ایمان و اسلام ابوطالب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ایمان و اسلام ابوطالب - نسخه متنی

علی اصغر رضوانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايمان و اسلام ابوطالب

علي اصغر رضواني

سوال

شيعه اماميه معتقد به ايمان و اسلام ابوطالب پدر امام علي(ع) است، با توجه به شواهد تاريخي در فوت وي در حال شرك و عدم درك اسلام، دليل شيعه بر اين امر چيست؟

پاسخ :

اگر يك دهم گواه‌هايي كه بر ايمان و اسلام «ابوطالب» داريم، درباره فرد ديگري ـ دور از مسائل سياسي ـ داشتيم، به اتفاق شيعه و سني اسلام و ايمان او را تصديق مي‌كرديم، ولي چگونه است كه با وجود اين همه گواه محكم بر ايمان «ابوطالب»، باز گروهي ظالمانه وي را تكفير كرده‌اند. حتّي بعضي گفته‌اند: برخي از آياتي كه دلالت بر عذاب دارد در حق او نازل شده است. گروهي هم در اين باره توقف نموده‌اند. عده انگشت‌شماري از دانشمندان سني نيز حكم به اسلام و ايمان او كرده‌اند؛ از جمله زيني دحلان، مفتي مكه (متوفاي سال 1304ه‍( او مي‌گويد: «بايد انصاف داد كه هدف از طرح اين مسئله جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص اميرالمؤمنين چيز ديگري نيست.» در اين بحث قصد داريم با اثبات مظلوميت و ايمان ابوطالب(ع)، حقيقت امر را روشن نماييم.

تعريف ايمان

ايمان در لغت به معناي تصديق است. مؤمن را از آن جهت مؤمن گويند كه خدا و رسول را تصديق مي‌كند و در عرف متكلمان، ايمان اعتقاد به قلب و تصديق به زبان است؛ مگر در صورت تقيه كه تصديق به زبان لازم نيست، بلكه خلاف آن جايز بوده و حتي در برخي موارد تصديق زباني به آنچه كه در قلب است، حرام مي‌باشد؛ آن‌جا كه خوف بر نفس باشد.

شناخت ايمان هركس دو راه دارد:

يكي آن‌كه: انسان از نزديك مشاهده كند كه او خدا و رسول را تصديق و به تمام معارف اقرار و به احكام اسلام عمل مي‌كند, كه در اين صورت احكام ايمان بر او جاري شده و از گروه كافران خارج مي‌گردد و ديگر اين‌كه: معصومان خبر از ايمان شخصي دهند؛ همان‌گونه كه پيامبر اكرم(ص) خبر ايمان كسي داده است، او را جزو مؤمنان مي‌دانيم، كه از آن‌جمله حضرت ابوطالب(ع)، پدر اميرالمؤمنين، علي(ع) است. در جاي خود به عبارت‌ها و سخنان صريح آنان اشاره خواهيم كرد.

دلايل ايمان ابوطالب(ع )

با يكي از سه روش زير مي‌توان طرز تفكر و عقيده هركسي را شناخت:

1. بررسي آثار علمي و ادبي به يادگار مانده از او؛

2. طرز رفتار و كردار او در جامعه؛

3. عقيده دوستان، نزديكان و بزرگان منصف و بي‌غرض نسبت به او.

اشعار و سروده‌ها و هم‌چنين، خدمات ارزشمند ابوطالب در ده سال آخر عمر، گواه محكمي بر ايمان فوق‌العاده اوست. عقيده نزديكان بي‌غرض وي نيز اين است كه او فردي مسلمان و با ايمان بوده است و هرگز كسي از دوستان و اقوام او در حقَ وي جز تصديق اخلاص و ايمان او چيز ديگري نگفته است. اينك موضوع را از سه طريق يادشده دنبال مي‌كنيم.

الف ـ ذخاير علمي و ادبي ابوطالب(ع )

از ميان قصائد طولاني وي، قطعاتي چند انتخاب نموده و براي روشن شدن مطلب، ترجمه آنها را نيز مي‌آوريم:

1ـ لِيَعْلَم خِيارُ الناسِ أنَّ مُحَمَّداً نبيٌّ كَموُسي والمسيحِ بن مريمَ

أتـانا بهُدي مثلَ ما أتيا بِـهِ فكلٌّ بـأمرِ اللهِ يَهدِي و يعصـم[1]

«اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمّد بسان موسي و مسيح، پيامبر است. همان نور آسماني را كه آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد و تمام پيامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمايي و از گناه باز مي‌دارند.»

2 ـ تمنّيتم إن تقتلوه و إنّما أمانيّكم هذي كأحلام نائم

نبيّ أتاه الوحي من عند ربّه و من قال لا يقرع بها سن نادم[2]

«[اي سران قريش!] تصور كرده‌ايد كه مي‌توانيد بر او دست يابيد، در صورتي كه آرزويي را در سر مي‌پرورانيد كه كمتر از خواب‌هاي آشفته نيست. او پيامبر است، وحي از ناحيه خدا بر او نازل مي‌گردد و كسي كه بگويد نه، انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت.»

