دولت نبوی از دیدگاه قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دولت نبوی از دیدگاه قرآن - نسخه متنی

محمد سروش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دولت نبوى از ديدگاه قرآن

بررسيِ نظريه تفكيك رهبريِ دينى و دنيوى در سيره نبوى

تشكيل دولت اسلامى, به وسيله پيامبر اسلام - ص - از نظر اسناد و مدارك تاريخى, چندان آشكار و واضح است كه حتى مخالفان و منتقدان حكومت دينى هم نتوانسته اند اصل آن را انكار كنند. آن ها براى توجيه ديدگاه خود, به ناچار راه هاى ديگرى را پيموده اند; مثل اين كه:

الف) نبوت و حكومت, دو مشغله جداگانه است, و فرماندهيِ امت, به عهده پيامبران خدا نبوده است. و اگر در مورد خاتم الانبيا, اين دو مشغله, در يك جا و در يك نفر, جمع شده و انطباق رخ داده است, حالت استثنايى و اختصاصى دارد.

ب) اقدام پيامبر در رهبريِ غزوات, نصب قضات, گردآوريِ صدقات و جزيه و غنايم, همگى كارهايى در جهت اداره شئون دنيويِ مسلمانان و خارج از دايره رسالت بوده است. قرآن در آيات متعددى شهادت مى دهد كه پيامبر, گذشته از رهبريِ دينى, رهبريِ سياسى را به عهده ندارد. او تنها وظيفه راهنمايى و اندرزگوييِ مردم را دارد.

البته توجيه اوّل, از نظر علمى, چندان سست و ضعيف است كه نمى توان آن را در سطح يك نظريه علمى, قابل بررسى دانست; زيرا اگر اين سخن را فرضاً بپذيريم كه انبيايِ گذشته, معمولاً فرماندهيِ امت را به عهده نداشته اند, ولى از آن جا كه نسبت به پيامبر اسلام, عكس آن ثابت است و آن حضرت درتمام شئون حكومت دخالت داشته اند, لذا براى پيروان آيين اسلام, باتوجه به اصل (تأسّى) يگانگى و انطباق دين و دولت, يك اصل مطلوب, تلقى مى شود; زيرا قرآن كريم, رسول خدا - ص - را به عنوان (اسوه حسنه) به مسلمانان معرفى مى كند و مى فرمايد:

لقدكان لكم فى رسول الله اسوة حسنة.

پس با قبول اسلام, همان چيزى كه حالت استثنايى و خصوصى, نام گرفته است, الگو و نمونه به حساب مى آيد, و اگر رويه ديگرى در انبيايِ گذشته رواج داشته, و در عصر آنان تفكيك و جدايى ـ باتوجه به شرايط خاص هر كدام ـ قابل قبول بوده, و خداوند مسئوليتى درباره فرماندهى و رهبريِ سياسى برعهده آنان نگذارده است اما در دوران اسلامى و عصر نبوى, چنين تفكيكى وجود نداشته و به اقتضاى سيره نبوى, مطلوب نيست.

ولى در بررسيِ توجيه دوم, كه استناد به آيات فراوانى نموده و در قالب مستدل ترى ارائه شده, بايد مسئله را از نظر منطق قرآن تحليل نماييم و براساس آن, به داورى و ميزان صحت و سقم آن بپردازيم.

براى به دست آوردن منطق قرآن كريم, درباره نقش پيامبر اكرم - ص - در دولت اسلامى, سؤال هاى زير را مى توان مطرح كرد:

1ـ قرآن كريم, پيامبر اسلام را به چه عنوانى معرفى مى كند؟

2ـ قرآن كريم, چه وظايفى را برعهده رسول خدا مى گذارد؟

3ـ قرآن كريم, چه اموال و دارايى هايى را از آنِ پيامبر مى داند؟

4ـ قرآن كريم, چه وظايفى را براى مردم, در مقابل حضرت برمى شمارد؟

1ـ قرآن و رهبريِ سياسى پيامبر

قرآن كريم, پيامبر اكرم - ص - را به عنوان فردى كه براى دخالت در زندگيِ مردم (اولى) است, معرفى مى كند ومى فرمايد:

النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم.

اين آيه, از (اولويت) رسول خدا - ص - در مقايسه با ديگران, بر مؤمنين خبر مى دهد. اين اولويّت, در نزد مسلمانان, از صدر اسلام تاكنون, مفهومى روشن داشته است.

ابن عباس, كه در آغاز سلسله مفسّران قرار دارد, در توضيح آن مى گويد:

آن جا كه پيامبر مردم را به چيزى فرا مى خواند, هرچند مردم تمايل نداشته باشند, بايد به متابعت حضرت تن دهند و از خواسته خويش چشم پوشى كنند.

شيخ طوسى, (اولى بالمؤمنين) را به (احق بتدبيرهم) معنا كرده است; يعنى پيامبر براى تدبير و اداره مردم, از ديگران شايسته تر است.

ابوالفتوح رازى, از زبان مفسّران نقل مى كند كه:

معناى آن, اين است كه رسول خدا ْ در امضاى احكام و اقامه حدود و فرمان دادن بر امت, از خود ايشان اولى است.

قرآن پژوهان و مفسّران تصريح كرده اند كه اين اولويت اختصاص به مسائل دينى نداشته, و همه امور دين و دنياى آنان را دربر مى گيرد. لذا بر مردم لازم است كه از اوامر رسول خدا پيروى كنند و از آن چه كه او بازمى دارد, دورى نمايند و خواسته هاى او را بر اميال و تشخيص هاى خود مقدم دارند.

هم چنين در تأئيد اين تفسير, برخى روايات نيز وجود دارد كه مى گويد: مقصود از اولويت, مقام فرماندهى و منصب زعامت است; مثلاً امام باقر - ع - فرمود:

اين آيه درباره رهبرى و فرماندهى نازل شده است.

