بررسى فتواى ملا احمد نراقى درباره بطلان وقف بدون اقباض و رديه سيد شفتى بر آن
يعقوب جعفرى در سال 1215 هجرى قمرى شخص نيكوكارى به نام «لطف على خان ترشيزى» املاكى را وقف يك مدرسه علوم دينى در زواره اردستان اصفهان كرد; ولى چون هنگام اجراى صيغه وقف، املاك مزبور در اجاره مستاجرى بود، قرار شد كه او به نمايندگى از طرف واقف منافع آن را در كارهاى مورد نظر صرف كند. پس از مدتى كه به اين قرار عمل مىشد، واقف از دنيا رفت. پس از وفات واقف، ميان وارثان او و دستاندركاران مدرسه، اختلاف رخ نمود. وارثان عقيده داشتند كه واقف، املاك مزبور را اقباض نكرده و شرط قبض و اقباض صورت نگرفته و لذا وقف باطل است; بنابراين، املاك مزبور به وارثان منتقل مىشود; ولى متوليان مدرسه وقف را لازم مىدانستند و تصرف وارثان را در آن املاك غير مشروع اعلام كردند. مسئله، نزد فقيه بزرگ آن زمان ميرزاى قمى (متوفى 1231) مطرح گرديد و ايشان از اين نظر كه قبض و اقباض صورت نگرفتهاست، حكم به فساد و بطلان وقف دادند. همچنين سيدمحمدباقر شفتى (متوفى 1260) در اين مرحله مانند «ميرزاى قمى» حكم به بطلان وقف داد و طبق حكم آن ورثه، املاك مزبور را تصرف كردند و به شخص با نفوذى فروختند. با پىگيرى و گفت و گوى برخى از علماى وقت، «سيد شفتى» فتواى خود را پس گرفت و اعلام كرد كه وقف مزبور صحيح بوده و املاك مورد نظر، مال وارثان نيست و بايد به حالت وقف برگردد. پس از فتواى دوم «سيد شفتى» خريدار و فروشندگان، دعوا را در كاشان در محضر ملااحمد نراقى (متوفى 1245) مطرح كردند و ايشان فتواى «ميرزاى قمى» را تاييد و حكم «سيد شفتى» را نقض نمودند و رديهاى بر آن نوشتند و در آن، مسئله را به طور مستدل مورد بحث قرار دادند. وقتى دست نوشته نراقى به دستسيد شفتى رسيد، در دفاع از فتواى دوم خود و رد نوشته نراقى رسالهاى تاليف كرد و به طور مشروح و مفصل به جوانب مسئله پرداخت. اكنون ما فتواى مستدل ملااحمد نراقى را به نقل از همان رساله وقتسيدشفتى نقل مىكنيم. سپس به شرح و بررسى آن و رديه مفصلى كه سيدشفتى بر آن نوشته است مىپردازيم: متن فتواى نراقى (1)
«بدان كه اجماعى است كه قبض در صحتيا لزوم وقف على اختلاف القولين شرط است و مصرح به در كلام متقدمين و متاخرين از فقهاى شيعه است و در كتاب غنيه و تنقيح و مسالك دعواى اجماع بر آن شده است و در مفاتيح و شرح مفاتيح و غيرهما نفى خلاف از آن فرمودهاند و قول شاذى از حلبى به عدم اشتراط قبض در آن منقول است و همه فقها تصريح به شذوذ آن نمودهاند و چنين خلافى غير قادح در اجماع است، و بعضى نسبتبه ابن حمزه نيز دادهاند، وليكن او در اين مقام خلاف نكرده بلكه مىگويد: هرگاه واقف، خود متولى باشد قبض او كفايت مىكند، و اين قول را نيز نسبتبه شذوذ دادهاند و علاوه براجماع، ادله قويه ديگر دلالتبراشتراط قبض مىنمايد: اول، اصالت عدم لزوم يا ترتب اثر قبل از قبض، و آن دليلى است قوى براشتراط صحتيا لزوم عقد. دوم، توقيع رفيع وقيع مروى در اكمالالدين مىفرمايد: «و اما ما سالت من الوقف على ناحيتنا و ما يجعل لنا ثم يحتاج اليه صاحبه فكلما لم يسلم، فصاحبه بالخيار و كلما سلم فلا خيار لصاحبه.» و اين خبر صريح در مطلب است و فى نفسه به حسب سند، قوى و حجت است و با قطع نظر