نقد و بررسى روايات تحريف در كتاب فصل الخطاب قسمت دوم
محمد باقر بهبودى به همان ترتيبى كه در شماره پيش گفته شد مرحوم محدث نورى معظم ادله و تمامى احاديثى كه درباره تحريف خواه از طريق اهل سنّت و يا شيعه به ما رسيده است به ترتيب سوره ها: از فاتحه تا ناس تحت عنوان همان سوره مى آورد.وى بحث اسناد را آخر فصل عنوان مى كند ولى ما در ذيل هر حديثى كه مطرح مى شود مى آوريم. سوره فاتحه
روايت مى كند از: على بن ابراهيم قمى عن ابيه عن حماد عن حريز عن ابى عبداللّه:(اهدنا الصراط المستقيم صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم وغير الضّالّين.)1دو مورد را تغيير داده اند: (الذين) و (غير) را. يعنى در اصل به جاى (الذين) (مَن) بوده و به جاى (لا) (غير).از نظر سند تا حريز اشكال ندارد: على بن ابراهيم عن ابيه عن حريز. پدرش توثيق نشده است.برخى مى گويند: حديث حسن است ولى با برخى از شرايط حديث ابراهيم بن هاشم پذيرفته مى شود. زيرا ابراهيم بن هاشم به اين فكر بوده كه كتابهاى حديثى شيعه را از شهرهاى گوناگون به قم انتقال دهد. اين كار را انجام داده است; از اين روى نه درست است كه وى را توثيق كرد و نه تكذيب.على بن ابراهيم در نيمه هاى عمر كور شده است. دوران تحصيل بينا بوده ولى در دورانى كه قرار شده به تدريس بپردازد بينايى خويش را از دست داده است. شاگردانش حتماً بايد از او اجازه مى گرفتند. كار به صورت اجازه بوده نه قراءت و سماع.كتابهايى را كه ابراهيم بن هاشم از گوشه و كنار مجامع اسلامى به قم آورده بود توسط على بن ابراهيم بين مردم پخش شد. از اين روى همه آنها مورد اعتماد نيستند; زيرا با اجازه اند. بايد خيلى روى متن كار كرد وگرنه از روى سند نمى شود تشخيص داد. نمى توان گفت ابراهيم بن هاشم آدم بدى است. كار او شبيه كامپيوتر بوده به اين كار هم ايرادى نيست. امّا نسخه هاى را كه آورده بايد روى آنها كار مى شد كه نشد لذا نتوانستند توثيقش كنند.حريز. درباره حريز بن عبداللّه سجستانى نوشته اند:(قيل روى عن ابى عبداللّه عليه السلام وقال يونس: لم يسمع من ابى عبداللّه الا حديثين وقيل روى عن ابى الحسن موسى عليه السلام ولم يثبت ذاك.وكان ممن شهر السيف فى قتال الخوارج بسجستان فى حياة ابى عبداللّه عليه السلام وروى أنه جفاه وحجبه عنه.)2گفته اند: از امام صادق(ع) روايت مى كرده است. يونس مى گويد: از امام صادق(ع) دو حديث بيشتر از وى شنيده نشده است [در حالى كه كتابهاى روايى از احاديث اين مرد پر است. به دويست مى رسد.] و برخى گفته اند از امام موسى كاظم(ع) روايت مى كرده كه اين ثابت نيست. او عليه خوارج شمشير كشيده و حكم ترور صادر كرده بود. از اين روى امام صادق(ع) او را به منزلش راه نمى داده و او را طرد مى كرده است.يك مرتبه مى گوييم عن حريز عن زراره اشكالى وارد نيست. خودش فرد موثقى است. امّا وقتى مى گويند: عن حريز عن ابى عبداللّه يك مقدار بايد حواسمان را جمع كنيم.امّا از نظر متن: مى گويد: آيه به صورت (صراط من انعمت عليهم.) نازل شده نه (صراط الذين انعمت عليهم.) ما اين تعبير را در دو جاى ديگر قرآن داريم: (اولئك الذين انعم اللّه عليهم) نمى گويد: (اولئك من انعم اللّه عليهم من النبيين.) (واذ تقول للذى انعم اللّه عليه وانعمت عليه.) نمى گويد: (واذ تقول لمن انعم اللّه عليه.)آيه به زيد بن حارثه اشاره دارد كه به او زيد بن محمد(ص) گفته مى شد.آن كسى كه خدا به او انعام كرده و هم تو به او انعام كردى. انعام خدا آزاد كردن او از بردگى و رسيدن به خدمت تو و ايمان آوردن و هدايت شدن بود. انعام تو بر او اين بود كه او را از بندگى رهايى بخشيدى.پس هم در مفرد و هم در جمع قرآن اسم موصول (الذى) و (الذين) را به كار برده است. پس دليلى ندارد كه ادعا كنيم كه آيه: (صراط من انعمت عليهم) بوده است.در آيه 58 سوره مريم و آيه 37 سوره احزاب كه مشابه آيه مورد بحث ماست نه روايتى وارد شده و نه هم كسى ادعا كرده است.ضمناً جمله اى دارد كه آن جمله هم چون در ضمن همين سند روايت شده رد مى شود. مى گويد: (غير المغضوب عليهم وغير الضالين) يعنى وقتى (واو) مى آيد بايد حرف نفى عيناً دو مرتبه تكرار شود.اين بحث در (مغنى) هم مطرح شده است ضمن كلمه (لا) و (غير) كه برخى كلمه (غير) را تكرار كرده اند و برخى طبق قرآن خوانده اند: با (لا) كه اين در قرآن مشابه فراوان دارد.اول بايد اين مطلب را روشن كنيم كه چرا (غير) را بايد بردارند و جاى آن كلمه (لا) بگذارند.اهدنا الصراط المستقيم. پروردگارا ما را به راه راست رهبرى كن.راه راست دينى سابقه دارد. راه موسى و راه عيسى. راه آن كسانى كه تو بر ايشان انعام كردى.(غير المغضوب عليهم). ما را به راه كسانى نبر كه مورد غضب تو بودند.جمله دعايى است كه خدا دارد به زبان بشر مى گذارد. ما بايد اين طورى دعا كنيم.چرا مى گويد: (غير المغضوب عليهم) چون در امتهاى پيشين دو امت بودند: يكى امت نصارا و يكى امت يهود كه سراسر قرآن آمده و اينان خودشان هم ديدند (يهود) كه (مغضوب عليهم) اند. هر كارى كه مى كردند خدا بر سر آنان مى زده است به خاطر عناد سؤالهاى بى مورد اشكال تراشيها و... مورد خشم وغضب الهى قرار مى گرفتند: (باؤوا بغضب من اللّه).تا مى گويند: خدايا ما را به راه كسانى هدايت كن كه بر آنان انعام كردى دو راه جلوى چشم انسان مجسم مى شود: 1 . راه يهود. 2 . راه نصارا.مى گويد: بگوييد: ما را به راه يهوديان نبر كه مورد خشم و غضب تو قرار نگيريم. هر كس مورد غضب تو قرار بگيرد جايش در دوزخ است.باقى مى ماند يك راه يك شاخه و يك شعبه ديگر آن هم نه.يك وقتى به ذهنتان نيايد كه بگوييد: خدايا ما را مثل يهوديان مورد غضب قرار مده و مانند نصرانيان رهبرى كن نه. آن هم نه. چرا؟چون گمراهند. عناد نداشتند با پيامبران خود بلكه راه را گم كرده بودند و خلاف جهت درست حركت مى كردند و در نتيجه به راه راست و درست نرسيدند و نخواهند رسيد. يعنى نه از دوزخ نجات پيدا مى كنند نه هم به دوزخ مى افتند. اگر به دوزخ هم نيفتند به بهشت هم راه نمى يابند. راه گم كرده اند. مى گويند: (غير المغضوب عليهم ولاالضالين.) نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان. راه جداگانه اى را به ما نشان بده كه امت مستقل بشويم.اگر بخواهد اين معنى را بفهماند و تاكيد كند به گونه اى كه در معناى فارسى (هم) بيايد بايد حرف نفى را هر چه باشد (ما ليس غير و...) بردارد و به جاى آن (لا) بگذارد.در قرآن موارد مشابه زياد دارد. از جمله:(وكذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان.)3به همين صورت ما به موجى از فرمان خود اشارت كرديم تا به سويت فراز آيد و پيام قرآن را با تو در ميان بگذارد. پيش از اين موج تو نمى دانستى كه كتاب چيست و ايمان كدام است.ما يك فرشته يك روح يك موجى را به سوى تو فرستاديم از فرمان خودمان. قبل از اين نمى دانستى كتاب چيست.گويا مى گويند: خوب بالآخره ايمان كه داشته است.مى گويد: ولا الايمان. اگر اين روح نبود كتاب را كه نمى دانستى هيچ بلكه ايمان را هم نمى دانستى.