بررسى عدالت و حد اعتدال در اخلاق
دكتر سيد مهدى صانعى چكيده
بررسى عدل و اعتدال از نظر لغت و تناسب بين معناى لغوى و اصطلاحى; نقش اراده و تصميمگيرى قاطع در تزكيه نفس، آفرينش عالم بر پايه عدالت استوار شده است. لزوم ايجاد ملكه عدالت، تعريف اخلاق نيكو و ناپسند، در مقررات اسلامى در همه كارها حد اعتدال مورد نظر است. بيم و اميد و آثار مثبت آن ... . كليد واژهها:
عدل، اعتدال، ملكه، بيم، اميد، خلق، خلق ... . در كتابهاى اخلاق اسلامى از جمله «جامع السعادات» ملا محمد مهدى نراقى از واژههاى «حد وسط» (1) ، «طريق اعتدال» (2) و «ملكه عدالت» (3) و مانند اين تعبيرها در بسيارى جاها، سخن به ميان آمده است. در اين مقال برآنيم تا درباره «عدالت» و «اعتدال» كه در اخلاق اسلامى و در ابواب مختلف آن خودنمايى مىكنند، به ترتيب زير و به اندازهاى كه در حوصله اين گفتار است، به بحث و بررسى بپردازيم: عدل از نظر لغت: عدل به معناى استقامت و درستى است; به گونهاى كه - اين رفتار ملكه شود و - در نفس استوار شود. و نيز عدل به معناى ضد ستم، ميانه روى و برابرى ميان دو چيز به كار مىرود. (4) و اعتدال در لغت; حد وسط را مىگويند; خواه به لحاظ كميتباشد يا كيفيت، به چيزى كه نه دراز و نه كوتاه; و بر آبى كه نه سرد و نه داغ باشد، معتدل اطلاق مىشود، و هم چنين است هر چيزى كه داراى وجودى هم آهنگ و يك نواختباشد. تناسب ميان معناى لغوى و اصطلاحى
از چگونگى كاربرد واژههاى عدل، عدالت و اعتدال در اخلاق اين نتيجه دست مىدهد كه بين معانى لغوى و اصطلاحى آنها سازوارى كامل برقرار است و فرقى وجود ندارد; مثلا مىگويند: «تهور» نسبتبه شجاعت طرف افراط، «جبن» (ترسويى) طرف تفريط، شجاعتحد وسط و ضد آن دو است. (5) به همين گونه است غضب و خشم كه داراى سه درجه است: افراط، تفريط و اعتدال. جنبه تفريطى آن چنان است كه كسى در برابر ظلم، ستم و حقكشى هيچ عكس العمل و دفاعى ابراز ندارد; كه اگر كسى چنين باشد از فضيلت و شرافتبه دور است و درباره اين گونه افراد گفتهاند: «آنان به مثابه الاغاند» . (6) در صورتى نيروى خشم و غضب به جانب «افراط» مىرود كه از تحت نفوذ و سيطره عقل خارج گردد و افسار گسيخته به تاخت و تاز بپردازد و كارهايى انجام دهد كه در خور شان يك انسان نباشد و به حيوانات همانند گردد. و در چنين صورتى از آن به «حدت» تعبير مىشود. از امام ششم عليه السلام روايتشده است: «الغضب مفتاح كل شر» (7) ; خشم كليد هر بدى است. حد اعتدال آن «حلم» و بردبارى است; حلم از جنود عقل و موجب آرامش نفس است; بدين معنا كه انسان بدان وسيله در برابر فشار خشم استقامت مىورزد و با حوصله و خويشتندارى، آتش غضب را فرو مىنشاند و چاره خردمندانه و صحيح فرا راه خويش قرار مىدهد; به عبارت ديگر، حلم ضد واقعى غضب است. (8) وقتى ما نگاشتههاى اخلاق اسلامى را مطالعه مىكنيم به وضوح در مىيابيم كه هدف اصلى اين گونه كتابها آن است كه راه مبارزه با پليدىها و زشتىها را نشان دهند تا بيمارىهاى روانى درمان شوند و وجود انسان از لوث وجود اين زشتىها پاك گردد. بسيار واضح است كه زدودن ناشايستگىها و نابايستگىها و قابليت پيدا كردن براى راه يافتن به پيش گاه قرب ربوبى جز با داشتن هدف و اراده محكم و استوار و پايدارى نمودن در برابر اهوا و اميال نفسانى و مادى و نهراسيدن از مشكلات و تحمل سختىها و دشوارىها ميسر نمىگردد. و از طرف ديگر، چون تصميم و اراده قاطع در تهذيب اخلاق و پاكيزگى درون تاثير در خور توجهى دارد; لازم مىنمايد، نخست گفت و گو در عرصه اين موضوع را قدرى گسترش دهيم: اراده و تصميم جدى در تزكيه نفس و اخلاق
