بررسی تطبیقی اخلاق نیکوماخس و جامع السعادات درباره مفهوم سعادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی تطبیقی اخلاق نیکوماخس و جامع السعادات درباره مفهوم سعادت - نسخه متنی

حسین لطیفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسى تطبيقى اخلاق نيكوماخس و جامع
السعادات درباره مفهوم سعادت

بررسى تطبيقى اخلاق نيكوماخس و
جامع السعادات درباره مفهوم
سعادت


حسين
لطيفى


بررسى تطبيقى اخلاق
نيكوماخس و جامع السعادات درباره مفهوم
سعادت


مسئله سعادت
(Happiness) يكى از مسائل مهم مورد بحث
دانشيان علم اخلاق است. دامنه‏ى سعادت
در كلام محققان علم اخلاق، كم و بيش
آشكار است. و كاربرد اين مفهوم در تثبيت
نظريه اخلاق بسيار گسترده است.


حوزه‏ى بحث در كلام و فلسفه اخلاقى
يونان باستان و غرب گسترده است; ولى در
اين تحقيق مفهوم سعادت از زاويه‏ى ديد
ارسطو (322- 384 ق.م) و علامه محمد مهدى
نراقى (1259 ه ق) پى‏گيرى مى‏شود و در
پايان مقايسه‏اى اجمالى و كوتاه ميان
دو تصوير از مفهوم سعادت، اين نوشتار را
خاتمه مى‏دهد.


در آغاز به
منظور آشنايى با فضاى عمومى اين بحث در
تحولات فكرى، نظرى، كلامى و فلسفى غرب،
گزارشى هر چند به اختصار، در باب تطور
تاريخى انديشه‏ى سعادت در غرب ذكر
خواهد شد.


سير تطور تاريخى
انديشه‏ى سعادت در غرب


اصطلاح سعادت در ادبيات فلسفه اخلاق
چيز شناخته شده‏اى است; به اين بيان كه
سؤال‏هايى چند در بوته نقد و تضارب آرا
قرار گرفته و جاى‏گاهش روشن گرديده;
اما اين كه سعات چيست؟ آيا خير اعلى
همان سعادت است؟ سعادت و خوش‏بختى
حقيقى چيست؟ آيا سعادت مطلق است‏يا
نسبى؟ سعادت چگونه به دست مى‏آيد؟ آيا
خير شامل سعادت هم مى‏شود يا مشمول آن
است؟ آيا سعادت مستلزم سعادت است؟ آيا
كمال و سعادت از هم تفكيك ناپذيراند؟
اين گونه سؤال‏ها قدمت و سابقه‏اى به
وسعت آغاز خلقت‏بشر تاكنون دارد.


به عبارت ديگر، از زمانى كه انسان پا
به عرصه‏ى وجود گذاشت و خود را شناخت در
اين انديشه بوده كه سعادت و خوش‏بختى
را
چه وقت و در چه چيز خواهد يافت. در اين
ارتباط مكاتب و نظريات گوناگون براى
پاسخ‏گويى به اين ابهام و سؤال پا به
عرصه‏ى وجود گذاشتند و هر يك به
گونه‏اى انسان را تفسير كردند، و
تصويرى از سعادت ارائه دادند.


بيش‏تر فيلسوفانى كه درباره اخلاق
قلم زده‏اند، در حد توان خويش راجع به
نوع زندگى و براى دست‏يافتن به سعادت -
زندگى‏اى شرافت‏مندانه و
سعادت‏مندانه - اتفاق نظر دارند. و
مبانى اخلاق نظرى بسيارى از محققان و
فلاسفه علم اخلاق بر اساس سعادت بنا
نهاده شده است.


پيش از
«سقراط‏» اخلاق در چارچوب احترام
قوانين (Polis) (شهر) تعريف مى‏شد. و هر چه
براى شهر سودمند بود، ضرورتا خير و عمل
اخلاقى به حساب مى‏آمد و هر چه مضر به
حال آن بود پليدى و پستى تلقى مى‏گشت ;
اما «سقراط‏» اخلاق را اسلوبى براى
زندگى مى‏دانست و آن را از استخدام (Polis)
به در آورد و در قلمرو معرفت انسانى جاى
داد.


نخستين تفسير از سعادت را
«سقراط‏» و «افلاطون‏» به دست
داده‏اند. سقراط اولين كسى بود كه
اهميت تحليل معناى خير، حق، عدالت و
فضايل و تفكيك معيارهاى توصيف اين
مفاهيم را شناخت. سقراط با طرح
پرسش‏هايى درباره اين مفاهيم، اساس
فلسفه اخلاق را پى ريخت.


در
مكتب سقراط، اخلاق صرفا به معناى اطاعت
از قانون نيست; بلكه چيزى فراتر از
قوانين (Polis) است. اگر بدانيم چه كسى
هستيم، خواهيم دانست‏به نيكى رفتار
كردن چگونه است. اگرچه معرفت اخلاقى از
طريق بحث و فحص قابل حصول است، سقراط
تاكيد مى‏ورزد كه اخلاق آن نوع از
معرفت كه عملا بتوان آن را ياد داد،
نيست. معرفت‏حقيقى، ناظر بر جوهر
اشيايى از قبيل رفتار درست‏يا عدالت
است كه نهايتا بايد آن را خود شخص به دست
آورد.


انسان در اين مكتب، در
صورتى مى‏تواند درباره ماهيت‏خير و
فضايل، معرفت كسب كند كه ابتدا بداند
خوب چيست تا خوب عمل كند. هدف سقراط كشف
حقيقت‏براى دريافت زندگى نيك است. و
اين حقيقت‏بر حسب نفس هر انسانى متغير
و متفاوت است; بنابراين، سعادت براى
همگان يك‏سان نيست و هر كس، بر اساس
معرفتى كه از نيك و بد پيدا مى‏كند
زندگى سعادت‏مند خواهد داشت.


اين همان برداشتى است كه سقراط از
عبارتى نظير «فضيلت معرفت است‏» دارد.
و هيچ‏كس آگاهانه خطا نمى‏كند و همين
كه انسان بداند چه كارى درست است ديگر
خطا نخواهد كرد. (1)


ارزنده‏ترين خير يا سعادت حقيقى در
تعاليم اخلاقى سقراط و افلاطون همان
«حكمت‏» است; يعنى اگر كسى بداند چگونه
بايد در هر حال و مناسبتى عمل كند، او
خلاف آن را عمل نخواهد كرد. و اگر كسى
نداند چه بايد بكند يا چه رفتارى را
انجام دهد، عملى را كه از روى جهل و
نادانى انجام دهد، چنين كسى به رذايل
اخلاقى دچار مى‏شود و به سعادت دست
نمى‏يابد.


اما خير اعلا يا
ارزنده چيست و حد اين دانايى تا كجا
است؟ نه سقراط بدان پاسخ مى‏دهد و نه
افلاطون حدى را معين مى‏كند. افلاطون
خير اعلا يا سعادت انسان را شامل
معرفت‏خدا مى‏داند و در اين باره
مى‏گويد:


«نهايت‏سعادت
انسان در تشبه او به خدا است و اين غايت
از طريق آراستگى به فضايل حاصل
مى‏شود... ما بايد تا حد امكان شبيه خدا
شويم و آن عبارت است از عادل شدن به كمك
حكمت‏» . (2)


افلاطون به اين
انديشه كه فضيلت معرفت است و سعادت بدون
دانايى ميسر نيست و هيچ‏كس دانسته و از
روى اراده مرتكب رذيلت نمى‏شود، به
استاد خويش سقراط وفادار مانده است; اما
بر اساس و مبناى نظريه مثل، عالم مثال
يا
ابدها را خاستگاه همه چيز معارف از
جمله:
خير اعلى، زيبايى، خوبى، حكومت كامل،
سعادت و فضيلت، مى‏پندارد و معرفت اين
عالم را سايه و نيمه واقعى مى‏داند.


به اعتقاد افلاطون، اين مثل
هست كه باعث مى‏شود مفاهيم اخلاقى را
بشناسيم، بنابراين، مثل خاستگاه حقيقى
جميع آرمان‏هاى انسانى است.


