تأثير هنر كمالالدين بهزاد در صفحات مصور نسخههاي خطي دوران شاه اسماعيل اول
نويسنده : دكتر عيسي بهنام استاد دانشگاه تهران ناشر : فرهنگ و مردم / دوره6-ش66( فروردين 1347 ) تاريخ : با روي كار آمدن دودمان صفوي مقدمات استقلال واقعي و وحدت ايران پس از قرنها ملوكالطوايفي آغاز ميشود . عصر طلائي هنر ايران نيز مقارن حكومت همين دوران است ما ميخواهيم در اين مقاله سبب پيشرفت فوقالعادة هنر ايران در اين دوره را جستجو نماييم . واقعا به چه سبب هنر ايران در دوران صفوي موفق به پيشرفت هاي فوقالعاده شد ؟ شاه اسمعيل تقريبا تمام مدت عمر خود را در جنگ با دشمنان ايران گذراند اينگونه كارهاي فرهنگي و هنري معمولا به وسيله پادشاهاني ميتواند انجام گيرد كه گرفتاري لشكركشي و جنگ و جدال با همسايگان را نداشته باشند . با اين حال ما ميبينيم كه در زمان شاه اسمعيل و پسرش شاه طهماسب هنر ايران خصوصا هنر نقاشي صفحات نسخ خطي پيشرفت فوقالعاده كرده است . مانند اين است كه در كشور ما هنر حساب خودش را از سياست جدا كرده بوده است . مثلا سلطان احمد جلاير تمام عمر خود را به كشمكش با رقبايش گذراند و ميتوان گفت روزي با خيال راحت بر سر نبرد و با اين حال او نسخههايي از كتاب مصور موجود است كه صفحات آن شاهكارهايي از هنر ايرانند . دانشمندان خارجي و ايراني همگي اعتقاد دارند كه هنر نقاشي در ايران در نتيجه آمدن لشكريان مغول رواج يافته است . چيزي از اين ناصحيح تر ممكن نيست گفتهشود زيرا اگر لشكريان مغول نقاش بودند به جنگ و خونريزي نميپرداختند . بدون شك امراي ايلخانيان وقتي روي تختهاي پادشاهي مستقر شدند و فراقتي از آدمكشي پيدا كردند كتابهاي ما را باز كردند و چشمشان به صفحات زيباي آن افتاد و علاقمند به هنر نقاشي شدند و هنرمندان را طلبيدند و با آنها مهرباني كردند و به آنها پول دادند تا برايشان كار كنند و بنابراين نامي از آنها بيادگار ماند . تيمور امر كرد تمام هنرمندان به سمرقند بروند تا پايتخت كشورش را رونقي بخشند . شاهرخ پسر تيمور مردي مذهبي بود و ميترسيد اگر نقاشان را تشويق كند در آتش جهنم بسوزد ولي پسرانش مانند بايسنغر و سلطان اسكندر و سلطان ابراهيم كه بيشتر ايام خود را در شيراز يا اصفهان و گاهي نيز در هرات گذراندند دلباخته صفحات زيباي نقاشي ايران بودند و به نام آنها شاهكارهاي هنري فوقالعادهأي بوجود آمد كه يكي از آنها همين شاهنامه بايسنغري است كه در كتابخانه گلستان است كه در كتابخانه گلستان است و ميگويند مدتي است با مخارج زياد و به بهترين نحوي در ايران چاپ شده و معلوم نيست به چه سبب منتشر نميشود . بنابراين ممكن است شما هم مانند من اين اعتقاد را كسب كنيد كه هنر ايران كار خود را در پيش گرفته بود و فنون آن از پدر به پسر سپرده ميشد و كاري به آمدن چنگيز و تيمور نداشت ، بطوريكه قرن نهم هجري مصادف با حكومت اولاد تيمور در هرات و شيراز و اصفهان است شاهكارهاي هنري فوقالعادهأي از هنر ساختماني و كاشيسازي و نقاشي و غيره به وجود آمد كه مقدمهأي براي ظهور عصر طلائي هنر صفوي است . شاه اسمعيل و شاه طهماسب چه سهمي در تكميل هنر ايران در دوران صفوي داشتند ؟ شهر تبريز در زمان شاه طهماسب چندين بار بوسيله لشكريان سلطان عثماني به خطر افتاد و ايجاد ساختمانهاي مجلل در آن از احتياط دوربود . به همين سبب شاه طهماسب قزوين را پايتخت كشور خود كرد. خمسه نظامي ـ داستان خليفة مأمون در حمام ـ كار كمال الدين بهزاد ـ 900 هجري در هرات مصور گش
