بررسی عدالت و حد اعتدال در اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی عدالت و حد اعتدال در اخلاق - نسخه متنی

سید مهدی صانعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسى عدالت و حد اعتدال در اخلاق

دكتر سيد مهدى صانعى

چكيده

بررسى عدل و اعتدال از نظر لغت و تناسب بين معناى لغوى و اصطلاحى; نقش اراده و تصميم‏گيرى قاطع در تزكيه نفس، آفرينش عالم بر پايه عدالت استوار شده است. لزوم ايجاد ملكه عدالت، تعريف اخلاق نيكو و ناپسند، در مقررات اسلامى در همه كارها حد اعتدال مورد نظر است. بيم و اميد و آثار مثبت آن ... .

كليد واژه‏ها:

عدل، اعتدال، ملكه، بيم، اميد، خلق، خلق ... .

در كتاب‏هاى اخلاق اسلامى از جمله «جامع السعادات‏» ملا محمد مهدى نراقى از واژه‏هاى «حد وسط‏» (1) ، «طريق اعتدال‏» (2) و «ملكه عدالت‏» (3) و مانند اين تعبيرها در بسيارى جاها، سخن به ميان آمده است. در اين مقال برآنيم تا درباره «عدالت‏» و «اعتدال‏» كه در اخلاق اسلامى و در ابواب مختلف آن خودنمايى مى‏كنند، به ترتيب زير و به اندازه‏اى كه در حوصله اين گفتار است، به بحث و بررسى بپردازيم:

عدل از نظر لغت: عدل به معناى استقامت و درستى است; به گونه‏اى كه - اين رفتار ملكه شود و - در نفس استوار شود. و نيز عدل به معناى ضد ستم، ميانه روى و برابرى ميان دو چيز به كار مى‏رود. (4)

و اعتدال در لغت; حد وسط را مى‏گويند; خواه به لحاظ كميت‏باشد يا كيفيت، به چيزى كه نه دراز و نه كوتاه; و بر آبى كه نه سرد و نه داغ باشد، معتدل اطلاق مى‏شود، و هم چنين است هر چيزى كه داراى وجودى هم آهنگ و يك نواخت‏باشد.

تناسب ميان معناى لغوى و اصطلاحى

از چگونگى كاربرد واژه‏هاى عدل، عدالت و اعتدال در اخلاق اين نتيجه دست مى‏دهد كه بين معانى لغوى و اصطلاحى آن‏ها سازوارى كامل برقرار است و فرقى وجود ندارد; مثلا مى‏گويند: «تهور» نسبت‏به شجاعت طرف افراط، «جبن‏» (ترسويى) طرف تفريط، شجاعت‏حد وسط و ضد آن دو است. (5)

به همين گونه است غضب و خشم كه داراى سه درجه است:

افراط، تفريط و اعتدال. جنبه تفريطى آن چنان است كه كسى در برابر ظلم، ستم و حق‏كشى هيچ عكس العمل و دفاعى ابراز ندارد; كه اگر كسى چنين باشد از فضيلت و شرافت‏به دور است و درباره اين گونه افراد گفته‏اند: «آنان به مثابه الاغ‏اند» . (6)

در صورتى نيروى خشم و غضب به جانب «افراط‏» مى‏رود كه از تحت نفوذ و سيطره عقل خارج گردد و افسار گسيخته به تاخت و تاز بپردازد و كارهايى انجام دهد كه در خور شان يك انسان نباشد و به حيوانات همانند گردد. و در چنين صورتى از آن به «حدت‏» تعبير مى‏شود.

از امام ششم عليه السلام روايت‏شده است: «الغضب مفتاح كل شر» (7) ; خشم كليد هر بدى است.

حد اعتدال آن «حلم‏» و بردبارى است; حلم از جنود عقل و موجب آرامش نفس است; بدين معنا كه انسان بدان وسيله در برابر فشار خشم استقامت مى‏ورزد و با حوصله و خويشتن‏دارى، آتش غضب را فرو مى‏نشاند و چاره خردمندانه و صحيح فرا راه خويش قرار مى‏دهد; به عبارت ديگر، حلم ضد واقعى غضب است. (8)

وقتى ما نگاشته‏هاى اخلاق اسلامى را مطالعه مى‏كنيم به وضوح در مى‏يابيم كه هدف اصلى اين گونه كتاب‏ها آن است كه راه مبارزه با پليدى‏ها و زشتى‏ها را نشان دهند تا بيمارى‏هاى روانى درمان شوند و وجود انسان از لوث وجود اين زشتى‏ها پاك گردد.