شأن نزول آيه نيز مؤيّد ديگرى براى آن است كه اولويت در اين آيه, رهبريِ اجتماعى و سياسى را نيز دربرمى گيرد; زيرا برطبق برخى از نقل هاى تاريخى, وقتى رسول خدا - ص - , تصميم به جنگ تبوك گرفت و فرمان بسيج عمومى صادر نمود, عده اى براى حركت در سپاه حضرت, به دنبال اجازه پدر و مادر خويش بودند. خداوند با فرو فرستادن اين آيه, رسول اكرم - ص - را به عنوان عالى ترين مقام زعامت و رهبريِ جامعه اسلامى, كه هيچ نظر و رأى ديگر, و يا هيچ ولايت و حق ديگر (مانند حقوق والدين) نبايد مزاحم آن تلقى شود, معرفى نمود.

قرآن كريم, در آيه ديگرى نيز از پيامبر به عنوان (وليّ) ياد مى كند:

انما وليّكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون.

معناى اصليِ اين كلمه, آن گونه كه راغب در مفردات گفته است, قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگرى است به نحوى كه فاصله اى دركار نباشد; يعنى اگر دو چيز, آن چنان به هم متصل باشند كه هيچ چيز در ميان آن ها نباشد, ماده (ولى) استعمال مى شود. به همين مناسبت, طبعاً اين كلمه در مورد قرب و نزديكى ـ اعم از قرب مكانى و قرب معنوى ـ به كار رفته است. و باز به همين تناسب در مورد دوستى, يارى, تصديِ امر, تسلّط و معانيِ ديگرى از اين قبيل استعمال شده است; چون در همه آن ها نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد.

راغب درباره موارد استعمال اين واژه مى گويد:

وِلايت به معناى نصرت است; امّا وَلايت به معناى تصدى و صاحب اختياريِ يك كار است. گفته شده كه معناى هر دو يكى است و حقيقت آن, همان تصدى و صاحب اختيارى است.

جوهرى مى گويد:

هركس كه كار ديگرى را به عهده گيرد, (وليِّ) او است.

و در (معجم مقاييس اللغه) آمده است:

همه معانيِ اين كلمه, به قرب و نزديكى برمى گردد, و آن كس كه به كار ديگرى اقدام كند (وليِّ) او است.

علامه طباطبائى باتوجه به موارد استعمال اين كلمه در قرآن, و نيز با اشاره به سمت هايى كه قرآن براى پيامبر ذكر كرده است, ولايت پيامبر را چنين توضيح مى دهد:

رسول خدا - ص - بر همه شئون امت اسلامى, در جهت سوق دادن آنان به سوى خدا, و براى حكمرانى و فرمانروايى بر آن ها و قضاوت در ميانشان, ولايت دارد. از اين رو, پيرويِ مطلق, حقّى براى او, برعهده امت اسلامى است. و البته اين ولايت, در طول ولايت خداوند, و ناشى از تفويض الهى است; يعنى چون اطاعت از او, اطاعت از خداوند است و در نتيجه, ولايت او (ولايت خدايى) است, بايد از او اطاعت كرد.

به بيان برخى بزرگان: باتوجه به مجموع آيات قرآن مى توان فهميد كه آن حضرت, در آنِ واحد, داراى سه شأن بوده است:

اول اين كه, امام و پيشوا و مرجع دينى بوده; يعنى سخن و عملش براى مسلمانان سند و حجت بوده است:

ما اتيكم الرسول فخذوه, وما نهاكم عنه فانتهوا;

آن چه را كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد, و از آن چه شما را بازدارد بايستيد.

دوم اين كه, ولايت قضايى داشته; يعنى حكمش در اختلافات حقوقى و مخاصمات, نافذ بوده است:

فلا وربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم;

نه چنين است, به پروردگارت سوگند! ايمانشان واقعى نخواهد بود, تا در آن چه دربينشان اختلاف شود, داورت كنند.

سوم اين كه, ولايت سياسى و اجتماعى داشت; يعنى گذشته از اين كه مبيّن و مبلغ احكام بود, و گذشته از اين كه قاضى مسلمين بود, سائس و مدير اجتماع مسلمين بود, وليّ امر مسلمين و اختيار دار اجتماع مسلمين بود. آيه كريمه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) و هم چنين (انما وليكم الله ورسوله) ناظر به اين شأن سوم است. براساس چنين ولايتى, پيامبر اكرم - ص - رسماً بر مردم حكومت مى كرد و سياست اجتماع مسلمين را رهبرى مى نمود.

2ـ قرآن و مسئوليت هاى اجتماعيِ پيامبر

هر يك از شئون سه گانه پيامبر در پيشواييِ دينى, ولايت قضايى و رهبريِ اجتماعى, مسئوليّت هاى خاصى را برعهده حضرت مى گذاشت. و رسول خدا براى انجام هر كدام, مأموريت و وظيفه ويژه اى داشت; مثلاً در ارتباط با عنوان اوّل, آن حضرت وظيفه تلاوت آيات بر امت, تعليم و تبيين كتاب و تزكيه آنان را برعهده داشت:

يتلوا عليهم آياته ويزكّيهم ويعلّمهم الكتاب والحكمة.

لتبيّن للناس ما نزّل اليهم.

و در ارتباط با عنوان دوم, حضرت وظيفه حكم كردن بين مردم را داشت:

وان احكم بينهم بما انزل الله.

هم چنين در ارتباط با عنوان سوم نيز قرآن كريم مأموريت ها و مسئوليت هايى براى رسول اكرم - ص - برمى شمارد. اين وظايف كه مربوط به حوزه رهبريِ اجتماعى است, خود نمايانگر آن است كه آن حضرت, علاوه بر دو شأن فوق, عهده دار زعامت سياسيِ مردم نيز بوده است; چه اين كه اين دستورات, چون از سوى خداوند ابلاغ گرديده و پيامبر نسبت به آن ها, مأموريت الهى يافته است, از اين رو, زعامت و ولايت حضرت نيز مانند دو مسئوليت ديگر, جنبه الهى داشته است. لذا, اين احتمال كه دخالت هاى حضرت در زمينه مسائل اجتماعى و دولتى, خارج از محدوده وظايف دينى و دستورات الهى بوده, و خداوند چنين تكاليفى را بر دوش او نگذارده, و از وى نخواسته است, غيرقابل اعتنا است.

