عقل و دين - عقل و دین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل و دین - نسخه متنی

عبدالله جوادی آملی؛ گردآورنده: محمدرضا مصطفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقل و دين

آية الله جوادي آملي

نگارش و تدوين: حجة‏الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفي پور

رابطه عقل و دين و نسبت بين آن‏ها از ديرينه‏ترين، مشهورترين و عميق‏ترين مباحث تاريخ تفكر بشري است. از اين عنوان، زماني به عقل و وحي، و گاهي به عقل و نقل و گاه به عقل وشريعت ياد مي‏شود و گاهي نيز عقل را در برابر ايمان قرار مي‏دهند. در اين جا دو سؤال مطرح است:

1. آيا عقل در قلمرو دين و نقل و شريعت جايگاهي دارد يا نه؟ اگر جايگاهي دارد، آن جايگاه كجاست؟ آيا عقل همتاي دين است يا قبل يا بعد از دين است؟

2. آيا عقل در تبيين نظام‏هاي اعتقادات ديني نقشي ايفا مي‏كند؟ آيا عقل مقدّم بر ايمان است يا ايمان مقدم بر عقل؟ يعني آيا داشتن ايمان، منوط به آن است كه شخص دلايل خوبي براي اعتقاد به صدق ايمانش داشته باشد يا نه؟

جايگاه عقل از نظر متفكران غربي

در تفكر غربي براي جواب سؤال از جايگاه عقل در قلمرو دين و شريعت، سه ديدگاه نقل شده است:

1. برخي با برتر دانستن ايمان، مي‏گويند: وحي به انسان اعطا شده تا جايگزين همه معارف ـ اعم از علوم تجربي و اخلاق و مابعد الطبيعه ـ شود؟

از آغاز ظهور مسيحيت، همواره اشخاصي افراط گرا در حوزه الهيات به سر مي‏بردند و با فتوا به اصالت وحي مي‏گفتند: چون خدا با ما سخن گفته است، ديگر حاجتي به تفكر عقلي نيست و همت هر كس بايد مصروف نيل به رستگاري شود و آن چه دانستنش در نيل به رستگاري ضرورت و اهميت دارد، در كتاب مقدّس مندرج است؟ از اين رو، بايد شريعت را آموخت، و در آن تأمّل، و به احكام آن عمل كرد؛ در اين صورت، ديگر حاجت به چيز ديگري، حتي فلسفه نيست.1

2. در برابر اين تفكر، برخي به اصالت عقل معتقد بودند.

3. بعضي به هماهنگي بين عقل و وحي و عقل و ايمان باور داشتند. آنان مي‏گفتند: ايمان و علم و عقل، دو نوع معرفت متمايز است و هيچ يك جايگزين ديگري نمي‏شود تا وظيفه او را به عهده بگيرد. از اين رو، مي‏گفتند: ايمان به معناي پذيرفتن چيزي است كه خداوند آن را وحي كرده است، اما علم به معناي پذيرفتن چيزي است كه ما آن را به صورت طبيعي در پرتو نور طبيعي عقل درست مي‏دانيم.

«توماس آكويناس» مي‏گويد:

«وحي، واقعيتي است و تنها در قلمرو وحي است كه معرفت به خداوند و انسان ـ كه تقديرش براي رستگاري ابدي وي ضروري است ـ براي همه آدميان، اعم از فيلسوف و غير فيلسوف فراهم مي‏آيد؛ اما اين معرفت، خود متشكّل از اجزاي متفاوتي است كه در ميان آن‏ها دو گروه اصلي را بايد از هم جدا كرد؛ گروه يكم، متشكّل از تعداد معيّني حقايق منزّل وحي شده است كه درك آن‏ها به كمك مجردِ عقل نيز ممكن است؛ مانند درك وجود خداوند و صفات ذاتي وي يا درك وجود روح انساني و فناپذيري آن».2

وي سپس سؤال مي‏كند كه چرا خداوند حقايقي را به انسان وحي كرد كه حتي عقل تكويني هم قدرت درك آن‏ها را دارد؟ آن گاه در جواب مي‏گويد:

«زيرا فقط معدودي از انسان‏ها فيلسوفِ «ما بعد الطبيعه»اند؛ حال آن كه همه انسان‏ها بايد رستگار شوند و خداوند با وحي اين حقايق به بشر، هر يك از ما را رأسا و بدون واسطه با يقيني كامل و با علمي عاري از هر گونه شائبه، آماده شناخت تمامي حقايق نجات دهنده كرد.»

