تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام - نسخه متنی

محسن مهاجرنیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ انديشه سياسي اسلام و ادوار آن

محسن مهاجرنيا

اشاره

اين مقاله بر آن است كه تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاه‏هاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمان‏هاي متغاير بررسي كند و شجره‏نامه آن را به‏صورت مختصر ارائه نمايد. مولف معتقد است كه مطالعه تاريخ انديشه سياسي اسلام در گفتمان‏هاي ذيل قابل طرح مي‏باشد: الف، گفتمان استشراق كه معمولاً شيوه اروپائيان است؛ ب، گفتمان سنت. براساس اين گفتمان تنها از راه فهم سنتي از سنت امكان‏پذير است.

مولف در گفتمان سنت ادوار انديشه سياسي اهل سنت و شيعه را مورد بررسي قرار مي‏دهد.

او سپس، به ادوار انديشه سياسي از نگاه «شجره‏نامه نويسي» اشاره مي‏كند و بر آن است كه با اين نگاه انديشه سياسي اسلام از آغاز تا كنون به هشت دوره تاريخي مهم تقسيم مي‏شود.

اگر دانش سياسي در اسلام را مجموعه‏اي از آگاهي‏ها و باورهاي ذهني مسلمانان در عرصه حيات سياسي بدانيم، انديشه سياسي مجموعه‏اي از باورهاي (فلسفي و غيرفلسفي) است كه به‏طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط است و جلوه‏هاي آن در قالب «فلسفه سياسي»، «فقه سياسي» و «كلام سياسي» سامان يافته است. مهمترين آزمايشگاهي كه مي‏توان فرآيند انديشه سياسي را در آن مطالعه كرد، «تاريخ» است. در آنجاست كه انديشه سياسي مورد كاوش و كالبد شكافي قرار مي‏گيرد به طوري كه هم جنبه حدوثي و ايجادي آن مطالعه مي‏شود و هم جنبه تحول و تطور و كشف منطق دروني آن ارزيابي مي‏گردد و شجره‏نامه كامل آن ارائه مي‏شود.

ويژگي مهم تاريخ انديشه آن است كه نشان مي‏دهد تطور علمي، در درك مسائل و موضوعات انديشه نقش به سزايي دارد و هنگامي مي‏توان سير تطور يك علم و انديشه را بررسي كرد كه از آثار و شيوه كار علمي دانشمندان آن رشته آگاهي داشت. بنابراين مهم‏ترين كار ـ ويژه تاريخِ انديشه سياسي، تبيين چگونگي حدوث و پيدايش انديشه و سير تطور و تحول آن است. از اين رو زماني مي‏توان به تدوين آن مبادرت كرد كه موضوع آن وجود داشته، در طول زمان تدوام يافته و اجمالاً تحولات و تطوراتي را به خود ديده باشد. با اين فرض، تاريخ‏نگاري انديشه سياسي تنها از انديشمندان متأخر ساخته است، و چون كشف منطق دروني تطور و تحول دشوار است، از اين جهت حوزه تاريخ انديشه سياسي يكي از بخش‏هاي پيچيده و مشكل در حوزه معرفتِ سياسي است. در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام تا كنون تحقيق جامعي در ابعاد مختلف آن به عمل نيامده است و تك‏نگاري‏هايي كه عرضه شده است، عمدتا با رويكرد بيروني است كه پيش‏فرض‏هاي شرق‏شناسانه را از خارج به انديشه سياسي اسلام تحميل مي‏كند و بر اساس آن حكم انحطاط و زوال انديشه صادر گشته و در گستره تاريخ و سنت سياسي اسلام تعميم داده مي‏شود.

معدود تحقيقاتي كه با رويكرد دروني صورت گرفته است، چنان مخدوش هستند كه در صدق اطلاق تاريخ انديشه سياسي بر آن‏ها، ترديد وجود دارد و بيشتر به تحليل مسائل سياسي شباهت دارند و بعضا بدون آن كه فهم درستي از ماهيت و طبيعت انديشه سياسي اسلام ارائه دهند و منطق دروني تحول را كشف كنند به ترسيم «ادوار» آن پرداخته‏اند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاريخ انديشه سياسي اسلام را از ديدگاه‏هاي مختلف و با رويكردهاي متفاوت و در گفتمان‏هاي متغاير بررسي و شجره‏نامه آن را ـ ولو به‏طور مختصر ـ ارائه كند. در مجموع در اين نوشتار دو رويكرد عمده انديشه سياسي به لحاظ تاريخي مطالعه شده است كه عبارتند از:

1. رويكرد نخست بر اين اعتقاد است كه انديشه سياسي در هر دوره‏اي از تاريخ، از عناصر ماهوي و اصيل و منطقي برخوردار است كه به آن نوعي انسجام داده است و آن را از مناسبات تاريخي و شرايط سياسي ـ اجتماعي زمانه جدا ساخته است. در اين رويكرد تقدم ذهن بر عين پذيرفته شده است.

2. رويكرد دوم در مطالعه تاريخ انديشه سياسي آن است كه تفكر جدا از شرايط تاريخي قابل ارزيابي نيست و انديشه سياسي، در حقيقت تفكر سامان يافته و صورت‏بندي شده‏اي است كه انديشمند سياسي براي حل بحران‏ها و پاسخ به مشكلات زمانه با چيره دستي ارائه مي‏دهد. از اين‏رو، انديشمند هيچ‏گاه در خلأ نمي‏انديشد و فهم او مبتني بر اكتشاف مناسبات تاريخي است. بنابراين واقعيت‏هاي عيني تاريخي را بر يافته‏هاي ذهني مقدم مي‏شمرد.

