شبیه سازی انسان و طرح یک ایده نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبیه سازی انسان و طرح یک ایده - نسخه متنی

علیرضا موثق

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شبيه‏سازى انسان و طرح يک ايده - عليرضا موثق

فرهنگ و مطالعات اجتماعي

چکيده: امروزه شبيه‏سازى انسان به يکى از مباحث مهم مطرح در جامعه تبديل شده است . مقاله حاضر از منظرى متفاوت به اين موضوع مى‏پردازد .

در طول تاريخ بشرى هر گاه کشف، اختراع يا نظريه‏اى انقلابى و غيرعادى پديد آمده است، ابتدا برآشفتگى منظومه معرفتى و ارزشى زمانه خويش را در پى داشته است . مسئله شبيه‏سازى انسان نيز شايد قابل قياس با چنين وضعيت‏هايى باشد که دير يا زود در زمينه معرفتى و ارزشى زمانه، جاى مناسب خود را (البته همراه با تاثير و تاثر متقابل) خواهد يافت . اميد است که اين پيشرفت علمى، باعث‏سعادت انسان گردد، نه عامل مصيبت چرا که اکتشافات هسته‏اى، بيولوژيک و شيميايى نيز آمده بودند تا کاملا در خدمت‏خير آدمى باشند، اما نشد و در کنار فوائدشان، جان صدها هزار آدم در اثر استفاده شريرانه از آنها از بين رفت و اين تجربه‏اى است که نبايد از ياد برد . پس از اين مقدمه به طرح بحث مى‏پردازيم:

1 . امروزه کارشناسان معتقدند که خطر ازدياد جمعيت از خطر انفجار تسليحات هسته‏اى براى بشر بيشتر است . رابرت مالتوس (1766 - 1834) - اقتصاددان انگليسى - بيش از يک قرن و نيم پيش هشدار داده بود که وسايل رفاهى و ترقى صنعتى و کشاورزى و به‏طور کلى امکانات زندگى به نسبت تصاد عددى افزايش مى‏يابد، ولى جمعيت‏به نسبت تصاعد هندسى و رشد اين دو با يکديگر تناسب ندارد .

مالتوس براى رفع اين مشکل، احتياط در توليد نسل و خوددارى و جلوگيرى جنسى با استفاده از وسائل مصنوعى را پيشنهاد مى‏کند . اما اين نظر خطر زاد و ولد انسان را تنها از منظر کمى مورد توجه قرار مى‏دهد و جنبه کيفى آن‏را لحاظ نمى‏کند .

2 . خطر ديگر، افزايش روزافزون افراد عليل و بيمار از لحاظ جسمى يا روانى بود که ريشه وراثتى داشت نه فرهنگى و اجتماعى . قبل از پيشرفت علم پزشکى، نظام آفرينش با «مکانيزم انتخاب اصلح‏» از امکان بقا و تداوم نسل براى انسان‏هاى ضعيف و بيمار جلوگيرى مى‏کرد اما با دخالت انسان از راهبرد خود منحرف شد . طبيعت‏با انتخاب اصلح تنها به موجودات قوى‏تر و سالم‏تر و با قدرت سازگارى با محيط، اجازه تداوم نسل مى‏داد . پيشرفت علم پزشکى و رشد احساسات بشردوستانه به انسان‏هايى که از لحاظ جسمى و روانى ضعيف و بيمار بودند اجازه بقا داد . اين امر اگرچه از منظر اخلاقى فضيلت‏بود اما از منظر علمى و عينى نتايج قابل تاملى در پى داشت . نکته اين است که اين انسان‏ها اجازه توليد نسل نيز مى‏يافتند و ژن‏هاى بيمار و ناقصشان منتقل مى‏شد . نتيجه اين امر افزايش کمى انسان‏هايى بود که کيفيتى پايين داشتند . هيتلر با احساس خطر در اين‏باره گفت که در صورت تداوم اين وضعيت جريان تکامل، سيرى نزولى و واپس‏گرايانه خواهد يافت .

