جنس و رنگ و آرايش جامههاي پارسي
نويسنده : يحيي ذكاء رئيس موزه مردم شناسي استاد تاريخ لباس در هنركده هنرهاي تزييني ناشر : فرهنگ و مردم / دوره6-ش71( شهريور 1347 ) تاريخ : جامههاي پارسيان در دوره هخامنشيان گفتار چهارم
گر چه به انگيزه گذشت ساليان دراز از دوره هخامنشي، از بافته هاي آن زمان، بجز چند تكه قاليچه و گليم، نمونه ديگري، به دست نيامده است، ليك به دستياري مدرك تاريخي مي دانيم كه هنر بافندگي در آن دوره پيشرفت بسيار كرده بود و بافتن پارچه هاي گرانبهاي گوناگون در شاهنشاهي هخامنشي رواج فراوان داشت. بنا به نوشته تاريخ نويسان باستاني، پارچه هاي ايراني از ديده جنس و رنگ و نرمي، شهرت جهاني به دست آورده بوده، و بيشتر مردم آن زمان، خواستار و خريدار آن بوده اند، به ويژه لطافت و طرح نقوش پارچه هاي پشمي و ابريشمي و كتاني كه به رنگهاي گوناگون، رنگ رزي مي شده، همه را فريفته خود مي ساخته است و به اين نكته بارها از سوي نويسندگان يوناني اشاره شده است. همه ساله در نوروز و مهرگان، جزو باجهاي نقدي و جنسي كه به گنجينه هاي شاهنشاهان هخامنشي سپرده مي شد، همواره مقداري نيز پارچه هاي گرانبها نبريده و جامه اي دوخته و پرده هاي منگوله دار و زيبا وجود داشت و اين موضوع گذشته از نوشته هاي تاريخ نويسان، از نقش برجسته هاي تخت جمشيد نيز آشكار است و چون هر يك از تيرهها و كشورهاي شاهنشاهي، ناگزير بهترين ساخته و محصول كشور خود را به دربار هخامنشي گسيل مي داشتند، از اين رو ما ميتوانيم از همين نقش برجستهها مراكز بافت و تهيه پارچهها و جامههاي دوخته را در سرتاسر شاهنشاهي هخامنشي به دست آوريم. مثلاً در نقش برجسته پله هاي كاخ آپادانا ديده مي شود كه: مادها، سكاهاي تيز خود، ارمنيها، كليكيها، كت پتوكيها، ساگارتيها و تازها، جامه هاي دوخته و مصريها، ايونيها و باز هم تازيها، پارچه هاي نبريده و بابليها پردههاي ريشه دار و منگوله دار به ارمغان آوردهاند(1) و تاريخ نويسان نيز درباره مراكز پارچه بافي شاهنشاهي هخامنشي يادآوري كرده اند كه در مصر و ليبيا پارچه هاي كتاني، در آشور پارچه هاي گوناگون و مليله دوزي، در خراسان و باختر و سغد، پارچه هاي گوناگون، در هند شمالي و جنوبي پارچه هاي پنبه اي در كليكيه پارچههايي از پشم شتر، در سوريه پارچه اي ارغواني، در بابل بافتهها و جامه هاي دوخته و در پارس و خوزستان پارچه اي گوناگون نرم و نازك بافته و آماده مي شده است و همه بافته هاي اين سرزمينها در ايران رواج داشته و پارسيان نيز در دوخت جامه هاي خود از اين پارچه ها استفاده مي كرده اند. نوشته اند هنگام غارت گنجينه هاي شاهنشاهان هخامنشي در تخت جمشيد به دست سپاهيان الكساندر مكدوني،جامه هاي دوخته را شماره نبود و چون سربازان به علت فراواني كالا، چيزها را خوب و بد مي كردند از اين رو بر سر پارچه اي نبريده گرانبها، در ميانشان پيكار درميگرفت و بدين گونه گاهي جامه هاي زربفت شاهي و بافته هاي گرانبها در دست سربازان با كارد و شمشير دريده و پاره پاره مي گرديد. به جاست يادآوري كنيم كه در اين دوره كار بافندگي را بيشتر زنان انجام مي دادند و كار مشغوليت بانوان ايراني، بافتن پارچه هاي گرانبها و سوزن كاري بود و حتي شهبانوها و شاهدختها نيز در دربار ، بدين كار مي پرداخته اند، چنانكه هرودوت نوشته است «آماستريس» همسر خشايارشا پارچه جامه اي شاهنشاه را خود بافته و مي دوخت و به اندازه اي پارچهها را دلكش و زيبا مي ساخت كه گوي سبقت را از همگان مي ربود. جنس پارچه هاي دوره هخامنشي
