جمال نقاش اصفهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جمال نقاش اصفهانی - نسخه متنی

محمدحسن سمسار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جمال نقاش اصفهاني

نويسنده : محمد حسن سمسار موزه دار موزه هنرهاي تزئيني

ناشر : فرهنگ و مردم / دوره6-ش71( شهريور 1347 )

تاريخ :




  • تا زنده‌ايم بر من و تو گفتگو كنند
    چون روزگار، كش همه كس ذم همي كنم
    وانگه چو در گذشت همه ياد او كنند



  • از بعد ما حديث من و تو نكو كنند
    وانگه چو در گذشت همه ياد او كنند
    وانگه چو در گذشت همه ياد او كنند



در تاريخ هنر ايران ، بنام هنرمنداني كه بگفته حافظ آسماني ((به چندين هنر آراسته‌اند )) بسيار بر ميخوريم يكي از پر ارجترين آنها ، جمال الدين محمد عبدالرزاق اصفهاني مشهور ((بجمال نقاش)) است . جمال الدين محمد شاعري توانا ، نقاشي بسزا، و زرگري چيره‌دست بود .

زندگي سراپا اندوه و رنج جمال‌الدين محمد را ، حاله‌أي از ابهام در بر گرفته است . از آغاز و وانجام زندگي او ، جز آنچه از اشعارش ميتوان درك كرد اطلاعي نداريم . جاي شكفتي هم نيست . چه ارج و ارزش او را نيز چون ديگر هنرمندان بزرگ جهان ، تا زنده بود كسي نشناخت . اين اندوه گراني بود و شيوه ناپسنديده مردمان را ، جمال الدين در اين دو بيت به خوبي بيان كرده است .




  • تا زنده‌ايم بر من و تو گفتگو كنند
    چون روزگار، كش همه كس دم همي كند
    وانكه چو درگذشت همه ياد او كنند



  • از بعد ما حديث من و تو نكو كنند
    وانكه چو درگذشت همه ياد او كنند
    وانكه چو درگذشت همه ياد او كنند



محل تولدش اصفهان است . در گمنامي ديده به جهان گشود ، با رنج و اندوه از نامردمي‌هاي مردم روزگار خويش به سختي زندگي كرد ، و سرانجام نيز با بار گران اندوه و درد خويش در اصفهان درگذشت . شگفتا كه از اين هنرمند گرانقدر ، سنگ گوري نيز به جاي نمانده است ، تا بدانيم كه دستها و دهان گوهر بار او را ، خاك كدام گوشه اصفهان در كام خود اسير كرده است .

اما چنانكه شيوه روزگار است ، مرگ هنرمند هميشه آغاز شهرت اوست . چه بسا ، قرنها از مرگ هنرمندي سپري شده تا هنر او شكوفا گشته و ارزش واقعي او ظاهر گرديده است .

جمال الدين نيز از اين دسته هنرمندان بود . اگرچه در زمان حيات ، در سراسر ايران شهرت داشت ، ولي چنانكه بايد و شايد قدر وي شناخته نبود .

چنانكه گفتيم جمال الدين محمد شاعري بزرگ ، نقاشي چيره دست ، و زرگري به سزا بود . اما شهرت شاعري او هنرهاي ديگر وي را تحت‌الشعاع قرار داده است . تا جايي كه كمتر كسي است كه جمال الدين محمد را به عنوان يك نقاش ، يا يك زرگر توانا و مشهور دوره سلجوقي بشناسد .

اهميت وي از نظر تاريخ هنر نقاشي اين است كه ، وي نخستين نقاش بنام ايران پس از اسلام است كه ، از زندگي او دانستنيهاي كوتاه و مختصري در دست داريم .

در متون تاريخي ايران پس از اسلام ، تنها به نام يك نقاش بر ميخوريم كه از نظر زمان مقدم بر جمال نقاش اصفهاني است . وي حكيم ابونصر عراق است . ابونصر معاصر سلطان محمود غزنوي بوده است .

نوشته‌اند كه سلطان محمود ابن سينا و ابوسهل مسيحي و ابوريحان و ابوالخير را از خوارزمشاه خواست . دو نفر اول از رفتن به نزد سلطان اجتناب كرده و گريخته‌اند .

چون هدف سلطان محمود از اين دعوت بيشتر آوردن ابوعلي سينا نزد خود بود ، به ابونصر عراق نقاش دستور داد ، تا صورت ابوعلي را بر كاغذ كشيده و نقاشان ديگر را بفرمود تا چهل صورت از روي آن ساختند ، و با منشور و فرمان به اطراف فرستاد ، و به عاملين خود دستور داد تا هر جا صاحب تصوير را كه ابوعلي سينا نامدارد يافتند او را نزد وي فرستند .

ابونصر عراق بنا بنوشته چهار مقاله ((در علم رياضي و انواع آن بطلميوس بود )).

جمال الدين محمد از راه شعرهاي پر مغز خود در زمان حيات به اوج شهرت رسيد . شعراي بنامي چون خاقاني شيرواني ، ظهيرالدين فاريابي، مجيرالدين بيلقاني ، رشيدو طواط و ديگر شعراي معاصر او در وصفش قصايد شيوا سروده‌‌اند .

