استاد محمد سند مصطفي اسكندري بشر همواره نگاهي كنجكاوانه و پرسشگرانه به متون مقدس ـ يا متون ديني ـ داشته و براي فهم و درك آن قدمهاي بلندي برداشته است.فهم متون مقدس در دنياي معاصر با چالشهايي جدّي روبهرو گشته و بحرانهايي بزرگ، ساحت معرفت را به تلاطم انداخته كه عبور از اين بحرانها تلاشي همهگير و تحقيقي پيگير ميطلبد.فرايند فهم و استنباط از متون ديني، ساز و كار پيچيدهاي دارد كه سرِ دراز رشته آن را در حيطههاي مختلفي ميتوان يافت. محال است كه در تلاش براي فهم متون و معرفت ديني و صدق گزارههاي ديني به حيطههاي زبانشناسي، فضاي فرهنگي و فكري مسلط بر متن و علوم ادبي وارد نشويم. كافي است نگاهي دقيق به تحولات زبانشناسي معاصر بيندازيم و تعارض آن را با نظريه ثبات زباني ـ كه در علم اصول مطرح ميشود ـ از نظر بگذرانيم، آن گاه ببينيم كه اين فرايند در زبان عربي ـ به ويژه در گزارههاي ديني ـ چه تأثيري دارد؟فرايند تحول زباني چنانچه به معناي تغيير در آن حيطه باشد كه در شكل پيدايش معاني تازه براي مواد لغوي يا تركيبات تازه ميباشد، مسؤوليتش بر دوش كتابهاي لغت است و در آنها به معاني حقيقي و غيرحقيقي لغاتِ گزارههاي ديني در دوران صدورش دست مييابيم و چنانچه به معناي تكامل باشد كه به شكل شاخههاي جديد علوم ادبي همچون ريشههاي زباني و فهم زباني و فهم متون و انقلابهاي ادبي در قصهنويسي و چارچوبهاي بياني جلوه ميكند، باز به نحوي درخدمت رسيدن به معاني واقعي گزارههاي ديني - و هر متن تاريخي ديگر ـ ميباشد؛ چرا كه بايد فضاي فرهنگي و اجتماعي و فكري صدور آن گزاره را تحليل نمود و اين بازخواني به كمك شاخههاي جديد علوم ادبي ميسّرتر است. در حقيقت توسعه بنيان هرم موازين و ضوابط ادبيات است.اما اين مسأله كه آيا فرايند تحول و تكامل علوم زباني، در فهم متن كتاب مقدس تأثيري دارد يا خير، به اين معنا كه برداشت امروزين ما از قرآن، با برداشت گذشتگان و معاصران دوران صدور كتاب مقدس تفاوت داشته باشد، بايد گفت: تفاوت فهم و برداشت ما از متن، به معناي توسعه در مصاديق و تعميق در معنا است و نتيجهاش منحصر در تنافي و تضاد و تقابل با فهم قبلي و درك گذشتگان نيست. برداشت جديد، مخالف برداشتهاي قبلي نيست، بلكه ميوه رسيده همان بذرهاي كاشته شده است و به نوعي، تفصيل همان اجمال سابق است. پس، تعميق و شموليت بيشتر معنا غير از تضاد ميان دو فهم و دو برداشت است.آنان كه تفسير گزارههاي ديني را ـ به عنوان متني تاريخي ـ تنها در پرتو درك شرايط و ظرف زماني خاص آن متن، ممكن ميدانند و معتقدند كه در اين روش، امكان مانور بر روي متن بيشتر است بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه پيدايش شاخههايجديد، با وجود نقش مؤثري كه در تعميق و توسعه فهم ما از متون دارند و دقايقي را بر ما آشكار ميسازند كه از راهي ديگر دسترسي به آنها ممكن نيست، خود مشروط و محدود در چارچوب ضوابط و قواعد فن ميباشند. به هر حال، قرائتهاي مختلف از يك متن، فقط و فقط به عنوان يك احتمال مطرح ميشوند و مسلّم و قطعي نيستند. و از اين رو، مانور دادن روي متن، اگر به اين معنا باشد كه در بوته نقد علمي قرار گيرد، مفيد است. اين احتمالات هم بايد در ترازوي دقيق قواعد علمي قرار گيرند، نه اين كه چشم بسته آنها را بپذيريم يا رد كنيم. و اين گونه بحثها هم فقط در صلاحيت متخصصان است نه هر
نويسنده و روزنامهنگاري!
