حکومت جهانی واحد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت جهانی واحد - نسخه متنی

علی اکبر هاشمی رفسنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكومت جهانى واحد

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للَّه و السلام على رسول اللَّه و آله. براى من توفيق با ارزشى است كه در جمع علما و فضلاى حوزه در يك موضوع بسيار با اهميت براى امروز و آينده جهان اسلام و بشريت حرف مى زنم. اعتراف مى كنم در حوزه افراد شايسته ترى وجود دارند كه اين مسائل را مطرح كنند و نيازى به آمدن امثال بنده نيست، ولى آقايان محبت مى فرمايند و ما هم نمى توانيم محبت هاى آنان را رد كنيم. بايد امسال اظهار خوشحالى بكنيم از تحركى كه در بحث ولايت و مهدويت ديده مى شود تا آن جايى كه آشنا هستم از كارهايى كه توسط سازمان تبليغات و دفتر تبليغات اسلامى و ساير بخش هاانجام مى شود، به مسائل اصلى پرداخته اند و سراغ مسائلى كه واقعاً امروز مورد بحث و نياز است رفته اند. و ما به عنوان حوزه و حكومت اسلامى مكلفيم به اين مسائل بيش تر بپردازيم.

همه موجوديت ما از حضرت مهدى(عج) است و ما به نيابت ايشان خود را محق دانسته، براى نظاممان مشروعيت قائليم كه اين تصرفات را انجام بدهيم. بنابراين، مسأله براى ما خيلى مهم است.

بعد از ملاقاتى كه با مسئولان مؤسسه فرهنگى انتظار نور در رابطه با گفتمان مهدويت داشتم، مسائل زيادى را مطرح كردند و من هم به بعضى از يادداشت ها و منابع مراجعه كردم. واقعاً مسأله را حائز اهميت مى بينم. در اين جا آن مقدارى كه مى شود در يك جلسه مطرح كرد، مطرح مى كنم؛ اما انتظار اصلى من اين است كه آقايان مسائل را بهتر، عميق تر و مفصل تر بررسى و مطرح بكنند.

آيه قرآن مى فرمايند:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِالذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّلِحُونَ.»(49)

كلمه به كلمه اين آيه قابل تعمق و بررسى است. سخن از خدا خطاب به پيغمبرصلى الله عليه وآله است، آن هم در موقعى كه اسلام در محاصره بود و به تازگى سوسوى نورِ اميد در ذهن ها پيدا شده بود. اين حرف كجا، اين ادعاى بزرگ كجا و واقعيت هاى آن روز كجا؟ آيه تأكيد خيلى دارد. كلمه «لقد» و تعبير «كتبنا» معناى خاصى دارد. اين نوشته خطى كه نيست. خداوند كه مى نويسد، جور ديگرى مى نويسد. در واقع، اين خبر از يك واقعيت حتمى و جزمى كه در يك زمانى تحقق پيدا مى كند، مى دهد. مكتوب است؛ اما نه به مركب. خداوند واقعيت هاى حتمى آينده را با اين تعبير و تعبيرات شبيه به اين مضامين بيان مى كند.

«...فى الزبور...» زبور چيست؟ معمولاً مى گويند يكى از صحفى است كه در اختيار يكى از انبياى گذشته بود. به نظر من، روشن نيست اين زبور همان زبور باشد. بايد روى كلمه زبور هم بيش تر بررسى بشود:

«...مِنْ بعد الذكر...»؛ بعد از اين خبر و واقعيت اين نيز يك تحقيق و بررسى ديگرى مى طلبد. «...يرثها عبادى الصالحون.» كلمات «ارث»، «عبادى» و «صالح» همه اين ها از نقاطى است كه در اين آيه قابل بحث و بررسى است و ان شاءاللَّه در بحث هايى كه شما مى كنيد، ما از ثمرات آن برخوردار مى شويم. درباره امام زمان(عج) بحث هاى فراوانى مطرح است. در ديدار با آقايانى (50)كه از قم تشريف آورده بودند، مى گفتند: ما تاكنون هزار شبهه را كه به جامعه القا شده شناسايى كرده ايم. القاى شبهه از قديم بوده، الان هم از طريق اينترنت و جاهاى مختلف اين كار را مى كنند. علتش هم مى تواند بحثى باشد كه مطرح مى كنم.

شما با بحث هايى كه در مورد وجود مقدس حضرت مهدى(عج) در همه اعصار تاريخ، در جوامع اسلامى از زمان پيغمبرصلى الله عليه وآله تا به امروز، مطرح است آشنا هستيد. اگر از كلمه «مهدى(عج)» صرف نظر كنيم، بحث منجى هميشه مطرح و جزء برنامه هاى انبيا بوده است. مسأله منجى، آينده خوب جهان، بشر و زمين، متواتر است.

كمتر مكتب، دين و ملتى پيدا مى شود كه به نوعى به آسمان و معنويات و غيب اعتقاد داشته باشد؛ اما مسأله منجى بشر و آينده خوش دنيا برايش مطرح نبوده باشد. به آسانى نمى توان پذيرفت. اين كه بعضى مى خواهند اين گونه القا كنند چون معمولاً اديان و مروجين معارف آسمانى در مضيقه و ناراحتى بوده اند يك مسأله دل خوش كن و اميدبخشى برايشان مطرح مى شده كه آن ها را از لحاظ روحى تقويت بكند. اين القائات با جهان بينى و عقايد ما و همه اديان الاهى نمى سازد؛ چون خداوند كه عاجز نيست تا با واقعيت ها دنيا را اصلاح بكند؛ پس چرا با دلخوش كردن و فريب دادن و كذب، اين مسأله را وعده دهد.

اين توجيه به درد كسانى مى خورد كه همه چيز را از ديد مادى، سياسى و فريبكارى بررسى مى كنند.

حكومت جهانى

من فكر مى كنم در ميان همه بحث هايى كه درباره امام زمان(عج) هست، مهم ترين آن مسأله حكومت جهانى است.

اين كه يك روزى دنيا زير يك پرچم و در اداره يك حكومت و با يك قانون و فرهنگ اداره شود، دنياى به اين عظمت كه امروز شش ميليارد جمعيت دارد - آينده هم نمى دانيم چه خواهد شد و چگونه خواهد بود؟ - و با اين همه تنوع فكرى، فرهنگى، سياسى، نژادى و اختلاف سلايق. اين مسأله خيلى مهمى است. ما چون عادت كرده ايم بعضى از مسائلمان را با معجزه و با مسائل فوق العاده و استثنايى حل كنيم، شايد آسان از كنار اين مسأله بگذريم؛ اما اگر روى اين مسأله جدى فكر كنيم و از حد اين بحث هاى مَدْرَسه اى بيرون بياوريم - ما عقيده داريم به صدق سخنان خداوند، پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه (عليهم السلام) و انبياى گذشته عليهم السلام كه گفته اند يك روز دنيا با يك حكومت، يك قانون، يك فرهنگ و تحت پرچم واحد و... اداره مى شود - ببينيم چطور اين انجام مى شود؟

ما هم كه بشر، محيط و خودمان را مى شناسيم كه چقدر تنازع، تنوع و اختلاف سليقه و خودخواهى ها و... بر ما حاكم است؛ چطور بنا است دنيا يك چنين سرنوشتى داشته باشد و زمين به چنين نقطه اى برسد.

حتماً بايد روى اين مسأله بيش تر كار پژوهشى انجام شود. گر چه اين مباحث در معارف گذشته و امروز هم هست.

خوشبختانه امروز بحث كردن از مسأله حكومت واحد جهانى از پنجاه سال پيش آسان تر است.

امروز وقتى كه صحبت از حكومت واحد جهانى مى شود به گوش انسان آن قدر سنگينى نمى كند كه چهل، پنجاه سال پيش سنگينى مى كرد؛ چون خود دنيا قطع نظر از معارف اسلامى و افكار ما، همين حرف ها را مى زند و به اين طرف مى رود.

تعبير دهكده جهانى به عنوان يك بحث كاملاً جدّى در محافل تصميم گير دنيا مطرح است. تعابير دنياى تك قطبى و جهانى شدن، حتى قبل از اين كه بگويند عملاً خودشان را براى آن آماده مى كنند.