يا:(لن ينال اللّه لحومها ولادماؤها.)4گوشت دامها هرگز به خداوند رحمان نمى رسد و نه خون دامها.گوشت قربانى به خدا نمى رسد كه بگويد بياييد اين جا قربانى كنيد. خوب خونش چه؟مشركين اعتقاد داشتند كه حتماً بايد خون قربانى را به سر (بُت) بمالند.به اصطلاح حالت تشريفاتى پيدا كند كه هر كس اين صحنه را ببيند به اين مسأله پى ببرد كه (بُت) مورد احترام است و به خاطر (بت) قربانى كرده اند.مى گويد: برخلاف اين پندار خون قربانى هم به خدا نمى رسد.براى اين كه بر اين معنى تأكيد كند مى گويد: (لن ينال اللّه لحومها ولا دماؤها) نمى گويد: (ولن دماؤها)يا:(ليس على الاعمى حرج ولاعلى الاعرج حرج ولاعلى المريض حرج.)5بر نابينايان باكى نيست و نه بر شلان و نه بر بيماران.(ليس) را بر داشته و جاى آن (لا) گذارده است تا تأكيد را برساند.يا:(ما كان ابراهيم يهودياً ولانصرانياً.)6ابراهيم يهودى نبود و نه نصرانى.يا:(سيقول الذين اشركوا لو شاء اللّه ما اشركنا ولا آباءُنا.)7به زودى مشركان به تو مى گويند: اگر خدا خواسته بود مشرك نمى شديم و نه پدرانمان.يا:(قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم ولاأدريكم به.)8اگر خدا خواسته بود كه معجزه قرآن مخفى بماند و معجزه ديگرى بر صحت رسالت من ارائه گردد من قرآن را بر شما تلاوت نمى كردم و نه شما را از وجود آن با خبر مى ساختم.قرآن به سبك خاصى مسأله را مطرح مى كند نه به سبك معمولى و مردم كوچه و بازار. هرگاه بخواهد تاكيد را برساند حرف نفى را بر مى دارد و (لا) به جاى آن مى گذارد:(غير المغضوب عليهم ولا الضّالين.)9خدايا ما را مثل يهوديان مورد غضب قرار نده.خدايا ما را مانند نصارا رها نكن كه سرخود بمانيم و گمراه شويم.(وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس.)10همچنين ما را قرار بده امت وسط نه از غضب شدگان و نه از گمراهان.پس معلوم شد كه در آيه شريفه كلمه اى تغيير نكرده و به همان شكلى كه موجود است درست و بر اساس سبك قرآن و قواعد صحيح است: (غيرالمغضوب عليهم ولا الضالين.) اگر غير از اين باشد يعنى بگويد (غير الضّالين) آن پيامى كه مورد نظر خداوند است نمى رساند.محدث نورى در اين جا بحثى را مطرح مى كند كه اهل سنت (بسم اللّه الرحمن الرحيم) را فقط در سوره حمد پذيرفته اند كه جزء سوره است و در 113 سوره ديگر نپذيرفته اند.ما اگر در نظر بگيريم كه شيعه روا مى داند كه در نمازهاى پنج گانه (بسم اللّه) بلند خوانده شود چه نمازهاى جهرى و چه نمازهاى اخفاتى پى خواهيم برد آن احاديث مخدوش السندى را كه به نام شيعه گروهى ارائه مى دهند كه در (بسم اللّه الرحمن الرحيم) اسم اعظم است از اين روى جزء هر سوره اى از سور قرآن است مى خواهند بر سر گروه مخالف بكوبند و گرنه جايى براى اين بحثها وجود ندارد.شيعه مى گويد بايد بسم اللّه بلند خوانده شود. شافعى هم همين نظر را دارد. خطيب بغدادى وعده اى از اهل سنت در اين زمينه كتاب دارند كه بايد بسم اللّه بلند خوانده شود.بسم اللّه جز سوره نيست كليد است. يك بسم اللّه جزء همه سوره هاست. اين كليد را همه انبياء داشتند درباره سليمان در قرآن آمده:(انه من سليمان وانه بسم اللّه الرحمن الرحيم.)اين ادب ايمان و اسلام است. نه تنها اسلام بلكه همه اديان بايد كار را با (بسم اللّه) شروع كنند. مى شود گفت: جزء. مى شود گفت: غير جزء. اگر حتماً بايد جزء باشد چرا بايد در نمازهاى اخفاتى بلند خوانده شود؟ به نظر ما چون كليد است بايد بلند خوانده شود.در هر حال مسأله مهمى نيست. دو گروه بر سر چيز بسيار جزئى نزاع دارد. نزاعى كه نتيجه اى هم ندارد.اگر از شيعه بپرسيم: اگر كسى در نمازهاى جهرى بسم اللّه را آهسته بخواند نمازش باطل است؟ مى گويد: نه.اگر از سنى بپرسيم: اگر كسى بسم اللّه را بلند بخواند نمازش باطل است؟ مى گويد: نه.پس دعوا بر سر چيست؟پس (بسم اللّه) جزء قرآن است بلاشك امّا در هر سوره اى بايد اين (بسم اللّه) حتماً گفته شود چون بدون اين كسى حق دخول ندارد. يك كليد است نه 114 كليد.سوره بقره
1 . ثقةالاسلام كلينى فى الكافى عن على بن ابراهيم عن احمد بن محمد البرقى عن ابيه عن محمد بن سنان عن عماربن مروان عن منخل عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال:(نزل جبرئيل بهذه الآيه على محمد صلّى اللّه عليه وآله هكذا: وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا [فى على] فأتوا بسورة من مثله.)11امام باقر(ع) مى فرمايد: جبرئيل عليه السلام اين آيه را چنين بر محمد صلّى اللّه عليه وآله نازل كرد: و اگر از آنچه بر بنده خويش درباره على عليه السلام نازل كرديم در ترديديد سوره اى مانند آن بياوريد.سند حديث: محمدبن سنان ضعيف و جزء غلات است.درباره وى شيخ طوسى مى نويسد:(محمد بن سنان له كتب وقد طُعِن عليه وضُعِّفَ وكتبه مثل كتب الحسين بن سعيد على عددها وله كتاب النوادر وجميع مارواه ـ الاّ ما كان فيها من تخليط أو غلوّ ـ أخبرنا بها جماعة عن ابن بابويه...)12محمد بن سنان داراى كتابهايى است. به وى طعن زده اند و ضعيف شمرده اندش. كتابهاى او مثل كتابهاى حسين بن سعيد است به همان مقدار. كتاب نوادرى نيز دارد.همه آنچه كه روايت كرده به جز آنچه كه در آن در هم آميختگى يا غلوّ است خبر داده اند به ما جماعتى از ابن بابويه از...نجاشى درباره وى مى نويسد:(هو رجل ضعيف جداً لايعوّل عليه ولايلتفت الى ما تفرَّد به.)13او مردى است ضعيف و به هيچ وجه نمى شود بر وى اعتماد كرد و آنچه را كه به تنهايى نقل مى كند قابل توجه نيست.ابن غضائرى درباره وى مى نويسد:(محمدبن سنان ضعيف غال يضع لايلتفت اليه.)14محمدبن سنان ضعيف و غالى است و به وى اعتماد نمى شود كرد.شيخ مفيد در رساله اى كه در كمال و نقص ماه رمضان دارد (الرد على اهل العدد والرؤية) در ذيل حديثى در آن كتاب مى نويسد:(هذا حديث شاذ نادر غير معتمد عليه طريقه محمدبن سنان و هو مطعون فيه لاتختلف العصابه فى تهمة وضعفه وما كان هذا سبيله لم يعمل عليه فى الدين.)15اين حديث شاذ است و نادر و غيرقابل اعتماد. در طريق آن محمدبن سنان وجود دارد. بر وى طعن زده اند. شيعه در متهم بودن و ضعف او اختلافى ندارد. كسى كه چنين بود نمى شود در مسائل دينى به وى اعتماد كرد.محمد بن سنان را همه تضعيف كرده اند جز متأخرين كه حرفهاى متأخرين اعتبار ندارد.منخَّل بن جميل الاسدى الرقّى. وى فردى است حديث تراش.نجاشى درباره وى مى نويسد:(منخَّل بن جميل الاسدى بَيّاع الجَوارى ضعيف فاسد الرواية.)16منخّل بن جميل اسدى واسطه و دلال خريد و فروش كنيزكان بوده و ضعيف است و رواياتش فاسد.ابن غضائرى مى نويسد:منخّل بن جميل الاسدى بَيّاع الجَوارى روى عن ابى عبداللّه وابى الحسن عليها السلام كوفى ضعيف فى مذهبه غلو وارتفاع.)17منخّل دلال خريد و فروش كنيزكان بوده و از امام باقر و صادق(ع) روايت مى كند. اهل كوفه ضعيف و غالى است و معتقد به ارتفاع.كشى درباره وى مى نويسد:(قال محمد بن مسعود: سألت على بن الحسن عن المنخّل بن جميل فقال: هو لاشئ. متهم بالغلو.)18محمد بن مسعود مى گويد: درباره منخّل از على بن پرسيدم گفت قابل اعتنا نيست. متهم است به غلوّ.جابربن يزيد جعفى ذهنى آشفته داشته است.نجاشى درباره وى مى نويسد:(روى عنه جماعة غُمِزَ فيهم وضعِفوا. منهم: عمروبن شمر ومُفَضَّل بن صالح ومنخّل بن جميل و يوسف بن يعقوب. وكان فى نفسه مختلطاً.وكـان شيخنا ابو عبداللّه محمد بن محمدبن النعمان رحمة اللّه يُنشِدنا اشعـاراً كثيرة فى معـناه يدل على الاختلاط ليس هذا موضعاً لذكرها. وقلّ ما يورد عنه شيٌ فى الحلال والحرام.)19از وى جماعتى روايت مى كنند كه از حديث آنان چشم پوشى كرده اند و ضعيف شمرده اندشان. از آن جمله اند: عمروبن شمر مفضل بن صالح منخّل بن جميل و يوسف بن يعقوب. وى ذهنى آشفته داشته و استاد ما محمدبن نعمان اشعارى از وى انشاء مى كرد كه دلالت بر آشفتگى ذهنى وى داشت. از وى در باب حلال و حرام بسيار كم روايت شده است.متن حديث:
كلمه (فى عليّ) را هر جا توانسته اند اين غلو كنندگان چسبانده اند. اين آيه در مدينه نازل شده است. روى سخن اين آيه و آيات قبل و بعد آن با يهوديان مدينه است. اينان اصل قرآن را نپذيرفته اند اصل رسالت و توحيد را نپذيرفته اند حال قرآن بيايد با اينان به محاجه بپردازد كه: در مورد على عليه السلام هر چه نازل شده بايد بپذيريد. ثبت الارض ثم انقش! پله به پله. اول بايد توحيد را بپذيرند بعد معاد بعد نبوت را كه پايه و اساس دين هستند. بعد نوبت مى رسد به اين مطلب كه بايد امام و رهبرى باشد براى رهبرى مردمان. اين بحث مربوط به استدلال معجزه بودن قرآن است. مى خواهد بگويد: هر كس درباره قرآن شك دارد و بر اين باور است كه: قرآن ساخته و پرداخته دست محمد(ص) است و محمد هم بشرى بيش نيست و ادعاى رسالتش هم كذب محض است و افترا بر خداوند! (پس اگر بر چنين باورى است) مثل قرآن بياورد.مثل آن را درباره على(ع) بياوريد يعنى چه؟ واضح است كه دستهاى پليد و اهداف شومى پشت اين جريان بوده و خواسته اند چهره شيعه را خراب كنند و گرنه هر عاقلى مى داند: در آن زمانى كه اين آيه بر پيامبر نازل شده نه شيعه اى بوده و نه سنى! اين ساخته و پرداخته دست غاليان و انسانهاى بدنامى است كه بعدها ظهور كرده اند و دست به چنين كارى زده اند.اين حديث را سيّارى از محمدبن سنان از عماربن مروان از منخَّل روايت مى كند.همان طور كه ملاحظه مى كنيد سند اين حديث هم به همان چند نفر معلو م الحال كه درباره شان صحبت كرديم بر مى گردد. فقط در اين جا سيّارى اضافه شده است.احمد بن محمد سيّار فرد ملعون غالى آشفته ذهن خبيث و فاسد المذهبى است. حتى محدث نورى نيز ناچار شده كه به اين مطلب اعتراف كند.نجاشى درباره وى مى نويسد: (احمدبن محمدبن سيّار ابوعبداللّه الكاتب بصريٌ كان من كتّاب آل طاهر فى زمن ابى محمـد عليه السـلام ويعـرف بالسيّارى. ضعيف الحديث فاسـد المذهب. ذكر ذلك لنا الحسين بن عبيداللّه. مجفّو الروايه كثير المراسيل. له كتب وقع الينا منها: كتاب ثواب القرآن كتاب الطلب كتاب القراءات كتاب النوادر كتاب الغارات. اخبرنا الحسين بن عبيداللّه حدثنا احمدبن محمد بن يحيى عن ابيه. حدثنى السيّارى الا ما كان كان من غُلُوّ و تخليط.)20ابن غضائرى درباره وى مى نويسد:(احمد بن محمدبن سيّار يكنى ابا عبداللّه القمى المعروف بالسيّارى ضعيف متهالك غال: محرِّف. استثنى شيوخ القمّيين روايته من كتاب النوادر الحكمة حكى محمد بن على بن محبوب فى كتاب النوادر المصنّفة: انه قال بالتناسخ.)21احمد بن محمد بن سيّار مكنى به ابا عبداللّه معروف به سيّارى ضعيف است و غالى و تحريف گر. بزرگان قم روايات وى را از كتاب (نوادر الحكمة) كنار نهاده اند.محمدبن على بن محبوب حكايت كرده در كتاب (النوادر المصنّفة) كه وى به تناسخ باور داشت!2 . ثقة الاسلام كلينى عن احمدبن مهران عن عبدالعظيم بن عبداللّه عن محمد بن الفضيل عن ابى جعفر عليه السلام قال:(نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآيه على محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلم هكذا: فبدَّل الذين ظلمُوا (آل محمد حقَّهُمْ) قولاً غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا (آل محمّدٍ حَقَّهُم) وجزا من السّماء بما كانوا يفسقون.)22امام باقر(ع) فرمود: جبرئيل(ع) اين آيه را اين گونه بر محمد(ص) فرود آورد: كسانى كه نسبت به حق آل محمد ستم كردند سخنى جز آنچه دستور داشتند به جاى آن آوردند. پس ما بر آنان كه نسبت به حق آل محمد ستم كردند به سبب كارهاى ناروايى كه مى كردند از آسمان عذابى نازل كرديم.سند حديث:* احمد بن مهران فرد ناشناخته اى است: مجهول الهويه و مجهول الحال. كلينى در كافى از وى روايت مى كند. شايد روايت كلينى از وى (بالوجاده) باشد از كتابخانه استادش على بن ابراهيم قمى.وى در از اسناد 52 روايت قرار گرفته كه آنها را از محمدبن على أبى سمينه كذّاب و از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى روايت مى كند.تنها كسى كه متعرض وى مى شود ابن غضائرى است كه ضعيف مى شماردش23.* محمدبن فضيل نيز از ضعفاست.در هر حال اين حديث از كتاب سيّارى استخراج شده كه قابل اعتماد نيست. حال از هر كس كه مى خواهد روايت كند. اگر از محمدبن سنان روايت كند به اشكال بر مى خورد. اگر از محمدبن فضيل روايت كند همچنين. اگر از ابوحمزه روايت كند و ما روايت وى را نپذيريم مشكل ديگر پديد مى آيد.متن حديث:آيه مربوط به داستان يهود است. خداوند به موسى مى گويد: اينان را به سوى قدس ببر. به آن جا كه مى رسند به آنان مى فرمايد:(واذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شِئْتُمْ رغدا وادخلوا الباب سُجّداً وقُولُوا حِطَّةٌ تَغْفِرْ لَكم خطيكم وسنزيدُ المحسنين.)24به ياد آوريد كه به شما گفتيم به اين شهر آييد و هر جا بخواهيد از خواسته هاى آن به وفور تناول كنيد و چون به دروازه قدم نهاديد به خاك بيفتيد و در حال سجده بگوييد: (بار خدايا! گناهان ما را بريز.) كه اگر سجده كنيد و نيايش كنيد خطاهاى شما را مى پوشانيم و در آينده نزديك به نيك انديشان شما كه اين جا بر دعا و نيايش خود بيفزايند پاداش بيشترى مى دهيم.ولى آن كسانى كه همراه موسى بودند و يا از قوم وى به شمار مى رفتند چنين نكردند:(فبدَّل الذين ظلموا قولاً غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزاً من السماء بما كانوا يَفْسُقُون.)25اينان سيه كارى پيشه كردند. به هنگام سجده سخنى ديگر بر زبان راندند و در اثر اين تجاوز و نافرمانى ما بر سر آن سيه كاران بيمارى پليدى از آسمان فرو ريختيم.اين يهوديان اصلاً نمى دانستند كه پيامبرى در آينده به نام محمد(ص) مى آيد تا چه رسد به حق آل او ظلم كنند. اين ربطى به پيامبر ما(ص) و آل او ندارد. مربوط مى شود به تاريخ بسيار بسيار گذشته كه اگر قرآن از آن حكايت نمى كرد و آن داستان را تعريف نمى كرد چه بسا امروزه سندى نمى داشتيم كه پيامبرى به نام موسى آمده و ادعاى نبوت كرده و ياران و قوم او چه كارهايى انجام داده اند.مثل همين روايت را عياشى از زيد شحام نقل مى كند. منتهى حديث مرسل است.