از آن منجبر به عمل اصحاب و اجماعات منقوله است و چنين خبرى حجت است. سيم، همان صحيحه محمدبن مسلم كه در فتوا قلمى شده و روايت عبيدبن زرارة كه آن نيز مثل آن است و اين دو روايت اگر چه مخصوص اولاد رسيده، اما حكم در غير اولاد، به اجماع مركب، ثابت مىشود و نفى جواز رجوع در وقف بر اولاد صغار در آخر اين دو روايت منافات با مطلوب ندارد، زيرا كه قبض والد قائم مقام قبض صغار است، بلكه تعليلى كه در اين خصوص ذكر فرمودهاند به جهت عدم جواز رجوع، صريح در اين است كه عدم رجوع به جهتحصول اقباض است. پس مفهوم تعليل نيز دليلى است واضح، چه اگر محتاج به قبض نمىبود چه حاجتبود به اين عبارت كه «لان و الده هو الذى يلى امره» ، بلكه اين عبارت لغو مىبود. پس آنچه را مفتى (2) - وفقه الله - ذكر نمودهاست كه لزوم چنين وقفى موقوف به قبض نيست و گفته: دليلى كه به عنوان عموم دلالت كند كه هر وقفى صحتيا لزوم آن موقوف برقبض است نداريم، صحيح نه بلكه ادله واضحه برآن هست و هيچ دليل كه دال بر عدم اشتراط كند به عموم يا خصوص نيست، و آنچه گفته كه مقتضاى عموم «اوفوا بالعقود» لزوم عمل به مقتضاى وقف است، بر فرض دلالت، عام خواهد بود و ادله مذكوره خاصاند و تخصيص عام به خاص لازم است; علاوه بر اين كه اصلا آيه مزبوره دلالتى بر اصالت لزوم عقد ندارد، اگر چه بسيارى از فقها به آن استدلال كردهاند، همچنان كه ما تحقيق آن را به بسط تمام در كتاب عوائد الايام ذكر كردهايم و بيان نمودهايم كه آيه مباركه را ده احتمال است كه به غير يكى از آنها، فايده در استدلال ندارد. و علاوه براين، ابحاثى ديگر براستدلال بر آن وارد است و با وجود اينها عقد بودن وقف برجهت عامه محل نظر است، خصوصا در زمان نزول آيه مباركه. و اما «صحيحه صفار» را دخل در اين مقام نيست، بلكه در مطلبى ديگر است، چه مراد از آن اين است كه عمل در وقف بايد به جهتى كه واقف فرموده باشد نه بر وجهى ديگر، پس وقف بر فقها را صرف بناى مدارس مثلا نمىتوان كرد و هكذا، و دخلى به اين كه واقف تواند او را به هم زند يا نه ندارد و در اين جا فرموده: «الوقوف على حسب ما يوقفها اهلها» و كسى كه قبض را شرط صحت مىداند، بدون قبض وقف نمىداند تا اين صحيحه فايده كند. و از اين معلوم شد كه آنچه مفتى در بيان عدم اشتراط بيان نموده بىوجه است، بلكه بسيار غريب است» . اين فتوا كه همراه استدلالهاى فقهى است، در پاسخ فتواى «سيد شفتى» صادر شده كه آن هم با استدلال توام بوده و لذا نراقى به استدلالهاى او هم پاسخ مىدهد. بعدها اين فتوا به دستسيدشفتى رسيد و او پاسخ مفصل و مستدلى نوشت كه در همان رساله وقف آمده است. اكنون ما اين فتواى مستدل را طى چند مطلب شرح مىدهيم و در اين شرح رديه سيد شفتى را هم مد نظر خواهيم داشت. مطلب اول: در اين فتوا به شرط بودن قبض در صحتيا لزوم وقف، ادعاى اجماع شدهاست. در تاييد اين سخن، اينك چند عبارت را از كتابهاى فقهى نقل مىكنيم كه در آنها براين مسئله ادعاى اجماع و يا نفى خلاف شده است: «شيخ طوسى» مىگويد: «من شرط لزوم الوقف عندنا القبض و به قال محمدبن الحسن و قال الشافعى و الباقون ليس من شرطه لزومه القبض، دليلنا اجماع الفرقه» (3) . «ابن زهره» پس از ذكر شرايط براى صحت و لزوم وقف و از جمله تحقق قبض موقوف