سیمای بهلول عاقل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای بهلول عاقل - نسخه متنی

سید سیف‏الله نحوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماى بهلول عاقل





سيماى
بهلول عاقل





سيد
سيف‏الله نحوى





... و راه
او شيوه‏اى ديگر در دفاع از ولايت و
گريز از دوزخ درزمانه بيداد و ستم بود.
در شهر كوفه ديده به جهان گشود و
آرام‏آرام چنان ديگر مردان حق راه
سعادت پيمود كوفه زادگاه‏فرزانگانى
بيشمار و راد مردانى فرهيخته بود كه در
پرتو انوارهدايت و امامت تشيع نور
افشانى مى‏كردند. آن ديار، جنب و
جوش‏مردان بزرگى را به ياد دارد كه
هريك افتخارانى فراموش ناشدنى‏در راه
حقيقت‏خلق كردند.





و اينك نيز
به تماشاى يكى از آن مردان خدايى
مى‏نشينيم.





پدرش كه عموى
هارون الرشيد خليفه عباسى بود، «عمرو»
نام‏داشت. عمرو كوفى فرزندى داشت كه
نامش را «وهب‏» نهاده بود وكنيه‏اش
«ابو وهب‏» نام گرفت. اما اين فرزند
خوشنام كوفى، درميان مردم به «بهلول‏»
معروف شده بود.





آرى، «بهلول
عاقل‏» همان مردى است كه برخى دشمنان
كم خرد، وى‏را «بهلول ديوانه‏» نام
نهاده بودند.





دل آن عاقل
انديشمند، برغم اينكه خود از عباسيان
به شمارمى‏رفت، همچون برخى ديگر از
كوفيان حق طلب، جلوه‏گاه نور ولايت
وتشيع گرديد.





در آن زمان، امام
صادق(ع) از شهر مدينه نورافشانى مى‏كرد
و هدايت امت پيامبراكرم(ص) را بر عهده
داشت.





كوفه نيز يكى از آن
شهرهايى بود كه مردان بسيارى از
آن‏برخاسته، با حركت‏به سوى مدينه،
چونان پروانه‏هاى عاشق بر گردصادق آل
محمد(ع) مى‏چرخيدند.





در عصر
امام صادق(ع)





بهلول كوفى‏نيز
بسان ديگر همشهريان خويش، در جرگه اين
عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن
خورشيد صداقت جاى گرفت.





علامه
شهيدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به
كتاب «تاريخ گزيده‏» پس‏از بيان مطالب
فوق آورده است:





«او (بهلول) در
زمره متقيان عصر خويش قرار داشت.» مولف
كتاب‏«روضات الجنات‏»، در معرفى
بهلول عاقل چنين آورده است:





«عالم عارف كامل، كاشف از لطايف
اسرار
و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل كوفى
صوفى (صيرفى) معروف به مجنون ... از
شاگردان‏برگزيده امام صادق(ع) است. وى
در فنون حكمت، معارف و آداب‏اسلامى،
فردى تكميل است.» سپس چنين مى‏نويسد:





«بهلول در رديف فتوا دهندگان
به شيوه مذهب تشيع بود و دردوران خويش،
داراى مقبوليت عمومى بود.»





بهلول عاقل به ترويج‏و نشر معارف
اهل‏بيت(عليهم السلام) پرداخت. فراگيرى
و سپس‏بازگويى و نقل روايات و احاديث
معصومين از جمله فعاليتهايى‏است كه
هريك از راويان و شاگردان مكتب
ائمه(عليهم السلام) بدان‏همت
مى‏گماردند.





بهلول، از
افرادى همچون «عمر بن دينار» كه خود نيز
ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روايت نقل
كرده است.





علاوه بر وى‏«ايمن
بن نابل‏» و «عاصم بن ابى النجود» از
ديگر محدثانى‏هستند كه بهلول به واسطه
آنان، احاديثى را نقل كرده است.





اوهمواره به دفاع از مكتب تشيع عشق
مى‏ورزيد و در كمترين فرصت،به اين
رسالت دينى خويش جامه عمل مى‏پوشيد.





مناظرات بسيار او با مخالفان
ولايت دليلى گويا بر اين مدعاست.






