بهرام بیضایی، زندگی نامه و کارهای سینمایی اش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بهرام بیضایی، زندگی نامه و کارهای سینمایی اش - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بهرام بيضايي،زندگي نامه و کارهاي سينمايي اش

بهرام بيضايي پس از قريب به شش سال از جلوي دوربين بردن اثر تحسين شده اش، سگ كشي كه از نظر منتقدين و كارشناسان سينمايي در زمره يكي از تند و تيز ترين آثار سينماي سياسي ايران قرار گرفته است،اينك با دريافت پروانه ساخت لبه پرتگاه ، در فصلي جديد از مديريت هاي انقباضي فرهنگي كشور عزم جلوي دوربين بردن يازدهمين اثر بلند سينمايي خود را دارد. او كه از هم اكنون نسبت به سرانجام كار و به سلامت رسيدن راش هاي فيلمش تا روي ميز تدوين و مراحل پس از آن مردد است ، مشغول تست بازيگران و انجام مراحل پيش توليد فيلم است و احتمالا با به پايان رسيدن اين مراحل كه چون هميشه با وسواسهاي ويژه اين فيلمساز يگانه ايراني همراه است به زودي شاهد جلوي دوربين رفتن يازدهمين اثر بلند سينمايي او خواهيم بود. اين بار،حميد اعتباريان و سيران فيلم ميزبان تهيه كننندگي بيضايي هستند و نقش اول زن لبه پرتگاه از هم اكنون متعلق به بازيگر ثابت سالهاي اخير او،مژده شمسايي،همسر گريمور و بازيگر اوست. از ساير بازيگران فيلم هنوز خبر موثقي در دست نيست. ظاهرا لبه پرتگاه نيز چون سگ كشي و نمايش مجلس شبيه خواني... بار ديگر از بن مايه هاي سياسي و اجتماعي قوي برخوردار است كه بايد نشست و ديد كه اگر كار ساخت فيلم به سرانجام برسد و همه آن بايد ها و نبايد ها لختي را به بيضايي مجال حركت دهند، او در آستانه 68 سالگي خود و در فضاي فرهنگي و سياسي كه براي او چندان غريب نيز جلوه نمي كند اما به شدت با ذائقه او ناهمخوان، چه روايتي دارد از پرتگاه ، آن هم از لبه آن! لبه پرتگاه كجاست؟! آيا پهلوان اكبر بار ديگر مي ميرد؟ آيا درد آن هنگام شروع شد كه زن اثيري در آغوش هدايت مرد؟! بيضايي در طرح فيلمنامه صادق هدايت، خود، پاسخ اين پرسش را ميدهد. ... بدبختي تو بود که پيش از مرگ آن درد عميق را در چشمانش ديدي. اين وطنت نبود؟...