مثل همين روايت را سيّارى نيز نقل مى كند از حسن بن يوسف وى از برادرش و او از پدرش از زيد شحام.اين نشانگر اين است كه سند عياشى هم بايد همين طور باشد. منتهى تفسير عياشى به گونه مرسل به دست ما رسيده است. حسن بن يوسف ناشناخته است. در برخى از سندها آمده از سيف عن اخيه عن ابيه. پس سند هم تصحيف دارد و هم افراد ناشناخته از اين روى نمى شود به آن اعتماد كرد.افزون بر اينها اين روايت را سيّارى به ما ارائه مى دهد كه گفتيم: به هيچ وجه نمى شود به وى اعتماد كرد.در يك روايت دارد: محمد بن فضيل عن ابى جعفر. اگر اين درست باشد روايت مى شود از امام جواد(ع).در روايت ديگر دارد محمد بن فضيل عن ابى حمزه. اگر اين درست باشد روايت مى شود از امام باقر(ع).ابى حمزه ثمالى را گرچه توثيق كرده اند ولى روايات وى را نمى پذيريم به خاطر فسقش. اگر توبه هم كرده باشد به رواياتى كه در حال فسق نقل كرده نمى شود اعتماد كرد.263 . ثقة الاسلام كلينى عن على بن ابراهيم عن احمد بن محمد البرقى عن ابيه عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن منخّل عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال:(نزل جبرئيل(ع) بهذه الآيه على محمد(ص) هكذا: (بئسما اشتَرَوا به انفسهم ان يكفروا بما انزل اللّه (فى عليّ) بَغياً.)27چه بد است آنچه خود را به آن فروختند كه به آنچه خدا (درباره على) نازل كرده از روى ستم منكر شدند.سند حديث* احمد بن محمد البرقىنجاشى درباره وى مى نويسد:(كان ثقة فى نفسه يروى عن الضّعفاء و اعتمد المراسيل.)28* محمد بن خالد بن عبدالرحمن البرقى الكاتب ضعيف است. بر آنچه كه به تنهايى روايت مى كند نمى توان اعتماد كرد. نجاشى درباره وى مى نويسد:(كان محمد ضعيفاً فى الحديث.)29ابن غضائرى درباره وى مى نويسد:(ابن عبدالرحمن بن محمدبن على ابوعبداللّه مولى جريربن عبداللّه حديثه يعرف و ينكر ويروى عن الضعفا كثيراً ويعتمد المراسيل.)30* عماربن مروان توثيق شده است.* محمدبن سنان و منخّل ضعيف و جعل كننده اند. آن دو را بيش از اين معرفى كرديم.متن حديث:آيه اى را كه در اين حديث جاعل (فى عليّ) را به آن وصل كرده مربوط به قوم يهود است.پس از آن كه به مسير خلاف مى افتند و از مسير حق خارج مى شوند خدا در قرآن مى گويد: هر پيامبرى كه پس از موسى براى اينان فرستاديم به وى كافر شدند. عيسى بن مريم را اذيت كردند و حرفهاى او را به گوش نگرفتند و گفتند دلهاى ما سرپوش دارد (غلف) نخير اين طور نيست خدا آنان را لعنت كرده است.به آيات قبل از آيه مورد نظر توجه كنيد:(اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلايُخَفَّف عنهم العذاب ولاهم يُنصَرون.)31آنان بودند كه دين خود دنيا را خريدند و آخرت خود را فروختند. از اين روى شكنجه و عذاب آنان سبك نگردد و دست يارى به سوى آنان دراز نشود.(ولقد اتينا موسى الكتاب وقفّينا من بعده بالرسل واتينا عيسى ابن مريم البيّنات وايَّدْناهُ بروح القدس أفكُلَّما جاءَكم رسولُ بِما لاتَهْوى انفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتُمْ وفريقاً تقتُلون.)32بى شك ما به موسى كتاب آسمانى عطا كرديم و در پى او رسولانى ديگر روانه كرديم و در آخر به عيسى بن مريم معجزه هاى روشنگر عطا كرديم و او را با روح قدسى خود مؤيد و مجهّز كرديم. امّا هر وقت رسولى آمد و فرمانى را به شما ابلاغ كرد كه شما را خوش نيامد خود را بزرگتر از آن شمرديد كه فرمان او را بپذيريد.برخى را تكذيب كرديد و برخى را به قتل رسانديد.(وقالوا قلوبنا غلف بل لَّعنهم اللّه بكفرهم فقليلاً ما يؤمنون.)33گفتند: دلهاى ما سرپوش دارد. ولى دلهايشان سرپوش ندارد بلكه خداوند آنان را در اثر كفر و تكبر لعنت كرد كه كمتر ايمان مى آورند.(لمّا جاءهم كتاب من عند اللّه مصدق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنةُ اللّهِ على الكافرين.)34چون از پيشگاه خداوند كتابى نازل شد كه دين آنان را تصديق مى كند با آن كه پيش از اين با شناختى كه از اين كتاب آسمانى دارند كافران را تهديد مى كردند و خود را فاتح و پيروز مى شمردند بعد از آمدن همين كتاب آسمانى و شناخت كافى به آن كافر شدند. پس لعنت خدا بر اين كافران باد.(بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل اللّهُ بغياً اَن يُنَزِّل اللّه من فضله على من يشاء من عباده فباءوُ بغضب على غضب وللكافرين عذاب مُهين.)35خود را با قيمت ارزانى فروختند كه به قرآن خدا كافر شدند. با اين وسوسه پليد كه چرا خداوند جهان از مازاد رحمت خود كتاب آسمانى را بر آن بنده اى كه خود مى خواست فرو فرستاد و بر نژاد يهوديان نفرستاد. با اين خودخواهى خشم خدا را با خشمى دوباره در بستر خود گستردند و براى كافران عذابى اهانت بار مهيّاست.روشن است كه خداوند از چه گروه و قومى سخن مى گويد. آنان كه وجود و هستى خود را آينده و بهشت را در برابر جاه و مقام و در هم و دينار در دنيا فروختند. اين ارزان فروشى ولجاجت به خاطر بغى بود و خودخواهى. تكبر ورزيدند و حاضر نشدند به پيامبرى كه از نژاد آنان نبود ايمان بياورند.اين روشن مى كند كه بحث درباره مسأله رسالت است. موردى ندارد كه (فى عليّ) بر آن بيفزاييم. اين گونه حركات توهين به شيعه و باورهاى شيعه است.عياشى هم همين حديث را نقل مى كند.سيّارى هم نقل مى كند. سندها همه مى رسند به محمدبن سنان. تفسير فرات كوفى و ابن شهرآشوب هم كه حديث را مى آورند سندشان مى رسد به محمدبن سنان.4 . سيارى عن محمدبن على بن سنان عن عماربن مروان عن على بن يزيد عن جابر الجعفى عن ابى عبداللّه:(فى قوله عزوجل و اذا قيل لهم امنوا بما انزل اللّه [فى على] قالوا نؤمن بما انزل علينا.)36چون به آنان گفته شود به اين كتاب خدا كه جديداً نازل شده [فى على] ايمان بياوريد مى گويند: ما بر آن كتابى ايمان مى آوريم كه به ما يهوديان نازل شود.سند حديث:اين سند علاوه بر ضعف تصحيف هم دارد. نوشته عماربن مروان عن على بن يزيد عن جابر جعفى. منخّل بن على تصحيف شده است.متن حديث:باز بحث از يهود است. قرآن آنان را سرزنش مى كند نه به اعتبار كسانى كه الآن هستند بيشتر به امتهاى گذشته آنان نظر دارد.يهوديان هميشه در برابر انبياى الهى بهانه جويى مى كردند و (يقتلون النبيين بغير حق) پيامبران را به نا حق مى كشتند.تناسبى ندارد كه (فى على) را وصل به اين آيه بكنيم. يهوديانى كه قرآن را قبول ندارند محمد(ص) را قبول ندارند حال بياييم درباره امامت بحث كنيم كه: كسانى هستند مثل يهوديان كه على(ع) را قبول نمى كنند! مگر يهوديان قرآن را قبول كردند محمد(ص) را قبول كردند كه حضرت على(ع) را قبول نكردند!5 . عن عمر بن يزيد قال: سألت ابا عبداللّه عن قول اللّه: (ماننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها.)فقال: كذبوا ماهكذا هى اذا كان ينسى و ينسخها او يأت بمثلها لم ينسخها.قلت: هكذا قال اللّه؟قال: ليس هكذا قال تبارك و تعالى.قلت: فكيف قال؟قال: ليس فيها الف و لا واو. قال: (ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها مثلها.)