اما در اين باره كه برخي معتقدند نص قرآني از آنجا كه در گردونه زمان، دست نخورده و ثابت مانده، با نص حديثي كه جوابگوي موقعيتهاي ويژه وشرايط خاص بوده است تفاوت دارد و نص حديثي، در بَندِ چارچوب خاصي است و جداي از موقعيتهاي ويژه نيست، پس نص حديثي، صلاحيّت تفسير و تبيين آن نص ثابت قرآني را ندارد، نكتهاي را بايد متذكر شد:از مرحوم آيت اللّه بروجردي(ره) نقل شده كه قرآن همانند يك متن قانوني است و سنّت نبوي، تبصرههاي ملحق به اين قانون است وسنّت امام معصوم هم هم چون شرحي بر اين متن و تبصرههايش است؛ نظير ارتباطي كه بين متن قانون اساسي و ملحقات آن و قوانين مجلس شورا هست.البته اين نسبتها و ارتباطات بين احكام شرعي صادر از پيامبر(ص) و امامان(ع) است كه چارچوب زماني خاص دارند، ولي آن بخش از كلمات معصومان(ع) كه فرائض الهي را بيان ميكنند و يا بطن و تأويل غيرمتناهي قرآن را عهدهدارند، در بَندِ چارچوب شرايط زماني و مكاني نيستند، و چون بخش عمده روايات، در بيان حقايق تأويل و تنزيل قرآني است، بايد متشابهات قرآن را بر محكمات سنت عرضه نمود و متشابهات سنت را بر محكمات قرآن.براي فهم متون ديني، علاوه بر درك چارچوب زمان صدور آن، بايد به نكتهاي ديگر هم توجه نمود و آن اصول و قواعد كلي و ريشهايِ شريعت است كه ميتوان از آن به «عمومات فوقاني» تعبير نمود. البته اين عمومات نسبت به عموماتِ فوقانيِ متعارفِ اصول و فقه، از كلّينگري بسيار بيشتري برخوردارند، به حدّي كه رسيدن آنها به مرحله عمل فردي، نياز به چندين مرحله قانونگذاري دارد تا آن كلّيت، مصداق جزئي خود را پيدا كند؛ همانند مواد قانون اساسي كه امكان تطبيق آنها بر جزئيات ـ بدون تصويب قوانين جزئيتر توسط مجلس شورا و هيأت دولت ـ ميسر نيست و حتي خود رؤساي قواي سهگانه هم بدون استفاده از قوانين جزئيتر، قادر به عمل به مواد قانون اساسي كشور نيستند. ميبينيد كه كليات قانون اساسي بايد چندين مرحله قانونگذاري را بگذرانند تا قابليّت اجرا در مصاديق جزئي را پيدا كنند. اين يك ويژگيِ اين قواعد و كليّات است.ويژگيِ ديگر اين اصول اين است كه تخصيصبردار نيستند، تقييد نميخورند و مورود و محكوم واقع نميشوند؛ همان طور كه قوانين تصويب شده در مجلس يا هيأت دولت، قانون اساسي را تخصيص يا تقييد نميزنند. البته آن عدّه از مواد قانون اساسي كه در يك رتبهاند ـ نه در طول هم ممكن است مخصّص يا مقيّد يكديگر باشند، ولي اين نسبت در قوانين داراي رتبه طولي برقرار نيست.از ديگر ويژگيهاي اين اصول اين است كه بر تمامي قوانين زيردست خود، هيمنه و اشراف دارند؛ يعني در صورت يقين به ثبوت اصلي از اين اصول، بايد در همه جا رعايت شود. مثلاً اصل عدالت و قسط يكي از اين قواعد است كه بايد در تمامي قوانين اجرايي پايينتر رعايت شود. نميتوان قانوني تصويب نمود كه خلاف عدالت باشد، زيرا عدالت قابل تخصيص و تقييد نيست.البته گاهي در تنزّل اين اصول و قواعد كلّي در يك مصداق، ممكن است بين دو يا چند اصل از اين اصول تزاحمي پيش بيايد كه فرآيند خاص خود را دارد.شايد بتوان گفت كه اصول اعتقادات جزو همان كلّياتي هستند كه ما به نام اصول قانون ميخوانيم، چرا كه هر عقيده، يك پديده اخلاقي دارد به اين معنا كه اصول عقيدتي، منشأ اصول اخلاقي خاص خود هستند. هر اصل اخلاقي ريشه در يك اصل عقيدتي دارد. و هر نكته اخلاقي، يك سري بايدها و نبايدها را به دنبال ميآورد. بنابراين، اصول اعتقادي يك نوع اشراف و هيمنه بر قوانين زيردست خود دارند؛ به عنوان نمونه آيه شريفه لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً يك اصل اعتقادي است كه تأثير مستقيم بر روي فقه ـ به عنوان قوانين تنزّل يافته ـ دارد.