گروه دوم از حقايق وحي شده، كليه عقايد ايماني است كه به درستي بيان شده‏اند؛ يعني بخش هايي از وحي كه تمامي مراتب عقل انساني برتر است. او در اين باره مي‏گويد: مسائلي مانند «تثليث» و «تجسّد» و «فديه» از اين قبيلند كه هيچ نوع تفكر فلسفي وجود ندارد كه بتواند دليل ضروري به نفع حقيقتي از اين نوع اقامه كند.3

مي‏توان گفت كه آكويناس، گزاره‏هاي ديني را سه دسته دانسته است:

1. گزاره‏هاي خردپذير؛ گزاره هايي كه، هم عقل آن‏ها را اثبات مي‏كند و هم مي‏توانند متعلق ايمان قرار گيرند.

2. گزاره‏هاي خرد گريز؛ گزاره هايي كه عقل، نه آن‏ها را اثبات مي‏كند و نه نفي؛ يعني عقل در برابر آن‏ها بي‏طرف است (معناي خردگريزي، اين نيست كه علم و عقل از آن مي‏گريزند،؛ بلكه نسبت به آن ساكتند و قدرت تحليل ندارند). اين گزاره‏ها متعلق ايمان قرار مي‏گيرند.

3. گزاره‏هاي خردستيز؛ گزاره هايي كه عقل، دليلي بر ردّ آن‏ها در اختيار دارد. در اين موارد است كه بين گزاره‏هاي ديني و فتواي عقل تعارض رخ مي‏نمايد و متكلم درصدد برمي‏آيد با تأويل ظاهر متون ديني، آن تعارض را حل كند.

تقابل بين عقل و ايمان، تقابل بين تعقل و ايمان يا دين و تديّن است، نه تقابل عقل و دين؛ زيرا تعقّل و ايمان، دو فعل انسان است؛ يعني انسان است كه به گزاره‏هاي ديني ايمان مي‏آورد تا تعقّل كند يا عقل ورزي را مقدم مي‏دارد تا ايمان بياورد.

نقش عقل در نظام اعتقادي از نظر متفكران غربي

در تفكّر غربي براي جواب سؤال از نقش عقل در تبيين نظام‏هاي اعتقادي، سه ديدگاه نقل مي‏شود:

1. عقل گرايي حدّاكثري ؛ براساس اين ديدگاه، براي آن كه نظام اعتقادات ديني، واقعا و عقلاً مقبول باشد، بايد بتوان صدق آن را اثبات كرد و صدق آن را نيز به گونه‏اي بايد روشن كرد كه جميع عقلا قانع شوند.4

2. ايمان گرايي؛ براساس اين ديدگاه، نظام‏هاي اعتقادات ديني، موضوع ارزيابي و سنجش عقلاني قرار نمي‏گيرد. پيروان اين ديدگاه مي‏گويند: اگر به وجود خداوند يا كمال نامحدود او و حكمت و علم و قدرت او و هم چنين عشق او نسبت به انسان‏ها ايمان داريم، در واقع، اين امر را مستقل از هر گونه قرينه و استدلال پذيرفته‏ايم و هرگونه كوششي را كه براي اثبات يا انكار عشق خداوند نسبت به انسان‏ها صورت پذيرد، مردود مي‏دانيم.5

3. عقل گرايي انتقادي؛ بر پايه اين ديدگاه، نظام‏هاي اعتقادات ديني را مي‏توان و مي‏بايست عقلاً مورد نقد و ارزيابي قرار داد؛ گرچه اثبات قاطع چنين نظام هايي امكان‏پذير نيست. در عقل گرايي انتقادي، حداكثر توانايي‏هاي عقلي خود را براي سنجش اعتقادات ديني به كار مي‏گيريم و از بهترين براهين براي تأييد آن نظام اعتقادي استفاده مي‏كنيم؛ در عين حال كه بايد انتقادات عمده وارد شده بر نظام اعتقادي مورد پژوهش را نيز لحاظ كنيم. در اين ديدگاه، انسان، اعتقادات را گزينش، و براي اطمينان به فهم دقيق آن تلاش و كوشش مي‏كند و نيز دلايل تأييد يا رد آن اعتقاد را بررسي و ارزيابي مي‏كند.6