روزى، شخصى معروف به «عدوى‏» از
نوادگان خليفه دوم (عمر بن‏خطاب) در يك
جلسه عمومى، به مناظره با بهلول
نشست.عدوى در يكى از سوالهاى خود از
بهلول پرسيد: اگر تو خود رااهل ايمان
مى‏دانى، بگو ايمان چيست؟





بهلول در جواب گفت: قال مولاى جعفر بن
محمد الصادق(ع)،«الايمان عقد بالقلب و
قول باللسان و عمل بالجوارح والاركان.»
يعنى مولايم امام صادق(ع) فرمود: ايمان
اعتقاد قلبى‏است كه بر زبان آورده
مى‏شود و با اعضاء و جوارح خويشتن
بدان‏عمل مى‏شود.





عدوى كه از
مخالفان تشيع و به دنبال تضعيف موقعيت
امام‏صادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به
بهلول گفت: تو به گونه‏اى‏مى‏گويى
«مولاى صادق من‏» كه گويا به جز وى
انسان صادق وراستگويى وجود ندارد.





بهلول گفت: آرى چنين است. در اين
صورت اين اشكال بر شما واردمى‏شود كه
جد تو عمر به گونه‏اى ابوبكر را صديق
نام نهاد كه‏گويا در زمان وى، راستگويى
ديگر نبوده است.





عدوى‏گفت:
آرى، بجز او كسى ديگر راستگو درست كردار
نبود.





بهلول گفت: اين سخن تو بر
خلاف كتاب قرآن و سنت پيامبر(ص) است.





زيرا خداوند در كتابش، ايمان
آورندگان به خدا و رسولش را صديق‏معرفى
كرده و فرموده است:





«... والذين
آمنوا بالله و رسوله اولئك هم
الصديقون‏»





همچنين‏سنت نبوى
چنين است كه پيامبر(ص) به اصحاب خويش
فرمود: هرگاه‏كار نيكى انجام دادى، از
صديقان خواهى بود.





عدوى گفت:
ابوبكر بدان جهت صديق ناميده شد كه
اولين مردى بودكه نبوت پيامبر اسلام(ص)
را تصديق كرد.





بهلول گفت: با
اينكه وى اولين نفر نبود (بلكه امام
على(ع) اولين شخص بود)، آيه مورد نظر
داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبيات
عرب و عبارت قرآن، اختصاص يافتن
«صديق‏» به يك‏نفر، نادرست است.






عدوى ديگر جوابى نداشت و براى فرار
از اين رسوايى، به سوالات‏ديگرى روى
آورد.





بهلول از ياران امام
صادق(ع) شمرده مى‏شد. امابه نظر مى‏رسد
فضاى اختناق و زورگويى‏هاى سياسى
خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را
بر آن مى‏داشت تا حمايت و
پشتيبانى‏خويش را به صورت كامل آشكار
ننمايند و شايد همين عامل موجب‏گرديده
است تا برخى از متون اصلى علم رجال را
ثبت نكنند.البته برخى از بزرگان به
گوشه‏اى از خصوصيات وى،
اشاراتى‏هرچند كوتاه كرده‏اند. از آن
جمله محقق بزرگوار، علامه‏مامقانى است
كه پس از معرفى وى، نكاتى از ماجراهاى
زندگانى‏اش‏را بيان كرده است. ايشان
در فهرست اوليه كتاب خود، بهلول رافردى
عاقل و مورد اطمنان دانسته‏اند.






مولف گرانقدر «قاموس‏الرجال‏» كه
پژوهشهاى رجالى خويش را با ديدى
منتقدانه بر اساس‏كتاب «تنقيح
المقال‏» نگاشته است، پس از ذكر نام
بهلول، بخشى‏از مناظرات وى با خلفاى
عباسى را بيان كرده است.





همچنين‏پژوهشگرى ديگر در كتاب
«منتهى‏المقال‏»، علاوه بر بيان برخى
ازمناظرات بهلول درباره‏اش چنين نوشته
است:





«از برخى كتابهاى تاريخ و
غير آن، معلوم مى‏شود كه بهلول‏داراى
فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»





بهلول در عصر امام كاظم(ع)





امت اسلام، پس از شهادت
امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و
جانشين‏شايسته او كرده، از امام موسى
كاظم(ع) به عنوان هفتمين ذخيره‏الهى و
نور آسمانى پيروى كردند.