از ديگر اصول مهم قانون، ايجاد نظم است كه در حيطه امور سياسي نقش مهمي دارد، اما در هر عصر و زماني ممكن است، شكل خاصي داشته باشد.در روايات باب معاملات نيز در بحث عدم نفوذ شرط مخالف كتاب و سنّت به اصل كلّي و فوقاني ان شرط اللّه قبل شرطكم برميخوريم كه ويژگي اصول قانون را دارد. درست است كه معمولاً علم اصول نگاهش به نصوص و متون، جداي از شرايط زماني و مكاني صدور آن متن است ـ در حالي كه نگاه هرمنوتيكي، فهم متن را به اين روش، ممكن نميداند ـ اما تمام بار فهم متن روي دوش علم اصول نيست. قبلاً هم گفتيم كه برخي از شاخههاي علوم ادبي، نقش مؤثري در تحليل محيط و فرهنگ و فضايي كه متكلم و نويسنده يك متن در آن ميزيسته، دارند و مقداري از بار فهم معناي متن را به عهده دارند، ولي تمامي اينها از خود متن برميآيد نه از خارج آن.اتفاقا مرحوم آيت اللّه بروجردي هم بر اين نكته تأكيد داشته كه همان گونه كه براي فهم بهتر آيات بايد سبب نزول آيه را دانست، براي فهم بهتر روايات هم بايد سبب صدور و جوّ علمي آن زمان را درك نمود تا بعد بتوان فهميد كه اين روايت چگونه توانسته آن مشكل را حل كند؟بسياري از روايات اهلبيت(ع) ناظر به قرآن يا احاديث نبوي يا فتاواي اهل سنت است و در صدد تفسير، تبيين يا ردّ آن ميباشد و گويا علاّمه مجلسي هم همين روش را در تأليف داشته، چرا كه در بحارالانوار، در آغاز هر باب ابتدا آيات و احاديث نبوي و سپس روايات اهلبيت(ع) را ميآورد.به هر حال با اين كه تحليل ظرف زماني و مكاني صدور متن امري مهم است، ولي بايد در چارچوب ضوابط و معيارهاي علمي باشد نه افسار گسيخته و بدون ضابطه! و شايد بحث «قراين خارجي» هم كه در اصول فقه مطرح شده، اشاره به همين موضوع داشته باشد. اصولاً فرآيند استنباط و فهم متن، تنها در گرو عمليات اُصولي نيست، بلكه وابسته به فعاليتهاي رجالي، درايي، ادبي، حقوقي و تاريخي (جوّ علمي صدور متن) نيز هست كه اين، همان مرحله فحص از قراين است.يكي از قواعد بسيار مهم در معاملات، قاعده عدم نفوذ شرط مخالف با كتاب و سنّت است كه دامنه آن حتي تا فقه سياسي نيز گسترش دارد. رواياتي كه در اين مورد آمده فراوان است، ولي ما به برخي از آنها ـ براي تبيين نقطه مورد نظر خود ـ اشاره ميكنيم:1. صحيحه حلبي عن ابي عبداللّه(ع): كل شرط خالف كتاب اللّه فهو ردّ.2. موثقه اسحاق بن عمار عن جعفر عن ابيه(ع): ان المسلمين عند شروطهم إلاّ شرطا حرّم حلالاً أو أحلّ حراما.3. صحيحه محمد بن قيس عن ابي جعفر(ع): ان شرط اللّه قبل شرطكم.اين قاعده در بحث شروط، صلح، نذر، عهد، قَسَم، اطاعت از پدر و مادر نيز ميآيد. تمامي اينها مقيد و محدود به عدم مخالفت با كتاب و سنّت ميباشند، چون شرط خدا مقدم بر شرط مردم است. وجه اشتراك تمام اين ابواب هم، تحديد و تضييق ولايت و سلطنت «فرد» است. در جايي كه خدا و رسول و خليفه الهي ولايت تشريعي دارند، ولايتِ فرديِ مخالف با آن، ثابت نيست و در نتيجه نميتواند به امر خارج از سلطنتش، التزام يا تعهدي بدهد. مورد سلطنت فرد، تصرفاتي است كه منع شرعي نداشته باشد و اين معيار، تنها در ولايت و سلطنت فرد در امور شخصياش نميآيد، بلكه براي هر «ولايتمدار»ي هست؛ چه در ولايتهاي عام و فراگير ـ هم چون نيابت عام از معصوم در قضا و حكم و بيان احكام ـ و چه در ولايتهاي كمشمول، مثل اوقاف، وصايا، امور حسبي.