چنان كه اشاره نموديم انسان با تلاش و كوشش و عزم راسخ مىتواند به مقاصدى بس عالى كه در خور شان او است، خواه مادى خواه معنوى، نايل گردد; و نيز توانايى دارد كه در خود ملكه عدالت ايجاد نمايد يكى از ويژگىهاى انسان خودآگاهى است; يعنى فعاليت و تحرك او صرفا تابع عوامل و قوانين بيولوژيكى و غريزىاش نيست. وى در مسير تكاملى خويش به ميزانى كه آگاهىاش رشد كند نيروى انتخاب، استخدام، آفرينندگى و ارادهاش نيز تقويت مىشود; در نتيجه بر نيروهاى طبيعت كه بر او حكومت مىكنند و بر هوا و هوس و اميال نابهجا، غلبه مىنمايد. اين غلبه كه جهت تكامل وجودى او را بيان مىكند «انسانيت» ناميده مىشود; بنابراين، انسان آن كسى است كه آگاهى در او ارادهاى پديد آورده كه به وى آزادى بخشيده باشد. آزادى يعنى امكان سرپيچى از جبر و مقتضيات موجود و گسستن زنجير عليت كه جهان و جان را مىآفريند و به حركت در مىآورد. و بالاخره توانايى داشتن بر انجام دادن آنچه برايش نيكبختى به همراه مىآورد و خوددارى كردن از آن چه موجب فساد و تيرهبختى او است. در انسان نيرويى يافت مىشود كه به مثابه يك علت مستقل عمل مىكند و در مسير جبرى عليت دست مىبرد. و در طبيعت، جامعه، اقتصاد، تاريخ و خويشتن اثر مىگذارد به طورى كه مىتوان گفت اين آفريدهگاهى آفريننده مىشود با برخوردارى از همين نيرو است كه انسان بر تقديرى كه طبيعت مادى از پيش برايش تعيين كرده است، عاصى و سركش مىشود و آن را تحتسلطه و نفوذ خود درمىآورد و خود سازنده سرشت و مسئول سرنوشتخويشتن مىگردد. از گفتار فوق چنين نتيجه مىگيريم كه انسان موجودى است فوق العاده توانا و از آنچنان ارادهاى بهره مىگيرد كه به آن وسيله مىتواند به آن چه بخواهد دسترسى پيدا كند. قدرت اراده در وى اساس و پايه هر ترقى و تكامل است; هر جا اراده قوى باشد، در آنجا نشاط و زندگى عالى و سعادتمندانه نيز، وجود دارد و هر جا اراده قوى و عزم راسخ در كار نباشد، انحراف، گمراهى، عقب ماندگى و بالاخره تيرهروزى و بدبختى حكمفرماست. (9) اراده به منزله آبشارى است كه راه خود را از ميان سنگلاخها و كوهستانهاى بسيار صعب العبور، باز مىكند و به جلو مىرود. «هاروى» دانشمند روانشناس مىگويد: «كاميابى و سعادت خود به خود وجود ندارد، بايد آن را ايجاد كرد. آن موهبتى نيست كه رايگان به چنگ آيد بلكه بايد با سعى و تلاش خود آن را به دست آوريم; بنابراين، تكامل و نيكبختى از درون ما سرچشمه مىگيرد نه از عالم خارج» . (10) در طول تاريخ افراد بسيارى بودهاند كه بر اثر تصميم قاطع و اراده راسخ و همتبلند به مقاصد بس عالى; مادى يا معنوى كه مورد نظرشان بوده دست پيدا كردهاند. «كران» خطيب مشهور ايرلندى در اوايل كار خيلى كند زبان و بد بيان بود، به گونهاى كه در مدرسه او را «الكن» مىگفتند. وى هنگامى كه در دانشكده حقوق به تحصيل اشتغال داشت، به منظور اصلاح گفتار خود بسيار مىكوشيد; ولى پيشرفت چندانى نمىكرد تا اينكه واقعهاى رخ داد كه اين امر سبب اصلاح بيان و گفتار او گرديد. و آن چنين بود كه، روزى در يكى از مجامع علمى براى بحث و مناظره حاضر شد همين كه نوبت مناظره به او رسيد، از جا برخاست; ولى نتوانست چيزى بگويد. در اين وقت مدعى از جا بلند شد و او را خطيب گنگها خواند. اين ريشخند به شدت در او اثر گذاشت; لذا برخاست و از خود دفاع كرد. «كران» پس از اين قضيه براى تمرين خطابه ساعتهاى متمادى سخنرانى را تمرين مىكرد و در برابر آيينه بزرگى حركات و سكنات خود را اصلاح مىنمود و به همين روش ادامه داد و در صدد اصلاح گفتار خويشتن بود تا رفته رفته خطيب شيوا، خطابهخوان مشهورى گشت. (11) «حنظله بادغيسى» در نيشابور بود و در دوره حكومت «عبدالله بن طاهر» مىزيست. «حنظله» ديوان شعرى داشته است و بنابه روايت «نظامى عروضى احمد بن عبدالله سجستانى» از امراى صفاريان ديوان او را ديد و قطعهاى از آن را خواند، مضمون آن قطعه چنان در وى اثر گذاشت و به جسارت وى افزود كه به همت و عزم درآمد و از خر بندگى به امارت رسيد. آن قطعه اين است:
مهترى گر به كام شير درست شو
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه
يا چو مردانت مرگ روياروى (12)
خطر كن زكام شير بجوى
يا چو مردانت مرگ روياروى (12)
يا چو مردانت مرگ روياروى (12)
عدالت