در نوشتار حاضر تأكيد بر آن است كه انديشه سياسي علاوه بر تعامل خارجي و ترابط تاريخي، از نوعي استقلال و اصالت برخوردار است و كشف منطق دروني آن داوري در مورد ماهيت تحول و تطور انديشه و ادوار تاريخي آن را آسان‏تر مي‏سازد و محقق را قادر مي‏كند تا بي‏آن كه بخواهد خود را به صِرف توصيف دوره‏هاي تاريخي محدود كند، به نسبت انديشه سياسي با دوران تاريخي حكم نمايد و با روش منطقي دوره‏ها را از يكديگر متمايز و تبيين كند. بنابر آن چه گذشت مطالعه تاريخ انديشه سياسي اسلام در گفتمان‏هاي ذيل قابل طرح مي‏باشد:

الف) گفتمان استشراق (خاورشناسي)

اصطلاح استشراق معادل لاتين (ORIENTALISM) است و به نوعي شرق‏شناسي اطلاق مي‏شود كه اروپايي‏ها از قرن نوزدهم آغاز كردند و بر مبناي روش‏هاي پديدارشناختي و تاريخيِ برخاسته از تجارب خود، به مطالعه فرهنگ‏هاي شرقي و به‏ويژه فرهنگ اسلامي مبادرت كردند و چون رويكرد مطالعاتي آن‏ها بر ايده «اروپا محوري» استوار بود، هدف اوليه نمايش هژموني فرهنگ غربي و به تعبير ادوارد سعيد، «الهيمنةُ علي‏الشرق»1 متمركز بود. آن‏ها در آغاز به انگيزه تبليغ و تبشير مسيحيت2 و يا كاوش‏هاي عالمانه3 وارد شرق شدند و ديري نپاييد كه اهداف استعماري خود را آشكار ساختند. به‏طوري كه هر كجا استشراق حضور مي‏يافت، استعمار به وجود مي‏آمد و در هر كشوري استعمار غربي بود، شرق‏شناسي نيز آغاز مي‏شد. شرق‏شناسي، لوازم و الزامات خاصي دارد. تحقيقي است بيروني كه با خروج از سنت اسلامي و تكيه بر تجدد اروپايي به عنوان مفهومي بنيادي، به طرح پرسش‏هايي درباره سنت سياسي اسلام مي‏پردازد و از آن جايي كه اين پرسش‏ها برخاسته از درون سنت سياسي اسلامي نيستند، پاسخي شايسته پيدا نمي‏كنند و يافته‏هاي آنان مبتني بر پيش‏فرض‏هاي غربي است. بنابراين الگوي استشراق، تاريخ انديشه سياسي اسلام را تاريخي معكوس و قهقرايي مي‏نماياند و به نظريه‏اي از زوال و انحطاط رهنمون مي‏شود كه فراز و فرود آن نه در واقعيت تاريخ انديشه سياسي اسلام، بلكه ساخته ذهن مستشرقان است. آن‏ها چه بسا «اسلامي» را كشف كرده‏اند كه اختراع «غيريت‏آفرين» غربي است و خود زاده تجدد اروپايي است.4 اين گفتمان همانند بسياري از عناصر فرهنگي و پديده‏هاي مدرن، سلطه خود را بر ذهنيت روشنفكري نويسندگان شرقي و اسلامي تحميل كرده است. به‏طوري كه برخي از آن‏ها باور كرده‏اند كه فهم صحيح سنت‏هاي تاريخي اسلام جز از مجراي انديشه غربيان امكان‏پذير نيست؛ زيرا «بحث درباره سنت جز با خروج از سنت كه خود به معناي پايان حضور زنده و زاينده سنت است، امكان‏پذير نيست.»5 به ديگر سخن «ما را توانايي خودنگري نيست چون «خود» ما فاقد بينش خودنگر است. در اين جا به وضوح دايره‏اي ديده مي‏شود، كه خارج شدن از اين دايره ايجاب مي‏كند كه بينش خودنگر در خارج آن گذاشته شود. اما اين بينش بر «خودي» ديگر استوار است.»6 نتيجه آن كه بر اساس الگوي استشراق، انديشه سياسي در اسلام، جلوه بازسازي شده بر اساس مباني انديشه سياسي غرب است و به دليل ناتواني دروني، قادر به خودنگري نيست. به طوري كه براساس آن نمي‏توان به مطالعه سنت سياسي اسلام پرداخت و «ادوار» آن را مشخص ساخت. بنابراين هرگونه پرسشي نه با ورود به دايره سنت، بلكه با نفي مطلق سنت به پاسخ مي‏رسد. در ميان نويسندگان معاصر دكتر سيدجواد طباطبايي بر اسلوب استشراق حركت مي‏نمايد و در همه آثار خود، اين الگو را تقويت مي‏كند و بر اساس ايده هگلي تاريخ را پيوسته و يكپارچه مي‏بيند كه عقلانيتش در غرب است و به صورت مستقيم و خطي استمرار يافته است. ويژگي‏هاي عقلانيت غربي بر شرايط مختلف قابل تعميم است و شرايط و موقعيت فرهنگ‏ها و انديشه‏ها مانع از اين تعميم نيست. بر اين اساس او تاريخ انديشه سياسي در اسلام و ايران را در حاشيه انديشه سياسي غرب به شرح ذيل به سه دوره تقسيم مي‏كند:

دوره اول: سپيده دم زايش انديشه سياسي در يونان باستان

دوره دوم: نيمروز انديشه سياسي در آغاز و ورود فلسفه يوناني به جهان اسلام در قرون سوم و چهارم