تذكره نويسان پس از او نيز، همگي در بلندي مقام وي داد سخن داده‌اند . عوفي مينويسد : ((در لطف طبع يگانه و در فضل و هنر نشانه ، زرگري كه آفتاب در صنعت صياقت شاگرد خردكاري او بودي و ماه فلك نور از پرتو ضمير او ربودي ، چمن فضاي بزهرات مكاره اخلاق آراسته و از خاشاك رذايل پيراسته .

آذر در آتشكده جمال الدين محمد را ((از افاضل مشهور اصفهان ، بلكه افضل فصحاي جهان ميداند )) .

هدايت در رياض العارفين مينويسد :

((در فضايل و كمالات يگانه آفاق ، جام علوم معقول و منقول . والد كمال الدين اسماعيل اصفهاني است . از تصوف و حكمت بهره‌أي وافي و حاصل وافر دريافته ، و ايام آن را بعزلت و مجاهدت ميگذرانيده . فاضلي است نحرير و اديبي است بي نظير ، فرزانه‌ايست هوشيار و سخنوري است بزرگوار . در اغلب فنون اهل حرفت نهايت قدرت داشته ، و ديوانش غريب به بيست هزار بيت ))

در اينجا گفتگوي ما پيرامون زندگي ادبي جمال الدين محمد نيست . بلكه كوشاييم تا وي را در چهره يك نقاش و يك زرگر بشناسيم .

اما مقام ادبي وي آنچنان است كه بدين سادگي نيز نميتوان از آن گذشت . زيرا جمال الدين محمد از نام‌آورترين شعراي تاريخ ادب ايران است .

مقام وي بسبب سادگي اشعار ، تنوع كلام ، و مهارت در ايجاد مضامين تازه بسيار بالاست . ((خاصه در غزل كه در اين نوع به مرحله بلندي از كمال نزديك شده ، و مقدمه ظهور غزلسرايان بزرگ قرن هفتم ، خاصه سعدي قرار گرفته است .))

قطعه زير شاهدي است گويا به رواني كمال جمال الدين محمد .




  • يا زچشمت وفا بياموزم
    پرده بردار تا خلايق را
    تو زمن شرم و من ز تو شوخي
    نشوي هيچگونه دست آموز
    به كدامين دعات خواهم يافت
    تا روم آن دعا بياموزم



  • يا دلت را وفا بياموزم
    معني والضحي بياموزم
    يا بياموز يا بياموزم
    چه كنم تا تو را بياموزم ؟
    تا روم آن دعا بياموزم
    تا روم آن دعا بياموزم



شايد براي نشان دادن مقام ادبي جمال‌الدين محمد همين مختصر كافي باشد .

اما شهرت جمال الدين محمد به عنوان يك نقاش كمتر از شهرت وي در شاعري نبود . معاصرينش وي را به نام ((جمال نقاش اصفهاني)) ميشناختند .

در كار زرگري نيز چنين بود تا جايي كه جمال الدين محمد خود را شاعر زرگر )) مي‌ناميده است .

چنانكه گفتيم در اصفهان ديده به دنيا گشود . از تاريخ تولد وي اطلاعي در دست نيست ، و آنچه درباره كودكي و جواني او ميدانيم نيز بسيار ناچيز است .

آنچه مسلم است در آغاز جواني و قبل از آنكه به كسب علم متداول زمان خود چون ادبيات ، عربي ، حكمت و فقه بپردازد ، فنون نقاشي و زرگري آموخته و به اين دو هنر اشتغال داشته است .

پسرش كمال الدين در قصيده زير كه در مدح يكي از صدور زمان خود سروده است ميگويد :




  • أي بزرگي كه چو من را مديحت سپرم
    نيست پوشيده كه در عهد صدور ماضي
    از كرم عذر چه گويي كه در ايام تو من
    از ميان علما رخت ببازار برم



  • همه بر شارع اقبال بود رهگذرم
    رخت زي مدرسه آورد ز دكان پدرم
    از ميان علما رخت ببازار برم
    از ميان علما رخت ببازار برم



چه عاملي جمال الدين محمد را از دكان به مدرسه كشاند ، روشن نيست . اما زمان آن را بايد در آغاز جواني وي دانست .

جمال الدين محمد بزودي در كار و كسب علوم بكمال رسيد ، و از آن پس بكار شاعري پرداخت خود وي در اين باره گويد :




  • حرص ثناي تو كرد شاعرم ارني
    شرع بدي پيشتر ز شعر شعارم



  • شرع بدي پيشتر ز شعر شعارم
    شرع بدي پيشتر ز شعر شعارم



در كار شعر و شاعري نيز ، به سرعت به مرحله عالي رسيد . بدينسان هنوز بسيار جوان بود كه توشه‌أي گران از علوم و هنرهاي گوناگون چون ، شاعري و نقاشي و زرگري اندوخته داشت .