3 ـ ألم تَعلموا انّا وجدانا محمّداً رسولاً كموسي خطٌ في أوّل الكتاب

و إنّ عليه في العباد محبّة و لا حيف فيمن خصّه الله بالحبّ[3]

«[اي قريش!] آيا نمي‌دانيد كه ما «محمد» را مانند موسي، پيامبر يافته‌ايم و نام و نشان او در كتاب‌هاي آسماني آمده است و بندگان خدا محبّت خاصي به وي دارند و نبايد درباره كسي كه خدا محبت او را در دل‌ها به وديعه نهاده، ستم كرد.»

4 ـ والله لن يصـلوا إليك بجمعهـم حتّـي أؤسّد في التراب دفيـناً

فاصدع بأمرك ما عليك غضافة وابشر بذالك و قرّ منك عيوناً

و دعوتني وعلمت انّك ناصحي ولقد دعوت و كنـت ثمّ أمينـاً

ولقد علمـت بأنّ دينَ محمّـد مـن خـير أديان البـريّه دينـاً[4]

«[برادرزاده‌ام! تا من هستم] هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت، من تا روزي كه لحد را بستر كنم و در ميان خاك بخوام دست از ياري تو برنخواهم داشت. به آنچه مأموري آشكار كن. از هيچ چيز مترس و بشارت ده و چشماني را روشن ساز. مرا به آيين خود خواند و مي‌دانم تو پند دهنده مني و در دعوت خود امين و درست‌كاري. به درستي كه كيش «محمد» از بهترين آيين‌هاست.»

5ـ أو تؤمنوا بكتاب منزل عجب علي نبيّ كموسي أو كذي النون[5]

«يا اين كه ايمان به قرآنِ سراپا شگفتي بياوريد كه بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است.»

6ـ يا شاهد الله عليّ فاشهد إنّي علي دين النبيّ أحمد[6]

«اي گواه خدا! بر من شهادت ده كه هر آينه من بر دين پيامبر، احمدم.»

7ـ أنت الرسول الله نعلمه عليك نُزِّل من ذي العزة الكتب[7]

«تو فرستاده شده‏اي، فرستاده خدايي، ما اين مطلب را بطور يقين مي‏دانيم، بر تو از صاحب عزّت [خداوند] كتاب‏ها نازل شده است.»

8ـ لقد اكرم الله النبيّ محمّداً فأكرم خلق الله في الناس أحمد

و خيـر بني هاشـم احمـد رسـول الإلـه عـلي فتـره[8]

«همانا خداوند پيامبرش محمّد را گرامي داشت، پس گرامي‏ترين خلق خدا در ميان مردم و بهترينِ بني‏هاشم، احمد است. او كسي است كه بعد از نبودِ پيامبر، از جانب خدا فرستاده شد.»

9ـ نصرت الرسولَ رسول المَليك ببيض تلألأ كَلَمع البُروق

أذبّ و أحمي رسول الإله حماية حام عليه شفيق

و ما إن أدبّ لأعدائه دبيب البِكار حذار الفتيق

ولكن أزير لهم سامياً كما زار ليث بِغيلٍ مضيق[9]

«فرستاده پروردگار را ياري كردم با شمشيري درخشان چون صاعقه. از رسول خدا(ص) پشتيباني مي‏كنم همانند پشتيباني كه دل مي‏سوزاند. اگرچه بر دشمنانش به نرمش رفتار كنم، همچون نرمش شتري نوجوان و پا پس‏كشيدن شتر نري گرانمايه. ولكن از روي بزرگي بر آنان نعره مي‏زنم، چونان نعره‏هايي كه شير در بيشه‏هاي تنگ برمي‏آورد.»

علامه اميني(ره) مي‏گويد: «من نمي‏دانم اگر اين عبارت‏هاي گوناگون كه در اين اشعار آمده، شهادت و اعتراف به نبوّت رسول خدا(ص) به شمار نيايد، پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است.»[10]

ابن ابي الحديد مي‏گويد: «اين اشعار در لفظ متواتر نيستند، ولي در معنا متواترند، و همه آنها در يك امر مشترك‏اند، و آن تصديق ابوطالب(ع) به نبوت پيامبر اسلام(ص).»[11]

ب ـ رفتار ابوطالب(ع )

راه دوم براي اثبات ايمان ابوطالب(ع)، طرز رفتار و فداكاري و دفاع او از اقدس پيامبر(ص) است، كه هر كدام از آن خدمات مي‏تواند آيينه فكر و روشنگر روحيات او باشد:

1ـ ابوطالب(ع) كسي بود كه پادشاه حبشه را به اسلام دعوت نموده و در شعري خطاب به او فرمود:

أتعلم ملك الحبش أنّ محمّداً نبياً كموسي و المسيح بن مريم

أتي بالهدي مثل الذي أتيا به فكلّ بأمر الله يهدي و يعصم

و إنّكم تتلونه في كتابكم بصدق حديث لا حديث التزجم

«اي پادشاه حبشه آيا مي‏داني كه محمّد پيامبري است، همانند موسي و عيسي بن مريم. او براي مردم هدايت آورده مانند آنچه كه موسي و عيسي آوردند. همه آنان به امر خداوند هدايت كرده و مردم را از گمراهي باز مي‏دارند. شما دركتاب خود او را به درستي گفتار ياد مي‏كنيد نه به گفتار ظنّي.»