بسيار واضح است كه زدودن ناشايستگى‏ها و نابايستگى‏ها و قابليت پيدا كردن براى راه يافتن به پيش گاه قرب ربوبى جز با داشتن هدف و اراده محكم و استوار و پايدارى نمودن در برابر اهوا و اميال نفسانى و مادى و نهراسيدن از مشكلات و تحمل سختى‏ها و دشوارى‏ها ميسر نمى‏گردد. و از طرف ديگر، چون تصميم و اراده قاطع در تهذيب اخلاق و پاكيزگى درون تاثير در خور توجهى دارد; لازم مى‏نمايد، نخست گفت و گو در عرصه اين موضوع را قدرى گسترش دهيم:

اراده و تصميم جدى در تزكيه نفس و اخلاق

چنان كه اشاره نموديم انسان با تلاش و كوشش و عزم راسخ مى‏تواند به مقاصدى بس عالى كه در خور شان او است، خواه مادى خواه معنوى، نايل گردد; و نيز توانايى دارد كه در خود ملكه عدالت ايجاد نمايد يكى از ويژگى‏هاى انسان خودآگاهى است; يعنى فعاليت و تحرك او صرفا تابع عوامل و قوانين بيولوژيكى و غريزى‏اش نيست. وى در مسير تكاملى خويش به ميزانى كه آگاهى‏اش رشد كند نيروى انتخاب، استخدام، آفرينندگى و اراده‏اش نيز تقويت مى‏شود; در نتيجه بر نيروهاى طبيعت كه بر او حكومت مى‏كنند و بر هوا و هوس و اميال نابه‏جا، غلبه مى‏نمايد. اين غلبه كه جهت تكامل وجودى او را بيان مى‏كند «انسانيت‏» ناميده مى‏شود; بنابراين، انسان آن كسى است كه آگاهى در او اراده‏اى پديد آورده كه به وى آزادى بخشيده باشد. آزادى يعنى امكان سرپيچى از جبر و مقتضيات موجود و گسستن زنجير عليت كه جهان و جان را مى‏آفريند و به حركت در مى‏آورد. و بالاخره توانايى داشتن بر انجام دادن آن‏چه برايش نيك‏بختى به همراه مى‏آورد و خوددارى كردن از آن چه موجب فساد و تيره‏بختى او است.

در انسان نيرويى يافت مى‏شود كه به مثابه يك علت مستقل عمل مى‏كند و در مسير جبرى عليت دست مى‏برد. و در طبيعت، جامعه، اقتصاد، تاريخ و خويشتن اثر مى‏گذارد به طورى كه مى‏توان گفت اين آفريده‏گاهى آفريننده مى‏شود با برخوردارى از همين نيرو است كه انسان بر تقديرى كه طبيعت مادى از پيش برايش تعيين كرده است، عاصى و سركش مى‏شود و آن را تحت‏سلطه و نفوذ خود درمى‏آورد و خود سازنده سرشت و مسئول سرنوشت‏خويشتن مى‏گردد.

از گفتار فوق چنين نتيجه مى‏گيريم كه انسان موجودى است فوق العاده توانا و از آن‏چنان اراده‏اى بهره مى‏گيرد كه به آن وسيله مى‏تواند به آن چه بخواهد دست‏رسى پيدا كند. قدرت اراده در وى اساس و پايه هر ترقى و تكامل است; هر جا اراده قوى باشد، در آن‏جا نشاط و زندگى عالى و سعادت‏مندانه نيز، وجود دارد و هر جا اراده قوى و عزم راسخ در كار نباشد، انحراف، گمراهى، عقب ماندگى و بالاخره تيره‏روزى و بدبختى حكم‏فرماست. (9)

اراده به منزله آبشارى است كه راه خود را از ميان سنگلاخ‏ها و كوهستان‏هاى بسيار صعب العبور، باز مى‏كند و به جلو مى‏رود.

«هاروى‏» دانش‏مند روان‏شناس مى‏گويد: «كام‏يابى و سعادت خود به خود وجود ندارد، بايد آن را ايجاد كرد. آن موهبتى نيست كه رايگان به چنگ آيد بلكه بايد با سعى و تلاش خود آن را به دست آوريم; بنابراين، تكامل و نيك‏بختى از درون ما سرچشمه مى‏گيرد نه از عالم خارج‏» . (10)

در طول تاريخ افراد بسيارى بوده‏اند كه بر اثر تصميم قاطع و اراده راسخ و همت‏بلند به مقاصد بس عالى; مادى يا معنوى كه مورد نظرشان بوده دست پيدا كرده‏اند.

«كران‏» خطيب مشهور ايرلندى در اوايل كار خيلى كند زبان و بد بيان بود، به گونه‏اى كه در مدرسه او را «الكن‏» مى‏گفتند. وى هنگامى كه در دانشكده حقوق به تحصيل اشتغال داشت، به منظور اصلاح گفتار خود بسيار مى‏كوشيد; ولى پيش‏رفت چندانى نمى‏كرد تا اين‏كه واقعه‏اى رخ داد كه اين امر سبب اصلاح بيان و گفتار او گرديد. و آن چنين بود كه، روزى در يكى از مجامع علمى براى بحث و مناظره حاضر شد همين كه نوبت مناظره به او رسيد، از جا برخاست; ولى نتوانست چيزى بگويد. در اين وقت مدعى از جا بلند شد و او را خطيب گنگ‏ها خواند. اين ريشخند به شدت در او اثر گذاشت; لذا برخاست و از خود دفاع كرد.