عقل و دين در تفكر اسلامي

در تاريخ تفكر اسلامي در ارتباط با تبيين نسبت بين عقل و دين يا عقل و ايمان، سه گروه ظهور كرده‏اند كه هر يك نظري خاص داشته‏اند:

1. ظاهر گرايان؛ اينان كساني اند كه جمود بر ظواهر ديني را ـ حتي در اصول اعتقادات ـ وجهه همّت خويش كرده‏اند و هر گونه تعمّق و تدبّر يا انديشه عقلي در معاني ديني را به شدت محكوم و مردود مي‏دانند. براي نمونه، وقتي از «مالك بن انس» معناي اِستوا در آيه «الرّحمن علي العرش استوي»7 پرسيده شد در جواب گفت: «الاستواء معلوم والكيفية مجهولة والايمان به واجب والسؤال عنه بدعة»8 يعني معناي استوا روشن است و كيفيت آن مجهول، و ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.

دقت در سخن ياد شده و نيز توجه به اين نكته كه انديشه براساس پرسش استوار است و هرگاه كه پرسش اساسي مطرح نباشد، انديشه واقعي و جدّي وجود نخواهد داشت، روشن مي‏سازد كه ظاهرگرايان، از ورود هر گونه انديشه تازه و فكر جديد به صحنه معارف ديني جلوگيري مي‏كنند.

2. عقل گرايان؛ اينان مي‏گويند: همه معارف ديني با عقل درك مي‏شود؛ چنان كه عده‏اي گفته‏اند:

«المعارف كلّها معقولة بالعقل، واجبة بالنظر العقل و شكر المنعم واجب قبل ورود السمع والحُسن والقُبح صفتان ذاتيتان للحَسَن و القبيح».9

يعني همه معارف در حيطه درك عقل قرار مي‏گيرند و وجوب خرد را به نظر عقل دريافت مي‏كنند و شكر منعم را پيش از آن كه فرماني از ناحيه شرع وارد شود، واجب مي‏دانند و نيكي و بدي، در ذات اشياي نيك و بد ريشه دارد.

3. عقل گرايان نقل‏پذير؛ اين گروه با اعتقاد به هماهنگي بين عقل و شريعت و عقل و نقل مي‏گويند: همان گونه كه وحي و شريعت، منبع معرفت انسان است، عقل نيز از منابع معرفت و شناخت انساني است. هم چنين عقل و وحي و شريعت، هر دو از حقيقت عيني و خارجي گزارش مي‏كند. از اين رو، گزارش آن‏ها هماهنگ با يك ديگر است.

تعبير عقل و نقل به جاي عقل و دين

پس از چگونگي طرح عنوان عقل و دين يا عقل و ايمان، در تفكر غربي و اسلامي، بايد در اين عنوان تصحيحي كرد؛ زيرا طرّاح مسأله عقل و ايمان مي‏گويد: ايمان، پيوند بين نفس و مطلب است و با برقراري پيوند ياد شده، نفس را مؤمن به آن مطلب مي‏نامند. اگر مطلبي كه مورد اعتماد نفس است، علمي و صحيح باشد، ايمان نيز صحيح است، وگرنه آن ايمان را ايمان باطل مي‏نامند و با توجه به اين كه كار عقل، فهم و درك واقع است، تقابل بين ايمان و عقل معنا ندارد.

هم چنين تعبير عقل و دين و تقابل بين آن دو صحيح نيست؛ زيرا دين، مجموعه معارف عقل و نقل است، نه چيزي در برابر عقل. به ديگر سخن، دين را بايد از دو راه عقل و نقل اثبات كرد.

نكاتي درباره رابطه عقل و نقل

1. مراد از عقل، برهان عقلي از منظر برون است؛ زيرا برهان عقلي از دو منظر برون و درون مورد بحث است. توضيح آن كه در همه مواردي كه در فلسفه، اخلاق، اصول و فقه از برهان عقلي استفاده مي‏شود، استمداد از برهان عقلي و نگاه به عقل از درون است؛ ولي در مواردي كه سخن از ارزيابي و مقايسه بين عقل و نقل است، نگاه به عقل از بيرون است.

