بدعت از ديدگاه ملا احمد نراقى قدس سره
سيد ابراهيم سيد علوى حرمت بدعت و تشريع، امرى اتفاقى و اجماعى
حرمتبدعت و تشريع، امرى اتفاقى و اجماعى بلكه ضرورى دين است. از طرف ديگر لزوم مبارزه و برخورد با بدعت گذار نيز از مسلمات اسلامى است. البته تعريف فقهى بدعت و بيان خصوصياتى كه در كلام بعضى فقها آمده و طى آن به بحثهاى ظريف و فنى پرداختهاند، مهم است. متاسفانه در برخى از مصاديق بدعتبا وجود احراز معنا و مفهوم آن، اختلاف وجود دارد. هم چنين برخى در مورد بدعتهايى كه جانب داران آنها به بدعتبودن مورد آن اعتراف دارند، با تقسيم آن به بدعتخوب و بد، آشفتگى فكرى به وجود آمدهاند. (1) در حديثى آمده است: «هر كس روش نيكويى را پايهگذارى كند، ثواب آن عمل و پاداش همه انجام دهندگان آن تا روز قيامت از آن اوست و هر كه شيوه ناپسندى را مرسوم كند گناه آن و گناه همه انجام دهندگان آن تا روز قيامتبر گردن اوست» . (2) برخى نويسندگان واژه سنت را در اين حديث كه به معناى روش و طريقه خوب و يا بد استبا بدعت كه فقط به بنياد بد اطلاق مىشود، يكى پنداشتهاند. به عبارت ديگر، آنان بدعت و سنت لغوى را با سنت و بدعت اصطلاحى اشتباه گرفته و بر اين اساس بدعت را به احكام پنج گانه تقسيم كردهاند. البته ميان هر دو معنا تناسب لغوى وجود دارد ولى اين به يكى بودن معناى اين دو كلمه نيست. (3) بدعت اصطلاحى در مفاهيم دينى مطرح است و نو آورىهاى اجتماعى، عمرانى، علمى و فنى و امثال آنها كه جنبه دنى ندارند از موارد بدعت محسوب نمىشوند، هر چند كه بدعت لغوى بر آنها نيز صادق است. (4) شهيد اول معتقد است كه امور نو پديد آمده پس از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم چند قسم است و اسم بدعت جز بر قسم حرام آن اطلاق نمىشود و آن گاه به پنج قسم اشاره مىكند. (5) شهيد اول از ابتدا ميان امر نو پديد آمده پس از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ميان بدعت فرق مىگذارد، ليكن علماى ديگر آن دو را يكى مىدانند، البته ممكن است آنان براى توجيه بدعتهاى خلفاى جور چنين گفته باشند. (6) نكته ديگر آن كه فاضل نراقى به پيروى از محقق خونسارى در يك مسئله مشابه فقهى، در بيان حرمتبدعت، تحقيق دقيقى ارائه كرده و به چندين حديث نيز استناد كرده است، ليكن اصلا به آيات قرآن كريم در اين مورد توجه نداشته است. آيات بسيارى در مورد بدعت وارد شده كه مفهوم و منطوق آنها روشن و واضح است و ايشان مىتوانستبه اين آيات نيز استدلال نمايد. اما فاضل نراقى با دقت در مفاهيم تدليس، كذب، افترا و بدعت در روايات، از توجه به اين آيات غافل مانده است. در اين مقاله به تعريف علمى و فقهى بدعت پرداخته شده و در مقام بيان ادله حرمت، تحليلهاى فشردهاى از آيات و روايات آورده مىشود و در پرتو اين مباحث، لزوم مبارزه با بدعت و بدعت گذار و اسباب و انگيزههاى (7) بدعت گذارى را بيان مىكنيم. قسمت اول: تعريف بدعت و بدعت گذار
حدود احكام شريعت مشخص بوده و بدعت در آنها جايز نيست. اين دو حكم منطقى بر اين پايه استوارند كه شريعت اسلام، فراگير و ماندگار است و حلال و حرام دينى به طور كامل در كتاب و سنت آمده است و كسى حق ندارد به دور از هدايت وحى و كلام خدا و رسول او، چيزى بر دين بيفزايد يا از آن كم كند و يا از پيش خود حلال و حرام تعيين كند، پس در برابر نص كتاب و سنت نبايد اجتهاد كرد و از بدعتبايد اجتناب ورزيد. بدعت از نظر لغوى، نوآورى مطلق و ايجاد چيزى است كه براى نخستين بار و بدون سابقه، به وجود آمده است و بدين مناسبتبه خداوند «بديع» گفته مىشود. (8) فيومى مىنويسد كه غالبا بدعت را در جايى به كار مىبرند كه كاستى و يا افزونى در دين مطرح باشد. (9) پس بدعت در اصطلاح، ساختن و پرداختن حكم دينى و نسبت دادن آن به شرع، مىباشد در حالى كه از دين نيست. علامه مجلسى مىنويسد: بدعت در شرع، چيزى است كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پديد آمده و در آن باره نص به خصوصى نرسيده باشد و مشمول حكم عمومات نيز نباشد. (10) پس پديدههايى مانند مدرسه سازى لباسها و غذاهايى كه در زمان تشريع احكام، وجود نداشتند و در علوم شرعى دخالت دارند، همگى داخل عمومات حليت هستند و با آن كه در زمان رسول خدا نبودهاند، بدعت محسوب نمىشوند. بلى، چيزى كه جنبه دينى دارد مثل نماز، با آن كه در عمومات آمده و بهترين اعمال است، به صورتى كه انسان مىتواند هر اندازه و هر زمان كه بخواهد، نماز بخواند، اما اگر همين نماز را با ركعات خاص و در وقت معين و به شكل مخصوص به جا بياورند، همانند آن چه كه در مورد نماز تراويح پيش آمده است، بدعت محسوب مىگردد. يا ذكر «لا اله الا الله» كه خواندن آن همه جا و همه وقت مستحب است، ليكن اگر كسى آن را به شكل مخصوصى انجام دهد مثلا هفتاد بار در وقت معين و در جاى مشخص به قصد نسبت دادن استحباب اين عمل در زمان و مكان معين به شارع، بى آن كه نصى در آن خصوص وارد شده باشد، اين عمل بدعت است. علامه مجلسى در ادامه سخن مىنويسد: پديد آوردن چيزى در شريعت كه نصى در آن باره وارد نشده باشد، بدعت است، اعم از اين كه در آن امر بدعت مىباشد يا در خصوصيات آن. پس آن چه كه فقهاى عامه به قصد تصحيح سخن خليفه در مورد نماز تراويح (كه گفتبدعتخوبى است)، گفتهاند و بدعت را به احكام پنج گانه تقسيم كردهاند، سخن باطلى است، زيرا بدعت جز بر عمل حرام اطلاق نمىشود، به همين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «كل بدعة ضلالة وكل ضلالة سبيلها الى النار; هر بدعتى گمراهى است و راه هر گمراهى به سوى آتش مىباشد» . (11) پس بدعتساختن چيزى از پيش خود و به شرع نسبت دادن آن است. تشريع دو گونه است: اول آن كه حكمى كه شارع مقدس