از آن گاه كه پا به عرصه حوزه مى گذارد در كنار برادر با دشوارى راه آشنا مى شود. همه جا را شب تيره و قيراندود فروپوشانده بود. دروغ و دشمنى و نامردمى فرمانروايى مى كرد. مردان حق را دست و پا به زنجير بسته بودند. هر حركتى سركوب مى شد و هر فريادى خاموش.در اين شب دهشت انگيز تنها روزنه اى كه به روشنايى باز مى شد و فوج فوج شيفتگان روشنايى را به سوى خود مى كشاند قم بود و حائرى بزرگ محور آن. همو كه شمعى بود و تمام عمر سراپا سوخت تا گوشه شبى را روشنى دهد. دو برادر از همه علقه ها دل مى كَنند و به سوى قم مى كوچند تا از درخت دانش او و ديگر راستين مردان بَرگيرند و از روشنايى پرتو.استاد با پشتكاردارى و تلاش بسيار در ميان همگنان مى درخشد و نزد بزرگان حوزه بويژه بنيانگذار آن حضرت آية اللّه العظمى حائرى مقامى ارجمند مى يابد و از طرف آن بزرگوار براى رساندن پيام دين مأموريت تبليغى مى يابد.پس از رحلت آن بزرگ استاد با الگوگيرى از وى و ديگر فرهيختگان حوزه به راه خود كه همان مبارزه با كژيها و تبليغ درستيهاست ادامه مى دهد تا اين كه فرياد (هل من ناصر) روح خدا در فضا طنين انداز مى شود. استاد كه دردى جانكاه از مظلوميت حوزه در دوران حائرى مظلوم بر سينه دارد بى درنگ به او مى پيوندد و پيام حياتبخش آن مرد خدا را به بهترين وجه در حوزه مأموريت خود به مردم مى رساند و آنان را براى قيام الهى 22 بهمن 57 مهيا مى سازد.به اميد آن كه زندگانى پربركت اين بزرگوار و استقامت او در راه خدا براى ما و ديگر حوزويان درس زندگى باشد.حوزه: با تشكر از حضرت عالى كه قبول زحمت فرموديد ابتدا شمه اى از زندگى تحصيلى و علمى خود را بيان كنيد.* بنده سيد اسماعيل هاشمى حدود سال 1333 هـ . ق. در قصبه اى به نام طالحونچه متولد شدم. مقدمات تحصيل را در همان جا نزد مرحوم والد و مكتبهاى قديمى فرا گرفتم. براى ادامه تحصيل به همراه اخوى بزرگم مرحوم آيةاللّه سيد على اكبر هاشمى كه در حوزه اصفهان مشغول تحصيل بود راهى اصفهان شدم.روزگار روزگار سختى بود. رضاخان قدرت داشت. عرصه را بر اهل علم تنگ كرده بود.روحانيان را خلع لباس مى كردند. به ياد دارم: با مرحوم اخوى و چندتن از اهل علم نشسته بوديم كه مأمورى از طرف حكومت وارد شد و گفت:(من از طرف فرماندار مأمور هستم كه به شما ابلاغ كنم: يا خلع لباس كنيد و يا اين كه جواز پوشيدن لباس بگيريد.)[دادن جواز لباس هم به دست خودشان بود. به كسانى جواز لباس مى دادند كه مورد تأييدشان بود.] مرحوم اخوى گفت:(اگر بنا باشد خلع لباس شويم به دستور آية اللّه حائرى اين كار را انجام مى دهيم و به اين افتخار هم مى كنيم نه به فرمان شما.)بعد اضافه كرد:اگر نبود شبهه اين كه مى ترسم صاحب خانه راضى نباشد همين جا به حساب تو كه ابلاغ كننده اين پيام هستى مى رسيدم!)مرحوم اخوى خيلى شجاع بود. اندكى ترس به دلش راه نداشت.و اين سخنان را با شجاعت تمام ابراز كرد. با اين كه مى دانست عاقبت خوشى ندارد ولى او به وظيفه اش بايد عمل مى كرد. رحمة اللّه عليه.