تأسيس بانك جهانى، صندوق بين المللى پول، تأسيس سازمان ملل، شوراى امنيت، پليس بين الملل، دادگاه جهانى بين المللى و جهانى شدن اقتصاد، فرهنگ و كارهاى سازمان هايى مثل يونسكو و يونيسف و بهداشت جهانى نمونه اى از اين اعمال است.

الان خيلى از سازمان ها هستند كه سرنوشت دنيا را به هم مى دوزند و طراحان و استراتيژيست هايى هستند كه دارند اين جزئيات را هم طراحى مى كنند. البته آن ها با يك ديد ديگرى اين كارها را مى كنند و ما با يك ديد ديگرى اين مباحث را مطرح مى كنيم. اما ميان هر دو گروه اين مباحث هست. بنابراين، بحث از حكومت واحد جهانى امروز ديگر در گوش ذهن و قلب مستمعين سنگينى نمى كند.

حالا بحث من اين است كه چه كسى مى خواهد اين كار را بكند؟ و چگونه مى خواهد اين كار اتفاق بيافتد؟ آيا ما واقعاً مدعى اين مسأله هستيم؟ و اگر هستيم ظرفيت اين كار را داريم؟ اين ها بحث هايى است كه بايد قدرى روى آن درنگ كرده و ببينيم چگونه است؟

مدعيّان حكومت واحد جهانى

داعيه داران هدايت جهان و حاكميت بر جهان چه كسانى هستند؟

البته ممكن است خُرده مكاتبى در دنيا باشند كه اين مباحث را مطرح كنند؛ ولى الان سه قطب مهم داعيه حكومت واحد جهانى دارند.

الف) اسلام

اسلام ريشه دارترين مكتب است و از قديم اين حرف را مى زده است. اين گونه نيست كه امروز فرصت طلبى كرده باشد. پيش از اين كه ديگران اصلاً تصورش را بكنند، اين مسأله را مطرح كرده است.

آنچه واقعا مهم است، تعبيرات قرآن است كه معمولاً مخاطبش ناس و بشر است نه عرب نه مكى ها نه مدنى ها نه حتى مسلمين.

خود پيغمبرصلى الله عليه وآله هم مبعوث به كافه ناس و تمام مردم است. اين مطالب را ما امروز نمى گوييم. اين را پيغمبرصلى الله عليه وآله زمانى مى فرمودند كه در مكه بودند و تنها پنج، شش نفر دوست و افراد وفادار داشتند. اين يك سخن سياسى نمى تواند باشد بلكه سخن مخصوصى است كه ريشه اش در عرش و آسمان است. اديان گذشته هم اين حرف ها را داشته اند. مسيحيت هم همين ادعا را دارد.

البته با عنوان برگشت حضرت مسيح عليه السلام كه خيلى به معارف ما درباره حضرت مهدى(عج) نزديك است.

البته اسلام جوهره اديان الاهى و آخرين، بر حق ترين و امروزى ترين اديان است؛ و همين حرف ها در ريشه هاى آن يعنى صحف آسمانى كه در اختيار حضرت ادريس عليه السلام و ساير انبيا بود نيز وجود دارد.

ب) ماركسيزم

دوم از مكاتب داعيه دار حكومت واحد جهانى ماركسيزم است. آن ها تز خود را با تحليل تاريخى و ماترياليسم تاريخى با روش ديالكتيك و فلسفه خودشان اثبات مى كردند كه دنيا از يك امت واحده ابتدايى جهانى كوچك شروع شده و با مسيرى كه طى مى كند سرانجام و در نهايت از دنياى صنعتى و سرمايه دارى عبور مى كند و دوباره به كمون (نه به كمون اوليه) كمون جهانى و ملت و امت واحده جهانى با مرام اشتراكى برمى گردد كه تز آخرالزمان آن ها بوده است. تعبير آخرالزمان به ميان آن ها هم رفته بود و تعبير مى كردند.

آخرين و عالى ترين نقطه تكامل تاريخ را به شيوه ديالكتيك و ماترياليسم كه فلسفه تاريخ ماركسيزم به آن ها آموخته بود، مى ديدند.

ج) سرمايه دارى

سومين مكتب داعيه دار حكومت واحد جهانى، سرمايه دارى است. آن ها هم اخيراً تز آخر الزمان را مطرح مى كنند. از وقتى كه ماركسيزم به اين روز افتاده، آن ها حرف هاى جديدترى مى توانند بزنند و از موضع بالاترى حرف مى زنند. مى گويند همه چيز به طرف حاكميت سرمايه دارى با فرهنگ غربى كه سرمايه اصلى آن ها است، مى رود.

با ابزار علمى و فنى دنياى غرب، با سرمايه عظيم، قدرت نظامى بى سابقه و عظيم دنياى غرب و با ابزار اطلاع رسانى كه نمونه اش را شما در ماهواره و اينترنت و... مى بينيد، مرزها را مى شكنند و به سرعت نور و ما فوق سرعت نور ارتباط برقرار مى كنند و دنيا را به هم پيوند مى دهند و همه بشريت را در يك محدوده قرار مى دهند.

سخن آن ها سرمايه، صنعت، فن، فرهنگ، و قدرت و برنامه است. غربى ها شايد امروز حرفشان از بقيه مكتب ها و راه ها مستمع بيش ترى داشته باشد و تأثير بيش ترى بتوانند بگذارند.

سوسياليست ها سرخورده شدند. البته بعضى از آن ها مى گويند اين موجى است و دنيا بعد از يك آزمايشى كه از قطب سرمايه دارى كرد - چون محور و شعار سوسياليست ها و اجتماعيون عدالت و مساوات مطلق است و اين چيزى است كه در فطرت انسان است و سوسياليست ها دنبال آن هستند - بعد از موج دوم، دوباره سراغ سوسياليزم و ما مى آيند.

اسلام كه با منطق و مبنا و روش آن تا حدودى آشنا هستيم، جور ديگرى مسأله را مطرح مى كند كه من روى آن يك مقدار تأكيد مى كنم.

البته در ساير اديان باستانى و قديمى هم مسأله مهدويت يا منجى بشر وجود دارد؛ اما در آن ها داعيه جهانى را به صورتى كه كمونيسم يا سرمايه دارى غرب مطرح مى كنند نديدم يا با آن صراحتى كه ما درباره حكومت واحد جهانى داريم به همين تعبير «... اَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّلِحُون» (51) مطرح نشده است. اين ادعاى صريح را در جاهاى ديگر نمى بينيم. با يك مقايسه اجمالى بين اين سه مكتب مى توانيم دريابيم امتيازاتى در اسلام است كه آن ها ندارند.

در حال حاضر غربى ها امتيازاتى دارند ولى امتيازات آن ها مبنايى نيست و به خاطر نداشتن بعضى از نيازهاى واقعى حكومت جهانى واحد مشكل برايشان ايجاد مى كند.

اين را تقريباً همه متفكرين دنيا قبول دارند كه اگر يك مكتبى بخواهد جامعيت داشته باشد، پيش از هر چيز احتياج به يك جهان بينى دارد كه واقعيت جهان و انسان را ترسيم بكند؛ و اگر بخواهد دوام داشته باشد و منطبق با حقيقت خارجى حركت بكند، بايد اول جهان و انسان را آن جورى كه هست بشناسد و ارزيابى درستى از آن داشته باشد؛ بعد ايدئولوژى يا به تعبير ديگر كه همه قبول دارند استراتژى لازم دارد.

چون غربى ها حكومتى كه مبنايش بر ايدئولوژى اداره شود، حكومت جزمى مى دانند كه خيلى رويش حساب نمى كنند؛ ولى استراتژى را همه قبول دارند. استراتژى از ايدئولوژى بيرون مى آيد.

استراتژى اصول راهنمايى است كه زندگى را در يك مسيرهاى مشخصى قرار مى دهد. بعد هم بر اساس اين فرهنگ خلق مى شود و خلق فرهنگ همان جريان هاى عملى زندگى بشريت است و راهنمايى ها و خيلى چيزها مؤثر است تا اين كه فرهنگى به وجود بيايد و در دل ها و عمل انسان ها به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه رسوخ پيدا بكند و مردم تحت تأثير آن سرمايه حركت كنند.