نگفته و جزء دين نيست را ما به عنوان يك امر دينى به دروغ به او نسبت دهيم; دوم آن كه بدعت گذار قبول داشته باشد كه چنان حكمى در اصل دين و كتاب و سنت وجود ندارد اما او بر طبق نظر خود اقدام به تشريع كرده و از پيش خود آن را امرى دينى و شرعى بداند و به دين نسبت دهد. فاضل نراقى مىنويسد كه ترديدى نيست كه بدعت و داخل كردن چيزى در شريعت كه از آن نيست، حرام مىباشد و اين حكم مورد اجماع و اتفاق علماى امت است، بلكه از ضروريات دين به حساب مىآيد. (12) نراقى با اين كلام يك تعريف اجمالى از بدعت را بيان مىكند: چيزى را كه جزء شريعت و دين نيست، داخل دين و شرع كند. البته هيچ كس در اين تعريف ترديد ندارد و در ميان علما مشهور است. ايشان در ادامه مىنويسد كه مهم آن است كه معناى بدعت را تحقيق كرده و مصداق آن را تعيين كنيم زيرا بسيارى از اعلام در اين مورد اشتباه كردهاند، مثلا مىگويند كه كارى كه ثبوت شرعى ندارد اگر نه به قصد عبادت و حكمى از شريعت، به جا آورده شود كارى لغو است و ثواب و عقاب هم ندارد و اما اگر اين كار به قصد عبادت، اطاعت و به اعتقاد داشتن مشروعيت، انجام شود آن عمل حرام و كننده آن مستحق كيفر الهى مىشود زيرا آن عمل، بدعت و تشريع است. ايراد نراقى بر كلام فقها
مفاد اين كلام فقها آن است كه بدعت عملى است كه انسان آن را به قصد عبادت، طاعت و داشتن مشروعيت انجام دهد هر چند كه ثبوت شرعى نداشته باشد. (13) اين كلام، پايه و اساس علمى ندارد و صحيح نيست زيرا كسى كه با چنين قصدى (قصد عبادت و مشروعيت) كارى را انجام مىدهد يا بر عبادت بودن و مشروعيت داشتن آن عمل در نزد او دليلى وجود دارد يا ندارد. بنابر احتمال نخستبه اجماع بلكه به ضرورت، ايرادى بر او نيست و كيفرى هم ندارد هر چند كه ديگران آن دليل را قبول نداشته باشند، چون هر كس به انجام دادن آن چه از اجتهاد براى او به دست مىآيد موظف است و اصولا شان اجتهاد همين است و به قول دانشمندان شيعه و سنى، مجتهدان، اگر چه خطا هم بكنند، باز در نزد خداوند داراى اجر و پاداش هستند. بنا بر احتمال دوم قصد عبادت و اطاعت معنى ندارد. زيرا اولا قصد يك امر اختيارى نيست. ثانيا آن چه اختيارى است تصور كردن و گذراندن از دل است و چنين چيزى فايدهاى ندارد. ثالثا چون در نزد كننده عمل، دليلى بر مشروعيت آن كار وجود ندارد پس به طور طبيعى او عقيده بر عدم مشروعيت آن دارد بنابر اين چطور مىتواند در همان حال به مشروعيت آن هم معتقد باشد؟ اين تناقض است. رابعا آن جا كه عقيده به مشروعيت ندارد تنها داشتن تصور صرف و خطور به ذهن، كارى حرام محسوب نمىشود. در نتيجه كارى كه نزد كننده آن دليلى بر مشروعيت آن كار وجود ندارد، هر گاه بدون اعتقاد داشتن به مشروعيت، آن را انجام دهد، كار حرامى نكرده است، اگر چه مشروع بودن را تصور كرده و از ذهن گذرانده باشد. و انجام آن كار به قصد داشتن مشروعيت و اين كه شارع گفته است، جز در صورت وجود دليل، ممكن نيست و چنين دليلى بر حسب فرض، وجود ندارد. فاضل نراقى مىنويسد كه محقق خونسارى برخى از اين نكات را در شرح روضه بهيه بيان كرده است و سپس كلام ايشان را به طور مشروح ارائه كرده و ايرادات آن را هم آورده است. وى سرانجام چنين مىگويد كه نظر تحقيقى اين است كه هر كارى را كه ثبوت شرعى ندارد نمىتوان به عنوان آن كه از شرع است، انجام داد، ليكن ممكن است آن را شرعى وانمود كرد و از پيش خود مشروع دانست. اين همان تشريع و داخل كردن امر غير دينى در دين و بدعتباشد، هر چند آن شخص خودش عقيده به مشروعيت آن نداشته باشد. به همين سبب بر همه نوآورىهاى خلفاى جور، بدعت اطلاق مىشود، مانند; اذان سوم در روز جمعه، شستن پاها در وضو، جماعت در نافلهها و امثال آن. چون آنان معتقد نبودند كه چنان امورى ابتدا از ناحيه شارع به ثبوت رسيده است، بلكه آنها را از پيش خود وارد دين كرده و جزئى از امور دينى قرار داده بودند و حتى اگر عقيده به مشروعيت آنها هم داشتهاند باز كارشان بدعتبوده است. (14) مناط در بدعت و تشريع و داخل كردن امرى در دين، آن است كه چيزى را از پيش خود و نه از سوى شارع، مشروع قرار دهيم و آن را از احكام شرع بپنداريم. چنين امرى امكان دارد و واقع هم شده است. پس بدعت، عملى است كه شخصى جز شارع آن را شرعى قرار دهد، آن هم بدون وجود دليل. در بدعتبودن چنين عملى ترديدى نيست و به همين جهتبه كليه نوآورىهاى دينى اهل تسنن بدعت گفته مىشود و آنها جزء موارد فريب، اغراء، دروغ و افترا است و قطعا حرام مىباشد. اما عملى كه ويژگى مزبور را نداشته باشد، بدعتبودن آن ثابت نيست و از مصاديق بدعت نمىباشد، چنان كه صدوققدس سره مىگويد: شستن در وضوء يك بار است و كسى كه دوبار بشويد پاداشى ندارد و سه بار شستن، بدعت است. شيخ صدوق در اين كلام خود، بين بدعت و بين آن چه كه شرعا ثابت نمىباشد، فرق مىگذارد و اين مطلب صراحت دارد در اين كه انجام هر عملى كه شرعا ثابت نيست، بدعت محسوب نمىشود. نتيجه آن كه در بدعت محسوب شدن هر عملى، قصد مشروعيت و يا اعتقاد مشروعيت، شرط نيستبلكه با قرار دادن مشروعيت و تشريع از پيش خود، بدعت تحقق مىيابد و شخص، بدعت گذار محسوب مىشود. به عبارت ديگر، در بدعت، شرعى قلمداد شدن عمل از سوى غير شارع مقدس، شرط است و بايد امر، مشروع فرض شود و جزيى از دين قرار داده شود. پس عمل كسى كه در وضوء، اعضا را به قصد غير وضوء، سه بار مىشويد، بدعت محسوب نمىشود و چنان كارى از اين جهتحرام نيست. بلى ممكن است چنين كارى از ديگر جهات حرام باشد و در آن حرفى نيست. (15) اين تحقيق فاضل نراقى كه با الهام از كلمات محققانه نه استاد خونسارى و شيخ صدوق - رضوان الله تعالى عليهم - مىباشد در خور توجه است و نتيجه آن كه بين آن چه كه