در شهر قزوين بناهاي قابل توجهي در زمان شاه طهماسب برپا گرديد ولي اصولا اين شهر براي پايتخت بودن چنان مناسب نبود . هنوز هم مسافري كه از رشت به تهران ميآيد هنگام عبور از شهر قزوين تعجب ميكند كه هنوز اين شهر در درجات نسبتا عقب افتادهأي سير ميكند . در ايام زمستان خيابانهاي آن گلآلود است و كسي به تنها موضعي در آن شهر موجود است توجهي ندارد . عمارت قديم عالي قاپو را خراب كردهاند و فقط قسمتي از آن به همت وزارت فرهنگ و هنر توانست به صورت موضعي در آيد . بخش مهمي از ساختمانهاي قديمي را ادارات دولتي مقر اقامت خود قرار دادهاند . درختهاي كهن را كه در مسجد جامع بود براي بيخانمان كردن كلاغهاي مزاحم از بين بردند . احتمال دارد بادهاي شديدي كه در شهر قزوين قالبا ميوزد مطابق سليقه شاهعباس كه در مغزش افكار خيلي بلندي داشت نبود و به همين سبب در آغاز قرن يازدهم هجري تصميم گرفت شهر بزرگ و زيبائي را مقر حكومت پادشاه ايران قرار دهد كه با زيباترين شهرهاي جهان برابري و همان طوري كه ميبينيم اصفهان را برابر نصف جهان به وجود آورد . وقتي سلسلة تيموري كه پايتخت آن شهر هرات بود منقرز گرديد هنرمنداني كه با بهزاد در آن شهر كار ميكردند به پايتخت جديد ايران يعني تبريز آمدند و در خدمت شاه اسمعيل قرار گرفتند و وقتي شاه طهماسب به قزوين رفت طبعا آنها و شاگردانشان به قزوين رفتند و از آنجا با شاه عباس به اصفهان رهسپار شدند و به اين طريق باعث شهرت فوقالعادة اصفهان و شاه عباس بزرگ گرديدند . در اواخر قرن نهم هجري قسمت مهم كشور قديم ما مانند آذربايجان و عراق و ديار بكر و فارس و كرمان در اختيار پادشاهان آققوينلو بود كه از تركمانان بودند و پايتختهاي مهم آنان شهر تبريز و شيراز و اصفهان و بغداد بود . در همان زمان فرزندان تيمور ناحية خراسان و ماوراء جيهون را در تسلط خويش داشتند و در شهرهاي هرات و سمرقند حكومت ميكردند . سلطان حسين بايقره در هرات هنرمندان را گرد خود جمع آورده بود و بهزاد را به عنوان رئيس كتابخانة خود انتخاب كرده بود و عدة زيادي نقاش از شيراز و تبريز به هرات آمده بودند و با بهزاد همكاري ميكردند . شايد هم مير علي شيرنوائي وزير دانشمند سلطان حسين سبب اصلي اين كار شده بود . در شيروان سلسلهأي حكومت ميكرد كه خود را از خاندان ساساني ميدانست و اردبيل در قلمرو حكومت آن سلسله بود . در اردبيل جمعيتي به نام صوفيها تشكيل شده بود كه اعضاي آن خود را درويش ميناميدند و از پير يا مرشدي تبعيت ميكردند . مؤسس اين جمعيت شيخ صفيالدين بود و مريدان او از جان و دل از او پيروي مينمودند و احترام فوقالعاده به دستورات اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميگذاردند و هم آنها هستند كه مذهب تشيع را مذهب رسمي ايران نمودند . شيخ جنيد و شيخ حيدر پدر بزرگ و پدر اسمعيل در مبارزه با مخالفانشان شهيد شده بودند و صوفيان همواره در سدد انتقام خون پير يا مرشد خود بودند . شيخ حيدر كلاه مخصوصي به سر ميگذاشت كه 12 ترك داشت و روي هر ترك آن نام يكي از دوازده امام