آيات زير, نمونه هايى از مأموريت هايى است كه در ارتباط با (رهبريِ جامعه) و (اداره امت) مى باشد:

1ـ فامّا تثقفنّهم فى الحرب فشرّد بهم من خلفهم.

آيه قبل از اين, از كسانى كه با پيامبر عهد و پيمان بستند و هر بار نقض نمودند, به عنوان بدترين جانوران ياد مى كند, و سپس در اين آيه, خطاب به پيامبر مى فرمايد:

اگر با چنين كسانى به كارزار و درگيرى پرداختى, آنان را چنان سركوب كن كه ديگر احدى از دشمنان, جرأت و جسارت توطئه نداشته باشند, و محاربه با تو را رها سازند.

اين آيه, از يك سو بيانگر سياستى است كه امت اسلامى در برابر دشمنان متجاوز و پيمان شكن بايد اتخاذ كند و از سوى ديگر, بيانگر آن است كه مسئوليت برنامه ريزى, آماده سازيِ مقدمات, و بالأخره عينيّت بخشيدن به اين سياست, برعهده پيامبر است.

2ـ وان احد من المشركين استجارك فأجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مأمنه.

در آيات پيش از اين آيه, دستوراتى به همه مسلمين, در برخورد با مشركين داده شده است: (فاقتلوا المشركين, خذوهم واحصروهم واقعدوا لهم كل مرصد); ولى در اين آيه, خصوص پيامبر - ص - دو مأموريت ويژه مى يابد:

يكى آن كه هرگاه يكى از مشركان اجازه بخواهد كه با امنيت و آرامش خاطر, كلام خدا را بشنود و با محتوايِ دين آشنا گردد, او را اجازه داده و امنيتش را تأمين نمايد و ديگر آن كه, پس از پايان مهلتِ فراگيريِ كلام خدا و گوش كردن به سخن حق, او را به محل امنش برساند.

از اين دو مأموريت پيامبر, و به ويژه مسئوليت دوم (ثم ابلغه مأمنه) فهميده مى شود در مواردى كه اسلام, براى انسان ها, (آزادى) را پذيرفته و آن را محترم شمرده (مانند آزادى در بحث و تحقيق كه در اين آيه ذكر گرديده) مسئوليت تأمين و حفظ اين آزادى و حريت, به عهده پيامبر - ص - (رهبر امت اسلامى) است, و حتى در شرايط بحرانى مهدورالدم بودن مشركان, كه آنان با فتنه انگيزى و پيمان شكنى, امان را از خود سلب نموده اند, در عين حال پيامبر موظف است كه براى حفظ آزادى و امنيّت مشركينى كه براى شنيدن كلام خدا مى آيند, از دستورات ديگر الهى مانند (قاتلوا المشركين كافة) چشم پوشى كند, و امنيّت و آزاديِ آنان را تأمين نمايد.

3ـ يا ايها النبى حرّض المؤمنين على القتال;

اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ ترغيب نما.

4ـ يا ايها النبى جاهد الكفّار والمنافقين واغلظ عليهم;

اى پيامبر! تمام تلاش خود را در نبرد با كفار و منافقان به كار گير, و بر آنان سخت بگير.

اگرچه تكليف جهاد, يك وظيفه عمومى براى همه مسلمانان است و اختصاص به شخص پيامبر ندارد, ولى از آن جا كه انجام اين وظيفه اسلامى, براى تك تك مسلمانان به صورت فردى ممكن نيست, و مسلمين بايد به صورت هماهنگ, متشكل و سازماندهى شده در جنگ شركت جويند, و اين مهم, بر دوش (فرماندهى) و از وظايف او است, از اين رو, هنگامى مسلمانان مى توانند در صحنه جهاد توفيق يابند كه فرماندهيِ عاليِ امت اسلامى, پس از تصميم به جنگ, برنامه آن را تدوين, و مقدمات آن را فراهم سازد. اين آيه, چنين وظيفه اى را برعهده رسول خدا - ص - مى گذارد.

5 ـ خذ من اموالهم صدقة;

از اموال ايشان, صدقه (زكات) بگير.

برطبق برخى از روايات معتبر, با نزول اين آيه, پيامبر آن را به مردم ابلاغ نمودند, و پس از گذشت يك سال, مأمورين خود را براى جمع آورى زكات, گسيل داشتند.

براساس اين مأموريت, پيوسته رسول خدا - ص - به جمع آوريِ زكات مى پرداخت و ـ همان گونه كه در بخش قبل آورديم ـ مأمورين خاصى, براى گردآوريِ آن گمارده بود.

هم چنين اين آيه, نشان دهنده آن است كه (زكات) يك وظيفه فردى, كه انجام آن صرفاً به عهده اشخاص گذارده شده باشد, نيست, بلكه مسلمانان در برابر پيامبر اسلام ـ و پس از آن در نزد امام مسلمين ـ براى اداى آن, مسئول مى باشند. از اين رو, هم پيامبر مأمور گرفتن است, و هم مردم موظفند دستور وفرمان رهبر جامعه اسلامى را جدّى گرفته و با مطالبه مأمورين وى, به آن ها بپردازند و از مصرف خودسرانه آن خوددارى كنند.

لذا فتواى مشهور بين فقها آن است كه بر پيشواى مسلمين واجب است: مأمورينى براى جمع آوريِ زكات, قرار دهد.

6ـ واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء;

و اگر از خيانت گروهى بيم داشتى, به طور عادلانه, به آن ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است.

وقتى كه آثار خيانت دشمنان آشكار مى شود, و رسول خدا - ص - درمى يابد كه آنان درصدد پيمان شكنى و نقض عهد مى باشند, آن حضرت نيز عهد و پيمان با آنان را ملغا اعلام مى دارد.

بر طبق اين آيه, در صورتى كه رسول خدا - ص - بين مسلمانان حضور دارد, پيمان هاى مسلمين با ملل ديگر, با امضاى پيامبر ارزش و اعتبار دارد; چه اين كه در مواردى كه اين پيمان ها لغو مى شود, فقط شخص آن حضرت مى تواند به اين كار اقدام نمايد.