عليه، مىگويد: «و يدل على صحة ما اعتبر نا من الشروط بعد اجماع الطائفة انه لا خلاف في صحة الوقف و لزومه اذا تكاملت هذه الشروط و ليس على صحته و لزومه اذا لمتتكامل دليل» (4) . «شهيد ثانى» مىگويد: «لا خلاف عندنا في اشتراط القبض في تمامية الوقف بحيثيترتب عليه اثر بمعنى كون انتقال الملك مشروطا بالعقد و القبض فيكون العقد جزء السبب الناقل و تمامه القبض» (5) . صاحب رياض مىگويد: «و يعتبر فيهاى في صحته بعد تمام صيغته القبض من الموقوف عليه او من في حكمه بمعنى الانتقال مشروط به و قبله يكون العقد صحيحا في نفسه لكنه ليس بناقل فيجوز للواقف الفسخ قبله بلاخلاف» (6) . صاحب حدائق مىگويد: «لا خلاف في اشتراط القبض في صحته الوقف و تمامه... فالظاهر ان اصل الحكم لا اشكال فيه و لا خلاف نصا و فتوى» (7) . همچنين بسيارى از فقهاى شيعه در اين مسئله به شرطيت قبض تصريح كردهاند و آن را به طور ارسال مسلمات و بدان نقل خلاف، آوردهاند (8) . از فقهاى اهل سنت نيز بعضىها قبض را شرط صحت وقف مىدانند (9) . مطلب دوم: در اين باره در ميان فقهاى شيعه قول شاذى وجود دارد كه قبض را دروقف شرط نمىداند. اين قول به «ابو الصلاح حلبى» نسبت داده شده كه منفرد در مسئله است. عبارت «حلبى» چنين است: «و اذا تصدق على احد الوجوه المذكوره و اشهد على نفسه بذلك و مات قبل التسليم فكانت الصدقه على مسجد او مصلحة فهى ماضية، و ان كانت على من يصح قبضه او وليه فهي وصية يحكم فيها باحكام الوصايا» (10) . به طورى كه از اين عبارت به روشنى بر مىآيد، حلبى قبض را تنها در صورتى لازم نمىداند كه وقف بر مصلحت عامى مانند مسجد باشد; ولى اگر موقوف عليه خاص باشد، به طور كه، قبض كردن از سوى او يا ولى او ممكن باشد، چنين حكمى نمىدهد. با اين حال، نراقى در اين فتوا، شرط نبودن قبض در وقف را به طور مطلق به «حلبى» نسبت مىدهد و آن را شاذ مىداند، همانگونه كه قول به عدم لزوم قبض را در جايى كه واقف خودش متولى باشد، به «ابن حمزه» نسبت مىدهد و آن را نيز شاذ قلمداد مىكند. به نظر مىرسد كه نراقى در اين بيان خود به كتاب رياض المسائل توجه داشته و در سخن خود متاثر از اين كتاب بوده است، عبارت رياض در اين باره چنين است: «... خلافا للتقى فقال بالصحة مع الاشهاد عليه قبل الموت و ان لم يقبض و هو شاذ كالمحكى عن ابن حمزه من عدم اشتراط القبض حيث جعل النظارة لنفسه و مع ذلك مستندها غير واضح» (11) . احتمال دارد نراقى و صاحب رياض، كتاب كافي حلبى را در اختيار نداشتهاند و قول وى را به طور غير مستقيم دريافت كردهاند. در عين حال فتواى حلبى درباره عدم لزوم قبض در قبض بر مصلحت عامه، مانند مسجد، بر خلاف اجماع علماى شيعه است. آنچه فقها به آن فتوا دادهاند اين است كه اگر خود مسجد را وقف كنند قبض آن، خواندن نماز در آن است. و اگر املاكى را براى مسجد وقف كنند، بايد متولى مسجد آن را قبض كند. و بنابراين، مىتوان قول حلبى را شاذ ناميد. البته نراقى گفته است: «همه فقها تصريح به شذوذ نمودهاند» و اين عبارت باعثشده كه مرحوم سيد شفتى در رديه خود شديدترين حملات را به نراقى متوجه سازد، از جمله گفته است: «و آنچه فرمودهاند كه همه فقها تصريح به شذوذ اين نمودهاند، اين كلام مستلزم آن است كه كل فقها متعرض اين نقل شدهاند