ادبیـات و نقاشی، دو جلوه از یک حقیقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ادبیـات و نقاشی، دو جلوه از یک حقیقت - نسخه متنی

سید علی اردلان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ادبيـّّـات و نقّاشي دو برادر همزاد و همراه

نويسنده : دکتر سيد علي اردلان

ناشر : sultanmohammad.honar.ac.ir

بسم الله الرّحمن الرّحيــم




  • «شکر و سپاس و منّت و عزّت خـداي را
    دادار غــيـــب دان و نـگـهـدار آسـمــــان
    اقرار مي کـنـد دو جـهان بـر يــگانـگـش
    گاهي به صنع ماشطه برروي خوب روز
    اَنـشَـأتـَنـا بـِلُطـفِـک يــا صـانـع الـوجود
    در کـمتريــن صنع تو مدهوش مانده ايــم
    فـرخنده طالعي کـه کـني يـــاد او به خـيــر
    چـنـديـــن هـزار سـکّـة پـيـــغـمـبـري زده
    الـهامش از جـليــل و پيــامـش ز جـبرئـيـل
    اي بـرتـريــن مـقـام مـلائک بــر آسـمـان
    شـعر آورم بـه حـضرت عاليــت زيـــنـهار
    بـا وحــي آسمان چد زند سحر مفتري»1 [1]



  • پـــرودگار خـلـق و خــداونـد کـبريـــــا
    رزّاق بـــنـده پـــرور و خـلاّق رهـنمــا
    يــکتا و پشت عالميــان بر درش دو تــا
    گـــلگـونة شـفـق کـند و سـرمة دجــي
    فَـاغفِرلَنـا بـِفَضلِـک يــا سـامع الـدعـــا
    ما خود كجا و وصـف خداونـد آن کجا؟
    بــرگـشته دولتي که فرامش کند تــو را
    اول بـه نـام آدم و آخِـر بـــه مــصطفي
    رايــش نه ازطبيــعت ونطقش نه از هـوي
    بـا مـنصـب تـو زيـــرتـريــــن پايــة علا
    بـا وحــي آسمان چد زند سحر مفتري»1 [1]
    بـا وحــي آسمان چد زند سحر مفتري»1 [1]



ادبيـّـات و نقّاشي هر دو از ظريــف تريــن و زيــباتريــن آفريــده هاي ذهن بشرند، هر دو با هم آفريــده شده اند و رشد کرده اند و به کمال رسيــده اند و هر دو يــار و يــاور يــکديــگر بوده اند.

پيشينيان ادب را به معني فرهنگ و دانش

2- هنر،

3- حسن معاشرت،

4- آزرم، تأديب و تنبيه آورده اند و از نظر علمي آن را دانشي دانسته اند که شامل:

«لغت، صرف، نحو، بيان، بديع، عروض، قافيه، قوانين خط، قوانين قراءت، اشتقاق،

قرض الشّعر، انشا و تاريخ باشد. امروزه دانش مذکور را ادبيات گويند»2 [2]

و آنچه از آن در اذهان عامة مردم متبادر مي شود، بيشتر نظم و نثر است زيرا ديگر دانش هايي که برشمرديم براي نيکو کردن اين دو پديده هنري است .

و از نظم و نثر، به نظم اهميت بيشتري داده مي شود تا نثر: ولي اصحاب شوق و ارباب ذوق ، نظمي را مي پسندند که علاوه بر موزون بودن و مقفّي بودن ، مخيل و داراي شور و احساس باشد :




  • شعرداني چيست ؟ مرواريدي از درياي عقل
    صنعت وسجع وقوافي هست نظم ونيست شعر
    شعـر آن بـاشد کـه خيـزد از دل و جوشد زلب
    اي بسا شاعر که او درعمر خود نظمي نساخت
    وي بسا ناظم که او در عمر خود شعري نـگفت [3]



  • شاعر آن افسونگري کاين طرفه مرواريد سفت
    اي بسا ناظم کـه نظمش نيست اِلاّ حـرف مـفت
    بــاز در دل هـا نشينـد هـر کجـا گوشي شنفت
    وي بسا ناظم که او در عمر خود شعري نـگفت [3]
    وي بسا ناظم که او در عمر خود شعري نـگفت [3]