خود وي گويد :




  • نارسيده ز هنر گشته تمام
    راست همچون مه در منتصفم



  • راست همچون مه در منتصفم
    راست همچون مه در منتصفم



با اين همه هنر وي بسيار فروتن بود .




  • علوم شرعي معلوم هر كس است كه من
    حديث فضل رها كن كه من نميگويم
    وگر چه ميرسدم لاف فخر هم نزنم



  • ز هيچ چيز در اين شيوه كم قدم نزنم
    وگر چه ميرسدم لاف فخر هم نزنم
    وگر چه ميرسدم لاف فخر هم نزنم



شايد نتوان با واژه‌ها و جمله‌ها ، فروتني و بزرگي روح هنرمندي ، چون جمال الدين محمد را توصيف كرد . اما عزت نفس ، و بلند طبعي وي را از اشعارش به خوبي ميتوان دريافت .

در ميان آثار او قصايدي چند در مدح معاصرينش وجود دارد . اما اين مدايح ، هرگز صورت تملق و چاپلوسي به خود نگرفته است .

وي از درخواست جاه و مال ، و خم كردن گردن در برابر صاحبان زور و زر گريزان بود .

محمد ، بنا بنوشته صاحب رياض‌العارفين بيشتر عمر را در عزلت و گوشه‌نشيني گذراند . عوامل گوناگوني را ميتوان در گوشه‌گيري وي مؤثر دانست .

از همه مهمتر بلند نظري او بود ، كه به خلاف ديگر معاصرينش تن به مدح و ثناي بيجان صاحبان زر و زور نميداد . سبب ديگر بي نيازي جمال الذين محمد از اين گروه بود . زيرا وي از هنر نقاشي و زرگري خود امرار معاش ميكرد نه از راه مديحه سرايي . وضع نابسامان اجتماعي روزگار وي را نيز ، در گوشه نشيني و انزواي وي بسيار موثر بود . اگر چه در اشعار وي اين نابساماني ، و آشوب به خوبي هويداست ، اما بد نيست جمله‌أي چند در اين باب از كتاب راحه الصدور ، نوشته محمد بن علي بن سليمان راوندي ، كه معاصر جمال الدين محمد است نقل كنيم .

وي مينويسد :

((علما را چندان افتاد از اين بنياد ، كه هيچ را زبان گفتار نماند ، و چون علما را حرمت نماند ، كس به علم خواندن رغبت نمينمايد . و در شهور سنه ثمان و تسعين خمسمائه ، در جمله عراق كتب علمي و اخبار و قرآن بتراز وي ميكشيدند و يك من و نيم دانگ ميفروختند ، و قلم ظلم و مصادرات بر علما و مساجد و مدارس نهادند ، و همچون از جهودان سرگزيت ستانند ، در مدارس از علما زر ميخواستند .))

وضع اجتماعي اصفهان در زمان جمال الدين به شدت نابسامان بود .

تزوير و دروغ ، جور و فساد رواج داشت ، و از همه دردناكتر آنكه اختلاف بين حنفيان و شافعيان ، اصفهان را بصورت صحنه جدالي دائمي درآورده بود . و هر روز كار به قتل و غارت ميكشيد .

روح حساس هنرمندي چون جمال الدين به شدت از اين نابساماني آزده بود ، و قصيده مشهور زير نماينده اين آزردگي است .




  • الحذر أي عاقلان ، زين وحشت آباد الحذر
    أي عجب دلتان بنگرفت و ، نشد جانتان ملول
    عرصه‌أي نادلگشا و ، بقعه‌أي نادلپسند
    مرگ در وي حاكم و ، آفات در وي پادشا
    امن در وي مستحيل و ، عدل در وي ناپديد
    روز را خفاش دشمن ، شمع را پروانه خصم
    شير را از مور، صد زخم ، اينت انصاف ايجهان
    آخر اندر عهد تو اين قاعدت شد مستمر
    در مساجد زخم چوب و ، در مدارس گير ودار



  • الفرار أي غافلان زين ديو مردم الفرار
    زين هواهاي عفن، زين آبهاي ناگوار
    قرضه‌يي ناسودمند و ، شربتي ناسازگار
    ظلم در وي قهرمان و ، فتنه در وي پيشكار
    كام در وي نادر و ، صحت در او ناپايدار
    جعر را در دست تيغ و ، عقل را در پاي خار
    پيل را از پيشه صد رنج ، اينت عدل أي روزگار
    در مساجد زخم چوب و ، در مدارس گير ودار
    در مساجد زخم چوب و ، در مدارس گير ودار



اگر لكنت زبان جمال الدين محمد را بر عوامل گفته شده بيافزاييم ، و توجه داشته باشيم كه اين نقص عضو وسيله ناجوانمردانه‌أي در دست هسودان ، و كوتاه نظران روزگار وي بوده است . علل گوشه نشيني و آزرده خاطري او روشن تر ميشود .