و تصريح به شذوذ اين قول نمودهاند. اين فقير عرض مىكند: شبهه در شذوذ اين قول نيستبلكه مخالف اجماع است، بلكه قائلى از علماى شيعه ندارد لكن ما از همه فقهاى گذشته، پنج نفر از فقها مىخواهيم كه متعرض اين نقل شده باشند و تصريح به شذوذ در آن نموده باشند» (12) . انصاف اين است كه همه فقها قول حلبى را نقل نكردهاند و كسانى هم كه نقل كردهاند تا آنجا كه ما پىجوى آن شدهايم، غير از صاحب رياض كسى به شاذ بودن آن تصريح نكرده است (13) . ولى مىتوان گفت كه مفهوم عبارات فقها كه در شرط بودن قبض در صحتيا لزوم وقف، تصريح به اجماع و عدم خلاف كردهاند يا آن را به طور ارسال مسلمات آوردهاند. اين است كه قول مخالف قول شاذى است; چون شذوذ معنايى جز اين ندارد كه مخالف قول عموم باشد. و شايد نظر نراقى هم همين باشد. مطلب سوم: نراقى در اين فتوا به عدم لزوم وقف بدون قبض، سه دليل ذكر كرده است كه ما آنها را توضيح مىدهيم: 1. اصالت عدم لزوم يا ترتب اثر قبل از قبض. توضيح اينكه در صورت لزوم صيغه وقف، ملك از مالك منتقل مىگردد و انتقال ملك از مالك برخلاف اصل و قاعده است و دليل روشنى مىخواهد، بنابراين، در جاهايى كه دليل وجو نداشته باشد، اصل در بقاى ملكيت مالك است و صورت مسئله نيز از اين گونه است. «سيد شفتى» در رد اين دليل مىگويد: «و اما اصالت عدم، پس ظاهر است كه تمسك به اصل در صورت انتفاى نص است و اما بعد از وجود نص، پس التفاتى به آن نيست اصلا، چنانچه اگر ادله داله براعتبار قبض در مواردى كه مدلول آنها است نمىبود، نمىتوانستيم متمسك به اصالت عدم شد، بلكه قطعا حكم مىكرديم برلزوم عقد، نظر به عمومات سابقه. و لكن در مواردى كه ادله خاصه دلالت مىكند براعتبار قبض، قائل شديم به تخصيص عمومات» (14) . منظور «شفتى» از عمومات سابقه، عموماتى مانند «اوفوا بالعقود» است كه بيان آن خواهد آمد. اين سخن او كه با وجود نص جاى تمسك به اصل نيست، سخن ناتمامى است; زيرا با وجود نص هم مىتوان براى تقويتحكم، به اصل هم تمسك كرد. تمسك به اصل با وجود نص وقتى ناصواب است كه اصلا توجهى به نص نشود; در حالى كه نراقى به نص هم توجه دارد و در فتواى خود، علاوه براصل، با چند حديث نيز استدلال كرده است كه خواهد آمد. 2. استدلال با توقيع شريف كه در «اكمال الدين» آمده است. متن توقيع شريف كه در پاسخ به سؤالهاى «محمد بن جعفر اسدى» از ناحيه مقدسه براى «شيخ ابوجعفر محمد بن عثمان» نايب خاص امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - صادر شده، چنين است: «و اما ما سالت عنه من امر الوقف على ناحيتنا و ما يجعل لنا ثم يحتاج اليه صاحبه فكلما لم يسلم، فصاحبه فيه بالخيار و كلما سلم فلا خيار لصاحبه فيه، احتاج اولم يحتج، افتقر اليه او استغنى» (15) . دلالت اين توقيع بر مطلب واضح است. منتها استدلال با توقيع قوت چندانى ندارد; ولى ضعف آن با عمل اصحاب و اجماع بر مضمون آن منجبر مىشود. 