و گفته اند:« شعر گره خوردگي عاطفه و تخيل است که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد». [4]

اين شور و احساس و خيال شاعرانه را در آثار نقاشان چيره دست نيز مي توانيم به خوبي درک کنيم :

اگر محتشم درباره شهادت سيدالشّهدا عليه السلام با دلي غمناک و شور شاعرانه و احساس ديني و لبريز از عاطفة انساني مي سرايد :




  • «نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
    باد آن غبار چون به مزار نبـي رسانـد
    گـرد از مـدينه بـر فلک هفتمين رسيد ...» [5]



  • طوفان بــه آسمــان زغبــار زمـين رسيد
    گـرد از مـدينه بـر فلک هفتمين رسيد ...» [5]
    گـرد از مـدينه بـر فلک هفتمين رسيد ...» [5]



استاد فرشچيان در تابلوي عصر عاشورا با کشيدن دو نخل تشنه و پژمرده با تنه هاي زرد و خميده، در سمت چپ تابلوي خويش و پشت سر زنان داغديده، گويي خميده شدن قامت تمام هستي را به نمايش گذاشته است و با رنگ خاکيِ زمينه ، غبار غم را به وضوح نشان مي دهد و گويي با محتشم همسرايي مي کند که :«طوفان به آسمان زغبار زمين رسيد »

و نيز اسب تيرخورده و بدون سوار که قطره اشکي در گوشة چشم دارد نه تنها گريه چهارزن و سه کودک پوشيده روي اطراف آن را براي ما مسجل مي کند که همه جهان را بر شهادت امامشان مي گرياند و ناله هاي حضرت زينب (س) را به گوش جان ما

مي رساند که روي به قبرستان بقيع کرده است و به مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)

مي گويد :




  • «کاي مونس شکسته دلان حال ما ببين
    اولاد خويش را کـه شفيـعان محـشرند
    در خلد بر حجاب دو کون آستين فشان
    وانـدر جـهان، مصيبت ما برملا ببين» [6]



  • ما را غريب و بي کس و بي آشنا ببين
    در ورطــة عـقـوبـتِ اهــلِ جـفـا ببـين
    وانـدر جـهان، مصيبت ما برملا ببين» [6]
    وانـدر جـهان، مصيبت ما برملا ببين» [6]



نقّاش، پيکر بي جان حضرت سيدالشّهدا را در تصوير نياورده است ولي دو کبوتر سفيد پر و بال شکسته و تيرخورده را بر روي زيني که از اسب بر زمين افتاده نشان مي دهد که حکايت از پرواز روح پاک اوست به سوي پروردگارش .

بدون اينکه صحنه جنگ و رشادت و دليري سرور شهيدان را نشان دهد. با به تصوير کشيدن تيردان خالي و غلاف بدون شمشير که بر روپوش (غاشيه) اسب آويزان است ، به ما مي گويد :

سرور و سالار شهيدان حسين بن علي (ع) تا رمق در بدن و شمشير در دست و تير در ترکش داشته است به جنگ با ستمگران ادامه داده است تا شهيد شده است ...

بلي شاعران و نقّاشانِ هم سو ، يک مفهوم را القا مي کنند و در القاي مفهوم با هم مشارکت دارند ولي ابزار کارشان يکي نيست . ابزار کار شاعر، واژه است و ابزار کار نقّاش، رنگ و خط. بنابراين همان اندازه که شاعر براي انتقال مفاهيم ذهني خود نياز به برگزيدن واژه ها دارد، نقّاش هم نياز به برگزيدن رنگها دارد و به کار بردن خطها .