شرعيت آن به ثبوت نرسيده و ميان بدعت تفاوت وجود دارد، زيرا دومى حرام است و اما اولى نه بدعت است و نه حرمت آن قطعى مىباشد. از جمله نكاتى كه فاضل نراقى در مناقشه موضوع بدعتبه خصوص در بخش پايانى به آن توجه كرده است اين است كه بدعت عملى است كه شخص آن را به عنوان عمل شرعى كه در كتاب و سنت نيامده است، انجام دهد، اگر چه عقيده داشته باشد كه آن عمل، در اصل شرع آمده است، زيرا مضافا بر هر عنوانى، آن عمل تدليس، اغراء، دروغ و افترا است، پس قطعا حرام مىباشد. اين نكته قابل توجهى است كه در معناى اصطلاحى بدعتبايد مورد عنايتباشد. پس بدعتيا آن است كه چيزى را از پيش خود شرعى قلمداد كند و يا آن كه مشروعيت آن را به شارع نسبتبدهد كه نسبتى دروغ و خلاف حقيقت است و هر دو معنا در دعتبودن عمل به صورت قضيه مانعه الخلو مطرح مىباشند. تاملى در سخنان محقق خونسارى و فاضل نراقى
اول: محقق مىگويد: «ظاهرا عبادت تلقى نشده از شارع كه بر اساس اجتهاد و يا تقليد، عبادت شناخته شده و مورد اعتقاد مىباشد، حرام نيست» . (16) با ملاحظه توقيفى بودن عبادات به ويژه عبادات نمادين، چنين كلامى باطل به نظر مىرسد، زيرا چيزى كه از طريق اجتهاد و يا تقليد، عبادت شناخته شده و شخص به آن معتقد گرديده است مانند اين است كه از شارع تلقى شده است. در صورت عدم تلقى از سوى شارع اجتهاد و يا تقليد نيز وجود ندارد، لذا چنين عملى بدعت و حرام است. به عبارت ديگر بين تلقى از شارع و ثبوت شرعى از طريق اجتهاد و يا تقليد، ملازمه وجود دارد و تفكيك بين آن دو مشكل است. دوم: فاضل نراقى در بيان معناى بدعت مىنويسد كه انجام كارى به قصد عبادت و طاعتبودن آن، در حالى كه بر شرعيت آن دليلى وجود ندارد معنا ندارد زيرا قصد، امرى اختيارى نمىباشد. اصل مطلب مرحوم نراقى، سخن محققانهاى است، چنان كه در متن مقاله نيز بيان كرديم، ليكن اين بخش از استدلال ايشان به نظر ما خالى از ابهام نيست، زيرا اولا چنين بحث فنى در محل خود بايد دنبال شود و ايشان آن را مسلم پنداشته و اصل بحث تلقى كردهاند. ثانيا اگر مراد از قصد همان نيت، اراده، تصميم و عزم باشد كه اهل لغت گفتهاند، به چه دليل اختيارى نيست؟ ! تهانوى مىنويسد: نيتبر انگيختن دل به سوى چيزى است كه نفس آن را موافق غرض خود مىداند، براى جلب سود و يا دفع ضرر، در حال و يا در آينده. و از ديدگاه شرع نيز اراده متوجه به سوى فعل براى طلب قرب به خدا و يا براى امتثال امر اوست. بنابراين كسى كه در خواب و يا با غفلت، كارى را انجام دهد، كار او مهمل و بى اثر است و همانند حركتى است كه از جمادات ناشى مىشود. برخى ديگر گفتهاند كه نيتبه معناى عزم است و شرعا به معنى قصد كارى براى خداست. نيت عزم دل استبه چيزى، لذا نيت و عزم يكى است و آن، توجه كامل دل بر امرى استبه صورتى كه بر انجام آن قرار و آرام گيرد. هم چنين بعضى ديگر گفتهاند كه نيت استقرار دل استبر امرى مطلوب. اين قيد براى احتراز از توجه و رويكرد است كه با نيت فرق دارد، مانند قصد انتقال از جايى به جايى ديگر و يا خوردن و آشاميدن كه آن را توجه و ميل گويند و نيت نيست. در روايتى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «عرفت الله (سبحانه) بفسخ العزائم; خدا را با از بين رفتن و شكستن ارادهها شناختم» برخى از علماء به استناد اين روايت، نيت را قابل به همخوردن مىدانند. برخى ديگر از دانشمندان نيز گفتهاند كه نيتبه آن جهت تشريع شده است تا عبادات از كارهاى عادى جدا شوند و از نظر برخى ديگر از علماء نيت عبارت است از ارادهاى كه قدرت را بر مىانگيزد و آن اراده ناشى از معرفت و شناخت نسبتبه چيزى است و داراى سه قسم است: اول نيت صاف و خالص كه انگيزه آن جز خدا نيست; دوم نيت ريايى كه انگيزه آن، ريا و غير خداست; سوم آميزهاى از آن دو. براى هر يك از اين سه گروه رتبههايى است. سوم: مطلب ديگر قابل مناقشه در كلام فاضل نراقى سخن ايشان در تعريف اعتقاد است كه در بيان كلام محقق خونسارى آمده است: «لا شك ان الاعتقاد ليس بامر اختيارى وله مراتب مختلفه في الضعف والشدة; شكى نيست كه اعتقاد، امر اختيارى نيست و مراتب مختلف آن از حيثشدت و ضعف فرق مىكند» . (17) هم چنان كه در مساله قصد خاطر نشان ساختيم ما از اصل تعريف و بيان مفاد بدعت فارغ هستيم. در اين جا نقطه مبهم غير اختيارى بودن اعتقاد است كه چندان روشن نيست، هر چند كه ايشان آن را مسلم گرفتهاند در حالى كه دانشمندان ديگر در آن مقوله سخنان متفاوتى گفتهاند. بعضى گفتهاند كه اعتقاد به دو معنا است. يكى حكم ذهنى جازم قابل تشكيك. دوم حكم جازم راجح و غير قابل تشكيك كه علم را شامل مىشود. معناى نخست، مشهور و معناى دوم، نامشهور است. تفتازانى مىگويد كه اعتقاد، به معناى مشهور، در تقابل با علم است ليكن به معناى نامشهور، علم و گمان را هم شامل مىشود. و در شرح تجريد آمده است كه اعتقاد به طور كلى بر تصديق اطلاق مىشود، اعم از آن كه جزئى و مطابق و ثابتباشد يا غير آن (يعنى به معناى تصديق مطلق است) . اين معنا مشهور است و گاهى هم اعتقاد فقط بر علم يقينى اطلاق مىشود. صاحب مطول، اعتقاد به معناى علم يقينى را مشهور و اعتقاد به معناى تصديق مطلق را نامشهور دانسته است. گذشته از آن اعتقاد به معناى يقين، جهل مركب را شامل نمىشود لذا با حكم جازم قابل تشكيك كه شامل جهل مركب هم هست، تفاوت دارد. به همين جهت عضدى مىگويد كه اعتقاد اگر مطابق واقع بود، اعتقادى صحيح و درست است و گر نه، فاسد مىباشد. ايشان ظاهرا يقين را معناى سوم اعتقاد پنداشته است. (18) پس با ملاحظه نظرات دانشمندان بطلان نظريه غير اختيارى بودن قصد و اعتقاد واضح شد. از قضا هر دوى اين كلمات، در صحت عمل و درستى عبادات، شرط هستند، زيرا