وقتى كه جهان بينى و ايدئولوژى و فرهنگ خاص جامعه اى شكل بگيرد، بر اساس آن، برنامه ها نوشته مى شود و ابزار اجرايى به كار گرفته مى شود و اجرا مى شود. اشكال اصلى آن دو مكتب كه در مقابل ما هستند، نقص بسيار جدى در جهان بينى آن ها است كه واقعاً از عهده دفاع بر نمى آيد.

هر گاه فيلسوف و دانشمند منصفى از اين ها با اين مباحث مواجه مى شود، مى گويد حالا ما داريم به واقعيات و عمل بيش تر توجه مى كنيم.

بالاخره اين جهان را چگونه مى شناسيم مبدأ و معاد را قبول داريم يا نداريم؟

انسان را بين مبدأ و معاد قبول داريم يا نداريم؟ اين كه جهان هستى خدايى دارد و طراح و مدير عالى و ربّى دارد، اين ها را مى پذيريم يا نمى پذيريم؟

اكثريت مردم دنيا، چون در فطرتشان است، مى پذيرند؛ حتى بت پرستان و مشركان هيچ وقت نتوانستند خدا را در ذهن خودشان منكر بشوند؛ حتى ملحدترين و مادى ترين انسان ها هم در شرايط خاصى رجعت به خدا و فطرت و واقعيت و روح عالم دارند؛ ولى در زندگى مى خواهند اين را نديده بگيرند.

بنابراين، مشكل اين دو مكتب اين است كه با اصل فطرت سازگار نيستند و بخش اساسى و اصلى آن را نديده مى گيرند و از وسط مى خواهند شروع كنند.

مشكل اصلى اين ها اين جا است. اگر روى اين مسأله براى بشريت يك روزى هماهنگى به وجود بيايد، قدم هاى بعدى خيلى سريع تر عمل مى شود.

انكار خدا، توحيد، ربوبيت خدا و انكار حضور اراده الاهى و احاطه عرش الاهى بر جهان، اين مسأله بسيار بسيار مهمى است؛ گر چه در خيلى از مسائل و در اين غوغاى ماديت دنيا مغفول عنه است.

نديده گرفتن اين امر و اركان آن خيلى كار دست اين ها داده و مى دهد و مشكلات جدى ايجاد كرده است.

بسيارى از تحليلگران در رابطه با اُفول ماركسيزم و سوسياليزم مى گويند در عمل شيوه هاى غلط اقتصادى موجب شكست آن ها شد. البته اين مسأله بود؛ اما اين ها هيچ وقت تحليل نمى كنند كه مشكل و مسأله اصلى اين ها انكار خدا، دين، عالم غيب و.... بود. حتى به همين مقدارى كه چراغ دين در غرب روشن است، براى ماركسيزم نبود. اين ها مى خواستند به كلى خدا را تبديل بكنند به حركت چرخ هاى ماشين صنعت و توليد. بدترين تناقض ها در زندگى اين ها از همين جا در آمد.

اين ها با نفى و فراموش كردن معنويت و خدا مى خواستند «مساوات» را كه مهم ترين ركن آن روح ايثار، فداكارى و فراموش كردن خود و توجه به معنويات است در جامعه حاكم بكنند كه اين تناقض بسيار جدى دارد.

انسانى كه خودش را مثل يك درخت تصور مى كند كه سبز مى شود، رشد مى كند و بعد مى ميرد و خزان و خشك مى شود، چگونه مى تواند به مساوات و عدالت فكر بكند؟

اگر در يك جنگلى مساوات پيش بيايد، اگر در يك جامعه حيوانى مساوات معنا داشته باشد، در جامعه با چنين نگرش مادى و خالى از معنويت و خدا هم مى تواند معنا داشته باشد.

لطيف ترين و عالى ترين اوج حركت معنوى انسان را كه همين مساوات و عدالت و انسان دوستى و احساس رنج ديگران است، اين ها را مى خواهند بدهند به يك موجود خشك بى روحى كه هيچ سرمايه معنوى و خدايى نداشته باشد.

الان كسى در تحليل افول ماركسيسم به اين مسأله خيلى نمى پردازد؛ ولى اين مهم ترين مسأله است. براى انسان بى معنويت مساوات و عدالت تحقق نمى يابد؛ زيرا فطرت انسان، خودخواه، خودبين و منحصرخواه است. اين ها به ادله اى در وجود انسان تعبيه شده است.

امروز بحث كردن از اين كه غرب دچار اشكال واقعى است كار آسانى نيست. براى اين كه چشم ها و گوش ها پر است از مظاهر قدرت و پيشرفت غربى ها، به خصوص اگر از طرف كسانى مثل ما كه در زندگى و اداره جامعه و جهان اسلام بسيار بسيار مشكل داريم، باشد. ما وقتى كه اين حرف ها را بزنيم، خيلى آسان از ما نمى پذيرند؛ چون مى گويند شما اگر اين ها را بلديد، خودتان عمل كنيد؛ چرا به ديگران مى خواهيد بگوييد.

ما حالا در مقام بحث و تحليل هستيم. ما ممكن است در عمل نتوانسته باشيم و نتوانيم مسلمان هاى خوبى باشيم؛ اما ما از اسلام داريم حرف مى زنيم نه از خودمان.

سؤال اين است كه آيا امريكا سردمدار غربى ها داعيه دار حكومت واحد جهانى يك جامعه موفقى است يا نه؟ و آيا غرب صلاحيت دارد حكومت واحد جهانى را اداره كند و عدالت و حق را و آن چيزهايى كه فلاسفه و حكما و انديشمندان دنبال آن بودند و آن مدينه فاضله اى كه هميشه روح انسان هاى خير خواه را جذب مى كرده، پديد آورد؟ آيا آن ها مى توانند اين كار را انجام بدهند؟ قطعاً نه.

شايد در غرب موفق ترين ملت ها الان امريكا باشد كه از لحاظ مادى از كشورهاى ديگر پيشرفته تر است و حقيقتاً در اين ارزش هايى كه آن ها قائلند و فكر مى كنند موفقيت است او پيش تر از همه اين ها است. عملاً هم مى بينيد كه بالاخره او تصميم گير نهايى است، آيا جامعه امريكا واقعا جامعه ايده الى است؟ آيا آن ها كه الان مى گويند ما مى خواهيم قطب عالم باشيم و دنياى تك قطبى را اداره كنيم و فرهنگمان را بر ديگران غلبه بدهيم، وضعيت درستى دارند؟ بايد بررسى كنيم و ببينيم در جامعه خودشان چه خبر است؟

در جامعه امريكا حدود سى، چهل مورد اشكالات اصلى مى توان پيدا كرد.

البته كسى كه از دور ماهواره را مى بيند و خبرهاى روزنامه ها و رسانه هاى آن ها را مى بيند، خيال نمى كند اين اشكالات در امريكا باشد؛ ولى اگر كسى يك قدرى مطالعه كند. از زبان خود امريكايى ها كه جامعه امريكا را مورد تجزيه و تحليل قرار داده اند، مى بيند به بيش تر اين مشكلات اشاره و پرداخته شده است.

من به تعدادى از مشكلاتشان اشاره مى كنم. اين ها از لحاظ فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى تناقض ها و گرفتارى هاى فراوان دارند.

* پوچگرايى

نخستين مسأله كه خود امريكائى ها به آن معترفند، احساس روحيه پوچى در جامعه امريكا است؛ يعنى اين ها فكر مى كنند ما به كجا داريم مى رويم و دنبال چه هستيم؟ از اين خورد و خواب چه حاصل خواهد شد؟ اين حرف آن هايى است كه دارند. آن ها كه ندارند، بدبختى هاى ديگرى دارند. اين هايى كه دارند، اين مسأله برايشان به طور جدى مطرح است كه انسان در جامعه امريكا بى هدف است. بى هدف نهايى.

بى هدفى واقعا صدمه بزرگى به روحيه انسان مى زند. انسان در يك لحظه فكر مى كند كه قدم بعدى چيست؟ مى خواهيم چه كنيم؟

و احساس از خود بيگانگى دارند؛ يعنى احساس مى كنند از انسانيت بيگانه مى شوند. اين بيگانگى را هم در عمل حكومتشان مى بينند هم در عمل مديرانشان هم در عمل سرمايه دارانشان و هم در روابط اجتماعى جامعه. آن ها مى بينند انسانيت در بين آن ها نيست.