جمال الدين محمد درباره لكنت زبان خود گويد :




  • كناره گيرم زين رهزنان معني دزد
    گويند كج زبانم، كج باش گو زبان
    طرف كلاه خوبان خود كج نكوتر است
    نه ماه ز قوت شمس است اعوجاج ؟
    نه شاخ را ز امر ثما راست انحنا



  • كه تعبيه‌ايست مرا عقد در زبان سخن
    چون هست در معاني و در لفظ استوار
    ابروي و زلف دلبر كج بهتر و دو تا
    نه شاخ را ز امر ثما راست انحنا
    نه شاخ را ز امر ثما راست انحنا



درباره مذهب جمال الدين قضاوت قاطع نميتوان كرد .

وي بسبب ضرورت زمان، گاهي به مدح حكام حنفي مذهب اصفهان بر حاشيه ، (خاندان ساعديان) و گاهي در وصف حكام شافعي مذهب ،(خاندان خوجند ) داد سخن داده است .

اما در همان حال به مدح خاندان رسول نيز پرداخته است .

اگر توجه داشته باشيم كه مدايح اول بيشتر به سبب ضرورت ، و مدح خاندان پيغمبر ، به ميل و خواسته خود شاعر بوده ، و در برابر آن چشم اجر معنوي داشته ، شايد بتوان گفت كه وي شيعي مذهب بوده است .

در قصيده‌أي بمطلع زير :




  • رسول مرگ پياپي همي رساند بمن
    كه ميخ خيمه دل زين سراي گل بركن



  • كه ميخ خيمه دل زين سراي گل بركن
    كه ميخ خيمه دل زين سراي گل بركن



در مدح خاندان رسول چنين گويد:




  • ببين چه كرد او ، با اهل بيت مصطفوي
    چه تيره عذر كه رخنه نكردشان سينه
    نه بهر ايشان بود آفرينش عالم
    خداي عز و جل بر زمين دو شاخ نشاند
    يكي ز بيخ بكندد آب ناداده
    اگر زمانه كسي را به طبل كشتي راند
    چو با صلاله پيغمبر اين رود تو كه ؟
    كه از سلامت خواهي كه با شدت روشن



  • حديث رستم بگذار و قصه بهمن
    چه تيغ ظلم كه خونين نكردشان گردن
    نه بهر ايشان بود ازدواج روح و بدن
    ز يك نهال برون آخته حسين و حسن
    يكي به تيغ بزهر آبداده اينت عضو
    اگر نبودي مر اهل بيت را توسن
    كه از سلامت خواهي كه با شدت روشن
    كه از سلامت خواهي كه با شدت روشن



جمال الدين محمد به شهر خود اصفهان سخت عشق ميورزيد ، و به جز دو سفري كه به آذربايجان و مازندران كرد هرگز از اصفهان دور نشد .

داستان مناظرات او با مجيرالدين بيلقاني و خاقاني شيرواني ، كه سبب سرودن قصايد بسيار بديع وسيله آنها شد ، بسبب همين علاقه شديد به اصفهان بوده . چون مجيرالدين بهجو مردم اصفهان پرداخت وي نيز به جواب گوئي برخاست ، كه داستان آن بسيار شيوا و دلچسب است .

خود وي درباره اين علاقه ميگويد :




  • هست بر پاي من دو بند گران
    علقت چار طفل و حب وطن



  • علقت چار طفل و حب وطن
    علقت چار طفل و حب وطن



جمال الدين محمد هنرمندي بكمال بود، و چنانكه شيوه هنرمندان است زندگي او از رنج و ملال تهي نبود .

قطعه زير گوياي رنج و اندوه شديد جمال الدين است .




  • درين مقرنس زرنگار خورد دوداندود
    به آه از اين قفس آبگون برآرم گرد
    بمنجنيق بلا پشت عيش من بشكست
    نماند تيري در تركش قضا كه فلك
    رسيد عمر به پايان طرفه‌العيني
    بر غم حاسد و بدخواه پيش دشمن و دوست
    چو نام وننگ فزايد عنا ، نه نام و نه ننگ
    بآفتاب سر من اگر فرود آيد
    همي گريزم از اين قوم چون پري ز آهن
    محمد أي سر مرد آبها و دست بشوي
    كه روي فضل سيه گشت و كار جود ببود



  • مرا به كام بد انديش چند بايد بود
    باشك ازين كره آتشين برآرم دود
    بدا سغاله غم گشت عمر من بدرود
    سوي دلم به سر انگشت امتحان نگشود
    نه بخت شد بيدار و نه چشم فتنه غنود
    چو صبح چند زنم خنده‌هاي خون آلود
    چو زاد و بود نمايد جفا ، نه زاد و نه بود
    بدين سرم كه زگردنش در ربايند زود
    كه ميگريزند از من چو ديو از قل اعوذ
    كه روي فضل سيه گشت و كار جود ببود
    كه روي فضل سيه گشت و كار جود ببود



در اواخر عمر ، روح جمال الدين از نامردميها چنان آزرده شده بود كه ، با همه عشق و علاقه شديدي كه به شهر و ديار خود داشت ، زبان به بدگويي از مردم آن گشود .