پيشواى آلمان، مشغول تهيه نقشه کاملى براى اصلاح در روابط زن و مرد و بهبود نژاد بود، و اجراى قسمتى از مرام خود را هم در اين رشته آغاز نمود ولى موفق به تکميل آن نشد و جنگ جهانى مانع از اجراى کامل آن گرديد . هدف وى در اجراى اين نقشه، اصلاح و خالص نمودن نژاد ژرمن بود و مى‏خواست‏به وسيله دخالت دولت در جفت‏گيرى و مداخله در روابط زن و مرد، نژاد سالم و قوى به‏وجود آورد و نسل نژادهاى ضعيف و بيمار را با وسايل علمى (يعنى خنثى کردن نطفه‏ها به‏وسيله تلقيح) براندازد . اگرچه اين طرح از دغدغه هيتلر مى‏کاست اما ممکن است در توليد نسل به اين روش جهش ژنتيک ناسالم رخ دهد و مقصود اصلى تامين نگردد .

3 . امروزه با توجه به علم و تجربه مى‏پذيريم که براى تهيه گندم بيشتر و مرغوب‏تر دست‏به اصلاح بذر بزنيم ويا براى توليد شير بيشتر از گاو هلندى بهره جوييم و يا براى برنده شدن در مسابقات اسب دوانى از اسب‏هايى با نژاد برتر استفاده نماييم . همچنين پذيرفته‏ايم که در دنياى امروز هر کارى تخصصى شده است و نياز به مهارت و صلاحيت‏هاى علمى دارد .

4 . هدف، انگيزه و دليل انسان‏ها از توليد مثل يا از نگاهى ديگر، کارکرد و سود آن براى فرد و اجتماع (به ويژه در شرايط کنونى کشورهاى جهان سوم) چيست؟ خودخواهى‏هايى شخصى چون لذت بردن از شيرينى کودکان، و يا احساس امنيت از اينکه فرزندان در دوران پيرى عصاى دست والدين خواهند شد و از آنها مراقبت‏خواهند کرد، احساس لذت از تداوم خون و نژاد، احساس لذت از جاودانه ماندن نام و نسب در طول تاريخ، وسيله کسب منفعت قراردادن فرزندان به‏عنوان نيروى کار به‏ويژه در روستاها، و يا عقده‏هاى فروخورده روانى و کمبودهاى شخصيتى خود را به‏وسيله فرزندان ارضا کردن انگيزه اصلى توليد مثل است؟

شايد هم دليل آن اين است که نسل انسان به‏طورکلى منقرض نشود و يا فرزندانى عالم و عادل و سالم و با اخلاق به جامعه عرضه گردد و بدين‏وسيله از ميزان درد و رنج‏بشر و ظلم و فساد و فقر و جنايت کشور قدرى کاسته شود . شايد انگيزه، خودخواهى و منافع کوتاه‏مدت فردى نمى‏باشد بلکه با دورانديشى، منافع و مصالح و آينده آن کودک معصوم وناخواسته به اين دنيا آمده، و از آن بالاتر مصلحت جامعه و جهان، در نظر گرفته شده است و يا عرف و عادت و ميل به قدرت از جمله عوامل مطرح هستند و يا اينکه اساسا اين امر بر مبناى دليل نيست؟

5 . افراد بسيارى وجود دارند که حتى به خاطر نقص‏هاى کوچکى مثل طاسى سر و يا بزرگى بينى و ضعيف بودن بينايى و به اصطلاح عينکى بودن و در نتيجه عدم رضايت از ظاهر خويش دچار افسردگى، سرخوردگى، عدم اعتماد به نفس، اضطراب و بى‏علاقگى به زندگى مى‏شوند و بعضا به مواد مخدر و الکل پناه مى‏برند و يا از بيمارى‏هاى روانى; همچون وسواس که ريشه ژنتيک دارند يک عمر رنج مى‏کشند . همچنين بسيارى از جرايم و جنايات که خود از منظر علمى بيمارى تلقى مى‏شوند، ريشه وراثتى دارند .

6 . عده‏اى معتقدند «چه بايد کرد و چه نبايد کرد» ; يعنى ارزش را نمى‏توان از علم و طبيعت; يعنى از «هست و نيست‏» گرفت و برخى ديگر برعکس . عده‏اى براى تعيين اينکه چه بايد کرد و چه نبايد کرد، آدمى را به سنجش سود و زيان و يا لذت و درد فردى خويش ارجاع مى‏دهند و معتقدند که اگر اين سنجش، آگاهانه و دورانديشانه باشد، سود فرد با مصلحت و منفعت جامعه ملازم ديده خواهد شد . بعضى آدمى را براى اين امر به عواطف و احساسات ارجاع مى‏دهند و بعضى ديگر به وجدان و يا عقل . برخى دين را معيار خوب و بد مى‏دانند . عده‏اى داورى تاريخ، گروهى ديگر زيبايى و تناسب، ديگران حد واسط، بعضى انطباق با روند تکامل حيات، بعضى ديگر انطباق با زيربناى جامعه; يعنى اقتصاد و بعضى نيز علل و عرف قراردادى را معيار خوب و بد مى‏دانند . اما معيار اين نوشتار اين است: آنچه را که براى خود مى‏پسندى براى ديگران هم بپسند و بالعکس و نيز چنان عمل کن که پيوسته چه در نهاد شخص خود و چه در نهاد ديگران نه به‏عنوان وسيله بلکه همواره و در آن واحد، به‏عنوان هدف با بشريت نيز آن‏چنان سلوک مى‏کنى و همچنين بخواهى آن عمل به صورت دستورالعمل و قانونى کلى درآيد .