«كران‏» پس از اين قضيه براى تمرين خطابه ساعت‏هاى متمادى سخنرانى را تمرين مى‏كرد و در برابر آيينه بزرگى حركات و سكنات خود را اصلاح مى‏نمود و به همين روش ادامه داد و در صدد اصلاح گفتار خويشتن بود تا رفته رفته خطيب شيوا، خطابه‏خوان مشهورى گشت. (11)

«حنظله بادغيسى‏» در نيشابور بود و در دوره حكومت «عبدالله بن طاهر» مى‏زيست. «حنظله‏» ديوان شعرى داشته است و بنابه روايت «نظامى عروضى احمد بن عبدالله سجستانى‏» از امراى صفاريان ديوان او را ديد و قطعه‏اى از آن را خواند، مضمون آن قطعه چنان در وى اثر گذاشت و به جسارت وى افزود كه به همت و عزم درآمد و از خر بندگى به امارت رسيد. آن قطعه اين است:




  • مهترى گر به كام شير درست شو
    يا بزرگى و عز و نعمت و جاه
    يا چو مردانت مرگ روياروى (12)



  • خطر كن زكام شير بجوى
    يا چو مردانت مرگ روياروى (12)
    يا چو مردانت مرگ روياروى (12)



داستان «فضيل بن عياض‏» را اكثر مردم مى‏دانند كه آيه‏ى شريفه: «الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله..» . (13) چنان در او اثر گذاشت كه راه‏زنى را ترك كرد، توبه نمود، پس از آن مجاور مسجد الحرام و مكه شد و در زمره اولياء و اوتاد در آمد. (14)

آرى بزرگان و برجستگان جوامع انسانى به واسطه داشتن هدف و تصميم قاطع براى رسيدن به اوج فضيلت و كمال، تلاش مى‏كنند تا به مقصد نهايى خود دست‏بيابند. اين جا است كه مى‏توانيم بگوييم: جديت‏براى رسيدن به آن چه مورد نظر است و استقامت در برابر موانع و دشوارى‏ها، در آغاز تلخ و ناگوار است; اما فرجام بسيار نيكويى دارد و ثمره‏اى به بار مى‏آورد كه از عسل شيرين‏تر است.

عدالت

حضرت على عليه السلام فرموده است: «العدل اساس و به قوام العالم‏» (15) ; عدل اساس (هر كار) است و قوام عالم به آن بستگى دارد. بدين معنا كه اگر توازن و هم‏آهنگى ميان ذرات اين عالم وجود نداشته باشد نظام جهان و هستى از هم گسيخته مى‏شود و عالم بدين گونه كه هست‏برجاى نمى‏ماند; به ديگر سخن، اگر يك اراده و يك نظام دهنده و يك هم‏آهنگ كننده بر اين جهان سيطره نداشته باشد تا بين اجزاى اين عالم پيوند و اعتدال برقرار نمايد و تحقق يك هدف مورد نظر نباشد، اين عالم به پرت‏گاه نابودى و از هم‏پاشيدگى سقوط مى‏كند. اگر در مدار سيارات، سير آمد و رفت‏هاى سازوار، معين و هدف‏مند مشخص نشده باشد، كرات آسمانى، دچار پريشانى و از هم‏گسستگى مى‏گردند و در اوضاع عالم خلل و بى‏نظمى به وجود مى‏آيد كه نتيجه‏اش ويرانى و محروم شدن ساكنان آن از نعمت‏هاى الهى است.

پس اين جهان به وسيله نظم و ترتيب و اعتدال خاص بين اجزاى هر چيز و محاسبه دقيق (16) باقى و سرپا است.

كوتاه سخن آن كه: همان خداوندى كه آفريدگار همه پديده‏ها است، به وجود آورنده برنامه‏ها و دستورهاى دينى و شريعت نيز هست; لذا تشريع و تكوين هم‏سانى و هم‏آهنگى دارند; پس به همان سان كه آفرينش داراى تعادل و سازوارى است و اساس لقت‏بر حول اين محور قرار گرفته، كمال مادى و معنوى، آسايش و نيك‏بختى جوامع و فرد فرد انسان‏ها هم بر تعادل و عدالت استوار گشته و همه كردارها و رفتارها طبق مقررات اسلامى بر محور عدالت دور مى‏زند و به مردم اكيدا سفارش شده كه در كارها روش ميانه‏اى در پيش گيرند. از افراط و تفريط بپرهيزند و بر اين كار مداومت ورزند تا ملكه عدالت در خود به وجود آورند.

لزوم ايجاد ملكه عدالت

والاترين فضايل و ارزنده‏ترين كمالات اين است كه انسان خود را به زيور «ملكه عدالت‏» آراسته گرداند; زيرا عدالت‏خواستار جميع صفات كمال و نيكو است. بلكه مى‏توان گفت كه عين آن‏ها است چنان كه جور و ستم كه ضد عدالت است‏خاست‏گاه همه پليدى‏ها، بلكه عين آن‏ها است. به سخن ديگر، عدالت صفت راسخى است كه به كمك آن انسان به ايجاد هم‏آهنگى و هم‏آوا كردن همه كردارها و ويژگى‏هايش و به نظم درآوردن آن‏ها، توانايى پيدا مى‏كند. و هم‏چنين بر نگه‏داشتن آن‏ها در اندازه‏هاى ميانه و برداشتن ناسازگارى و ناهم‏گونى بين نيروها و ويژگى‏هاى آدمى، توفيق پيدا مى‏كند و بر ايجاد يك رنگى و يگانگى بين تمام خصوصيات وجودى‏اش قادر مى‏گردد.

بدين خاطر است كه «افلاطون‏» مى‏گويد: هنگامى كه براى انسان ملكه عدالت پديد آيد روشن و نورانى مى‏گردد و از اين راه نفس با همه هستى‏اش نورانيت و درخشندگى به خود مى‏گيرد و چشم حقيقت‏بينش گشوده مى‏شود و به آن چه در خور او است توجه پيدا مى‏كند.