او علاوه بر آن كه بيان كننده شريعت و بازگو كننده قانون الهى است, تجسّم اراده امّت است, و چون قراردادهاى بين المللى, با امضاى رهبران سياسى ملت ها منعقد مى گردد, و يا از سوى آنان لغو مى شود, چنين كارى مانند ديگر شئون رهبرى, برعهده رسول خدا - ص - مى باشد.

7ـ وان جنحوا للسّلم فاجنح لها;

اگر ايشان به صلح تمايل داشتند, تو نيز آن را بپذير.

همان گونه كه تصميم به جنگ, از سوى پيامبر گرفته مى شود و مسلمانان نمى توانند از سوى خود, بدان اقدام كنند, تصميم به ترك مخاصمه و قبول صلح نيز از اختيارات و مسئوليت هاى فرماندهيِ عاليِ سپاه اسلام است. از اين رو, خداوند در اين امر خطير, شخص حضرت را مخاطب قرار داده و به او دستور مى دهد: (فاجنح لها).

8 ـ انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله;

ما قرآن را به حق بر تو فرو فرستاديم تا در بين مردم براساس آن چه كه خداوند به تو ياد داده است, فرمان دهى.

(حكم) در تعبيرات قرآن و سنت, همان گونه كه (حكم قضايى) را ـ كه از سوى قاضى صادر مى شود ـ در بر مى گيرد, شامل (حكم ولايى وحكومتى) نيز ـ كه از سوى حاكمان و فرمانروايان صادر مى گردد ـ مى شود. لذا فرمان خداوند به اين كه: (واذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل; در بين مردم به عدالت حكم كنيد. چنين تفسير شده است:

خداوند از فرمانروايان و حكّام خواسته است كه بر طبق عدالت, حكم كنند.

هم چنين به حضرت داود گفته شده: چون خداوند, تو را خليفه قرار داده است, به عدالت حكم كن.

يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض, فاحكم بين الناس بالحق.

در اين آيه, (حكم) به عنوان شأنى كه بر خلافت و حكومت مترتب است, قلمداد شده است:

باتوجه به اين استعمال ها و چنين شواهدى, اختصاص دادن (حكم) به (حكم قضايى), در سوره نساء, كه خداوند از پيامبر مى خواهد كه بين مردم حكم نمايد: (لتحكم بين الناس) وجهى ندارد. به علاوه, تأمل در مضمون خود اين آيه, نشان مى دهد كه مقصود از حكم, صرفاً حكم قضايى نيست; زيرا:

اولاً, محور اصليِ آيات قبل از آن, جهاد است, و در جهاد, مسلمانان با فرماندهى و حكم ولاييِ حضرت, كه نمايانگر زعامت مسلمين است, در ارتباطند, نه با حكم قضايى. ميدان جنگ, محكمه قضاوت نيست كه قاضى و حكم قضايى بطلبد. بلكه ميدان جنگ, صحنه فرماندهى است كه نياز به حاكم و فرمانده دارد و با حكم ولايى اداره مى شود.

ثانياً, با صرف نظر از سياق آيات قبل, حكم پيامبر, براى از بين بردن اختلافات و درگيرى هاى مسلمين است. از اين رو, دايره حكم رسول خدا - ص - در شعاع اختلافاتى است كه بين مسلمين بروز مى كند: (يحكموك فيما شجر بينهم). و پر واضح است كه رفع بسيارى از اختلافاتى كه در سطح جامعه و در بين گروه هاى مختلف رخ مى دهد, فراتر از كار قاضى و حلّ نزاع هاى شخصى است. تنها رهبر سياسيِ امت مى تواند به اين منازعات خاتمه داده و آرامش را به جامعه برگرداند.

ثالثاً, در اين آيه, حكم كردن بين مردم به عنوان غايت و هدف فرو فرستادن قرآن, ذكر گرديده است, در حالى كه مسائل قضايى, بخش بسيار اندكى از محتواى قرآن را تشكيل مى دهد. لذا تبيين غايت نزول قرآن, تنها در محدوده اين بخش بسيار اندك غيرمناسب است. برخلاف آن كه حكم به معناى حكومت و تشكيل دولت باشد, كه ذكر جامعه ايده آل به رهبريِ رسول خدا - ص - به عنوان آرمان نزول قرآن, با مجموعه آيات قرآن, داراى تناسب و ارتباط است.

3ـ قرآن و اموال پيامبر

قرآن كريم, اموال عمومى را از آنِ پيامبر اكرم - ص - مى داند; چه اموالى كه از دست مردم به عنوان ماليات به بيت المال مى ريزد, و چه ثروت هايى كه به صورت طبيعى وجود دارد.

تأمل در اين دارايى ها از نظر كميّت و مقدار آن ها, و نيز نوع مالكيّت حضرت, و مسئوليت هايى كه متقابلاً برعهده پيامبر قرار گرفته است, نشان دهنده موقعيّت رسول خدا - ص - در زعامت و رهبريِ جامعه, و نقش آن حضرت, در دولت اسلامى است. در قرآن كريم, اموال زير, متعلق به پيامبر دانسته شده است:

1. خمس

واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل;

بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد,خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.

در اين آيه, بخشى از (خمس), از آن پيامبر دانسته شده است. ولى از آنجا كه براساس تفاسير اهل بيت {, سهم خداوند و سهم ذى القربى ـ كه مقصود خصوص ائمه { است ـ نيز, در اختيار پيامبر است, لذا در مجموع, نيمى از خمس, مربوط به آن حضرت است.

از نظر فقه شيعه, خمس اختصاصى به غنايم جنگى ندارد, وبه همه درآمدها, از معادن گرفته تا توليد, تجارت و كشاورزى, تعلق مى گيرد. از اين رو, مى توان حدس زد كه نصف خمس (سهم پيامبر) چه رقم هنگفتى را تشكيل مى هد. رقمى كه در واقع, يك دهم كل ثروت و درآمد خالص يك كشور را تشكيل مى دهد.