دوره سوم: شامگاه زوال انديشه سياسي بعد از قرن پنجم تاكنون

ملاك داوري طباطبايي، عقلانيت غربي است. بنابراين از نظر او تمايز دوره‏ها و تطورات فكري بر اساس استقلال عقل و يا وابستگي آن به شريعت مشخص مي‏شود. اگر انديشه سياسي به شريعت نزديك شود و عقل در خدمت شرع قرار بگيرد، ديگر عقل مستقل نيست، بلكه عقل ديني است. بنابراين دوره زوال انديشه فرا مي‏رسد ولي اگر عقل مخالف دين باشد و بر مقتضاي شريعت مشي نكند، و از قفس دين رهايي يابد، اوج شكوفايي انديشه سياسي است. او به اين دليل سهم «نيمروز»ي را به جهان اسلام اختصاص داد، كه انديشه و فلسفه سياسي تازه وارد، هنوز به طور كامل در فرهنگ اسلامي هضم و ادغام نشده بود و آثار سياسي، بيشتر جنبه تحشيه و تعليقه و ترجمه منابع يوناني داشت. در اين برهه، انديشه سياسي به تبع يونان وجود داشت. اما زماني كه فلسفه و انديشه عقلي در سيطره تفسير شرعي شريعت درآمد، غروب آفتاب انديشه سياسي، آغازيدن گرفت. طباطبايي در شرح انديشه ابن‏سينا، گناه «زوال» را به گردن او انداخته است؛ زيرا او «حكمت عملي را در بن‏بست الهيات دوره اسلامي قرار داد و... استقلال بحث سياسي از ميان رفت و انديشه فلسفي در ايران نتوانست خود را از سيطره الهيات رها كند.»7 بعد از ابن‏سينا متفكر آغاز دوره «شامگاه» را خواجه نصيرالدين توسي معرفي مي‏كند؛ زيرا او در چالش عقل و شرع موازنه را به نفع شريعت بر هم زده است و «تعادل ناپايدار ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل را به نفع شريعت از ميان برد.» حكمت عملي به‏گونه‏اي كه خواجه نصير متكلم، برمبناي ارتباط نسنجيده ميان حكمت و شريعت و عقل و نقل تدوين كرد، به هرحال، ناگزير مي‏بايست به «لانه تضادها» تبديل شود؛ زيرا افزون بر اينكه رابطه ميان عقل و نقل به درستي انديشيده نشده بود، سيطره اخلاق بر بخش‏هاي ديگر حكمت عملي و عدم درك پيوند ميان اخلاق و سياست، جز به بن‏بست تضادهاي غيرقابل حل نمي‏توانست رانده نشود.»8 او در حاشيه انديشه «جلال‏الدين دواني» وي را نيز به همين دليل نقد مي‏كند و او را متهم مي‏سازد كه بي‏جهت در مقام توجيه رابطه عقل و شرع و «سياست عقلي» و «سياست شرعي» برآمده است.9 دكتر طباطبايي در سرانجام تحقيق خود، با اعلام غلبه شريعت بر عقلانيّت، پرونده انديشه سياسي را بعد از وفات صدرالمتألهين مي‏بندد. در تنش و چالش پانصد ساله ميان تفسير شرعي شريعت و دريافت عقلي و فلسفي آن كه به ويژه با غزالي آغاز شده بود سرانجام با مرگ صدرالدين شيرازي، آن بر اين غالب شد و با تدوين تفسير شرعي شريعت كه به كوشش نماينده بارز اين جريان يعني علامه مجلسي به انجام رسيد، نوزايش و تجدد ايراني براي سده‏هايي كه به دنبال آن آمد، از پشتوانه آييني و فكري مناسب خالي شد.»10

ايشان بر مبناي همين گفتمان استشراق، علاوه بر عناوين «نيمروز» و «شامگاه» از اصطلاحات ديگري استفاده مي‏كند و انديشه سياسي را از آغاز تا دوران اسلامي به سه دوره ذيل تقسيم مي‏كند:

1. دوره نوزايش انديشه î عصر فلسفه سياسي يونان.

2. دوره نيمروز انديشه سياسي î عصر سياست نامه‏نويسي.

3. دوره شامگاه انديشه سياسي î عصر شريعت نامه‏نويسي.11

ب) گفتمان سنت

«محمد عابدالجابري» متفكر مسلمان معاصر در تعريف سنت مي‏گويد:

«مقصود از سنت سياسي، مجموعه‏اي از ميراث علمي و عملي و تجارب بازمانده از گذشته دور و نزديك اسلامي و غيراسلامي است كه همراه ما، يا در زندگي سياسي ما حضور دارد.»12

فهم تاريخي اين سنت و كشف منطق دروني تحول و تطور آن، براساس اين گفتمان تنها از راه «فهم سنتي از سنت» امكان‏پذير است. مكانسيم اين فهم در اختيار عالماني است كه از درون سنت بدان مي‏نگرند و با اعتقاد قلبي به اصالت آن، بدان تعلق خاطر دارند. آن‏ها سنت سياسي را ـ كه بخشي از حكمت عملي است ـ بخش جدايي‏ناپذير از حكمت نظري و الهيات، تلقي مي‏كنند. ازاين‏رو سياست بر اساس نوع نگاه به هستي و انسان و اهداف خلقت تنظيم شده است. بنابراين در گفتمان سنتي، انديشه سياسي اسلام، تفكر انسان مسلماني است كه بر مبناي جهان‏بيني توحيدي خدا را در مبدأالمبادي و انسان را خليفة‏اللّه و سياست را ابزار رسيدن به معاش معطوف به معاد، مي‏داند. اين تلقي از صدراسلام تا كنون توسط همه شخصيت‏هاي ديني و سياسي اعم از پيامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعين، فيلسوفان، متكلمان و فقيهان وجود داشته است و تلاش همه آن‏ها بر اين مهم متمركز بوده است كه انسجام دروني سنت محفوظ بماند. آن‏ها بر مبناي ملازمه عقل و شرع، همه يافته‏هاي عقلي و عرفي را به اصول شرعي ارجاع داده و بدان‏ها صبغه ديني داده‏اند و هر نوع آموزه‏اي كه با اصول شريعت ناسازگار بوده آن را طرد كرده‏اند. آن چه در اين ميان قابل تأمل است، اين است كه فيلسوفان مسلمان به دليل آن كه حوزه «سياست مدن» را بخشي از حكمت عملي تلقي نموده‏اند، مسئوليت تحقق آن را برعهده فقه و فقيهان واگذار كرده‏اند. به همين دليل گرايش فلسفه اسلامي بيشتر به مباحث نظري است و فقه تمايل دارد، عهده‏دار عرصه حيات سياسي باشد. بنابراين در كشف سنت سياسي اسلام بيشتر بايد به «فقه سياسي» توجه داشت.