*بيضايي در يك نگاه

بهرام بيضايي در ديماه 1317 در شهر كاشان بر خشت اين جهان افتاد. ،پدرش زکايي بيضايي شاعر و تعزيه خوان بود. از همين روست كه بهرام بيضايي از کودکي با شاهنامه و تاريخ بيهقي و حسنک وزير و رستم قد كشيد و باليد. بيضايي جوان ابتدا به سراغ تئاتر رفت و چندين نمايشنامه نوشت که تنها تعدادي از آن ها اجرا شد. در جواني پژوهش هايي در زمينه تئاتر در ايران ، ژاپن و چين داشت که هنوز پس از چهار دهه در دانشگاه هاي كشور تدريس مي شود. حالا دهه 50 خورشيدي است. مرداني عزم ديگر كرده اند و جنگل خدا را گواهي مي دهد. اينجا ديگر برق شور دامنه هاست... در ابتداي اين دهه است كه بيضايي به سينما روي آورد و دليل اين کار به قول محمود دولت آبادي اين بود که بيضايي زمانيکه ديگر نتوانست تئاتر روي صحنه ببرد ، سراغ سينما رفت. در دهه 50 خورشيدي، بيضايي پس از ساخت دو فيلم کوتاه ، فيلم رگبار را جلوي دوربين برد ، که همراه با قيصر مسعود كيميايي و گاو داريوش مهرجويي در زمره بهترين آثار سينماي موج نو ايران قرار گرفتند. در رگبار كه به سرگذشت و سوداهاي آقاي حكمتي( با بازي زنده ياد پرويز فني زاده) معلم جواني از طبقه متوسط شهري مي پردازد، براي اولين بار يك مامور امنيتي (ساواكي) با عينك تيره و تيپ مشخصي در فاينال سكانس فيلم ظاهر مي شود و اين خود شكستن تابويي بزرگ است در اوج قدرت و ميدان داري سازمان اطلاعات و امنيت نظام پادشاهي (ساواك) در ميهن ما. پس از رگبار ، بيضايي غريبه و مه را جلوي دوربين مي برد که فيلمي طولاني و سنگين است . پروانه معصومي بازيگر اصلي فيلم اذعان مي کند که در آن زمان اصلا معناي فيلم را نفهميده است. پس از آن بيضايي با الهام گرفتن از هشت و نيم فليني فيلم کلاغ را مي سازد، در كلاغ نيز باز با همان بن مايه هاي هميشگي كارهاي او رو به رو هستيم. کمي بعد اثر جاودانه ديگري به نام چريکه تارا جلوي دوربين مي رود. كه اين بار نيز به رغم ظرايف فراوان در اين اثر كه بارها مورد تحسين احمد شاملو هم قرار گرفت، ارتباط گرفتن با مخاطب مسير دشواري را مي پيمايد و در حيث و بيث پيروزي انقلاب بهمن ، در سال 1357 خورشيدي است كه بيضايي شاهکار خود ، فيلمي را که هيچگاه نمايش داده نشد ، مرگ يزدگرد را ساخت. فيلم، درباره مرگ يزدگرد به دست آسياباني است. بيضايي با نگاه ژرف خود در لالوهاي تاريخ بي سرانجام ميهني كه يكصد سال پس از انقلاب مشروطيت و پس از آن ناكامي هاي پس از اين انقلاب، كودتاي بيست و هشتم مرداد32،مبارزات دهه پنجاه و حالا انقلابي كه قرار بود طرحي نو در اندازد مرگ يزدگرد را نوشت و كارگرداني كرد تا در آن مقطع زماني مخاطب را رهنمون شود به آن گاه كه سپاهي سياه پرچم آمدند و... با پيروزي بهمن 57 و پس از آن استقرار حكومت ديني در ايران بهرام بيضايي نيز چون بسياري ديگر از هنرمندان پيشروي كشور با مشكلات عديده اي در حوزه كار تخصصي خود و نيز حوزه زندگي خصوصي اش رو به روشد. فشارها از هر سو اوج گرفت. مسائل زندگي خصوصي او مانند دين و... وارد كار شد. متعاقب اين همه بود كه فرزندان را راهي خارج از كشور كرد و اما خود ماند تا گواهي دهد چراغ هنرمند متعهد ايراني در اين خانه مي سوزد و لاغير. آن هنگام كه سلطان پور و هاتفي در غربت ميهن هم سرنوشت شدند و ساعدي در غربت پاريس خلاص شد و رفت، بيضايي خوب مي دانست كه سرانجام اين غربت،يكي در وطن و ديگري آن سوي وطن چه چيز است. اما مي مانم و تاوان مي دهم! سينماگر و انديشمند ما، تجربه هدايت را به خوبي از بر بود. و مگر نه آنكه وقتي هدايت را بر كاغذ به تصور در آورد از خشم حاجي آقا گفت خطاب به او.:« آقا اين مرتيكه خطرناكه، حتما بلشويكه؛ از مال پس و از جان عاصي؛ بايد سرش را زير آب كرد...» باشو،غريبه كوچك ، شايد وقتي ديگر ، مسافران و سگ کشي ، چهار فيلمي هستند که بيضايي در اين بيست و هشت سال جلوي دوربين برده است.

رگبار (1351)؛ غريبه و مه (1354)؛ كلاغ (1356)؛ چريكه تارا (1357)؛ مرگ يزدگرد (1361)؛ باشو غريبه كوچك (1365)؛ شايد وقتي ديگر (1366)؛ مسافران (1370)؛ گفتگو با باد (فيلم كوتاه، 1377)؛ سگ كشي (1379)