اين برخورد سبب گرديد كه خانوادگى به قم مهاجرت كنيم. هدف ماندن در قم نبود بلكه قصد داشتيم كه به حوزه نجف مشرف شويم. وقتى كه وارد حوزه قم شديم معنويت آن سرزمين مقدس ما را گرفت. مرحوم آية اللّه حائرى رحمة اللّه عليه كه زعيم حوزه بود و مرحوم حجةالاسلام حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آية اللّه گلپايگانى كه در آن زمان مدير حوزه بود از ما خواستند كه در قم بمانيم. مانع شدند كه به حوزه نجف برويم. لذا در قم مانديم و به تحصيل پرداختيم. تا چند سالى پس از رحلت حضرت آية اللّه شيخ عبدالكريم حائرى در قم بوديم و از محضر اساتيد بزرگوار آن جا استفاده برديم.خاطره اى از ابتداى ورود به قم دارم كه براى شما بازگو مى كنم:من و اخوى وقتى كه براى ادامه تحصيل به قم آمديم مرحوم والده هم همراهمان بود. از اين روى خانه اى اجاره كرديم در نزديكى منزل آيةاللّه حاج آقا حسين فاطمى معلم اخلاق. صاحب خانه ما خانمى بود معروف به زن حاج مجلل. روزى دايى ما كه در خرمشهر مشغول كار قضاوت( قضاوت را به امر آيةاللّه مدرس پذيرفته بود) بود به قم آمد. به هنگام رفتن مرحوم والده هم با ايشان برگشتند. از اين روى ما به مدرسه رفتيم و حجره اى گرفتيم و خانه را تخليه كرديم. صاحب خانه مستأجران ديگر را هم به بهانه تعمير خانه وادار به تخليه كرده بود. چند روز كه گذشت من ازآن محلّه عبور مى كردم كه ديدم خانه اى كه ما در آن ساكن بوديم به كلى ويران شده است سبب را پرسيدم گفتند: بعد از اين كه شما اين جا را تخليه كرديد و رفتيد ناگهان خانه ويران شد و به اين شكل در آمد كه مى بينيد.فهميدم كه آمدن دايى كه غير منتظره بود و رفتن والده با ايشان و تخليه خانه و در نتيجه جان سالم به در بردن ما همه و همه ازالطاف الهى بوده است.حوزه: لطفاً درباره مرحوم والدتان بفرماييد.* مرحوم والدما از شاگردان ميرزا ابوالمعالى كلباسى آخوند كاشى جهانگيرخان و درچه اى بوده است. خيلى با استعداد بوده لذا با اين كه سن و سال زيادى نداشته مرحوم كلباسى ايشان را در رديف شاگردان برجسته خود قرار داده بوده است. يك وقتى رفته بودم مسجد حكيم پاى منبر آقا سيّد يحيى يزدى عالمى معمر مرا صدا زد گفت:(آقا! شما پسر فلانى نيستى؟)گفتم: چرا.گفت: (ببين خوب حدس زدم. من با مرحوم پدر شما درس آقا ميرزا ابوالمعالى كلباسى مى رفتيم. آن وقت ايشان جوان بود و هنوز ازدواج نكرده بود. من الان از راه رفتن شما حدس زدم كه شما بايد پسر ايشان باشيد.)مرحوم ابوى در سفرى كه به اتّفاق عده اى از اهالى محلّ به كربلاء و زيارت عتبات مقدسه مى رود تصميم مى گيرد كه درنجف اشرف براى ادامه تحصيل ماندگار شود. امّا همراهان راضى به اين كار نمى شوند. پيش مرحوم طالقانى مى روند و قضيه را به ايشان مى گويند. بدين مضمون:(شما كارى كنيد كه با ما برگردد. اگر برنگردد جواب پدرش را چه بدهيم)مرحوم طالقانى مى گويد:(پدر ايشان عاقلتر از اين است كه با ماندن پسرش در نجف مخالف باشد.)بالاخره نتيجه اى نمى گيرند و برمى گردند و مرحوم ابوى براى تحصيل مى مانند ولى بيش از هشت ماه نمى توانند بمانند و به اصفهان باز مى گردند.نكته اى از ايشان به ياد دارم كه اكنون براى شما مى گويم:ايشان ضمن نصايحى كه به مامى كردند در رابطه با احسان و نيكى به مردم و آثار سازنده آن از قول مرحوم جهانگيرخان نقل مى فرمودند:(روزى آقاى ناشناسى به حجره من آمد. من هم طبق وظيفه اسلامى از ايشان پذيرايى كردم.