حضرت على عليه السلام فرموده است: «العدل اساس و به قوام العالم» (15) ; عدل اساس (هر كار) است و قوام عالم به آن بستگى دارد. بدين معنا كه اگر توازن و همآهنگى ميان ذرات اين عالم وجود نداشته باشد نظام جهان و هستى از هم گسيخته مىشود و عالم بدين گونه كه هستبرجاى نمىماند; به ديگر سخن، اگر يك اراده و يك نظام دهنده و يك همآهنگ كننده بر اين جهان سيطره نداشته باشد تا بين اجزاى اين عالم پيوند و اعتدال برقرار نمايد و تحقق يك هدف مورد نظر نباشد، اين عالم به پرتگاه نابودى و از همپاشيدگى سقوط مىكند. اگر در مدار سيارات، سير آمد و رفتهاى سازوار، معين و هدفمند مشخص نشده باشد، كرات آسمانى، دچار پريشانى و از همگسستگى مىگردند و در اوضاع عالم خلل و بىنظمى به وجود مىآيد كه نتيجهاش ويرانى و محروم شدن ساكنان آن از نعمتهاى الهى است. پس اين جهان به وسيله نظم و ترتيب و اعتدال خاص بين اجزاى هر چيز و محاسبه دقيق (16) باقى و سرپا است. كوتاه سخن آن كه: همان خداوندى كه آفريدگار همه پديدهها است، به وجود آورنده برنامهها و دستورهاى دينى و شريعت نيز هست; لذا تشريع و تكوين همسانى و همآهنگى دارند; پس به همان سان كه آفرينش داراى تعادل و سازوارى است و اساس لقتبر حول اين محور قرار گرفته، كمال مادى و معنوى، آسايش و نيكبختى جوامع و فرد فرد انسانها هم بر تعادل و عدالت استوار گشته و همه كردارها و رفتارها طبق مقررات اسلامى بر محور عدالت دور مىزند و به مردم اكيدا سفارش شده كه در كارها روش ميانهاى در پيش گيرند. از افراط و تفريط بپرهيزند و بر اين كار مداومت ورزند تا ملكه عدالت در خود به وجود آورند. لزوم ايجاد ملكه عدالت
والاترين فضايل و ارزندهترين كمالات اين است كه انسان خود را به زيور «ملكه عدالت» آراسته گرداند; زيرا عدالتخواستار جميع صفات كمال و نيكو است. بلكه مىتوان گفت كه عين آنها است چنان كه جور و ستم كه ضد عدالت استخاستگاه همه پليدىها، بلكه عين آنها است. به سخن ديگر، عدالت صفت راسخى است كه به كمك آن انسان به ايجاد همآهنگى و همآوا كردن همه كردارها و ويژگىهايش و به نظم درآوردن آنها، توانايى پيدا مىكند. و همچنين بر نگهداشتن آنها در اندازههاى ميانه و برداشتن ناسازگارى و ناهمگونى بين نيروها و ويژگىهاى آدمى، توفيق پيدا مىكند و بر ايجاد يك رنگى و يگانگى بين تمام خصوصيات وجودىاش قادر مىگردد. بدين خاطر است كه «افلاطون» مىگويد: هنگامى كه براى انسان ملكه عدالت پديد آيد روشن و نورانى مىگردد و از اين راه نفس با همه هستىاش نورانيت و درخشندگى به خود مىگيرد و چشم حقيقتبينش گشوده مىشود و به آن چه در خور او است توجه پيدا مىكند. پس از آن به اين شايستگى دست پيدا مىكند كه به پيشگاه قرب ربوبى بار يابد و چون به اين مقام برسد مراحل و مدارج كمال را طى مىكند. (17) از ويژگىهاى عدالت و خاصيت آن اين است كه به كمك آن ميان چيزهاى ناسازگار و آشتىناپذير، همزيستى و سازش ايجاد و غبار جدايى و كشمكش و ستيزه زدوده و پاك مىشود. همه چيز را از حد افراط و تفريط به حد متعادل و ميانه در مىآورد كه امرى است واحد و در آن تعدى و دوگانگى نيستبه خلاف دو طرف عدالت كه امور متضاد، متخالف و متكاثراند و مىتوان گفت كه از لحاظ كثرت به گونهاى هستند كه براى آنها پايانى تصور نمىشود و چنان كه واضح است وحدت و همچنين هر چيزى كه به وحدت نزديكتر باشد نسبتبه كثرت و پراكندگى داراى شرافت و برترى و از بطلان و فساد، دورتر است. و آن چه از تاثير اشعاز نغز و دلربا و نغمههاى موزون مشاهده مىشود، به خاطر تناسب و نوع اتحادى است كه بين اجزاى آنها به وجود آمده است. و نيز جذب قلبهايى كه در چهرههاى زيبا و فريبا از نظر تناسب اعضا و همآهنگى اندام، احساس مىكنيم همه و همه به بركت عدالت تجلى يافتهاند. بدون شك گرامىترين و ارزندهترين موجودات، خداى واحد و يگانه است كه واحد حقيقى است و دامن جمال و جلالش از گرد كثرت منزه و ساحت كبريايىاش از نقص و تركيب مبرا است. پس هر آن چه آدمى را از كثرت دور كند