يكي از ويژگي‏هاي گفتمان سنت در حوزه فقه، «الگوسازي» است و مايل است رفتار و سيره سياسي گذشتگان را الگوي رفتاري آيندگان قرار دهد و تلقي آيندگان نيز آن است كه انديشمندان مسلمان هرچه به مصدر وحي نزديك‏تر باشند، فهمشان از شريعت بيشتر است. بنابراين انديشه آن‏ها «انديشه معيار» است و در موارد تعارض با انديشه متأخران فهم آنان از حجيتِ بيشتري برخوردار است. اين تلقي از جمله مواردي است كه همه فرق اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند «ابواسحاق شاطبي» از علماي اهل سنت در اين خصوص مي‏نويسد:

«مراجعه به كتاب‏هاي متقدمان از اهل علم پسنديده‏تر است؛ زيرا آنان در علم از متأخران استوارترند... اعمال متقدمان برخلاف متأخران در اصلاح دين و دنيا، و دانش آنان در راه تحقيق استوار است... بدين‏سان كتاب‏ها، كلام و رفتارهاي متقدمان براي كسي كه بخواهد با احتياط در راه علم گام بردارد، در هر دانشي، به ويژه در علم شريعت كه عروة‏الوثقي و پناهگاهي استوار است، پرفايده‏تر به شمار آمده است.»13

اين نوع رويكرد به گذشته، ناشي از دلمشغولي‏ها، دغدغه‏ها و احتياط‏هاي فراوان عالمان ديني در حفظ اسلام و فهم سنت اسلامي است و همين امر سبب شده است، رشد و شكوفايي انديشه سياسي اسلام بر مبناي «انديشه معيار» حركت كند تا آن جا كه در طول تاريخ اسلام آثار و افكار دانشمندان اسلامي گذشته، محور تحشيه و تعليقات فراوان متأخران، شده است و در فرآيند رشد و تكامل علمي، به ويژه در علم فقه و علم كلام، هماهنگي و همساني موضوعات و مسائل بسيار زياد است و در آن‏ها مسائل نوپيداي ناشي از شرايط و تحولات زمان، كمتر يافت مي‏شود. سنت شرح و تفسير و حاشيه‏نويسي سبب «تورم» بيش از حد آثار قدما شده است و به آن‏ها «مرجعيت» بلامنازع بخشيده است. به‏طوري كه سنت سياسي عالمان ديني به يگانگي با دين تمايل پيدا كرده است. اين رويه در سنت فقهي «اهل سنت» بيشتر ديده مي‏شود. به طوري كه فقيهان سنّي از نيمه دوم قرن چهارم رسما دوران توقف انديشه و اجتهاد و انسداد باب علم را در «فقه سياسي» اعلام كردند و «گذشته‏گرايي» و «تقليدگرايي» سبب شد كه همه تلاش آن‏ها به «تدوين» و «تخريج مناط» و كشف «علل استنباطات» گذشتگان و «قياس» بر فتاواي آنان، مصروف گردد. «به نظر مي‏رسد كه در اين دوره پيروي و لااقل وابستگي به پيشوايان «مذاهب فقهي» يك ضرورت مذهبي شده و حالت تقدس و شعاريت به خود گرفته است. چنان كه اگر كسي به پيامبر اسلام «ص» وابستگي نداشته باشد، نمي‏تواند ادعاي اسلام كند، همين طور كسي كه به پيشوايان مذاهب فقهي (چهارگانه) وابسته نباشد، نمي‏تواند ادعاي سنّي بودن داشته باشد. لذا با اين كه برخي از بزرگان نيمه اول اين دوره به‏طور قطع از برخي از پيشوايان مذاهب فقهي كمتر، نيستند، با اين‏حال به هيچ وجه حاضر نبوده و نيستند وابستگي خود را به يكي از ائمه فقه از دست بدهند.»14

نويسنده كتاب «ادوار اجتهاد» حسن ظن به سلف، عدم اعتماد به خويش در برابر عظمت گذشتگان، خوف تجاوز از حدود شرع (از آن رو كه گمان مي‏بردند، عالمان سلف كاملاً بر حدود و ثغور شرع آگاه بوده و بدون خطا از آن محافظت مي‏كردند) و حصول اجماع بر تعبد به آراي پيشين را از علل پيدايش ايده «انسداد باب اجتهاد» مي‏داند.»15 با آگاهي بر اين منطق دروني فقه اهل سنت و به ويژه فقه سياسي و تفكر سياسي آن‏ها، ادوار انديشه سياسي اهل سنت را مي‏توان به شرح ذيل تقسيم كرد:

دوره اول: عصر صحابه

دوره دوم: عصر تابعين

دوره سوم: عصر پيشوايان مذاهب

دوره چهارم: دوره توقف اجتهاد و گزينش مذاهب

دوره پنجم: عصر تقليد محض

دوره ششم: عصر حاضر (پنجاه سال اخير)16

در عرصه فقه شيعي و انديشه سياسي تشيع اگرچه «گذشته گرايي» و «مرجعيت» عالمان سلف ـ كه ويژگي فقه و حقوق است ـ وجود دارد، اما اجتهاد و پويايي انديشه نيز در همه ادوار تاريخي وجود داشته است و هيچ‏گاه انديشه سياسي شيعه در بن‏بست «انسداد باب علم» و توقف اجتهاد گرفتار نيامده است. بر همين اساس برخي دوره‏هاي انديشه سياسي و اجتهاد شيعي را به هشت دوره تقسيم كرده‏اند:

1ـ عصر پيدايش مبادي اجتهاد

]}مختص دوران پيامبر و ائمه اطهار(ع)

2ـ عصر تمهيد و زمينه‏سازي به كارگيري اجتهاد

3ـ عصر تدوين قواعد اصولي و عناصر مشترك اجتهادي

]نماينده اصلي آن ابن ابي‏عقيل عماني(ره)

4ـ عصر به كارگيري عناصر مشترك اجتهاد در منابع

]نماينده اصلي آن شيخ طوسي(ره)

5 ـ عصر گسترش استدلال در مسائل اجتهادي

]نماينده اصلي آن شيخ طوسي(ره)

6ـ عصر تكامل اجتهاد

]نماينده اصلي آن وحيد بهبهاني(ره)

7ـ عصر ژرف انديشي در ابحاث اجتهادي

]نماينده اصلي آن شيخ‏انصاري(ره)

8 ـ عصر كليت كاربرد اجتهاد با شيوه نوين آن

]نماينده اصلي آن امام‏خميني(ره)

برخي از نويسندگان با همين رويكرد درون فكري انديشه سياسي شيعي را در پنج دوره طرح كرده‏اند:

الف) دوران امامت: دوره‏اي كه فلسفه و انديشه سياسي شيعي بر محوراميرالمؤمنين علي‏بن ابي‏طالب(ع) و سپس يازده‏تن از فرزندان او شكل گرفت و به تدريج در طول 250 سال تثبيت شد.