2. اعتبار عقل، كاملاً از ملاحظاتِ عاقل جداست؛ زيرا عقل و برهان عقلي معصوم است؛ ولي عاقل يعني حكيم، متكلم، اصولي و فقيه معصوم نيستند. از اين رو، نمي‏توان عقلا، حكما، متكلمان، فقها و... را با انبيا مقايسه كرد؛ اما چون عقل معصوم است، براهين آن را مي‏توان با مضامين قرآن و روايات ارزيابي كرد، گرچه قداست وحي، هم چنان محفوظ است.

3. چون برهان عقلي، حجت خداست، هر كس با سرمايه‏هاي عقلي به سراغ متون مقدس رود، علوم مقدس متراكم نصيب و بهره او مي‏شود، هم از متن نقلي و هم از برهان عقلي. برهان عقلي، همانند دليل معتبر نقلي، از الهامات الهي است كه در ظرف انديشه بشر تجلّي يافته است. بنابراين، چون دليل عقلي، همتاي دليل نقلي حجت خدا و نيز الهام الهي است، اگر كسي با سرمايه عقلي به سراغ متون مقدّس نقلي رود و چيزي را از آن استنباط كند، مانند آن است كه به كمك آيه‏اي معناي آيه ديگر يا به كمك روايتي، معناي آيه‏اي معلوم شود. از اين رو، هيچ يك از اين امور از متن نقلي بيگانه نيست.

آري، اگر كسي با استقراي ناقص يا تمثيل منطقي يا انحاي مغالطه به سراغ فهم متون مقدس رود، غبار بشريت چون هاله‏اي بر گرد محتواي مقدس ديني مي‏نشيند و آ نرا غبار آلود مي‏كند.

شناخت عقل

شناخت عقل ـ مانند شناخت قرآن ـ دو بخش دارد؛ اگر كسي بخواهد به قرآن شناخت پيدا كند، نخست بايد از بيرون ـ يعني با علوم قرآني ـ قرآن را بشناسد؛ مثلاً بايد معناي وحي، نزول وحي، آورنده و گيرنده وحي را دريافت كند و مطالبي مانند آن را بداند؛ آن‏گاه بحث هايي را كه به تفسير قرآن و تبيين معارف و مفاهيم آن برمي‏گردد بشناسد.

عقل نيز در دو مقام بايد شناخته شود:

1. عقل‏شناسي و شناخت معرفت عقلي.

2. شناخت قواعد و مفاهيم عقلي.

در مقام يكم، بحث مي‏شود كه آيا عقل مجرد است يا نه؟

جايگاه عقل كجاست؟ كاربرد شناخت عقل چه اندازه است؟ آيا عقل مستمع است يا منبع؟ آيا عقل مي‏تواند فتوا بدهد يا نه؟ آيا عقل در علوم برهاني ـ مانند حكمت، كلام، رياضي، منطق و بخش‏هايي از علم اخلاق ـ توان اقامه برهان قطعي دارد يا نه؟ آيا عقل در علوم تجربي كه كارآمدي آن‏ها غالبا به طمأنينه است و برهان منطقي در آن‏ها بسيار كم است، توان تأمين اطمينان را دارد يا نه؟ آيا اطمينان حاصل از علم تجربي حجّت است يا نه؟ اين‏ها علوم عقلي است كه به عقل‏شناسي و شناخت معرفت عقلي مربوط است.

در مقام دوم، از قواعد عقلي بحث مي‏شود؛ مثلاً آيا «اجتماع ضدين» يا «اجتماع مثلين» يا «تكليف ما لايطاق» محال است يا نه؟ هم چنين از قواعد ديگري كه مبادي فلسفه و كلام و اصول فقه به حساب مي‏آيند و نيز از قضاياي حكمت عملي بحث مي‏شود؛ قضايايي مانند: آيا ظم و دروغ، قبيح است؟ آيا عدل و انصاف و صدق، حَسَن است؟

روشن است كه پيش از شناخت عقل نمي‏توان به اين قواعد و قوانين عقلي تمسك كرد؛ چون در واقع، شروع كار از بين راه است. به بيان ديگر، اگر در فنّ «اصول فقه» در مسأله مقدمه واجب، مثلاً با تمسك به قاعده عقلي گفته شود كه «ما يتوقف عليه الواجب»، يقينا واجب است، يا گفته مي‏شود كه امر و نهي با هم جمع نمي‏شود، امري عقلي است، و تمسك به قوانين عقل، قبل از تحليل عقل از بيرون ـ با اين كه في نفسه ممكن است ـ پيمودن راه از نيمه آن است.