3. استدلال با «صحيحه محمدبن مسلم» . متن روايت چنين است: «عن ابى جعفر عليه السلام انه قال في الرجل يتصدق على ولده و قد ادركوا: اذا لم يقبضوا حتى يموت فهو ميراث فان تصدق على من لم يدرك من ولده فهو جائز لان والده هو الذى يلى امره» (16) . و نظير آن است روايت «عبيدة بن زراره» كه از امام صادق عليه السلام نقل مىكند (17) . در اين دو روايت تصريح شده است كه اگر موقوف عليه، وقف را قبض نكند و واقف بميرد، وقف باطل مىشود و به وارثان مىرسد. چيزى كه هست اين است كه مورد روايت، وقف بر اولاد است ولى از آنجا كه كسى قائل به تفصيل ميان اولاد و غير اولاد نشده، مىتوان با آن استدلال كرد. و اما اينكه در ذيل هر دو روايت وقف را درباره اولاد صغار كه به حد بلوغ نرسيدهاند نافذ مىداند، بدان خاطر است كه واقف بر اولاد صغار ولايت دارد و مثل آن است كه از طرف آنها موقوف را قبض كرده است; بنابراين، از قلمرو موضوع خارج است. اتفاقا در ذيل روايتبه اين مطلب اشاره شده است آنجا كه مىفرمايد: پدر او ولايت امر او را بر عهده دارد. غير از اين دو حديث كه در فتواى نراقى به آنها استدلال شده است، مىتوان با احاديث ديگرى هم استدلال كرد كه در وسائل الشيعه تحت عنوان: «باب ان شرط لزوم الوقف قبض الموقوف عليه او وليه» آمده است و يكى از آن محسوب مىشود، دو حديث زير: «عن صفوان بن يحيى عن ابى الحسن عليه السلام قال: سالته عن الرجل يقف الضيعة ثم يبدوا ان يحدث في ذلك شيئا، فقال: ان كان وقفها لولده و لغير هم ثم جعل لها قيما، لم يكن له ان يرجع فيها، و ان كانوا صغارا و قد شرط ولايتها لهم حتى بلغوا فيحوزها لهم لم يكن له ان يرجع فيها، و ان كانوا كبارا و لم يسلم اليهم و لميخاصموا حتى يحوزوها عنه فله ان يرجع فيها لانهم لايحوزونها و قد بلغوا» (18) . «عن جميل بن دراج قال: سالت ابا عبدالله عليه السلام عن رجل تصدق على ابنه بالمال او الدار اله ان يرجع فيه؟ فقال: نعم الا ان يكون صغيرا» (19) . در اين دو حديث هم مانند دو حديث قبلى اجازه داده شده كه در وقف بر اولاد، قبل از قبض رجوع كند و اگر اولاد صغير باشند رجوع جايز نيست; چون واقف ولى آنان است، گويا كه از طرف آنها قبض كرده است. البته حديث «جميل بن دراج» درباره صدقه است ولى معلوم است كه در لسان روايات در موارد بسيارى، از وقف به عنوان صدقه ياد شدهاست; و بنابراين، مىتوان با آن حديث هم در مسئله استدلال كرد. مطلب چهارم: در ادامه فتوا، ادله «سيد شفتى» مورد نقد قرار گرفته است. يكى از مهمترين دليلهاى سيد شفتى، تمسك به عموم «اوفوا بالعقود» است. به گفته سيد «العقود» جمع محلى باللام است و مقتضاى آن لزوم وفا به هر عقدى است مگر اينكه دليلى خاص در جايى، خلاف آن را ثابت كند كه در اين صورت، عموم آيه تخصيص مىخورد. و در مسئله مورد نظر، اگر مخصصى دركار باشد بايد همان روايات و اجماع نقل شده را نام برد; ولى آنها شامل محل كلام نمىشوند و لذا بايد به مقتضاى عمومى عمل شود (20) . منظور سيد از اينكه روايات و اجماع موضوع مورد بحث را در برنمىگيرند، اين است كه از نظر سيد سخن در جايى است كه واقف خود متولى وقف باشد كه روايات و اجماع اين جا را در برنمىگيرند. نراقى در فتواى خود، استدلال به عموم «اوفوا بالعقود» را ناتمام مىداند و اظهار مىدارد كه اگر هم عموم را قبول كنيم، ادله ياد شده آن را تخصيص مىدهند. البته همانگونه كه نقل كرديم سيد معتقد است كه دلايل ارائه شده، فرض مسئله را در برنمىگيرند. نراقى اضافه مىكند كه طبق تحقيق، اساسا آيه مطرح شده، دلالتى بر اصالت لزوم عقد ندارد هر چند كه بسيارى از فقها به آن