ب) دوران رو آوردن به سلطان عادل: با اين كه در عصر غيبت رويكرد اصلي انديشه سياسي شيعه، هر حكومت غيرمعصوم را نامشروع مي‏دانست، اما به تدريج به ويژه در سده چهارم شرايط سياسي و موقعيت شيعه اقتضائات جديدي را پديد آورد و اقليت شيعه توانست در مقابل اكثريت سنّي توازن قوا به وجود آورد. به گونه‏اي كه موجوديت خود را حفظ كند. خاندان بويهي و حمداني توانستند خلافت را در چنگ خود اسير كنند و اين روند به نوعي همكاري با سلاطين غيرمعصوم را ايجاب كرد و بدين ترتيب سؤال اساسي انديشه سياسي شيعه اين شد كه آيا مي‏توان با حاكمان غيرمعصوم همكاري كرد؟انديشمندان بزرگ شيعه با استدلال‏هايي، از قبيل ضرورت و اجبار، تقيه و كمك به مصالح شيعيان، راه آن را باز كردند و با تدوين شرايط پذيرش «ولايت» و «عرافت» از ناحيه سلطان جور، انديشه سياسي شيعه وارد مرحله تازه‏اي شد18 و عالمان‏شيعي خود دست به همكاري زدند. «رضي‏الدين علي‏بن طاووس» حكم «نقابت سادات» را از دست خان مغول گرفت و در پاسخ خان كه مي‏پرسد آيا پادشاه كافر عادل بهتر است يا پادشاه مؤمن ظالم؟ نظر مي‏دهد كه كافر عادل بهتر است.19 ارتباط نزديك علامه حلي (648-726) با «سلطان محمدخدابنده الجايتو» كه منجر به شيعه شدن سلطان نيز شد، از برجسته‏ترين نمونه انديشه و عمل سياسي شيعي در اين دوران است.

از سده چهارم تا سده دهم تلاش متكلمان، فقيهان و عالمان شيعي، مصروف تفسير و تحكيم مباني نظري امامت و رد و نقد آراء متكلمان سنّي در اين باب شد. در اين دوره ششصد ساله مسئله جايگاه «امامت» در حيطه دين‏شناسي كاملاً تثبيت شد. مسئله «مهدويت» و «انتظار فرج» به صورت اصلي بنيادين در فكر سياسي و ديني شيعي درآمد و در عمل رويكرد همكاري با سلاطين مورد توجه قرار گرفت و فقيهان نقش اصلي را در تطور و تحول «انديشه سياسي» بر دوش گرفتند و هرگونه تفسير و توجيه شرعي از رفتار سياسي حاكمان به وسيله آن‏ها انجام مي‏گرفت.

ج) دوره مشروعيت دادن به سلطان عادل: اين دوره سرآغاز قدرت بلامنازع پادشاهان شيعي صفوي در ايران است. آن‏ها براساس سه ركن شيعه‏گري، صفوي‏گري و ملي‏گرايي، توانستند اقتدار سياسي پردامنه‏اي را به وجود آورند و با تكيه بر اعتقادات شيعي و ادعاي سيادت و پيوند با امامان شيعه، توانستند مشروعيت سياسي كسب كنند و با استفاده از عواطف سركوب شده هزارساله شيعي، احساسات ملي را تحريك و به دشمني و ستيزه با خلافت سنّي عثماني برخيزند. با ظهور اين پديده جديد اين سؤال در مقابل انديشمندان و فقيهان شيعي قرار گرفت كه: آيا مي‏توان حكومت سلطان عادل شيعي غيرمعصوم را حكومت شرعي دانست؟ پاسخ به اين سؤال انديشه سياسي شيعه را با چالش مواجه ساخت و دو ديدگاه مختلف شكل گرفت:

1. ديدگاه سنتي كه معتقد بود حكومت سلطان غيرمعصوم اعم از جائر و عادل، حكومت جور است و همكاري با آن حرام است.

2. ديدگاه نوگرايانه كه معتقد بود حكومت سلطان عادل شيعي كه مروج تشيع باشد، اگر به امضاي مجتهد جامع‏الشرايط برسد مشروع است و همكاري با آن جايز مي‏باشد.

«محقق كركي» بزرگ‏ترين نماينده اين تفكر است. او با تأييد حكومت شاه طهماسب، مرحله جديدي از مشروعيت سياسي را در انديشه سياسي شيعه به وجود آورد و براي اولين بار به همكاري بين فقيهان و عالمان با دستگاه سياسي رسميت بخشيد و در مقابل، شاه طهماسب در دستورالعمل حكومتي نقش پيشوايي او را به رسميت شناخت:

«مقرر فرموديم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امراء و وزراء و ساير اركان دولت، قدسي صفات مومي‏اليه را مقتدا و پيشواي خود دانسته و در جميع امور اطاعت و انقياد به تقديم رسانده، آن چه امر نمايد بدان مأمور و آن چه نهي نمايد منهي بوده باشند.»20 منصب شيخ‏الاسلامي و ملاباشي كه توسط مجتهدان در دستگاه سياسي به وجود آمد آن‏چنان از اقتدار سياسي برخوردار بود كه گاهي سلطان مانند يك عامل بي‏اراده در دست فقيهان قرار مي‏گرفت. آقا حسين خوانساري (1061-1099) مجتهد برجسته در ايام سفر و غيبت شاه سليمان صفوي (م 1099) رسما جانشين او بود و بر طبق نظر خويش اِعمال حكومت مي‏نمود.21 فتحعليشاه قاجار مشروعيت حكومتش را از ميرزاي قمي دريافت كرد و شيخ جعفر كاشف‏الغطاء (1167-1227) در كتاب «كشف‏العظاء» از موضع يك فقيه نائب امام زمان (عج) اجازه جهاد و اخذ ماليات براي تأمين هزينه جنگ با روس را به شاه قاجار مي‏دهد.