پس از آن به اين شايستگى دست پيدا مى‏كند كه به پيش‏گاه قرب ربوبى بار يابد و چون به اين مقام برسد مراحل و مدارج كمال را طى مى‏كند. (17)

از ويژگى‏هاى عدالت و خاصيت آن اين است كه به كمك آن ميان چيزهاى ناسازگار و آشتى‏ناپذير، هم‏زيستى و سازش ايجاد و غبار جدايى و كشمكش و ستيزه زدوده و پاك مى‏شود. همه چيز را از حد افراط و تفريط به حد متعادل و ميانه در مى‏آورد كه امرى است واحد و در آن تعدى و دوگانگى نيست‏به خلاف دو طرف عدالت كه امور متضاد، متخالف و متكاثراند و مى‏توان گفت كه از لحاظ كثرت به گونه‏اى هستند كه براى آن‏ها پايانى تصور نمى‏شود و چنان كه واضح است وحدت و هم‏چنين هر چيزى كه به وحدت نزديك‏تر باشد نسبت‏به كثرت و پراكندگى داراى شرافت و برترى و از بطلان و فساد، دورتر است.

و آن چه از تاثير اشعاز نغز و دل‏ربا و نغمه‏هاى موزون مشاهده مى‏شود، به خاطر تناسب و نوع اتحادى است كه بين اجزاى آن‏ها به وجود آمده است. و نيز جذب قلب‏هايى كه در چهره‏هاى زيبا و فريبا از نظر تناسب اعضا و هم‏آهنگى اندام، احساس مى‏كنيم همه و همه به بركت عدالت تجلى يافته‏اند.

بدون شك گرامى‏ترين و ارزنده‏ترين موجودات، خداى واحد و يگانه است كه واحد حقيقى است و دامن جمال و جلالش از گرد كثرت منزه و ساحت كبريايى‏اش از نقص و تركيب مبرا است. پس هر آن چه آدمى را از كثرت دور كند فاصله‏اش با وحدت كم‏تر و به واحد حقيقى (خداوند) نزديك‏تر مى‏شود. و در نتيجه، از الهامات و اشراقات و توفيقات ربانى بيش‏تر برخوردار مى‏گردد.

پس نهايت كمال و غايت‏سعادت براى هر شخصى اين است كه ملكه و صفت راسخ عدالت را در خود ايجاد كند و جز اين نيست كه بايد در همه خصوصيات و كردارهاى پنهان و آشكارش، از افراط و تفريط خود را وارهاند. خواه از كارهايى باشد كه به خود شخص مربوط شود، يا به ديگرى تعلق داشته باشد. و نيك‏بختى در دنيا و عقبى حاصل نمى‏شود، مگر به پايدارى در حفظ رفتار ميانه و متعادل بر حول همين معنا. پس هر كسى كه خواهان رستگارى باشد، لازم است‏بكوشد تا همه كمالات را در خود پديد آورد و در همه رفتارهايش نظر به حد وسط و ميانه روى داشته باشد و آن را شعار خود سازد. شرط اساسى در پيمودن راه تكامل اين است كه سعى نمايد در مرحله علم و عمل توازن برقرار كند و حد اعتدال را در پيش گيرد و به اندازه وسع و توان خويش بين آن دو جمع كند و به كمك پشتكار، اين خوى را در نهاد ناپيداى خويش استوار سازد كه اگر به يك طرف گرايش داشته باشد و از طرف ديگر غفلت‏بورزد، در زمره كسانى است كه بر خلاف مقررات اسلامى عمل كرده است.

اخلاق نيكو و ناپسند

آن‏چه شرح آن گذشت و پيش از اين مد نظر بود و مطرح گرديد مربوط به عدالت‏بود و گفتيم در هر كار حد اعتدال نيكو است و انسان در هر مورد بايد جنبه ميانه‏روى را در نظر داشته باشد. اكنون مى‏خواهيم بگوييم: اخلاق پسنديده يعنى اين كه ضرورت دارد هر انسانى در تمام شؤون زندگى مادى و معنوى، رفتار و شيوه وسط و اعتدال را در زندگى پيشه خود قرار دهد و از افراط و تفريط بپرهيزد.

توضيح آن كه آن‏چه درباره حقيقت اخلاق نيكو و اخلاق نكوهيده گفته‏اند، بيش‏تر درباره آثار و نتايجش بوده، آن هم نه درباره تمام ثمرات و نتايج، بلكه هر كسى به آن چه به ذهنش رسيده اشاره نموده و به تعريف جامعى كه همه جوانب و ويژگى‏ها را در بر گيرد نپرداخته است; مثلا گفته‏اند: خلق نيكو، گشاده رويى و بخشش و خوددارى از آزار است.

«واسطى‏» گفته است: اخلاق پسنديده آن است كه شخص به خاطر معرفت‏بالايى كه به خداوند دارد با كسى دشمنى نورزد و ديگرى با او دشمنى ننمايد.

ديگرى گفته است: كسى داراى خلق نيكو است كه به مردم نزديك اما در بين ايشان، ناشناخته است; يعنى از خودنمايى و تظاهر به دور باشد.

«ابوعثمان‏» مى‏گويد: خلق پسنديده رضايت داشتن از خداوند است. و...