چند سالى از اين قضيه گذشت. روزى به همراه يكى از دوستان تعدادى گوسفند را از روستايمان به اصفهان مى آورديم. در بين راه اندكى غفلت كرديم و گوسفندها به مزارع روستاييان هجوم آوردند. تا وقتى به خود جنبيديم و آنها را از مزارع بيرون كرديم مقدارى خرابى به بار آوردند. عده اى از روستاييان كه اين صحنه را ديدند با ناراحتى ما و گوسفندان را به ده پيش كدخدا بردند. برخلاف تصور ما كدخدا وقتى كه ما را ديد از ما به گرمى استقبال كرد. گفتيم: حاضريم خسارت بدهيم. گفت: آنچه در مزرعه من خرابى به بار آورده اند بخشيدم و آنچه از مزرعه ديگران چريده اند و خراب كرده اند قبول مى كنم كه خسارتشان را بدهم!تعجب كرديم از اين همه احسان و نيكى. قبل از اين كه علّت اين همه احسان را بپرسيم گفت: من همان كسى هستم كه در فلان روز به حجره شما آمدم. شما با اين كه مرا نمى شناختيد بزرگوارى كرديد و از من به گرمى استقبال و پذيرايى كرديد.)حوزه: در حوزه قم از محضر چه بزرگانى بهره برديد.* سطح عالى را در خدمت بزرگانى همچون: حضرات آيات گلپايگانى آقا شيخ مهدى مازندرانى آقا شيخ محمّد حسن نويسى و... فرا گرفتم. مقدار كمى هم افتخار توفيق حضور در درس خارج مرحوم حائرى پيدا كردم و بعد از رحلت ايشان در درس خارج آيات ثلاث بويژه مرحوم آية اللّه خوانسارى و صدر شركت كردم.حوزه: در زمان ورود شما به حوزه اصفهان حوزه چگونه بود.* حوزه اصفهان نسبتاً حوزه گرمى بود. اساتيد زبده اى داشت. در نوع مدارس يا يكى از مراجع و يا در سطح مرجعيت به تدريس و راهنمايى طلاب اشتغال داشتند: در مدرسه نيم آورد آية اللّه آقا سيّدمحمد باقر درچه اى مرحوم آقا ميرزا احمد مدرس و مرحوم آقا شيخ محمد باقر قزوينى در مدرسه صدر مرحوم آخوند كاشى و جهانگير خان و شيخ محمد حكيم و در مدرسه جدّه بزرگ مرحوم آقا سيّد على نجف آبادى و...زمانى كه سر و صداى كسر وى بلند شده بود مرحوم آقا سيد ابوالحسـن فرموده بود:(زمانى ما آن قدر عالم وروحانى در اصفهان داشتيم كه تنها درمسجد شاه اصفهان عده اى از علما و بزرگان بودند كه (حكمتُ بذلك) مى گفتند و حكم آنان هم در ميان مردم نافذ بود. حالا اينان كم شده اند ونيستند و در نتيجه اين افراد جرأت جسارت به خود مى دهند.ما بايد عالم و روحانى تربيت كنيم. من اجازه نمى دهم سهم امام را كسانى مصرف كنند كه غير از درس و بحث خود را درگير مسائل ديگر كنند.)حوزه اصفهان يكى از حوزه هاى پررونق بلكه در برخى مقاطع تنها حوزه علمى با رونق شيعه بوده است. چندى قبل مشرف شده بوديم خدمت مقام معظم رهبرى آقايى به ايشان عرض كرد:(حوزه اصفهان با آن سابقه ديرينه اكنون افول كرده است.)ايشان فرمودند: (مقدارى طبيعى است; زيرا اكنون حوزه قم مركزيت يافته است و طبعاً خيلى از فضلا و طلاب دوست دارند از مراكز بهره بگيرند.)حوزه: ازاساتيد بزرگوار خود اگر خاطره آموزنده اى داريد بيان كنيد.* از جمله اساتيد اين جانب مرحوم نويسى بود. وى از شاگردان مرحوم آخوند و خيلى متبحّر و بحّاث بود. خيلى با شخصيّتهاى علمى طرح بحث مى كرد. خاطره اى از اين بزرگوار دارم كه براى شما نقل مى كنم: بعد از ورود به قم اولين جلسه امتحانى كه شركت كردم دركتابخانه مدرسه فيضيّه بود. ممتحنين عبارت بودند از: مرحوم آية اللّه حائرى آية اللّه گلپايگانى و مرحوم آيةاللّه نويسى. عبارتى از كتاب قوانين در محضر آقايان خواندم. درعبارت جمع منتهى الجموعى بود كه اضافه شده بود. آن را به كسر خواندم.