7 . آيا مى‏توانيم انسانى را توليد کنيم و در نهايت از خود سلب مسووليت کرده، آن را به گردن خداوند مى‏اندازيم .

خداوند، عادل است و قصد شارع تامين امنيت، رفاه، عدالت، سلامت و سعادت بشر است . او به آدمى علم و عقل و توسعه فن‏آورى و داده تا آن را در خدمت آسايش و سعادت خود گيرد و از ظلم و فساد و درد و فقر بکاهد .

8 . روز به روز با تخصصى‏تر شدن امور و توسعه علم، صلاحيت‏ها و حقوق و تکاليف افراد تغيير مى‏يابد . اگر علم و تخصص بشر به حدى برسد که بتواند با استفاده از تکنولوژى شبيه‏سازى، انسان سالم توليد کند، اين حق بايد از عموم انسان‏ها سلب شود، چرا که از هر منظرى نگاه کنيم - چه اخلاقى و انسان‏دوستانه و چه کارکردگرايانه و سودانگارانه - وجود انسان‏هايى سالم، شبيه به گاندى و انيشتين از وجود انسان‏هايى ضعيف و بيمار و جانى نظير چنگيز و اصغر قاتل، بهتر است . به‏علاوه، آن انسانى که ناخواسته به‏وسيله ما به اين دنيا مى‏آيد حداقل حقش اين است که تا حد ممکن «سالم و زيبا» باشد و اين تکليفى است‏بر عهده انسان‏هاى موجود در قبال انسان‏هايى که به وجود خواهند آمد .

البته سلب اين حق ملازم با سلب حق ازدواج و پدر و مادر شدن نيست اما در اين رابطه بايد مقدماتى فراهم و مقرراتى رعايت‏شود . مهم‏تر از همه تغيير پاره‏اى از ارزش‏ها و قراردادها و پيش‏فرض‏هاى ذهنى و نيز عادات و تعصبات فرهنگى است . براى مثال اين تصور که فرزند را کسى مى‏داند که از نطفه يک زن و شوهر باشد، مى‏بايست‏با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افق‏هايى دورتر فراسوى عقل و وجدان جامعه تغيير کند . مهم اين است که او يک انسان است و پدر ومادر نيز کسانى هستند که يک انسان را با عشق و محبت‏به آغوش بکشند و مهم‏تر آنکه با آگاهى و دانايى تربيت کنند . اين پدر و مادر از اينکه فرزندشان به‏وسيله نعت‏شبيه‏سازى و به‏دست متخصصين علم ژنتيک پديد آمده و از سلامت جسمى و روانى، و از زيبايى ظاهرى و باطنى «در حدى که مربوط به وراثت است‏» برخوردار است، خداوند را سپاس مى‏گويند .

9 . بيمارى و بى‏اخلاقى و ظلم و جنايت و فقر و فساد، تنها معلول وراثت نيست . از ديگر عوامل مهم و تاثير گذار، نهاد خانواده است . تى . اس . اليوت معتقد بود که خانواده مهم‏ترين نهاد تعليم و تربيت انسان‏هاست و کاردکرد آن منحصر به فرد است . ازاين‏رو زوج‏هايى که خواستار بچه‏دار شدن هستند بايد مدتى آموزش ديده و امتحان دهند، و همچنين از لحاظ روان‏شناسى و اخلاقى با متدها و روش‏هاى علمى آزمايش شوند . آيا تعليم و تربيت‏يک موجود بغايت پيچيده و پدر و مادر شدن، از رانندگى و آرايشگرى و يا آشپزى راحت‏تر است که براى رسيدن به آنها طى کردن يک دوره آموزشى و کسب تخصص و اخذ جواز لازم است اما براى کار به اين عظيمى خير؟ علاوه بر اين، نهادهاى مدنى حمايت از کودکان و حقوق بشردوستانه و حتى پليس در حمايت و دفاع از حقوق کودکان لازم است نقش فعال نظارتى داشته باشند . دولت نيز بايد قوانين لازم براى حمايت از حقوق کودک و فى‏الواقع حقوق انسان و جامعه وضع کند و به مورد اجرا گذارد و در صورت تخلف، حق پدر ومادر شدن را از آنها سلب کند .