فاصلهاش با وحدت كمتر و به واحد حقيقى (خداوند) نزديكتر مىشود. و در نتيجه، از الهامات و اشراقات و توفيقات ربانى بيشتر برخوردار مىگردد. پس نهايت كمال و غايتسعادت براى هر شخصى اين است كه ملكه و صفت راسخ عدالت را در خود ايجاد كند و جز اين نيست كه بايد در همه خصوصيات و كردارهاى پنهان و آشكارش، از افراط و تفريط خود را وارهاند. خواه از كارهايى باشد كه به خود شخص مربوط شود، يا به ديگرى تعلق داشته باشد. و نيكبختى در دنيا و عقبى حاصل نمىشود، مگر به پايدارى در حفظ رفتار ميانه و متعادل بر حول همين معنا. پس هر كسى كه خواهان رستگارى باشد، لازم استبكوشد تا همه كمالات را در خود پديد آورد و در همه رفتارهايش نظر به حد وسط و ميانه روى داشته باشد و آن را شعار خود سازد. شرط اساسى در پيمودن راه تكامل اين است كه سعى نمايد در مرحله علم و عمل توازن برقرار كند و حد اعتدال را در پيش گيرد و به اندازه وسع و توان خويش بين آن دو جمع كند و به كمك پشتكار، اين خوى را در نهاد ناپيداى خويش استوار سازد كه اگر به يك طرف گرايش داشته باشد و از طرف ديگر غفلتبورزد، در زمره كسانى است كه بر خلاف مقررات اسلامى عمل كرده است. اخلاق نيكو و ناپسند
آنچه شرح آن گذشت و پيش از اين مد نظر بود و مطرح گرديد مربوط به عدالتبود و گفتيم در هر كار حد اعتدال نيكو است و انسان در هر مورد بايد جنبه ميانهروى را در نظر داشته باشد. اكنون مىخواهيم بگوييم: اخلاق پسنديده يعنى اين كه ضرورت دارد هر انسانى در تمام شؤون زندگى مادى و معنوى، رفتار و شيوه وسط و اعتدال را در زندگى پيشه خود قرار دهد و از افراط و تفريط بپرهيزد. توضيح آن كه آنچه درباره حقيقت اخلاق نيكو و اخلاق نكوهيده گفتهاند، بيشتر درباره آثار و نتايجش بوده، آن هم نه درباره تمام ثمرات و نتايج، بلكه هر كسى به آن چه به ذهنش رسيده اشاره نموده و به تعريف جامعى كه همه جوانب و ويژگىها را در بر گيرد نپرداخته است; مثلا گفتهاند: خلق نيكو، گشاده رويى و بخشش و خوددارى از آزار است. «واسطى» گفته است: اخلاق پسنديده آن است كه شخص به خاطر معرفتبالايى كه به خداوند دارد با كسى دشمنى نورزد و ديگرى با او دشمنى ننمايد. ديگرى گفته است: كسى داراى خلق نيكو است كه به مردم نزديك اما در بين ايشان، ناشناخته است; يعنى از خودنمايى و تظاهر به دور باشد. «ابوعثمان» مىگويد: خلق پسنديده رضايت داشتن از خداوند است. و... به اين ترتيب اين گونه تعريفها به زبانهاى گوناگون درباره حسن خلق فراوان است. و نمىتوان گفت كه آنها بيان كننده اخلاق نيكو هستند بلكه نشانى از نتايج و ثمرات آن محسوب مىشوند آن هم نه تمام ثمراتش. (18) بدون شك شناساندن و تعريف حقيقت اخلاق از راه ارزيابى و نقل اقوال پيرامون آثار و ثمراتش بهتر است; لذا در اين باره اندكى موضوع را مىشكافيم. خلق و خلق با هم ارتباط دارند و گاهى با هم به كار مىروند; مثلا مىگويند: فلان شخص داراى خلق و خلق نيكو است; يعنى ظاهر و باطنش آراسته و پسنديده است. اين معنا به اين بعد از وجودش نظر دارد كه آدمى از جسد كه به چشم ديده مىشود و از روح كه به چشم بصيرت درك مىگردد، تركيب يافته كه هر يك از آن دو، صورت و سيمايى دارد كه يا زشت است و يا زيبا. واضح است كه روان و حقيقت آدمى كه با عقل و درايت درك مىشود و زوال و نابودى در آن راه ندارد، قدر و ارجمندىاش از كالبدى كه محسوس است و با چشم ديده مىشود، برتر است; به همين خاطر خداوند آن را به خويشتن نسبت داده و فرموده است: «همانا بشرى را از گل مىآفرينم، آن گاه كه او را همآهنگ نمودم و از روح خود در او دميدم سجدهاش كنيد» . (19) اين بدان معنا است كه كالبد به گل و روح به خداوند متعال منسوب است و به همان اندازه كه روح بر جسم فضيلت دارد، خلق پسنديده نيز بر خلق زيبا، ترجيح و برترى دارد. خلق را مىتوانيم چنين تعريف كنيم: خلق عبارت است از حالت پايدار و مداوم نفس كه اعمال به آسانى و بدون هيچ دشوارى و بىتامل از آن صادر مىشود