2ـ او كسي بود كه همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت كرد.[12]

3ـ ابن اثير نقل كرده كه ابوطالب، پيامبر(ص) و علي(ع) را ديد كه هر دو نماز مي‏گزارند، در حالي كه علي(ع) در طرف راست پيامبر(ص) ايستاده است. به جعفر(ع) فرمود: «كنار رسول خدا(ص) و در طرف چپ او نماز بگزار.»[13]

4ـ وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: «من، حمايت و پيروي از «محمّد» را به شما توصيه مي‏كنم، زيرا او امين قريش و راست‏گوي عرب و داراي تمام كمالات است. آييني آورده كه دل‏ها بدان ايمان آورده، امّا زبان‏ها از ترس شماتت به انكار آن برخاسته است. من اكنون مي‏بينم كه افتادگان و ضعيفان عرب به حمايت او برخاسته و به او ايمان آورده‏اند و محمّد به كمك آنها براي شكستن صف‏هاي قريش قيام نموده است. سران قريش را خوار، خانه‏هاي آنان را ويران و بي‏پناهان آنها را قوي و نيرومند و در مصدر امور قرار داده است.»

آن‏گاه گفته‏هاي خود را با جمله‏هاي زير به پايان رساند:

«اي خويشاوندان من! از دوستان و حاميان حزب او، «اسلام»، باشيد، هر كس از او پيروي كند، سعادتمند مي‏گردد. اگر اجل مرا مهلت مي‏داد، حوادث و سختي‏هاي روزگار را از او دفع مي‏نمودم.»[14]

ج ـ اعتراف بزرگان

خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب(ع) را از نزديكان وي و نيز از دانشمندان بي‏غرض بپرسيم؛ زيرا آنان هرگز دروغ نمي‏گويند.

1ـ وقتي علي(ع) خبر مرگ ابوطالب(ع) را به پيامبر(ص) داد، وي سخت گريست و به علي(ع) دستور داد، تا غسل و كفن و دفن او را بر عهده گيرد و از خداوند متعال براي او طلب مغفرت نمود.[15]

مي‏دانيم كه ترحّم تنها بر مسلمان صحيح است. لذا پيامبر(ص) به «سفانه» دختر حاتم طائي فرمود: «اگر پدر تو مسلمان بود برايش طلب مغفرت مي‏كرديم.»[16]

2ـ امام باقر(ع) مي‏فرمايد: «ايمان ابوطالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و امير مؤمنان دستور مي‏داد تا از طرف وي حجّ به جا آورند.»[17]

3ـ امام صادق(ع) فرمود: «حضرت ابوطالب(ع) به سان اصحاب كهف است؛ در دل ايمان داشتند، و تظاهر به شرك مي‏نمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود.»[18]

4ـ عباس عرض كرد: اي رسول خدا! براي ابوطالب چه اميدي داري؟ فرمود: تمام خير را از پروردگارم براي او مي‏خواهم.[19]

5ـ ابن ابي الحديد معتزلي مي‏گويد: «با سندهاي فراوان؛ برخي از عباس بن عبدالمطلب و بعضي ديگر از ابوبكر بن ابي قحافه، روايت شده كه ابوطالب از دنيا نرفت تا اين كه: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله» گفت.[20]

6ـ هنگامي كه ابوطالب رحلت نمود پيامبر(ص) در تشييع جنازه او شركت نمود، با آن كه اهل سنت تشييع جنازه مشرك را جايز نمي‏دانند.[21]

اگر كسي اشكال كند كه چرا پيامبر(ص) بر او نماز ميّت به جاي نياورد، اين، دليل بر عدم ايمان اوست،[22] در جواب گوييم: در آن زمان نماز جنازه واجب نشده بود، از همين رو پيامبر(ص) بر خديجه نيز بعد از وفاتش، نماز جنازه نخواند، با آن كه قطعاً از زنان مسلمان صدر اسلام است.

7ـ امام علي(ع) در رثاء او اشعاري را اين‏گونه سرود:

اباطالب عصمة المستجير و غيث المحوّل و نور الظلم

لقد هدّ فقدك اهل الحفاظ فصلّي عليك وليّ النعم.[23]

«اي ابوطالب! تو نگهدار پناه‏آورنده بودي. تو افراد متحير را پناه داده و نوري در تاريكي بودي. فقدان تو اهل دين را به لرزه درآورد و صاحب نعمت‏ها [خداوند] بر تو درود فرستاد.»

8ـ محمّد بن حنيفه در جنگ جمل هنگام حمله بر يكي از اهالي بصره، در رجزي كه مي‏خواند فرمود: «من بر دين ابوطالبم.»[24]

9ـ پيامبر(ص) فرمود: «روز قيامت كه مي‏شود براي پسر و مادر و عمويم، ابوطالب، شفاعت خواهم كرد.»[25] و مي‏دانيم كه شفاعت براي كافر صحيح نيست.