  • نفاق و بخل در شهر سپاهان
    بزرگ و خردشان ديدم وز ايشان
    بس دريغ آيدم چنين شهري
    مردمي اندر آن مجوي از آنك
    همه چيزي در اوست جز مردم



  • چنان چون تشنگي در ريگ ديدم
    وفا در سگ كرم در ديگ ديدم
    بگروهي همه چو دردي خم
    همه چيزي در اوست جز مردم
    همه چيزي در اوست جز مردم



اندوه و غم جمال الدين ، از اينكه در ميان مردمي بسر ميبرد كه ارج هنر و فضيلت را نميشناسند ، بقدري است كه مرگ را آرزو ميكند ، و بر رنجي كه در پي كسب علم و هنر برده افسوس ميخورد .




  • مكن أي چرخ بر ما هم نظر كن
    اگر بر جاهلان وقف است خيرت
    مرادي برگذشت از عمر و امروز
    نه اندر رسم اين ايام انصاف
    چنان سيرم ز جان گز قصه هر روز
    چرا از بهر دانش رنج بردم
    قلم را با قلمزن خاك بر سر
    چرا نه چنگ زن بودم دريغا



  • كه هركس از تو در كاريست الا
    نيم من هم بدين حد نيز دانا
    زدي بدتر گذشت أي واي فردا
    نه اندر طبع اين مردم مواسا
    كنم صد ره گذر بر مرگ عمدا
    چرا بيهوده ميپختيم سودا
    چرا نه چنگ زن بودم دريغا
    چرا نه چنگ زن بودم دريغا



چنانكه گذشت جمال الدين محمد را در زمان حيات ((جمال نقاش )) نيز ميخواندند شهرت او در هنر نقاشي كمتر از شهرتش در شعر نبود . عنوان جمال نقاش براي جمال الدين محمد در دو جا ذكر شده است . اول در كتاب ((راحه الصدور و آيه السرور )) ابن راوندي است .

ابن راوندي در سبب تاليف كتاب خود مينوسد :

((و سبب تأليف اين كتاب آن بود كه در شهور سنه ثماني و خمسمائه خداوند عالم ، ركن الدنيا والدين طغرل بن ارسلان را هواي مجموعه بود از اشعار ، خالد دعا گوي زين الدين مينوشت و جمال نقاش اصفهاني آنرا صورت ميكرد . صورت هر شاعري ميكردند و در عقبش شعر ميآوردند و مذاحكي چند ، و آن حكايت را صورت رقم ميزدند و خداوند عالم مجلس بدان ميآراست ))

از نوشته ابن راوندي پيداست ، كه جمال الدين محمد در دربار طغرل بن ارسلان طغرل سوم رفت و آمدي داشته است . طغرل سوم (571 - 590 ) پادشاهي جنگ آور ، دلير، هنردوست و شاعر بود . جمال الدين محمد در دربار طغرل سوم تنها از هنر نقاشي خود استفاده ميكرد .

به چه سبب وي از هنر شاعري خود در دربار طغرل سوم سود نميبرد ، امري روشن است . جمال الدين به سبب بلند منشي كمتر به مديحه‌سرايي تن ميداد . از آن گذشته در صورتي كه قصيده‌أي در مدح سلطان سلجوقي ميگفت ، لازم بود بشيوه شعراي زمان ، با بياني رسا در مجلس سلطان بخواند ، و جمال الدين چنان كه گذشت متأسفانه از اين نعمت محروم بود .

مرحوم محمد اقبال در حاشيه كتاب ((راحه الصدور)) درباره ((جمال نقاش)) مينويسد وي از دوستان جمال الدين محمد عبدالرزاق اصفهاني بوده است اين نظر متأسفانه اشتباه است ، و دليل آنرا ذكر خواهيم كرد .

مورد دومي كه عنوان ((جمال نقاش )) براي جمال الدين بكار رفته است قطعه زير است .




  • أي نقشبند عالم جان اندر اين جهان
    تو صورت جمالي لابل كه كشته
    نقش لقاي خوب تو ببينم منم جمال
    با تن بساخت جان چو شود گر لطافتت
    خاك ارچه هست سست و كثيف و گران و زشت
    ورتب تو نباشد با هم به طبع من
    ناهيد چرخ خورد طرف مه و آسمان لطيف
    از بهر اتفاق تبايع بماند ياد
    أي يار غار حب كن از اين حب يار غار
    باشد كه طبع تر تو با طبع خشك من
    زين نوشد اروئي كه بسازم كند قرآن



  • ني‌ني كه نيست هيچ پذيراي نقش جهان
    معني آن كه خود نبود صورتي روان
    نامت ((جمال نقاش)) آمد ز بهر آن
    با طبع با كثافت من ساخت همچنان
    آب لطيف خوب سبك شد روان در آن
    بس سازگار است هست طبيبي در اين ميان
    يادآور أي عزيز كه گفتي نميتوان
    طرياق اربعه ز حكيمان باستان
    با جنتيان احمر و با مر و زعفران
    زين نوشد اروئي كه بسازم كند قرآن
    زين نوشد اروئي كه بسازم كند قرآن



قطعه يادآور شده ، چون در وصف جمال الدين محمد سروده شده ، در ديوان وي ضبط گرديده است . و در نتيجه اين شبهه پيش آمده ، كه اين قطعه نيز از جمال الدين محمد است ، و در وصف شخصي بنام ((جمال نقاش )) سروده شده است .