مرحوم آية الله حائرى فرمودند: (چرا به كسر خوانديد مگر غير منصرف نيست؟)خواستم پاسخ ايشان را با شعرالفيه بدهم كه مى گويد:جرّ بالفتحه مالا ينصرف مالم يضف او يكو بعدالردفمصرع اوّل يادم نيامد. فوراً گفتم: (مالم يضف)ايشان گمان كردند: من جهت اختصار مصرع اولى را نگفتم. بالاخره خيلى مرا به خاطر حضور ذهن تشويق كردند. نوبت به شرح لمعه رسيد. مرحوم نويسى مرا سؤال پيچ كرد. در آخر گفت:(نگران نباش مى خواستم اُبهت آقايان را برايت از بين ببرم تا بتوانى در حضور بزرگان هم از نظر خود دفاع كنى و خود را نبازى.)توصيه ايشان يك وقتى براى ما مفيد افتاد. تعطيلى آخر هفته بود كه به قصد زيارت حضرت رضا(ع) حركت كردم. به شهر رى كه رسيدم. به زيارت حضرت شاه عبدالعظيم رفتم. مرحوم آيةاللّه بافقى در شهر رى بود و دوران تبعيدى خود رامى گذرانيد. خيلى مشتاق بودم ايشان را ببينم. من مرحوم بافقى رانديده بودم; زيرا وقتى ما به قم آمديم ايشان را تبعيد كرده بودند. از اين روى خدمت آن بزرگوار رفتم و عرض ادب كردم.از حالم پرسيد.گفتم: طلبه اى هستم اصفهانى و اكنون در قم تحصيل مى كنم.فرمود: زيارت امام رضا(ع) مستحب است يا واجب؟عرض كردم: مستحب مگر به نذر يا قسم كه واجب مى شود.فرمود: تحصيل علم چطور؟عرض كردم: حداقل واجب كفايى و براى بعضى هم وجوب عينى تعيينى دارد.فرمود: واجب مقدم است يا مستحب؟آن گاه فرياد زد: بلند شو برو خدمت پسر عمويت حضرت عبدالعظيم از اين خلافى كه مرتكب شده اى توبه كن و برگرد قم و به تحصيل ادامه بده!عرض كردم: آيا مكان هم در انجام واجب دخالت دارد؟فرمود: نخير دخالت ندارد.عرض كردم: الان پنج شنبه و جمعه است و حوزه قم تعطيل است. اين دو روز تعطيلى را در راه هستم. مشهد كه رسيدم به يكى از حوزه هاى درسى آن جا شركت مى كنم و به تحصيل ادامه مى دهم; هم زيارت و هم تحصيل.فرمود: قانع كننده و درست آمدى!اين از آثار توصيه مرحوم نويسى بود.مرحوم نويسى در ايمان و ارتباط با خدا مرد فوق العاده اى بود. آقا زاده ايشان آقا جعفر سرطان حنجره داشت. ايشان را براى معالجه به بغداد مى برند. دكتر معالج از بهبودى مريض نا اميد مى شود. مرحوم نويسى مى فرمود:(متوسل شدم به آقا موسى بن جعفر(ع) و گفتم: شفاى فرزندم را از شما مى خواهم. اين توسل چنان مؤثر افتاد كه دكتر معالج با شگفتى گفت: مريض شما شفا يافته است به گونه اى كه نياز به هيچ معالجه اى ندارد).از جمله بزرگان كه از محضرش بهره برده ام و از وى خاطرات آموزنده اى دارم مرحوم آية اللّه حائرى است. ايشان با اين كه مجسمه اخلاق بود و اين خود براى طلاب آموزندگى داشت در عين حال نسبت به اخلاق اهل علم اهميت مى داد. به ياد دارم يك وقتى از مرحوم حجةالاسلام حاج ميرزاعلى اصفهانى كه از وعاظ معروف اهل موعظه و اندرز بود دعوت كرده بود كه يك دهه براى طلاب درس اخلاق بگويد وآنان را موعظه كند. اين جلسه مخصوص طلاب بوده و بر در مدرسه افرادى را گمارده بودند كه از ورود غيراهل علم جلوگيرى كنند. اين آقا تمام اين ده روز را درباره اخلاق اهل علم صحبت مى كرد.آن بزرگوار نسبت وضع معيشت طلاب هم خيلى حساس بود. با اين كه در آن زمان امكانات كم بود ولى همان مقدارى كه بود سعى مى كرد به مصرف طلاب برساند. از ايشان نقل شده كه فرموده است:(من دردو موقع از شدت ناراحتى خوابم نمى برد. يكى وقتى كه طلبه نيازمند باشد و من پولى براى رفع حاجت او نداشته باشم و ديگر موقعى كه پولى در دست من باشد و نتوانسته باشم به مورد مصرفش برسانم.)