اختصاص اين درآمد سرشار براى پيامبر چه حكمتى دارد؟ آيا در زندگيِ شخصى حضرت, نياز به چنين ثروت انبوهى است؟ آيا خداوند به اين وسيله خواسته است كه پيامبر خود را در رديف ثروتمندترين مال اندوزان جهان قرار دهد تا وى بهترين امكانات مادّى را از اين طريق براى خويش فراهم سازد؟ و يا خمس, بودجه دولت اسلامى است كه در برخى روايات, از آن به عنوان (وجه الاماره) تعبير شده است و اين بودجه در اختيار پيامبر اسلام قرار گرفته است تا به عنوان رهبر امت اسلامى و زمامدار مسلمين, به مصارف خاص آن برساند؟ به تعبير ديگر, خمس ملك شخصى حضرت نيست, بلكه بخشى از بيت المال است كه حق تصرف در آن, درجهت مصالح عمومى جامعه, با رسول خدا است.

فرضيه اوّل كه با نظام قانون گذاريِ اسلام و با سيره رسول اكرم - ص - نا سازگار است, از نظر دانشمندان اسلامى, مردود است.

2. انفال

يسألونك عن الانفال, قل الانفال لله وللرسول.

قرآن كريم تصريح مى كند كه انفال نيز ـ مانند اراضى اى كه بدون لشكركشى به تصرف مسلمين درآمده, اراضى موات, معادن و ارث كسى كه وارث ندارد ـ از آنِ پيامبر - ص - است.

در انفال, برخلاف خمس, مسئله تقسيم و سهام مطرح نبوده و تمام آن, يك جا در اختيار رسول خدا است; زيرا آن چه كه مال خدا نيز شمرده مى شود, در اختيار وليّ الهى است. در دو روايت, امام صادق - ع - مى فرمايند:

وما كان لله من حق فانما هو لوليّه.

الانفال لله وللرسول فما كان لله فهو للرسول, يضعه حيثُ يحب.

بدون شك, اين ثروت عظيم نيز به عنوان مال شخصيِ پيامبر قرار داده نشده است, بلكه او به عنوان زمامدار مسلمين, برنگهدارى, مصرف در جهت مصالح عمومى و توزيع عادلانه آن, ولايت دارد. و لذا پس از وفات حضرت هم, به جانشين بر حق او, كه پيشواى لايق مسلمين است, منتقل مى گردد. اميرالمؤمنين - ع - مى فرمايند:

ان للقائم بأمور المسلمين بعد ذلك (اى الخمس) الانفال التى كانت لرسول الله.

3. فىء

ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فللّه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم.

آن چه را كه خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند, از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است.

اين آيه, و آيات ديگرى از سوره حشر, ناظر به جريان برخورد پيامبر اسلام - ص - با يهوديان بنى نضير است. آنان هر چند با حضرت, پيمان عدم تعرض و مصالحه امضا كرده بودند, ولى در پيمان شكنى پيشگام شده, نمايندگان خود را به نزد ابوسفيان به مكه فرستادند و با او هم قسم شدند كه يك صدا و متّحد عليه اسلام, عمل نمايند. به دستور پيامبر اسلام, گروهى از مسلمانان, آنان را محاصره كردند. و بالأخره, بنى نضير پذيرفتند كه سرزمين خود را رها كرده و از آن ديار كوچ كنند.

اموال بنى نضير در اختيار پيامبر قرار گرفت و حضرت در پاسخ اين سؤال كه آيا اين اموال را نيز پس از آن كه خمس آن را برمى داريد, بين سربازان, تقسيم خواهيد كرد, فرمود: خداوند, آن را براى من قرار داده است.

البته رسول خدا - ص - اين اموال را نيز براساس مصلحتى كه تشخيص مى داد, بين مهاجرين تقسيم كرد.

در روايات اسلامى, از (فىء) يعنى اموالى كه از كفار, بدون درگيريِ نظامى به تصاحب مسلمانان درمى آيد, به (مال خالص) پيامبر, تعبير شده است. و از اين جهت, بين غنيمت كه فقط يك پنجم آن, از آنِ پيامبر است, با فىء تفاوت است.

علاوه بر خمس, انفال و فىء كه قرآن كريم متعلق به پيامبر - ص - مى داند, بودجه هاى ديگرى نيز در اختيار حضرت قرار دارد; زيرا زكات نيز به وسيله آن حضرت جمع آورى و به مصرف مى رسد; چه اين كه ماليات سرانه كفار نيز كه (جزيه) نام دارد, در اختيار آن حضرت قرار مى گيرد.

با كم ترين آشنايى با منطق قرآن و فقه اسلامى, مى توان فهميد كه اين بودجه فراوان, به عنوان منبع هزينه زندگيِ شخصيِ پيامبر, و يا منبع هزينه تبليغ احكام توسط آن حضرت نيست. به بيان امام عسكرى - ع - :

خداوند با سپردن نيمى از خمس به پيامبر, تربيت يتيمان, برآوردن نيازهاى مسلمين, پرداخت بدهكارى آنان و تأمين هزينه حج و جهاد را, از او خواسته است.

سيره پيامبر اسلام نيز در دوران مدينه, به خوبى نشان مى دهد كه اين درآمدها, در چه راه هايى مصرف شده است و چگونه آن حضرت, نيازهاى اساسيِ دولت اسلامى را از آن تأمين كرده است. لذا امثال على عبدالرزاق كه پنداشته اند رسول خدا - ص - در زمينه تشكيل دولت, وظيفه اى نداشته و خداوند از او چنين كارى را نخواسته بود, بايد به اين سؤال پاسخ دهند كه پس چرا خداوند, اين اموال فراوان را دراختيار پيامبر قرار داد و در قرآن به آن تصريح نمود؟

آن چه را كه پيامبر از ماليات هاى اسلامى, مانند خمس و زكات و جزيه و خراج دريافت نمود, و آن چه را كه از منابع ملّى ثروت مانند انفال, در اختيار داشت, مجموعاً بيت المال و خزانه دولتى را تشكيل مى داد, كه در برابر هر يك از اين درآمدها, رديف خاصى از نيازهاى جامعه اسلامى قرار داشت, نيازهايى از اين قبيل:

ـ تأمين امنيت مرزهاى كشور اسلامى.

ـ تأمين حقوق كارگزاران مالياتى.

ـ تأمين نيازهاى قضاوت.

ـ تأمين هزينه نيروهاى مسلّح.