دومين تفسير از سعادت - كه ارسطو آن
را
ارائه داده - تفسير غايت‏انگارانه او
است. تفسير ارسطو از مفهوم سعادت بعدا
خواهد آمد; اما آن چه فعلا بايد گفته شود
اين است كه سعادت غايت و برترين و
بالاترين و كامل‏ترين غايتى است كه
همگان در جست و جوى آن‏اند. طبق اين
تصوير تنها يك چيز است كه سعادت را
مى‏آفريند و هر چيز ديگر هم كه به نام
سعادت خوانده شود به صورت وسيله‏اى است
كه ما را به آن مقوله بسيط رهنمون
مى‏سازد; ولى خود سزاوار عنوان سعادت
نيست.


ارسطو بر خلاف سقراط و
افلاطون كه معيار وصول به فضيلت و سعادت
را معرفت مى‏دانند و تفسيرى كه از
سعادت
به دست مى‏دهند تفسيرى متافيزيكى است،
معيار وصول به خير و سعادت را در مطالعه
تجربى و روان‏شناسى و سياست پى
مى‏گيرد و تصويرى كه از مفهوم سعادت
ارائه مى‏دهد بيش‏تر جنبه عقلانى و
تجربى دارد تا متافيزيكى.


سومين تفسير از سعادت را مكتب لذت
گرايان ارائه داده بودند كه غايت زندگى
را لذت مى‏پنداشتند. «آريستيپوس‏»
(قرن پنجم قبل از ميلاد) مؤسس اين مكتب
معتقد بود كه: تنها لذت براى انسان، خير
است، آن هم با يك معناى بسيار سطحى; زيرا
از لذت معنايى جز لذت جسمانى اراده
نمى‏كردند و لذت جسمانى را بيش از لذت
عقلانى ارزش مى‏نهادند. (3)


مكتب «اپيكوريسم‏» كه تعديل شده‏ى
مكتب لذت گرايان است نيز لذت را غايت
زندگى مى‏دانند; ولى مراد آن‏ها از لذت
معنا و مفهومى به مراتب وسيع‏تر از راى
«آريستيپوس‏» بود. خير، در نزد
«اپيكور» از رياضت و زهد حقيقى و لذتى
كه فاقد الم باشد دست از اين رو، نقد
«اپيكور» بر اخلاق «آريستيپوس‏» مبتنى
بر اصالت‏سعادت و متضمن انتخاب
عقلانى،
لذات است‏» . (5) چنان كه خود در نقد آراى
«آريستيپوس‏» مى‏گويد: «در التذاذ
بايد رفاه و سعادت هميشگى را در نظر
داشت نه اين كه مانند «آريستيپ‏» براى
راحت نفسى و لذت يك دم و يك آن، عمر
پايدار را از دست داده و براى لذت امروز
به فردا و آينده بى اعتنا ماند» . (6)


در مقابل لذت‏گرايان، «كلبيان‏»
تفسيرى ديگر از سعادت به دست داده‏اند.
مكتب كلبيون كه منتسب به «آنتيس تنس‏»
(445- 365 ق. م) است، راه رسيدن به فضيلت و
سعادت را بى‏نيازى و استقلال روانى و
آزاد بودن از همه چيز مى‏داند; چون
نيازمند، به هر چيز تعلق خاطر پيدا
مى‏كند و موجب مى‏شود انسان هنگام از
دست دادن آن دچار اضطراب و ناراحتى شود.
(7)


در مورد رواقيون نيز اين
نكته را نمى‏توان از نظر دور داشت كه
اخلاق رواقيون تعديل شده‏ى اخلاق
كلبيان است; ولى تفسيرى كه از خير و لذت
ارائه داده‏اند نه متاثر از مكتب
اپيكوريسم هستند و نه مكتب كلبيان،
بلكه تفسيرى عقلانى از مفهوم خير القا
مى‏كند.


به عبارتى، بر حسب
راى رواقيون لذت و الم نه خير است و نه
شر. بلكه شر به چيزى مى‏گويند كه انسان
تابع هواى نفس و اسير اميال خود باشد و
از عقل متابعت نكند.


بنابر راى
رواقيون: «خير حقيقى عبارت است از
متابعت از احكام عقل. و متابعت عقل
انسان را وادار مى‏سازد كه مطابق با
طبيعت زندگى كند و با طبيعت زندگى كند و
با طبيعت و سرنوشت‏سرسازگارى و سازش و
تسليم داشته باشد» . (8)


به اين
ترتيب، طبق تفسير رواقيون از مفهوم
سعادت، انسان سعادت‏مند كسى است كه
«زمام نفس خود را در دست‏بگيرد و هر كس
بيش‏تر قدرت كف نفس داشته باشد
سعادت‏مندتر است‏» . (9)


سعادت
در تفسير فلاسفه قرون وسطى، آميخته‏اى
از تفسير سقراطى و افلاطونى و ارسطويى و
نوافلاطونى و تعاليم انجيلى است.


مصنفات اخلاقى آگوستين قديس (354- 430 م)
بيش‏تر به اين مسئله‏ى بنيادى ارتباط
پيدا مى‏كند كه حصول سعادت چگونه ممكن
است. و در بيش‏تر نوشته‏هايش به حل اين
مسئله اصولى روى مى‏آورد. وى با اين
تمايل متعارف و رايج كه مفاهيم اخلاقى
صداقت و فضيلت را به واسطه خير و خوشى
فردى و اجتماعى تعريف مى‏كردند، به
مخالفت‏برخاست و صداقت و فضيلت را به
عنوان اطاعت از حاكميت الهى تفسير كرد.


آگوستين در اين باور كه،
دست‏يافتن به سعادت در اين جهان ممكن
نيست; زيرا اين جا فقط محل آزمايش براى
دريافت پاداش اخروى است، با افلاطون هم
عقيده مى‏شود. افلاطون - همان گونه كه
بيان شد - سعادت حقيقى و خير اعلى در اين
جهان را غيرممكن و سايه عالم مثل
مى‏پنداشت.


اما فيلسوفان
قرون وسطاى متاخر، سعادت را اصلى از
تعاليم مسيح مى‏دانستند كه بر حسب آن،
هدف نهايى حيات آدمى اتحاد ماوراى
طبيعى با خداوند است.


خيراخلاقى و مفهوم اساسى اخلاقى در
قرون وسطاى متاخر ريشه در فلسفه‏اى از
خير داشت كه بر حسب آن، خوبى، وصفى برتر
از اوصاف طبيعى اشيا به شمار مى‏آمد، و
بر حسب انواع فرق مى‏كند. بر پايه اين
نوع فلسفه، خوبى و خير وقتى در مورد
آدمى به كار گرفته شود، منجر به تفسيرى
سعادت باورانه از خير انسانى خواهد شد;
يعنى خير انسان به حالت‏يا فعاليتى
گفته مى‏شود كه فعليت كامل انسان در
گرو آن است.


فيلسوفان قرون
وسطاى متاخر، به تبع سنت‏باستانى، اين
حالت‏با فعاليت را «سعادت‏» يا
«بهجت‏» ناميدند و حكمت عملى را كوششى
براى تشخيص سرشت و ماهيت‏بهجت و سعادت
و ابزار تحصيل آن دانستند.


توماس آگويناس (1274- 1225م) حكيم و مدرس
قرون وسطاى مسيحى، در مجموعه الهيات
خويش در پى اين مسئله بود كه اصالت
طبيعت در فلسفه ارسطو را با جزميت مسيحى
اثبات كند و نظر واحدى پيرامون طبيعت و
انسان و خدا ارائه دهد و در پى آن دو
مفهوم الهياتى و ارسطويى سعادت را با هم
سازگار سازد.


