غربگرايىغربگرايى و غرب زدگى بلاى ديگرى بود كه در آن عصر دامنگى مسلمانان بويژه ايرانيان شده بود و آنان رااز هويت ملى وارزشهاى دينى بيگانه مى ساخت .[رابطه جهان اسلام با غرب تا قرن يازده هجرى به واسطه اقتدار عالم اسلام ازاموضع استقلال رقابت آميز و توام با كينه ها و حسدها و بر دو باختهاى متقابل بود و مسلمانان با معيارهاى خود به صورت تهاجمى با غرب رابطه داشتند و غرب به خاطر ضعف و عقب ماندگى موضع دفاعى داشت اما پس ازاين تاريخ كه غرب از رنسانس و سرمايه دارى برخاتسه بود وامپراطورى عثمانى گرفتار دشواريهايى شده بود ورق برگشت و غرب هجوم همه جانبه و زيانبار خود را عليه شرق آغاز كرد. قدرتهاى اسلام اساسا داراى ماهيتى سياسى و نظامى بودند و فاقد بنيه قوى فكرى فرهنگى و علمى وانسجام و يكپارچگى . محور قدرت اينها در سپاه نيرومند و قدرت نظامى و جنگ آورى بود. عصر برترى علمى را پشت سر مى گذارندند وازافتخارهايى كه اگر يك اروپايى در آموزشگاه مسلمان پرورش مى يافت ميان ملت خودافتخار مى كرد محروم مى شدند] 22 .ازاين زمان به بعداست كه چگونگى رابطه جهان اسلام با غرب دگرگون مى شود واصطلاح، غربزده با (غربگرا) پديد مى آيد. موضعگيريهاى جهان اسلام در برابر غرب و آنچه در قلمرو آن به وجود مى آيد تفاوت مى كند: 1. عده اى جبهه ستيز و منفى مى گيرند و با تمام و كمال در نفى و طرد همه چيز غرب مى كوشند. 2. گروهى برعكس دلباخته و شيفته آن شده و چشم و گوش بسته مريد غرب مى گردند. 3. گروهى كه عده كمى هستند از سر آگاهى و با معيارهاى سنجيده با آن برخورد مى كنند. ملت شرق از آنچه خود داشت چشم پوشيد و ملاكهاى زندگى غربى را جانشين ادب هنرو.... خود كرد.غربگراهاى شرق كوشيدند زندگى خود را با جلوه هاى غرب بيارايند.احساس رقابت فراموش شد.احساس درماندگى بر كرسى نشست .از خلاقيت و پويندگى و سازندگى خبرى نبود. هر چه بود خودباختگى بود. كسى خود را باور نداشت . غرب زمانى كه براى بهره بردارى از منابع ديگران تصميم بر صدور سرمايه گرفت موانع زيادى بر سر راه خود ديدازاين روى ابتداء در فكر تسلط بى چون و چراافتاد. لذا براى تسلط و بسط قدرت و نفوذ هر آنچه مايه افتخار ملت مغلوب بود مورد هجوم قرار داد.از جمله : عقايد اخلاق آداب و رسوم بود كه بايد به نحوى به تاريكخانه ها سپرده مى شد. هرچه مربوط به خود و خودى بود به باد تمسخر گرفته مى شد به گونه اى كسى جرات نمى كرد كه خوى نشان بدهد.استعمار توسط ايادى داخلى و فريفتگان به غرب چنان هويت مسلمانان را به وهن گرفت كه انسان شرقى تمايلى به ابراز مسلمان بودن يا شرقى بودن خود نداشت . هجوم فرهنگى و سياسى غرب در مردم نوعى حقارت روحى پديد آورده بود به طورى كه خود را در برابر غريبان از هر حيث بويژه از نظر فرهنگ بى مايه مى پنداشتند. هويت اسلامى تحقير شد. اگراقدامى براى دفع اين خطرانحام گرفت پادزهر كافى براى آن مسموميت نبود. زيرا در زمانى كه اروپا به تجهيز خود مى پرداخت در جهان اسلام كشمكشهاى داخلى اختلافها و تفرقه هاى دينى مشغله مسلمانان شده بود. غرب نيز براى عقب ماندن مسلمانان و گسترش و عميق شدن دشواريهاى آنان بسيار مى كوشيد و از هيچ گونه اقدامى فروگذار نبود.