به اين ترتيب اين گونه تعريف‏ها به زبان‏هاى گوناگون درباره حسن خلق فراوان است. و نمى‏توان گفت كه آن‏ها بيان كننده اخلاق نيكو هستند بلكه نشانى از نتايج و ثمرات آن محسوب مى‏شوند آن هم نه تمام ثمراتش. (18)

بدون شك شناساندن و تعريف حقيقت اخلاق از راه ارزيابى و نقل اقوال پيرامون آثار و ثمراتش بهتر است; لذا در اين باره اندكى موضوع را مى‏شكافيم. خلق و خلق با هم ارتباط دارند و گاهى با هم به كار مى‏روند; مثلا مى‏گويند: فلان شخص داراى خلق و خلق نيكو است; يعنى ظاهر و باطنش آراسته و پسنديده است. اين معنا به اين بعد از وجودش نظر دارد كه آدمى از جسد كه به چشم ديده مى‏شود و از روح كه به چشم بصيرت درك مى‏گردد، تركيب يافته كه هر يك از آن دو، صورت و سيمايى دارد كه يا زشت است و يا زيبا.

واضح است كه روان و حقيقت آدمى كه با عقل و درايت درك مى‏شود و زوال و نابودى در آن راه ندارد، قدر و ارج‏مندى‏اش از كالبدى كه محسوس است و با چشم ديده مى‏شود، برتر است; به همين خاطر خداوند آن را به خويشتن نسبت داده و فرموده است: «همانا بشرى را از گل مى‏آفرينم، آن گاه كه او را هم‏آهنگ نمودم و از روح خود در او دميدم سجده‏اش كنيد» . (19) اين بدان معنا است كه كالبد به گل و روح به خداوند متعال منسوب است و به همان اندازه كه روح بر جسم فضيلت دارد، خلق پسنديده نيز بر خلق زيبا، ترجيح و برترى دارد.

خلق را مى‏توانيم چنين تعريف كنيم: خلق عبارت است از حالت پايدار و مداوم نفس كه اعمال به آسانى و بدون هيچ دشوارى و بى‏تامل از آن صادر مى‏شود با اين فرض اگر چنان چه حالت نفسانى وى به گونه‏اى باشد كه كارهاى مورد پسند عقل و شرع از انسان سرزند، آن حالت‏خلق نيكو ناميده مى‏شود. و اگر چنان باشد كه رفتار و كردار زشت و ناپسند به‏جا آورد مى‏گويند، داراى خلق بد و... نكوهيده است.

هنگامى كه گفته مى‏شود: فلان كس اندامى زيبا و چشم نواز دارد، اين در صورتى معناى كاملى دارد كه تمام اعضايش متناسب و موزون باشد; مثلا حسن ظاهر به اين نيست كه فقط دو چشم او زيبا باشد يا دو چشم و لبانش دل پسند باشد; بلكه بايد همه اندامش متعادل و هم‏آهنگ باشد تا از مجموع آن‏ها فرخندگى و زيبايى ايجاد گردد; به همين ترتيب است زيبايى باطنى كه بايد در تمام قواى درونى و نفسانى يك نوع هم‏سانى و سازوارى پديد آيد تا همگى به سوى يك هدف عالى در تكاپو و تلاش باشند و در راه خير و صلاح فرد، جامعه، دنيا و عقبا چرخه‏اى را به وجود بياورند كه در نتيجه آن انسان در راه سعادت و كمال گام بردارد و به غايت آفرينش خود كه همانا باريافتن به پيش‏گاه قدس ربوبى است نايل گردد و به مقامى برسد كه جز حقيقت مطلق همه چيز را بى‏ارزش و بى‏اعتبار بيابد. (20) در چنين حالتى است كه انسان جز نيكى و صفا و محبت چيز ديگرى را مد نظر ندارد. و در تمام كنش‏ها و واكنش‏ها راه اعتدال و ميانه روى را در پيش مى‏گيرد; مثلا خشم و غضب را در جاهايى بروز مى‏دهد كه عقل و شرع بر آن صحه گذاشته باشد. همان كه سيد رسل صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «خير الامور اوسطها» (21) . پايه همه بايد و نبايدهاى صادر شده از سوى دين بر حول محور حد وسط و اعتدال دور مى‏زند: حضرت على عليه السلام فرموده است: «... اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة‏» (22) ; راه راست و چپ به گمراهى مى‏انجامد و فقط راه راست، ميانه است.

اگر ما دستورهاى شرعى را در اسلام مورد بررسى قرار دهيم در مى‏يابيم كه تمامى آن‏ها بر محور عدل و اعتدال و حد وسط در گردش است و شايسته است كه كتاب مستقلى در اين زمينه نوشته شود تا حق مطلب ادا گردد. اكنون به دليل ضيق مجال براى نمونه در اين باره به ذكر برخى از آيات مى‏پردازيم:

1. «الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» (23) ; (بندگان رحمان) كسانى هستند كه هنگام بخشش نه زياده روى مى‏كنند و نه بخل مى‏ورزند و انفاق بين آن دو، قوام (و درستى) است.

2. «و كلوا واشربوا و لاتسرفوا» (24) ; و بخوريد و بياشاميد و زياده‏روى نكنيد.

3. «ولا تجهر بصلاتك ولاتخافت‏بها و ابتغ بين ذلك سبيلا» (25) ; و دعاى خود را به صداى بلند و آهسته انجام مده و راهى بين آن دو - كه همان حد ميانه است - بطلب.