يكى ديگر از ويژگيهاى ايشان توسل شديد به امام حسين بود. علاوه بر روضه كه هر شب جمعه و دهه محرم داشتند هر روز قبل از شروع درس به طور مختصر ذكر توسلى به امام حسين(ع) توسط يكى از شاگردان انجام مى گرفت. يكى از خواص علت اين مسأله را سؤال مى كند ايشان در پاسخ مى فرمايد:(من ادامه زندگيم را مرهون توسل به امام حسين(ع) هستم. هنگامى كه در عراق بودم در عالم خواب به من گفته شد: سه روز ديگر از عمرت بيشتر باقى نيست! با معيارهاى فقهى گفتم: خواب حجيّت ندارد. روز سوم كه پنچ شنبه بود و با برخى از شاگردان براى تفريح به كنار دجله رفته بوديم پس از نماز ظهر و صرف نهار ناگهان تب شديدى بر من عارض شد. متوجه آن خواب شدم. گفتم مرا به منزل ببرند. هر لحظه برتب افزوده مى شد. متوجه شدم دو شخص براى قبض روحم آمده اند. درهمان حال متوسل شدم به آقا اباعبداللّه الحسين(ع) عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! من از مرگ هراسى ندارم ولى كارى براى آخرتم انجام نداده ام. خواهش مى كنم به من فرصتى دهيد تا خدمتى براى دينم انجام دهم. ناگاه شخص سوّمى آمد و به آن دو گفت: ايشان را آقا اباعبداللّه شفاعت كرده شما برگرديد. من ديدم آن سه با هم به طرف آسمان حركت كردند و حالم خوب شد و تا به الان به بركت آن شفاعت زنده ام.خاطره اى هم خودم دارم كه براى شما نقل مى كنم: اهالى قصبه اى از قصبات اطراف دماوند از مرحوم آية اللّه حائرى تقاضاى روحانى كرده بودند زيرا عالمى كه داشته بودند و براى اهالى تبليغ مى كرده است فوت كرده بود. آية اللّه حائرى به من فرمودند كه به آن جا بروم. پذيرفتم و رفتم. الحمدللّه موفق بودم. به طورى كه اهالى آن جا در غياب من نامه تشكر آميزى به محضر مرحوم حائرى فرستاده بودند. پس از بازگشت وقتى كه به محضرشان مشرف شدم خيلى اظهار رضايت كردند.به هنگام بازگشت اهالى آن جا مقدارى وجوه و هدايا براى حضرت آية اللّه حائرى توسط اين جانب فرستادند. از جمله اين هدايا يك طاقه قَدَك لطيفى بود كه پيرزنى به من داد تا به آقا بدهم.پيرزن سفارش اكيد كرد كه پارچه را خود آقا استفاده كنند.به قم كه مشرف شدم آنچه را كه آورده بودم به خدمتكار آقا تحويل دادم. فرداى آن روز براى عرض ادب خدمت آقا رسيدم. آية اللّه محقق آية اللّه گلپايگانى و حاج شيخ مهدى بروجردى هم بودند. گزارش سفر را به ايشان دادم. از جمله قضيّه آن پارچه دست بافت پيرزن را هم گفتم. مرحوم محقق فرمودند: (حتماً بايد قبا بشود؟)گفتم: خصوصيّت ندارد. منظور اهداء كننده اين بوده كه خود آقا استفاده كند و بذل و بخشش نشود.يكى ـ دو هفته از اين جريان گذشت روزى براى شركت در درس رفتيم گفتند: آقا مريض است. اين مريضى منجر به فوت ايشان شد.مرحوم نويسى كه از جريان پارچه اطلاع داشت مى فرمود:(آية اللّه حائرى كفن زياد داشتند ولى كفنى كه مى خواستند براى زير از آن استفاده كنند و چسب بدنشان باشد از بين كفن هاى موجود درست در نيامد. پارچه اهدايى پيرزن دماوندى را آوردند از قضا چسب بدن ايشان در آمد و بسيار مناسب بود).در اين جا به ياد شطيطه نيشابورى افتادم.خاطره ديگر من مربوط مى شود به جوّ خفقان حاكم بر حوزه ها و مظلوميت مرحوم آية اللّه حائرى.