اين مسائل چيزهاى مادر است. وقتى اين ها را مى آوريم توى سازمان ها و در مسائل ديگر وارد مى شويم، مى بينيم چه ابتلائاتى است.

* بحران خانواده

خانواده كه نخستين سلول اجتماعى است، در امريكا ضعيف ترين سلول پيكر جامعه بشرى است. خانواده براى آن ها خيلى بى مفهوم است.

البته در امريكا هم خانواده هاى محكم، متعهد، متعبد و انسان فراوان است؛ ما حكم عمومى و چيزى را كه دارد اتفاق مى افتد، مى گوييم.

واقعا مشكل خانوادگى براى آن ها يك مسأله بسيار بسيار جدى است.

الان روى بشر واحد و فرد واحد بيش تر حساب مى كنند تا خانواده. اين انهدام سلول خانواده در جامعه امريكا باعث ازدياد بچه هاى نا مشروع شده است كه ارقام آن غير قابل باور است.

اين ها پدر و مادرشان را فراموش كرده اند و به هيچ جايى وابستگى ندارند و در جامعه به سرعت در حال ازديادند. بعضى از متفكرين غربى اين را مثبت مى دانند و مى گويند كه اين افراد وابسته نيستند و انسان هايى هستند كه روى پاى خود رشد مى كنند.

يك عده ديگر هم تمام بدبختى هاى اين ها را تحليل مى كنند و مستند مى نمايند. وقتى مى گوييم اخلاق ندارند، آن ها مى گويند اخلاق نسبى است و بحث نسبيت اخلاق را مطرح مى كنند.

هر ارزشى كه مطرح شود، چون آن ها ارزش واقعى را معتقد نيستند، ارزش ثابت و ابدى را نمى پذيرند، مى گويند ارزش نسبى است؛ يك جا خوب است يك جا بد است، يك زمان خوب است يك زمان بد است.

هر عنوانى را مطرح كنيم، آن ها تحليل مى كنند مى گويند همين خوب است و بايد اين جور باشد. خانواده هاى به هم ريخته، بچه هاى نامشروع، بى سرپرست و محصول شيرخوارگاه ها و يتيم خانه ها دارند جامعه را مى گيرند، نسبت به آن يا توجيه مى كنند يا بى تفاوتند.

* اعتياد

به دليل همان پوچى و بى هويتى در جامعه امريكا، نسل جوان امريكايى گرفتار اعتياد بسيار شديدى است.

ارقام اعتياد به انواع مواد مخدر در امريكا خيلى بالا است. حالا آن ها اعتياد به مشروب را اصلاً جزء اعتيادها نمى دانند و آن را در آمار محسوب نمى كنند.

اگر اعتياد به مشروب را هم ضميمه كنند، كه اين اعتياد از بدترين اعتيادات است، موارد استثنا خيلى كم است. اعتياد در حال بى خانمان كردن امريكا است.

اگر جامعه بشرى قرار باشد به صورت حكومت واحد جهانى در آيد و مسؤول آن امريكايى ها باشند و اين فرهنگ بر آن حاكم شود و رشد كند، چه خواهد شد؟ البته نمى گوييم در جاهاى ديگر اين مشكل وجود ندارد، ما هم امروز با اين مشكل مواجهيم، اما نه به مقدارى كه در جامعه امريكا رو به رو هستند. بعلاوه اين همان فرهنگ غرب است كه به كشورهاى ديگر سرايت مى كند.

* خشونت

علاوه بر اين كه خانواده در امريكا به سوى بى اساس شدن مى رود، اعتياد هم بيداد مى كند. از طرف ديگر اخبار زياد و وحشتناكى را از امريكا مى شنويم. اين اخبار خيلى كم تر از آن چيزى است كه اتفاق مى افتد. روحيه خشونت و بى بند و بارى در بچه ها بيداد مى كند. هر روز مى شنويم كه در مدارس آن ها تيراندازى شده يا در فلان جا آدم كشى شده، كجا را آتش زدند يا حمله بردند. اگر اين حوادث را به دنيا نشان مى دادند، به عمق مشكل آن ها پى مى برديم.

* مشكل امنيت

نا امنى مسأله اى ديگر است كه الآن در رسانه هاى ما كمى از آن اظهار نارضايتى مى شود كه اين هم سوغات غربى ها است.

در امريكا به گونه اى است كه در اكثر شهرهاى بزرگ از اول شب، انسان هايى كه كمى براى خودشان شخصيت قائلند توى خيابان نمى آيند. در حالى كه از دور خيال مى شود آن جا «جزيره امن» است. واقعاً اين گونه نيست.

من خودم پيش از انقلاب در نيويورك در هتلى نزديك سازمان ملل اقامت داشتم، آن جا تابلو زده بودند كه از فلان ساعت در صورت امكان سعى كنيد در اتاقتان باشيد و اگر بيرون رفتيد، بايد خيلى مواظب باشيد؛ و حال آن كه هنوز اول شب بود. اين چه جور جامعه ايده آلى است؟.

* تبعيض

از لحاظ اجتماعى، در امريكا تبعيض بسيار زياد است. اگر كسى كنار سياه پوستان، سرخ پوستان و مسلمانانى كه از كشورهاى مختلف به امريكا رفته اند، بنشيند و درد دل آن ها را بشنود، متوجه خواهد شد كه چه بلايى اين كشور را گرفته است و چقدر آلوده است.

تفاوت زندگى يك سرخ پوست يا سياه پوست با پولداران امريكايى يا سفيد پوستانى كه از انگليس و جاهاى ديگر آمده اند، خيلى زياد است. اين تبعيض كه الآن بين نژادها در امريكا ديده مى شود، در كم تر جاى دنيا وجود دارد. واقعاً غير قابل تحمل است كه انسان ببيند در يك جامعه بشرى اين گونه رفتار مى شود.

سياه پوستان و سرخ پوستان حق رأى، حق آمدن به مدارس سفيد پوستان، حق ورود به اداره خاص و رستوران هاى سفيدپوستان را نداشتند.

اين مسائل گر چه تا حدودى اصلاح شده، اما اكنون به شكل هاى ديگرى گرفتارند.

بى سبب نيست كه هر كس دعوت به اجتماعى مى كند يك يا چند ميليون سياه پوست جمع مى شوند و عليه امريكايى ها حرف مى زنند. اين جور نيست كه فكر كنيم واقعاً مردم در امريكا راحت زندگى مى كنند.

اين مهاجرينى كه به آن جا رفته اند (از ايران، ويتنام، چين و...) اين ها فقط راضى اند كه به يك نحوى زندگى مى كنند. 10 درصد حقوق انسانى و شهروندى به اين ها نمى دهند. زندگى آن ها زندگى شهروندى نيست، حتى آن هايى كه اقامت گرفته اند با مشكل مواجهند.

* فقر

از لحاظ سطح برخوردارى از نعمت ها و سطح استاندارد، در جامعه امريكا - چنان كه خودشان مى گويند - 13 يا 14 درصد مردم زير خط فقرند؛ و اين در يك جامعه 250 ميليونى يعنى در حدود 30 يا 40 ميليون نفر زير خط فقر زندگى مى كنند. چطور اين جامعه مى تواند ايده آل باشد.

* بى بند و بارى جنسى

به دنبال تزلزل در خانواده و حالت پوچى و نااميدى كه در اكثريت جامعه امريكا ديده مى شود، بى بند و بارى جنسى كه محصول آن بچه هاى نامشروع هستند، زياد است و آفتى فوق العاده كشنده براى امريكايى ها شده است. اين را از ارزش هايشان بيرون برده اند؛ مثل كسى كه مأيوس شده و غرق شده و كارى نمى تواند بكند، تسليم شده اند؛ رشته امور از دست مسؤولان خارج شده است. وضع دختران و پسران جوان در مدارس، خانواده هاى متزلزلى كه هر روز از هم جدا مى شوند و... همه اين ها معلول بى بند و بارى جنسى و گرفتارى آن ها به اين مسأله است.