آگويناس استدلال
مى‏كند كه سعادت در نخستين گام به
بيش‏ترين فعاليتى مى‏گويند كه از سوى
والاترين قوه انسان صورت مى‏دهد كه به
نظر او عقل است; چون سعادت در نظر وى
ابتدائا رؤيت عقلى ذات الهى است; پس ذات
الهى والاترين معقول ممكن است. (10)


بعد از فيلسوفان متاخر قرون وسطى كه
انديشه سعادت در نزد آنان بيش‏تر صبغه
ارسطويى داشت، تا قرن هيجدهم، تفسير
خاصى از مفهوم سعادت از سوى هيچ يك از
متفكران اين دوره به دست نمى‏آيد. و
تحقيق در اين‏باره بيان‏گر اين حقيقت
است كه فلسفه اخلاق از قرن چهاردهم تا
هفدهم بر انديشه اخلاق سنتى مبتنى بوده
است و انديشه‏ورزان در اين دوره از
ديدگاه سنتى كه ارسطو آن را به خوبى
بيان كرده بود، پيروى مى‏كردند.


اما در قرن هيجدهم و نوزدهم تفسير
نوينى از مفهوم سعادت توسط فلاسفه و
دانشيان غرب به دست آمده است. ما در اين
مختصر به دو تفسير «كانت‏» و «مكتب
اصالت نفع‏» به اختصار اشاره مى‏كنيم:


ايمانوئل كانت (1724- 1804م) با
ارائه تصويرى جديد از مفهوم سعادت و
فضيلت ضمن نقدى بر انديشه پيشين، بر
انديشه اخلاقى بعد از خود نيز تاثير
شگرفى گذاشت.


كانت‏بر خلاف
مكاتب اخلاقى پيش از خود، مبناى فلسفه
اخلاق خود را بر پايه فضيلت و تكليف
استوار داشته است. وى سعادت را جداى از
فضيلت مى‏داند و معتقد است اخلاق سر و
كارش با سعادت نيست، بلكه با كمال است.


از نظر كانت، فضيلت همان
انجام دادن وظيفه مطابق آن است; اما صرف
مطابقت‏با تكليف براى تحقق فضيلت كافى
نيست; بلكه بايد فقط به منظور انجام
دادن تكليف باشد و هيچ عامل و انگيزه‏ى
ديگرى در آن دخالت نداشته باشد.


نقد كانت‏بر آراى سه گانه كلامى و
رواقى و ارسطويى مفصل است; اما خلاصه
نظر او اين است كه قانون‏مندى، شرط
اساسى اخلاق و وجه امتياز آن از
سنت‏هاى اجتماعى است. و براى حفظ
قانون‏مندى اخلاق چاره‏اى نيست جز اين
كه بگوييم عمل اخلاق يا فضيلت عبارت است
از عمل مطابق با تكليف; زيرا تكليف توسط
قانون عقل تعيين مى‏شود. در واقع
فضيلت، قدرت و تكليف، مقدمه‏اى براى
فلسفه فضيلت كانت است.


كانت
مى‏گويد: عقل عملى در جست و جوى خير
اعلا است و خير اعلا فضيلت و سعادت را با
خود دارد; به اين معنا كه كسى مى‏تواند
به خير اعلى دست‏يابد كه فضيلت و سعادت
هر دو را جمع كرده باشد.


كانت
پس از بحث مفصلى در اين زمينه به اين
نتيجه مى‏رسد كه رابطه فضيلت و سعادت
رابطه علت و معلول است; يعنى فضيلت،
علت‏سعادت شمرده مى‏شود و از راه اداى
تكليف دست‏يافتنى مى‏گردد; به ديگر
سخن، فضيلت در اداى تكليف است; اما اين
قضيه «فضيلت علت‏سعادت است‏» به تجربه
قابل اثبات نيست; زيرا چه بسا تجربه
خلاف
آن را نشان مى‏دهد; مثلا اين امكان وجود
دارد كه صاحب فضيلتى چنان در درد و رنج
گرفتار باشد كه نتوان او را سعادت‏مند
تلقى كرد. پس تجربه نمى‏تواند كمك و
احياگر اين قضيه باشد. (11)


از
طرف ديگر، اين قضيه از ضروريات عقل عملى
است‏به اين معنا كه عقل عملى طبيعتا در
جست‏وجوى خيراعلا است و اين امر بدون
اجزاى اصلى آن يعنى فضيلت و سعادت تحقق
نمى‏يابد; بنابراين، اين مشكل را چگونه
بايد حل كرد؟


كانت مى‏گويد:
قضيه «فضيلت علت‏سعادت است‏» فقط به
اين شرط كاذب است كه هستى خود را به جهان
محسوس و پديدار محدود كنيم; اما اگر
بپذيريم كه ما به جهان معقول و عالم
ذوات تعلق داريم، سعادت مى‏تواند در آن
عالم تحقق يابد. در اين‏جا كانت‏به
مفهوم خلود نفس مى‏رسد و فرض آن را از
لوازم عقل عملى و تكميل اخلاق مى‏داند.
بايد نفس در جهان معقول باقى باشد تا
سعادت مطلوب را دريابد. (12)


توجه به دو نكته درباره انديشه سعادت
كانت ضرورى مى‏نمايد:


نكته
اول) اشتباه كانت كه متاسفانه در سراسر
انديشه اخلاقى او سايه افكنده است، يكى
اين است كه او سعادت را همان خرسندى‏اى
انگاشته كه در حين ارضاى تمايلات ما
تجربه مى‏شود. طبق اين ديدگاه هر فلسفه
اخلاقى را هم كه سعادت را غايت
نهايى‏اى تلقى مى‏كند كه بايد براى
نيل به سعادت وسائطى اختيار كرد، به
عنوان ديدگاهى فايده‏گرايانه و
عمل‏گرايانه هم‏چون اخلاقى تهى از
تكليف اخلاقى، مردود دانسته است. از اين
روى، وى فلسفه‏اى اخلاقى كه سعادت را
به
معنا و مفهوم حقيقى آن هدف قرار
مى‏دهد،
بى‏پايه و اساس مى‏پندارد.


اين پنداشت ممكن است در صورت يكى
انگاشتن سعادت با خرسندى صحيح باشد; ولى
در مورد سعادتى كه به عنوان يك زندگى
خوب
يعنى يك هدف هنجارى نه هدفى انتهايى
فهميده مى‏شود، صدق نمى‏كند.


وقتى ما اين حقيقت‏بديهى را تصديق
مى‏كنيم كه بايد هر چيزى را كه واقعا
براى ما خير است دنبال كنيم، در حقيقت
تحت‏يك امر مطلق قرار مى‏گيريم، به
اين صورت كه بايد كمال يك زندگى اخلاقا
خوب را هدف قرار دهيم. (13)


در يك
مطالعه تطبيقى مسير اين اشتباه را
مى‏توان در نوشته‏هاى فلاسفه جديد و
حتى در تفكر افلاطون و تعاليم رواقى
رديابى كرد.


دوم) اين كه
كانت‏بين «سعادت‏» و «كمال‏» فرق
قايل است و اعتقاد دارد وجدان اخلاقى
انسان را به سوى كمال دعوت مى‏كند، نه
سعادت; چون كانت‏باور دارد كه در دنيا
يك خوبى بيش‏تر نيست و آن اراده نيك
است. و اراده نيك يعنى در فرمان‏هاى
وجدان مطيع مطلق بودن. و در تعريف
«سعادت‏» مى‏گويد: خوشى هر چه بيش‏تر
كه در آن هيچ رنج و دردى نباشد; در مقابل
شقاوت. پس مبناى سعادت، خوشى است و حال
آن كه وجدان به خوشى كارى ندارد.


در توجيه نظريه كانت مى‏بايست اين
گونه گفت كه مراد او از سعادت، سعادت
حسى است نه غير حسى; و گرنه نمى‏توان
پذيرفت كه كمال غير از سعادت باشد. (14)


دومين تفسير از سعادت را
فلاسفه جديد مكتب اصالت نفع ارائه
مى‏دهند. نظرگاه، فلاسفه
فايده‏گرايانى هم‏چون جرمى بنتام (1748-
1832 م) و جيمز ميل (1773- 1836 م) و جان استوارت
ميل (1806- 1873 م) درباره سعادت كه تحت تاثير
آن دسته از فلاسفه‏اى هستند كه انديشه
اخلاقى آنان الهام گرفته از طبيعت است;
البته با روشى متفاوت.