10ـ از امام سجاد(ع) درباره ايمان ابوطالب(ع) سؤال شد؟ فرمود: «چه قدر جاي تعجب است، خداوند رسولش را نهي كرده كه زن مسلماني در نكاح كافري باشد، فاطمه بنت اسد از زناني است كه در اسلام بر ديگران سبقت گرفته است، در حالي كه تا آخر عمر ابوطالب(ع) همسر او بود.»[26]

11ـ شخصي از امام رضا(ع) درباره ايمان ابوطالب(ع) سؤال كرد، حضرت بر او اين آيه را نوشت: (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ...)[27] آنگاه فرمود: تو اگر اقرار به ايمان ابوطالب نداشته باشي عاقبتت جهنم است.[28]

12ـ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «به خدا سوگند، پدر و جدّم عبدالمطلب و نيز هاشم و عبدمناف، هرگز بتي را نپرستيدند. سؤال شد كه اينان چه چيز را مي‏پرستيدند؟ حضرت(ع) فرمود: به سوي كعبه و به آيين ابراهيم(ع) نماز مي‏گزاردند.»[29]

13ـ درست بن ابي منصور از حضرت موسي بن جعفر(ع) پرسيد: آيا ابوطالب بر رسول خدا(ص) حجّت بود؟ فرمود: خير، بلكه وصايايي نزد او به امانت بود كه به حضرت تسليم كرد.

راوي مي‏گويد: من گفتم: وصايا را به او داد چون حجّت بر او بود؟ فرمود: اگر بر او حجّت بود، وصيّت را به او نمي‏داد.

عرض كردم: پس حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود: او به پيامبر و آنچه آورده است، شهادت داد و در روز وفات، وصايا را به او تحويل داد، آن‏گاه از دار دنيا رفت.[30]

14ـ شيخ صدوق(ره) به سندش از امام عسكري(ع) و او از پدرانش در ضمن حديثي طولاني چنين روايت مي‏كند كه: «خداي متعال به پيامبرش وحي كرد كه من تو را با دو گروه از پيروانت ياري نمودم: گروهي كه تو را در نهان ياري داده و گروهي كه آشكارا تأييدت كردند. از ميان گروه اوّل سالار و برترشان عمويت، ابوطالب است. و از ميان گروه دوّم فرزند او، علي(ع) است. آن‏گاه فرمود: ابوطالب همچون مؤمن آل‏فرعون بود كه ايمانش را كتمان مي‏كرد.»[31]

اجماع شيعه بر ايمان ابوطالب(ع )

شيعيان اهل بيت(ع) در ايمان ابوطالب(ع) اتفاق دارند بدون آنكه ترديدي داشته باشند. از همين رو عده‏اي از علماي اماميه، در ايمان او ادعاي اجماع اماميه نموده‏اند:

1ـ شيخ طوسي، بعد از نقل روايتي از امام باقر و امام صادق(ع) در ايمان و اسلام ابوطالب مي‏فرمايد: «بر اين مطلب اجماع اماميه است و در آن اختلاف ندارند. آنها دلايل يقين‏آور دارند كه موجب علم به ايمان ابوطالب است.»[32]

2ـ شيخ طبرسي مي‏گويد: «اجماع اهل بيت(ع) بر ايمان ابوطالب است و اجماع آنها حجّت است، زيرا آنان يكي از دو چيز گران‏بهايي هستند كه رسول خدا(ص) امر به تمسك به آنان نموده، آن جا كه فرمود: اگر به آن دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد.»[33]

3ـ ابن معد فخار مي‏نويسد: «در ايمان ابوطالب، اجماع اهل بيت رسول خدا(ص) و علماي شيعيان اهل بيت براي ما بس است؛ زيرا اجماع آنان حجّت است و مي‏توان بر آن اعتماد نمود.»[34]

4ـ فتال نيشابوري مي‏گويد: «طايفه بر حقّ شيعه اجماع كرده‏اند بر اين كه ابوطالب، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه دختر وهب، همگي مؤمن‏اند و اجماع آنان حجّت است.»[35]

5ـ سيد بن طاووس مي‏گويد: «علماي عترت پيامبر(ص) همگي بر ايمان ابوطالب اتفاق نموده‏اند. هم‏چنين مي‏گويد: شكي نيست در اين كه عترت، به باطن ابوطالب، آگاه‏تر از بيگانگان‏اند. و نيز شيعه اهل بيت(ع) بر اين امر اجماع دارند و كتاب‏هاي هم در اين زمينه تصنيف كرده‏اند.»[36]

6ـ علامه مجلسي مي‏فرمايد: «شيعه اجماع دارد بر ايمان ابوطالب و اين كه او در ابتداي امر رسالتِ پيامبر(ص) به او ايمان آورد و هرگز بر بتي سجده نكرد، بلكه از اوصياي ابراهيم(ع) بود، و اين امر به حدّي نزد شيعه مشهور است كه حتّي مخالفان آنان، اين موضوع را به شيعه نسبت مي‏دهند. و اخبار متواتر از طرق خاصه و عامه، بر ايمان او رسيده است. و بسياري از علما و محدثان ما درباره اين موضوع كتاب مستقل تأليف كرده‏اند.»[37]

7ـ ابن ابي الحديد مي‏گويد: «مردم در ايمان ابوطالب اختلاف نموده‏اند؛ اماميه و اكثر زيديه مي‏گويند: او مسلمان از دنيا رفت. برخي از شيوخ ما ـ معتزله ـ نيز به اين امر اعتراف كرده‏اند، از جمله: شيخ ابوالقاسم بلخي، ابوجعفر اسكافي و ديگران.»[38]

دلايل منكران ايمان ابوطالب

كساني كه به كفر ابوطالب ـ العياذ بالله ـ قائلند، به روايات و ادله‏اي سست تمسك كرده‏اند كه در اين جا به عمده آنها اشاره مي‏كنيم:

1 ـ آيه نأي

خداوند متعال مي‏فرمايد: (وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأوْنَ عَنْهُ وَ إنْ يُهْلِكُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ)؛[39] «و آنان [مردم را] از آن باز مي‏دارند و [خود نيز] از آن دوري مي‏كنند، و [لي] جز خويشتن را به هلاكت نمي‏افكنند و نمي‏دانند.»