10 . مى‏دانم که در کشورهاى جهان سوم که هنوز جان و حقوق ابتدايى انسان‏ها اهميت زيادى ندارد و استاندارد آگاهى اجتماعى در سطح قابل قبولى نيست، تحقق اين طرح، آرمان‏گرايانه، تخيلى و شايد هم مسخره جلوه کند .

اشاره

نويسنده محترم مقاله خويش را با اين هشدار آغاز مى‏کند که پديده‏هاى جديد همواره با نوعى مقاومت فرهنگى و اجتماعى مواجه بوده است و اين مقاومت‏ها يا نگرانى‏ها هرگز نبايد ما را از برخورد منطقى و عقلانى با آنها باز دارد . اين نکته هر چند کاملا درست و درخور توجه است ولى در مقابل، نبايد به دام سهل‏انگارى و تسامحه کارى‏هايى که به حساسيت‏زدايى و چشم‏پوشى از فجايع بزرگ انسانى که دقيقا به دليل همين گونه مسامح‏ها، دامن گير بشريت کنونى شده است، گرفتار آمد . با تذکار اين مقدمه، نکاتى را در نقد يا تکميل نوشتار حاضر تقديم مى‏داريم:

1 . به نظر مى‏رسد که نويسنده در آغاز مقاله تفاوت فاحش ميان مقولاتى چون اصلاح نژاد، مهندسى ژنتيک و ... با مقوله «شبيه‏سازى‏» را به درستى درنيافته است . آنچه ايشان در پنج‏بند اول مقاله به آنها اشاره کرده است، به مقولات دسته نخست‏باز مى‏گردد که هر چند از نظر انسانى، اجتماعى و اخلاقى مسائل و مباحث متعددى را به دنبال دارد، اما با آنچه امروز در شبيه‏سازى انسان مطرح است، بسيار متفاوت و مختلف است .

براى اثبات اين مدعا تنها کافى است که به آراء و انديشه‏هاى متفکران بزرگ معاصر غرب همچون هابرماس، فوکوياما اشاره شود يا به موضع جديد سياستمداران بزرگ غربى در فرانسه، آلمان، ايتاليا و ساير کشورها مراجعه گردد تا آشکار شود که على‏رغم پذيرش مقولات دسته نخست از سوى اين گروه‏ها، ولى پديده شبيه‏سازى از نظر آنها معمولا به‏عنوان يک فاجعه بزرگ انسانى تلقى شده است . بنابراين بايد گفت که با فرض پذيرش مطالب گفته شده در آغاز مقاله، هيچ يک از آنها توجيه‏گر پديده شبيه‏سازى نيست .

2 . آنچه نويسنده محترم در بند ششم از مقاله خويش بازگفته است، در واقع التفاتى به مبانى اخلاقى داورى‏هاى ايشان است . وى نخست‏با اشاره به مبانى گوناگون اخلاقى در تعيين خوب وبد يا بايد و نبايدها، در نهايت نظريه خويش را بر انديشه کانت در اخلاق استوار مى‏کند که اصطلاحا به «قاعده طلايى‏» معروف است . البته نظريه اخلاقى کانت در سه قاعده يا سه تقرير متفاوت از يک قاعده خلاصه مى‏شود که نويسنده اين هر سه را با يکديگر در آميخته است و ازاين‏رو، مبناى محصلى از کلام ايشان به دست نمى‏آيد . اين سه قاعده يا سه تقرير عبارت است از: 1 . با ديگران طورى رفتار کن که دوست دارى با تو همان گونه رفتار کنند، 2 . با ديگران و با خود به عنوان يک هدف و نه يک وسيله رفتار کن، 3 . به گونه‏اى رفتار کن که بتوانى آن را به صورت يک قاعده کلى ارائه و به آن عمل کنى .