عباسيان كه همواره عظمت معنوى و
اجتماعى ائمه(عليهم السلام) رامانع
دنيا دارى و زور مدارى خويش مى‏دانستند
با حيله‏هاى مختلف،در صدد از ميان
برداشتن صالح‏ترين عناصر جامعه انسانى
بودند.از اين رو، هارون عباسى بر آن شد
تا به هر شيوه ممكن، امام‏موسى بن
جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى
كردن فكر خويش،به دنبال آن بود تا آن
امام را متهم به خروج و قيام بر
ضدحكومت‏خويش نموده، از اين طريق
ريختن خون ايشان را مباح وكردار
زشت‏خويش را عمل مشروع جلوه دهد. بر اين
اساس، تصميم‏گرفت‏حكم قتل امام
كاظم(ع)
را از فقيهان و دانشمندان با نفوذعصر
خويش دريافت كند.





خليفه عباسى
به سراغ بهلول كه در آن دوران، از
فقيهان زبده ومورد قبول زمانه خويش بود
رفته و از او در خواست كرد تا فتواى‏قتل
امام(ع) را صادر كند. بهلول كه از يك سو
دلباخته امام‏خويش بود و از سوى ديگر
بيم آن مى‏رفت كه مخالفت‏با در
خواست‏هارون به قتل وى بينجامد، براى
تعيين تكليف نزد امام كاظم(ع)رفت و پس از
بيان ماجرا خوستار راهنمايى از ايشان
شد.





امام موسى كاظم(ع) دستور
داد تا بهلول براى فرار از صدور
چنين‏فتوايى و نيز نجات جان خويش، خود
را به ديوانگى زده خويشتن رااز اين
ماجرا رهايى سازد.





بهلول
انديشمند نيز به دستور امام‏عزيز خويش
عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به
گونه‏اى ديگرچرخيدن گرفت.





ماجراى فوق كه از علامه قاضى نورالله
شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد
داد كه موقعيت اجتماعى و مقبوليت عمومى
ومقام فقهى بهلول به اندازه‏اى بود كه
هارون الرشيد چنين‏مى‏پنداشت كه
چنانچه بهلول، ريختن خون آن امام
معصوم(ع) راجايز بداند، ديگر هيچ خطرى
ازناحيه مردم او را تهديد نخواهدكرد و
به اصطلاح بيانيه فقهى و سياسى بهلول در
اين باره، حكومت‏عباسيان را
مصونيت‏سياسى و دينى خواهد بخشيد.





چرا ديوانگى؟





در باره
اينكه چرا بهلول خود را به ديوانگى زد و
از آن پس درميان جامعه به «بهلول
مجنون‏» معروف شد، داستانى ديگر
آمده‏است:





هارون الرشيد
خليفه عباسى تصميم گرفت تا شخصى را به
عنوان‏قاضى بغداد منصوب كند. از اين رو
با اطرافيان خويش مشورت كردو به راى
آنها، بهلول را شايسته منصب قضاوت
دانست. بهلول كه‏تا آن زمان در كوفه بسر
مى‏برد، از سوى هارون به بغداد
دعوت‏شد. هارون به او گفت: درامر
خلافت‏به كمك تو نيازمندم.





بهلول‏گفت: چگونه بايد تو را يارى
كنم؟





هارون گفت: منصب قضاوت
بغداد را بپذير.





بهلول كه
خلافت عباسيان را غاصبانه
مى‏دانست‏به هيچ وجه حاضر به‏همكارى
با حكومت آنان نبود، جواب داد: من
شايسته اين مقام‏نيستم. هارون در جواب
گفت: مردم بغداد تو را شايسته اين
مقام‏مى‏دانند.





بهلول گفت:
سبحان الله، من خويشتن را بهتر از
ديگران مى‏شناسم.





اگر در گفته
خود (كه شايسته قضاوت نيستم) راستگو
باشم، پس‏همان است كه گفتم. و چنانچه در
اين گفته خود، دروغگو باشم،انسان
دروغگو شايسته تصدى قضاوت نيست.