4. «وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا» (26) ; در نعمت‏هايى كه خداوند به تو ارزانى داشته، دار آخرت را طلب نما و - در عين حال از افراط بپرهيز و - بهره‏ات را از دنيا (نيز) فراموش مكن - و حد اعتدال را پيوسته در نظر داشته باش - .

5. آياتى دلالت دارد كه مردم بايد به لطف خداوند اميدوار باشند و از رحمتش مايوس نگردند. در سوره «الزمر» آمده است: «لاتقنطوا من رحمة الله‏» (27) ; از رحمت‏خدا نوميد نشويد.

به آيات ديگرى بر مى‏خوريم كه به ما مى‏گويند نبايد از عذاب الهى و از كيفر اعمالمان غفلت نماييم: «افامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون‏» (28) ; آيا آسوده خاطرند از اين كه - به سبب اعمالشان - ناگهان خداوند آنان را كيفر دهد. از كيفر ناگهانى خداوند به جز گروه زيان‏كار آسوده خاطر نيست.

از مجموع اين گونه آيات چنين برمى‏آيد كه ما بايد بين بيم و اميد باشيم و حد اعتدال را در نظر بگيريم; يعنى اگر طاعات و عبادات بسيار و فراوانى انجام داده باشيم نبايد مغرور شويم و به خود يادآورى كنيم كه ما اين همه اعمال نيك به جا آورده‏ايم و خداوند ما را مورد لطف و عنايت‏خاص خود قرار مى‏دهد; چون اعمال ما ارزش آن را ندارند كه در پيش‏گاه خداوند پذيرفته شوند، مگر به كرمش ما را ببخشد. و از طرف ديگر نبايد از رحمت‏خداوند نوميد باشيم، هر چند گناهان بسيار و فراوانى را مرتكب شده باشيم; زيرا نوميدى با سقوط و بدبختى برابر است. پس بايد در تلاش و كوشش باشيم كه گذشته‏ها را تكرار نكنيم و در صدد ساختن خود باشيم و بدانيم كه رحم او بى‏پايان است و اگر به درگاهش روى آور شويم ما را عفو مى‏نمايد; و ما به احسان و لطف رفتار مى‏كند.

در اين‏باره از حضرت صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «... در وصيت لقمان چيزهاى عجيبى وجود دارد; عجيب‏ترين آن‏ها اين است كه لقمان به پسرش فرمود: به گونه‏اى از خدا بترس كه اگر كار نيك جن و انس را به جا آورده باشى، عذابت مى‏كند و نيز آن گونه به خداوند اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را انجام داده باشى به تو رحم مى‏كند. (و مورد غفران و لطف خودش قرار مى‏دهد.) پدرم مى‏فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در دلش دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، اگر هر يك از اين دو با هم سنجيده شوند هيچ كدام بر ديگرى ترجيحى ندارد» . (29)

گفتيم بحث در مورد آيات و رواياتى كه بر لزوم اعتدال و ميانه‏روى در اعمال دلالت دارند، در خور نوشتن كتاب مستقل و مفصلى است; اندكى در اين باره به بررسى بپردازيم:

توضيح آن‏كه از جمله چيزهايى كه بر بيم و اميد متفرع است‏شادى و اندوه است كه از نظر دانشمندان روان‏شناس حد وسط آن، مطلوب مى‏باشد; بدين معنى كه افراط در شادى و هم‏چنين اندوه و پريشانى زياده از حد و مداوم زيان‏هاى غيرقابل انكارى را در پى دارد.

«پسيكولوكها» ثابت كرده‏اند كه هر نوع خوشحالى مانند اندوه و غصه اعصاب را تحت تاثير قرار مى‏دهد ; هر اندازه خوشى يا اندوه بيش‏تر شدت داشته باشد فزونى تاثير، هم بيش‏تر است. هر كسى در دوران زندگى خود بارها آزمايش كرده كه بر اثر دريافت‏يك خبر خوش و مسرت‏بخش چنان تغيير حالتى به او دست مى‏دهد كه به كلى وضعيتش دگرگون مى‏گردد.

نخستين اثر آن اين است كه اشتهايش سد مى‏شود به گونه‏اى كه ميل به غذا ندارد; از طرف ديگر تمام اعصابش به رعشه و حركت در مى‏آيد و مانع استراحتش مى‏شود. در آن حالت ميل دارد پيوسته راه برود و تحرك و جست و خيز داشته باشد.

اين حالت ممكن است‏يك ساعت‏يا يك روز حتى بيش‏تر ادامه يابد و گاهى تغيير وضع روحى و روانى چنان شدت پيدا كند كه بر اثر دريافت‏خبر خوش ناگهانى از قبيل اين‏كه مادرى پسرش را مرده مى‏دانسته ناگهان او را مى‏بيند و مانند اين‏گونه اتفاقات، الت‏سكته ناقص يا كامل به او دست دهد. (30)

مى‏توان گفت وجود اضداد هم‏چون خوش‏حالى و اندوه و به طور كلى تضاد، در عالم هستى لطف الهى و از اسرار آفرينش است. به سخن ديگر، در نظر حكمت از ابزار خير و تكامل به حساب مى‏آيد. فضيلت و تعالى در معركه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تكميل و تكوين مى‏شوند و شخص فقط از راه رنج، اندوه و مسئوليت‏به اوج علو خود مى‏رسد. غصه و اندوه امرى معقول و علامت‏حيات و محرك اصلاح است. شادى‏ها و خوش‏حالى‏ها كه نتيجه كنش‏ها، آرزوها و تلاش‏ها است. نيز براى خود جايى دارد; بدين بيان كه هيچ كارى بدون هدف مطلوب و شادى آفرين انجام نمى‏شود. پس شادى و اندوه و نوش و نيش به صلاح بشر و سبب تكامل او است.