يقول: ما نميت من امام او نفسه ذكره نأت بخير منه من صلبه مثله.)37ييكسرى آياتى كه عنوان شده اينها تحريف شده اند بدين جهت است كه معناى آنها را درك نكرده اند. فكر كرده اند كه آيه اشكال ادبى دارد از اين روى برآن شده اند كه اصلاح كنند.به عقل و ذوق خود به صورتهاى مختلف اصلاح كرده اند كه نه با عقل جور در مى آيد و نه با ادب.(ما ننسخ من آية او ننسها) آنچه را عوض كنيم يا به فراموشى سپاريم (نأت بخير منها اومثلها).يا حكم بهترى براى شما مى آوريم ويا حكمى كه همانند حكم قبلى باشد.در سوره اعلى هم مى فرمايد: (سنقرئك فلا تنسى الا ما شاءاللّه انه يعلم الجهر وما يخفى.) آيات را فراموش نمى كنى مگر آيه اى را خدا بخواهد. بعد آيه اى ديگر مى آوريم كه حكمى آسانتر و ميسورتر به شما متوجه شود.پس منظور از آيه مفاد وحكم آيه است نه لفظ آيه تا بگويند: (او مثلها) معنى ندارد. زيرا اگر (الحمدللّه رب العالمين) را بردارند و به جاى آن باز (الحمدللّه ربّ العالمين) بياورند كه كار مسخره اى است.خداوند تكليف شاق را با به فراموشى سپردن آيه بر مى دارد و جاى آن تكليف آسانترى مى آورد. البته با نزول آيه ديگرى.6 . على بن ابراهيم عن ابيه عن النضربن سويد عن ابن سنان عن ابى عبداللّه(ع) انه قرء:(حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى [وصلوة العصر] وقوموا للّه قانتين)38بر مراقبت خود در نمازها بخصوص نماز ميانين [و نماز عصر] بيفزاييد. شما بايد به خاطر فرمان خدا بايستيد و با اخلاص و ادب فرمان نماز را اطاعت كنيد.محدث نورى يك سرى رواياتى را نقل مى كند مبنى بر اين كه جمله (وصلوة العصر) در آيه بوده و اكنون در قرآنهاى موجود وجود ندارد. اين كلمه با واو: (وصلوة العصر) و بدون واو: (صلوة العصر) روايت شده است. اگر با (واو) باشد به صورت مجزا مورد نظر است يعنى از هر دو نماز بايد حفاظت شود: (عصر و وسطى) چرا كه قبلاً فرموده بود: (حافظوا على الصلوات) و اين دو نماز نيز جزء آنند.اگر بدون (واو) باشد: (صلوة العصر) عطف بيان براى (والصلوة الوسطى) خواهد بود.اهل سنت عطف بيان را پذيرفته اند و گفته اند: (الصلوة الوسطى) همان (صلوة العصر) است.ولى شيعه مى گويد: (الصلوة الوسطى) صلات ظهر است.اين دو گروه روايات با هم تناقض دارند و علاوه از نظر سند نيز مخدوشند.احاديث عامه بيشتر از عايشه روايت شده اند و گاهى از اُبيّ بن كعب.از طريق شيعه:(رايت في كتاب تفسير القرآن من الصادقين عليهما السلام من نسخة عتيقة مليحة عندنا الآن اربعة احاديث بعدة طريق عن الباقر والصادق عليهما السلام ان الصلوة الوسطى صلوة الظهر وانّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله كان قرء: حافظوا على الصلوة والصلوة الوسطى وصلوة العصر.39)در كتاب تفسيرى كه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده بود و نسخه خوش خط و زيبايى بود ديدم كه فرموده بودند: نماز ميانين (صلوة الوسطى) همان نماز ظهر است و رسول خدا(ص) چنين قراءت مى كرد: (حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى وصلوة العصر.)اين كه در اين روايت آمده: (در نسخه اى خوش خط زيبا ديدم) سند نمى شود. چنين كتابهايى را براى گمراه كردن مردم جعل مى كرده اند.از ابن عباس و غير او نيز روايت شده است.سند ديگر را از معانى الاخبار نقل مى كند:(الصدوق فى معانى الاخبار عن على بن عبداللّه الورّاق وعلى بن محمد بن الحسن المعروف بابن مقبرة القزوينى معاً عن سعد بن عبداللّه بن ابى خلف عن سعدبن داود عن مالك بن انس عن زيد بن اسلم عن القعقاع بن حكيم عن ابى يونس مولى عائشه زوجة النبى صلى اللّه عليه وآله قال: امرتنى عائشة ان اكتب لها مصحفاً وقالت: اذا بلغت هذه الآيه فاكتب:(حافظوا على الصلوة والصلوة الوسطى [وصلوة العصر] وقوموا للّه قانتين.) ثم قالت عائشه: سمعتها واللّه من رسول اللّه.)40ابويونس غلام عايشه همسر پيامبر(ص) مى گويد: عايشه به من امر كرد كه مصحفى براى وى بنويسم. وگفت: هرگاه به اين آيه رسيدى بنويس: (حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى [وصلوة العصر] وقوموا للّه قانتين.) آن گاه عايشه گفت: سوگند به خدا كه آن را از پيامبر(ص) شنيدم. در اين حديث پاى عايشه و چند نفر مجهول و زيدبن اسلم بدنام در ميان است.حديثى نقل مى كند كه امام صادق(ع) مى فرمايد ما طبق قراءت ابى بن كعب مى خوانيم:عبداللّه بن فرقد و معلى بن خنيس مى گويند: ما در خدمت امام صادق(ع) بوديم و ربيعة الرّاى نيز با ما بود.ربيعه فضيلت قرآن را ياد آور شد. امام صادق فرمود:(ان كان ابن مسعود لايقرأ على قراءتنا فهو ضالّ).اگر ابن مسعود مطابق قراءت ما نمى خواند گمراه است.ربيعه گفت: گمراه است؟امام فرمود: بله گمراه است.آن گاه فرمود:(امّا نحن فنقرأ على قراءة اُبَيّ.)41امّا ما مطابق قراءت ابيّ [بن كعب] قرآن را مى خوانيم.بحث مفصلى دارد كه چرا امام به قراء ت ابيّ بن كعب مى خواند. معلوم است كه تقيه مى كند. حال اگر تقيّه مى كند نمى شود در قراءت و تلاوت (صلوة العصر) باشد زيرا يك كلمه كم دارد و احاديث شيعه معمولاً (واو) دارند (وصلوة العصر). پس مسلك و فتواى خود را تأييد مى كنند كه (الصلوة الوسطى) صلاة ظهر است.فتوايى از صدر اسلام وجود دارد كه مراد از (الصلوة الوسطى) نماز مغرب است. آيه شريفه:(واقم الصلوة طرفى النهار وزلفاً من اليل)42در فاصله بين الطلوعين وفاصله بين الغروبين كه پيش از شروع روز و بعد از خاتمه روز خواهد بود نماز صبح و مغرب را بر پا بدار و در پاره هاى آغاز شب نماز عشا را ادا كن.كه در مكه نازل شده اشاره دارد كه سه نماز بر پيامبر(ص) واجب بوده: صبح مغرب و عشا كه نماز وسطى همان مغرب است. البته اولين سوره اى كه در آن صلات فريضه بر پيامبر واجب شده سوره (اسرا) ست كه در مكه نازل گرديده است43 به اين آيه:(اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الّيل وقُرء ان الفجر ان قراءان الفجر كان مشهورا.)44يك نمازت را از هنگام فرو نشستن خورشيد تا هنگام تاريكى افق برپا بدار و يك نماز ديگرت را مقارن با سپيده دم از صبح كاذب تا صبح صادق...بر طبق اين آيه شريفه پيامبر(ص) دو نماز مى گذارد: نماز مغرب سه ركعت و نماز صبح دو ركعت كه تمام آنها مى شد پنج ركعت. غير از اينها صلات فريضه نمى گزارد ولى به دليل آيه شريفه: (و من الّيل فتهجد به نافلة لك) نماز نافله مى گزارد.اين دو نماز را (مغرب و صبح) در ابتدا آشكارا و در برابر مردم و با صوت بلند ادا مى كرد. مشركان به اذيت و آزار آن حضرت پرداختند از اين روى نمازها را در خانه اش مى گزارد تا اين كه بر وى وحى شد:(لاتجهر بصلاتك ولاتخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلا.)45نمازهايت را آشكارا و در برابر مشركان و با صوت بلند مخوان و بى حضور ديگران نيز نخوان بلكه راهى ديگر جست و جو كن.بدين خاطر پيامبر منزل زيدبن ارقم را براى گزاردن نمازهايش برگزيد. در آن جا نماز مى گزارد و پيروان به وى اقتدا مى كردند.