عبادت بدون قصد و نيت و عمل منهاى عقيده و باور صحيح نيست و چيزى كه از اختيار انسان خارج است ممكن نيست مورد تكليف باشد. ممكن است ايراد شود كه قصد و اعتقاد امر اختيارى نيستند، اما همين قدر كه مقدمات آنها اختيارىاند در توجه تكليف كافى است. در پاسخ بايد گفت كه اولا با ملاحظه نصوص قرآنى درباره عزم، اختيارى بودن عزم و قصد معلوم مىشود. (19) ثانيا خود فاضل نراقى در ذيل همان بحث مىنويسد كه بخش اختيارى قصد، خطور ذهنى و تصور تنهاست. پس او به تاثير اختيارى بودن مقدمات نظر ندارد و گرنه به همان استدلال مىكرد. ثالثا بر فرض كه اختيارى بودن مقدمات، كافى باشد، در جواب بايد گفت كه «الاضطرار بالاختيار لا ينافى الاختيار; اضطرار ناشى از اختيار منافاتى با اختيار ندارد» . مثلا كسى خود را از بلندى پرت مىكند، چنين شخصى در وسط راه سقوط و هلاكت اختيارى ندارد، ولى چون خود را به اختيار از بالا به پايين انداخته است، مسئوليت او به قوت خود باقى است. بنابراين طرح اختيارى و غير اختيارى بودن قصد در اين استدلال، به سود فاضل نراقى نيست. قسمت دوم: ادله حرمتبدعت
بر حرمتبدعت دلائلى اقامه شده است: دليل اول اجماع مسلمانان و آن محكمترين دليل است، زيرا بيشترين اختلاف در زمينه مصاديق و تطبيق عنوان بر مورد آن است وگرنه اصل مفهوم بدعت و حرمت آن اتفاقى و مورد توافق مىباشد; دليل دوم و سوم آيات قرآنى و احاديث نبوى و روايات ائمه معصومين عليهم السلام است كه علاوه بر بيان حرمت، برخى ويژگىهاى ديگر را نيز مطرح مىكنند. و ما در اين قسمتبه تحليل برخى آيهها و حديثها اكتفا مىكنيم. آيات و روايات حرمتبدعت
دليل اول: بعضى از آيات قرآن كريم از تخفيف الهى سخن به ميان آورده و سهل و آسان بودن احكام شرع را خاطر نشان ساخته است. (20) اما متاسفانه بدعت از ابتداى آن، حركتى ضد اين مشيتخدايى بوده و كار را بر انسان دشوار كرده است، زيرا اگر خداوند عملى را حرام نكرده، يقينا اين حرام نكردن از روى فراموشى نبوده است. (21) خداوند در قرآن كريم در بيان تكليف و تعيين حلال و حرام كوتاهى نفرموده و چيزى را در كتاب فروگذار نكرده است. (22) لذا اگر عملى را واجب يا حرام نكرده به دليل آن است كه اراده كرده تا انسان به زحمت نيفتد و اصولا خدا براى بشر، آسانى مىخواهد نه سختى و در دين زحمت زياده از حد قرار نداده است زيرا اسلام دينى فطرى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مىفرمايد: «من بر دين حنيف و آسان و انعطافپذير برانگيخته شدهام» . (23) آيه مورد نظر در سوره نساء، درباره تخفيف الهى در خصوص مساله جنسى است و در آيات پيشين در زمينه روابط درونى خانواده و چگونگى ارتباط با زنان سخن گفته شده است و خدا با در نظر گرفتن نيازها و لزوم حفظ اعتدال و صيانت مادى، معنوى، جسمى و روحى خانوادهها، احكامى را مقرر فرموده است و ازدواج اين را حرام و ازدواجهاى ديگرى را حلال دانسته است. خداوند به طور كلى نكاح دائم و يا موقت (24) و كنيز را حلال و رفتارهاى جنسى ديگر را تعدى به حريمهاى زندگى و حرام اعلام نموده است. لذا آنان كه از پيش خود حلال و حرام تعيين مىكنند مانند اهل تسنن، بر خلاف خواستخدا و رسول او رفتار مىكنند زيرا ازدواج موقتبا شرايط نسبتا آسانى كه دارد به جا و لازم است. پس هم چنان كه بدعت گاهى جنبه ايجابى دارد مثل تشريع جماعت در نافلهها و نماز تراويح، گاهى نيز جنبه سلبى پيدا مىكند، كه مىتوان آن را نوعى حرام تراشى از پيش خود، تعبير كرد مانند تحريم ازدواج موقت و امثال آن. (25) دليل دوم: آيات ناظر به مذمت اكتفا نكردن به بيان شارع كه هيچ چيز را فرو گذار نكرده است. (26) و سؤال بيجاى (27) زياده از حد كه زحمت انسان را زيادتر مىكند مىباشد. اين كار سر از وسواس در آورده و باعثبدعت گذارى مىشود. از امير مؤمنان عليه السلام روايت است كه فرمود: «ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعواها وحد لكن حدودا فلا تعتدوها ونهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها وسكت لكم عن اشياء ولم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها; همانا خدا بر شما واجباتى را مقرر فرمود، آنها را ضايع مكنيد و مرزهايى را براى شما تعيين كرد، از آنها مگذريد و شما را از چيزهايى بازداشته، پس پردهها را ندريد و به سود شما از اشيايى، نه از روى فراموشى، سكوت كرده است، پس خود را به زحمت نياندازيد» . (28) كثرت سؤال وسوسه انگيز و ماجراجويانه آن اندازه نكوهيده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم يارانش را از آن باز مىداشت و مىفرمود: تا من چيزى نگفتهام و حكمى را بيان نكردهام مرا به حال خود بگذاريد وقتى حديثى گفتم، سخن مرا عمل كنيد. سبب هلاكت امتهاى پيشين، سؤال زياد و اختلاف بر انبيائشان بوده است. (29) پيامبر در حديث ديگرى مىفرمايد: «حلال آن است كه در كتاب خدا حلال دانسته شده و حرام چيزى است كه در قرآن آمده و آن جا كه ساكت است (حليت و حرمت چيزى بيان نشده) مورد عفو است» . (30) دليل سوم: روح بدعتبه تحليل و تحريمهاى از پيش خود و بدون اذن شارع مقدس بر مىگردد و بعد از آن كه حدود الهى معين و حلال و حرام بر اساس كتاب و سنت مشخص شد، نبايد انسان خود را زحمت دهد و با تشريع خودسرانه عرصه زندگى را بر خود تنگتر كند. خداوند مىفرمايد: «اى مؤمنان، پاكيزههايى را كه خدا براى شما حلال فرمود بر خويشتن حرام مكنيد و از حدود الهى تجاوز ننماييد كه او متجاوزان را دوست نمىدارد» . (31) امامان معصوم عليهم السلام براى پيشگيرى از اين فكر كه هر كس مىتواند از پيش خود حكم صادر كند به صراحت گفتهاند كه سخنان ايشان مستند به قرآن و مكمل آن است. امام باقر عليه السلام مىفرمايد: «وقتى من براى شما حديثى بيان مىكنم از من بپرسيد اين حديث كجاى قرآن است» . سپس در دنباله حديث مىگويد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم از گفت و گوى بىارزش و تباه كردن مال و كثرت سؤال نهى فرمود. از ايشان پرسيدند اين احاديث در كجاى قرآن است؟ حضرت در جواب آياتى را تلاوت كردند. (32) دليل چهارم: بدعت كه به معناى تشريع كارى و يا شرعى قلمداد كردن ترك عملى، از پيش خود و نسبت دادن آن به شارع، مىباشد، از مصاديق بارز كذب، افتراء و دروغپردازى است و در بعضى از آيات به شدت تقبيح شده است و چنان اشخاصى ستمكارترين افراد معرفى گشتهاند. (33) خداوند مىفرمايد: ««انما يفتري الكذب الذين لا يؤمنون بآيات الله واولئك هم الكاذبون» ; جز اين نيست كسانى كه به آيههاى الهى ايمان نمىآورند، افترا مىبندند و اينان دروغگويانند» . (34) رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مىفرمايد: «از تكذيب خدا پروا كنيد، پرسيدند اى رسول خدا چگونه پروا كنيم؟ فرمود يكى از شما مىگويد خدا گفت، خداى - عزوجل - مىفرمايد دروغ گفتى، من آن را نگفتهام و يكى از شما مىگويد خدا نگفته است، خداى - عزوجل - مىگويد: دروغ گفتى، من آن را گفتهام. (35) دليل پنجم: گاهى در اصل شرع حكمى وجود دارد و آن حكم براى تربيت نيكوى انسانها، تشريع گرديده است. ليكن به مرور زمان با پيرايه بستنها و كم و زياد كردنهايى كه از سوى برخى، هر چند دل سوزانه به قصد خير، صورت مىگيرد، به شكل ديگرى پديدار مىشود، به صورتى كه هيچ ارتباطى با اصل حكم، ندارد و تبديل به چيزى مىشود كه خدا و پيامبرش بر آن صحه نمىگذارند. مسئله رهبانيت كه در قرآن آمده است، مصداقى از همين موضوع مىباشد. قرآن در اين زمينه، بيان روشنى دارد هر چند كه مفسران آن را به خوبى تفسير نكردهاند. خداوند مىفرمايد: ««ثم قفينا على آثارهم برسلنا وقفينا بعيسى ابن مريم وآتيناه الانجيل وجعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافة ورحمة ورهانية، ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم وكثير منهم فاسقون» ; ما، به دنبال نوح و ابراهيم، پيامبرانى مبعوث كرديم و عيسى بن مريم را پس از ايشان بر انگيختيم و انجيل به او عطا كرديم و در دلهاى پيروان او رافت و رحمت و رهبانيت (خوف از خدا) قرار داديم اما در آن، نوآورى كردند و گرفتار بدعتشدند. ما رهبانيت را براى ايشان ننوشته بوديم، مگر براى تحصيل رضاى خدا. ليكن آن را رعايت نكردند و آن طور كه شايسته است آن را پاس نداشتند..» . (36) رهبانيتى كه در اصل آيين مسيح عليه السلام تشريع شده، براى تعديل دنيا خواهى و پيشگيرى از مادى گرى افراطى بوده است و چنين چيز در تربيت انسان لازم مىباشد. متاسفانه پيروان حضرت عيسى عليه السلام آن را دگرگون كردند و با پيرايه بستن به آن راه تفريط پيمودند. حلالها را بر خود حرام و ازدواج را ممنوع كردند و همين ترك دنياى تفريطى، آنان را به دنيا پرستى افراطى و مادى گرى كشانيد، زيرا هر تفريط، افراطى به دنبال دارد و از هر افراطى، تفريط به وجود مىآيد. آنان با چنين بدعتى هم خود از راه حق گمراه شدند و هم ديگران را گمراه كردند. اين آيه، ظهور در اين دارد كه اصل رهبانيت معتدل و معقول در آيين مسيح وجود داشته و چنين چيزى تقبيح نشده است و ويژگى پيروان مسيح عليه السلام در سه خصلتبيان شده است: وجود رافت; رحمت; رهبانيت. اما نصرانيان در آن تغيير داده و چيزى ساختند كه شباهتى به اصل حكم نداشت. اين معناى ديگرى از بدعت است، بدين صورت كه اصل چيزى در دين باشد، ليكن با پيرايههايى آن را تغيير دهند و به صورتى در آورند كه در اصل نبوده است. مثال ديگر اين كه در عالم اسلام، خدا براى مسلمانان زهد را فضليت دانسته است. زهد به معناى بى علاقگى به دنيا و وابسته نبودن به آن است. اين حكم بسيار مفيد و سازنده است، ليكن با برخى افكار صوفيانه و تحت تاثير همان رهبانيت دروغين نصرانيت و رياضتهاى از خود ساخته هندوان، مذهبهايى به وجود آمد كه زهد اصيل اسلامى را زشت و آن را به شكل بدعتآميز و با ظاهرى نو مطرح ساخت. بدين صورت در بهره ورى از مواهب مادى دنيا، تفريط و با ريا و سالوس و تحميق مريدان، در دنيا خوارى و ثروت اندوزى، افراط كردند. به عقيده ما اين آيه از دلايل روشن تحريم بدعت و مذمت آن است. در واقع، يك نوع از بدعت در اين آيه مطرح گرديده است. اما متاسفانه برخى مفسران، آيه را با مكتبهاى كلامى تفسير كرده و از معناى ظاهرى آيه دور شدهاند، اگر چه برخى ديگر از مفسران در ضمن تفسير آيه به بيان بعضى از حقايق آن پرداختهاند. علامه طباطبايى مىنويسد: «رهبانيت از رهبتبه معناى خوف گرفته شده است و عرفا عبارت از اين است كه انسان به قصد عبادت و از روى ترس از خدا، از مردم فاصله بگيرد و ابتداع به معناى نوآورى در كار دينى، عادى و صنعت استبه صورتى كه پيشتر چنين چيزى نبوده است و جمله «ما كتبناهما عليهم» جواب سؤال مقدرى است. گويا سؤال مىشود: معنى رهبانيت مبتدعه چيست؟ در پاسخ مىفرمايد: چيزى كه آنان از پيش خود بدون تشريع الهى، ساخته و پرداختهاند. جمله «الا ابتغاء رضوان الله» استثناى منقطع است و معناى آن اين است كه ما آن را فرض نكرديم ليكن آنان با پيرايههايى از پيش خود آن را ساخته و پرداخته كردند اما با وجود اين، به سبب تعدى و تجاوز از حدود آن، به طور شايسته آن را رعايت نكردند. از اين جمله اخير استفاده مىشود كه رهبانيت نزد خداى متعال، مورد رضايتبوده، هر چند كه خدا آن را تشريع نكرده است و آنان از پيش خود آن را ابداع كرده و به وجود آوردهاند» . بيان چنين مطلبى از ايشان جاى شگفتى است، زيرا اگر آن، بدعتبوده و خدا نفرموده است، چه طور مىتواند مورد رضاى الهى باشد و چنين سخنى راه بدعت گذارى را باز مىكند چنان كه برخى با استفاده از همين شيوه و طرح بدعتخوب و بد، چيزهايى را در دين وارد كردهاند. با حفظ ظاهر آيه حق آن است كه بگوييم اصل رهبانيت در مسيحيت مانند زهد در اسلام وجود داشته است. هر دوى اينها به معناى درست كلمه، فضيلت است و انسان را به طور صحيح تربيت كرده و از سقوط در باتلاق ماديات و دنيا پرستى باز مىدارد ليكن همان گونه كه برخى مسلمانان زهد را بد فهميدند و با پيرايه بستن، آن را ترك دنيا معنى كردند و از حقيقت دور شدند، مسيحيان هم، با عدم رعايت اصل رهبانيت و افزودن چيزهايى از سوى خود به آن، گرفتار انحراف شدند و در رهبانيتبدعت درست كردند. مراغى مىنويسد: «پيروان عيسى عليه السلام كه به دنبال او بودند، سه صفت داشتند: 1- در ميانشان رافتبرقرار بود و آنان تا مىتوانستند بدى را از يكديگر دفع مىكردند و كارها را سامان مىدادند. 2- در بين آنها مهر و محبتحكم فرما بود، آن چنان كه خدا درباره مسلمان مىفرمايد: «رحماء بينهم» (37) ، نسبتبه هم مهربان بودند. 3- رهبانيت مبتدعه» . (38) در ظاهر آيه هر سه خصلت، كار خدا دانسته شده، ليكن مراغى مانند ديگر مفسران به زحمت افتاده و رهبانيت را از دو خصلت پيشين جدا كرده و آن را مفعول «جعلنا» قرار نداده است و چنين مىنويسد: «آنان از مردم كناره گرفتند و در بيابانها و صومعهها تنهايى گزيدند و ازدواج را بر خود حرام كردند و به قصد تقرب به خدا و اخلاص براى او، لباسهاى زبر و خشن پوشيدند، در حالى كه چنين چيزى را خدا ايشان واجب نكرده و ننوشته بود، بلكه آنان به قصد قربت و رضاى خدا آن را از پيش خود ساختند. علاوه بر آن، پس از پديد آوردن آن روش، به طور شايسته آن را رعايت نكرده و پاس نداشتند» . (39) مغنيه الا را به معناى لكن گرفته و چنين معنا مىكند: «اين رهبانيت از سوى خدا نبود، لكن رؤساى نصرانى آن را از پيش خود ساختند، به اين گمان كه به خدا نزديك مىشوند و با در پيش گرفتن روش رهبانيت، از لذتهاى دنيوى، دورى جستند، در حالى كه خدا به چنان چيزى فرمان نداده بود، زيرا خدا زينت و آراستگىها و روزىهاى پاكيزه را براى ايشان حلال فرموده بود. با وجود اين آن چه كه خود ساختند و پديد آوردند، را رعايت نكردند و بر آن روش ملتزم باقى نماندند بلكه با ريا، سالوس و شهرتطلبى، براى به دست آوردن مقامهاى دنيوى و مادى، بر ضد همان روش خود ساخته گام برداشتند» . (40) مغنيه در پايان كلامش مىنويسد: «از اين آيه چنين استفاده مىشود كه نه در دين اسلام و نه در آيين مسيح عليه السلام رهبانيت وجود ندارد» . (41) دليل ششم: قرآن كريم در بيش از بيست آيه، اطاعت از رسول خدا را با اطاعت از خود خداى متعال همراه ساخته و در بعضى آيهها مىفرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا» ; هر آن چه را كه رسول صلى الله عليه و آله وسلم براى شما مىآورد بگيريد و از آن چه شما را باز مىدارد، خود دارى كنيد» . (42) قرآن مجيد حتى سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را همسنگ وحى معرفى مىكند. (43) و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم، در پاسخ منكران معاد كه ارائه كتابى غير از اين قرآن موجود و يا تغيير و تبديل در آن را پيشنهاد مىكردند، مىفرمايد: «من از پيش خود نمىتوانم آن را دگرگون كنم من تابع آن چه به من وحى مىشود هستم» . (44) اما با وجود اين درباره همين پيامبر عزيز، با لحنى بسيار تند در قرآن چنين آمده است: «ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين»; هرگاه او برخى سخنان بر ما ببندد، ما با دست قدرت او را مىگيريم و شاه رگ وى را مىبريم و احدى از شما حق ندارد كه از او حمايت كند» . (45) در جايى كه خدا درباره عزيزترين پيامبرش، چنين سخن گفته است، اگر يك شخص عادى از پيش خود حكمى را به خداوند يا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نسبت دهد و يا چيزى را جعل كرده و به دين منسوب كند، حكم او معلوم است. با توجه به اين آيه، حرمتبدعت، از واضحات است. علامه طباطبايى مىنويسد: «تقول به معناى جعل و از خود ساختن و نسبت دادن آن به خداست و معناى آيه چنين است; هر گاه اين رسول بزرگوار كه به وى مسئوليت و رسالت دادهايم و با قرآنى كه نازل كردهايم و او را به سوى شما فرستادهايم، سخنانى از پيش خود ساخته و به ما نسبت دهد، همانند يك مجرم، او را مؤاخذه مىكنيم» . (46) اين آيه نشانه نهايت محدوديت در شريعت و دين است كه وقتى رسول خدا چنين محدود است، ديگران تكليف خود را بدانند و هرگز از پيش خود چيزى به دين نيفزايند و يا از آن نكاهند، هر چند كه آيه در مقام منزه دانستن مقام رسول خدا از چنين اعمالى است. مغنية مىنويسد: «تقول به معناى افتراست و تهديد، بيانگر تنزيه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم چنان نكرده است. هم چنان كه از مشركان نقل شده كه مىگفتند: «بل تقوله» (47) بلكه آن سخن را از پيش خود مىگويد» . (48) مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه مىنويسد: اگر محمد صلى الله عليه و آله وسلم به ما دروغ بندد و چيزى از پيش خود گويد كه ما نگفتهايم و كارى انجام دهد كه ما دستور ندادهايم، وى را مورد مؤاخده قرار مىدهيم. (49) يكى از نويسندگان مىنويسد: «آيه بر اين نكته تاكيد دارد كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم با اين كه بزرگ وارترين و عزيزترين پيامبران است، اگر از پيش خود چيزى بگويد و يا بر آن چه به وى وحى شده، چيزى بيفزايد و يا بكاهد، خداوند او را كيفر مىدهد تا چه رسد به مردمان عادى» . (50) چنان كه ملاحظه مىكنيد سخنان مفسران در معناى آيه، مشابه است و همان مضمون بدعت را