هارون عباسى همچنان برنظر خويش
اصرار و پافشارى مى‏كرد تا وى قضاوت را
بپذيرد. هربارجواب و عذر بهلول را به
گونه‏اى رد مى‏كرد. بهلول كه حاضر
به‏همكارى با دشمنان اهل‏بيت: نبود،
ناچار جواب داد: امشب را به‏من مهلت
دهيد.





هارون آن شب را به او
مهلت داد و صبحگاهان مردم‏مشاهده
كردند كه بهلول سوار بر چوبى شده و چون
اسب سوارى دربازار حركت مى‏كند و
مى‏گويد: كنار برويد و راه را باز كنيد
كه‏اسب من شما را لگد نزند.





زندگى با درد و رنج





اگر چه اين داستان، نيز چون ماجراى
قبل، بيانگر صلاحيت علمى وفقهى بهلول
است اما از سوى ديگر نشان از غمى جانكاه
در ميان‏شيعيان و زندگى سخت و درد آور
آنان در دوران حاكميت وديكتاتورهاى
عباسى است.





فقيهان و
فرزانگانى چون بهلول، هريك بايد به
گونه‏اى غيرمتعارف به زندگى خويش
ادامه مى‏دادند و اين همه تنها به
جرم‏عشق به اهل‏بيت(عليهم السلام) بود
و بس. شايد پيشنهاد قضاوت ازسوى هارون،
براى اجراى همان نيت قتل امام(ع) بوده
است و گويابهلول بخوبى مى‏دانست كه با
توجه به اوضاع سياسى آن دوره،چنانچه در
جايگاه قضاوت بغداد بنشيند، پس از چندى
دو راه بيش‏نخواهد داشت. فتواى قتل
امام كاظم(ع) و يا كشته شدن.





شيوه پيشنهادى امام كاظم(ع) نسبت‏به
بهلول نيز بهترين ومناسب‏ترين راه حل
مشكل بوده است.





تجربه‏اى
ديگر





البته اينگونه
مسائل در عصر امام كاظم(ع) تازگى نداشت.
چه‏اينكه قبل از آن در دوران امامت
امام محمد باقر(ع) اوضاع‏زمانه به
گونه‏اى شد كه جابر بن يزيد جعفى كه از
شاگردان ويژه‏و بسيار صميمى امام
باقر(ع) بود، به سفارش امام خويش،
شيوه‏اى‏همچون شيوه زندگانى بهلول در
پيش گرفت. جابر كه از
ارادتمندان‏خاندان پيامبر(ص) بود، در
كوفه به ارشاد مردم مى‏پرداخت.





فعاليتهاى فرهنگى و تبليغات مذهبى
جابر، خليفه و دست‏اندركاران حكومت را
به خشم آورد تا جايى كه وجود وى را
براى‏بقاى سياسى خود خطرناك
مى‏دانستند. از اين رو هشام
بن‏عبدالملك، توطئه قتل وى را طرح ريزى
كرد.





امام باقر(ع) براى نجات
جان جابر، نامه‏اى به او نوشت و
دستورداد تا وى خود را به ديوانگى زده
تا از اين شر رهايى يابد. واو به دستور
امام عمل كرد و از گزند خليفه مصون ماند.





بهلول عاقل سرانجام چنين
سرنوشتى پيدا كرد و بناچار تا آخرعمر
خويش، به همان شيوه رفتار مى‏كرد.
بطورى كه در ميان مردم‏به «ديوانه‏»
معروف شد.





شيوه به ظاهر
ديوانگى او تنها و تنها در برخى از
رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در
هيچ يك از گفتارها و كلمات وعبارات
بهلول، كوچكترين نشانى از ضعف عقلى و يا
اختلال روانى‏وجود ندارد بلكه
گفته‏ها
و نظريات وى سرشار از زيركى، عقل وفراست
كامل است كه هر شخصى با خواندن مناظرات
و مباحثات‏بهلول، خود بدين نتيجه
خواهد رسيد.