تعريف
معيار نهايى اخلاق در نظر فايده گرايان
«بيش‏ترين سعادت براى بيش‏ترين
افراد» است. تصويرى كه اين فلاسفه از
اخلاق ارائه داده‏اند بيش‏تر ارزش
دادن به نتيجه عمل بود و به انگيزه
اهميتى نمى‏دادند. و تاكيد اينان اهميت
دادن به فعل بوده نه فاعل; به همين دليل
فايده گرايان را ذيل عنوان «نتيجه
گرايان‏» نيز شناسانده‏اند.


از اين رو، فايده گرايان در پاره‏اى
اوقات مجاز به نقض قواعد اخلاقى سنتى
هستند، به شرطى كه با اين كارشان توازن
ميان سعادت و شقاوت به هم نخورد; براى
مثال، اگر يك جراح مغز كه به فايده
گرايى اعتقاد دارد و يك گدا، درون قايقى
كه در حال غرق شدن است و فقط يك نفر را
مى‏تواند حمل كند، باشند. جراح به خود
اجازه خواهد داد فرد گدا را در آب
بيندازد ; به اين دليل كه وى و مهارت
پزشكى‏اش سعادت بيش‏ترى براى مردم به
بار خواهد آورد.


«بنتام‏»
منفعت را محور اخلاقش قرار مى‏دهد و در
تعريف منفعت مى‏گويد: ويژگى و خاصيت،
چيزى است كه به واسطه آن، چيز سودمند،
لذت، خير سعادت مى‏شود.


در
نظر «بنتام‏» منشا رفتارهاى انسان
تلاش او است‏براى به دست آوردن منفعت
هر چه بيش‏تر. و چون سعادت همان اجتماع
لذات است، پس منشا رفتار هر انسانى تلاش
براى به دست آوردن سعادت هر چه بيش‏تر
است. (15)


او بر خلاف «اپيكور»
كه توجهى به اجتماع و امور جمعى نداشت،
و نفع و سود عمومى را جانشين نفع و سود
فردى مى‏ساخت، بر اين عقيده بود كه چون
بستگى و ارتباط بسيار شديدى ميان تك تك
انسان‏ها حكم‏فرما است، تفاوت هر يك
از افراد به خوش‏بختى همگانى
برمى‏گردد; چون منافع گروهى شامل منافع
فرد نيز مى‏شود و بدين خاطر بايد سعادت
عمومى مقدم بر سعادت فردى باشد.


«ميل‏» بر خلاف «بنتام‏» اعتقاد
داشت
فايده‏گرايى به همان اندازه كه ممكن
است‏براى قانون‏گذاران يك نظام
اخلاقى محسوب شود براى مردم عادى نيز
مى‏تواند به صورت نظام اخلاقى درآيد;
از اين روى وى بيش‏تر ترجيح مى‏داد از
سعادت سخن بگويد تا از لذت.


«ميل‏» تصور مى‏كرد با
اولويت‏بخشيدن به گونه‏هاى فرهنگى -
معنوى سعادت در مقابل لذت‏هاى مادى‏تر
و ناخوش‏آيندتر مى‏توان گرايش به ماده
در اخلاق فايده گرايانه را كم‏تر ساخت.


چنين تصويرى از سعادت، مورد
نقد صاحبان انديشه قرار گرفته است; ولى
فايده‏گرايان دست كم اين فايده را
داشته‏اند كه مروج اين نظريه بنيادين،
كه وظيفه اصلى دولت‏ها و سعادت‏مند
ساختن اكثر شهروندان است، باشند.


«استوارت ميل‏» مى‏گويد: «من در
اين جا ايراد و اشكالى را كه مخالفان
مذهب اصالت نفع‏طلبى بر اين فلسفه
مى‏كنند و احيانا در آن ذى حق هستند
بازگو مى‏كنم كه معيار فلسفه نفع‏طلبى
منحصر به فرد نيست‏بلكه منظور من از
فلسفه نفع‏طلبى آن است كه شامل عده‏ى
بى‏شمارى از مردمان باشد و جمع
بيش‏ترى را در بر بگيرد» . (16)


بدين ترتيب اجمالا مى‏توان گفت كه
تطور انديشه سعادت در غرب پنج مرحله را
پشت‏سرگذاشته است: مرحله نخست ناظر به
فلسفه‏هاى اخلاقى افلاطون و سقراط است.
سقراط فضيلت را معرفت مى‏پنداشت و
افلاطون ضمن پذيرش آن كمال مطلوب و خير
اعلا را به عنوان چيزى متعالى و جاويدان
مى‏انگارد و معتقد است كه براى هر
فضيلتى يك نمونه ايده‏آل وجود دارد و
يك انسان ايده‏آل، و ايده‏آل‏هاى
فضايل انسان و وظيفه اخلاقى انسان
تطبيق دادن خود با آن ايده‏آل‏ها است.


در مرحله دوم، ارسطو از مفهوم
سعادت تفسير عقلانى و تحليل بسيار عالى
به دست مى‏دهد و درباره زندگى خوب هم،
فضايل اخلاقى ارائه مى‏دهد و اين امور
را خيلى كامل‏تر و منظم‏تر از افلاطون
و سقراط تحليل مى‏كند.


در
مرحله سوم، مضمون سعادت به شكل ديگرى
ظهور مى‏كند در اين مرحله مفهوم سعادت
بر ديگر مفاهيم اخلاقى نظير «خير» و
«فضيلت‏» و «سعادت‏» سايه انداز
مى‏گردد. و سعادت انسان در نوع
بهره‏ورى از لذايذ تفسير مى‏شود. بر
اين اساس دو روش كاملا متضاد از هم پديد
مى‏آيد. يكى روش لذت گرايان كه
«اپيكور» و «آريستيپوس‏» از بنيان
گذاران اين مكتب بوده‏اند. و مكتب
اصالت نفع كه در قرن نوزدهم توسط «جرمى
بنتام‏» و «استوارت ميل‏» پايه گذارى
شده بود، كه در واقع همان تعديل يافته و
تكميل شده اصالت لذت بود; با اين تفاوت
كه «نفع جمع‏» را بر «نفع فرد» ترجيح
مى‏دادند.


روش دوم روش
«كلبيون‏» بود كه برخلاف لذت گرايان،
سعادت را در گرو امتناع و دورى جستن از
هر گونه لذت دنيوى معرفى مى‏كنند.


در مرحله چهارم، اگر به فلسفه‏هاى
اخلاقى قرون وسطى نظر افكنيم با تفسير
خاصى از سعادت مواجه هستيم. در اين
مرحله، انسان سعادت‏مند كسى شناخته
شده كه در اطاعت از امر الهى بوده و
سعادت‏مندى را در كليسا و تعاليم
انجيلى جست و جو مى‏كند.


اما
در مرحله پنجم، كانت مسير انديشه سعادت
را دگرگون مى‏سازد و فلسفه اخلاق خويش
را مبتنى بر تكليف مى‏سازد و اين باور
را مى‏پرورد كه اخلاق سر و كارش با
سعادت نيست‏بلكه با كمال است.


مقايسه اخلاق نيكوماخس با جامع
السعادات


سه كتاب
تحت عنوان اخلاق به ارسطو نسبت داده شده
است كه عبارت است از: اخلاق كبير،
رساله‏اى در فضايل و رذايل موسوم به
«اخلاق اوداموس‏» و اخلاق نيكوماخس كه
كتاب اخير ضمن آن كه منظم‏ترين و
منسجم‏ترين آثار اخلاقى به شمار
مى‏رود، جامع آراى ارسطو در فلسفه
اخلاق است.


اين كتاب ده كتاب
را در خود جا داده است: اول غايت زندگى
است و آن بحث مقدماتى جدلى است; يعنى
عقايد و آرايى را مطرح و بررسى كرده و در
ضمن آن از روش اين علم سخن گفته شده است.


كتاب دوم در زمينه فضيلت است.
و مقاله سوم دو قسمت دارد: يكى در مورد
اراده و اختيار كه هر دو اصل فضيلت‏اند.
و ديگرى آغاز تفصيل بيان در زمينه فضايل
و رذايل كه اين تفصيل تا پايان كتاب نهم
ادامه مى‏يابد.


اما كتاب دهم
آخرين بحث ثانوى درباره غايت زندگانى
است; اما نه آن چنان كه عامه مردم تصور
مى‏كنند; بلكه آن چنان غايتى كه فيلسوف
آن را در نظر خود پرورده است.