د) دوره رويكرد به حكومت مردمي و عرفي: پديده نوظهور مشروطه و حكومت پارلماني، چهارمين نقطه عطف در انديشه سياسي شيعي است. اين پديده جديد آرامش و تعادل تثبيت شده چهارصد ساله شيعه را مختل كرد و فقيهان شيعه، نظير سيدجمال‏الدين اسدآبادي، شيخ هادي نجم‏آبادي و ميرزاي شيرازي زمينه‏ساز اين گرايش جديد بودند و عالماني چون طباطبائي، بهبهاني، نائيني و شيخ‏فضل‏اللّه‏ نوري مستقيما رهبري تحولات جديد را بر عهده داشتند. بلافاصله بعد از پيروزي، بر سر مباني مشروطيت و مطابقت و يا عدم مطابقت آن با شريعت، اختلافات شديدي به‏وجود آمد و اولين چالش بين سنت شرعي و مدرنيسم غربي، سبب شد تا شيخ‏فضل‏اللّه‏ نوري نماينده فكري مشروعه‏خواهان و مرحوم محمدحسين نائيني نماينده فكري مشروطه‏خواهان در دو جناح معارض قرار گيرند و بر سر مفاهيمي چون عدالت، مجلس، آزادي، قانون، انتخابات، شورا و...، به مناظره برخيزند.

ه··) دوره ولايت فقيه و جمهوري اسلامي: پنجمين مرحله تاريخي مهم در تطور و تكامل انديشه سياسي شيعي توسط بزرگ‏ترين فقيه، فيلسوف و متفكر در قرن چهاردهم هجري با طرح نظريه ولايت فقيه، به وجود آمد. براي اولين بار امام خميني پيشنهاد كرد كه براي تشكيل حكومت اسلامي و اجراي قوانين شرعي فقيهان شخصا حكومت را به دست گيرند. لذا براي تحقق اين امر، سلطنت را از بنيان نامشروع و غيراسلامي معرفي كرد و با استناد به دلايل عقلي و نقلي، ولايت و زعامت فقيهان را به نيابت از طرف امام عصر (عج) قطعي و مسلم گرفتند. نظريه ولايت فقيه و تحقق آن در قالب جمهوري اسلامي در انديشه سياسي شيعه امر تازه و بي‏سابقه‏اي محسوب مي‏شود.22

تأملي بر دو گفتمان

در بررسي شجره‏نامه انديشه سياسي علاوه بر دو گفتمان شرق‏شناسانه و سنتي، روش‏هاي ديگري مانند «جامعه‏شناسي» و «تحليل گفتماني» نيز امكان‏پذير بود، اما چون بيشترين كاربرد و استفاده با دو گفتمان اول است، به ضرورت آن دو گزينش اجباري اين پژوهش شدند. در بررسي رويكرد هر دو گفتمان به انديشه سياسي اسلام، تا حدودي به امتيازات و كاستي‏هاي آن‏ها پي برديم و معلوم شد كه يكي از سكوي بيرون از دايره انديشه سياسي اسلام بدون هيچ تعلق خاطر و عشق و علاقه‏اي به نقد بي‏رحمانه آن مي‏نشيند و مبدأ و منبع آن را در خارج از دايره مي‏پندارد و انحطاط و زوالش را به درون انديشه اسلامي نسبت مي‏دهد. گفتمان ديگر هم آن چنان در درون سنت غرق شده است كه با عشق و علاقه به سيره پيشينيان، كليت آن را حجت مي‏داند و با نگاه احياگرايانه به تزيين آن مبادرت مي‏ورزد و هيچ‏گاه در مقام نقد و ساده‏سازي و اصلاح برنمي‏آيد. گفتمان شرق‏شناسي براي انديشه سياسي اسلام، هيچ اصالتي قائل نيست؛ زيرا منشأ آن را خارج از اسلام مي‏داند در حالي كه گفتمان سنت بدان اصالت مي‏بخشد. اولي «اروپا محور» است و دومي «گذشته محور» رويكرد نخست با پيش‏فرض‏هاي غربي به انديشه سياسي اسلامي مي‏نگرد در حالي كه دومي با پيش فرض متقدمان، انديشه سياسي اسلامي را مطالعه مي‏كند. انديشه سياسي اسلام در گفتمان اول مفهومي غيرواقعي و بازسازي شده با قرائت شرق‏شناسي است و در گفتمان دوم معناي بازسازي شده براساس قرائت پيشينيان است. يكي انديشه سياسي اسلام را آن چنان بر موج زمان شناور ساخته است كه مبادي متكثر يوناني، ايراني و رومي در آن نقشي بيش از خود اسلام يافته‏اند و ديگري آن چنان پيوند سنت و زمان را قطع كرده است كه به وحدت عقل در اسلام منجر شده و راه هرگونه نوآوري را بر روي خود بسته است. گفتمان بيروني در فرآيند تاريخ اسلام هرگونه نزديكي بين سنت سياسي با دين را به مفهوم زوال و انحطاط انديشه سياسي تلقي مي‏كند و گفتمان دروني سنت سياسي را به گونه‏اي تفسير مي‏كند كه تمايل به يگانگي با دين دارد. گفتمان سنت چون به تحشيه‏نويسي آثار قدما گرايش دارد، از پويايي لازم برخوردار نيست و گفتمان استشراق چون اروپا محور است در پويايي انديشه به هويت ديني و سنت‏هاي اسلامي توجه نمي‏كند و رويكرد آن به انديشه اسلامي به صورت دوره‏اي است. در حالي كه گفتمان سنت در قالب دوران بدان مي‏نگرد. بنابراين با عنايت به نارسايي‏ها و كاستي‏هاي دو گفتمان، جا دارد در بررسي تاريخي انديشه سياسي اسلام تأملي تازه داشت و طرحي نو در انداخت.