عاشقم بر مهر و بر قهرش به جد اى عجب من عاشق اين هر دوضد نكته مهمى كه از نظر حفظ تعادل و هم‏آهنگى بايد به آن توجه شود و قبلا هم يادآور شديم اين است كه هرگاه خوش‏حالى و شادمانى مفرط بر شخصى عارض مى‏گردد موجب برهم‏زدن نظم و اعتدال مى‏شود و او حالت عادى خود را از دست مى‏دهد كه اگر پيوسته به همين‏حال باشد، زندگى ناهنجار و ناموزونى دارد كه با ناگوارى‏ها و دشوارى‏هاى طاقت‏فرسا همراه مى‏گردد.

در اين زمينه لازم است‏براى حفظ آرامش و توازن يك نيروى يك‏نواخت‏كننده‏اى وجود داشته باشد تا خود به خود، زيان‏هاى شادمانى بيش از حد را سامان بخشد و به نظم درآورد.

براى مثال، اگر سيبى را به نخى ببندند و آن را آويزان كنند. سپس آن را به يك طرف بكشند و از حالت آرامش و سكون به در آورند، آن گاه آن را رها نمايند، در يك جا نمى‏ماند و قرار نمى‏گيرد. آن قدر به اين طرف و آن طرف مى‏رود تا سرانجام به محل اصلى اش برگردد و آرامش نخستين خود را بازيابد.

به همين گونه است هنگامى كه خوش‏حالى شديد دست مى‏دهد و تعادل آدمى را از بين مى‏برد. در چنين حالتى لازم است عاملى وجود داشته باشد تا آن نو پديد را كاهش دهد و مهار نمايد و آثار زيان‏مند آن برطرف گرداند و آرامش و يك‏نواختى و برابرى ايجاد شود.

مرحله حزن و اندوه نيز اين گونه است; يعنى به هنگام به وجود آمدن اين پديده ناخوش‏آيند بايد نيروى معتدل‏كننده‏اى در كار باشد تا بدان وسيله، آثار سوئى كه از آن سرچشمه مى‏گيرد زدوده شود و برابرى و آرامش برقرار گردد.

در قرآن مجيد به اين راز مهم روانى اشاره شده و چنين آمده است:

«ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم والله لايحب كل مختال فخور» (31) .

هيچ مصيبتى در زمين و نه (درباره) خودتان نمى‏رسد مگر آن كه پيش از آن كه آن را به وجود آوريم در كتابى - يعنى در لوح محفوظ - است. همانا آن بر خداوند آسان است - همه امور بر وفق اسباب و مسببات و عدالت پيش از ايجاد آن‏ها نيز مشخص و معين شده است - تا اندوه‏گين نشويد به آن چه از دست داده‏ايد و (نيز) شادمان نشويد به آن‏چه خداوند (تفضل نموده) به شما داده است و خداوند هيچ گردن‏فراز فخركننده‏اى را دوست نمى‏دارد.

خواهيد پرسيد: مگر شادى و خوش‏حالى بد است كه خداوند ما را از آن باز داشته است؟

در جواب مى‏گوييم: چنان كه پيش از اين اشاره كرديم هر شادمانى و مسرتى كه تعادل انسان را مختل كند و او را از مسير و هدف اصلى زندگى‏اش منحرف سازد وهم‏چنين آن غم و غصه‏اى كه وضع زندگى او را دگرگون نمايد و او را به ورطه نوميدى و ياس سقوط دهد، استعداد او را سركوب و از مواهب خداوندى محروم كند، ناپسند و نكوهيده است.

هر كسى بايد در اين باره حدوسط را اختيار كند، يعنى هنگام رخدادهاى شادى‏آفرين و نيز هنگام انجام دادن كارهاى مفيد و پسنديده بدون شك هر انسانى شادمان مى‏گردد; اما در عين حال هيچ ژرف‏نگرى به اين گونه خوشى‏ها دل نمى‏بندد; زيرا (آن‏چه دل‏بستگى‏ها را نشايد) پيوسته عاقبت و نتيجه زندگى را در نظر خود زنده نگه مى‏دارد.

و از سوى ديگر، در مورد انجام وظيفه هميشه خود را مقصر محسوب مى‏دارد و اعمال خود را قابل پذيرش در نزد خداوند متعال نمى‏داند; از اين نظر در بيم و اندوه به سر مى‏برد كه مبادا نسبت‏به انجام وظايف خود كوتاهى كرده باشد. و هر گاه گناهى از او سرزند اندوه‏گين مى‏شود كه چرا از پروردگار خويش آزرم نكرد، و كارى انجام داده كه او را از فضيلت و كمال دور ساخته است.