نوشته شده بود و قسمت فوقاني كلاه به لولة قرمز رنگي منتهي ميشد و به همين سبب دشمنان صوفيها پيروان حيدر و پسرش را غزلباش يعني كلاه قرمز ميناميدند و اين كلاه كه تاج حيدري ناميده ميشد براي ما وسيله خوبي براي تشخيص تاريخ صفحات مصور آن زمان است . شاه اسمعيل در تاريخ پنجم رجب 892 هجري به دنيا آمد و وقتي شيخ حيدر شهيد شد او بيش از يك سال نداشت و با مادر و دو برادرش به شهر استخر نزديك شيراز تبعيد شد . دستور تبعيد از طرف يعقوب پسر اوزون حسن از خانوادة آققوينلو صادر شده بود . بيوة شيخ حيدر با سه پسرش چندين سال در تبعيد به سر بردند تا روزي رستم پسر مقصود و نوة اوزون حسن كه در آن زمان در تبريز حكومت ميكرد آنها را از زندانشان خارج كرد و امر كرد به تبريز بيايند و تحت نظر او باشند . بيوة حيدر و پسرانش بيم آن داشتند كه اگر به تبريز بروند در چنگال رستم بيفتند و كشته شوند و راه فرار پيش گرفتند . علي برادر بزرگتر با چندي از مريدانش سلاح برگرفت و كشته شد . اسمعيل نزد مريدان پدرش در لاهيجان و سپس در اردبيل مخفي شد . مدتي در پي او گشتند و او را نيافتند . در ضمن رستم در ضمن جنگي كه با پسرعمويش ميكرد كشته شد و آن پسرعمو كه احمدبن اقورلومحمد نام داشت به دست ديگري به قتل رسيد . امارت تبريز به مراد و سپس به الوند رسيد كه هر دو از نوههاي اوزون حسن بودند . در اين موقع اسمعيل 13 ساله بود و از مخفيگاه خود بيرون آمد و با مريدانش بطرف اردبيل به راه افتاد و ملك پدري خود را از دشمنان گرفت . وقتي اسمعيل بطرف اردبيل حركت كرد فقط هفت نفر از مريدانش همراه او بودند ولي پيش از اينكه به آن شهر برسد تعدادشان به 1500 و بعد به 7000 نفر رسيد و به اين طريق اسمعيل پسر حيدر اردبيل را بتصرف خويش درآورد و فرخيسار شيروانشاه را بقتل رسانيد و خانواده شيروانشاه منقرض شد و حتي اسمعيل استخوانهاي خليل شيروانشاه را كه پدربزرگش شيخ جنيد را شهيد كرده بود از زير خاك بيرون آورد و آنرا سوزاند . در اين موقع اسمعيل جوان با كمك پيروانش تصميم گرفت به پادشاه آققوينلو الوند حمله كند . الومد پيشدستي كرد و به ملاقات او آمد و در جنگي كه روي داد مقلوب شد و فرار كرد . دانشمند محترم آقاي ركنالدين همايونفرخ در صفحة 31 شمارة 64 مجلة هنر و مردم در زمن بيان تاريخ كتابخانهها در ايران شاه اسمعيل را بسيار خوب معرفي كردهاند در صفحة 39 جنگهاي شاه اسمعيل را از قول فرزندش سام ميرزا اينطور خلاصه كرده است : ((16 سال جهانگيري و ده سال جهانداري)) و اضافه كردهاند كه در تاريخ 930 به سن 38 سالگي درگذشته است . شاه اسمعيل در 909 شيراز را بتصرف خويش درآورد و سفير و نيز ژوزافا باربار و اين شهر را زيباترين شهرهاي ايران دانسته است . در آن زمان در شيراز نقاشان زبردستي وجود داشتند كه سابقا با بايسنغر ميرزا و سلطان حسين بايقره همكاري نموده بودند و عدهأي از آنان احتمالا به دربار شاه اسمعيل آمدند زيرا در صفحات مصوري كه در تبريز هنگام فرمانروائي شاه اسمعيل ترتيب يافته اثر دست آنها را ميبينيم . پس از آن شاه اسمعيل در نتيجة تقاضاي بديعالزمان پادشاه دودمان تيموري كه با ازبكان در جنگ بود آن شهر را بتصرف درآورد و در نزديك مرو در محل موسوم به طاهرآباد در تاريخ 916 هجري شيبان خان را در جنگ به قتل رسانيد . سپس متوجه مغرب شد ولي با وجود رشادتهاي فوق فوقالعاده كه به خرج داد نتوانست از عهدة لشگريان نيرومند سلطان عثماني برآيد و در تاريخ 920 در چالندران در 20 فرسنگي تبريز توپهاي سلطان سليم بر رشادت شاه اسمعيل فايق گرديدند و تبريز بدست آنان افتاد ولي بيش از يك هفته در آن شهر نماندند زيرا لشگريانش كه بقدرت كفايت چپاول كرده بودند مايل بودند به موطن خود برگردند .