* ابتذال رسانه اى

مشكل بسيار جدى ديگر امريكا، «رسانه هاى» آن ها است، كه متأسفانه كشورهاى ديگر از آن تقليد مى كنند و فكر مى كنند ارزش هاى غربى مرهون اين است. الآن رسانه هاى امريكايى بى بند و بار هستند، اينترنت، ماهواره، روزنامه و راديو و تلويزيون هاى خصوصى و رسانه هاى اطلاع رسانى به گونه اى عمل مى كنند كه هيچ امنيتى براى كسى احساس نمى شود.

حتى اين امنيت براى قدرتمندان هم كم شده؛ اما آن ها براى خود حفاظ درست مى كنند و با درست كردن روزنامه، مجله و مجموعه راديو و تلويزيونى از خود دفاع مى كنند. وضعيت به گونه اى است كه همه احساس نا امنى مى كنند و مى ترسند كه مسائل خصوصى و شخصى شان به صورت شايعه، دروغ، جنگ هاى روانى افشا گردد و حريم شخصى آن ها را پاره كند.

در حالى كه بيرون از امريكا اين ها به عنوان ابزار پيشرفت و دمكراسى روز شناخته مى شوند؛ ولى وقتى وارد مى شوند و بررسى مى كنند خلاف اين ثابت مى شود.

جدى ترين تحليل، ريشه گرفتارى هاى اخير امريكا در مسأله انتخابات را به رسانه ها مى رساند؛ اگر چه رسانه ها نمى گذارند مشكل به گردن آن ها بيفتد.

در درون آن ها اشكالات واقعى وجود داشته و هميشه بوده، اما آن را مى پوشانند؛ ولى حالا گوشه اى از آن فاش شد. در اين مسأله شايد يك نقطه مثبتى مى ديدند كه اسرار پنهان احزاب را فاش كردند، ولى چيزى نمانده بود كه بحران پديد آيد و مهار از دستشان بيرون رود.

* بى اعتمادى

بحث ديگر بى اعتمادى در جامعه امريكا است كه نمونه آن در انتخابات اخير رياست جمهورى به وجود آمد. امريكا در هر جاى دنيا كه انتخابات مى شود مى خواهد ناظر بفرستد و نظارت كند و طلبكار است و مى گويد مثل ما عمل كنيد.

الآن خود آن ها به اين جا رسيده و به مشكل برخوردند و گوشه اى از آنچه را كه واقعيت است، مى گويند. شايد هم كشف شود كه مسائل بيش از اين ها است.

سيستم انتخاباتى آن ها به گونه اى است كه معمولاً نصفى از مردم در انتخابات شركت نمى كنند. به خاطر اين كه بى اعتمادند.

اگر در يك كشورى مثل ايران رأى دهنده ها 50 تا 60 درصد باشد، در دنيا ما را هو مى كنند و مى گويند مردم اين ها رشد سياسى ندارند يا استبداد است؛ اما در امريكا اگر 40 درصد مردم هم شركت بكنند، اين عيوب را مى پوشانند.

اصلاً وضع به گونه اى است كه مردم افتاده اند در يك راه بى برگشت. انتخاباتشان را به گونه اى طراحى كرده اند كه مردم بايد يا به اين حزب رأى دهند يا به آن حزب. چيز ديگرى هيچ وقت از صندوق در نمى آيد.

شرايط به گونه اى است كه هر انسان خوب، محبوب و مطلوبى بخواهد خارج از حزب جمهورى خواه و دمكرات نامزد شود، در نهايت بيش از 15 درصد نمى تواند رأى بياورد؛ آن هم از طبقات مظلوم و محروم كه از همه جا مأيوس اند، مانند سياهان و سرخ پوستان.

شبكه به گونه اى خاص طراحى شده و اسم آن را دموكراسى، آزادى، مردم سالارى گذاشته اند. رئيس جمهور حتماً بايستى يكى از اعضاى حزب جمهورى خواه يا دمكرات باشد. بعد هم اين ها مدعى اند - در كشورهايى امثال كشور ما كه 99 درصد مردم آن در اوج نشاط انقلابى در انتخابات شركت مى كنند و رأى مى دهند - و مى گويند شما دموكرات، آزاديخواه و مردم سالار نيستيد، بياييد از ما ياد بگيريد.

* سيستم آموزشى ناكارآمد

سيستم آموزش آن ها كه مى خواهند آن را به همه جا صادر بكنند، سيستم نا كارآمدى است. امروز مغز متفكر در امريكا تربيت نمى شود.

بسيارى از كارهاى مهم اين ها را مهاجرين با مزد كم انجام مى دهند؛ مانند ايرانى ها، ويتنامى ها، چينى ها، روس ها، آفريقايى ها. اين ها را جذب مى كنند و از آن ها مانند ماشين كار مى خواهند.

در مجموع سيستم آموزشى امريكا، به خصوص در ابتدايى و متوسطه، سيستم نا كارايى در دنيا شناخته شده است.

* اقتصاد بيمار

از لحاظ اقتصادى فكر مى شود آن جا بهشت دنيا است. امريكا مقروض ترين كشور دنيا است.

بدهى هاى خارجى و داخلى فراوان دارند كه ارقام آن سرسام آور است؛ اما سيستم آن ها به گونه اى است كه عمل مى كند و اين بدهكارى را مى پوشاند.

با همين قدرت استكبارى كه دارند، دلارشان را در سراسر دنيا به گونه اى حاكم كرده اند كه در هر گوشه اى و در هر خانه فقيرى چند ورق دلار پيدا مى شود و امريكا به نحوى از وجود اين دلار در جيب يك كارگر، كارمند يا معلم بهره مى گيرد.

سيستم پولى و بانكى دنيا را به گونه اى طراحى كرده اند كه همه اين عمليات هاى بانكى در دنيا و مسائل بين المللى مبادلات به يك نحوى سر نخ آن از نيويورك و واشنگتن مى گذرد.

اين ها با وجود اين كه اين گونه دنيا را استثمار مى كنند، اين قدر مقروض داخل و خارج هستند.

* وابستگى به منابع

از لحاظ وابستگى، فكر مى شود امريكا مستقل ترين كشور دنيا است؛ اما الآن امريكا روزانه 8 تا 9 ميليون بشكه نفت وارد مى كند.

اگر نفت به قيمت بشكه اى 30 دلار باشد، امريكا در سال بايد بيش از 100 ميليارد دلار براى نفت بپردازد تا سوخت وارد و استفاده كند و حتى اگر يك ميليون بشكه آن وارد نشود، بحران پديد مى آيد.

چطور اين كشور مى تواند مستقل باشد. با اين شرايط فعلى و با نظمى كه به ميل خودشان به دنيا داده اند، مى تواند مستقل باشد.

اما اگر يك دولت جدى مثل ايران پيدا شود و بخواهد كار كند و خليج فارس را براى امريكا نا امن سازد، براى امريكا بدترين روز خواهد بود. اگر روزانه 2 يا 3 ميليون بشكه نفت به امريكا نرود و ذخاير چند روزه آن ها مصرف شود، چه اتفاقى براى آن ها خواهد افتاد. اين بدترين نوع وابستگى است.

* وابستگى به بازارهاى دنيا

از جهت ديگر، محصولات و صنعت امريكا به گونه اى است كه اگر بازار دنيا برايش ناامن شود، صنايع آن خفه مى شوند؛ و ميليون ها بيكار به خيابان ها مى ريزند و بانك ها ورشكسته خواهند شد. وقتى بازار و منبع كشورى اين گونه وابسته باشد، اين يك جامعه ايده آلى مى تواند باشد؟! چنين جامعه اى بسيار متزلزل، بى اعتبار و سست است.

اين سستى يك روزى ظهور خواهد كرد؛ امروز در دنيا كسى نيست. اين كه شما مى بينيد - شايد مايه تعجب باشد و جوان هاى ما هم متوجه اين نيستند - امريكا اين قدر با ما بد و كج است و واقعاً مانند پدر كشتگى با انقلاب ايران رفتار مى كند، بدان جهت است كه مى بيند ايران يك كشور مستقلِ آزاد و روى پاى خود و استكبار ستيز و استثمار ستيز است و اتفاقاً در جايى هم واقع شده كه شمال و جنوب آن منافع حياتى امريكا است. لذا تلاش مى كند مبادا ايران رشد كند، محكم و صنعتى شود، توليد پيدا كند، زير بناهايش را بسازد، مستقل واقعى بشود، سازندگى داشته باشد، امريكا مى خواهد ايران يك كشورى باشد با شعار، سر و صدا و هياهو.