فعلا در اينکه تا چه اندازه مى‏توان با کانت همراهى کرد و چه انتقاداتى به نظريه او وارد است، هيچ سخنى نمى‏گوئيم . حتى از اين مطلب هم مى‏گذريم که نقش شريعت و اخلاق دينى در اين ميان چه مى‏شود و اساسا آيا اين مبناى اخلاقى با اسلام و اخلاق اسلامى هماهنگ است‏يا خير . بلکه با فرض پذيرش اين قاعده اخلاقى، مى‏پرسيم که آيا با اين وصف مى‏توان به گفته‏هاى ايشان در بخش‏هاى قبلى و بعدى مقاله وفادار ماند؟ و آيا اين قواعد دقيقا نقطه نظرات ايشان را نقض نمى‏کند؟ مى‏پرسيم که آيا مى‏توان شبيه‏سازى را به عنوان يک قاعده عام در مورد همه انسان‏ها در همه مکان‏ها جارى کرد؟ آيا انسان‏هايى که از طريق شبيه‏سازى توليد مى‏شوند، واقعا دوست دارند که موجوداتى بدون پدر و مادر باشند و از هويت‏خانوادگى و نسلى برخوردار نباشند؟ آيا هيتلر يا قدرتمندان و مديران اجتماعى ديگر به انسان به عنوان هدف مى‏نگرند يا هدف از اصلاح نسل يا ... را امورى ديگر مى‏دانند؟ و ...

جالب است که نويسنده براى آماده سازى جامعه نسبت‏به مقوله شبيه‏سازى، معتقد است که بايد «با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افق‏هايى دورتر فراسوى عقل و و جدان جامعه را تغيير داد .»

روشن است که اين تجويز با نظريه اخلاقى کانت چندان هماهنگ نيست و دست‏کم ارزش‏هايى را مستقل از وجدان جمعى جامعه و در فراسوى ارزش‏هاى موجود تعريف مى‏کند . به هر حال، ديدگاه اخلاقى نويسنده در اين مقاله خالى از استوارى منطقى و توام با آشفتگى روش‏شناختى است .

3 . ايشان «نهاد خانواده‏» را به عنوان «عامل مهم و تاثير» در بيمارى، بى‏اخلاقى، ظلم، جنايت، فقر و فساد مى‏داند و کارکرد آن را در تعليم و تربيت منحصر به فرد مى‏داند ولى بلافاصله از اين نکته استفاده مى‏کند که «زوج‏هايى که خواستار بچه دار شدن هستند بايد براى مدتى آموزش ديده امتحان شوند و ...» اولا، معلوم نيست که اين بحث چه ارتباطى با شبيه‏سازى دارد؟ ممنوع کردن والدين از بچه دار شدن هيچ مانعى يا عاملى براى شبيه‏سازى نيست . ثانيا، نويسنده با نگاهى سطحى به نهاد خانواده گمان کرده است که مقولاتى چون عشق ورزيدن‏» ، «پدر يا مادر بودن‏» و ... امورى القايى و اختيارى است و مى‏توان با تبليغات يا تحميل آن را به جامعه عرضه کرد . در مجموع، برداشت نويسنده از نهاد ريشه دار خانواده و ماهيت و کارکردهاى آن بسيار سطحى و ابتدايى است . از قضا، آنچه امروز در غرب به عنوان بحران خانواده مطرح است، ريشه در مدل‏هاى جاى‏گزينى است که برخى کوته‏انديشان براى جبران کمبود نهاد خانواده ارائه کرده‏اند . ديدگاه نويسنده عملا راه را به سوى اين‏گونه بديل‏ها مى‏گشايد.

4 . نويسنده در پايان با نگاهى تحقيرآميز به وضعيت‏حقوق بشر در کشورهاى جهان سوم، گويا طرح خود را آرمانى دست نيافتنى و فراتر از فهم و ذهنيت جوامع کنونى مى‏داند . بايد يادآور شد که اين طرح و ذهنيت اجتماعى نه تنها نو و ابتکارى نيست و در بين حکومت‏گران کهن و فيلسوفانى چون افلاطون سابقه دارد، بلکه در بخش‏هايى از جهان جديد عملا اجرا شده و چنان که گفته شد بحران‏هاى اجتماعى و خانوادگى فراوانى را به دنبال داشته است.

در مجموع به نظر مى‏رسد که نويسنده محترم براى پرهيز از واپس‏گرايى و نوستيزى عملا به تجددزدگى و نوپرستى گرفتار آمده است و بى‏خبر از انديشه‏ها و دستاوردهاى بشريت مدرن در سده‏هاى گذشته، به تصورات غيرواقعى و به دور از حقيقت و هويت انسانى، دل خوش داشته است.

مردم‏سالارى، 15/11/81

/ 1