استدلال كردهاند. سپس تفصيل اين بحث را به كتاب خود «عوائد الايام» حواله مىدهد. ايشان در كتاب عوائد الايام بحثهاى مفصلى در مورد اين آيه شريف آورده و ضمن آن اظهار داشته كه در آيه فوق ده احتمال وجود دارد و آن احتمالات را برمىشمارد كه نخستين آنها اين است كه منظور از عقود عموم است و امر به وفا به عقود، شامل وجوب عمل به آن است تا وقتى كه دليل شرعى مستحكمى وارد شود و بنابراين، آيه ياد شده بر وجوب عمل به مقتضاى هر عقدى كه مطابق با حكم عقل است، دلالت دارد (21) . تنها در صورت پذيرفتن اين احتمال، مىتوان در مسئله مورد نظر به آيه استناد كرد; ولى طبق وجوه نهگانه ديگر استدلال به آيه ساقط مىشود. نراقى در فتوايى كه از او نقل كرديم، پس از تشكيك در صحت استدلال به عموم آيه، اضافه مىكند كه اساسا عقد بودن وقف به انگيزه مصالح عام مخصوصا در زمان نزول آيه مباركه، محل نظر است. البته برخى از فقها از وقف به عنوان عقد ياد كردهاند، مانند محقق (22) و علامه حلى (23) و محقق كركى (24) و شهيد ثانى (25) . و بعضىها هم در تعريف وقف، كلمه عقد را نياوردهاند، مانند: شيخ مفيد (26) و ابويعلى ديلمى (27) و شيخ طوسى (28) و ابن براج (29) و ابن حمزه (30) و ابن ادريس (31) و يحيى بن سعيد حلى (32) و شهيد اول (33) ; ولى به هر صورت، در جايى كه وقف به منظور مصالح عام باشد به گفته برخى از فقها احتياجى به قبول نيست (34) اگر چه در وقف خاص، قبول موقوف عليه لازم است و بنابراين عقد بودن وقف به انگيزه مصالح عام مورد ترديد قرار مىگيرد، بلكه ظاهر اين است كه آن هم از باب ايقاع است; چون در عقد، دو طرف ايجاب و قبول لازم است ولى در فرض مزبور فقط ايجاب محقق مىشود; مگر اينكه بگوييم در وقف عام هم قبول لازم است و حاكم يا منصوب از طرف او قبول مىكند، همانگونه كه صاحب جواهر گفته است (35) . يكى ديگر از مستندهاى سيد شفتى «صحيحه صفار» است و ما در اينجا متن آن را مىآوريم: «محمدبن على بن الحسين باسناده عن محمدبن الحسن الصفار انه كتب الى ابىمحمد الحسن بن على عليه السلام في الوقف و ما روى فيه عن آبائه، فوقع عليه السلام: الوقوف تكون على حسب ما يوقفها اهلها ان شاء الله» (36) . سيد شفتى با اين حديث چنين استدلال مىكند كه وقف به منظور و نيتخاصى كه متولى آن خود واقف باشد و قبض و اقباض هم صورت نگيرد، مصداق وقف است. و طبق اين حديث واجب است كه به مقتضاى وقف عمل شود. صغراى مطلب يعنى وقف بودن صورت مزبور روشن است و كبراى مطلب هم از آن رو مسلم است كه حديث عموميت دارد; چون كلمه «الوقوف» محلى باللام است (37) . نراقى در فتواى ياد شده، از اين استدلال پاسخ مىدهد كه «صحيحه صفار» دخلى در اين مقام ندارد، بلكه مربوط به مطلب ديگرى است و آن اينكه وقف بايد در همان راههايى كه واقف تعيين كرده است، صرف شود. و اساسا كسى كه قبض را شرط صحت وقف مىداند، عنوان مسئله را از مصاديق وقف نمىداند تا با اين صحيحه استدلال شود. در واقع نراقى با اين سخن صغراى مطلب را كه سيد شفتى مسلم و روشن مىدانست، رد مىكند. اين بود شرح مختصرى بر فتواى استدلالى ملااحمد نراقى در رد نظريه سيد شفتى درباره تحقق وقف بدون قبض و اقباض. با بررسى رساله وقف سيد شفتى و فتواى نراقى چنين به نظر مىرسد كه عقيده اين