كتاب جامع السعادات مشهورترين اثر
علامه نراقى در علم اخلاق است كه او را
هم‏چون فيلسوفى بزرگ جلوه‏گر مى‏سازد
و هم‏پايه ابوعلى مسكويه و خواجه
نصيرالدين طوسى قرار مى‏دهد.


علامه نراقى اين كتاب را در سه بخش
تاليف مى‏كند: در بخش اول بحث تجرد نفس
ناطقه را پيش مى‏كشد و دلايلى را در
تجرد نفس ناطقه ذكر مى‏كند.


از اين رو، به شيوه ابن مسكويه در
طهارة الاعراق و ارسطو در اخلاق
نيكوماخس به اين مهم اهتمام مى‏ورزد و
اين را گوش‏زد مى‏كند كه رسيدن به
سعادت و كسب كردن آن مبتنى بر معرفت نفس
است. و در ادامه حقيقت‏خير و سعادت و
شرايط دست‏يابى به آن را بيان مى‏كند.


در بخش دوم، ضمن بر شمردن
فضايل چهارگانه - حكمت، عدالت، عفت و
شجاعت - فضايل و رذايل و انواع و اجناس
آن را مفصلا به روش اسلامى به بحث فلسفى
مى‏گذارد.


و در بخش سوم، همه
فضايل و رذايل را بر اساس قواى سه گانه:
عاقله، شهويه و غضبيه، به شيوه ارسطو
پى‏ريزى مى‏كند و آن‏گاه براى هر
قوه‏اى اجناس فضايل و رذايل متعلق به
آن‏ها را جداگانه و هم‏چنين به ضميمه
ديگرى ذكر مى‏كند. و سپس انواع آن‏ها
را برمى‏شمرد و هر نوع را با نظريه حد
وسط و اطراف تطبيق مى‏دهد.


كتاب جامع السعادات تفاوت عمده‏اى
با
اخلاق نيكوماخس ندارد (نگاه كنيد به
جدول يك) ; زيرا اخلاق نيكوماخس در واقع
مهم‏ترين منبع غيرمستقيم
جامع‏السعادات است; ولى در عين حال در
طرح سيستم اخلاقى كه علامه نراقى ارائه
مى‏دهد، سبت‏به اخلاق نيكوماخس از
نواقص و كاستى كم‏ترى برخوردار است و
در برخى موارد نسبت‏به منافع پيشين
مانند اخلاق ناصرى خواجه نصير طوسى و
تهذيب الاخلاق ابن مسكويه و حتى در
پاره‏اى موارد از اخلاق نيكوماخس
برترى دارد كه در اين‏جا به برخى از آن
اشاره مى‏شود:


1.
طبقه‏بندى فضايل و رذايل


ارسطو نخستين كسى است
كه فضايل و رذايل را براساس حدوسط
طبقه‏بندى كرد و فقط به دادن معيارى
براى شناخت فضايل و رذايل اكتفا نكرد.


ارسطو در كتاب اخلاق نيكوماخس
به طور جزيى به بررسى فضايل و رذايل
پرداخت و مفاهيم خاص اخلاق را هم‏چون
شجاعت و جبن، سخاوت و اسراف، كرامت و
لئامت، سخاوت و بخل، رفاقت و ترش‏رويى
(نگاه كنيد به جدول 2) بررسى نموده، و
نشان داده است كه يك فضيلت مثل سخاوت
چگونه واسطه بين دو رذيلت‏بخل و اسراف
قرار گرفته است و چه نسبتى با آن دو
دارد.


طبقه‏بندى فضايل و
رذايل در جامع السعادات مثل كتاب‏هاى
اخلاقى چون اخلاق ناصرى و تهذيب
الاخلاق و رساله اخلاق ابوعلى سينا
متاثر از اخلاق نيكوماخس است.


ولى علامه نراقى بيش‏ترين تلاش خود
را
در طبقه‏بندى و تقسيم منطقى در بيان
فضايل و رذايل به عمل آورده است. (نگاه
كنيد به جدول 3) نه تنها ابوعلى مسكويه و
خواجه نصير طوسى بلكه ارسطو نيز
دقت‏هاى علامه نراقى را در طبقه بندى و
نظم منطقى فضايل و رذايل اخلاقى اعمال
نكرده‏اند.


چيزى كه در بررسى
جزئى اخلاق نيكوماخس از فضايل و رذايل
خيلى محسوس است، نبود نظم و تقسيم منطقى
در بيان فضايل و رذايل است; زيرا تعداد
فضايل و رذايل در اين كتاب به طور منطقى
بررسى نشده است و نيروها و قواى انسانى
كه منشا چنين صفاتى هستند مورد توجه
قرار نگرفته است.


براى مثال
ارسطو در فصل هفتم بخش دوم از سخا و
اعتدال به عنوان فضيلت نام مى‏برد. و در
بخش پنجم كتاب به استقلال از فضيلت
عدالت‏بحث مى‏كند كه صرفا جنبه
اجتماعى دارد. گفتار مبهم ارسطو درباره
اعتدال حداقل اين ابهام را به دنبال
خواهد آورد كه آيا سخا و اعتدال فضايل
اخلاقى‏اند يا براى نمونه و جنبه غير
فردى دارد.


اين ابهام‏گويى و
پراكنده‏گويى به برخى از دانشيان علم
اخلاق چون فارابى و خواجه نصير نيز
سرايت كرده است. فارابى در رساله خود هم
چون ارسطو فقط فضايل را به دو صنف
اخلاقى و عقلى تقسيم مى‏كند و در تعريف
فضايل اخلاقى به همين مقدار اكتفا
مى‏كند كه اين‏ها فضايل تمايلى (نزوعى)
انسان هستند و به عفت و شجاعت و سخاوت و
عدالت مثال مى‏زند. (17)


علامه
نراقى با ذكر قواى انسان و صفاتى كه
منسوب به يكى از قوا است در يك
تقسيم‏بندى جامع، هر يك از فضايل و
رذايل اخلاق را به يكى از قوا يا مشتركا
به چند قوه نسبت مى‏دهد و در سراسر كتاب
با توجه به تقسيم بندى، خود درباره هر
يك
از فضايل و رذايل به طور مستوعب بحث
مى‏نمايد. چنان كه خود مى‏گويد:


«در شمارش فضايل و رذايل و تحت ضابطه
درآوردن آن‏ها و ادخال بعضى در بعض
ديگر
و اشاره به قوه و نيرويى كه علت هر يك از
آن‏ها است‏به روشى كه توضيح داديم هر
يك از علماى اخلاق متعرض آن نشده‏اند;
بلكه تنها بعضى آن‏ها را بيان
نموده‏اند و از سخنان برخى از آنان در
پاره‏اى از مواضع مخالفت‏با اين تقسيم
استفاده مى‏شود» . (18)


2.
مفاهيم سه‏گانه اخلاق


سه مفهوم خير و فضيلت و
سعادت، اساسى‏ترين مفاهيم نهاده‏هاى
حكمت عملى است. هر نظام فلسفى و اخلاقى
در اصطكاك با اين سه مفهوم شكل مى‏گيرد.
تمام نظام‏هاى فلسفى و اخلاقى موجود
غرب مبتنى بر يكى از سه مفهوم خير،
فضيلت و سعادت است. و در نهاده‏هاى
فلسفى ارسطو مفاهيم سه گانه مذكور
جاى‏گاه ويژه‏اى دارد.


الف
- خير


خير،
اساسى‏ترين مفهوم رايج در حكمت عملى
است; به اين معنا كه هر مكتبى با هر نوع
ديدگاه اخلاقى مى‏پذيرد كه هدف او
تامين خير است. هيچ مكتبى مدعى
طرف‏دارى از شر يا خواهان زندگى
شرورانه نيست.