بهلول در همين
موقعيت‏به ظاهر ديوانگى‏اش،
مناظره‏هاى بسيارى بامنكران اهل‏بيت
و مخالفان مذهب تشيع ترتيب داد كه در
لابلاى‏آنها، سخنانى نغز و شيرين از او
نقل شده است.





بهلول و ابو
حنيفه





قاضى نورالله
شوشترى يكى از مناظرات بهلول را چنين
بيان كرده‏است.





روزى بهلول از
كنار خانه ابوحنيفه (از پيشوايان اهل
سنت) عبورمى‏كرد. در اين هنگام شنيد كه
وى به شاگردان خويش مى‏گويد:





امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است كه
من آن را دوست نداشته ونمى‏پسندم. اول
آنكه مى‏گويد: شيطان با آتش جهنم عذاب
مى‏شود.





چگونه شيطان كه خود
از آتش است، با آتش عذاب مى‏شود؟






ديگر آنكه مى‏گويد: خدا را
نمى‏توان ديد. چگونه چيزى را كه‏موجود
باشد نمى‏توان ديد؟





سوم آنكه
مى‏گويد: انسان در كارهاى خويش، فاعل
مختار است و حال‏آنكه نصوص و متون دينى
برخلاف آن است. (و خداوند خالق و
پديدآورنده همه چيز است.) بهلول كلوخى
برداشت و به طرف ابوحنيفه‏پرتاب كرد و
گريخت. كلوخ به پيشانى ابوحنيفه خورد و
او راآزرد. پس از دستگيرى بهلول، براى
شكايت وى را نزد حاكم بردند.





بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من
به
تو رسيده است؟





ابوحنيفه گفت:
كلوخى به پيشانى‏ام زده و سر من را به
دردآورده‏اى.





بهلول گفت: درد
را به من نشان بده؟





ابوحنيفه
گفت: درد را چگونه مى‏توان ديد؟






بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع)
اعتراض مى‏كردى و مى‏گفتى‏چگونه
مى‏توان گفت كه خداوند موجود است ولى
نمى‏توان او را ديد؟





علاوه آن
كلوخ خاك بود و تو نيز از خاك هستى پس
نمى‏بايست‏خاك‏از خاك آزار ببيند
وعذاب شود. همچنين من تقصيرى ندارم و
بايداز خدا شكايت كنى، زيرا تو خود
مى‏گفتى انسان فاعل كارهاى خويش‏نيست
و همه كارها به ست‏خداست.





پس
چرا تو مرا نزد حاكم آورده و ادعاى قصاص
مى‏كنى؟





ابوحنيفه با شنيدن
سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد
و ازشكايت‏خويش منصرف گشته، جلسه
دادگاه را ترك كرد. پژوهشگرمعاصر،
علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق،
نظر علامه مامقانى‏را تاييد كرده
مى‏نويسد:





سزاوار است كه
ابوحنيفه براى شكايت از بهلول، نزد
منصور عباسى‏رفته باشد نه نزد هارون.
زيرا ابو حنيفه، قبل از خلافت
هارون‏وفات كرده است. ارادت بهلول به
پيشوايان معصوم و مخالفت‏سرسختانه با
مخالفان ايشان، همواره محور فعاليتهاى
وى بود.





حتى پس از
ديوانه‏نمايى‏اش اين رفتار را نيز از
خود بروز مى‏دادو از كمترين فرصت‏براى
تحقير و تضعيف دشمنان مى‏كوشيد.






داستانهاى زير نمونه‏اى از آن است.
روزى وزير هارون الرشيد(خليفه عباسى) به
بهلول گفت: خوشا به حالت كه خليفه تو
راسرپرست و فرمانرواى خوكها وگرگها
قرار داده است. بهلول بدون‏فاصله به
وزير گفت: پس مواظب باش كه از اطاعت و
فرمانروايى من‏خارج نشوى. پس از اين
جواب، وزير خجل و شرمنده شد. هنگامى
كه‏بهلول در بصره بود، برخى دور او را
گرفته گفتند: اى بهلول‏ديوانگان بصره
را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش
ديوانگان‏بسيار بطول مى‏انجامد ولى
مى‏توانم عاقلان را بشمارم.











ماهنامه كوثر شماره
25





/ 1