سلطان سليم هزار صنعتگر ايراني را با خود به قستنتنيه برد و در آن ميان عدهأي از هنرمندان هرات و شيراز نيز بودند . با اينحال خطر سلطان سليم تا اندازهأي مرتفع شد زيرا او در مصر و شام و عربستان گرفتاريهائي داشت كه به او اجازه مراجعت به ايران را نميداد . بعلاوه چشم سلاطين عثماني بيشتر به طرف اروپا دوخته شده بود و پادشاهان اروپائي از مخالفت ايران با دولت عثماني براي تضعيف آن استفاده مينودند بطوري كه سفير كبير امپراتور فرديناند در دربار سلطان سليمان نوشته است : ((ايران بين ما و ويراني سپر بلا گشته والا تركها ما را از ميان ميبردند)) . سفير كبير كاترينوزنو از ونيز در دربار اوزون حسن مينويسد : ((اين جوان 13 ساله رفتار نجيب و واقعا شاهانهأي دارد . . . در چشمان او نميدانم چه چيزي است ولي نشان ميدهد كه روزي به جاي بلندي خواهد رسيد . جواني بسيار زيباست و فهم او بقدري عالي است نميتوان آن را معمولا در جواني به اين كمسالي يافت)) . يك تاجر ونيزي دربارة او مينويسد : ((او بسيار زيباست . قدي متوسط و چهرهأي روشن دارد . شانههايش پهن است و ريشش را ميتراشد ولي سبيل دارد . او بسيار مهربان و زورمند است و در تيراندازي باكمال مهارت فوقالعاده دارد . او را ملتش نه تنها دوست دارد بلكه مانند خدائي ميپرستند و سربازانش به او ايمان كامل دارند)) . همين تاجر ونيزي اضافه ميكند : ((او بيرحم است بطوريكه در تبريز پس از دست يافتن به لشگريان آققوينلو تمام آنان را با خانوادههايشان از زن و مرد به قتل رسانيد و حتي به سگهاي شهر هم اجازة زندگي نداده ئ شخصا سر الوند پادشاه آققوينلو را بريد ولي با اين حال از عدالت بيبحره نيست مثلا به سربازانش دستور داد كه از غارت مردم خودداري كنند و اگر چيزي از مردم ميخرند قيمت آن را بپردازند)) و اين امر در آن زمان خيلي نادر بود . اين نظر مسافران خارجي نسبت به شاه اسمعيل بود ولي نويسندگان ديگري مانند حسن بيك روملو در احسنالتواريخ مينويسد : ((در ميدان جنگ شيري بود كه سپر بر دست داشت و در مجالس بزم ابري بود كه از آن مرواريد ميباريد بقدري سخاوت داشت كه برايش طلاي ناب و نمك برابر بودند و با اين حال مرواريدهاي اقيانوسها و معادن نمك براي بخشش او در يك روز كفايت نميكرد . به شكار خيلي علاقه داشت و بدست خود شيران را ميكشت (اين عين عبارات احسنالتواريخ نيست چون من دسترسي به آن ندارم ولي ترجمة قسمتي از آن كتاب است كه به زبان فرانسه در كتاب نقاشي ايران تأليف چوكين نوشته شده است ) . در واقع تعريفي كه حسن بيك روملو از شاه اسمعيل ميكند شبيه به تصويري است كه در صفحات مصور نسخههاي خطي آن زمان ديده ميشود و در اينجا نيز مانند دورانهاي ديگر تاريخ ايران ، ادبيات و نقاشي با هم تطبيق ميكنند . اگر اين شواهد مختلف را روي هم بگذاريم ميبينيم