از نوشته هاي تاريخ نويسان باستاني چنين دانسته مي شود كه در دوره هخامنشي بيشتر پارچهها از پشم و پنبه و كتان بافته مي شده است و اگر مردم ايران تا آن هنگام از چگونگي پرورش كرم ابريشم ناآگاه بوده اند ليك نخ پارچه هاي ابريشم و پارچه هاي ابريشمي در ايران شناخته بوده است. پشم - چنانكه مي دانيم، پشم جانوران بويژه پشم گوسفند و بز و شتر يكي از نخستين موادي است كه آدمي براي رشتن و بافتن بكار برده است و چون سرزمين ايران بعلت داشتن چراگاههاي فراوان همواره يكي از مراكز گله داري بوده است از اينرو تهيه پشم هاي مرغوب و لطيف براي بافت پارچه و قالي و گليم و مخمل هاي پشمي به رنگهاي گوناگون، بسيار معمول بوده است. پنبه - منشأ كشت پنبه و سرزميني كه براي نخستين بار پنبه در آنجا كاشته و بكار رفته است چندان روشن و شناخته نيست، ليك اين آشكار است كه باستان زمان ، پارچه هاي پنبه اي بكار ميرفته است و از 1500 سال پيش از ميلاد تا 1500 ميلادي، هند همواره مركز كشت و صنعت و بازرگاناني پنبه ي جهان بوده است. مردم ماد بالا پوش و قبا و شلوار مادي ارمغان آورده اند. تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا در سال 1930 ميلادي بر اثر پيدايش يك مدرك باستاني دانسته شد كه نزديك به سه هزار سال پيش از ميلاد، پنبه در هند بكار ميرفته و از آن نخ و پارچه هاي پنبه يي رشته و بافته مي شده است. چنين گمان ميرود كه كشت پنبه و بافت پارچه هاي پنبه اي از هند به ايران و چين و ژاپن گسترش يافته ، رفته رفته در اين كشورها نيز كاشتن پنبه و استفاده از الياف براي بافتن پارچه هاي پنبه اي معمول گرديده است. چنين پيداست كه پس از هنديها ، ايرانيان نخستين مردمي هستند كه در آسياي غربي پنبه را شناخته و از آن استفاده كرده اند در صورتيكه در اين هنگام غربيان هنوز پنبه را بدرستي نشناخته و از چگونگي كشت و تهيه آن ناآگاه بوده اند، چنانكه گروهي از تاريخ نويسان و يوناني پيش از هرودوت مانند ورون (VERRON) و ته او فراست (ق . م . 287 - 371) THEOPHRASTUS)) پنبه را پشمي ناميده اند كه محصول درختي است در هند، و هرودوت نيز از آنها پيروي كرده آن را«پشم درختي» پنداشته است. دليلهاي فراوان در دست هست كه نشان مي دهد در زمان پادشاهي داريوش بزرگ كشت پنبه در نواحي «باختر» و شرق ايران رواج داشته است و چون پارچه هاي پنبه اي لطيفتر و نرمتر از پشم بوده و جامههائي كه از پارچه پنبه اي دوخته مي شده با هواي گرم بيشتر سازگاري داشته است، از اينرو پارچه هاي پنبه اي براي دوخت جامهها و زير جامه، خواستاران فراوان داشته است و به همين علت كارخانه هاي پنبه ريسي و پنبه بافي در ايران به فراواني بنياد يافته و پارچه هاي پنبه اي يكي از كالاهاي بازرگاني ايران بوده است. راست: مردم ارمنستان(؟) بالاپوش و قبا و شلوار مادي ارمغان آورده اند.تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا وسط : يكتن با بلي كه پرده ريشه و منگوله دار به ارمغان آورده است.تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا چپ : يك تن از مردم كليكيه (؟) كه رداء (شنل) ارمغان آورده است.تخت جمشيد.پلكان شرقي آپادانا كتان - كتان نيز همچون پنبه از زمانهاي پيش از تاريخ، كشت مي شده است، ليك اين گياه نخست براي روغن دانههايش كاشته شده و سپس از پوست ساقه هاي آن براي رشتن و بافتن استفاده گرديده است. دانشمندان چنين مي پندارند كه كتان نخست در سرزمين هاي مديترانهيي روييده و سپس از آنجا در اروپا و آسيا و آفريقا پراكنده شده است. در كلبه هاي درياچه نشينان سويس كه مربوط به زمان «نوسنگي» است و در سالهاي نزديك از زير آب بيرون آمده ، آثار پارچه هاي كتاني بدست آمده است و در زمان باستان نيز از نخ كتان، پارچه هاي راه راه ميبافتهاند . بهرسان آنچه پيداست در دوره هخامنشي كتان و جامه هاي كتاني در ايران رواج فراوان داشته و از آن جامهها و پرده هاي رنگارنگ زيبائي مي ساخته اند . ابريشم - پرورش كرم پيله و ساختن و بافتن ابريشم از زمانهاي پيش از تاريخ شناخته بوده است ، عموماً چينيان را نخستين مردمي مي دانند كه به پرورش كرم پيله و استفاده از تارهاي ابريشم اقدام كرده اند، گرچه برخي از دانشمندان برآنند كه سرچشمه اين ماده نيز هند بوده است. در داستانها و افسانه هاي ملي مردم چين پرورش كرم پيله و بافتن پارچه هاي ابريشمي به زن امپراتوري افسانه اي چين «هوانگ تي» كه «سي لنغ تشي» نام داشته، نسبت داده شده است. مي گويند اين امپراتور كه در ورود 2650 سال پيش از ميلاد مي زيسته است، به امپراتريس خود دستور داد كه در چگونگي رشد و دگرديسيهاي كرم پيله بررسي كرده از تارهاي آن استفاده نمايد، او مقداري از كرمها را زير چشم گرفته در جاي ويژهاي به پرورش آنها پرداخت و پس از زماني از چگونگي پرورش و راه استفاده از تارهاي آن براي بافت پارچه هاي لطيف آگاه گرديد و سپس آن را به مردم كشور خود نيز آموخت، بدينسان در اندك زماني ثروت مردم چين رو به افزوني نهاده . به انگيزه همين كار بزرگ، مردم چين به ملكه لقب «روح توت» داده در رده خدايانش شمردند و نيز براي اينكه مردم بيگانه از راز پرورش كرم پيله و چگونگي پيدايش تارهاي ابريشم آگاه نگردند، از بردن تخم توت و نوغان به كشورهاي ديگر به سختي جلوگيري كردند، بساني كه تا ساليان دراز مردم جهان با آنكه از ابريشم و پارچههايي ابريشمي سود مي بردند ليك از چگونگي پيدايش آن و از راز پرورش كرم پيله ناآگاه بودند و روي همين ناآگاهي چنين مي پنداشتند كه ابريشم از درخت به عمل مي آيد و گاه آن را الياف و رشته هاي زير پوست يك گونه درخت و بوته مي دانستند و برخي نيز اندكي به حقيقت كار نزديكتر شده مي گفتند تارهاي ابريشم بوسيله يك گونه تار تن (عنكبوت) يا سوسك تنيده مي شود. ابريشم بافي در زمان سلسله شانگ (1027 - 1523 پيش از ميلاد) به منتها درجه ترقي خود رسيده بود و تا زمان درازي پس از اين هم پرورش و بازرگاني ابريشم در دست چينيان