پس از گذشت برهه اى از زمان سوره (يونس) و پس از آن سوره (هود) نازل شد و به پيامبر دستور رسيد: (اقم الصلاة طرفى النهار).از اين روى پيامبر(ص) طرف اول نهار دو ركعت نماز گزارد طرف دوم نهار سه ركعت و نماز عشاء دو ركعت. جمعاً هفت ركعت. تمام اينها فريضه بود براى پيامبر به خاطر ظاهر خطاب و مؤمنان هم به وى اقتدا مى كردند و شايان ذكر است كه نماز مغرب نماز وسطى گرديد چون در بين نماز صبح و عشاء واقع گرديده بود.در هر صورت از نظر فقهى هيچ تأثيرى ندارد. ما نتيجه مى گيريم كه: آنچه در فقه شيعه و سنى مسلم است اين كه: ركعت اول و دوم نمازهاست كه بايد محفوظ بماند: (حافظوا على الصلوات):عن عليّ بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عمربن اذينه عن زراره عن ابى جعفر(ع) قال:(عشر ركعات ركعتان من الظهر وركعتان من العصر وركعتا الصّبح وركعتا المغرب وركعتا العشاء الآخرة لايجوز الوهم فيهنَّ ومن وَهَم فى شىء منهنَّ استبقبل الصلاة استقبالاً وهى الصّلاة التى فرضها اللّه وفوّض الى محمّد(ص) فزاد النبى (ص) فى الصلاة سبع ركعات هى سنّة ليس فيهنّ قراءة انّما هو تسبيح وتحصيل وتكبير ودعاء فالوهم انّما يكون فيهنّ فزاد رسول اللّه(ص) فى صلاة المقيم غير المسافر ركعتين فى الظهر والعصر والعشاء الآخرة وركعة فى المغرب للمقيم المسافر.)46ده ركعت از نمازهاى روزانه كه دو ركعت ظهر و دو ركعت عصر و دو ركعت صبح و دو ركعت مغرب و دو ركعت عشاء باشد سهو و اشتباه نمى پذيرند يعنى هر كس در اين ده ركعت دچار توهم شود نماز خود را مى شكند و از سر مى خواند. اين ده ركعت همان نماز فريضه اى است كه خداوند عزّوجل در قرآن مجيد به مؤمنان دستور داده است. خداوند تعالى مراسم و تشريفات نماز را به پيامبرش محمد(ص) واگذارد و پيامبر هفت ركعت بر اين ده ركعت افزود و از اين روى اين هفت ركعت به عنوان سنت تلقى مى شود.اين هفت ركعت تلاوت قرآن ندارند و فقط با سبحان اللّه لااله الاّ اللّه اللّه اكبر و نيايش و استغفار به پايان مى رسد و اگر سهو و اشتباهى در آن رخ دهد قابل جبران و ترميم خواهد بود.شش ركعت آن مخصوص كسانى است كه در حال سفر نباشند: يعنى دو ركعت ظهر و دو ركعت عصر و دو ركعت عشاء و يك ركعت آن همگانى است كه در حال حَضَر و در حال سَفَر بايد ادا شود تا رقم ركعات طاق باشد.ركعاتى كه توسط پيامبر(ص) بر نماز افزوده شده (فريضة النبى) مى گويند و دو ركعت اول را (فريضة اللّه). شك بين 1 و 2 2 و 3 پيش از به پايان بردن سجدتين باطل كننده نماز است; چرا كه فريضه و ركن خلاف پيدا مى كند.امّا شك بين 3 و 4 2 و 3 بعد از به پايان بردن سجدتين يا 3 و 4 و 5 يا 5 و 6 مى شود نماز را ترميم كرد. غير از نماز مغرب كه اگر كسى بين 2 و 3 شك كند حتى پس از به پايان بردن سجدتين نمازش باطل است.آنچه نتيجه اين آيه شريفه: (حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى) است با نماز مغرب تطبيق مى كند نه با نماز ظهر و نه با نماز عصر. ما اگر بخواهيم (الصلوة الوسطى) را بشناسيم از نتيجه بهتر مى توانيم بشناسيم تا اين كه اسمش را پيدا كنيم: صبح ظهر عصر مغرب و عشاء.بحث نماز (وسطى) مربوط به آن تاريخى است كه پيامبر امت خويش را مكلف كرد: نبايد تعداد ركعات نماز مغرب گرچه سنت است تغيير كند.اكنون شيعه و سنى فتوا مى دهند كه شك در ركعات نماز مغرب باطل كننده است. بايد نماز را بر هم زد و اعاده كرد كه حتماً يك نماز سه ركعتى خوانده باشيم.اگر قرار باشد نماز مغرب را چاره كرده و بگوييم: ان شاء اللّه سه ركعت خوانده ايم يا دو ركعت يا يك ركعت اضافه كنيم قاطع نيستيم كه يك نماز طاق گزارده ايم.7 . عن ابن سيف عن اخيه عن ابيه عمروبن جابر فى قوله تعالى:(والذين يتوّفون منكم ويذرون ازواجاً وصيةً لازواجهم متاعاً الى الحول غير اخراج [مخرجات47].)ايشان براساس اين روايت بر اين پندارند كه كلمه (مخرجات) از اين آيه شريفه افتاده است!سند حديث: ضعيف است.عمروبن شمر جعفى (در اين جا عمروبن جابر ثبت شده كه اشتباه است) مرد فاجر و فاسقى است. بعضى كه مى خواهند جابربن يزيد جعفى را تقديس كنند مى گويند: وى در كتابهاى جابر دست برده است. چون كتابهاى جابر پوچ بى محتوا و پراست از سخنان غلات. برخى ديگر غير از اين نظر دارند مى گويند: خود جابر نيز دست كمى از آنها نداشته است.نجاشى درباره عمروبن شمر جعفى مى نويسد:(عمرو بن شمر ابو عبداللّه الجعفى عربى. روى عن ابى عبداللّه عليه السلام. ضعيف جداً. زيّد أحاديث في كتب جابر الجعفى ينسب بعضهااليه والامر ملبّس.48)به كلمه (مخرجات) هيچ نيازى نيست معناى آيه روشن است.همه كسانى كه درباره ناسخ و منسوخ بحث كرده اند و مفسرانى كه به تفسير اين آيه (240 سوره بقره) پرداخته اند بر اين نظرند كه توسط آيه 234 بقره نسخ شده يعنى از نظر ترتيب نزول آيه 234 پس از آيه 240 جاى دارد منتهى در ترتيب موجود سوره مقدم آمده است.براى نقد و بررسى اين ديدگاه متن دو آيه را: (منسوخ و ناسخ) ذكر مى كنيم تا ببينيم آيا تناقضى با يكديگر درند يا خير در عين ارتباط هر كدام در پى حلّ مسأله اى ويژه اند و بر آنند كه قانون و ضابطه اى را برقرار بدارند:(والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجاً وصيةً لازواجهم متاعاً الى الحول غير اخراجٍ فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من المعروف واللّه عزيز حكيم.49)و آن كسانى كه از شما مؤمنان بميرند و همسرانى از خود برجا گذارند توصيه شد براى همسرانشان كه تا يك سال از توشه زندگى و معاش كافى برخوردار و كامياب بمانند بى آن كه از خانه مسكونى شوهر اخراج شوند. اگر خود خانه شوهر را ترك كردند بر شما باكى نيست كه درباره خود تصميم شايسته و مقتضى اتخاذ كنند. خداوند جهان عزتمند و كاردان است.مى گويند اين آيه توسط آيه زير نسخ شده است:(والذين يتوفون منكم ويذرون أزواجاً يتربصن بانفسهن اربعة اشهر وعشراً فاذا بلغن اجلهن فلا جناح عليكم فيما فعلن فى انفسهن بالمعروف واللّه بماتعملون خبير.50)و آن كسانى كه از شما مؤمنان بميرند و همسرانى از خود بر جاى گذارند همسرانشان بايد چهار ماه و ده روز عده نگهدارند و از نكاح مجدَّد خودارى ورزند و چون به پايان موعد برسند بر شما حرجى نيست كه درباره خود چه تصميم شايسته اى بگيرند. خداوند رحمان به دستاورد شما (از ظاهر و باطن) خبير و آگاه است.بنابراين نظر آيه ناسخ پنج آيه قبل از آيه منسوخ نازل شده است و اين مى رساند كه قرآن به ترتيب تنظيم نشده است!به نظر ما اين دو آيه نه ناسخند و نه منسوخ. اين آيه دارد حكم شرعى را معلوم مى دارد. تكليف را مشخص مى كند. مثل اين كه فرمود:(والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين).51در صورتى كه همسر مطلقه باشد پيشنهاد مى كند كه همسر بايد فرزند خويش را دوسال شير بدهد و شوهر حق اجرت او را بپردازد.تمام جملاتى كه به صورت امر در قرآن آمده اند بلا شك فرمان است و اگر به صورت مضارع باشند بيان تكليف مى كنند. مى گويد: همسرانى كه مطلّقه اند بايد عده نگهدارند. (بايد در ترجمه مى آيد چون فعل مضارع است.)