در حالي كه قطعه مورد نظر شعري است سست و ناپخته و نميتواند از جمال الدين محمد عبدالرزاق شاعر توانا باشد .

چنانكه وحيد دستگردي ، در مقدمه ديوان جمال الدين محمد عبدالرزاق اصفهاني نوشته است ، اين قطعه به احتمال زياد از جمال الدين خجندي است ، كه صاحب تذكره هفت اقليم او را از شعراي معاصر جمال الدين محمد بشمار آورده است . جمال الدين خجندي از روساي مذهب شافعي ، و ممدوح جمال الدين محمد بود ، و بين آنها شعر مبادله ميشده است . جمال الدين محمد در اشعار خود ، از خط خوش و اشعار جمال الدين بسيار ياد ميكند ، و از آنجمله است اشعار زير :




  • شعر مخدوم من جمال الدين
    لفظ و معنيش چون گل و در وي
    معني روشنش ز خط سياه
    صورت يوسف و دل چه بود



  • كه چو گل بر دم سحرگه بود
    عقل و ادراك و وهم گمره بود
    صورت يوسف و دل چه بود
    صورت يوسف و دل چه بود



ابيات زير نيز بخشي است از قصيده حزن انگيز جمال الدين محمد در سوگ او .




  • دريغ عالم معني خراب ميبينم
    دريغ بهر هنرها جمال دين محمود
    نه خانداني از مرگ تو خراب شده است
    كه عالمي ز غم تو خراب ميبينم



  • دريغ ماه كرم در سحاب ميبينم
    كش از سموم عجل چون سراب ميبينم
    كه عالمي ز غم تو خراب ميبينم
    كه عالمي ز غم تو خراب ميبينم



بدنبال قطعه مورد گفتگو ، قصيده‌أي به همان وزن و قافيه ، در ديوان جمال الدين محمد ضبط است . مقايسه بين ابيات اين قطعه و قصيده ، نشان ميدهد كه ابيات قصيده پاسخي است به قطعه نام برده . جاي بحث نيست كه اين قصيده از جمال الدين عبدالرزاق است و اين است قصيده :




  • أي كلك نقش بند تو آرايش جهان
    أي نكته بديع تو خوشتر ز آرزو
    چون روح پاك عرضي و چون علم نيكنام
    نظارگي خط تو نرگس بهر دو چشم
    هم نثر زير پاي تو افتاده چون ركاب
    اندر سواد خط شريف تو لفظ عذب
    بي مجلس رفيع تو بودست پيش ازين
    زان نوشدارويي كه بر آميخته‌أي بلطف
    از جنتيان تو شده‌ام سرخ روي ليك
    بخت من ار مساعد بودي بهيچ حال
    ليكن به خدمت تو اگر كمترك رسم
    در حضرتي كه مشك نيارد زدن نفس
    جايي كه آفتاب فلك شعله زد سها
    گيرم كه خود عطارد گشتم به نظم و نثر
    بر من ز عرض پاك گماني همي بري
    نزديك من چه گويي اين خام نيك خوي
    پس گر بدين گراني مقبول خدمتم
    رنجه مكن قلم كه رهي خود قلم صفت
    اول خطاي بنده تو اين بيتها شناس
    صد بار عقل گفت بتحديد كاين سخن
    تا اختران بتابد چون اختران بتاب
    قدر تو از سعادت افلاك در علو
    جاه تو از حوادث ايام در امان



  • أي لفظ دلگشاي تو آسايش جنان
    و أي گفته رفيع تو برتر ز آسمان
    چون وهم دوربيني و چون عقل نيكدان
    مدحت سراي فضل تو سوسن بده زبان
    هم نظم زير دست تو گشتست چون عنان
    آب حيات در ظلمات است بيگمان
    كارم بجان و كارد رسيده باستخوان
    دارم همي كنون طمع عمر جاويدان
    از بيم لفظ مر رخ من شد چو زعفران
    يك لحظه برنداشتمي سر زآستان
    آنرا تو هم ز خدمتهاي بزرگ دان
    من سوخته جگر چه نهم اندر اين ميان
    معذور باشد ار شود از ديده‌ها نهان
    بآفتاب فضل چگونه كنم قرآن
    ترسم كه چون ببيني باشد خلاف آن
    خوشتر از آن كه گويي اين لنگر گران
    از بخت اين مراد همي يافتن توان
    آمد ميان ببسته و بر سر شده روان
    اندر برابر سختي پاكتر ز جان
    كرمان و زيره ، بصره و خرماست هان و هان
    تا آسمان بماند چون آسمان بمان
    جاه تو از حوادث ايام در امان
    جاه تو از حوادث ايام در امان



بنابراين آنچه سبب اشتباه مرحوم محمد اقبال شده ، همين قطعه مورد بحث است ، بعضي ديگر از محققان نيز به پيروي از نظر مرحوم اقبال گرفتار اين اشتباه شده‌اند .