شاه اسمعيل خوبيها و بديها را با هم جمع كرده بود . سرداري شجاع و سخي ، رشيد و نترس كه مورد پرستش مريدانش بود و هر سربازي حاضر بود بدون دريغ جانش را براي او فدا كند . پادشاهي دلاور و هنر دوست كه خط خوشي داشت و شعر ميگفت . مستبدي خودرأي كه به دشمن ترحمي نداشت . پيشوائي متعصب در امور مذهبي و معتقد به اين كه مذهب را بايد به جبر به مردم تحميل كرد و به طور خلاصه شخصي كه مورد پرتش دوستان و مورد بغض دشمنانش بود. اين مجموع خصوصياتي است از آنچه كه راجع به شاه اسمعيل گفتهاند ميتوان به او نسبت داد . متأسفانه ما تصويري از شاه اسمعيل كه بوسيلة هنرمندان ايراني تهيه شده باشد در دست نداريم . آقاي ركنالدين همايونفرخ عكس اين پادشاه را كه بوسيلة خارجيان تهيه شده در صفحة 34 شمارة 64 هنر و مردم دادهاند ولي احتمال دارد كه در بسياري از صفحات نقاشي كه در آن شاه را در حال شكار نشان دادهاند نقاش خواسته است شاه اسمعيل را مجسم كند ولي در آن زمان هنوز فن تصويرسازي در ايران معمول نشده بود . پيش از شاه اسمعيل مركز مهم هنري ايران شيراز و هرات و اصفهان بود ولي در زمان شاه اسمعيل تبريز مجددا مركز هنري ايران شد و نقاشان و هنرمندان ديگر به آن شهر روي آوردند و شاه اسمعيل آنانرا تشويق به ادامة هنرشان نمود . با اينحال در تبريز ساختمانهاي مهمي كه از زمان شاه اسمعيل ساخته شده باشد باقي نمانده است . شايد سبب عمدة اين امر خرابيهائي بوده است كه در نتيجه لشگركشي سلاطين عثماني پيش آمده است . سبب ديگر شايد اين باشد كه شاه اسمعيل قسمت مهمي از عمر خود را در جنگ گذراند و شايد هم بسبب نزديك بودن تبريز به سرحد كشور عثماني رغبتي به ايجاد ابنيه مجلل نداشت . شاه طهماسب به همين دليل مركز حكومت خود را از تبريز به قزوين انتقال داد و در آن ابنيهأي برپا نمود كه قسمتي از آن هنوز باقي است . در تاريخ 27 جماديالاول 928 شاه اسمعيل فرمان رياست كتابخانه شاهي و كارگاههاي وابسته به آن را به بهزاد صادر كرد . متن اين فرمان به وسيلةمرحوم قزويني در مجلة جهان اسلامي كه به زبان فرانسه چاپ ميشود مجلد 26 سال 1914 چاپ شده است ولي در دسترس من نيست . آقاي همايونفرخ در صفحة 40 مجلة هنر و مردم شمارة 64 نام نقاشاني را كه در كتابخانة شاه اسمعيل كار ميكردهاند ذكر كرده است . در اين كتابخانه خوشنويسان مقام اول را حائز بودند و بعد از آنان نقاشان قرار داشتند و بعد مذهبان و مصوران حواشي بودند . عدهأي نيز در تهية رنگ و خصوصا ترتيب اوراق طلا براي تذهيب تخصص داشتند ولي بسيار عجيب است كه نام صحافان در هيچ جا ذكر نشده است و حال اينكه هنر صحافي در آن زمان بسيار قابل توجه بوده است . خمسه نظامي : جنگ اسكندر وداراب ـ كار بهزاد ـ در تاريخ 932 در تبريز مصور گشته ـ موزة متروپوليتن نيويورك