با اهتمام به مطالب گذشته، بايد از عقل در سه مرحله بحث كنيم:

1. شناخت عقل.

2. فرق يقين و قطع منطقي با قطع رواني.

3. امتياز عقل منبع از عقلي كه مخاطب فهيمي است؛ تا روشن شود كه فتواي عقل، فتواي دين است و نيز عقل در مقابل نقل است، نه در برابر دين.

از اين رو، گفته مي‏شود كه عقل و نقل، دو بال دين است؛ مثلاً قرآن بر اصل استقلال امت و كشور تأكيد دارد و اين استقلال نيز شامل بخش‏هاي سياسي، نظامي فرهنگي و اقتصادي مي‏شود؛ چنان كه عقل به حسن استقلال كشور در ابعاد مختلف فتوا مي‏دهد و زير بار ديگران رفتن را قبيح مي‏داند. قرآن مي‏فرمايد: «و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً»10؛ خداوند هرگز بر ضدّ مؤمنان، براي كافران راه (تسلطي) قرار نداده است. اين آيه مي‏فرمايد: مسلمانان و مؤمنان بايد مستقل باشند و سلطه كافران را بر خود نپذيرند. پس، اصل استقلال به حكم عقل و نقل مطلوب است و چون استقلال به خودي خود، مطلوب است، پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) فرمودند: «لئن أدخل يدي في فم التنّين الي المرفق احبّ اليّ من أن أسأل من لم يكن ثمّ كان»11؛ اگر دستم را تا آرنج در دهان افعي بگذارم (كه سراسر سمّ است) برايم بهتر است تا اين كه از كسي كه نبود و پديد آمد، چيزي طلب كنم؛ يعني طلب از غير خدا بدتر از دست گذاردن در دهان مار سمّي است.

امام صادق(ع) نيز فرمودند: «لان تدخل يدك في فم التنّين الي المرفق خير لك من طلب الحوائج ممّن لم يكن فكان»12؛ اگر دستت را تا آرنج در دهان افعي و مار سمّي قرار دهي، بهتر از حاجت خواستن از كسي است كه نبود و سپس به وجود آمد؛ يعني از موجودي كه در هستي و بقاي خود به خداوند نيازمند است.

بنابراين، استقلال را هم دليل نقلي اثبات مي‏كند و هم دليل عقلي؛13 لذا، اگر انبيا از آن سخن گفته‏اند، براي آن است كه آن‏ها معدن وجود انسان را كندوكاو و گنجينه مستور را شكوفا كردند: «و يثيروا لهم دفائن العقول».14

بنابراين، عقل برهاني منبع دين است و با ملاحظه دليل معتبر نقلي، فتوايش همان فتواي دين است، مانند دليل معتبر نقلي كه هر آن چه را با ملاحظه برهان عقلي ثابت كند، همان به حساب دين مي‏آيد. از اين رو، اگر كسي بر خلاف آن چه كه برهان عقلي ثابت كرد عمل كند، در معاد محكوم مي‏شود؛ مثلاً اگر به فتواي عقل عملي و با ديد كارشناسي، براي استقلال كشاورزي كشور بايد از ماشين و كشاورزي مكانيزه استفاده شود و نيز براي تأمين آب آن، بايد سدّي بتوني احداث گردد، اما افرادي عمدا مخالفت كرده، سدّ خاكي ساختند و بيت المال را در اين جهت صرف كردند، محكمه عدل اسلامي آنان را محاكمه، و محكوم مي‏كند و در قيامت نيز چنين شخصي محكوم، و معذّب است.


. استقلال از مسائل حكمت عملي است؛ يعني عقل به عنوان منبع مستقل در بخش‏هاي حكمت عملي به آن فتوا مي‏دهد. مستقلات عقلي، منحصر در حسن عدل و قبح ظلم نيست؛ بلكه همان گونه كه در

1. عقل و وحي در قرون وسطي، ص3.

2. همان، ص64.

3. عقل و وحي در قرون وسطي ص73 ـ 72.

4. عقل و اعتقادات ديني، ص72.

5. همان، ص78.

6. عقل و اعتقادات ديني، ص86 به بعد.

7. طه، آيه5.

8. الملل والنحل، ج1، ص105.

9. همان، ص56.

10. نساء، آيه141.

11. بحارالانوار، ج74، ص61.

12. همان، ج100، ص86.

14. نهج البلاغه، خطبه1.

/ 1