رويكردي تازه به تاريخچه و ادوار انديشه سياسي اسلام

به اعتقاد برخي از مورخان، تاريخ افكار سياسي در كل جهان كمتر از تاريخ اقتصادي و اجتماعي دست‏خوشِ تغيير و تنوع شده است. با فرضِ پذيرشِ اين ادعا به نظر مي‏رسد در خصوص تاريخ انديشه سياسي اسلام اين داوري صادق نيست و تحول و تطور در عرصه‏هاي كلام سياسي و حتي فقه سياسي به مراتب بيشتر از تحولات اقتصادي است و از آن جايي كه كانون‏هاي اين تحول هنوز شناسايي نشده است، تاريخ‏نگاري در اين حوزه با دشواري مواجه است. در انديشه سياسي غرب كانون‏هاي تاريخ انديشه سياسي شناسايي شده است و منابع اصلي انديشه را در آثاري چون «جمهوري افلاطون»، «سياست ارسطو»، «شهر خداي اگوستين»، «لوياتانِ هابز»، «روح‏القوانين مونتسكيو» و «قرارداد اجتماعي روسو» منحصر كرده‏اند، اما در مورد منابع انديشه سياسي اسلام اگرچه آثاري چون «آراء اهل المدينة‏الفاضله فارابي»، «تهذيب الاخلاق مسكويه»، «رسائل اخوان الصفا»، «اخلاق ناصري خواجه نصرالدين توسي»، «مقدمه ابن‏خلدون»، «سياست‏نامه خواجه‏نظام‏الملك»، «فصوص الحكم ابن‏عربي»، «شفاي بوعلي»، «قبسات ميرداماد» و «حكمت متعاليه ملاصدرا» به مثابه آثار بنيادي در تاريخ فلسفه سياسي اسلام محسوب مي‏شوند اما در قياس با منابع غربي در تطور و تكامل انديشه سياسي نقش محوري نداشته‏اند. بنابراين قبل از هرگونه داوري در مورد انديشه سياسي اسلام، بايد «منطق دروني» تحول و تطور آن را كشف كرد و با دستيابي به پرسش‏هاي اساسي در طول تاريخ اسلام، منظومه فكري پاسخ به آن‏ها را سامان بخشيد. همين پاسخ‏ها است كه ادوار انديشه سياسي اسلام را شكل مي‏دهد و ما از مجموعه رديابي اين فرآيند به «شجره‏نامه انديشه سياسي اسلام» تعبير كرديم. به نظر ما شجره‏نامه سياسي حكم «تقويم هويت» را دارد و در هر نقطه‏اي از تاريخ تحول و تطور انديشه، رگه‏هاي پيوند نسل‏هاي فكري بعد را با دوره‏هاي فكري قبل برقرار مي‏كند. بنابراين اصطلاح شجره‏نامه سياسي، گونه‏اي از تاريخ‏نگاري فكري است كه بي‏طرفانه، شكاف‏ها، گسست‏ها، انحطاط و زوال را در كنار عظمت و شكوفايي و پيوند و اوج فكري به نمايش مي‏گذارد و بازتاب و بازخورد همه كاستي‏ها، شكست‏ها، پيروزي‏ها، كاميابي‏ها و ناكامي‏هاي فكري است و همچون آيينه‏اي است كه واقعيت را به نمايش مي‏گذارد و «خود» خودنگر را به صورت بازسازي شده در اختيار ناظران و ناقدان و داوران مي‏گذارد تا جايگاه فكري خود را شناسايي و تبار فكري خود را پيدا كنند و در اوج انحطاط تاريخي با آن پيوند برقرار سازند. اين‏گونه تاريخ توسط كساني طراحي و ترسيم مي‏شود كه در علم «انساب‏شناسي سياست» سررشته دارند و مي‏توانند با ارائه واقعيت‏هاي تاريخي، زمينه تفكرات نوين را فراهم كنند. اين نوع تاريخ‏نگاري علاوه بر مطالعه طولي در فرآيند انديشه سياسي، نگاهي افقي و عرضي به شاخ و برگ‏هاي آن نيز دارد. مشكل عمده در اين حوزه اين است كه ضرورت و اهميت آن هنوز براي نويسندگان تاريخ انديشه، روشن نشده است و از طرفي منابع انديشه اسلامي هنوز شناسايي و ارزيابي نشده‏اند. هنوز رابطه منابع فقه سياسي با آثار فلسفه سياسي و «كلام سياسي» تبيين نشده است. چه بسيار منابع سياسي ارزشمندي كه هنوز به صورت نسخه‏هاي خطي و كمياب در كتابخانه‏ها هستند. به اين دليل تنها ادوار انديشه سياسي اسلام را از نگاه «شجره‏نامه نويسي» به صورت اجمال طرح مي‏نماييم. با اين نگاه انديشه سياسي اسلام از آغاز تاكنون به هشت دوره تاريخي مهم ذيل تقسيم مي‏شود:

1. دوره باور سياسي: اين دوره از آغاز اسلام تا پايان خلافت عثمان است؛ در اين دوره جامعه‏اسلامي بر محور دين وحدت كامل دارد.

2. دوره كلام سياسي: از آغاز دوره حكومت امام علي(ع) تا پايان حكومت امويان؛ در اين دوره انديشه سياسي عمدتا در قالب مباحث كلامي مطرح شده است و منازعات سياسي جامعه معطوف به مباني كلامي است.