*حافظه تاريخي نداريم

باشو،غريبه كوچك ،فيلمي كه با سرمايه اي اندك جلوي دوربين رفت،بدهكاري هاي زيادي را روي دست بيضايي گذاشت و به علت مضمون ضد جنگش چهارسال از مجوز نمايش محروم شد را كارشناسان سينما بهترين اثر سينمايي درباره جنگ ايران و عراق عنوان كرده اند. بيضايي در اين كار با چشم پوشيدن از هيجانات رايج در غالب فيلم هاي جنگي چندان پرشتاب و عميق از فاجعه سخن مي گويد كه عمق نگاه او با بازي هاي درخشان سوسن تسليمي، اثرات تكان دهنده خود را تا هنوز حفظ كرده اند. مسافران ديگر فيلم بيضايي دو سال را به علت آنچه ابتذال از سوي وزارت ارشاد وقت عنوان شده بود پشت درهاي مميزي ماند و پس از آن اين بيضايي خسته بود كه در فصلي ديگر از تاريخ تماشايي ميهن، سگ کشي را جلوي دوربين برد. تنها مرور حضور پيوسته نظامياني كه در قريب به اتفاق سكانس هاي اين فيلم در بك گراند صحنه حضور پرررنگي داشته و مشغول رژه رفتن هستند كافيست تا حرف و سخن بيضايي در اين اثر نمودار شود. پر بيراه نيست كه او در جلسه مطبوعاتي فيلم در فستيوال فيلم فجر ،اصحاب رسانه را مخاطب قرار داد و گفت كه ما حافظه تاريخي نداريم! در اين فاصله با اينكه بارها حرف از جلوي دوربين بردن اثري ديگر از اين فيلمساز در جريان بود اما هر بار به دلائلي كه اين دلائل تقريبا براي اهالي فن روشن است او تا كنون موفق به جلوي دوربين بردن فيلم ديگري نشده است. در سالهاي پس از انقلاب، بيضايي چهار پي اس را روي صحنه برد كه هر يك با استقبال پر شور علاقه مندان رو به رو شد.بندار بيدخش ، بانو آوئي، شب هزار و يکم و مجلس شبيه ذکر مصائب استاد نويد ماکان و همسرش مهندس رخشيد فرزين.

*مي خواهم فرياد كنم

بهرام بيضايي،در نمايش مجلس شبيه ذکر مصائب استاد نويد ماکان و همسرش مهندس رخشيد فرزين ،خود، پيش از آغاز نمايش،هرشب به روي صحنه رفت و اجراي نمايش را به ياران در خون غلتيده اش،مختاري،پوينده و... تقديم كرد. روايتي از سرگذشت تراژيك دگرانديش ايراني با اشاراتي به واقعه قتل هاي سياسي روشنفكران در پاييز 77 با نگاه بي بديل بهرام بيضايي كافي بود تا هرشب كه گروه روي صحنه مي رفت ناظران پيشبيني كنند كه امشب شب آخر است. هرشب اجرا، تن تماشاچيان مشتاق كه سالن را لبريز كرده بودند لرزيد و لرزيد و هر شب اشك بود كه روان شد. كار با اينكه به شكل غير منتظره اي با شروع فصل فرهنگي جديد، از ادامه اجرا باز ماند اما با استقبال بي سابقه اي از سوي مردم رو به رو شد و بيضايي كه از هر سو آماج حملات تازه منتقداني قرار گرفته بود كه او را متهم به شعار دادن و.. مي كردند بي وقع گذاشتن به همه اين اظهار فضل ها تنها از زماني سخن گفت كه آدمي مي خواهد فرياد كند. فرياد!

*متعهد به اصول اخلاقي

آنگونه كه اهالي فن شهادت مي دهند،وسعت دانش بهرام بيضايي از تاريخ تا ادبيات، از سينما تا تئاتر از شعر تا داستان و اسطوره و آيين، از معماري تا نقاشي و ... ، به همراه تيزبيني ويژه اش ، هوش بالا ، تجربه ، درک عميق و تحليلي ، مقاومت بي همتايش و از همه مهم تر ويژگي هاي اخلاقي پاك و منحصر به فردش در ميانه تب و هياهوي بي اصولي هاي هنرمندانه ! ، استدلال دوران پست مدرنيزم است،هنرمند باش،هر كاري مي خواهي انجام بده ، موقعيت او را به شدت نسبت به موقعيت همكاران سينماگر ديگرش متمايز كرده و فاصله اي فرسنگي را ميان او و ديگر همرديفانش بوجود آورده است. از مواجهه بيضايي با فشارهاي طاقت فرسا در طول تمام اين سالها بسيار گفته اند و از ايستادگي او در كوران همه آن بزنگاهها. از آن هنگام كه در آن برج بلند، همراه با مسعود كيميايي، چشم در چشم آن مامور بلند پايه دوخت و در حالي كه مي لرزيد پيشنهاد مشهور را رد كرد و گفت از ما گذشته است، به فكر فرزندان ايران زمين باشيد!...