ولايت والي در همه اين امور، محدود و مقيد به عدم مخالفت با تشريعات الهي كتاب و سنّت است، چرا كه حق اطاعت و ولايت، نخست از آنِ خداوند، سپس از آنِ رسولش(ص) و آنگاه مختص به اولوالامر از اهل بيتش(ع) ميباشد. لذا ميگوييم اين قاعده، تنها معيار ابواب فقه فردي نيست، بلكه ميزاني فوقاني و اصلي حاكم در شؤون فقه سياسي نيز هست؛ همان گونه كه قاعده «المؤمنون عند شروطهم» منحصر به شروط اعمال فردي و معاملات خُرد نيست، بلكه در تمام معاملات دولتي ـ از سياسي گرفته تا مالي و نظامي و امنيتي و... ـ كاربرد دارد. عقد صلح هم تنها در حوزه فرد جريان ندارد، بلكه حتي در قلمرو دولتها و حكومتها نيز نفوذ دارد.از همين جا است كه به اهميت و شمول اين قاعده و اشراف آن بر ابواب ديگر پي ميبريم. توجه به اين اصل، به عنوان يك اصل فوقاني قانوني، در موارد زيادي راهگشا است؛ به عنوان نمونه برخي گفتهاند كه التزام و عمل به قوانين بشريِ معاصر در تمام قلمروهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، خانوادگي و فردي هيچ منعي ندارد، چرا كه اين قوانين از بابت تشريع و بدعت در دين نيست، بلكه صرفا يك سري قراردادهاي عقلايي است كه براي تنظيم شؤون زندگي انساني تدوين گشته و هيچگونه انتسابي هم به دين ندارد. بنابراين محذوري هم نميتواند داشته باشد!برخي حتي بالاتر رفتهاند و گفتهاند كه در ارتباطات فردي و يا گروهي اگر دو طرف قرارداد راضي به چيزي باشند كه در اعتبار شرعي ممنوع است، در اين حدّ هيچ منعي ندارد اگر خود آنها بدانند كه نميتوانند اين جواز را مستند به شارع كنند؛ مثلاً راضي شود كه در قرض، به مقرِض سود بپردازد، در حالي كه هر دو ميدانند كه رباي قرضي حرام است، ولي پرداخت اين سود را از باب ربا نميدانند، بلكه صرفا پرداخت پولي است به مقرض با رضايت مقترض و هيچ يك جواز اين كار را منتسب به شارع نميكند.ولي اين نظريات كاملاً اشتباه است، چرا كه هدف نهايي مقررات و اعتبارات شرعي همين است كه تو دست از اعتبارات خود بِكِشي و خود را در چارچوب اعتبار خداوند قرار دهي؛ يعني اطاعت خدا و رسولش را بر اطاعت غير آنان مقدم داري و ولايت آنان را سايهافكن بر ولايت خود بداني، چه در حوزه تشريع و چه در دايره قضا يا حكومت. نهي شارع ناظر به منع بناي مكلف بر اعتبار خصوصيِ فردي در آن ناحيه است، نه ناظر به منع بناي مكلف به عنوان اعتبار شرعي؛ چرا كه در اين صورت ميتوان در تمام نهيهاي شرعي گفت كه ناظر به ارتكاب از باب تشريع در دينند و الا ارتكاب آنها بدون انتساب به شرع، و با يك رضايت هيچ مانعي ندارد!!ميبينيد كه سيطره و اشراف اين قاعده مهم در اينجا چگونه راهگشا است انّ شرط اللّه قبل شرطكم حاكي از همين تقدّم و اولويت است.در روايت عياشي آمده كه مردي هنگام عقد ازدواج با زني، شرط نمود كه اگر زن ديگري بگيرد، آن زن دوم مُطَلَّقه است. اميرمؤمنان(ع) در اين باره فرمود كه شرط خدا قبل از شرط شما مردم است. او ميتواند به شرطش وفا كند و يا نكند ـ يعني مجبور به عمل به شرط نيست ـ چرا كه خداوند فرمود فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع...ميبينيد كه در اين روايت، بطلان آن شرط مستند به قاعده «الرجال قوامون علي النساء» يا «عدم صحت طلاق از سوي زن» نشده، بلكه به قاعدهاي فوقاني و عامتر تمسك شده و آن مخالفت اين شرايط با آيه «فانكحوا» است؛ در ضمن كبراي ان شرط اللّه قبل شرطكم هم قالب بندي شده است.قاعده «المؤمنون عند شروطهم» هم از كليّات فوقاني است، ولي توسط قاعده مورد بحث ما تقييد خورده. اين دو قاعده در يك رتبهاند، ولي توسط قوانين زيردست خود تقييد نميخورند. پس شما چگونه ميتوانيد تصور كنيد كه تقدم شرط الهي بر شرط مردم و تقدّم ولايت شارع بر ولايت مردم، در جايي تخصيص بخورد؟ آري، اين از قواعدي است كه اين گونه تقييدات را برنميتابد.