با اين فرض اگر چنان چه حالت نفسانى وى به گونهاى باشد كه كارهاى مورد پسند عقل و شرع از انسان سرزند، آن حالتخلق نيكو ناميده مىشود. و اگر چنان باشد كه رفتار و كردار زشت و ناپسند بهجا آورد مىگويند، داراى خلق بد و... نكوهيده است. هنگامى كه گفته مىشود: فلان كس اندامى زيبا و چشم نواز دارد، اين در صورتى معناى كاملى دارد كه تمام اعضايش متناسب و موزون باشد; مثلا حسن ظاهر به اين نيست كه فقط دو چشم او زيبا باشد يا دو چشم و لبانش دل پسند باشد; بلكه بايد همه اندامش متعادل و همآهنگ باشد تا از مجموع آنها فرخندگى و زيبايى ايجاد گردد; به همين ترتيب است زيبايى باطنى كه بايد در تمام قواى درونى و نفسانى يك نوع همسانى و سازوارى پديد آيد تا همگى به سوى يك هدف عالى در تكاپو و تلاش باشند و در راه خير و صلاح فرد، جامعه، دنيا و عقبا چرخهاى را به وجود بياورند كه در نتيجه آن انسان در راه سعادت و كمال گام بردارد و به غايت آفرينش خود كه همانا باريافتن به پيشگاه قدس ربوبى است نايل گردد و به مقامى برسد كه جز حقيقت مطلق همه چيز را بىارزش و بىاعتبار بيابد. (20) در چنين حالتى است كه انسان جز نيكى و صفا و محبت چيز ديگرى را مد نظر ندارد. و در تمام كنشها و واكنشها راه اعتدال و ميانه روى را در پيش مىگيرد; مثلا خشم و غضب را در جاهايى بروز مىدهد كه عقل و شرع بر آن صحه گذاشته باشد. همان كه سيد رسل صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «خير الامور اوسطها» (21) . پايه همه بايد و نبايدهاى صادر شده از سوى دين بر حول محور حد وسط و اعتدال دور مىزند: حضرت على عليه السلام فرموده است: «... اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة» (22) ; راه راست و چپ به گمراهى مىانجامد و فقط راه راست، ميانه است. اگر ما دستورهاى شرعى را در اسلام مورد بررسى قرار دهيم در مىيابيم كه تمامى آنها بر محور عدل و اعتدال و حد وسط در گردش است و شايسته است كه كتاب مستقلى در اين زمينه نوشته شود تا حق مطلب ادا گردد. اكنون به دليل ضيق مجال براى نمونه در اين باره به ذكر برخى از آيات مىپردازيم: 1. «الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» (23) ; (بندگان رحمان) كسانى هستند كه هنگام بخشش نه زياده روى مىكنند و نه بخل مىورزند و انفاق بين آن دو، قوام (و درستى) است. 2. «و كلوا واشربوا و لاتسرفوا» (24) ; و بخوريد و بياشاميد و زيادهروى نكنيد. 3. «ولا تجهر بصلاتك ولاتخافتبها و ابتغ بين ذلك سبيلا» (25) ; و دعاى خود را به صداى بلند و آهسته انجام مده و راهى بين آن دو - كه همان حد ميانه است - بطلب. 4. «وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا» (26) ; در نعمتهايى كه خداوند به تو ارزانى داشته، دار آخرت را طلب نما و - در عين حال از افراط بپرهيز و - بهرهات را از دنيا (نيز) فراموش مكن - و حد اعتدال را پيوسته در نظر داشته باش - . 5. آياتى دلالت دارد كه مردم بايد به لطف خداوند اميدوار باشند و از رحمتش مايوس نگردند. در سوره «الزمر» آمده است: «لاتقنطوا من رحمة الله» (27) ; از رحمتخدا نوميد نشويد. به آيات ديگرى بر مىخوريم كه به ما مىگويند نبايد از عذاب الهى و از كيفر اعمالمان غفلت نماييم: «افامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون» (28) ; آيا آسوده خاطرند از اين كه - به سبب اعمالشان - ناگهان خداوند آنان را كيفر دهد. از كيفر ناگهانى خداوند به جز گروه زيانكار آسوده خاطر نيست. از مجموع اين گونه آيات چنين برمىآيد كه ما بايد بين بيم و اميد باشيم و حد اعتدال را در نظر بگيريم; يعنى اگر طاعات و عبادات بسيار و فراوانى انجام داده باشيم نبايد مغرور شويم و به خود يادآورى كنيم كه ما اين همه اعمال نيك به جا آوردهايم و خداوند ما را مورد لطف و عنايتخاص خود قرار مىدهد; چون اعمال ما ارزش آن را ندارند كه در پيشگاه خداوند پذيرفته شوند، مگر به كرمش ما را ببخشد. و از طرف ديگر