بهزاد تا سال 942 كه تاريخ مرگ اوست در اين سمت باقي بود و مورد ملاطفت شاه بود . سلطان محمد كه پس از او در زمان شاه طهماسب مقام اول را حائز شد در زمان شاه اسمعيل استاد طهماسب جوان در فن نقاشي بود و با بهزاد همكاري داشت . شاه اسمعيل در سال 930 هجري درگذشت . حق اين بود كه ما ميتوانستيم در اين شماره تعداد زيادي از كارهاي نقاشان دوران پادشاهي او را ارائه ميداديم .متأسفانه تا آنجا كه من اطلاع دارم تعداد اين نقاشيها زياد نيست و باز متأسفانه از آنچه كه بطور قطع به دوران شاه اسمعيل نسبت دادهاند عكسهاي خوبي در دست نيست كه بتوان در اين مجله چاپ كرد . اگر سبب ملال خاطر خوانندگان نباشد فقط چند كتاب معرفي را كه در زمان شاه اسمعيل نوشته شده و مصور گرديده است و اكنون موجود است نام ميبريم : در كتابخانة انديا آفيس در لندن خمسة نظامي تاريخ تحرير 911 در شيراز - گلستان سعدي كتابخانة ملي پاريس 909 در شيراز - گلستان سعدي بريتيش ميوزيوم 919 شيراز - شاهنامة فردوسي كتابخانة ملي پاريس 921 در شيراز - بوستان سعدي كتابخانة بولديان 919 در شيراز - خمسة نظامي انديا آفيس 927 در شيراز - ظفرنامه بريتيش ميوزيوم 929 در شيراز - شاهنامة فردوسي كار محمد هروي در تبريز 931 (يكسال پس از مرگ شاه اسمعيل) . شامل 27 صفحة مصور در انستيتوي شرقي آكادمي علوم شوروي در لنينگراد - شاهنامة 912 در مجموعة گوركيان در نيويورك - خمسة نظامي به خط سلطان محمد نور 931 در موزة متروپوليتن نيويورك - بوستان سعدي به خط محمدابن نظامالدين محمد 921 مجموعة گوركيان در نيويورك - خمسة امير خسرو دهلوي به خط علاءالدين محمد الهروي 909 در موزة متروپوليتن نيويورك . احتمال دارد كه كتابهاي ديگري هم از زمان شاه اسمعيل در حال حاضر در موزههاي مختلف جهان باشد و من از آن اطلاعي نداشته باشم . اكنون راجع به چند نقاش دورة شاه اسمعيل كه من از آن اطلاع مختصري دارم چند كلمهمينويسيم . كمالالدين بهزاد در حدود 860 متولد شده و در تاريخ 942 يعني تقريبا دوازده سال پس از مرگ شاه اسمعيل وفات يافته است . در ابتدا براي سلطان حسين بايقره در هرات كار ميكرد احتمالا در تاريخ 916 به تبريز آمد . در تاريخ 27 جماديالاول 928 به عنوان رئيس كتابخانة شاه اسمعيل انتخاب شد . وقتي بهزاد به تبريز آمد سلطان محمد در كتابخانة شاهي كار ميكرد و استاد طهماسب در فن نقاشي بود و در آن موقع طهماسب 7 يا 8 سال داشت . وقتي شاه اسمعيل مرد شاه طهماسب ده ساله بود و معلوم نيست تا چه مدت استاد سالخورده سمت رياست كتابخانه را در زمان شاه طهماسب حفظ كرد و بعدا جاي خود را به سلطان محمد داد . قاضي احمد ميگويد براي طهماسب جوان يك خمسة نظامي را كه نظامالدين محمد نيشابوري نوشته بود مصور كرد . دوست محمد كه يادداشتهايش را در تاريخ 951 نوشته ميگويد : شاه طهماسب به بهزاد مهرباني زياد ميكرد و استاد سالخورده هنوز در خدمت شاه بود كه در سال 942 در تبريز مرد و در همان جا مدفون شد . ولي قاضي احمد يادداشتهاي خود را در تاريخ 1005 نوشته است . نويسندة ديگري در تاريخ 928 مينويسد كه چون استاد پير شده بود اتمام صفحات را به دوست محمد نقاش واگذار ميكرد . اين شخص ابتدا رنگساز بود و بعدا به صورت شاگرد استاد بهزاد پذيرفته شده (لطايف نامه) . بنابر گفتة نويسندة ترك (علي) شاگردان بلافصل بهزاد آقا ميرك تبريزي و مير مصور اهل سلطانيه بودهاند و آقا ميرك خود استاد سلطان محمد تبريزي و شاه قلي نقاش بوده است و مير مصور نيز استاد مير زينالعابدين اصفهاني بوده است . برجعلي اردبيلي و محمدي بيك و استاد حسين تبريزيزير دست سلطان محمد تبريزي تربيت يافتهاند . اين اطلاع را ساكيسيان محقق تاريخ نقاشي ايران داده و ممكنست كاملا صحيح نباشد .