طبري و ديگران از طريق سفيان ثوري، از حبيب بن ابي ثابت، از كسي كه از ابن عباس شنيده نقل مي‏كند كه ابن عباس گفت: «اين آيه در حقّ ابوطالب نازل شد، كه مردم را نهي از اذيت رسول خدا(ص) مي‏كرد، ولي خود داخل در اسلام نمي‏شد.[40]

جواب

الف ـ حديث، مرسل است، زيرا مشخص نيست كسي كه از ابن عباس شنيده، كيست؟

ب ـ حبيب بن ابي ثابت بر فرض كه ثقه باشد ـ كه نيست، زيرا ابن حبان او را مدلّس خوانده است[41]ـ در نقل اين حديث منفرد است و كس ديگري آن را نقل نكرده است.

ج ـ از ابن عباس به چند طريق، خلاف مضمون اين روايت رسيده است، به اين نحو كه اين آيه در شأن مشركاني است كه مردم را از ايمان به رسول خدا(ص) باز داشته، و خود نيز به رسول خدا(ص) ايمان نمي‏آورند.[42]

د ـ سياق آيه با مشركان سازگاري دارد، زيرا خداوند متعال قبل از آن آيه مي‏فرمايد: (وَ إنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إنْ هذا إلاّ أساطيرُ اْلأَوَّلينَ * وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ...)؛[43] «و اگر هر معجزه‏اي را ببينند به آن ايمان نمي‏آورند. تا آن جا كه وقتي نزد تو مي‏آيند و با تو جدال مي‏كنند، كساني كه كفر ورزيدند، مي‏گويند: «اين [كتاب] چيزي جز افسانه‏هاي پيشينيان نيست... .»

همه ضمائر جمع در اين آيه به كساني كه در آيه قبل ذكر شده‏اند باز مي‏گردد، كه همان مشركان هستند. و به طور قطع صفات آيه قبل بر ابوطالب صدق نمي‏كند.

2 ـ آيه نهي از استغفارِ مشرك

بخاري و مسلم از ابن مسيب از پدرش روايتي را نقل مي‏كند كه خلاصه‏اش اين است: پيامبر(ص) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست كه كلمه «لا اله الاّ الله» را بگويد تا نزد خداوند براي او احتجاج كند. ابوجهل و عبدالله بن اميه به ابوطالب گفتند: آيا مي‏خواهي از ملت عبدالمطلب بازگردي؟ پيامبر(ص) جمله خود را تكرار كرد و آن دو نيز حرفشان را تكرار كردند تا اين كه آخرين كلمه‏اي كه ابوطالب گفت اين بود: بر ملت و آيين عبدالمطلب. بدين ترتيب از گفتن لا اله الاّ الله امتناع نمود. پيامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند، بر تو استغفار مي‏كنم تا زماني كه نهي شوم. در اين هنگام بود كه آيه نازل شد: (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا اُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُمْ أصْحابُ الْجَحيمِ)؛ و در حق ابوطالب نازل شد كه: (إنَّكَ لاتَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ...).[44]

جواب

الف ـ سعيد بن مسيّب، تنها ناقل اين روايت، از جمله كساني است كه معروف به دشمني با علي بن ابي طالب(ع) است.[45] و لذا قول او در حقّ پدر حجّت نيست.

ب ـ آيه نهي از استغفار مشركان در سوره توبه آمده، كه آخرين سوره‏اي است كه بر پيامبر(ص) در مدينه نازل گرديده است. حال چگونه ممكن است كه بيش از ده سال پيامبر(ص) بر ابوطالب(ع) استغفار و ترحّم كند، با اين كه استغفار و ترحّم از آشكارترين مصاديق مودّتِ كافر است، كه خداوند از آن نهي كرده و مي‏فرمايد: (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أوْ أبْناءَهُمْ أوْ إخْوانَهُمْ أوْ عَشيرَتَهُمْ)؛[46] «قومي را نيابي كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‏اند ـ هرچند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند.»

ج ـ خداوند متعال مي‏فرمايد: (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)؛[47] «براي آنان يكسان است: چه برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي، خدا هرگز برايشان را نخواهد بخشود.»