نتيجه مى‏گيريم كه آدمى هنگامى مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى مى‏كند كه در مسير زندگى بين بيم و اميد باشد; بدين معنا كه شادى و خوش‏گذرانى و پرداختن به لذات جسمانى آن اندازه نباشد كه زندگى پس از اين عالم را فراموش كند و هم‏چون حيوانات جز به لذات مادى زودگذر توجه نداشته باشد، و نيز به گونه‏اى نباشد كه بر اثر غمگينى و نوميدى و افسردگى از فعاليت و كوشش باز ايستد و هم‏چون درخت‏بى‏ثمرى باشد، و از اهداف آفرينش خويش محروم بماند و به الطاف و رحمت‏ها و بهجت‏هاى بى‏پايان پروردگار خويش نظرى نداشته باشد.

حسن ختام مطلب را متناسب با مقام، به حديثى از امام همام حضرت جعفر بن محمد عليه السلام وا مى‏گذاريم كه فرمود: «يا ابن آدم مالك تاسوا على مفقود لايرده اليك الفوت؟ و ما لك تفرح بموجود لا يتركه فى يدك الموت‏» (32) . اى فرزند آدم، بر از دست رفته‏اى كه اندوه تو، آن را باز نياورد چرا اندوه‏گين مى‏شوى؟ و چرا شاد مى‏شوى به آنچه كه مرگ آن را براى تو باقى نمى‏گذارد؟

و آخر دعوانا ان الحمد لله

منابع و مآخذ

1. ابن منظور افريقى مصرى، لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، سال 1405 ه ق.

2. اسمايلز، سموئيل، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش.

3. رشيد پور، عبدالمجيد، چرا رنج مى‏بريم، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم.

4. رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، سال 1352 ش.

5. الرضى، محمد بن ابى احمد، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، گراور با خط طاهر خوشنويس، سال 1365 ه ق.

6. شريعتى، على، انسان، ط اول، 1361 ش.

7. شهاب پور، عطاء الله، سالنامه نور دانش، چاپخانه تابان، سال 1325.

8. طريحى، محمد بن على، مجمع البحرين و مطلع النيرين، چ سنگى، [بى‏تا] .

9. فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، دفتر انتشارات اسلامى، قم، سال 1383 ه ق.

10. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403 ه ق.

11. ملافتح الله كاشانى، منهج الصادقين فى الزام المخالفين، افست اسلاميه، سال 1336 ش.

12. نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، مطبعة النجف، سال 1383 ه ق.


1، 2، و 3) ر.ك: محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 76، 206، 286 و 287، مطبعة النجف، سال 1383 ه ق.

4) ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، ماده «عدل‏» نشر ادب الحوزه; و طريحى محمد بن على، مجمع البحرين و مطلع النيرين، ماده «عدل‏» سنگى «... العدل ما قام فى النفوس انه مستقيم وهو ضد الجور... والاعتدال توسط حال بين حالتين فى كم او كيف...» .

5) ر.ك: جامع السعادات، ج 1، ص 73- 74 و 206.

6) محمد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 296، دفتر تبليغات اسلامى قم.

7) همان، ج 5، ص 294.

8) جامع السعادات، ج 1، ص 286.

9) ر.ك: دكتر على شريعتى، انسان، ص 19، 20، ط اول، سال 1361 ش.

10) ر.ك: عبدالمجيد رشيدپور، چرا رنج مى‏بريم، ص 90، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم.

11) سموئيل اسمايلز، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش.

12) رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، ص 115، سال 1352 ش.

13) حديد، آيه‏ى 16.

14) ر.ك: ملا فتح الله كاشانى، منهج الصادقين، سوره الحديد، ذيل آيه‏ى 16.

15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 83.

16) ملك، آيه‏ى 3: «الذى خلق سبع سماوات طباقا ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت‏» ; او كسى است كه هفت آسمان را مطابق (يك‏ديگر) آفريد، هيچ خلل و عدم تناسبى در آفرينش خداى رحمان نمى‏يابى.

17) نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، ص 59 و 77.

18) ر.ك: فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 94.

19) انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين‏» ص، آيه‏ى 71.

20) كل شى‏ء هالك الا وجهه‏» ; همه چيز جز ذات او نابود شونده است. (قصص، آيه‏ى 89).

21) متقى هندى، كنز العمال، ج 10، ص 132، ط مؤسسة الرسالة، سال 1409 ه ق و المحجة البيضاء، ج 5، ص 102.

22) سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 16.

23) فرقان، آيه‏ى 67.

24) الاعراف، آيه‏ى 31.

25) الاسراء، آيه‏ى 110.

26) قصص، آيه‏ى 77.

27) زمر، آيه‏ى 52.

28) الاعراف، آيه‏ى 99.

29) فيض كاشانى، المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 7، ص 283.

«عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قلت له ما كان فى وصية لقمان عليه السلام قال: كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه: خف الله خيفة لو جئته بر الثقلين لعذبك و ارج االله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك. ثم قال ابوعبدالله عليه السلام كان ابى يقول: انه ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نور ان نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا» .

30) ر.ك: عطاء الله شهاب پور، سالنامه نور دانش، شركت چاپخانه تابان، 1325 ش.

31) حديد، آيه‏ى 22 و 23.

32) ر.ك: ملا فتح الله كاشانى، تفسير منهج الصادقى فى الزام المخالفين، سوره «الحديد» ، ذيل آيه 22 و 23.

/ 1