ـ تأمين زندگيِ از پا افتادگان.

ـ ادايِ دين.

ـ جبران خسارت بى گناهان.

ـ پرداخت ديه.

ـ عمران.

و آموزش و پرورش.

4ـ قرآن و مسئوليت مسلمانان در برابر پيامبر

جامعه اسلامى در برابر پيامبر اكرم - ص - چه وظيفه اى دارد؟ آيا تنها مسئوليت مسلمانان اين است كه به احكام و دستورات خداوند كه آن حضرت ابلاغ مى كند عمل نمايند, و براى رسول خدا - ص - فراتر از بيان قانون الهى و (مسئله گويى) شأنى وجود ندارد و در نتيجه, امت اسلامى فقط به فرمان برى از خداوند و دستورات او مأمورند؟ و يا جامعه اسلامى همان گونه كه از احكام خداوند تبعيت مى كند, بايد دستورات پيامبر را نيز به اجرا درآورد, و همان طور كه در دايره تكاليف الهى, هم چون نماز و روزه, موظف به اطاعت از خدا است, در دايره مقرراتى كه از سوى پيامبر به مرحله اجرا گذارده مى شود نيز موظّف به اطاعت از پيامبر است؟

قرآن كريم در آيات فراوانى, مردم مسلمان را به فرمان برى از پيامبر فرا مى خواند و براى آنان چنين وظايفى را برمى شمارد:

1ـ از پيامبر اطاعت كنيد.

2ـ در اختلافات به او مراجعه كنيد.

3ـ جريانات روز و رخدادها را با او در ميان بگذاريد.

4ـ تخلف از دستور حضرت روا نيست.

5 ـ با دخالت حضرت در امور اجتماعى, احدى از خود اختيارى ندارد.

6ـ در موقعيت هاى خطير و مسئوليت هاى مهم, فقط با اجازه پيامبر مى توان صحنه را ترك كرد.

و
چنين وظايفى براى عموم مسلمانان, حكايت از آن دارد كه در بينش قرآنى, پيامبر اسلام - ص - صرفاً در جايگاه مسئله گويى و بيان احكام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او به ابلاغ وحى, محدود نمى گردد و مسلمانان نيز نبايد فقط براى فراگيريِ احكام, آن حضرت را مرجع خود بدانند, بلكه موظفند در عرصه مسائل اجتماعى, از خط مشى و سياستى كه توسط رسول خدا - ص - ترسيم مى شود, پيروى كرده, و در جريانات سياسى ـ اجتماعى, برطبق نظر او عمل نمايند, و در برابر امر و فرمان او گردن نهند. امام خمينى در اين زمينه مى فرمايند:

رسول الله - ص - از آن جهت كه پيام آورى از سوى خداست, از خود امر و نهى ندارد, و اگر در زمينه احكام الهى, دستور دهد ـ مثلاً به نماز امر كند ـ تنها ارشاد به فرمان الهى است; زيرا او نسبت به اوامر و نواهيِ خداوند, صاحب امر و نهى نمى باشد, و صرفاً آن ها را ابلاغ نموده و از طرف خداوند براى مردم گزارش مى كند; چه اين كه دستورات ائمه { نيز درباره احكام الهى چنين است و از اين نظر, اوامر پيامبر - ص - و ائمه { براى مردم, مانند اوامر مجتهد براى مقلد خويش است; مثلاً وقتى فقيهى مى گويد: (خون نجس است), سخن او به مانند كلام پيامبر, ارشاد به حكم الهى است. از اين رو, مخالفت با چنين اوامرى, فقط مخالفت با خداست, نه مخالفت با پيامبر - ص - يا امام - ع - و يا فقيه.

ولى اگر پيامبر از آن جهت كه رهبر جامعه اسلامى است فرمان دهد, پيروى و فرمان برى از خود او لازم است; مثلاً وقتى سپاهى را براى حركت به سوى يك منطقه فرا مى خواند, اطاعت از فرمان او به عنوان زمامدار, واجب است, و دستور او به مانند دستور الهى لازم الاجرا است, هر چند ارشاد به حكم الهى نبوده و مستقلاً از سوى خود حضرت صادر شده است. دستور قرآن به (اطيعوا الرسول) پس از (اطيعوا الله) ناظر به لزوم پيرويِ مسلمانان از چنين فرمان هايى است.

اينك برخى از آيات قرآن را كه بازگو كننده وظايف مسلمانان نسبت به رهبريِ پيامبر اكرم - ص - مى باشد, مرور مى نماييم:

لزوم اطاعت از پيامبر

در آيات متعددى, از مسلمانان خواسته شده است كه علاوه بر اطاعت خدا, از پيامبر اكرم - ص - نيز اطاعت كنند:

اطيعوا الله واطيعوا الرسول.

اين تكرارها كه خود, حكايت از اهميت موضوع دارد, مى فهماند كه حركت جامعه اسلامى, براساس دو الگو مشخص مى گردد: دستور خدا و دستور پيامبر. و اگر فرد يا گروهى به بهانه تمسك به قانون خداوند و عمل بدان, خود را از رهبريِ پيامبر و دستورات آن حضرت بى نياز بداند و فرامين رسول خدا - ص - را ناديده انگارد, زندگى اش صبغه دينى و اسلامى نداشته, مورد رضايت خداوند نيست.

اين آيات گواه آن است كه در جامعه ايده آل اسلامى, كه قرآن اصول و مبانى آن را مشخص نموده است, تفكيك بين قوانين الهى و دستورات نبوى ـ به عنوان حاكم اسلامى ـ غيرقابل قبول است. و اگر شريعت از زبان پيامبر اخذ مى شود و تدوين مى گردد, ولايت و حكومت نيز بايد برطبق نظر آن حضرت, شكل گيرد, و جامعه اسلامى با بودن شريعت خداوند, نبايد خود را از ولايت پيامبر مستغنى ببيند.