آن ها امسال(52) را هم سال بلوا در ايران پيش بينى كرده بودند كه اين خود جنگ روانى است. مى خواهند به جريان هاى موذى داخل كشور بگويند وقت شلوغ كردن فراهم شده است و اراذل و اوباش سياسى را تهييج و وارد ميدان كنند.

خيلى براى اين ها سنگين است كه جايى مثل ايران مخالف آنان بوده، على رغم ميل آن ها رشد كند؛ زيرا اين زاينده و مسرى است و مى تواند الگو باشد. براى اين كه بازار و منبع انرژى آن ها مخدوش شده، سلسله اعصاب سياست آن ها به هم مى ريزد. اگر يك كشورى مثل ايران در منطقه اى مثل خاور ميانه باشد براى اين ها قابل تحمل نيست. چرا امريكا اين همه با رسوايى خرج اسرائيل مى كند، بمب هاى اتمى كه اصل آن هم نبايد باشد و به اعتقاد خودشان تنها بايد در اختيار چند قدرتى باشد كه بر اعصابشان كنترل دارند، اجازه مى دهند اسرائيلى ها همه اسلحه هاى خطرناك را داشته باشند؟

اين چه رمزى است كه 3 يا 4 ميليون يهودى را از سراسر دنيا دست چين مى كنند و به اين جا مى آورند و اين همه بلا و بلوا در منطقه درست مى كنند.

من چند روز پيش (53)كه با بعضى از سران يهودى ملاقات داشتم، مى گفتند: «يهودى هاى منصف دنيا مى فهمند كلاه سرشان رفته، اين ها در كشورهاى مختلف بودند زندگى و تجارت مى كردند، معمولاً ثروتمند بودند و آرامش داشتند. آن ها يك كارى كردند و كشورى براى ما خلق كردند. آن ها مى گفتند وقتى كه جسد آن نوجوان فلسطينى را در بغل پدرش ديديم، فهميديم چندين ميليون خصم خونين توى دنيا براى ما به وجود مى آورند.» پس زندگى ديگر تلخ مى شود، چرا اين يهودى ها را دستگير كردند، بردند و حكومت درست كردند و اين همه هم سلاح دادند و اين همه هم امريكا حيثيت خرج مى كند.

اين چيز كمى نيست كه همه كشورها در سازمان ملل و در شوراى امنيت، همه اسرائيل را محكوم مى كنند، فقط امريكا مخالفت مى كند. همه مى گويند مگر مى شود اين كشتارى كه اسراييلى ها از مردم بى دفاع و بى سلاح فلسطين در خيابان ها دارند و هزاران مجروح در بيمارستان ها به خاطر ظلم هاى اسراييلى ها خوابيده اند، محكوم نكرد.

ما زبانمان هم نگويد قلبمان كه اين خبر را بفهمد محكوم مى كند. اما امريكا با رسوايى و گستاخى مى گويد ما محكوم نمى كنيم. تقصير فلسطينى ها است. حتماً بايد دليل مهمى داشته باشد. بايد يك چيزى باشد كه اين همه سرمايه گذارى كند، اين هزينه را به عهده بگيرد.

دليل اين همه حمايت اين است كه امريكا با وجود اسراييل در منطقه، در كنار كانال سوئز و مخازن نفت و انرژى دنيا و نقاط حساس مذهبى و انسان ساز و منطقه پيغمبرخيز كه هميشه منشأ هدايت دنيا بوده، احساس امنيت مى كند.

مى خواهند كسانى را اين جا بگذارند كه ژاندارم منافع آن ها و مواظب حركت مردم منطقه باشند.

تركيه يك كشورى است كه تسليم امريكا است. به همين خاطر، بر همه انحرافات حقوق بشرى اش صحه مى گذارند و چشم پوشى مى كنند. اين خيلى افتضاح است دولت تركيه اعلام مى كند هر كس ريش دارد يا روسرى داشته باشد او را به دانشگاه هايمان راه نمى دهيم. اين حرف چقدر امروز در دنيا زشت است و ننگ است براى يك ملت؛ حتى اگر اسلامى هم نگوييم، يك ملتى كه خودش را لائيك مى داند؛ ولى امريكا چشم مى پوشد.

تركيه براى امريكا مثل فرزند خوانده است؛ چون آن جا پايگاه نظامى و منافع دارند. چون آن جا بايد روسيه، ايران، عراق و خيلى جاهاى ديگر را كنترل كند.

وقتى كه ايران به خصوص از دستش رفت نظم و ارزش تركيه براى امريكا بسيار بالا رفت.

پارسال(54) در تركيه شانزده هزار دانشجوى دختر به خاطر اين حكم از دانشگاه محروم شدند، ولى در كشورى مثل چين و ايران اگر پنج نفر دانشجو را محروم كنند همه حلقوم هاى حقوق بشرى پاره مى شود و فرياد مى زنند و داد و بيداد مى كنند، اما اين جا خفه شده اند.

در تركيه يك حزبى (حزب رفاه) كه در مجلس، دولت و همه كشور اكثريت داشت، آن را رسماً و با زور منحل كردند. رهبر آن را محكوم به زندان كردند. امريكا چه حركتى و عكس العملى نشان داد؟ اگر بخواهند جلوى حركت تركيه را بگيرند، به راحتى مى گيرند. احتياجى به داد و بيداد هم ندارند فقط خصوصى به تركيه بگويند اين كار را نكن، نمى كند؛ چون تركيه به امريكا وابسته است. اما هر كار خلاف حقوق بشر مى كنند.

همه امكانات تركيه الآن در اختيار اسرائيلى ها است. اسرائيل چطور در تركيه اين گونه جولان مى دهد؟ كشورى كه قرن ها مركز خلافت اسلامى بوده و نزديك نود و نه درصد مردم مسلمانند. واقعاً بسيارى از مردم مسلمانند. اين طور نيست كه ما خيال كنيم لائيك ها همه جا را گرفته اند. دليل اين مطلب پيروزى حزب اسلامى رفاه و بعد هم حزب اسلامى فضيلت بود.

چطور اسراييل دوست نظامى، سياسى و اقتصادى تركيه مى شود و به آن ها فرمان مى دهد هواپيماى جمهورى اسلامى را كه كمك دارويى و تجهيزات براى مجروحان فلسطين مى برد از هوا پايين مى كشند و بازرسى مى كنند. اين چه افتضاح بزرگى است كه اتفاق مى افتد. امريكا احتياج دارد به اين جا و مى خواهد آن را نگه دارد. امثال اين افتضاحات خيلى فراوان است. علت آن هم نيازمند بودن امريكا است.

امريكا دروغ مى گويد مستقل است و وابسته نيست. يكى از وابستگى هاى امريكا وابسته بودن به انرژى است كه بدترين نوع وابستگى است. ذخيره هاى استراتژيك هم نتوانست مسأله را حل كند.

اين ها وقتى كه نفت ارزان بود، انبارهايشان را پر از نفت كردند بعد ديدند نگهدارى انبارها و نفتها بسيار پر هزينه تر از گران شدن نفت است. بعد قضيه را سست كردند. اين همه سرمايه مى گذارد روى اعضاى اوپك كه اين ها را مجبور بكند تصميم ديگرى عليه منافع آن ها نگيرند، به خاطر ضعف اين ها است.

فكر نكنيم كه امريكا وابسته نيست واقعاً وابسته است و نمونه هايش را هم ذكر كردم. نمونه ديگر اين كه، رقابت صنعتى براى اين ها كشنده است، لذا غربى ها روى بازار به جان هم مى افتند. يك چنين جايى نمى تواند فرهنگش حاكم بر دنيا باشد.

الان به شدت بين قطب هاى صنعتى رقابت است. يك حادثه كوچكى كه اتفاق مى افتد، وضعيت اين ها به هم مى ريزد.