مطرح مىكند. پس آيه، از دلايل حرمتبدعت مىتواند باشد و دلالت آن از هر دليلى رساتر است. دليل هفتم: هوى پرستى و جاهطلبى، هر چند در پوشش تقدس و در جامه دينى باشد، از انگيزههاى بدعتبه شمار مىآيد و در قرآن و احاديث مذمتشده است: ««ومن اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله...» ; گمراهترين كيست جز آن كس كه بدون هدايت الهى به دنبال هواى خويش است» . (51) آن كس كه در طريق بدعت گام بر مىدارد يا جاهل است كه از راه خدا منحرف مىباشد و يا از روى علم و آگاهى اقدام مىكند كه چنين كسى هواى خويش را مىپرستد و گمراهترين است. (52) امير مؤمنان عليه السلام مىفرمايد: «جز اين نيست كه سر آغاز فتنهها و آشوبها، هواهايى است كه تبعيت مىشود و حكمهاى بدعتآميزى است كه پديد مىآيد، در حالى كه بر خلاف كتاب خداست. بر اين اساس باطل و نه بر طبق دين خدا، اشخاصى تحت امر مردمانى قرار مىگيرند» . (53) بنابراين عموم آيهها و احاديثى كه از هوا پرستى و دنباله روى هوى و هوس، نهى مىكنند شامل بدعت هم مىشوند و مىتوانند دليل حرمت آن باشند. قسمتسوم: نتيجه گيرى
الف) بدعتيعنى آن كه چيزى را كه در شرع نيست، از پيش خود و به دروغ به شريعت و شارع نسبت دهند. اين عمل حرمتى مضاعف دارد، اول از حيثبدعت و دوم از جهت دروغپردازى و افترا كه به عنوان مستقل مورد نهى قرار گرفته است. پس به دو جهتحرام است. بدعت گاهى يك جنبه دارد و آن وضع و جعل چيزى استبه عنوان دين با اعتراف به اين كه شارع نخستين آن را نگفته است و بدعت گذار آن را صلاح دانسته و داخل دين كرده است. گاهى بدعت جنبه دومى پيدا مىكند، بدين صورت كه در اصل يك چيزى در شريعت وجود دارد، ليكن با پيرايه بستن و دگرگون سازى، چيز ديگرى پديد مىآيد و به دين منسوب مىشود مانند رهبانيت نصرانيت و زهد اسلامى. ب) در سخنان بعضى از بزرگان سنت و بدعت لغوى با سنت و بدعت اصطلاحى اشتباه شده و شكل بحث دگرگون گرديده است. پس تقسيم بدعتبه بدعتخوب و بد و يا تقسيم آن به احكام پنج گانه صحيح نيست. چنان كه علماى شيعه نيز چنين گفتهاند. ج) بدعتبا امور مستحدثه متفاوت است. بر اين اساس، در بدعت اصطلاحى، مقوله دينى و شرعى بودن در نظر است كه با نسبت دروغ به شارع و يا با جعل مستقل صورت مىگيرد. پس امور عادى بشرى مثل عمران و آبادى، خيابان كشى، جاده سازى، ساختن تاسيسات علمى، فرهنگى اجتماعى و ديگر نوآورىها كه در عصر رسول اكرم وجود نداشته است از بحثبدعت موضوعا خارج است و طرح آنها در اين بحثخلط مبحث و بىتناسب است. د) قصد و اعتقاد امرى اختيارىاند و به همين سبب در عبادتها، شرط و يا جزء محسوب مىشوند. اصولا هر كارى، با نيت و عقيده، اعتبار پيدا مىكند و فحص و تحقيق در حصول عقيده صحيح لازم است. ه) نراقى و بعضى از دانشمندان ديگر، ميان بدعت و آن چه مشروعيت آن ثابت نشده است فرق گذاشتهاند. بدين صورت اولى را حرام دانستهاند و اما حرمت دومى را مسلم ندانسته بلكه قائل به عدم حرمت آن شدهاند. و) بدعت انجام دادن كارى استبه عنوان عمل شرعى، با نسبت دادن به شارع يا با جعل مستقل. پس تكرار و عدم تكرار در آن تاثيرى ندارد، زيرا اگر تعريف بدعتبر آن صادق باشد يك بار انجام دادن آن هم حرام است و اگر صادق نباشد، تكرارش حرمتى ندارد. ز) لحن تند بعضى آيات قرآنى نسبتبه اين كه پيامبران خدا، بايد در پرتو وحى، به انجام رسالت و ارشاد خويش بپردازند و حق ندارند از پيش خود چيزى گفته و يا بر آن اضافه كنند، قباحتبدعت و شدت حرمت آن را اثبات مىكند. ح) جاهطلبى و رياستخواهىهاى دينى و خود رايى، از سوى كسانى كه پارسا نبوده و قدرت اجتهاد و استنباط احكام را هم نداشتهاند، باعثبدعت گذارىهاى فراوان شده است. به همين سبب ائمه معصومين عليهم السلام، خودرايى و انجام قياس را در مسايل دينى باطل دانسته و مردم را از چنين كارى بر حذر داشتهاند. امام صادق عليه السلام فرمود: «... وان دين الله لا يصاب بالمقاييس; با قياس و خود رايى نمىتوان به دين رسيد» . (54) ط) اطاعت از خدا و رسول او فرض و پيروى از رهنمودهاى ايشان لازم است زيرا آن چه گفتنى و انجام دادنى بوده است گفته و انجام دادهاند. پس راه بدعت گذارى بسته شده است. پيامبر مىفرمايند: «اتبعوا ولا تبتدعوا فقد كفيتم; پيروى كنيد و بدعت نگذاريد كه كفايتشدهايد» . (55) ى) علامه طباطبايى مىگويد: «رهبانيتبا آن كه بدعتبوده، مورد رضاى خدا قرار گرفته است» . و محمد جواد مغنيه مىنويسد: «رهبانيت، نه در اسلام و نه در نصرانيت، وجود ندارد» . در صورتى كه رهبانيتى كه ناشى از بدعت است، نمىتواند مورد رضايت الهى باشد و رهبانيت ابتداعى تنها در عالم مسيحيت وجود داشته است و دقت در آيه مربوطه اين حقيقت را روشن مىكند. منابع بحث:
1- قرآن كريم. 2- العوائد والفوائد، مولى احمد نراقى. 3- الفصول المهمة، شرف الدين العاملى. 4- النهاية، ابن اثير جوزى. 5- بحار الانوار، محمد باقر مجلسى. 6- كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى. 7- دايرة المعارف تشيع، جمعى از نويسندگان. 8- القواعد والفوائد، محمد جمال الدين، (شهيد اول) . 9- المصباح المنير، فيومى. 10- غرر و درر، به تصحيح آمدى. 11- نهج البلاغه، گردآورنده: شريف رضى. 12- تفسير كبير، فخر رازى. 13- جواهر الكلام، محمد حسن نجفى. 14- مجمع الفائدة، احمد اردبيلى. 15- تذكرة الفقهاء، علامه حلى. 16- تحريرات فى الفقه، مصطفى خمينى. 17- مستمسك العروة الوثقى، سيد محسن حكيم. 18- مستندالشيعه، احمد نراقى. 19- اثنى عشر رساله، عيون المسائل، ميرداماد. 20- كلمات المحققين، رساله جبر و اختيار، نصير الدين طوسى. 21- رساله جبر و اختيار، وحيد بهبهانى. 22- رساله فخريه، فخر المحققين. 23- الكاشف، محمد جواد مغنيه. 