همراهي ادبيات و نقّاشي امروزي نيست ، با يک نگاه به اطراف خود مي توانيم دريابيم که از کهن ترين زمان ها تا کنون دوشادوش همديگر در حرکت بوده اند . در تخت جمشيد هم خطوط ميخي ديده مي شود و هم نقش کساني که براي شاه پيشکش مي آورند ... اين موضوع در تمام دوران تاريخ پيش از اسلام در خور تأمل و تعمق است . اين همراهي از آغاز رواج نظم و نثر فارسي دري «در سده هاي پس از استقرار اسلام در ايران مشهود است؛ چنان که در يک قطعة منسوب به فردوسي آمده است که :




  • «در ايـوان هــا نـقـش بـيـژن هـنـوز
    بــه زنــدان افـراسيـاب انـدر اسـت » [7]



  • بــه زنــدان افـراسيـاب انـدر اسـت » [7]
    بــه زنــدان افـراسيـاب انـدر اسـت » [7]



«ادبيات فارسي و هنر ايراني پيوند و همخواني ذاتي داشته اند زيرا هنرور و سخنورِ ايرانيِ مسلمان ـ هردو ـ بر اساس بينشي يگانه و ذهنيتي مشابه دست به آفرينش مي زده اند .

آنان در خلال زيبايي هاي اين جهان ، به عالم ملکوتي نظر داشته اند . بيشتر هدفشان دست يافتن به صور مثالي و درک حقايق ازلي بوده است . در هنر آنان قلمرو زيبايي با جهان معني قرين بوده است .

بي شک شناخت رشته هاي مختلف پيوند بين شعر و نقاشي قديم به پژوهشي گسترده تر ـ از آنچه تا کنون کار شده است ـ نيازمند است ... صور خيال در شعر فارسي و نقّاشي ايران بر هم منطبق اند .

نظير همان توصيف هاي نابي را که سخنوران از عناصر طبيعت ، اشياء و انسان ارائه

مي دهند ، در کار نقّاشان هم مي توان بازيافت . شاعر، شب را به لاژورد ، خورشيد را به سپر زرين، روز را به ياقوت زرد، رخ را به ماه، قد را به سرو، لب را به غنچه، [زلف را به شب و سنبل و بنفشه و کمند ] تشبيه مي کند؛ نقاش نيز مي کوشد معادل تجسمي اين زبان استعاري را بيابد و به کار برد . بدين ترتيب ، نقّاشان به تدريج فهرستي از تصويرهاي قراردادي بر پايه مضامين ادبيات حماسي و غِنايي گرد مي آورند. و نسل هاي بعد چنين تصويرهايي را همچون سنتي پايدار نگه مي دارند و تنها به مرور ايام اندک تغييراتي در آنها ايجاد مي کنند . نقّاشان حتي در تبيين اصول فنّيِ کارشان تحت تأثير ادبيات هستند » [8]

آنها به جاي واج آرايي و همخواني واژه ها ، از هماهنگي رنگ ها و همخواني آنها استفاده مي کنند .

در تاريخ ادبيات ايران ، هميشه اديباني موفّق بوده اند که در آثار خود هم به ظرف و هم به مظروف توجه داشته اند . تنها انتخاب واژه هاي زيبا و بيان نيکو و آرايه هاي ادبي و صورت زيبايي نثر و نظمِ نويسندگان و سرايندگان ، باعث جاودانگي آثارشان نشده است بلکه درونمايه زيبايي که در انديشة فرانمودن جهان آرماني بشر و آمال والاي انساني او بوده است ، به جاودانگي آن کمک کرده است، ظرف زيباي خالي کسي را سيراب نمي کند ، بلکه فرد تشنه به آب نياز دارد ، در درجة اول آب بايد زلال و گوارا باشد پس از آن است که زيبايي ظرف ، به گوارايي آن خواهد افزود . شعر بايد بيان اهل درد باشد ، دردهاي ديني، سياسي، اجتماعي، عرفاني، اخلاقي، دردهاي مشترک بشر، دردهاي او در تمام دوران و روزگاران .

از اين رو شاعراني موفّق تر بوده اند که توانسته اند ژرفترين آنها را بيابند و بازگو کنند . و نقّاشاني هم که توانسته اند به سراغ شعر چنين شاعراني و يا نثر نويسندگاني دردمند بروند، توفيق بيشتري حاصل کرده اند .