به طور قطع، اين آيه كه در غزوه بني المصطلق نازل شده، قبل از سوره توبه است كه آيه مورد نظر در آن قرار دارد. حال اگر پيامبر(ص) مي‏داند كه استغفار بي‏فايده است، چرا خود را به زحمت مي‏انداخته و بر ابوطالب استغفار مي‏كرده است؟

د ـ پيامبر(ص) طبق نقل اهل سنت، به خداوند عرض مي‏كند: «اللّهم لا تجعل لفاجر و لا لفاسق عندي نعمة»؛[48] بارخدايا براي فاجر و فاسق نزد من نعمتي قرار مده. چه فسقي بالاتر از شرك است و چه نعمتي بالاتر از استغفار پيامبر(ص). حال اگر ابوطالب(ع) مشرك بود ـ العياذ بالله ـ ، چگونه ممكن است مشمول نعمت استغفار رسول خدا(ص) گردد؟

ه‍ ـ به سند صحيح از امام علي(ع) روايت شده كه فرمود: «شنيدم مردي براي پدر و مادر مشركش استغفار مي‏كرد، آن را به رسول خدا(ص) عرض كردم، اين آيه نازل شد: (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أنْ يَسْتَغْفِرُوا...). اين روايت از طيالسي، ابن ابي شيبه، احمد، ترمذي، نسائي، ابي يعلي، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتم، ابي الشيخ، ابن مردويه، حاكم، بيهقي، ضياء، سيوطي، واحدي، ابن كثير، زمخشري، دحلان و ديگران نقل شده است.[49]

در روايت ديگر آمده است: مسلمانان عرض كردند: آيا ما بر پدرانمان استغفار كنيم؟ در اين هنگام آيه فوق نازل شد.[50]

در روايتي ديگر وارد شده كه: آيه فوق هنگامي نازل شد كه پيامبر(ص) از خداوند متعال خواست اذن دهد تا بر مادرش استغفار كند كه در اين آيه از آن نهي شد. ولي اجازه خواست كه به زيارت قبر مادرش رود، خداوند اجازه داد.[51]

گرچه ما معتقديم مادر حضرت محمّد(ص) مؤمنه بوده، ولي به هر تقدير اين روايت كه از طرق اهل سنت وارد شده نقيض روايتي است كه مي‏گويد: آيه در شأن ابوطالب(ع) نازل شده است.

و ـ آيه (إنَّكَ لاتَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ...)، بنابر نقلي در روز احد بر پيامبر(ص) نازل شد، هنگامي كه دندان رباعي پيامبر(ص) شكسته شد و صورتش با شمشير شكافت. آن‏گاه پيامبر(ص) عرض كرد: «بارخدايا قومم را هدايت كن زيرا آنان ناآگاهند.» در اين موقع نازل شد: (إنَّكَ لاتَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ...).[52]

ز ـ آيه (إنَّكَ لاتَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ)، دلالت بر عدم ايمان ابوطالب ندارد، بلكه دنبال آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال هدايت ابوطالب(ع) را اراده كرده است و هرگز هدايت كسي به اراده و خواست مستقل پيامبر(ص) نيست.

ح ـ اين كه ابوطالب(ع) هنگام مرگ مي‏گويد: «علي ملّة عبدالمطلب»، دلالت بر كفر و عدم توحيد ندارد، زيرا ما معتقديم ـ همان‏گونه كه در جاي خود به اثبات رسانديم ـ پدر و اجداد پيامبر(ص) همگي مؤمن بوده‏اند و اگر اين چنين مي‏گويد، مقصودش همان «لا إله إلاّ الله» و توحيد است كه آباء پيامبر(ص) بر آن بوده‏اند، ولي در برابر ابوجهل توريه و تقيه كرده است. ولذا تصريح به كلمه توحيد «لا إله إلاّ الله» نكرده است.

3 ـ حديث ضحضاح

ابي سعيد خدري مي‏گويد: شخصي نزد پيامبر از ابوطالب ياد كرد، حضرت(ص) فرمود: اميد است كه شفاعت من در روز قيامت براي او سودمند باشد، در ميان آبي جوشيده از آتش قرار مي‏گيرد كه تا دو كعب او مي‏رسد و از آنجا تا مغز او را مي‏جوشاند... .[53]

جواب

الف ـ حديث، ضعيف السند است؛ به خاطر سفيان ثوري كه تدليس‏كننده از ضعفاست و از دروغ‏گويان، روايت نقل مي‏كند؛ و به خاطر عبدالملك بن عمير لخمي كوفي، كه احمد او را تضعيف نموده است.[54] و به خاطر عبدالعزيز دراوردي كه احمد و ابوزرعه او را بد حافظه مي‏دانند. و ابوحاتم مي‏گويد: به حديث او احتجاج نمي‏شود.[55]

ب ـ اگر ابوطالب مشرك بوده ـ العياذ بالله ـ اميد شفاعت او را داشتن معنا ندارد، زيرا شفاعت، شامل حال مشرك نمي‏شود.