كسانى كه فوت مى كنند و همسرانى از خود باقى مى گذارند علقه زوجيت برقرار است. به صرف مرگ علقه زوجيت به هم نمى خورد. اين آيه ازدواج موقت را در بر نمى گيرد زيرا اين ازدواج شبيه اجاره است. همان طور كه ملكى كه فرد اجاره مى كند پس از مرگ وى اجاره منقطع مى شود ازدواج موقت نيز چنين حالى دارد. وقتى منقطع شد (يذرون ازواجاً) آن را در بر نمى گيرد. اگر كنيز هم باشد (يذرون ازواجاً) آن را در بر نمى گيرد زيرا ملكيت منقطع مى شود و به وارثان انتقال مى يابد. وقتى به وارث انتقال يافت برنامه ديگرى خواهد داشت كه آن را نمى شود گفت: (يَذرون ازواجاً).معناى آيه چنين مى شود: وقتى كسى از شما مسلمانان آزاد از دنيا رخت بر بست و همسرى از خود باقى گذارد و او كنيز و يا موقت نبود بعد از اتمام عدّه كسى نمى تواند مزاحم وى بشود و او را از خانه شوهرش براند. اين خطاب به همه مسلمانان است. همه مسلمانان بايد مراقب انجام دقيق احكام الهى باشند. اگر زنى شوهرش را از دست داد و بيوه شد بايد عدّه نگهدارد وخودش اعلام بدارد كه: (عدّه ام تمام شده و...) جامعه اسلامى بايد بر اعمال اين زنِ شوهر از دست داده اشراف داشته باشد. آيه قرآن مى فرمايد: (اگر چهار ماه و ده روزش تمام شد بر شماست كه ...) شما در اين آيه شريفه كيست؟ اولياى ميت جامعه رئيس مسلمانان يا هر كس كه مى تواند اشراف داشته باشد؟مسؤوليت تا چهار ماه و ده روز بر عهده شما بود كه اين زن به خطا نرود و پيش از سپرى شدن عدّه به ازدواج ديگرى در نيايد. امّا وقتى كه اين مدت گذشت بر شما باكى نيست خودش صاحب اختيار است.اهل سنت بر اين نظرند كه تمامى آيه 240 توسط آيه 234 نسخ شده است ولى شيعه مى گويد برخى از بخشهاى آيه نسخ شده و نسخ كامل نيست.تيتر و شروع هر دو آيه يكى است. اگر از شما مردان مسلمان آزاد كسى فوت كند و همسرى باقى بماند و... قرآن بردگان را مورد خطاب قرار نمى دهد زيرا اختيارى ندارند مسؤوليت را قرآن هميشه بر دوش آزادگان مى گذارد. در سوره نور خداوند به مؤمنان خطاب مى كند كه بردگان و كنيزان شما و كودكان غير مكلفتان در سه موقع هنگام ورود به اطاق شما اذن بگيرند.در اين آيه خداوند به بردگان وكنيزان و كودكان غير مكلف خطاب نمى كند بلكه به انسانهاى آزاد و مكلف خطاب مى كند و آنان را مسؤول مى شناسد. اينك به آيه توجه كنيد:(يا ايها الذين آمنوا ليستئذنكم الذين ملكت أيمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرّات من قبل صلوة الفجر وحين تضعون ثيابكم من الظهيره ومن بعد صلوة العشاء ثلاث عوراتٍ لكم ليس عليكم ولاعليهم جناح بعدهن طوّافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبيّن اللّه لكم الآيات وإللّه عليمُ حكيم.)52اى اهل ايمان; كنيزان و بردگانى كه زر خريد شمايند بانوجوانان شما كه به سر حدّ بلوغ جنسى نرسيده اند ظرف بيست و چهار ساعت در سه هنگام بايد از شما رخصت بگيرند وبعد از رخصت به اطاق شما وارد شوند: هنگام سحرگاهان كه قبل از نماز فجر است و شما لباس خواب بر تن داريد. هنگام نيمروز كه جامه هاى خود را بر اثر گرما از تن بر آورده بر زمين مى گذاريد و هنگام خواب شب كه بعد از نماز عشا به خوابگاه خود وارد مى شويد. در اين سه هنگام ورود بى اجازه آنان براى شما و آنان مايه رسوايى است. در غير اين سه هنگام بر شماحرجى نيست و نه بر آنان كه بى رخصت شما وارد شوند: پيرامون شما بچرخند و در خدمتگزارى فعال باشند و يا شما بى اجازه و رخصت به اطاق آنان وارد شويد و فرمان خدمت بدهيد. خداوند رحمان آيات خود را بدين صورت براى شما روشن مى كند كه نيازى به تفسير ديگران نباشد. خداوند رحمان دانا و كاردان است.چنين است آيه مورد نظر ما. خطاب به همه مؤمنان و مكلفان و آزادگان كه اگر نسبت به همسر و يا يكى از همسران خود احساس خطر كرديد كه شايد پس از شماحقى از وى ضايع شود وصيت كنيد كه تا يك سال حق دارد در منزل شما بماند.وصية هم به رفع و هم به نصب قراءت شده است.وصيةً فليوصو وصيةً يعنى آنان كه مى خواهند بميرند پيشاپيش وصيت كنند.وصيةٌ: اين وصيتى است.از نظر حكم هر دو يكى است. يعنى ما وصيت مى كنيم كه تا يك سال به اين خانم امتياز دهند. اين نسخ نشده است. چهار ماه و ده روز عده را بايد نگهدارد. (وظيفه) دارد و باقى ايّام را (حق) دارد و اين امتياز را خداوند به او داده است كه از امكانات شوهر استفاده كند و به مشقت نيفتد. اين امتياز ربطى به چهار ماه و ده روز عدّه ندارد.(متاعاً الى الحول) تا يك سال از خانه شوهر مى تواند بهره ببرد. (غير اخراج) نبايد اخراج شود.البته اين (حق) است نه اجبار. يعنى اگر تصميم بر بيرون شدن داشت مى تواند بيرون برود. اگر شوهر وصيت هم نكند اين (حق) براى زن محفوظ است. مسلمانان رئيس جامعه اسلامى بايد آن را اجرا كند و زن بى سرپرست و بى پناه وارد جامعه نشود و به روح و روان او لطمه وارد نيايد زيرا اين وصيت الهى است.(فان خرجن) اگر تصميم بر بيرون شدن گرفت پس از چهار ماه و ده روز كسى نمى تواند به خاطر تعصبهاى جاهلى مانع وى بشود. برخى پنداشته اند كه بر طبق اين آيه ماندن زن شوهر مرده تا يك سال در خانه شوهر اجبارى بوده و عدّه زن به شمار مى رفته و آيه شريفه 234 سوره بقره آن رانسخ كرده است.نخير. اين سخن درست نيست. نه از آيه مى شود چنين برداشت كرد و نه در تاريخ چنين مطلبى وجود دارد و نه يهود و قريش چنين كارى كرده اند.آيه شريفه 240 سوره بقره به خانمها امتياز مى دهد. مى فرمايد: افزون بر چهار ماه و ده روز عدّه كه زن بايد احترام شوهر را نگهدارد و در خانه وى نيز بماند كه در آيه 234 به آن تصريح شده بود مى تواند اين مدت را به يك سال تمديد كند.نگفت (فاذا بلغن) و گفت (فان خرجن) مى خواهد بدين وسيله اختيار زن را در كارهاى شايسته برساند.عده اى پنداشته اند كه (متاعاً الى الحول) مدت عدّه است در حالى كه هيچ ربطى به مدت عده ندارد.پس بنابراين معنايى كه از آيه ارائه شد هيچ نسخى به وقوع نپيوسته است و آيه به هيچ وجه منسوخ نشده كه تقدم و تأخرى پيش بيايد.خداوند جلوى خللها و تعدى به زنان را گرفته است; مثلاً اگر مردى بيمار شد و بيماريش ادامه يافت و در اين بيمارى خانمش را طلاق داد اگر زن پس از سپرى شدن مدت عدّه ازدواج كرد و از حق يك سال خود بهره نبرد طلاق تثبيت و ازدواج قطع شده وارث نمى برد. امّا اگر زن نتوانست پس از سپرى شدن مدت عدّه ازدواج كند و شوهر حتى پس از يازده ماه و بيست و هشت روز بميرد طلاق باطل مى شود و اين خانم ارث مى برد.ما در فقه مسأله اى داريم به نام: (منجزات مريض) كه مريض در حين مرض منتهى به موت چه اختياراتى دارد و چه اختياراتى ندارد. مثلاً حق فروش خانه خود را به قيمت ارزان به خاطر دوستى با شخص خريدار و... ندارد. اگر چنين كارى را انجام داده و از همين مرض مُرد معامله به هم مى خورد. مگر اين كه عنوان وصيت داشته باشد كه از ثلث مال كم مى شود.