بدين سان جمال نقاش كسي جز جمال الدين محمد نمي تواند باشد .

گذشته از اين ، خود جمال الدين چندين جا در اشعارش بنقاش بودن خود اشاره كرده است .

در قصيده‌أي كه در وصف بهار ، و مدح نظام الدين ابوالعلاي صاعدي ، برادر ركن الدين صاعدي بمطلع زير سروده .




  • اينك اينك نوبهار آورد بيرون لشكري
    هر يكي چون نوعروسي در دگرگون زيوري



  • هر يكي چون نوعروسي در دگرگون زيوري
    هر يكي چون نوعروسي در دگرگون زيوري



ميگويد :




  • تا چو من باشند ابر و باد دايم در دو فصل
    بادي اندر سايه خورشيد عالم ركن دين
    ساخته در مدح هر دو بنده هر دم دفتري



  • در ربيع اين نقشبندي در خزان آن زرگري
    ساخته در مدح هر دو بنده هر دم دفتري
    ساخته در مدح هر دو بنده هر دم دفتري



ابيات زير نيز نقاش بودن او را مسلم ميسازد .




  • شد كلك نقش بند تو صورت نگار عقل
    أي بلبلي كه وقت ترنم ز نغمه‌ات
    لفظت شكر فروش و ضميرت گوهرفشان
    كلك تو نقشبند و بيان تو دلگشاست



  • گشته مرصع از سخنت گوشوار عقل
    سطح محيط گنبد پيروزه پر صداست
    كلك تو نقشبند و بيان تو دلگشاست
    كلك تو نقشبند و بيان تو دلگشاست



گاهي در اشعار وي ، اصلاحات مربوط به نقاشي نيز به چشم ميخورد ، كه دليل ديگري بر نقاش بودن اوست .




  • جزء از براي وجودت كه عالم معني است
    فلك صحيفه ابداع را نزد بيرنگ



  • فلك صحيفه ابداع را نزد بيرنگ
    فلك صحيفه ابداع را نزد بيرنگ



جمال الدين محمد در حاليكه در اوج شهرت شاعري خود بود ، از هنر نقاشي دست نكشيد ، حتي از راه نقاشي امرار معاش ميكرده است .

در قصيده‌أي كه با اين مطلع شروع ميشود :




  • منم آنكس كه عقل را جانم
    منم انكس كه روح را مانم



  • منم انكس كه روح را مانم
    منم انكس كه روح را مانم



ميگويد :




  • با چنين موطيان و ممدوحان
    أي بسا عطلت ار زبان بودي
    بعد از ايزد كه واجب الرزق است
    مدح انگشت خويش خواهم گفت
    زانكه من جيره خوار ايشانم



  • شكر حق را كه صنعتي دارم
    عامل آسياي دندانم
    اين سر(سه) انگشت ميدهد نانم
    زانكه من جيره خوار ايشانم
    زانكه من جيره خوار ايشانم



از اين اشعار پيداست كه جمال الدين محمد ، بكمك هنر نقاشي و زرگري خود امرار معاش ميكرده است ، و ممدوحان كوتاه همت او در تأمين معاش وي كمكي نميكرده‌اند .

جمال الدين محمد زرگري بسزا نيز بود وي در اشعارش چند جا بهتر زرگري خود اشاره ميكند .

در قصيده مشهور وي بمطلع زير :




  • كيست كه پيغام من به شهر شروان برد
    يك سخن از من بدان مرد سخندان برد



  • يك سخن از من بدان مرد سخندان برد
    يك سخن از من بدان مرد سخندان برد



كه قصيده‌أي است در جواب خاقاني شرواني ميگويد :




  • شاعر زرگر منم ، ساحر درگر تويي
    كيست كه باد و برودت ز ما دو كشخوان برد



  • كيست كه باد و برودت ز ما دو كشخوان برد
    كيست كه باد و برودت ز ما دو كشخوان برد



و نيز در قطعه‌أي بدين مطلع :




  • من ز جمع شاعران باري كي‌ام
    من ز لاف دانش و دعوي كيم



  • من ز لاف دانش و دعوي كيم
    من ز لاف دانش و دعوي كيم



گويد :




  • ميتوان دانست قدر زرگري
    اين تكبر چيست پس يعني كي‌ام



  • اين تكبر چيست پس يعني كي‌ام
    اين تكبر چيست پس يعني كي‌ام



باز در قصيده‌أي در توصف خزان ، و مدح ركن الدين مسعود ، با بكار بردن اصلاحات زرگري ، بزرگ بودن خود اشاره ميكند :




  • بگشت گونه باغ از نهيب باد خزان
    مگر كه باد خزاني بباغ ضرا بست
    كه چون درست مكلس شدست برگ درخت
    و گرنه سيمگري داند ابر از چه سبب
    همي فشان نقره ز سونش سوهان



  • ببرد باد خزان برگ شاخ رنگرزان
    كه آفتابش كوره است و آبدان سندان
    كه چون سبيك نقره ببسته آب روان
    همي فشان نقره ز سونش سوهان
    همي فشان نقره ز سونش سوهان



و نيز در اين بيت بابزار زرگري اشاره ميكند :




  • زخم ار پي زر همي خورد سندان
    پس زر بدهان كاز ميبينم



  • پس زر بدهان كاز ميبينم
    پس زر بدهان كاز ميبينم



از حوادث زندگي او يكي مبتلا شدن او بآبله است ، كه سبب چشم درد شديد او گرديد ، و شرح آنرا در شعري به مطلع زير سروده است .