ج ـ حديث ضحضاح را از شخصي به نام مغيرة بن شعبه نقل مي‏كنند؛ همو كه بغض و دشمني او نسبت به بني‏هاشم، خصوصاً علي(ع) معروف و مشهور است.[56]

د ـ از امام باقر(ع) از حديث ضحضاح سؤال شد؟ حضرت(ع) فرمود: «اگر ايمان ابوطالب در كفه‏اي از ترازو و ايمان اين مردم در كفه‏اي ديگر قرار گيرد، هر آينه ايمان او ترجيح خواهد يافت. آن‏گاه فرمود: آيا نمي‏دانيد كه اميرالمؤمنين علي(ع) دائماً امر مي‏كرد كه از طرف عبدالله و فرزندش و ابوطالب، در زمان حياتش حج به جاي آورده شود. و نيز وصيّت كرد كه بعد از وفات نيز براي آنان حجّ به جاي آورند.»[57]

از امام علي(ع) درباره پدرش سؤال شد كه آيا او معذّب در آتش است يا خير؟ حضرت(ع) فرمود: ساكت شو، خداوند دهانت را بشكند، قسم به كسي كه محمّد(ص)را به حقّ مبعوث كرد، اگر پدرم تمام گناه كاران روي زمين را شفاعت كند، خداوند شفاعت او را مي‏پذيرد. آيا پدر من در آتش جهنّم است در حالي كه فرزندش تقسيم‏كننده بهشت و دوزخ است؟[58]

سرّي‏بودن ايمان ابي‏طالب(ع )

از روايات و كتاب‏هاي تاريخي استفاده مي‏شود كه ابوطالب مؤمن بوده ولي ايمانش را از قريش كتمان مي‏كرده است.

امام صادق(ع) فرمود: «همانا مَثَل ابوطالب مانند اصحاب كهف است كه ايمان خود را پنهان كرده و شرك را آشكار ساختند و لذا خداوند دوباره به آنان اجر داده است.»[59]

و نيز امام علي(ع) فرمود: «به خدا سوگند كه ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبد مناف، مؤمنِ مسلماني بود كه ايمانش را كتمان مي‏نمود....»[60]

ما مي‏توانيم دريابيم كه سرّي بودن ايمان ابوطالب(ع) ضرورتي غيرقابل انكار بوده است، زيرا دعوت پيامبر(ص) نيازمند شخصيتي اجتماعي و نيرومند بود تا آن را پشتيباني كند، و رهبر آن را از دشمنان حفظ نمايد و خود نيز در ظاهر در هيچ يك از دو طرف نزاع نباشد. اگر ابوطالب، كه شخصيتي بزرگ و سرشناس در ميان قريش بود، ايمانش را كتمان نمي‏كرد نمي‏توانست امر خود را پيش ببرد و از پيامبر(ص) دفاع كند؛ دفاعي كه در حقيقت به خاطر اعتقاد و ايمان به نبوت حضرت بود، اگرچه مشركين مي‏پنداشتند كه به خاطر آن كه پسر برادر او است، از او پشتيباني مي‏كند.

كتاب‏شناسي توصيفي

بعضي از دانشمندان درباره ايمان ابوطالب(ع) در كتاب‏هاي خود و در ضمن مطالب، بحث كرده و بر آن دليل اقامه كرده‏اند، عده‏اي نيز در كتاب‏هاي مستقل در اين مورد تأليف نموده‏اند كه برخي از آنها را نام مي‏بريم:

1ـ سعد بن عبدالله اشعري قمي متوفّي (299، 301 ه‍(، فضل أبي‏طالب و عبدالمطلب و أب النبي عبدالله ابن النبي.[61]

2ـ ابوعلي كوفي احمد بن محمّد عماره متوفي (346 ه‍(، ايمان أبي‏طالب.[62]

3ـ ابومحمّد سهل بن احمد بن عبدالله ديباچي، ايمان أبي‏طالب.[63]

4ـ ابونعيم علي بن حمزه بصري تميمي لغوي، متوفي (375 ه‍(، ايمان أبي‏طالب.[64]

5ـ ابو سعيد محمّد بن احمد بن حسين خزاعي نيشابوري، مني الطالب في ايمان أبي‏طالب.[65]

6ـ ابوالحسن علي بن بلال بن ابي معاويه مهلّبي ازدي، البيان عن خيرة الرحمن في إيمان أبي‏طالب و آباء النبيّ.[66]

7ـ احمد بن قاسم، إيمان أبي‏طالب.[67]

8ـ ابوالحسين احمد بن محمّد بن احمد بن طرفان كندي جرجاني، متوفي (450 ه‍(، إيمان أبي‏طالب.[68]

9ـ شيخ مفيد، متوفي (413 ه‍(، إيمان أبي‏طالب.[69]

10ـ ابوعلي شمس الدين سيّد فخار بن معد موسوي، متوفي (630 ه‍(، الحجة علي الذاهب إلي تكفير أبي‏طالب، كه اخيراً چاپ شده است.

11ـ ابوالفضائل احمد بن طاووس حسني، متوفي (673 ه‍(، إيمان أبي‏طالب، كه آن را در بناء المقالة العلوية ذكر كرده است.

12ـ سيد حسين طباطبايي يزدي حائري، متوفي (1306 ه‍(، منية الطالب في إيمان أبي‏طالب كه به طبع رسيده است.

13ـ مفتي شريف سيد محمّد عباس تستري هندي، متوفي (1306 ه‍(، بغية الطالب في إيمان أبي‏طالب.

14ـ شمس العلماء ميرزا محمّد حسين گرگاني، مقصد الطالب في إيمان آباء النبيّ و عمّه أبي‏طالب كه طبع شده است.