پس اگر به مسأله (منجزات مريض) توجه شود تناقضى بين آيه 234 و 240 بقره نخواهد بود. يكى مى گويد: زن بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد و ديگرى مى گويد: افزون بر اين زن حق دارد كه تا يك سال از امكانات شوهر استفاده كند.بنابراين اين حرف درست نيست كه ترتيب سوره طبق نزول نيست و لزومى هم ندارد كه باشد! يا اين كه مى گويند: آيات طبق ترتيب نزول تنظيم نشده اند و براى اين پندار به دو آيه:234 و 240 بقره تمسك مى جويند سخنى است باطل و ناروا.پيامبر(ص) مى فرمود: آيه را كه امروز خواندم در فلان سوره و بعد از آيه كذا بگذاريد. تـرتيب موجود آيات قـرآن براساس دستور پيامبر(ص) به وجود آمده و در اين شكى نيست.امّا تلاوت چنين نيست; مثلاً آيه صوم: دستور چنين بود كه اگر روزه دار پيش از افطار خوابيد حق ندارد چيزى بخورد تا افطارديگر ودر مدت اين يك ماه كسى حق مباشرت ندارد. پس از دو ـ سه سال آيه آمد كه: روزه داران حق دارند از افطار تا سحر بخورند و بياشامند و مباشرت كنند.اين آيه دو سه سال بعد نازل شده امّا در كنار آيه قبلى قرار گرفته است چون پيامبر فرمود: جاى آن اين جاست. پيامبر(ص) بايد براى تلاوت آيه اى از قرآن فرمان مى داشت:(لاتعجَل بالقرآنِ من قبلِ ان يقضى اليك وَحيُهُ.)53پيش از آن كه فرمان وحى به تو واصل شود در خواندن قرآن و ابلاغ احكام آن شتاب مكن.يعنى امكان دارد آيه اى را امروز به تو دستور بدهيم بر مردم بخوان و آيه بعد از آن را مدتها بعد بگوييم تلاوت كن. پس ترتيب درست است و نسخى هم در كار نيست و آنان كه به نسخ معتقد شده اند راه درست رانرفته اند.خدا براى نسخ و از بين بردن حكمى راه بهترى دارد مى فرمايد:(سنقرئك فلا تنسى. الاّ ما شاء اللّه انّه يعلم الجهر وما يخفى ونُيسّرك لليسرى.)54به زودى ما قرآن را بر تو مى خوانيم تافرابگيرى و فراموش نكنى مگر سنتهاى سخت و مشكل را كه خدا خواسته باشد حذف كند. خداوند جهان آشكار و نهان را مى داند و پس از آن فراموشى كه سنتهاى مشكل را حذف كنيم به سنتهاى ساده تر رهنمونت مى شويم.يا مى فرمايد:(ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مِثلها)55ما هرآيتى از آيات قرآن را برداريم و يا از خاطره ها محو سازيم آيتى مناسب تر از آن و يا آيتى همانند آن به عوض مى آوريم تا شمار ا با خير و صلاحتان آشنا سازيم.يا مى فرمايد:(وا ذ ابَدَّلنا آيةً مكان آية واللّه اعلم بما ينزل قالوا انّما انت مفتر بل اكثرهم لايعلمون.)56وچون آيتى از آيات قرآن را با آيت ديگرى تبديل كنيم با آن كه خداوند رحمان به آياتى كه نازل مى كند داناتر از ديگران است مشركان مى گويند: جز اين نيست كه تو يك افترا پردازى. هماره گفته هايت را اصلاح مى كنى و هر نكته تازه اى كه به خاطرت برسد بر آن مى افزايى و به خداى جهان مى بندى. نه چنين است كه مشركان از راز قرآن با خبر شده اند بلكه پيشتر آنان از مسائل تعليم و تربيت بى اطلاعند.خدا بهتر مى داند كه چه بكند. يك حكمى را صادر مى كند و در ابتداى امر سخت مى گيرد و بعد تخفيف مى دهد. در ابتداى سوره طلاق (كه بى شك در مكه نازل شده ولى نوشته اند كه در مدينه نازل شده است) آمده:(يا ايها النبى اذا طلقتم النّساء فطلقوهن لعدتهن وأحصوا العدّة ... لعل اللّه يُحدِث بعد ذلك امرا.)57اى پيامبر! هرگاه شما مؤمنان همسران خود را طلاق گفتيد بايد به هنگامِ طهارتِ از خونريزى كه مى تواند آغاز عدّه باشد آنان را طلاق بگوييد و شخصاً شما عده را نگهداريد ... شايد خداوند در آينده فرمان ديگرى صادر كند.اين سبك قرآن است كه مى فرمايد: (اى پيامبر! وقتى شما مسلمانان زنان خود را طلاق داديد.) يعنى اين كه پيامبر(ص) بر شما بايد اشراف داشته باشد تا قرآن را درست بفهميد و احكام را درست اجرا كنيد. اگر همسرانتان را طلاق داديد بايد در وقت خاص طلاق دهيد و شمار عدّه را خودتان نگهداريد.بعد آيه نازل شد:(والمطلَّقات يتربَّصن بانفسهن ثلاثة قُرُوءٍ.58)اين جا مى گويد ربطى به شوهران ندارد خود زنان بايد عدّه نگهدارند و شمار آن را داشته باشند. وقتى كه آيه قبل نازل شد هنوز ابتداى اسلام بود نمى شد به زنان اعتماد كرد. بعد كه اسلام حكمفرما شد در مدينه حكم صادر شد كه: خانمها خودشان عدّه نگهدارند. در واقع امين هستند. احاديث فراوانى داريم كه در مسائل شخصى حرف خانمها حجّت است گرچه عادل نباشند.پس نسخ به اين معنى نيست كه حكم برداشته مى شود و آيه به جاى مى ماند. چنين كار بى فايده اى صورت نمى گيرد.1 . تفسير (قمى) على بن ابراهيم قمى ج1/29 چاپ نجف.
2 . (رجال نجاشى) تحقيق محمد جواد نائينى ج1/340 رقم 373 دارالاضواء بيروت.
3 . سوره (شورى) آيه 52.
4 . سوره (حج) آيه 37
5 . سوره (نور) آيه 61.
6 . سوره (آل عمران) آيه 67.
7 . سوره (انعام) آيه 148.
8 . سوره (يونس) آيه 16.
9 . (همان سوره) آيه 61.
10 . سوره (بقره) آيه 143.
11 . (اصول كافى) ثقة الاسلام كلينى تحقيق على اكبر غفارى ج1/417 روايت 26 دارالتعارف للمطبوعات بيروت.
12 . (الفهرست) شيخ طوسى به كوشش محمود راميار /295 رقم 638 دانشگاه مشهد.
13 . (رجال نجاشى) ج2/208 تحقيق محمد جواد نائينى دارالأضواء بيروت.
14 . (معجم رجال الحديث) آية اللّه خوئى ج16/177 دارالزهراء بيروت; (مجمع الرجال) قهپائى ج5/229 اسماعيليان.
15 . (قاموس الرجال) علاّمه تسترى ج8/197; (مصنفات شيخ مفيد) ج9 رساله (الرّد على اهل العدد والرؤية) /20 كنگره جهانى شيخ مفيد.
16 . (رجال نجاشى) ج2/372.
17 . (مجمع الرجال) قهپائى ج6/139; (معجم رجال الحديث) ج18/277.
18 . (اختيار معرفة الرجال) تحقيق مصطفوى/368 رقم 686 دانشگاه مشهد.
19 . (رجال نجاشى) ج1/313 ـ 314 رقم 330.
20 . (همان مدرك)/211 رقم190.
21 . (معجم رجال الحديث) ج2/282.
22 . (اصول كافى) ج4231 روايت 58.
23 . (معجم رجال الحديث) ج2/346.
24 . سوره (بقره) آيه 58.
25 . (همان سوره) آيه 59.
26 . (معرفة الحديث) محمد باقر بهبودى/ 121 ـ 122 علمى و فرهنگى تهران.
27 . (اصول كافى) ج1/417 روايت 25.
28 . (رجال نجاشى) ج1/205 رقم 180.
29 . (همان مدرك) ج2.
30 . (مجمع الرجال) ج5/205.
31 . سوره (بقره) آيه 86.
32 . (همان سوره) آيه 87.
33 . (همان سوره) آيه 88.
34 . (همان سوره) آيه 89.
35 . (همان سوره) آيه 90.
36. (فصل الخطاب) محدث نورى/233.
37 . تفسير (عياشى) تحقيق و تصحيح رسولى محلاتى ج1/56 علميه اسلاميه تهران.
38 . تفسير (قمى) ج1/79.
39 . (فصل الخطاب) /236.
40 . (معانى الاخبار) ابن بابويه قمى تصحيح على اكبر غفارى/331 دارالمعرفه بيروت; (موطاً (ابن مالك) ج1/138 ـ 139.
41 . (اصول كافى) ج2.
42 . سوره (هود) 114.
43 . (بحارالانوار) ج79/317 ـ 318 حاشيه.
44 . سوره (اسراء) آيه 78.
45 . (همان سوره) آيه 110.
46 . (اصول كافى) ج2/273.
47 . (فصل الخطاب) /238.
48 . (رجال نجاشى) ج2/132 رقم 763.
49 . سوره (بقره) آيه 240.
50 . (همان سوره) آيه 234.
51 . (همان سوره) آيه 233.
52 . سوره (نور) آيه 58.
53 . سوره (طه) آيه 114.
54 . سوره (اعلى) آيه 6 7 8.
55 . سوره (بقره) آيه 106.
56 . سوره (نحل) آيه 101.
57 . سوره (طلاق) آيه 1.
58 . سوره (بقره) آيه 228.