علامه طباطبائى, در تفسير آيه (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم) مى گويد:

جاى ترديد نيست كه مقصود از اطاعت خداوند, اطاعت از او در مواردى است كه به وسيله وحى توسط پيامبرش به ما رسيده است; اما پيامبر در ميان امت, دو شأن دارد:

يكى تبيين و توضيح كتاب الهى: (وانزلنا اليك الكتاب لتبين للناس ما نزل اليهم. والبته جزئيات احكام را هم هر چند در كتاب نيامده است, ولى پيامبر از خداوند دريافت و ابلاغ مى كند.

و ديگرى تشخيص و ارائه طريق درمسائل اجتماعى كه به اداره نظام مسلمين مربوط است, و آن حضرت براساس صلاح ديد خود, نظر مى دهد. و در اين بخش براى تصميم گيرى, مأمور به مشاوره شده است: (وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله) و خداوند بدين وسيله, امّت را در مشورت شريك و سهيم, و پيامبر را در تصميم گيرى مستقل قرار داده است. از اين جا روشن مى شود كه اطاعت از پيامبر, مفهومى غير از اطاعت از خداوند دارد و هر كدام داراى معناى خاصى است, هر چند چون خداوند اطاعت پيامبر را لازم دانسته است, لذا اطاعت از پيامبر, در حقيقت اطاعت از خدا است. پس مفاد اين آيه چنين است: مردم بايد از آن چه پيامبر دستور مى دهد, چه منشأ سخن حضرت, (وحى) و چه (رأى) باشد, پيروى نمايند.

تأمل در سياق آياتى كه امر به اطاعت از پيامبر شده است نيز اين برداشت قرآنى را تأييد مى كند; مثلاً در سياق آيات جنگ و جهاد, و به دنبال دستور (اطيعوا الله), فرمان (اطيعوا الرسول) مطرح شده است:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول ولاتبطلوا اعمالكم.

فلسفه اين كه در دعوت به جهاد و براى تحريك مسلمانان به حضور در ميدان نبرد, اين دو اطاعت, در كنار يكديگر ذكر شده است, آن است كه جهاد, از يك سو, (حكم الهى) است كه از طرف خداوند تشريع شده است, و از سوى ديگر, يك (حكم ولايى) و حكومتى است كه از طرف پيامبر, و با توجه به شرايط خاص زمان و مكان, صادر مى گردد. از اين رو, حضور در سپاه اسلام و حركت با تشوق مسلمين, با توجه به جنبه اوّل, اطاعت از خدا و با توجه به جنبه دوم, اطاعت از پيامبر است.

علامه طباطبائى, در اين جا نيز تأكيد مى كند كه:

براساس اين آيه, اطاعت از پيامبر - ص - در زمينه دستوراتى كه براى اداره جامعه اسلامى و از موضع ولايت و حكومت صادر مى كند, لازم است.

قابل توجه است كه در برخى آيات, به جاى (اطيعوا الله واطيعوا الرسول), دستور (اقيموا الصلوة واتوا الزكوة واطيعوا الرسول) داده شده است, كه از آن استفاده مى شود اطاعت خدا به معناى انجام تكاليف الهى, مانند نماز و روزه است, و فراتراز اين تكاليف, تكليف ديگرى نيز به عنوان اطاعت از پيامبر وجود دارد.

حضرت امام خمينى در اين باره مى گويند:

اطاعت از اوامر خداى تعالى, غير از اطاعت از رسول اكرم - ص - است. كليه عباديّات و غير عباديّات ـ احكام شرع الهى ـ اوامر خداوند است, و رسول خدا در باب نماز, هيچ امرى ندارد و اگر مردم را به نماز وامى دارد تأييد و اجراى حكم خداست, ما هم كه نماز مى خوانيم, اطاعت امر خدا را مى كنيم. اطاعت از رسول اكرم, غير از (اطاعة الله) است. اوامر رسول اكرم آن است كه از خود آن حضرت صادر مى شود و امر حكومتى مى باشد; مثلاً از سپاه اسامه پيروى كنيد, ماليات ها را از كجا جمع كنيد و اين ها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول اطاعت كنيم البته از باب اين كه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و اولوالامر پيروى كنيم, اطاعت از آنان, در حقيقت اطاعت از خدا هم مى باشد.

لزوم ارائه اطلاعات و گزارشات به پيامبر

قرآن مسلمانان را موظف مى داند كه اطلاعات و اخبارخود را ـ به ويژه در شرايط حسّاس جنگ, قبل از انتشار در بين مردم ـ به پيامبر اكرم - ص - ارائه نمايند تا هم رهبريِ جامعه در جريان تازه ترين رويدادها قرار گيرد و هم بدين وسيله, از اشاعه اخبار بى اساس و شايعات جلوگيرى شود. به علاوه, اگر پخش چنين اخبار حسّاسى, حساب شده و در زمان مناسب انجام نگيرد و هر خبر و گزارشى مستقيماً و بدون ارزيابى و سنجش به مردم منتقل گردد, مى تواند موجب بروز نگرانى هايى در جامعه شود:

واذا جاء هم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه;

و هنگامى كه خبرى ايمنى بخش يا ترسناك به آن ها برسد, فوراً آن را پخش مى كنند, در حالى كه اگر آن را به پيامبر و اولو الامر خويش ارجاع دهند, اهل تحليل و بررسى, حقيقت مطلب را تشخيص خواهند داد.

در اين آيه از ارجاع اين امور به خداوند, سخن به ميان نيامده, و فقط از مسلمانان خواسته شده است كه چنين مسائلى را با پيامبر و اولى الامر در ميان بگذارند, در حالى كه در موارد اختلاف, مسلمانان مأمورند كه واقعه را به خداوند و پيامبر ارجاع دهند:

فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول.

رمز اين تفاوت آن است كه در اختلافات, نياز به (قانون) و (حكم شرعى) است, و اين قانون و حكم از مبدء وحى سرچشمه مى گيرد و از سوى خداوند تشريع شده است, در حالى كه در بررسيِ اخبار و شايعات, كار حاكم اسلامى, صرفاً موضوع شناسى و ارزيابيِ گزارشات است و او است كه با تحليل دقيق خود بايد نسبت به صحت و سقم اخبار نظر دهد.