در مظلوميت مرحوم حائرى و خفقان حاكم بر حوزه ها همين بس كه پس ازرحلت آن بزرگوار تنها يك مجلس ترحيم گذاشته شد و آن هم به قول يكى از مأموران دولت معجزه حائرى بود. اولين مجلس ترحيم كه آخرين آن هم بود عصر روز خاكسپارى در مسجد امام حسن (ع) انجام گرفت و درآن مجلس مجلس بعدى اعلان شد: مسجد عشقعلى بعد از نماز مغرب و عشا.شب براى شركت در مجلس ترحيم رفتيم. همه جا تاريك بود و هيچ اثرى از مراسم نبود.بعد متوجّه شديم كه سرهنگى براى جلوگيرى از مراسم و حتّى تشييع پيكر مطهّر آن بزرگوار مأموريت يافته و از تهران به قم آمده است. امّا اين كه مراسم تشييع و مجلس ختم در بعد از ظهر بى مسأله برگزار شده بدان جهت بوده كه آقاى سرهنگ به خاطر خراب شدن وسيله اش نتوانسته است خود را بموقع به قم برساند. از قول راننده سرهنگ نقل مى كردند كه گفته بود:(من از اين جا فهميدم حائرى مرد خداست كه ماشين من سالم و مجهز بود ولى بدون هيچ دليلى به حسن آباد كه رسيديم خراب شد و هرچه كردم نتوانستم عيب آن را بفهمم. تا بعد از ظهر ما را معطل كرد. بعد از ظهر به خودى خود عيبش برطرف شد. اين نبود مگـر اين كه مى بايست مراسم تشييع و مجلس ختم اين بزرگوار انجام شود.)روز سوّم رفتيم منزل مرحوم آية اللّه حائرى كه ببينيم چه خبر است. عده اى از بزرگان ازجمله: حضرت امام رحمة اللّه عليه حضرت آية اللّه گلپايگانى حفظه اللّه نشسته بودند. گاهى طلبه اى خيلى آهسته چند آيه از قرآن را تلاوت مى كرد. همين را هم مانع شدند. داشتيم از منزل آقا بيرون مى آمديم كه آقا شيخ على خدمتكار بيت مرحوم آية اللّه حائرى خبرداد كه آقا سيد محمد خوانسارى را دستگير كردند. به خيابان كه آمديم ديديم اوضاع در خيابانها غير عادى است. مأموران دولتى و پليس اوضاع را زير نظر دارند. پليس نجيبى به ما گفت: (فوراً برويد وگرنه شما را هم دستگير مى كنند.)خفقان شديدى بود. برحوزه هاى علميه سخت گرفته بودند اينان در اصل با حوزه ٌ قم و روحانيت مخالف بودند. گاهى نيت خود را مخفى مى كردند و با چهره خيرخواهانه وارد ميدان مى شدند. يك وقتى وزير دربار رضاخان خدمت آيةاللّه حائرى مى آيد و به ايشان معترضانه مى گويد:(شما چرا حوزه را اصلاح نمى كنيد. افراد ناباب در لباس روحانيت هستند كه بايد آنان را تصفيه كرد!)ايشان كه مى فهمد مقصود او چيست در جواب مى گويد:(شما از يك نفر روحانى چه انتظارى داريد؟ پيامبراكرم(ص) با آن كه مربى نمونه بود و دستيار و همكارى مانند على بن ابى طالب داشت. در عين حال افراد نابابى در اطرافش بودند كه خداوند آيات نفاق را در شأن آنان نازل كرد.خودشما با اين كه قدرت و نيرو داريد آيا مى توانيد بگوييد همه رجال و مأموران دولتى شما افراد صالح و خوبى هستند؟ مسلّم نه.)گاهى هم به طور آشكار تصميم بر نابودى حوزه و فروپاشى مركزيت روحانيت مى گرفتند. يك وقتى يكى از بزرگان از ما دعوت كرد كه شب بروم منزل آيةاللّه سيدمحمدتقى خوانسارى. شب شد رفتيم منزل ايشان. حدود پنجاه نفر از علماء و فضلاء جمع شدند. دَر خانه را بستند. آن گاه يكى از آقايان گفت:(طبق اخبارى كه به ما رسيده دولت تصميم گرفته است كه فردا با يك برنامه ريزى حوزه قم را براى هميشه از بين ببرد! يك امشبى فرصت داريد. راهى جزء دعا و توسل نمانده است.)