نبايد از رحمتخداوند نوميد باشيم، هر چند گناهان بسيار و فراوانى را مرتكب شده باشيم; زيرا نوميدى با سقوط و بدبختى برابر است. پس بايد در تلاش و كوشش باشيم كه گذشتهها را تكرار نكنيم و در صدد ساختن خود باشيم و بدانيم كه رحم او بىپايان است و اگر به درگاهش روى آور شويم ما را عفو مىنمايد; و ما به احسان و لطف رفتار مىكند. در اينباره از حضرت صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «... در وصيت لقمان چيزهاى عجيبى وجود دارد; عجيبترين آنها اين است كه لقمان به پسرش فرمود: به گونهاى از خدا بترس كه اگر كار نيك جن و انس را به جا آورده باشى، عذابت مىكند و نيز آن گونه به خداوند اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را انجام داده باشى به تو رحم مىكند. (و مورد غفران و لطف خودش قرار مىدهد.) پدرم مىفرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در دلش دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، اگر هر يك از اين دو با هم سنجيده شوند هيچ كدام بر ديگرى ترجيحى ندارد» . (29) گفتيم بحث در مورد آيات و رواياتى كه بر لزوم اعتدال و ميانهروى در اعمال دلالت دارند، در خور نوشتن كتاب مستقل و مفصلى است; اندكى در اين باره به بررسى بپردازيم: توضيح آنكه از جمله چيزهايى كه بر بيم و اميد متفرع استشادى و اندوه است كه از نظر دانشمندان روانشناس حد وسط آن، مطلوب مىباشد; بدين معنى كه افراط در شادى و همچنين اندوه و پريشانى زياده از حد و مداوم زيانهاى غيرقابل انكارى را در پى دارد. «پسيكولوكها» ثابت كردهاند كه هر نوع خوشحالى مانند اندوه و غصه اعصاب را تحت تاثير قرار مىدهد ; هر اندازه خوشى يا اندوه بيشتر شدت داشته باشد فزونى تاثير، هم بيشتر است. هر كسى در دوران زندگى خود بارها آزمايش كرده كه بر اثر دريافتيك خبر خوش و مسرتبخش چنان تغيير حالتى به او دست مىدهد كه به كلى وضعيتش دگرگون مىگردد. نخستين اثر آن اين است كه اشتهايش سد مىشود به گونهاى كه ميل به غذا ندارد; از طرف ديگر تمام اعصابش به رعشه و حركت در مىآيد و مانع استراحتش مىشود. در آن حالت ميل دارد پيوسته راه برود و تحرك و جست و خيز داشته باشد. اين حالت ممكن استيك ساعتيا يك روز حتى بيشتر ادامه يابد و گاهى تغيير وضع روحى و روانى چنان شدت پيدا كند كه بر اثر دريافتخبر خوش ناگهانى از قبيل اينكه مادرى پسرش را مرده مىدانسته ناگهان او را مىبيند و مانند اينگونه اتفاقات، التسكته ناقص يا كامل به او دست دهد. (30) مىتوان گفت وجود اضداد همچون خوشحالى و اندوه و به طور كلى تضاد، در عالم هستى لطف الهى و از اسرار آفرينش است. به سخن ديگر، در نظر حكمت از ابزار خير و تكامل به حساب مىآيد. فضيلت و تعالى در معركه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تكميل و تكوين مىشوند و شخص فقط از راه رنج، اندوه و مسئوليتبه اوج علو خود مىرسد. غصه و اندوه امرى معقول و علامتحيات و محرك اصلاح است. شادىها و خوشحالىها كه نتيجه كنشها، آرزوها و تلاشها است. نيز براى خود جايى دارد; بدين بيان كه هيچ كارى بدون هدف مطلوب و شادى آفرين انجام نمىشود. پس شادى و اندوه و نوش و نيش به صلاح بشر و سبب تكامل او است. عاشقم بر مهر و بر قهرش به جد اى عجب من عاشق اين هر دوضد نكته مهمى كه از نظر حفظ تعادل و همآهنگى بايد به آن توجه شود و قبلا هم يادآور شديم اين است كه هرگاه خوشحالى و شادمانى مفرط بر شخصى عارض مىگردد موجب برهمزدن نظم و اعتدال مىشود و او حالت عادى خود را از دست مىدهد كه اگر پيوسته به همينحال باشد، زندگى ناهنجار و ناموزونى دارد كه با ناگوارىها و دشوارىهاى طاقتفرسا همراه مىگردد. در اين زمينه لازم استبراى حفظ آرامش و توازن يك نيروى يكنواختكنندهاى وجود داشته باشد تا خود به خود، زيانهاى شادمانى بيش از حد را سامان بخشد و به نظم درآورد. براى مثال، اگر سيبى را به نخى ببندند و آن را آويزان كنند. سپس آن را به يك طرف بكشند و