پس اين آيه نيز صراحت دارد كه پيامبر اكرم - ص - صرفاً ابلاغ كننده احكام الهى و پيام رسان قانون خدا نيست, بلكه علاوه بر كارشناسيِ احكام,مسئوليت كارشناسيِ موضوعات, حوادث و رخدادهاى سياسى ـ اجتماعى نيز برعهده او است و همان گونه كه مسلمانان براى دريافت احكام به او مراجعه مى كنند, براى دريافت تحليل صحيح مسائل جاريِ جامعه نيز بايد در نزد او زانو زنند و هرگز خودسرانه به قبول يا ردّ ويا بازگو كردن جريانات سياسى اقدام ننمايند.

لزوم استيذان از پيامبر

قرآن از مسلمانان مى خواهد كه در مسائل مهم اجتماعى ـ سياسى, هرگز بدون اجازه از رسول اكرم - ص - صحنه را ترك نكنند و از اين رهگذر, متذكر مى شود كه در دايره مسائل اجتماعى, افراد نبايد با تشخيص و صلاح ديد شخصى خود, تصميم گيرى كرده و اقدام نمايند, بلكه در مسائل مربوط به نظام اسلامى, اصل اوّلى اين است كه با او باشند و بر محور او حركت كنند, و در شرايط استثنايى تنها با اجازه از او به محل ديگرى رفته, و به كار ديگرى بپردازند:

انما المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه ان الذين يستأذنوك اولئك الذين يؤمنون بالله ورسوله فاذا استأذنونك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم واستغفرلهم;

مؤمنين واقعى فقط كسانى اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده و اگر در امر مهمّى با او باشند, بدون اذن او به جايى نمى روند. همانا آنان كه از تو اذن مى خواهند ايمان به خدا و رسولش دارند, در اين صورت اگر از تو براى برخى كارهاى خود اجازه خواستند, به هر كدام كه بخواهى اذن ده و برايشان طلب آمرزش كن.

آيات ديگر قرآن نيز دلالت دارد كه موضوع استيذان از پيامبر اكرم - ص - به عنوان رهبر جامعه اسلامى, براى عدم حضور در هر يك از صحنه هاى خطير اجتماعى, در بين مسلمانان صدر اسلام, امرى پذيرفته شده و رايج بوده و حتى منافقانِ بهانه گير و راحت طلب نيز كه پيوسته به دنبال عذرتراشى براى فرار از ميدان هاى فداكارى بودند, خود را موظف به استيذان از حضرت دانسته و بدون آن, جرأت ترك صحنه را نداشتند.

واذا انزلت سورة ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استأذنك اولوا الطول منهم وقالوا ذرنا نكن مع القاعدين;

هرگاه سوره اى نازل شد كه امر به ايمان به خدا و جهاد به همراه پيامر كرد, منافقان توانمند و ثروت اندوز از تو استيذان و تقاضاى معافى از جهاد كرده و گفتند: بگذار ما از معاف شدگان باشيم.

در مجموع, اين آيات نمايانگر آن است كه امت اسلامى, در برابر رهبر و زمامدار خود ـ پيامبر اكرم - ص - ـ چه مسئوليتى بر دوش دارد, و خداوند از عموم مسلمانان خواسته است كه شعاع ولايت و رهبريِ آن حضرت را بر سراسر زندگيِ اجتماعى خود بگسترانند و هيچ يك از صحنه هاى تلاش خويش را از حضور و هدايت پيامبر خدا بركنار ندارند.

قرآن از مسلمانان مى خواهد كه با دخالت رسول خدا - ص - در اموراجتماعى و پس از اعلام نظر حضرت, ترديدى به خود راه نداده, و يك پارچه تسليم باشند:

ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالً مبينا;

وقتى خدا و پيامبر او در كارى فرمان دادند, هيچ مرد و زن مسلمانى, اختيارى دركار خود ندارد, و هركس با خدا و رسولش مخالفت كند, آشكارا گمراه شده است.

در اين آيه, مقصود از (قضاى پيامبر), دخالت آن حضرت در شئون گوناگون زندگيِ مردم و مسائل مختلف حكومت است و هر چند خداوند تأكيد مى كند كه چنين مسائلى, مسائل خود مردم است: (من امرهم) , مربوط به زندگى ايشان بوده و سود و زيانش براى آن ها است, و لذا حق مشاركت و دخالت دارند, ولى در همين مسائل هم وقتى پيامبر خدا, به عنوانِ رهبر دولت اسلامى, دخالت نمود و كار را به دست گرفت, جايى براى مداخله ديگران باقى نمى ماند و هيچ كس نبايد خود را صاحب اختيار بداند.

اين وظيفه اسلامى نيز نمايانگر آن است كه پيامبر اكرم - ص - در حكومت اسلامى, از موقعيت ممتازى برخوردار است و از طرف خداوند, حكم و نظر او براى اداره نظام اسلامى, نافذ قرار داده شده, تا جايى كه احدى در برابر قدرت رهبرى اش, توان معارضه ندارد.

وظايف و مسئوليت هاى مسلمانان نسبت به رسول خدا - ص - , به موارد فوق محدود نمى شود و قرآن كريم در آيات ديگرى نيز تكاليف آنان را بازگو نموده است. آيات زير نيز در اين رابطه قابل مطالعه و بررسى است:

ـ بر پيامبر پيشى نگيريد:

يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله ورسوله.

ـ از فرمان حضرت تخلف نورزيد:

ما كان لاهل المدينة ومن حولهم من الاعراب ان يتخلّفوا عن رسول الله.

ـ داوريِ پيامبر را قبول كنند:

فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت ويسلّموا تسليماً.

در پايان, بدين نكته نيز بايد اشاره نمود كه هرچند در بسيارى از آيات قرآنى, شخص رسول خدا - ص - مورد خطاب قرار گرفته و رسالت او به عنوان رئيس دولت اسلامى تبيين گرديده است, ولى اين بدان معنا نيست كه اين گونه وظايف, اختصاص به حكومت نبوى داشته و پس از آن حضرت, قابل اجرا نمى باشد. اين آيات, نماينگر شأن اجتماعى رسول خدا - ص - از سوى خداوند, و راهنماى حكومت آن حضرت است, و البته اين فصل, صرفاً درصدد تبيين همين واقعيت است

/ 1