چراغها را خاموش كردند. افراد حال عجيبى داشتند. هركس در گوشه اى مشغول راز ونياز و توسل بود. فضاى معنوى جلسه چنان بود كه من احساس كردم اين دعاها و توسلات مؤثر خواهد افتاد. بالاخره به لطف الهى فردا و فرداها شد و هيچ خبرى نشد.خلاصه دوران سختى بر حوزه ها بخصوص حوزه قم گذشته است.هر صدا و فريادى را به زور و قدرت سرنيزه خاموش مى كردند. به ياد دارم كه روزى با مرحوم شرعى و قدس قزوينى مى رفتيم درس كه مأمورين بى جهت جلوى ما را گرفتند و ما را بردند شهربانى. خيلى بد برخورد كردند. مرحوم قزوينى خيلى ناراحت شد و با عصبانيت گفت:(نمى دانم اين آزار و اذيتها براى چيست؟ اگر جامعه به وجود ما نيازمند است پس مزاحمت چرا و اگر نيست اعلان كنيد. ما هم رئيس و مسؤول داريم. دستور مى دهد همه ما برمى گرديم به شهر و ديارمان.)رئيس شهربانى از اين برخورد ناراحت شد; از اين روى دستور داد ما را باز داشت كنند.به مرحوم صدر خبر مى دهند: قزوينى شرعى و هاشمى را دستگير كرده اند. آن مرحوم سريعاً اقدام مى كند. از اين روى به ما اعلان كردند كه آزاد هستيد. وقتى بيرون آمديم مرحوم شرعى گفت:(آقاى هاشمى اين آخرين بار بود. ديگر از دست اينان راحت شديم!)اتفاقاً هم همان شد. پيشگويى ايشان درست از آب در آمد.حوزه: اگر از حضرت امام خاطره و يا نكته آموزنده اى چه از آن دوران و چه از دوران انقلاب اسلامى به ياد داريد بيان كنيد.مرحوم حجةالاسلام حاج شيخ نورالدين اشنى هم مباحثه خصوصى امام مى گفت:* (روزى يكى از آقايان به مزاح به حضرت امام گفت: نمى خواهيد به ما سورى بدهيد؟ايشان شوخى را جدّى مى گرفتند; از اين روى فرمودند: چرا مى خواهم سور بدهم.يكى ديگر از آقايان گفت: اگر قرار است سور بدهيد بهترآن كه در جاى خوش آب و هوايى باشد و من خمين را پيشنهاد مى كنم!ايشان فرمودند: مانعى ندارد.چند روزى گذشت ديديم ايشان وسيله اى تهيه كرده اند و اعلان كردند برويم.در معيت ايشان راهى خمين شديم. به دليجان كه رسيديم ماشين خراب شد. پياده شديم. راننده و كمك راننده دست به كار شدند تا ماشين را درست كنند.مرحوم امام براى تجديد و ضو رفتند. در اين فاصله براى سرگرمى عمامه هاى خود را باز مى كرديم و دوباره مى بستيم.ايشان از اين كار بسيار ناراحت شد.يكى از دوستان گفت: آقا! نه دعوتى شما را مى خواهيم و نه اين ناراحتى را!امام فرمود: (دلم به حال شما مى سوزد كه چرا اين فرصتها را اين گونه از دست مى دهيد؟ مى توانستيد به جاى اين كار بى ثمر يك فرع فقهى مطرح كنيد و با يكديگر بحث كنيد.)* يك وقتى عده اى از علماى اصفهان توسط آية اللّه خادمى نامه اى به امام نوشته بودند و از ايشان خواسته بودند كه مقدارى ملايمتر با مسائل برخورد كنند. ايشان در جواب فرموده بودند:(شما آقايان قدرى تندتر برخورد كنيد).موضع گيريهاى امام در برابر مسائل و حوادث حساب شده بود. تا همه جوانب مسأله را نمى سنجيد اقدامى نمى كرد.* بعد از انقلاب خدمت ايشان رسيدم و از محضرشان چند سؤال كردم. از جمله پرسيدم:گاهى در برخى از ارگانها و نهادها خلافى مشاهده مى شود وظيفه چيست؟ايشان فرمود: (برخورد اصلاحى داشته باشيد امّا سعى كنيد جبهه گيرى و ايجاد بلوا نباشد كه دشمن بتواند سوء استفاده كند.)اين توصيه ايشان در خيلى موارد به ما كمك كرد كه هم بتوانيم وظيفه شرعى خود را در برابر خلافكاريها انجام دهيم و هم مانع سوء استفاده دشمن بشويم.