از حالت آرامش و سكون به در آورند، آن گاه آن را رها نمايند، در يك جا نمىماند و قرار نمىگيرد. آن قدر به اين طرف و آن طرف مىرود تا سرانجام به محل اصلى اش برگردد و آرامش نخستين خود را بازيابد. به همين گونه است هنگامى كه خوشحالى شديد دست مىدهد و تعادل آدمى را از بين مىبرد. در چنين حالتى لازم است عاملى وجود داشته باشد تا آن نو پديد را كاهش دهد و مهار نمايد و آثار زيانمند آن برطرف گرداند و آرامش و يكنواختى و برابرى ايجاد شود. مرحله حزن و اندوه نيز اين گونه است; يعنى به هنگام به وجود آمدن اين پديده ناخوشآيند بايد نيروى معتدلكنندهاى در كار باشد تا بدان وسيله، آثار سوئى كه از آن سرچشمه مىگيرد زدوده شود و برابرى و آرامش برقرار گردد. در قرآن مجيد به اين راز مهم روانى اشاره شده و چنين آمده است: «ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم والله لايحب كل مختال فخور» (31) . هيچ مصيبتى در زمين و نه (درباره) خودتان نمىرسد مگر آن كه پيش از آن كه آن را به وجود آوريم در كتابى - يعنى در لوح محفوظ - است. همانا آن بر خداوند آسان است - همه امور بر وفق اسباب و مسببات و عدالت پيش از ايجاد آنها نيز مشخص و معين شده است - تا اندوهگين نشويد به آن چه از دست دادهايد و (نيز) شادمان نشويد به آنچه خداوند (تفضل نموده) به شما داده است و خداوند هيچ گردنفراز فخركنندهاى را دوست نمىدارد. خواهيد پرسيد: مگر شادى و خوشحالى بد است كه خداوند ما را از آن باز داشته است؟ در جواب مىگوييم: چنان كه پيش از اين اشاره كرديم هر شادمانى و مسرتى كه تعادل انسان را مختل كند و او را از مسير و هدف اصلى زندگىاش منحرف سازد وهمچنين آن غم و غصهاى كه وضع زندگى او را دگرگون نمايد و او را به ورطه نوميدى و ياس سقوط دهد، استعداد او را سركوب و از مواهب خداوندى محروم كند، ناپسند و نكوهيده است. هر كسى بايد در اين باره حدوسط را اختيار كند، يعنى هنگام رخدادهاى شادىآفرين و نيز هنگام انجام دادن كارهاى مفيد و پسنديده بدون شك هر انسانى شادمان مىگردد; اما در عين حال هيچ ژرفنگرى به اين گونه خوشىها دل نمىبندد; زيرا (آنچه دلبستگىها را نشايد) پيوسته عاقبت و نتيجه زندگى را در نظر خود زنده نگه مىدارد. و از سوى ديگر، در مورد انجام وظيفه هميشه خود را مقصر محسوب مىدارد و اعمال خود را قابل پذيرش در نزد خداوند متعال نمىداند; از اين نظر در بيم و اندوه به سر مىبرد كه مبادا نسبتبه انجام وظايف خود كوتاهى كرده باشد. و هر گاه گناهى از او سرزند اندوهگين مىشود كه چرا از پروردگار خويش آزرم نكرد، و كارى انجام داده كه او را از فضيلت و كمال دور ساخته است. نتيجه مىگيريم كه آدمى هنگامى مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى مىكند كه در مسير زندگى بين بيم و اميد باشد; بدين معنا كه شادى و خوشگذرانى و پرداختن به لذات جسمانى آن اندازه نباشد كه زندگى پس از اين عالم را فراموش كند و همچون حيوانات جز به لذات مادى زودگذر توجه نداشته باشد، و نيز به گونهاى نباشد كه بر اثر غمگينى و نوميدى و افسردگى از فعاليت و كوشش باز ايستد و همچون درختبىثمرى باشد، و از اهداف آفرينش خويش محروم بماند و به الطاف و رحمتها و بهجتهاى بىپايان پروردگار خويش نظرى نداشته باشد. حسن ختام مطلب را متناسب با مقام، به حديثى از امام همام حضرت جعفر بن محمد عليه السلام وا مىگذاريم كه فرمود: «يا ابن آدم مالك تاسوا على مفقود لايرده اليك الفوت؟ و ما لك تفرح بموجود لا يتركه فى يدك الموت» (32) . اى فرزند آدم، بر از دست رفتهاى كه اندوه تو، آن را باز نياورد چرا اندوهگين مىشوى؟ و چرا شاد مىشوى به آنچه كه مرگ آن را براى تو باقى نمىگذارد؟ و آخر دعوانا ان الحمد لله منابع و مآخذ