دو بزرگوار از نظر فقهى قابل جمع است; زيرا سيدشفتى هرگز نمىگويد كه وقف بدون قبض در هر صورت لازم است; چرا كه خود او بارها به اين مطلب تصريح كرده است، بلكه مدعاى او اخص از اين مطلب است و آن اينكه اگر واقف توليت وقف را خود به عهده گيرد; يعنى متولى همان واقف باشد، در اين صورت قبض و اقباض لازم نيست چون هر دو طرف يك نفر است و قبض و اقباض در اين صورت تصور روشنى ندارد. نراقى هم در فتواى خود استدلال به بطلان وقف بدون قبض مىكند و آن هم به جاهايى مربوط مىشود كه قبض و اقباض قابل تصور باشد. بنابراين، از نظر علمى تضاد چندانى ميان عقيده اين دو بزرگوار نيست. آنچه زمينه اختلاف را فراهم آورده، تطبيق احكام در مصداق خاص است. همان طورى كه در آغاز اين مقال گفتيم، اختلاف بر سر موقوفه شخصى به نام «لطف على خان ترشيزى» به مدرسه علوم دينى زواره اصفهان بود كه در زمان حيات او منافع موقوفه توسط مستاجرى كه ملك را در اختيار داشتبه مصرف آن مدرسه مىرسيد تا اينكه واقف از دنيا رفت. اختلاف برسر اين بود كه آيا اين وقف كه از طرف واقف به متولى مدرسه تحويل داده نشده بود، از مصاديق وقف بدون قبض استيا نه؟ نراقى و ميرزاى قمى آن را از مصاديق وقف بدون قبض مىدانستند و حكم به بطلان وقف داده بودند; ولى سيد شفتى معتقد بود كه در اين فرض، واقف خود را متولى وقف كرده و بنابراين قبض لازم نبوده است. ولى بايد گفت كه اين برداشتسيد درست نبوده; زيرا به طورى كه در استفتا آمده (38) موقوفه از اول در اختيار مستاجر بوده و واقف پيش از پايان مدت اجاره از دنيا رفته است; بنابراين، ملك مزبور در اختيار واقف نبوده تا بگوييم قبض محقق شده است. بلى اگر در زمان حيات واقف مدت اجاره برسرآمده بود، سخن سيد عملى داشت. با توجه به اين نكته، مىگوييم در فرض مسئله حق با ميرزاى قمى و ملااحمد نراقى است. مشخصات منابع
1. اصباح الشيعه، قطب الدين كيدرى، مؤسسه امام صادق (ع)، قم 1416. 2. ايضاح الفوائد، فخر المحققين، مؤسسه شاهرودى، قم، 1678ه.ش. 3. التنقيح الرائع، فاضل مقداد، كتابخانه آيةالله مرعشى، قم 1404ه.ق. 4. الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد حلى، مؤسسه سيدالشهداء، قم 1405ه.ق. 5. جامع المقاصد، محقق كركى، مؤسسه آلالبيت، قم، 1408ه.ق. 6. جواهر الكلام، محمدحسن نجفى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1989م. 7. الحدائق الناضره، محقق بحرانى، جامعه مدرسين، قم، 1405ه.ق. 8. الخلاف، محمدبن الحسن الطوسى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ص 1417ه.ق. 9. الدروس الشرعية، شهيد اول (محمد بن مكى عاملى) جامعه مدرسين، قم، 1412ه.ق. 10. رساله وقف، سيدمحمدباقر شفتى، انتشارات اسوه، تهران، 1379ه.ش. 11. رياض المسائل، سيدعلى طباطبائى، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1419ه.ق. 12. السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، ابن ادريس حلى، جامعه مدرسين، قم، 1410ه.ق. 13. شرائع الاسلام، محقق حلى، انتشارات استقلال، تهران، 1409ه.ق. 14. شرح اللمعه، شهيد ثانى، انتشارات داورى، قم، 1410ه.ق. 15. عوائد الايام، احمد نراقى، مكتبة بصيرتى، قم، بىتا. 16. غنية النزوع، ابن زهره حلبى، مؤسسه امام صادق، قم، 1417ه.