  • محروم مانده أي ز فوايد بدرد چشم
    خود الحريص محروم در حق ما است راست



  • خود الحريص محروم در حق ما است راست
    خود الحريص محروم در حق ما است راست



چنان كه گفته شد متاسفانه از چگونگي زندگي جمال الدين اطلاع چنداني نداريم .

بسبب آنكه تاريخ تولد او معلوم نيست ، نميتوان گفت كه وي چند سال زيسته است . اما آنچه مسلم است عمر وي كمتر از پنجاه و پنج سال نبوده است . زيرا وي در اشعارش گاهي به سن خويش اشاره ميكند .




  • با آنكه نيست هيچ به فردا اميد من
    چو ماند عمر چو پنجاه و پنج سال گذشت
    كه گشت سرو تو چون خيزران بنفشه سمن



  • باشد ذخيره محنت پنجاه ساله‌ام
    كه گشت سرو تو چون خيزران بنفشه سمن
    كه گشت سرو تو چون خيزران بنفشه سمن



از اين ادبيات نيك پيداست كه وي سالهاي آخر عمر را با اندوه و رنج بسيار بسر برده است .

قطعه گوياي زير را وي در وصف پيري خود سروده است :




  • در آئينه تا نگاه كردم
    زنديشه ضعيف و بيم پيري
    امروز بشانه چند از آن موي
    شايد كه خورم غم جواني
    ز آئينه معاينه بديدم
    وز شانه بصد زبان شنيدم



  • يك موي سفيد خويش ديدم
    در آئينه نيز ننگريدم
    ديدم دو سه تار و بر تپيدم
    كز پيري خود خبر رسيدم
    وز شانه بصد زبان شنيدم
    وز شانه بصد زبان شنيدم



جمال الدين محمد بسال 588 در اصفهان ، شهري كه از وي نامهربانيها ديده بود ، ديده از جهان فرو بست .

شايد اين رباعي غم آلود جز آخرين اشعار وي باشد .




  • زين گونه كه شد خار و فرومايه هنر
    يارب تو بفرياد رس آن مسكين را
    كشخوانه سپاهان بود و مايع هنر



  • از جهل پس افتاد بصد مايه هنر
    كشخوانه سپاهان بود و مايع هنر
    كشخوانه سپاهان بود و مايع هنر



از وي چهار فرزند به جاي ماند ، كه بزرگترين آنها كمال الدين اسماعيل شاعر نامدار است .

1 - در اينجا بايستي از دوست دانشمندم آقاي يحيي ذكاء كه يادداشتهاي خود را درباره ابونصر عراق در اختيار بنده گذاشتند سپاسگزاري كنم .

2 - نگاه كنيد به چهار مقاله و لغت نامه دهخدا .

3 - لباب الالباب ص 539 .

4 - آتشكده آذر ص 929 .

5 - رياض العارفين ص 292 .

6 - تاريخ ادبيات ايران ، دكتر صفا - ص 733 .

7 - ص 264 ديوان جمال الدين .

8 - ص 246 ديوان جمال الدين .

9 - راحه الصدور ص 33 .

10 - ص 418 ديوان جمال الدين .

11 - ص 57 راحه الصدور .

12 - جنتيان - دارويي است مشهور و بيخي باشد سرخ رنگ آنند دراج .

13 - مر: به معني تلخ و دارويي ، و آن آب منجمد درختي است بسيار تلخ . آنندراج .

14 - نگاه كنيد به مقدمه ديوان جمال الدين عبدالرزاق نوشته وحيد دستگردي .

15 - نگاه كنيد به لباب الالباب به هفت اقليم ديگر تواريخ شعرا .

16 - جگرسوخته در قديم به جاي مشك به تقلب فروخته ميشد - آنندراج .

17 - سها : ستاره‌أي است كوچك در بنات النعش .

18 - بيرنگ به معني طرح نقاشي است .

19 - اشاره‌ايست به گرفتن قلم نقاشي در دست با سه انگشت يا با سر انگشتها .

20 - درست : زر مسكوك مشكوك باشرفي بوزن مخصوص، كه اگر نقصان نداشته آنرا درست ميگفتند .

21 - مكلس : سكه بي نقش .

22 - سبيكه : فلز گداخته مانند زر و نقره .

23 - سونش: ريزه‌هاي سيم و زر كه از سوهان كردن ريخته شود .

/ 1