مي دانيم كه زبانهاي ايراني ميانه به دو گروه عمدة شرقي وغربي تقسيم ميشود و هر كدام از اين دو گروه خود به دو شاخة شمالي وجنوبي .شاخة شمالي از گروه غربي را پهلوانيك (پارتي ) وشاخة جنوبي از گروه غربي را «پارسي ميانه » ميگويند. از شاخة شمالي يا پهلوانيك (پارتي )آثار زيادي در دست نيست ،اما از شاخة جنوبي (پارسي ميانه )نگاشته ها ونوشته هاي بسياري موجود است كه برخي از آنها در سدههاي نخستين بعد از اسلام نوشته شده است .بنابر پژوهشهايي كه برخي از دانشمندان پيرامون نوشتههاي مانوي به دست آمده از شهر تورفان تركستان (واقع در ناحية سين كيان چين )انجام دادهاند ، در اين زبا ن شعر نيز وجود داشته است .
3ـ فارسي نو:
پس از ورود اسلام به ايران ،زبان فارسي تحول تازهاي را پشت سرگذاشت با استفاده از خط (الفبا) عربي به مرحله نويني گام نهاد كه در اصطلاح ،فارسي نو (دري )،گفته ميشود.
پيوستگيهاي فرهنگي وادبي دورة ساساني با عصر اسلامي
نوشتههاي پارسي ميانه كه از روزگار ساسانيان به دست ما رسيده ،تنها بخشي از ادبياتي است كه در آن زمان وجود داشته است . آثار فراوان ديگري به پارسي ميانه وجود داشته كه مصنفان اسلامي از آنها نام بردهاند . برخي از آنها را هم به زبان عربي ترجمه كرده بودند .از آن ميان ميتوان از مهمترين اين نوشتهها يعني كتاب خداينامه رانام برد كه در اواخر عهد ساساني پديد آمد و در نخستين سدههاي اسلامي چند بار به عربي درآمد. از روي ترجمههاي خداينامه ،«سِيَرالملوك »ها و«شاهنامه »هاي متعددي پرداخته شد كه يكي از آنها شاهنامة منثور ابومنصور عبدالرزاق توسي بود كه يكي از منابع عمدة شاهنامة فردوسي بوده است . در حقيقت خداينامه سرمشقي براي تاريخ نويسي در دورهاي بعد شد و بيشتر مورخان بخشهايي از آن را در كتاب خود آوردهاند . همچنين دركتابهاي اخلاقي و آموزشي فارسي مانند قابوسنامه ،بحرالفوايد ،نصيحة الملوك ،اخلاق ناصري از اندرزنامهها و پندنامههاي عصر ساساني كم وبيش استفاده شدهاست. در زمينة ادبيات داستاني ، علاوه بر روايات پهلواني و تاريخي كه در يشتها و متون خداينامهها و سرگذشت نامهها آمده است ،وجود كتابهايي مانند هزار افسان ،كه برخي آن را منشأ كتاب هزار و يك شب ميدانند ،و يا داستانهاي مربوط به خسرو شيرين و هفت پيكر كه به دورههاي پيش از اسلام باز ميگردد ،گذشتة ادبي پر باري را نشان مي دهد . آشنايي با اين سر چشمهها وبنيانهاي اصيل ،آگاهي ما را از هويت تاريخي و پيوستگي فرهنگي وادبي خود و در نتيجه سهمي كه در معنويت جهان انساني داشتهايم بيشتر ميكند و احساس جاودانگي را كه آدمي در رويارويي با دشواريهاي زندگي بدان سخت نيازمند است در عمق هستي ما بيدار ميسازد