3. دوره فقه سياسي، كلام سياسي و فلسفه سياسي: در ادامه دوره دوم نزاع‏ها و مناقشات اعتقادي ـ كلامي در جامعه اسلامي وجود دارد، ولي گسترش مباحث فقهي توسط رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت و حضور رئيس مذهب شيعه يعني امام جعفر صادق(ع) سبب گسترش مباحث فقهي شد. به گونه‏اي كه فقه در عرصه سياست براي خود نقش پاسخ‏گويي پيدا كرد. از طرفي به‏راه افتادن نهضت ترجمه در قرن سوم، فلسفه يوناني و ايراني را وارد ادبيات سياسي جهان اسلام كرد و از قرن سوم تا ششم چيرگي خود را نسبت به فقه و كلام آشكار ساخت. از عصر مأمون عباسي تا پايان عباسيان انديشه سياسي در قالب اين سه علم در نوسان بود.

4. دوره عرفان و كلام سياسي: ظهور انديشمنداني چون ابن‏عربي و شيخ اشراق سهروردي سبب تحول جديدي در حوزه‏هاي فكري جهان اسلام شد و رگه‏هاي عرفاني وارد اعتقادهاي كلامي و مباحث فلسفي و حتي فقهي شد و تا عصر علامه سيد حيدرآملي،23 ميرداماد و صدرالمتألهين24 ماهيت عرفاني انديشه سياسي ادامه پيدا كرد.

5. دوره فقه سياسي: ظهور صفويان در ايران و رابطه فقيهان شيعي با دستگاه حكومتي، سبب شد يك‏بار ديگر انديشه سياسي شيعي حضور عملي خود را در قالب فقه سياسي به نمايش بگذارد و انديشمنداني چون محقق كركي، محقق اردبيلي، شهيد ثاني، محقق سبزواري25، فيض كاشاني26 و...، انديشه‏هاي خود را ارائه نمايند. در اين دوران براي اولين بار خصيصه فقه سياسي شيعه مطرح شد و نظام سياسي عصر غيبت بر مبناي «ولايت فقيه» طراحي گرديد.

6. دوره چالش فقه سياسي و مدرنيسم غربي: در دوره مشروطيت براي اولين بار آموزه‏هاي سياسي غربي در ايران مطرح شد و مفاهيمي چون، آزادي، انتخاب، پارلمان، قانون و مشروطه طرح گرديد و با آموزه‏هاي سنتي در فقه تعارض پيدا كرد. اگرچه در ظاهر به تفوق نوگرايي غربي منجر شد، ولي فقه سياسي از صحنه رقابت خارج نشد.

7. دوره چيرگي فقه سياسي: تعارض فقه و مدرنيته بالاخره بعد از سال‏ها با وقوع انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي به پيروزي فقه سياسي انجاميد و نظام سياسي بر اساس الگوي «ولايت فقيه» ايجاد شد و براي اولين بار فقه سياسي خود را در عرصه چالش‏هاي حكومتي به‏طور گسترده وارد كرد.

8. دوره چالش نوين فقه سياسي و نوگرايي در ايران: علي‏رغم چيرگي فقه سياسي در نظام ولايي، بعد از پايان جنگ هشت‏ساله ايران و عراق، فضاي سياسي جديدي آغاز شد و به تدريج تحولات سياسي و جابه جاييِ نخبگان حكومتي سبب شد تا گفتمان جديدي كه مبتني بر الگوي برون ديني است، در چالش با فقه سياسي قرار گيرد و اين روند هنوز ادامه دارد.


1ـ ادوارد، سعيد: الاستشراق، المعرفة، السلطة، الانشاء، المترجم كمال ابوديب، ص 74. بيروت، مؤسسة الابحاث العربية، 1995 م،

2ـ المقدادي، فؤاد كاظم: الاسلام و شبهات المستشرقين، قم: المجمع العالمي لاهل البيت، ص 44،1416 ه··.ق.

3ـ فاروق عمر فوزي: الاستشراق و التاريخ الاسلامي، صص 36-39، عمان: الاهلية النشر و التوزيع، 1998 م.

4ـ فيرحي، داود: قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، ص 33.

5ـ طباطبايي، جواد: ابن‏خلدون و علوم اجتماعي، صص 62-63 تهران، طرح‏نو، 1374.

6ـ نيكفر، طباطبايي: در ضرورت تهافت ديگر، مجله نگاه نو، شماره 25، ص 173. تهران، 1374.

7ـ طباطبايي، جواد: زوال انديشه سياسي در ايران، ص 199.

8ـ همان، صص 223-224.

9ـ همان، 233.

10ـ همان، 287.

11ـ ر.ك: خواجه نظام‏الملك اثر سيد جواد طباطبايي.

12ـ الجابري، محمد عابد. التراث و الحداثة، ص 45 بيروت، مركز دراسات الوحدة العربية، 1992.

13ـ شاطبي، ابواسحاق: الموافقات في اصول الشريعة، صص 97-99 بيروت، دارالمعرفة، بي‏تا.

14ـ گرجي، ابوالقاسم: تاريخ فقه و فقهاء، ص 105.

15ـ جناتي، محمد ابراهيم: ادوار اجتهاد، ص 208.

16ـ تاريخ فقه و فقهاء، صص 45-112.

17ـ ر.ك: ادوار اجتهاد، پيشين.

18ـ مهاجر، محسن: انديشه سياسي شيخ انصاري، صص 55-56.

19ـ اعيان الشيعه، ج 8، ص 359.

20ـ دائرة‏المعارف تشيع، ج 4، ص 356.

21ـ روضات الجنّات ج 2، ص 351.

22ـ دائرة‏المعارف تشيع، ج 4، صص 349-363.

23ـ ر.ك: نگارنده، انديشه سياسي علامه سيد حيدر آملي، مجله فصلنامه علوم سياسي، سال دوم 1378، شماره 6. فلسفه سياسي ميرداماد در دست تأليف است.

24ـ ر.ك: نگارنده، انديشه سياسي صدرالمتألهين، مجله قبسات شماره‏هاي 10ـ11.

25ـ براي آشنايي با انديشه سياسي محقق سبزواري، ر.ك: مجله حكومت اسلامي شماره 5، سال دوم، 1376، مقاله انديشه سياسي محقق سبزواري اثر نجف لك‏زايي.

26ـ ر.ك.: انديشه سياسي فيض كاشاني اثر علي خالقي، فصلنامه علوم سياسي شماره 6 و 7 سال 9-1378.

/ 1