24- مجمع البيان، شيخ الاسلام طبرسى. 25- البدعه، باقرى. 26- سنن، ترمذى. 1. مانند سخن خليفه دوم درباره برگزارى نماز جماعت تراويح كه گفت: نعمت البدعة هذه: چه بدعتخوبى است اين. ر.ك: شرف الدين عاملى، الفصول المهمة في تاليف الامة، ج 87 و ابن اثير، النهاية، ج 1، ص 106. 2. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 7، ص 204. 3. ر. ك: تهانوى، كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 133، و همچنين ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج3، ص 145. 4. بنابراين، كارهاى مثل پل سازى و جاده سازى، خيابان كشى و كاروان سرا سازى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مرسوم نبوده است، و ربطى به مساله بدعت ندارند. 5. محمد بن جمال الدين، القواعد والفوائد، ص 256، افست، داورى، قم. 6. ر. ك: ابن اثير، النهاية، ج1، ص 106، مكتبه اسلاميه. 7. به طور اجمال، جاهطلبى در پوشش تقدس و دين مدارى، سوء استفاده از سادگى و جهل تودهها، سهل و ممتنع بودن مسايل دينى، انديشههاى التقاطى و وسوسه گرى از عمدهترين اسباب و عوامل پديده شوم بدعتبه حساب مىآيند. 8. بقره (2) : آيه 117. 9. ر.ك: مصباح منير، ص 50. 10. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 7، ص 202. 11. همان، ص 203. 12. مولى احمد نراقى، عوائد الايام، ص 110، افستبصيرتى، قم. 13. يعنى: در معنا و مفهوم بدعت و حرام بودن آن، قصد عبادت و مشروعيتشرط است. 14. يعنى از مصاديق بدعت اين است كه چيزى را به دروغ و از پيش خود به شارع نسبت دهند و آن را به خدا و رسول، افتراء ببندند و ما آن را يكى از دو معناى بدعت مىدانيم. 15. ر.ك: عوائد الايام، ص 113- 111. البته صدوق سه بار شستن را مطلقا بدعت مىداند در حالى كه در دوبار شستن هم اگر با همان قصد مشروعيتباشد، سخن نراقى صادق است، زيرا دو بار شستن هم اگر دليل شرعى نداشته باشد و شخص با شرعى فرض كردن آن را انجام دهد بدعت محسوب است ولى مرحوم نراقى از بيان اين مطلب غفلت كرده است. 16. عوائد الايام، ص 111. 17. عوائد الايام، ص 111. 18. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، صص 1440 و 1339 و 954. 19. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسي ولم نجد له عزما» ; ما پيشتر با آدم عهد كرديم ولى عزم و ارادهاى براى او نيافتيم» . طه (20)، آيه 115. و نيز مىفرمايد: «فاذا عزمت فتوكل على الله» ; وقتى تصميم گرفتى پس توكل بر خدا كن.» آلعمران (3)، آيه 159. در اين آيات خداوند عزم و تصميم را به انسان نسبت مىدهد و كار او مىداند آن هم با تعبيرى كه حاكى از اختيار است. و آيههاى ديگرى از قرآن نيز داراى همين مضمون است، ر.ك: آل عمران (3)، آيه 186 و بقره (2)، آيه 235 و 227 و لقمان (31)، آيه 17 و شورى (42)، آيه 43 و احقاف (46)، آيه 35 و نيز ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 22، ص 123، افست تهران. محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 1 صص 75- 80 و مقدس اردبيلى، مجمع الفائده و البرهان، ج 1 ص 98 و علامه حلى، تذكرة الفقهاء، ج 1، صص 139- 140، چاپ مؤسسة آل البيت قم و مصطفى خمينى، تحريرات فى الفقه، الواجبات صص 9- 18 و سيد محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج 2 صص 384- 385، چاپ دوم، نجف اشرف و نراقى، مستند الشيعة، ج 2، صص 85- 43 و ميرداماد، اثنى عشر رسالة، عيون المسايل، ص 31. و كلمات المحققين، رساله جبر و اختيار، خواجه نصير الدين طوسى، فصل هشتم و رساله جبر و اختيار، وحيد بهبهانى، رساله 16، ص 472 و رساله دوازدهم، رسالة فخريه فى معرفة النية، فخر المحققين. 20. نساء (4)، آيه 28. 21. مريم (19)، آيه 64. 22. سوره انعام، آيه 38، هر گاه از كتاب وارد در اين آيه قرآن مراد باشد چنان كه برخى مفسران گفتهاند. 23. ر.ك: الكاشف، ج 2، ص 302. 24. ما در خصوص متعه و ازدواج موقت و در ارتباط با حركتبدعتآميز درباره آن، عنايت داريم. 25. ر.ك: مجمع البيان، ج2، ص 36. 26. سوره انعام (6)، آيه 38. 27. خداوند در سوره مائده آيه 101 مىفرمايد: «لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم» . اين آيه كه در رابطه با رفتارهاى وسوسهانگيز ملتهاى قبل از اسلام و سؤال كردن بيش از حد از پيامبران مىباشد، قابل توجه است. 28. مجمع البيان، ج2، ص 250. 29. باقرى، البدعة، ص 39، به نقل از سنن ترمذى، ج 5، صص 46 و 45، ح 2679. 30. همان منبع، ص 36. به نقل از ابن اثير، جامع الاصول، ج 7، ص 454، ح 5542. 31. سوره مائده (5)، آيه 87 و ر.ك: همان، آيه 88 و يونس (10)، آيه 59. و نيز ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 14، ص 7. 32. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص 60، ح 5. 33. بنگريد: سوره انعام، آيه 21 و يونس، آيه 17. 34. نحل (16)، آيه 105 و ر.ك: يونس (10)، آيه 60. 35. بحار الانوار، ج 2، ص 117، ح 16. 36. سوره حديد (57) آيه 27. 37. فتح (48)، آيه 29. 38. احمد مراغى، ج 28، ص 185، قاهره. 39. همان. 40. الكاشف، ج 7، ص 258 و ر.ك: تفسير كبير، ج 29، ص 245 و اسماعيل حقى، روح البيان، ج9، ص 381 و مجمع البيان، ج5، ص 243. 41. همان. 42. حشر (59)، آيه 7. 43. ر.ك: نجم (53)، آيه 4 و 3. 44. يونس (10)، آيه 15. 45. حاقه (69)، آيات 47- 44. 46. الميزان، ج20، ص 70. 47. طور (52)، آيه23. 48. الكاشف، ج 7، ص 410. 49. مجمع البيان، ج 5، ص 350. 50. اسماعيل حقى، روح البيان، ج 10، ص 15. 51. ص (38)، آيه 26. 52. ر.ك: جاثية (45)، آيه 23. 53. شريف رضى، نهج البلاغه، خطبه 50. 54. اصول كافى، ج 1، ص 56، ح 7. 55. على متقى هندى، كنز العمال، ج 1، ص 221، ح 1112.