15ـ شيخ محمّد علي بن ميرزا جعفر علي فصيح هندي، القول الواجب في إيمان أبي‏طالب.[70]

16ـ ميرزا محسن فرزند علامه ميرزا محمّد تبريزي، إيمان أبي‏طالب و أحواله و أشعاره.[71]

17ـ سيد محمّد علي آل شرف الدين عاملي، شيخ الأبطح او أبوطالب كه در بغداد طبع شده است.

18ـ شيخ ميرزا نجم الدين فرزند ميرزا محمّد طهراني، الشهاب الثاقب لرجم مكفّر أبي‏طالب.[72]

19ـ شيخ جعفر بن محمّد نقدي، مواهب الواهب في فضائل أبي‏طالب، كه در نجف اشرف به طبع رسيده است.

20ـ عبدالله خنيزي حجازي، أبوطالب مؤمن قريش كه اخيراً به طبع رسيده است، و وهابيان او را به جهت اين كتاب زنداني نموده و حكم اعدام او را صادر كردند.

1 . مستدرك حاكم، ج 2، ص 623؛ معجمع البيان، ج 7، ص 37.

2 . سيره ابن هشام، ج 1، ص 373؛ ديوان ابي‌طالب(ع)، ص 32.

3 . سيره ابن هشام، ج 1 ص 373.

4 . تاريخ ابن كثير، ج 2، ص 42.

5 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 74.

6 . همان، ج 14، ص 78.

7 . همان

8 . همان

9 . همان، ج 14، ص 74.

10 . الغدير، ج 7، ص 341.

11 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 78.

12 . ابن ابي الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 13، ص 272.

13 . اسد الغابة، ج 1، ص 341، رقم 759؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 269 و... .

14 . سيره حلبي، ج 1، ص 390؛ تاريخ الخمسين، ج 1، ص 339.

15 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 76.

16 . سيره حلبي، ج 3، ص 205.

17 . همان

18 . اصول كافي.

19 . طبقات ابن سعد، ج 1، ص 79، قسم 1؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ بحارالانوار، ج 35، ص 151.

20 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 71؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 123، سيره ابن هشام، ج 2، ص 87.

21 . همان

22 . الاصابة، ج 4، ص 117.

23 . تذكرة الخواص، ص 9.

24 . طبقات ابن سعد، ج 5، ص 67.

25 . سيوطي، الدرج المنيفة، ص 8؛ تاريخ الخمسين، ج 1، ص 232؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 35.

26 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ الغدير، ج 7، ص 381.

27 . نساء (4)، آيه 115.

28. شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68.

29 . كمال الدين، ج 1، ص 174.

30 . كافي، ج 1، ص 445.

31 . الحجة علي الذاهب، ص 361.

32 . التبيان، ج 8، ص 164.

33 . مجمع البيان، ج 4، ص 444.

34 . الحجة علي الذاهب الي تكفير ابي طالب، ص 64.

35. روضة الواعظين، ج 1، ص 138.

36 . الطرائف، ص 298.

37 . بحارالانوار، ج 35، ص 138، ح 84.

38 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 65.

39 . انعام (6)، آيه 26.

40 . جامع البيان، ج 7، ص 173؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 127؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 123... .

41 . الثقات، ج 4، ص 137.

42 . تفسير طبري، ج 7، ص 172؛ درّ المنثور، ج 3، ص 260.

43 . انعام (6)، آيه 25ـ26.

44 . صحيح بخاري، ج 4، ص 1788، ح 4494؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 82، ح 39، كتاب الايمان.

45 . شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 101.

46 . مجادله (58)، آيه 22.

47 . منافقون (63)، آيه 6.

48 . مستدرك الحاكم، ج 3، ص 484؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 278 و... .

49 . ر.ك: الغدير، ج 8، ص 12.

50 . مجمع البيان، ج 5، ص 76؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 393؛ كشاف، ج 2، ص 246.

51 . تفسير طبري، ج 11، ص 31؛ در المنثور، ج 3، ص 283؛ ارشاد الساري، ج 7، ص 282 و... .

52 . ر.ك: التراتيب الادارية، ج 1، ص 198، به نقل از استيعاب... .

53 . صحيح بخاري، ج 2، ص 209.

54 . العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 249، رقم 339.

55 . الجرح و التعديل، ج 5، ص 395، رقم 1833؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5125.

56 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 70؛ بحار الانوار، ج 35، ص 112.

57 . شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ بحار الانوار؛ الغدير، ج 8، ص 380.

58 . بحار الانوار، ج 35، ص 110؛ كنز الفوائد، ص 80.

59 . كافي، ج 1، ص 3773؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 70.

60 . امالي صدوق، ص 550.

61 . رجال نجاشي، ص 177، رقم 467.

62 . همان، ص 95، رقم 236.

63 . همان، ص 186، رقم 493.

64 . الاصابة، ج 4، ص 115، رقم 685.

65 . فهرس منتخب الدين، ص 157.

66 . رجال نجاشي، ص 265، رقم 690.

67 . همان، ص 95، رقم 234.

68 . همان، ص 87، رقم 210.

69 . همان، ص 399، رقم 1067.

70 . الغدير، ج 7، ص 542.

71 . الذريعة، ج 2، ص 513، رقم 2015.

72 . الغدير، ج 7، ص 542.

/ 1