حوزه: انگيزه مهاجرت حضرت عالى از قم چه بود. با توجّه به جاذبه هايى كه قم براى بسيارى از اهل علم دارد.* چند سالى از رحلت مرحوم آية اللّه حائرى گذشته بود. تابستان بود. رفتم محل خودمان براى تبليغ. از قضاء عالِم آن حدود آقا حاج ميرزا حسن زنجانى كه مردى فاضل و با تقوا بود به رحمت خدا رفته بود. اهالى آن جا آمدند منزل ما و از بنده خواستند كه به جاى ايشان انجام وظيفه كنم. موقتاً تابستان را پذيرفتم. احساس كردم كه با رحلت آن بزرگوار خلائى ايجاد شده است و وجود عالم و روحانى در اين منطقه ضرورى است. از اين روى تصميم گرفتم بيشتر بمانم. هرچه بيشتر ماندم برگشتم به قم مشكل تر شد. بالاخره ماندگار شدم.حوزه: در نهضت خونين پانزده خرداد سال 1342 حضرت عالى در شهرضا تشريف داشتيد لطفاً بفرماييد در برابر جنايات رژيم منحوس پهلوى چه عكس العملى نشان داديد.* در جريان پانزده خرداد سال 42 و حركت حضرت امام رحمة اللّه عليه اطلاعيه هايى به نام و امضاى آن بزرگوار به دست ما مى رسيد. براى اين كه مطمئن شوم كه اين حركت زير نظر ايشان است. در نامه اى خدمت ايشان نوشتم: اگر اين اطلاعيه ها مورد تأييد است مرقوم بفرماييد. آورنده نامه مورد اطمينان است.ايشان يكى از آن اطلاعيه ها راتوسط آن شخص فرستاده بودند و در ذيل آن مرقوم فرموده بودند:(سعى كنيد از اين ماه محرم به نفع اسلام و مسلمين استفاده شود.)مطابق توصيه ايشان حرفهاى اساسى را گذاشتم براى شب عاشورا. شب عاشورا فرا رسيد. جمعيت در مسجد موج مى زد. نوشته اى به من دادند كه از مردم جهت ساختن مدرسه كمك بطلبم. من هم همين موضوع را بهانه قرار دادم و جريان خونين فيضيه و اهانت رژيم به آن مكان مقدس و علماى عظام و طلاب وفضلاى عزيز را بازگو كردم و جنايات رژيم پهلوى را محكوم كردم.پس از منبر مرا به شهربانى بردند و بازداشت كردند. مردم متوجّه شدند. اعتراضات شروع شد. ناگزير مرا آزاد كردند.چند وقت گذشت شبى مأموران شهربانى به خانه ما آمدند. به بهانه اين كه پرونده من در شهربانى ناقص است و احتياج به امضا دارد مرا به شهربانى بردند. از آن جا شبانه به ساواك اصفهان منتقل كردند. در بين راه مأموران به من گفتند: آية اللّه خمينى را هم باز داشت كرده اند.مدتى در ساواك اصفهان بودم تااين كه مرحوم اخوى كه بعد از جريان پانزده خرداد ناگزير به اصفهان آمده بودند با تلاش ساير علماء مرا آزاد كردند.مجدداً به درخواست مردم شهرضا به آن جا برگشتم. پس از مدتى به اصرار مرحوم اخوى به اصفهان آمدم. از ابتداى ورود مورد لطف و توجّه حضرات بزرگان اصفهان قرار گرفتم. حتى مرحوم آية اللّه شمس آبادى مسجدى كه در آن اقامه نماز مى كردند به بنده تفويض فرمودند. در اصفهان مشغول تبليغ تدريس فقه و اصول و تفسير شدم. درس و بحث تا همين اواخر ادامه داشت كه به علّت مريضى تعطيل شد.مسجدى كه اكنون در آن انجام وظيفه مى كنم مسجد امام سجاد(ع) نام دارد. واقف آن آن را مشروط به پذيرش امامت مسجد از طرف من وقف كرده است.حوزه: محضرتان مفيد و سخنانتان بسيار شيرين است; امّا بيشتر از اين دوست نداريم كه مصدع اوقات شريف حضرت عالى بشويم.* خيلى ممنون. خداوند به شما توفيق بدهد. كار شما كار بسيار مفيدى است. اميدوارم خداوند شما را در اين كار مفيد براى اسلام و مسلمين موفق بدارد.