يکي ديگر از اين نگارگران چيره دست و خوشبخت ، سلطان محمد تبريزي يا عراقي است که از چند جهت مشمول الطاف الهي قرار گرفته است ، داشتن استعداد خدادادي و ذوق و شوق نگارگري، داشتن استادان خوب و ياران هنرمند و زيستن در زماني مناسب، زماني که پادشاه زمانش يعني شاه اسماعيل صفوي دستور مصوَّر کردن شاهنامه را براي اهدا به فرزند خردسالش ـ شاه طهماسب ـ مي دهد . و اين شايد بهترين رويکرد بخت به او بوده است. زيرا نهال هنرش را در يکي از بهترين بوستان هاي ادب فارسي کاشته است در جايي مناسب که هر روز تناورتر و پرثمرتر از روز پيش جلوه مي کند. زيرا شاهنامه، جنگ خوبي ها با بدي هاست ، نمايش کيفر اعمال و شکست غرور و خودبيني هاست و پيروزي نيروهاي ايزدي بر اهريمني .

گرچه همة صحنه هاي شاهنامه زيباست ولي گزينش صحنه هاي گيراتر از آن، از سوي اين نقّاش چيره دست نشانه اي از حسن سليقه و نشان دهندة درون ستم ستيز اوست . او به سراغ ضحاک «مظهر ستمگري» و فريدون «مظهر انسانيت» مي رود تا شکست ستم را در برابر دادگري جاودانه تر سازد .

هر اثر حماسي به مانند نهر خروشاني است که از گذرگاه هاي تنگ و فراز و نشيب هاي تند و پيچ هاي گوناگون مي گذرد تا خود را به درياي ژرف و آرام بخش هدف برساند .

نقّاش خود را ملزم به نشان دادن تمام مسير راه نمي داند و اگر هم بخواهد چنين کاري بکند، نمي تواند بلکه او مترصّد ثبت لحظه هاي حساس و هيجان انگيز است . در انديشة تثبيت امواج مهيب و گاه نشان دادن آرامش پس از طوفان ها، برجسته کردن دقايق ظريف و به ياد ماندني .

از اين رو مي بينيم سلطان محمد از داستان پرهيجان شکست جمشيد به دست ضحاک ، و ستمگري هاي ضحاک، تصوير قتل پدر ضحاک، عبور فريدون از روي دجله، کشتن گاوبرمايه و قيام کاوة آهنگر و زاده شدن و پرورش يافتن فريدون و شکست ضحاک از کاوة آهنگر و پيروزي فريدون بر ضحاک و به تخت نشستن و فرمانروايي او، به کشيدن چند تصوير اکتفا کرده است ، که از آن جمله است :

1 ـ تصوير قتل پدر ضحاک

2 ـ عبور فريدون از روي دجله

3 ـ کشته شدن گاو برمايه به دست ضحاک و

...


به نظر بنده کار نقّاش را بايد تلميحي بر داستان هاي حماسي گرفت ، منتها تلميحي

گسترده تر و برجسته تر از تلميح هاي شاعرانه و با افزونيهايي در حدِ گسترة صفحة نقّاشي .

فردوسي براي نشان دادن سنگدل بودن ضحاک و چيرگي شيطان بر قلب او ، در آغاز توصيف جالبي از پدرِ ضحاک( مرداس) دارد تا با تضادي که در صحنة داستان ايجاد

مي کند و مرگ مظلومانة مرداس، خوب را، زيباتر و بد را، زشت تر جلوه دهد :




  • ز تــرس جـهانــدار ، بـا بـاد ســرد
    بـه داد و دهش ، بـرتـرين پـايه بـود
    زهـر يـک هــزار آمـدنـدي بــه جــاي
    هـمان تــازي اسپـان ، هـمه گوهـري
    بــه دوشندگــان داده بــد پاک ديــن
    بــديــن خـواسته دست بــردي فــراز
    به شير آن کسي را که بودي نياز



  • «گرانـمايه هـم شـاه و هم نـيـک مرد
    کــه مـرداس نـام گـرانمـايــه بــود
    مــر او را ز دوشـيــدني چـارپــاي
    هـمان گـاو دوشـا، بــه فـرمانبـري
    بـز و شـيرور ميــش بــد همچنـين
    به شير آن کسي را که بودي نياز
    به شير آن کسي را که بودي نياز



ولي




  • کــش از مِـهر بــهـره نبــود ، اندکـي
    دلــير و سبـک رو و نـاپاک بود ... »
    جـهانجوي را نـــام ضحـّاک بود [9]