از نظر ارسطو
عقيده عمومى معطوف به خير است: «عقيده
عمومى بر اين است كه هر فن و تجسس علمى و
نظرى و هم چنين هر گونه انتخاب معطوف به
خير است و به سوى خير گرايش دارد» . (19)


خير در اصطلاح ارسطو به مطلق و
نسبى يا مطلوب بالذات و مطلوب بالعرض
تقسيم مى‏شود و مطلوب بالذات فقط خير
اعلى است، و جز آن، مطلوب بالعرض است;
يعنى وسيله رسيدن به خير اعلى است; اما
خيرهاى بالعرض داراى مراتب تشكيكى
هستند و بعضى در قياس با برخى ديگر
وسيله شمرده مى‏شود. (20)


ارسطو
در ادامه مى‏گويد: «چون غايات متعدداند
و ما بعضى از آن‏ها را به منظور غايت
ديگرى انتخاب مى‏كنيم و وسيله و سبب
ابزار قرار مى‏دهيم، پس واضح است كه
اين وسايط غايات نهايى و كامل نيستند;
در حالى كه خير اعلا كامل است; از
اين‏جا نتيجه مى‏گيريم كه اگر غايت
اعلا واحد باشد، اين غايت همان خيرى است
كه ما مى‏جوييم و اگر غايات متعدد
باشد،
آن غايتى كه كامل‏تر است آن را خير
مى‏پنداريم‏» . (21)


اختلاف
عمده ارسطو با افلاطون بر سر مفهوم
«خير» است. غايت رفتار اخلاقى، وصول به
سعادت انسانى است و سعادت انسان در خير
او است و در نظر ارسطو خير به معنايى
مى‏گويند به كلى متفاوت با آن‏چه
افلاطون در اين مورد باور دارد.


افلاطون معتقد است‏يك مثال خير وجود
دارد كه اشياى خوب به نحوى از آن
بهره‏منداند. اما ارسطو معتقد است كه
خير فقط در اشياى خوب قابل تحقق است و
خوبى اشياى خوب متناسب با غايات آن‏ها
متفاوت است. حركت از معناى خير در اشيا
را بايد جداگانه و در محدوده حوزه
كاربرد آن تعريف كرد.


ارسطو در
اين باب مى‏گويد: «بر خلاف نظر افلاطون
كه گفته است‏خير امر واحدى است، بايد
گفت: خير چون در مقوله‏هاى مختلفى در
درجات و مراتب گوناگون خودنمايى
مى‏كند امر واحدى نيست. مقصود از مراتب
خير اين است كه مثلا فرصت‏خوب، خير در
مقوله زمان است و جاى خوب خير در مقوله
مكان است و عقل خوب در مقوله جوهر و...
است‏» . (22)


در جامع السعادات
عموميت‏خير در قياس با سعادت و اشتراك
سعادت به اكتساب فضيلت پذيرفته شده است.
علامه نراقى درباره مفهوم خير مستقلا
بحث نمى‏كند و هميشه در كنار مفهوم
سعادت از آن ياد مى‏كند. وى غايت تهذيب
و پيراستن نفس از رذايل و تكميل آن به
فضايل را رسيدن به خير و سعادت مى‏داند.


ب - فضيلت


فضيلت‏به عنوان يكى از مفاهيم سه
گانه
اخلاق مورد توجه دانشيان اخلاق بوده
است. ارسطو احراز فضايل نفسانى را وسيله
نيل به سعادت مى‏داند و مى‏گويد: «سبب
حقيقى سعادت در فعاليت‏بر وفق فضيلت و
علت واقعى بدبختى در فعاليت موافق با
رذيلت، مندرج است‏» . (23)


مرحوم نراقى در بيان مفهوم فضيلت‏به
عنوان يكى از مفاهيم سه گانه اخلاق با
توضيح مختصرى از آن گذشته است. و بيش‏تر
در قالب مباحث و موضوعات اخلاقى فضايل و
رذايل از آن ياد كرده است; اخلاق
نيكوماخس هرچند به كاربرد غيراخلاقى
مفهوم فضيلت توجهى نمى‏كند، در اخلاق
نيكوماخس فضيلت در قالب حالت نفسانى
ارزش از مفاهيم اساسى اخلاق است كه هيچ
مكتبى از آن روى‏گردان نيست. بدين خاطر
ارسطو نيز احراز فضايل نفسانى را وسيله
نيل به سعادت مى‏داند.


ج -
سعادت


سعادت يكى از
مكاتب اخلاقى به شمار مى‏آيد و مبتنى
بر اين اصل است كه مطلوب نهايى و غايت
قصواى انسان، نيل به سعادت و كمال به
حساب آمده و انسان‏ها در پرتو اين هدف،
ارزش مى‏يابند.


قريب به اتفاق
انديشه‏ورزان اخلاق، مبناى اخلاق نظرى
را بر اساس انديشه سعادت استوار
كرده‏اند. حتى فايده گرايان و لذت
گرايان بر ارزش‏مندى سعادت پاى
فشرده‏اند.


انديشه سعادت در
نزد ارسطو


اخلاق
مبتنى بر سعادت ارسطو، اخلاقى است كه بر
پايه‏ى اصالت عقل استوار است.
مهم‏ترين
نكته درباره سعادت از ديدگاه ارسطو اين
است كه آن را پيوسته مطلوب بالذات
مى‏داند و برعكس خير از تقسيم آن به
مطلوب بالذات و بالعرض يا مطلق و نسبى،
خوددارى مى‏كند و مى‏گويد:


ما سعادت را هميشه با ملاحظه خودش
ونه
به لحاظ غايت ديگرى، برمى‏گزينيم.


بى آن كه تصريحى از ارسطو در اين
خصوص باشد، مى‏توان از سخن بالا نتيجه
گرفت كه سعادت در نظر وى فقط يك مفهوم
اخلاقى دارد; در حالى كه خير، اعم است;
بنابراين، در آن جا خير و سعادت را به
طور يك‏سان به فعاليت نفس طبق فضيلت
تعريف مى‏كند. (24)


منظور وى در
آن‏جا آن قسم از خير است كه «انسانى‏»
، «نفسانى‏» و «اخلاقى‏» است. و فقط با
نوعى خاص از خير مطابقت دارد. و اين معنا
كه با اين جاى‏گاه از كتاب اخلاق
نيكوماخس سازش دارد، آيا با همه
گفتارهاى كتاب مزبور مى‏سازد؟ كه اين
خود، جاى بررسى و تامل دارد.


ارسطو مهم‏ترين مطلبى را كه محور
اخلاق قرار مى‏دهد، پيدا كردن خير و
سعادت در سايه تعقل و تدبر است و همين
ويژگى انسان باعث امتياز او با موجودات
ديگر مى‏گردد.


زيرا اگر سعادت
كنشى است مطابق با فضيلت، پس عقلا بايد
مطابق با عالى‏ترين فضيلت انسان باشد.
اين فضيلت، فضيلتى است كه به شريف‏ترين
جزء انسان مربوط مى‏گردد; بنابراين، هر
كس كه به بالاترين نقطه فعاليت تاملى
(سعادت عقلانى) رسيد داراى كامل‏ترين
استقلال است. (25)


ارسطو در
تعريف سعادت مى‏گويد: «سعادت فعاليت
نفس در انطباق با فضيلت كامل است‏» . (26)


نتيجه‏اى كه از اين تعريف
گرفته مى‏شود اين است كه، سعادت نه به
تصادف حاصل مى‏شود و نه به موهبت‏خدا،
بلكه حاصل سعى و كوشش انسان است. (27)


بدين ترتيب، دست‏يافتن به سعادت
مستلزم تلاش و كوشش در راه رسيدن به
فضايل است كه ركن اصلى سعادت‏اند;
بنابراين، بر خلاف سقراط، كسب فضيلت را
براى حصول به سعادت پيش‏نهاد مى‏كند.


نظريه اعتدالى ارسطو


ارسطو در پاسخ به اين
پرسش كه عمل فضيلت‏مندانه چيست؟ و
هم‏چنين خير و سعادت چگونه فراهم
مى‏آيد؟ نظريه اعتدال را فرا راه
سعادت‏طلبان قرار مى‏دهد. مراعات
حدوسط و پرهيز از افراط و تفريط در
ارضاى تمايلات حياتى مهم‏ترين
دستورالعملى است كه ارسطو پيش‏نهاد
كرده است.