در خبرها آمده بود كه بورس هاى امريكا پنج درصد سقوط كرده است. پنج درصد سقوط در بورس امريكا يعنى يك فاجعه. به خاطر همين مسائلى كه در دنيا اتفاق مى افتد، به خاطر اين تصميماتى كه بنا شد كشورهاى اسلامى در قطر بگيرند.

وزراى خارجه پيشنهاد كردند كه كشورهاى اسلامى بايد با اسرائيل قطع رابطه بكنند، حالا معلوم نيست اين تحقق پيدا كند. اگر اين كار را كردند، يك گام بزرگ و تحول عظيمى است. فشارى كه عربستان و ايران روى قطر آوردند و بالاخره پذيرفت كه قطع رابطه كند با اين كه چند روز مقاومت مى كرد. همين مسائل سبب مى شود بورس سقوط كند.

بورس امريكا كه سقوط مى كند، تسلسل دارد به جاهاى ديگر هم سرايت مى كند. اين ها به هم وابسته اند.

اين سيستم، با اين بى انصافى كه در برخورد با مردم دارد، سيستمى نيست كه بتواند حاكميت جهانى داشته باشد.

* نارضايتى مردم دنيا

فكر مى كنيد جهان سوم از امريكا راضى است؟ بيش از چهار، پنج ميليارد مردم دنيا از امريكا و سياست هاى بين المللى آن ناراضى اند. اين نظام چطور مى تواند حاكم بر همه دنيا باشد، در حالى كه اكثريت مردم دنيا آن را نمى پسندند و همه خودشان را طلبكار مى دانند، همه خودشان را مظلوم مى دانند، همه امريكا را استعمارگر مى دانند. فرض حكومت جهانى كه اين نيست.

حكومت جهانى حكومت بر دل ها است و پيشرفت هاى معنوى لازم دارد كه آن هم در امريكا و غرب اتفاق نيفتاده است.

به هر حال با همه نواقصى كه براى امريكا بر شمرديم، اين سيستمى است كه الان مى خواهد ارباب دنيا و محور تك قطبى دنيا باشد و حكومت واحد جهانى برقرار نمايد و افرادى مثل فوكويوما براى آن ها تز آخرالزمان مى نويسند.

البته اسلام هم با وضع موجودى كه دارد نمى تواند داعيه دار حكومت واحد جهانى باشد؛ حتى در خود ايران كه الان قطب اسلام ناب است، فكر نمى كنيم آنچه هست كافى است و همه چيز بر اساس حكومت اسلامى است.

ما الان از محتوا و گفته ها و از آنچه كه در دين و بشارات ما آمده سخن مى گوييم. در فرهنگ و متون اسلامى از حكومت امام زمان(عج)، واقعا حرف هاى محكمى از بَدْوِ آفرينش تا امروز وجود دارد.

حوزه هاى علميه بايستى روى جهان بينى اى كه قرآن مطرح مى كند - از لحظه خلقت حضرت آدم(ع) تا حضرت مهدى(عج) و آياتى كه در اين زمينه است - توجه بكنند و آن اين است كه عاقبت دنيا به خير است و دنيا روز خوشى دارد و بشر و دنيا براى آن روز خلق شده اند. واِلّا آنچه كه تا به حال ما از دنيا ديده ايم چه در دوره گذشته و چه امروز، فلسفه خلقت بشر را نشان نمى دهد. آن زيبايى كه براى بشر ترسيم مى شود و آن عالم اصغر هم وزن عالم اكبر نيست. اين جسم صغير و آن روح كبير با اين عملكرد واقعا سازگارى ندارد.

بايد دنيا يك روزى برسد به جايى كه بشر ايده هاى الاهى و آسمانى و آن وعده كه خداوند به ملائكه داد كه معترض بودند به خلقت حضرت آدم(ع) و خلافت حضرت آدم(ع) در روى زمين و خداوند فرمود شما نمى دانيد يك چيزهاى ديگرى هم هست. اين چيزهايى كه نمى دانستند يك روزى بايد كشف و عمل بشود و به ميدان بيايد.

من در مورد آيه شريفه «...فَأَنْظِرْنِى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ، قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ، اِلى يَوْمِ الوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (55) يك نظر خاصى داشتم. وقتى تفسير الميزان را مطالعه مى كردم و ديدم نظريه علامه طباطبايى هم همين است. خيلى خوشحال شدم. سابقه اش را هم در روايات ملاحظه كردم كه مجموعه اين ها يك نظريه به انسان مى دهد.

وقتى در داستان حضرت آدم(ع) خداوند اين وعده را داد. و شيطان به خاطر تكبرش مغضوب مى شود و مهلت مى خواهد، مى گويد: «...فَأَنْظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ...» (56) خداوند مى فرمايد كه «...فَإِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ»(57) بعد يك قيدى مى زند و مى فرمايد: «...إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.» (58)

اقوال در آيه

در اين آيه اختلاف نظر است. سه قول و نظريه در تفسير اين آيه وجود دارد. يك قول اين است كه خداوند همه خواسته هاى شيطان را داده و گفته تا قيامت مهلت دارى. وقت معلوم، همان قيامت است. قول دوم اين است كه اين مهلت خداوند تا نفخه اُولى است.

در نفخه اولى است كه شيطان ديگر مهلتش تمام مى شود و فاصله بين نفخه اولى و نفخه بعدى وقتى است كه ديگر شيطان كارى نمى تواند بكند، بين آن دو نفخه چقدر باشد و چه جور باشد چيزى معلوم نيست و نكته قابل استفاده اى ندارد. قول سوم اين است كه اين مهلت مربوط به يك زمانى از عمر دنيا است كه بشريت تكامل كرده و اشكالات انسان ها با آزمايش ها، علوم، تعليمات، تجربه ها و تكاملش به جايى رسيده كه ديگر شيطان ها كشته مى شوند.

علامه طباطبايى مى گويند من اين نظريه را قبول دارم كه زمانى مى آيد كه زمان خوش دنيا است و آن روز شيطان ديگر بر انسان حاكميت ندارد و مدينه فاضله است. آن موقع است كه همه وعده هاى مربوط به دوران امام زمان(عج) تحقق پيدا مى كند.

علامه مجلسى رحمه الله در كتاب بحارالانوار از كتاب سَعد السعود سيد بن طاووس رحمه الله و او از صحف ادريس يك چيزى نقل مى كند كه آن هم خيلى مى تواند جالب باشد.

سيد بن طاووس در سعد السعود مى گويد: در صحف ادريس نبى ديدم - معلوم مى شود ايشان صحف را داشته كه مى گويد ديدم - كه ابليس مهلت تا قيامت خواست ولى خداوند تا زمان معينى مهلت داد و فرمود: «...إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (59) تا قبل از روز قيامت روزى مى آيد كه «...فَإنَهُ يَومُ قَضَيْتُ و حَتَمتُ اَنْ اُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الشِّرْك....» (60) آن مبناى اصلى همين است؛ يعنى ما پايه همه چيز را توحيد بدانيم كه اين اول بايد محقق بشود. آن هم توحيد به تمام معنا، نه توحيد فقط در عبادت، يعنى واقعا خدا حاكم باشد بر همه زندگى ما؛ «...و المَعاصى و انْتَخَبْتُ لذلك الوقت عباداً....» (61) انسان هايى براى آن زمان انتخاب شدند.