1. ابن منظور افريقى مصرى، لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، سال 1405 ه ق. 2. اسمايلز، سموئيل، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش. 3. رشيد پور، عبدالمجيد، چرا رنج مىبريم، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم. 4. رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، سال 1352 ش. 5. الرضى، محمد بن ابى احمد، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، گراور با خط طاهر خوشنويس، سال 1365 ه ق. 6. شريعتى، على، انسان، ط اول، 1361 ش. 7. شهاب پور، عطاء الله، سالنامه نور دانش، چاپخانه تابان، سال 1325. 8. طريحى، محمد بن على، مجمع البحرين و مطلع النيرين، چ سنگى، [بىتا] . 9. فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، دفتر انتشارات اسلامى، قم، سال 1383 ه ق. 10. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403 ه ق. 11. ملافتح الله كاشانى، منهج الصادقين فى الزام المخالفين، افست اسلاميه، سال 1336 ش. 12. نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، مطبعة النجف، سال 1383 ه ق. 1، 2، و 3) ر.ك: محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 76، 206، 286 و 287، مطبعة النجف، سال 1383 ه ق. 4) ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، ماده «عدل» نشر ادب الحوزه; و طريحى محمد بن على، مجمع البحرين و مطلع النيرين، ماده «عدل» سنگى «... العدل ما قام فى النفوس انه مستقيم وهو ضد الجور... والاعتدال توسط حال بين حالتين فى كم او كيف...» . 5) ر.ك: جامع السعادات، ج 1، ص 73- 74 و 206. 6) محمد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 296، دفتر تبليغات اسلامى قم. 7) همان، ج 5، ص 294. 8) جامع السعادات، ج 1، ص 286. 9) ر.ك: دكتر على شريعتى، انسان، ص 19، 20، ط اول، سال 1361 ش. 10) ر.ك: عبدالمجيد رشيدپور، چرا رنج مىبريم، ص 90، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم. 11) سموئيل اسمايلز، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش. 12) رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، ص 115، سال 1352 ش. 13) حديد، آيهى 16. 14) ر.ك: ملا فتح الله كاشانى، منهج الصادقين، سوره الحديد، ذيل آيهى 16. 15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 83. 16) ملك، آيهى 3: «الذى خلق سبع سماوات طباقا ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» ; او كسى است كه هفت آسمان را مطابق (يكديگر) آفريد، هيچ خلل و عدم تناسبى در آفرينش خداى رحمان نمىيابى. 17) نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، ص 59 و 77. 18) ر.ك: فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 94. 19) انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» ص، آيهى 71. 20) كل شىء هالك الا وجهه» ; همه چيز جز ذات او نابود شونده است. (قصص، آيهى 89). 21) متقى هندى، كنز العمال، ج 10، ص 132، ط مؤسسة الرسالة، سال 1409 ه ق و المحجة البيضاء، ج 5، ص 102. 22) سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 16. 23) فرقان، آيهى 67. 24) الاعراف، آيهى 31. 25) الاسراء، آيهى 110. 26) قصص، آيهى 77. 27) زمر، آيهى 52. 28) الاعراف، آيهى 99. 29) فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 7، ص 283. «عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قلت له ما كان فى وصية لقمان عليه السلام قال: كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه: خف الله خيفة لو جئته بر الثقلين لعذبك و ارج االله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك. ثم قال ابوعبدالله عليه السلام كان ابى يقول: انه ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نور ان نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا» . 30) ر.ك: عطاء الله شهاب پور، سالنامه نور دانش، شركت چاپخانه تابان، 1325 ش. 31) حديد، آيهى 22 و 23. 32) ر.ك: ملا فتح الله كاشانى، تفسير منهج الصادقى فى الزام المخالفين، سوره «الحديد» ، ذيل آيه 22 و 23.