به اعتقاد وى هر يك
از كردارهاى ما ممكن است در يكى از دو
طرف افراط و تفريط قرار گرفته باشد كه
در اين حالت رذيلت و ضد سعادت به حساب
مى‏آيد. و عمل سعادت‏مندانه، كسب حد
وسط ميان افراط و تفريط شمرده مى‏شود
كه فضيلت ناميده مى‏شود. براى مثال،
فضيلت عدالت، حد وسط دو رذيلت ظلم و
ظلم‏پذيرى است و يا فضيلت تواضع، حد
وسط دو رذيلت‏خودبزرگ‏بينى و
خودكوچك‏بينى.


ارسطو معيار
دست‏يابى به فضيلت و اخلاقى بودن را
رعايت‏حد وسط مى‏داند و مى‏گويد: «به
هر جهت فضيلت‏با انفعالات و افعال
ارتباط مستقيم دارد و افراط در آن‏ها
ناصواب و تفريط نكوهيده است. و حال آن كه
حد وسط ممدوح و موجب موفقيت است. و اين
مزيت دوگانه خاص فضيلت است; بنابراين،
مى‏گوييم: فضيلت نوعى اعتدال است‏» .
(28)


انديشه سعادت از نظر
نراقى


شايد بتوان
در جهان اسلام انديشه‏وران اخلاق
فلسفى را درباره سعادت، به دو دسته
تقسيم كرد: 1- متفكران بزرگى چون فارابى
و ابن‏سينا و سهروردى و اخوان الصفا و
ملاصدرا، در شمار معتقدان به تفسير
غايت غالب به حساب آمده‏اند; زيرا
ديدگاه آنان درباره سعادت فقط در اتصال
به عقل فعال و استغراق در شهود عالم
ملكوت است و هر چيز ديگرى تنها در صورت
كمك به اين حالت در شمار مطلوب‏هاى
آدمى قرار مى‏گيرد و هرگز تاب هم ارزى
با آن را ندارد.


به عبارتى
ديگر، اينان بحث‏سعادت را بيش‏تر به
مناسبت‏بحث معاد و يا رابطه نفس و بدن
بحث مى‏نمايند. و بالطبع اساس
نظريه‏هاى اخلاقى آنان كه بيان كننده
معيارهاى سعادت و شقاوت است، روشن
مى‏شود.


در مقابل بايد برخى
متفكران اسلامى را نظير خواجه
نصيرطوسى، ابن‏مسكويه، علامه محمد
مهدى نراقى، علامه ملا احمد نراقى و...
مدافع تفسير غالب جامع از سعادت دانست;
زيرا سعادت از ديدگاه اين دسته از
دانشيان اطلاق دارد. و مؤلفه‏هاى
متفاوت و مختلف است كه ارزش استقلالى
دارد; به طورى كه فقدان هر يك از اين
مؤلفه‏ها به سعادت آدمى آسيب
مى‏رساند. هم‏چنان كه ارسطو درباره
مؤلفه‏هاى سعادت حداقل به دو چيز
اعتراف دارد كه عبارت است از فعاليت
اخلاقى و فعاليت عقلى. (29)


كتاب‏هاى اصيل اخلاق فلسفى در اسلام
همانند: «تحصيل السعادة‏» فارابى،
«تهذيب الاخلاق‏» ابن مسكويه،
«السعادة و الاسعاد» ابوالحسن عامرى و
«اخلاق ناصرى‏» خواجه نصير الدين طوسى
و «جامع السعادات‏» علامه نراقى و... بر
اساس انديشه سعادت استوار گشته است.


علامه نراقى جامع السعادات را
بر فكر حد وسط استوار ساخت و مفهوم
بنيادين آن را براساس سعادت بنيان.


علامه نراقى در جامع السعادات
درباره سعادت مى‏گويد: هدف، تهذيب نفس
از رذيلت و تكميل آن به فضيلت‏ها و
رسيدن به خير و سعادت است. (30)


و
در ادامه مى‏گويد: «حكماى اسلام
معتقداند كه سعادت در زندگانى كامل
نمى‏شود مگر اين كه همه كمالات متعلق
به روح و بدن در آنان جمع شود و
پايين‏ترين مرتبه سعادت اين است كه
سعادت بدنى همراه سعادت نفسانى باشد. و
در عين حال شوق به سعادت اين است كه
اكتساب كمالات انسانى بيش‏تر و
غالب‏تر باشد. و بالاترين مرتبه سعادت
اين است كه هم فعليت و هم شوق براى كمال
و سعادت روز افزون‏تر باشد; اگرچه توجه
و التفات به دنيا و تنظيم امور آن
بالعرض رخ مى‏نمايد.


علامه
نراقى درباره شرايط حصول سعادت، اصلاح
مداوم همه صفات و قوا را گوش‏زد
مى‏نمايد و بدين ترتيب درباره
سعادت‏مند مطلق مى‏گويد:


سعادت‏مند مطلق كسى است كه همه صفات
و
افعال خويش را به نحو ثابت و ماندگار
اصلاح كند كه دگرگونى احوال و زمان‏ها،
آن‏ها را تغيير ندهد.


ايشان در
خصوص اهميت فضايل اخلاقى و رذايل
اخلاقى
چنين مى‏گويد: «فضايل اخلاقى مايه نجات
و رستگارى انسان و رساننده او به سعادت
جاويد است، و رذايل اخلاقى مايه بدبختى
و شقاوت هميشگى وى است. پس تخليه و
پاك‏سازى از رذايل و آراستن نفس به
فضايل از مهم‏ترين واجبات است و
دست‏يافتن به زندگى حقيقى بدون اين دو،
سعى و كوشش محال است‏» . (31)


مقايسه انديشه سعادت نزد ارسطو و
علامه نراقى


اين
مقايسه در دو بخش انجام مى‏پذيرد:


الف - نقاط مشترك 1- مفهوم بنيادين
جامع السعادات همانند اخلاق نيكوماخس،
سعادت است. زيرا نظام اخلاقى علامه
نراقى مبتنى بر مقدمات فلسفى است و نظام
اخلاقى فلسفى هم‏چنان كه در
نگاشته‏هاى پيشينيان نمايان
است‏براساس انديشه سعادت است.


2- از توضيحات گذشته به دست آمد كه
تصوير ارسطو و نراقى دست‏يابى به سعادت
جز از راه كسب فضايل ميسر نمى‏گردد و
عدم كسب فضايل موجب تعويق در سعادت
مى‏شود (نگاه كنيد به جدول 4) .


ب - نقاط افتراق 1- تلقى علامه نراقى
از
سعادت متافيزيكى و دينى است و حال آن كه
سعادت در اخلاق نيكوماخس از راه انتخاب
و اختيار از امور واقع و تجربه‏هاى
جزئى وعقلانى حاصل مى‏شود. اين دو
تصوير از سعادت موجب شده است كه در نظام
اخلاقى ارسطو برخى مؤلفه‏هاى سعادت
نظير فضايل دينى نمودى نداشته باشد و
حال آن كه در جامع السعادات مؤلفه‏هاى
دينى بيش از مؤلفه‏هاى عقلانى بازتاب
داشته است.


2- جامع السعادات
مبتنى بر اساس و مبادى متافيزيكى و دينى
است; ولى اخلاق نيكوماخس بر اصول و
مبادى
تجربى و عقلانى استوار است. لذا در
انديشه سعادت، ارسطو آخرين مرتبه سعادت
و نتيجه كمال را خلود نمى‏داند بر خلاف
جامع السعادات كه كمال را معرف به وجود
خداوند متعال مى‏داند و نتيجه كمال را
خلود نفس.


3- اخلاق نيكوماخس
ديباچه‏اى بر سياست است. و پيوند ميان
اين دو مفهوم زيربناى تفكر فلسفى ارسطو
را تشكيل مى‏دهد. به عبارتى، در قاموس
ارسطو مفهوم سعادت از مجراى اخلاق و در
عرصه مطلوب‏ترين نظام سياسى معنا پيدا
مى‏كند. ولى جامع السعادات فقط در
غايات (سعادت) با سياست مرتبط است.