بود. نوشته اند140 سال پيش از ميلاد، دختري از امير زادگان چين كه با يكي از پادشاهان آسياي ميانه زناشويي كرده بود پيش از بيرون آمدن از ميهن خويش در زير گيسوي خود، اندكي تخم نوغان و توت پنهان مي كند و به شهر شوهر خود مي برد و بدينسان سرانجام اين راز فاش شده پرورش كرم پيله و كشت درخت توت در آن سامان نيز معمول مي گردد نمايندگان مردم كت پتوكه (؟) بالا پوش و قبا و شلوار مادي ارمغان آورده اند . تخت جمشيد . پلكان شرقي آپادانا اين داستان را درباره انتقال ابريشم از چين به هند نيز سروده اند و در اينجا گفته مي شود كشت درخت توت و پرورش ابريشم نخست در دره «برهما پوترا» به عمل آمد و از آنجا به ديگر جا ها پراكنده گرديد ليك مراجع ادبي سانسكريت اشاره مي كند كه از حدود 1000 يا احتمالاً 4000 سال پيش از ميلاد صنعت ابريسشم بافي و پرورش كرم پيله در دره رودخانه گنگ رواج داشته و از آنجا آهسته آهسته به چين و ايران و آسياي مركزي گسترش يافته است. به هر سان، با اين همه مردم مشرق زمين راز پرورش كرم پيله را چنان نزد خود پنهان داشته بودند كه ساليان دراز مردم مغرب زمين، از منشأ ايجاد ابريشم پاك ناآگاه بودند تا اينكه به سال 526 ميلادي در زمان امپراتوري ژوستي نين، دو تن از رهبانان نسطوري ايراني كه براي تبليغ كيش خود به چين رفته بودند، در بازگشت اندكي تخم توت و نوغان را در داخل عصاهاي خيزران خود پنهان كرده به قسطنطنيه آوردند و به همين سبب امپراتور، آنان را پاداش فراوان داد و از تاريخ 552 ميلادي كشت درخت توت و پرورش كرم ابريشم در آن سرزمين رواج گرفت و كم كم به شهرهاي آتن و تب و تورنت پراكنده گرديد ، كشت درخت توت در شبه جزيره يونان چندان بالا گرفت كه آنجا را «موره» ناميدند كه به يوناني به معني توت است. چنانكه گفتيم چنين گمان مي رود كه در روزگار هخامنشيان، اگر هم ايرانيان از چگونگي پرورش كرم پيله ناآگاه بودهاند، باري از به كار بردن نخ و پارچه هاي ابريشمين بي بهره نبوده اند و كلافه هاي نخ ابريشم كه در خود چين آماده مي شده، با دست مردم سغد و باختر در سرتاسر شاهنشاهي ايران به فروش مي رسيده است. نمايندگان سكاها تيز خود بالا پوش و قبا و شلوار ماي ارمغان آورده اند. تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا به تازگي اسنادي به دست آمده حاكي از اينكه از زمانهاي بسيار باستان و شايد پيش از هخامنشيان، در آسياي ميانه به ويژه در سغد پرورش تخم نوغان انجام مي گرفته است و بدينسان ديگري شكي باز نمي ماند كه به كار بردن پارچههاي ابريشمي در ايران هخامنشي رواج داشته است و كلافه هاي ابريشم چين و سغد در كارخانه هاي بلخ و همدان و شوش و بسياري از شهرهاي ديگر ايران به پارچه تبديل مي گرديده است و پارچه هاي ابريشمي ايران كه گاهي در تار و پودهاي آن گلابتون زر و سيم نيز به كار برده مي شد (زري) از ديده زيبايي و لطافت و رنگ درخشش زبانزد يونانيان بوده است. رنگ جامه هاي پارسي