  • پسـر بــد مر ايـن پاکدين را يکي
    جـهانجوي را نـــام ضحـّاک بود [9]
    جـهانجوي را نـــام ضحـّاک بود [9]



ابليس از اين ناپاکي و تيره دلي او براي القاي هدف خود بهره مي جويد و به صورت فردي دلسوز و نيکخواه به نزد او مي آيد و مي گويد: مي خواهم رازي را با تو در ميان بگذارم به شرط آنکه سوگند بخوري که آن را به کسي نگويي و آن را به کار بندي. ضحاک با توجه به سرشت ناپاک خود، فريب چرب زباني هاي او را مي خورد و براي به دست آوردن تاج و تخت پادشاهي کمر به قتل پدرِ خداترس و بخشندة خود مي بندد ولي نمي داند او را چگونه بکشد ؟ از اين روي از اهريمن ،

«بپرسيد :کاين چـاره با من بــگوي؛

چه روي است اين را ؟ بهانه مجوي » [10]

و اهريمن،




  • «بــدو گفت: من چاره سـازم تو را
    مـــر آن پادشاه را ، در اندرسراي
    گــرانمـايه شـبــگير بــر خـاسـتي
    سر و تـن بشستي، نــهفته بــه بـاغ؛
    بـــرآورد وارونه ابـلـيس ، بــنــد
    سـر تـــازيان ، مــهـتر نـامـجـوي
    به چاه اندر افتاد و بشکست پست
    پس ابليس وارونه ، آن ژرف چاه
    به هـر نيـک و بد شـاه آزاد مرد
    همي پروريدش به ناز و به رنج
    چنـان بــدگهر شوخ فرزند اوي
    فــرومـايه ضّحــاک بــيدادگر
    بــدين چــاره بــگرفت گاه پدر ...



  • بـه خورشيــد، بــرفـرازم تــــو را
    يکي بـوستـــان بود ، بـس دلگـشا
    ز بـهــر نيــايـش ، بـــرآراســتـي 1
    پـرستنـده بــا او ببـــردي چــراغ
    يکي ژرف چاهش ، به ره بر ، بکند
    شب آمــد ، ســوي باغ بنهاد روي
    شــد آن نيـکدل مرد يزدان پرست
    بــه خـاک اندر آگند و بــسپرد راه
    بــه فرزند بــر ، نازده بــاد ســرد
    بــدو بــود شــاد و بــدو داد گـنج
    نَـجست از ره شــرم پيوند اوي ...
    بــدين چــاره بــگرفت گاه پدر ...
    بــدين چــاره بــگرفت گاه پدر ...



آنچه را که شاعر سحر آفرين و بي نظيرمان ، با سرودن بيت هاي بالا به ذهن خواننده و شنونده القا کرده بود، نقّاش چيره دستمان با قلم سحار خود به آنها عينيت بخشيده است . تک تک صورت ها به گونه اي ترسيم شده اند که بيان کننده سيرت ها باشند 0مرداس ، نگونسار در چاه افتاده است و گويي به صورت طبيعي دست را سپربلا قرار داده است تا حافظ جانش باشد و چنان مي نمايد که دست او شکسته است . بدن استخواني و لاغر ، چهره نوراني ، موهاي سفيدِ سر و صورت و عمامة سبز که به دور کلاه قرمز با آستر سفيد، پيچيده و اکنون به گوشةچاه پرت شده است ، همه حکايت از پارسايي و شب زنده داري او دارد .

چهره پرستار نيز چنان شگفت زده و اندوهبار است که بيننده را هم به شگفتي وا مي دارد . از بسياري شگفت زدگي با دست راست به چهره خود نواخته و با دست چپ شمع را بر سر چاه پايين آورده است تا شايد از حال سرور خود آگاه شود . اهريمن زشت خوي با چهره اي منافقانه، قيافه اي حق به جانب به خود گرفته است و نشانة سؤال و تعجب از چهره اش مي بارد و گويي از اين پيشامد ناگوار ناآگاه است و مي خواهد شرح واقعه را از خدمتکار جويا شود .