4- ارسطو قاعده «توسط‏» خود را با
بررسى موارد جزئى به دست آورده است.
بدين معنا كه ملاحظه مى‏نمود در اغلب
موارد آن چه در نزد مردم فضيلت است در
ميان يك افراط و تفريط قرار دارد;
بنابراين، قاعده كلى را از اين موارد
انتزاع مى‏نموده و گفته است: فضيلت آن
است كه حدوسط قرار گيرد.


اما
دانشيان اخلاق و حكماى اسلامى روش
ديگرى به كار مى‏گيرند و آن اين كه
ابتدا به كمك برهان اثبات مى‏كنند كه
«توسط‏» در قوا براى انسان فضيلت است و
در نتيجه بايد افراط در آن‏ها را رعايت
نمايند. سپس اين كبراى عقلى را بر
مصاديقش منبطق مى‏نمايند تا فضايل و
رذايل اخلاقى از هم ديگر جدا گردند.


5- علامه نراقى بر خلاف ارسطو،
خيرهاى خارجى را در سعادت‏مند بودن
كامل انسان دخيل نمى‏يابند. برعكس
ارسطو كه خيرهاى خارجى را دخالت در
سعادت مى‏دهد. براى مثال كسى كه چهره
زشتى دارد نمى‏تواند به سعادت كامل
برسد. دخالت دادن چيز خارجى به اين روش
در سعادت يكى از موارد افراط كارى‏هاى
ارسطو محسوب مى‏گردد كه منشا آن عدم
توجه به سعادت‏هاى متعالى است.


جدول شماره 1: نمودار مقايسه ميان
اخلاق
نيكوماخس و جامع السعادات


اخلاق نيكوماخس / جامع السعادات


كتاب اول: نظريه خير و سعادت [مفاهيم
سه گانه خير، سعادت و فضيلت‏به مراتب
مفصل‏تر از جامع السعادات آمده است] /
بخش اول: مقدمات; حقيقت انسان و حالات
اعتبارى او - تجرد و بقاى نفس - نفس و
قواى آن. حقيقت‏خير و سعادت و شرايط
حصول سعادت - لذت و الم.


كتاب
دوم: نظريه فضيلت / بخش دوم: در بيان
اقسام اخلاق; فضايل چهار گانه و حقيقت
عدالت - فضيلت; اجناس و انواع رذايل


كتاب سوم: نظر فضيلت در شجاعت و
اعتدال / بخش سوم: در حفظ اخلاق ستوده;
حفظ اعتدال فضايل - معالجه در طب روحانى.
[نراقى براى هر يك از رذايل اخلاقى راه
علاجى را بيان داشته كه در كم‏تر اثر
اخلاقى بدين صورت ارائه شده است]


كتاب چهارم: تحليل ساير فضايل
اخلاقى; [فضايل و رذايل نامبرده در
اخلاق نيكوماخس به مراتب كم‏تر از جامع
السعادات است] / مقام اول: رذايل و فضايل
متعلق به قوه عاقله [طبقه بندى فضايل و
رذايل منسجم‏تر و با نظم منطقى‏تر
نسبت‏به اخلاق نيكوماخس طبقه‏بندى
شده است]


كتاب پنجم: فضايل
اخلاقى (عدل و انصاف) / مقام دوم: رذايل و
فضايل متعلق به قوه غضب


كتاب
ششم: نظريه فضايل عقلايى / مقام سوم:
رذايل و فضايل متعلق به قوه شهويه


كتاب هفتم: نظريه عدل و اعتدال و لذت [
توجه بيش‏تر ارسطو در اخلاق اجتماعى
مربوط به عدالت و دوستى است و در جامع
السعادات هر چند بخش مستقلى بدان
اختصاص داده نشده است، كاملا متاثر از
اخلاق نيكوماخس است] / مقام چهارم: رذايل
و فضايل متعلق به دو يا سه قوه


كتاب هشتم: نظريه صداقت /


كتاب نهم: نظريه صداقت و رفاقت /


كتاب دهم: نظريه لذت و سعادت /


جدول شماره 2: نمودار فضايل و رذايل
از نظر ارسطو


افراط / حد وسط /
تفريط


تهور / شجاعت / جبن


لاف‏زنى / صداقت / محافظه‏كارى


اسراف / سخاوت / بخل


انتقام‏جويى / مدارا / گذشت


هرزگى / اعتدال / خمود


گزاف‏گويى / حقيقت‏گويى /
شكسته‏نفسى


پررويى / حجب / كم‏رويى


بهانه‏جوى / سازگارى / چاپلوسى


تندى / حلم / بى‏تفاوتى


بخشش / كرامت / لئامت


بدخواهى /
آزردگى - غبطه / حسد


خرده‏گيرى
/ سازگارى / تسليم


غرور /
بزرگ‏منشى / ضعف نفس


بى‏شرمى
/ آزرم / كم‏رويى


شره / عفت /
خمود


دلقكى و لودگى /
لطيفه‏گويى (نزاكت) / بدجويى


مسخره‏گى / مزاح / خشكى


تملق /
رفاقت / ترش‏رويى


جدول شماره 3:
نمودار فضايل و رذايل از نظر نراقى


افراط / حد وسط / تفريط


ظلم / عدالت / انظلام


شره / عفت
/ خمود


سفه / حكمت / بكه


سفسطه / علم و حكمت / جهل بسيط


حيرت و شك / ادراك حق / جهل مركب


تهور / شجاعت / جبن


جربزه / علم
و حكمت / بلاهت


جدول شماره 4:
نمودار سعادت در اخلاق نيكوماخس و جامع
السعادات


(؟)


پى‏نوشت‏ها:


1) ديو رابينسون
و كريس گارات، اخلاق، ترجمه على‏اكبر
عبدل آبادى (تهران: شيرازه، 1378) ص 34- 36;
نيز ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص
125 به بعد.


2) فردريك كاپلستون،
تاريخ فلسفه، سيد جلال الدين مجتبوى
(انتشارات روشن، 1368)، ص 251.


3)
همان، ص 145.


4) ژكس، فلسفه
اخلاق، دكتر ابوالقاسم پورحسينى،
(اميركبير، 1362) ص 46.


5) همان، ص
45.


6) همان، ص 44.


7) ر.ك:
تاريخ فلسفه، ج 1، ص 141- 142.


8)
فلسفه اخلاق، ص 78.


9) همان، ص 79.


10) تاريخ فلسفه اخلاق در غرب،
ويراسته لارنس سى. بكرو...; ترجمه گروهى
از مترجمان، مؤسسه آموزشى - پژوهشى امام
خمينى (1378) ص 88- 89 .


11) همان، ص 184.


12) همان، ص 183- 184.


13)
مورتيمر جى. آدلر ده اشتباه فلسفى،
ترجمه انشاء الله رحمتى، (انتشارات بين
المللى الهدى، چاپ اول، 1371) ص‏219.


14) مرتضى مطهرى، فلسفه اخلاق،
(انتشارات صدرا، 1367) ص 70- 71.


15)
كاپلستون، فلسفه تاريخ، ترجمه بهاء
الدين خرمشاهى، (انتشارات سروش 1370) ج 8 ،
ص 50- 51.


16) سيد محمد تقى مدرسى،
فلسفه اخلاق، (سروش، 1371) ص 190.


17) سيدمحمد تقى مدرسى، فلسفه اخلاق،
(سروش 1371) ص 190.


18) محمدمهدى
نراقى، جامع السعادات، به تصحيح
محمدرضا مظفر، ج 1، ص 107.


19)
ارسطو، اخلاق نيكوماخس، دكتر
ابوالقاسم پورحسينى، ص 104.


20)
همان.


21) همان، ص 15- 16.


22) همان، ص 11.


23) همان، ص 27.


24) همان، ص 17- 18 و 25- 26.


25) فلسفه اخلاق، ص 189.


26)
ريچارد پاپكين و آوروم استرول، كليات
فلسفه، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى،
(انتشارات حكمت، 1402) ص 16.


27)
اخلاق نيكوماخس، ص 25.


28) اخلاق
نيكوماخس، ص 47.


29) قبسات، ش 19،
ص 91.


30) اخلاق نيكوماخس، ص 37.


31) جامع السعادات، ج 1، ص 16- 17.


/ 1