چگونگي به كار بردن رنگهاي گوناگون در پارچهها و جامهها، با فرهنگ و ذوق ملي و اندازه پيشرفت شهري گري در ميان مردم يك سرزمين بستگي ويژه اي دارد، گذشته از اينها، در برگزيدن رنگها براي جامه يا هر چيز ديگر، عوامل جغرافيايي، وجود و فراواني برخي مواد و خاكهاي رنگين در يك سرزمين، آداب و رسوم و معنيهاي ويژهاي كه به رنگها داده مي شود نيز بي تأثير نيست، از اين رو مطالعه و دقت در رنگ جامه هاي مردمان گوناگون، بسياري از رازهاي نهفته را آشكار كرده، اندازه پيشرفت و چگونگي ذوق مردمان روزگاران كهن را روشن مي سازد. مردم ايوني(؟) قواره هاي پارچه و كلانه هاي ابريشم (؟) ارمغان آورده اند. تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا براي مثال، مردمي كه در سرزمين هاي سبز و خرم زندگاني مي كنند و در كشتزارها و چمنزارها و شاليزارها به كار و كوشش مي پردازند، با پوشيدن جامهاي سرخ و زرد و كبود و رنگارنگ لطف و زيبايي ويژه اي به زندگاني خود ميبخشند و يك گونه هماهنگي ميان رنگ جامه و پيرامون خود پديد مي آورند، مردماني كه در سرزمينهاي گرم و سوزان زندگي مي كنند از جامهها و پارچههاي سفيد و بي رنگ سود مي جويند در سرزمينهايي كه مادهاي رنگين همچون روناس و قرمزدانه و حنا و نيل و ارغوان به فراواني به دست مي آيد، بي گمان مردم آن سامانها در رنگ رزي جامه هاي خود اين رنگها را بيش از رنگهاي ديگر به كار مي برند، مردمي كه به رنگها معني هاي ويژه اي مي دهند و از آنها تعبيرهاي خاصي را اراده مي كنند، مثلاً : سفيد را نشانه پاكيزگي و پارسايي، سياه را رنگ اهريمني، سرخ را نشانه خشم، كبود را نشانه سوگواري، زرد را رنگ جامه نابكاران (1) ميدانند، بي گمان در گزينش رنگ جامههاي خود، روش و آيين ويژه اي به كار ميبندند. پارسيان زمان هخامنشي نيز همچون مردمان ديگر آن دوره، به رنگ جامه هاي خود ارج فراوان مي نهادند و در برگزيدن و پوشيدن رنگهاي گوناگون از آيين ويژهيي پيروي مي نمودند، ليك بر خلاف مردمان دژ آگاه و بي فرهنگ و نيمه شهري كه بسان كودكان بسوي رنگهاي اصلي و تا اندازهيي سبك و جلف كشيده مي شوند، پارسيان رنگهاي پخته و متين را مي پسنديدند و رنگهاي گرم و شاد را دوست مي داشتند و اين موضوع از رنگ آميزي كاشي هاي لعابي شوش و چيزهاي رنگين ديگر كه از آن زمانها بازمانده نيك هويداست. همچنانكه در گفتار سوم نيز يادآوري كرديم، بنابر نوشتهي استرابون زير جامه هاي ايرانيان از پارچههاي سفيد رنگ و جامه هاي رويين آنان از رنگهاي گوناگون بوده است و بنابر اشاره ي «ديوژن لاارتيوس» Diogen Laertius تنها مغان ايراني براي نمودن بي آلايشي و پارسايي خود جامه هاي سفيد مي پوشيدند و بدينگونه چون رنگ سفيد نشانهي روشنايي و صفا و پاكيزگي و رنگ اهورايي بود، در برابر رنگ سياه كه نمودار تاريكي و زشتي و پليدي است، رنگ اهريمني شمرده مي شد و پارسيان از پوشيدن و بكار بردن جامههاي سياه سخت پرهيز داشتند. رنگ ديگري كه در دربار هخامنشيان ارج ويژهيي داشت، رنگ ارغواني بود و بگفته پروفسور جاكسون اين رنگ به «ميترا» منسوب بود و در ادبيات باستاني ايران گلهاي ارغواني را نياز «ميترا» مي دانسته اند. ارغوان رنگ و كالاي گرانبهايي بود كه از فنيگيه به پارس مي آوردند و آنرا از در آميختن املاح زر با يك گونه صدف دريايي كمياب ميساختند و به همين علت هم بسيار گرانبها بود و پارچه و جامههايي كه با ارغوان رنگ رزي مي گرديد، درخشندگي و شكوه و زيبايي خيره كنندهيي داشت. هخامنشيان بهترين پارچه هاي ارغواني را ويژه ي كشور و دربار خود گردانيده بودند و جامه هاي رسمي شاهنشاهان هخامنشي از اين رنگ بود و جامهي برخي از شاهزادگان و بزرگان و خلعت هاي شاهي نيز از اين گونه پارچهها دوخته و آماده ميگرديد. راست: ساگارتيها (؟)