بانويي که از خواب پريده است و از درون اتاق تاريک با بازکردن يک لنگه در و پناه بردن به پشت لنگه ديگر ـ براي پرهيز از چشم نامحرم ـ به اين واقعه مي نگرد ، کاملا ًبهت زده است .

و سرانجام چهرة شادمان ضحاک در روشني کامل نمودار است زيرا او از آغاز شب تا به حال نخوابيده است و در انتظار چنين لحظه اي بوده است .

تمام اين صحنه را در باغي خرم و سرسبز با درختاني پر از گل و شکوفه و انبوه و

سر برهم آورده که حکايت از بهشت برين مي کند و در جلو کاخ مجلّل و اشرافي قرار گرفته است، به نمايش گذاشته است انتخاب و تلفيق رنگ هاي مناسب، ظرافت هاي در و ديوار و زمين و آسمان، همه از مهارتِ حاصل از تجربة چندين سالة نقّاشِ برگزيدة دربار، سخن مي گويد . او براي بوستان دلگشايي که فردوسي بيان کرده است همه چيز را در نظر گرفته است، حتّي از جوي آب و مرغابي هاي آن نيز فراموش نکرده است .

او تاريکي را قبول ندارد . همه چيز را روشن و کامل مي بيند . سياهي، جز در درون چاه و تاريکيِ شب، جز در درون اتاق هاي طبقه بالا و پايين کاخ در هيچ جاي ديگر اجازه ورود نيافته است . اگر درون چاه سياه است مانع از ديده شدن مرداس نمي شود .

البتّه بر همه اين ظرافت ها، هنر کتاب آرايي و خطّاطي را هم بايد افزود و به تماشا پرداخت .

بي گمان اگر فردوسي اين هنر را مشاهده مي کرد به سلطان محمد مي گفت : «فردوس برين جايت باد».

نگارنده چون بر اين مطلب واقف بود که اغلب آثار اين هنرمند چربدست به وسيله دانشمندان و هنرمندان فاضل، توصيف و معرفي شده و به راستي، حق آنان ادا شده است ، ضرورتي براي معرفي مجدد آنها نديد؛ موضوع همراهي و همگامي يکي از آنها را با ادبيات مد نظر قرار داد. اميد است در آينده، فرصتي به دست آيد که بتواند از اين ديدگاه به توصيف ديگر آثارش نائل آيد .

ان شاءالله

و من الله التّوفيق و عليه التّکلان

دکتر سيد علي اردلان جوان

8/2/1384

1 . کليات سعدي، از روي نسخه مرحوم فروغي و ساير نسخ معتبر ، ابوالقاسم حالت ، تهران ، علمي ، 1345، صص 635ـ636 .

2 . فرهنگ فارسي ، دکتر محمد معين ، تهران ، امير کبير ، چاپ دوم ، 1353 .

3 . ديوان اشعار شادروان محمد تقي ملک الشعراي بهار ، تهران ، اميرکبير ، 1336 ، ج 2 ، ص 407 .

4 . گزيده غزليات شمس ، جلال الدين محمد بلخي ، به کوشش دکتر محمد رضا شفيعي کدکني ، تهران ، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي ، چاپ هفتم ، 1367 ، ص 15 .

5 . ديوان مولانا محتشم کاشاني ، به کوشش مهرعلي گرگاني ، تهران ، کتابفروشي محمودي ، 1344 ، ص 283 .

6 . همان مأخذ، ص 284 .

7 . تاريخ ادبيات در ايران ، دکتر ذبيح الله صفا ، تهران ، ابن سينا ، 1342 ، ج 1 ، ص 463 .

8 . همگامي نقاشي با ادبيات در ايران ، نوشته م . م اشرفي ، ترجمه رويين پاکباز ، تهران ، انتشارات نگاه ، 1367 ، صص 11ـ 12 .

9 . نامه باستان ، (ويرايش و گزارش شاهنامه فردوسي) ، دکتر ميرجلال الدين کزازي ، تهران ، انتشارات سمت ، چ 1 ، 1379 ، ج 1 ، ص 34

10 . مأخذ پيشين ، ص 35 .

ارسال : AMIRI

/ 1