*اين وطنت نبود؟

بهرام بيضايي به رغم نبودن فضاي ارائه كار، با نگارش سناريو هاي متعددي در سالهاي اخير همچنان به كار خود به شكلي مستمر ادامه داده است هر چند اين آثار مجال تصوير شدن بر پرده نقره اي يا رفتن روي صحنه تئاتر را تاكنون پيدا نكرده اند. از آثار در خور توجه او در طول اين سالها بايد به نگارش طرح فيلمنامه اي بر اساس زندگي و انديشه صادق هدايت،بزرگ ترين رمان نويس مدرن ايراني معاصر اشاره كرد. دم خور بودن بيضايي با شمار زيادي از بزرگان ادب و سياست اين سرزمين از زنده ياد احمد شاملو كه حضورش را يگانه توصيف كرده است تا زنده ياد احسان طبري كه با احترامي بي نهايت به حضور پر رنگش در عرصه فرهنگ و سياست اين ديار مي نگرد موقعيتي بي همتا را بوجود آورده است تا بيضايي در اين اثر با تلفيقي ظريف از آرا و انديشه هاي هدايت ما را با پرسوناژهاي مشهور آثار او همراه كند تا با زن اثيري،پيرمرد خنزر پنزري، زن لكاته،حاجي آقا و خود هدايت و دو سايه همراهش سفري جادويي را ميزبان شويم و از سرگذشت وطن بخوانيم. و شايد روزي،روزگاري بر پرده نقره اي هم...حرف و سخن را وا مي گذاريم و تنها به طنين كلمات بهرام بيضايي و روايتش از هدايت گوش مي سپاريم. اين وطنت نبود؟

وطن،وطن،وطن من!

وطن!

تو دوست، دوست، دوست نمي داريم!

قلهء قرمزي بودم

بر شانه هاي اساطير،

برآمدگاه خورشيد.

ريگي سياه در گذرگاهم کردي وطن!

افق را از شانه ام شُستي

تو قله، قله، قله را تاب نمي آوري!

حلقه اي که بر گلويم مي تنگي

ادامهء دستان آسماني توست.

اين بيت آشفته

در شعر بلند جهان

مويهء جانفرساي توست

نيست؟!

وطن جان!

شغاد من!

اين چاه که رخش و مرا به مرگ مي کشد

دهان فرزندخوار توست

نيست؟!

تو هي بگو غريبه نوازي !

مگر اين کهکشان شکسته

با ستاره هاي سرگردانش

در غربتي جهانگستر، حاصل تيپاي تو نيست؟

هست!

جهان پهلوانا! پدر!

خنجرت پهلويم را پهنهء خون کرده است و پهناي درد!

تو بازهم که پوست مرا زمرگ آکندي و

بر دروازه هاي جهان آويختي!

وطن! دروغ نگو!

تو دوست، دوست، دوست نمي داريم!

وقتي که تاج شکوهمند به سر داشتي

خواب من از تسمه هاي شبانگاهي و

سرب هاي سحرگاهي ات خونين بود

اکنون که شب به خود پيچيده اي

بيداريم از حديث مرگ و آيات نيستي ات خونين تر است.

وطن جان!

تو در زندانهايت به من تجاوز کردي

نکردي؟!

تو دهانم را پر از خون و توبه کردي

خاک نشابور،

دشت خاوران

و گرمابهء کاشان را پوشش تن خونينم کردي

نگو که نکردي؟!

تو دوست، دوست، دوست نمي داري مرا ، خودت را!

نمي داري. نمي تواني بداري!

عشق من!

تو را تازيانه اي مي بينم که برگرده ام فرود مي آيد

شکلِ تير خلاصي تو!

شکلِ اسبي که گيسوانم را به دمش بسته اند و

برخارزار تاريخ مي دود!

خدايت ببخشايد سلمان پارسيِ !

تو اهورايت را فرش سم شترها کردي

نگو که نکردي!

دروغ نگو عزيزم!

تو آتش دانش و دوستي را

زير سنگ سياه خموشاندي

همين ساعتي پيش

اسيد به زيبائي درخشانم پاشيدي.

نپاشيدي وطن؟!

حالا هي نگو:

«اين که مي گوئي نيستم فرزندم!»

پس چيستي؟

مام ميهن!

تو دوست دوست دوست نمي داري فرزندانت را.

تو آواز خوانت را تکه تکه نکردي؟!

اين تو نبودي، نيستي مگر که بر خود غلتيده اي

با پهلويت پهنهء خون و پهناي درد؟!

عزيزکم، دلم را کُشتي

حتا برايم سينه اي باقي نگذاشتي

که دمي سر برآن بگذاري و بموئي

حيف!

اگر وطنم نيستي

چيستي؟!

اگر فرزند تو نيستم

کيستم؟!

ماني

به نقل از http://soheilasefi.blogfa.com/8504.aspx

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

/ 1