بالاپوش و قبا و شلوار مادي ارمغان آورده اند . تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا چنانكه بيشتر هم گفته شد، گزنفون درباره ي رنگ جامه ي كورش بزرگ در بابل نوشته است « بر تن قبايي نيم ارغواني و نيم سفيد كه اختصاص به شاه دارد و يك نيم شلواري كه رنگي تند داشت و ردايي ارغواني پوشيده بود » باز هم در جاي ديگر دربارهي بزرگان لشگر كورش كوچك نوشته است: « لشگريان به گذرگاهي رسيدند كه پر از گل بود و گردونهها را از گل بيرون آرند و چون آنها به كندي كار مي كردند، كورش به بزرگاني كه با او بودند، فرمان داد خودشان اين كار را انجام دهند و آنها جامه هاي ارغواني را كنده با قباهاي عالي و شلوارهاي زردوزي و برخي با طوق و ياره در ميان گلها جستند و چنان با تندي و چابكي اين كار را انجام دادند كه هيچ از آنان بيوسيده نبود » كتزياس نيز نوشته است : «شاه جامه يي از پارچه هاي گرانبهاي ارغواني بر تن و تاجي بلند بر سر داشت » كرتيوس روفوس درباره ي جامه ي داريوش سوم نوشته است: « آرايش و زيورهاي داريوش ياد زيورهاي ديگران را از دلها مي زدود، ميان قباي ارغواني او با گلابتون سيمين مليله دوزي شده بود و رداء (شنل) او از دو شاهين زرين كه بر روي آن دوخته شده بود و يكي بر روي ديگري افتاده و با نوك خود او را مي زد مي درخشيد » همين نويسنده در جاي ديگر در چگونگي حركت لشكر خشايارشا به يونان نوشته است: «نخست آتش كه ايرانيان مقدس و جاوداني دانند در يك آتش دان زرين نمودار شد، از پي آن مغان سرود گويان آمدند، پشت سر آنان سيصد و شصت و پنج جوان با جامه هاي ارغواني روان شدند، اين شمار برابرست با روزهاي سال نزد ايرانيان، دنبال آنان گردونه خداوند كه هشت اسب سفيد آنرا مي كشيد به تكاپو درآمد، پس از آن اسب سترگ پيكري كه آن را اسب خورشيد خوانند ، نمودار شد. لگامداران اين اسبها، جامه هاي سفيد در بر و شاخه هاي زرين در دست داشتند.» گفتيم كه پوشيدن جامه ي ارغواني ويژه ي شاهنشاهان و شاهزادگان و بزرگان بلندپايه ي كشور بود و هيچ كسي بي دستور و فرمان شاهنشاه حق نداشت چنين جامهيي در بر كند و اگر كسي جز اين مي كرد چنان بود كه تاج شاهنشاهي بر سر گذاشته، يا بر او رنگ شاهي نشسته و خود را شاهنشاه خوانده است و اين از ديده ي ايرانيان گناهي بس بزرگ، و كمترين سزايش كشتن بود، و به اين انگيزه است كه در داستان الكساندر مكدوني با داريوش سوم نوشته اند كه: « پارسيان با شگفتي با الكساندر آگاهي دادند كه بسوس كشنده ي داريوش، جامه ي ارغواني پوشيده خود را داريوش و شاه آسيا خوانده است؟!» يك ديگر از رنگهاي خوشايند پارسيان عصر هخامنشي رنگ طلايي يا نزديك به آن زرد نارنجي بود چون از ميان هفت فلز كه هر كدام منسوب به