ق. 17. قواعد الاحكام، علامه حلى، مؤسسه نشر اسلام، قم، 1413ه.ق. 18. الكافي في الفقه، ابو الصلاح حلبى، مكتبة الامام اميرالمؤمنين، اصفهان. 19. كفاية الاحكام، محقق سبزوارى، مدرسه صدر، اصفهان، چاپ سنگى. 20. المبسوط، محمدبن الحسن الطوسى، مكتبة الرضوية، تهران، 1378ه.ش. 21. المبسوط، شمس الدين سرخسى، دارالمعرفة، بيروت، 1406ه.ق. 22. المراسم العلوية، سلار ديلمى، مجمع العالمى لاهل البيت، قم، 1414ه.ق. 23. مسالك الافهام، شهيد ثانى، مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، 1414ه.ق. 24. المغنى، ابن قدامة، دارالكتب العربى، بيروت، بىتا. 25. المقنعه، محمدبن محمدبن النعمان (الشيخ المفيد)، جامعه مدرسين، قم، 1410ه.ق. 26. المذب في الفقيه، ابن براج عبدالعزيز، جامعه مدرسين، قم، 1406ه.ق. 27. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، داراحياء التراث العربى، بيروت، بىتا. 28. الوسيله الى نيل الفضيلة، ابن حمزة طوسى، كتابخانه آيتالله مرعشى، قم، 1408ه.ق. 1. متن اين فتوا را از «رساله وقف سيدشفتى» ص 97- 69 نقل كرديم. اين رساله با همت آقاى دكتر سيداحمد تويسركانى از سوى معاونت فرهنگى سازمان اوقاف و امور خيريه در سال 1379 چاپ شده است. 2. منظور از مفتى «سيدحجة الاسلام شفتى» است. 3. شيخ طوسى، الخلاف، ج 3، ص 539. 4. ابن زهرة، غنيته النزوع، ص 298. 5. شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج 5، ص 358. 6. سيدعلى طباطبائى، رياض المسائل، ج 9، ص 279. 7. بحرانى، الحدائق الناضره، ج 22، ص 143. 8. از جمله: ابن براج، المهذب، ص 86 ; ابن ادريس، السرائر، ج 3، ص 66; كيدرى، اصباح الشيعه، ص 346; محقق، شرائع الاسلام، ج 2، ص 440; علامه حلى، فوائد الاحكام، ج 2، ص 388; سبزوارى، كفاية الاحكام، ص 139; شهيد اول، الدروس، ص 267; شرح لمعه، ج3، ص 166; محقق كركى، جامع المقاصد، ج 9، ص 22 و ديگران. 9. سرخسى، المبسوط، ج 12، ص 137; ابن قدامه، المغنى، ج 6، ص 29. 10. حلبى، الكافي في الفقه، ص 325. 11. رياض المسائل، ج 9، ص 380; ابن حمزه اين سخن را در كتاب خود «الوسيله» ص 369 گفته است. 12. سيدمحمدباقر شفتى، رساله وقف، ص 71. 13. مانند: ايضاح الفوائد، ج 2، ص 81 ; شهيد اول، الدروس، ص 267; فاضل مقداد، التنقيح الرائع، ج 2، ص 302; در اين كتابها قول حلبى نقل شده ولى به شاذبودن آن تصريح نشده است. 14. شفتى، رساله وقف، ص 78. 15. وسائل الشيعه، ج 13، ص 300. 16. همان، ص 297. 17. همان، ص 299. 18. همان، ص 298. 19. همان، ص 299. 20. رساله وقف، ص 46. 21. نراقى، عوائد الايام، ص 4. 22. شرايع الاسلام، ج 2، ص 440. 23. قواعد الاحكام، ج 2، ص 387; ارشاد الاذهان، ج 1، ص 451. 24. جامع المقاصد، ج 9، ص 7. 25. مسالك الافهام، ج 5، ص 309. 26. المقنعه، ص 652. 27. المراسم العلوية، ص 200. 28. المبسوط، في فقه الاماميه، ج 3، ص 286. 29. المهذب، ص 85 . 30. الوسيله، ص 369. 31. السرائر، ج3، ص 152. 32. الجامع للشرائع، ص 369. 33. الدروس الشرعية، ج 2، ص 263. 34. شرائع الاسلام، ج 2، ص 442; جواهر الكلام، ج 28، ص 86; شرح لمعه، ج 3، ص 165. 35. جواهر الكلام، ج 28، ص 86 . 36. وسائل الشيعه، ج 13، ص 295. 37. رساله وقف، ص 54. 38. رساله وقف، ص 65.