انسان ها يعنى همه كسانى كه آن موقع هستند. آن ها «...اِمْتَحَنْتُ قُلُوبَهُمْ للايمان و حَشْوتُها بالورع و الاخلاصِ و اليقين و التَّقوى و الخشوع والصدق و الحلم و الصبر و الوقار و التقى و الزهد...» (62) و بقيه اصول اخلاقى؛ يعنى انسان هايى كه آن روز متحلى هستند به اين حليه ها (صفات) «...وَ اِسْتَخْلفهُمْ فى الارض و امكن لهم دينهم الذى ارْتَضَيته لهم...» (63) كه حاكميت دين هم دين مرضى خدا است؛ و اين جا مى گويند كه در آن زمان - امانت اين جا به معناى امنيت است به خاطر ذيل آن - چنان امانت را در زمين حاكم خواهم كرد كه «...فلا يضر شى ءٌ شيئاً...» (64) چيزى به چيز ديگرى ضرر نمى رساند. «... و انزل بركات من السماء و الارض و تزهر الارض بحسن نباتها و تخرج كل ثمارها و انواع طيبها و القى الرأفة و الرحمة بينهم فيتواسون و يقتسمون بالسويه ... و يدينون بالحق و به يعدلون و يحكمون....»( 65) در آخر خداوند به شيطان مى گويد: «أبيدك يومئذ خيلك و رجلك و جنودك اجمعين فاذهب فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم....» (66)

پس مى بينيم اين وقت معلوم در صحف حضرت ادريس هم است. اگر اين روايت معتبر باشد، مضمونش با روايات ديگر ما كاملاً مى خواند. حالا وضع سندش يك جاى ديگر بايد بررسى شود.

اگر بنا باشد حاكميت شيطان بر انسان آن روز تمام شده باشد، اين يك بحث تازه است كه بايد با بقيه آيات و روايات و با روايات مزاحم و معارض و مطالب ديگرى كه وجود دارد بررسى شود. من هم الان به صورت قاطع نمى گويم؛ بلكه يك نظريه در رابطه با وقت معلوم پيدا كرده ام.

با اين شواهدى كه عرض كردم، يك چنين چيزى در دوران امام زمان(عج) بايد منتظرش باشيم، روايات خيلى فراوان است كه مى گويد: «...وَضَعَ اللَّهُ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقوُلهُمْ وَ كَمَلْتَ بِهِ اخلاقهم....» (67) بشر از لحاظ علمى آن چنان پيشرفت مى كند كه تعبير روايات اين است كه خانم ها توى خانه هايشان مى نشينند و احكام و وظايفشان را از كتاب و سنت استخراج مى كنند. مردم اين طورى به احكام آشنا مى شوند.

از لحاظ فنى خيلى در روايات چيزهاى عجيبى داريم. البته يك وقت خيلى عجيب بود، اما حالا خيلى عجيب نيست؛ مثلاً اين كه مأموران و فرماندهان و مسؤولانى كه به بلاد اعزام مى شوند، به آن ها گفته مى شود برويد عمل كنيد به فرامينى كه داريد. اگر ترديد كرديد، به كف دست خودتان نگاه كنيد و به آنچه كه مى خوانيد عمل بكنيد.(68) الان ما مى توانيم اين را قبول كنيم. حداقلش اين است با اينترنت و ماهواره مى تواند ارتباط داشته باشد و فرمانش را بخواند. البته اين مال امروز است فردا نمى دانيم ممكن است كف دست را بشود بخوانيم؛ يا آن روايت ديگرى كه مى گويد امام زمان(عج) كه مى آيد خداوند مرتفعات زمين را و منخفضات زمين را در مقابلش هموار مى كند كه همه زمين را مى تواند ببيند و از همه جا مطلع باشد.(69)

الان با اين پيشرفت علم تا حدودى هموار است؛ اما آن روز چه مى شود باز معلوم نيست. «...يَمْشُونَ عَلَى الْماء...»(70) آن موقع هم كشتى بوده، در زمان حضرت نوح هم كشتى بوده، اين نيست، روى آب راه مى روند تكنولوژى خاصى خواهد بود كه بشريت اين قدر پيش مى رود كه دستش به همه جا باز مى شود.

مؤمنين در شرق و غرب در همه عالم همديگر را مى بينند و با هم صحبت مى كنند. اين ها امروزه ميسر شده و الان وجود دارد. از لحاظ رفاه زمين همه ظرفيت خودش را بروز مى دهد.

تكامل علم و فن به طور طبيعى دارد اين كار را پيش مى برد. معادن مكشوف مى شود، ژنتيك آن قدر اوج مى گيرد كه هر گونه ثمرى را مى شود از زمين گرفت و همه جا را مى شود سبز كرد. همين چيزهايى كه در روايت وجود دارد. از لحاظ رفاهى و اجتماعى اين عدالتى كه گفتم سوسياليست دنبالش است، در تعبير خيلى زيباى روايات ما وجود دارد كه مى گويد «...اِذا قامَ الْقائِمُ جائَتِ الْمُزْامَلَه....»(71) مزامله از زميل صميمى ترين دوست انسان است و يعنى صميميت بين مردم حاكم مى شود اين تفرقه ها و بدبختى ها كم مى شود و كينه ها و گرگ صفتى ها از بين مى رود. «وَ يَأْتِى الرَجُلُ اِلى كيسِ أخيهِ فَيَأْخُذُ حاجَته لا يَمْنَعُهُ.»(72) انسان به خودش حق مى دهد كه از جيب برادر مسلمانش بردارد و او هم راضى است. برگرديد به صدر اسلام؛ روايتى است كه مى گويد رسم بود بعد از مؤاخاتى كه انجام گرفت، در مسجد پيغمبر(ص) يك ظرف گشادى را عبور مى دادند، مردم دستشان را در آن ظرف مى كردند. بعضى ها پول مى ريختند، بعضى ها بر مى داشتند؛ هر كسى زيادى داشت در ظرف مى ريخت، هر كس كم داشت بر مى داشت. يك چنين صفايى بين مردم حاكم مى شود. اين احتياج به زمينه هاى روحى، تكامل انسانى و فرهنگ دارد. آن فرهنگ اسلامى بايد حاكم بشود كه اين اتفاق بيفتد نه فرهنگ غربى كه نتيجه اش امريكا است و آن تبعيض كشنده و آن استثمار و استكبار.

آن كارى كه اين ها دارند مى كنند كه به قيمت پنج ميليارد انسان فقير و بدبخت براى چند صد هزار رفاه درست بكنند. اين كه مزامله، صفا، اخوت و عدالت نيست. اين كه نمى تواند قلب هاى دنيا را به هم نزديك بكند. ممكن است مرزها را بشكند اما قلب ها هر كدام يك مرزى دور خودش مى كشد.

به هر حال، آن بهشتى كه روى زمين مى شود تصور كرد با آن شرايطى است كه بدون پيرايه ها در بشارات ما و عهدين و جاهاى ديگر آمده و آن دوره امام زمان(عج) است. جمهورى اسلامى و حوزه علميه يكى از كارهاى مهمى كه بايد بكنند اين است كه پايه ها، راهكارها، فرهنگ مناسب و ابزار مناسب براى يك چنين اجتماعى را كه جزء شرايط ظهور حضرت حجت(عج) است و بدون آن شرايط اين وعده ها قابل تحقق نيست، فراهم بكنند و زمينه سازى نمايند.

يكى از ادله طولانى شدن دوران ظهور كه ما هم نمى دانيم چقدر خواهد بود، همين است كه بشريت اين قدر (به تعبير خود روايت)(73) عقولشان و اخلاقشان تكامل پيدا كند كه تحمل چنين عدالت، چنين صميميت و صفا و خودمانى زندگى كردن را داشته باشند.

بسيارى از روايات دارد كه مثلاً حضرت على(ع) در رجعت چندم و در كَرَّه چندمش شيطان را مى كشد و جنودش را تباه مى كند. معلوم مى شود وقتى كه حضرت حجت(عج) بيايند باز يك دوره اى طول خواهد كشيد.

ما يك زمانى را داريم كه اين فرهنگ و ابزار خلق بشود و شرايط به وجود بيايد. معنايش هم اين نيست كه حضرت حجت(عج) همه اش را با اعجاز مى خواهند انجام بدهند. البته مشكلى ندارد كه بپذيريم خيلى از كارها با اعجاز انجام بشود؛ همان طورى كه حضرت موسى عليه السلام و پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كردند. به هر حال، تبيين اين مسائل لازم است. خوشبختانه در اين يكى دو سال اخير كتاب هاى خوبى تأليف شده است و سازمان تبليغات و دفتر تبليغات اسلامى و آقايان در اين زمينه زحماتى كشيده اند. اين حركت را ما بايد ادامه بدهيم و حالا كه بحث جهانى شدن همه چيز مطرح است، ما هم از ديدگاه خود با ذهن باز و سعه صدر و بررسى جامع چيز قابل طرح شدن را در دنيا به وجود بياوريم.

و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

/ 1