يكي از ستارگان هفتگانه معروف مي باشند، طلا منسوب به خورشيد بود(3) هم از اين رو رنگ طلايي در ميان رنگهاي ديگر ارج ويژهاي داشت و رنگ زعفراني هم كه برخي آن را مانند ارغواني رنگ ويژه جامه شاهنشاهان نوشته اند در واقع همين رنگست و شايد شاهنشاهان در جشن «مهرگان» كه به نام بزرگ داشت «مهر» و مظهر آن خورشيد برگزار مي شد، جامه هاي زعفراني رنگ دربر مي كردند و تاج زرين كه نماينده خورشيد بود بر سر مي نهادند. چپ: يكتن عرب (؟) رداء (شنل) ارمغان آورده است. تخت جمشيد. پلكان شرقي آپادانا نمونه پارچه هاي نارنجي رنگ دوره هخامنشي را (گلدار آنرا) مي توانيم در تن سربازان جاويدان خوزي كه بر روي كاشي هاي رنگارنگ شوش نموده شده و اينك در موزه لوور است ببينيم و حتي از گلهاي آن كه شكل خورشيد را نشان مي دهد، همبستگي اين رنگ را با اين ستاره روشنايي بخش درخشان يعني مظهر «مهر» نيك دريابيم. بجز رنگهاي سفيد و ارغواني و زعفراني يا نارنجي كه شرح داديم در شناسايي رنگهاي ديگر كه مورد پسند مردم عصر هخامنشي بوده تنها مي توان از رنگ كاشي هاي شوش و برخي چيزهاي رنگين ديگر كه از آن زمانها بازمانده است سود جست زيرا تاريخ نويسان در اين باره چيزي ننوشته اند و تنها به ياد «رنگهاي گوناگون» بسنده كرده اند. رنگهايي كه در اينگونه آثار به كار رفته عبارتست از: سبز زيتوني، آبي آسماني، فيروزه اي، لاجوردي، سرخ تيره، كبود تيره و قهوهاي، و چنانكه ديده مي شود همه رنگهاي زيبا و سنگيني هستند. گاهي پارسيان در جامه هاي خود دو رنگ پارچه به كار برده بدينگونه از ديده تركيب پارچه هاي رنگين و زيبا گردانيدن جامههاي خود تفنن كردهاند. ديديم كه گزنفون در كتاب خود جامه كورش را در بابل، تركيبي از رنگ ارغواني و سفيد نوشته بود. در كاشي هاي شوش نيز از اين گونه قباهاي دو رنگه ديده مي شود كه در آنها پارچه زمينه سفيد گلدار را با پارچه نارنجي ساده، و پارچه زمينه نارنجي گلدار را با پارچه قهوهاي درآميخته و از اين درآميختن پارچهها، زيبايي نويني در جامههاي خود پديد آوردهاند. در قباي دو رنگه چنانكه از تصوير آنها نيز پيداست، بخشي از سينه و چينهاي زير آستين و پشتك، از پارچه ساده تيره رنگ و بخشهاي ديگر از پارچه گلدار روشن دوخته شده است. بنا به اشارة استرابون، پارسيان رنگ جامه هاي خود را در تابستان و زمستان ديگر گردانيده، در تابستان از پارچه هاي ارغواني(؟) و بنفش و در زمستان از رنگهاي گوناگون سود مي جستند كه اين خود نشانهيي از پيشرفت «شهري گري» در ميان ايرانيان آن روزگار مي باشد. 1 ـ نويسنده گفتار چون تا كنون درباره شناختن درست تيرههايي كه پيكرهاي آنها در تخت جمشيد نمايان است، پژوهشي به كار نبرده است، از اين رو در اينجا از نظرات پروفسور اشميت سود برده است، ليك بسا كه اين شناساييها درست نباشد و تيرههاي گوناگون به جاي هم شناسانيده شده باشند. 2 ـ چو بيند جامههاي سخت نيكو / بگويد هر يكي را چند آهو كه زردست اين سزاي نابكاران / كبودست اين سزاي سوگواران سپيدست اين سزاي گنده پيران / دورنگ است اين سزاوار دبيران «ويس و رامين» 3 ـ هنوز هم كيمياگران اصطلاحاً «طلا» را «شمس» مي نامن