هر روز تحولى در قلمرو عثمانى ايران و ديگر بلاداسلامى پديد مى آمد. قضيه مصر و على پاشا جنگ عثمانى با روى و جدايى سرزمين كريمه و تسلط روس بر آن رقابت قدرتهاى خارجى بر سر تسلط و تقسيم كشورهاى اسلامى هر يك قدرت مسلمين را آسيب پذير مى كرد. حركتهاى استقلال طلبانه به خاطر حاكميت روح ناسيوناليستى و قوميت گرايى بر آنان نه تنها گرهى را نمى گشود بلكه به خاطرانگيزه هاى كور به سود بيگانگان تمام مى شد. شورش برخى اقوام و نژادها زمينه دخالت هر چه بيشتر غرب را فراهم مى آورد. در سايه اين شرايط جو غربزدگى در همه جاى قلمرواسلام روبه گسترش بود. روشنفكران فرنگ رفته پلى شده بودند براى نفوذاستعمار در ممالك اسلامى .اين گونه افراد گاهى در بالاترين سطح ادارى كشور نفوذ داشتند. برخى از صدراعظمهاى سلطان محمود از انگلستان تغذيه مى شدند. 23 همگام بااين خطر شعارهاى ناسيوناليستى نيز كمك فراوانى در تصعيف عثمانى مى كرد. اگرچه حكومت عثمانى فعاليتهاى گسترده اى را با شعار وحدت مسلمانان حفظ اسلاميت ملت مسلمان براى حفظ يكپارچگى امپراطورى و نهايتا سلطه خود در پيش گرفته بود و جريانهاى گوناگونى در قلمرو اسلام با وى همنوا شده بودامااز آن جا كه خفظاسلام را در پايدارى سلطنت عثمانى مى ديد اين كوششها به ثمر نرسيد زيرا سلطنت عثمانى خوداز درون منحرف بود و عملا بااسلام همخوانى نداشت .
فراماسونيگرى
يكى از كانالهاى عمده نفوذ واستيلاى استعمار بر كشورهاى اسلامى تشكيلات گسترده و جهانى فراماسونرپى بود كه در بسيارى از تحولات سياسى عالم اسلام و كسب امتيازهاى گوناگون موثر بود.امتياز تنباكو نيز بى نصيب ازاين پديده نبود ازاين روى اشاره اى به اين بازوى سياسى و فرهنگى غرب نيز سودمنداست . در همان زمانى كه غرب روند نوينى را در پيش رگفته بود و با شتاب در جهان گسترش مى يافت پديده ديگرى به همان شتاب به عنوان رويه ديگر غرب خودنمايى مى كرد.اين پديده جديد به عنوان پشتوانه تبليغى زمينه سازى و توجيه گرى سلطه غرب بازوبه بازوى استعمار نو گام برمى داشت و در راه كمك به آرمانهاى آن مى كوشيد.فراماسونها در شعار تظاهر به آزادى از بندهاى سياسى و مذهبى مى كردند. شعارهاى به ظاهر زيبا و سودمند براى انسانهاى زير سلطه و ستم كه تشنه آزادى بودند.انجمنهاى فراماسونرى نخست سراسر غرب را فرا گرفت و سپس شاخه هايى از آن در مستعمرات و ممالك تحت نفوذ استعمار برپا شد. شعارهاى فراماسونرى باالهام ازانقلاب وانباشتن دارايى آزاد باشند و با طبقات اشراق كليسا و حاكم برابر گردند. اين شعارهاى طبقات گوناگونى را به خود جذب كرد. مخترعان صاحبان حرف بانكداران كارخانه داران و صاجب كمپانى بزرگ جوزه كسانى بودند كه از اينان طرفدارى مى كردند.اين حركت به ظاهر موجه پايه هاى استعمار واستكبار جهانى را محكم ساخت و با شعارهاى فريبنده وسيله اى برا ئنفوذ واستيلاى غرب بر جهان سوم و كشورهاى رشد نيافته گشت .