عدالت اجتماعى مانعها و بازدارنده ها
محمد صادق مزينانى از راههاى دستيابى به عدالتسخن گفتيم. اكنون بازدارندههاى دستيابى به عدالت را به بوته بررسى مىنهيم. در دانش اصول فقه، از اين مقوله سخن به ميان آمده كه براى پديدارى پديدهها، بايد مقتضى موجود و مانع مفقود باشد. ما، در مقاله پيشين: راهيابى دستيابى به عدالت، كه در همين شماره آن را ملاحظه خواهيد كرد، از مقتضيات سخن گفتيم و در اين مقال، به پارهاى از مانعها و بازدارندهها، نظر خواهيم افكند و تا آفتها و مانعهاى عدالت اجتماعى، شناخته نشوند و با آنها ستيزى همهسويه صورت نگيرد، رسيدن به قله عدالت، ممكن نخواهد بود. آنچه عدالتخواهان و عدالت مداران را از رسيدن به جامعه آرمانى خود باز مىدارد، بسيار است. گاه مانعها داخلىاند، گاه خارجى، گاه فردى و گاه جمعى. مسؤوليت مبارزه با پارهاى از مانعها، از جمله مانعهاى خارجى به عهده رهبران و پارهاى به عهده مردم و بخشى ديگر، مشترك است; يعنى دولت و مردم، بايد در برداشتن آنها، همكارى كنند. ولى چون هدف ما در اين مقال، اشارهاى گذرا به اين بحث است، بدون بخشبندى، به پارهاى از مهمترين مانعها اشاره مىكنيم. 1. دنياگرايى
انسان موجودى دو بعدى است. بر همين اساس، نيازهاى مادى و معنوى را با هم، دارد. شمارى از انسانها بر اساس پارهاى از عوامل، تنها و تنها به نيازهاى مادى خود مىانديشند و به كلى از انديشيدن نيازهاى معنوى به دورند. اينگونه نگرش و رفتار زمينهساز بسيارى از دشواريها، گرفتاريها و ناهنجاريهاى فردى و اجتماعى مىگردد. اين چنين انسانهايى كه يك بعدى مىانديشند و بر اين نسق حركت مىكنند، همه چيز و همه كس را براى خود و در خدمتخود مىخواهند و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نمىورزند. بر همين اساس، در صدد فرا چنگآوردن هر چه بيشتر از تواناييهاى مادى اجتماع بر مىآيند. اينجاست كه تبعيض و بىعدالتى و محروميتهاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى رخ نمىنمايد و حس خودخواهى و خودپرستى، تجملپرستى، راحتطلبى، عيش و نوش، رواج مىيابد. آنگاه زواياى فاجعه گسترده و يرفاى آن هولانگيزتر مىشود كه حاكمان و كارگزاران حكومتى به چنين روحيهاى گرفتار آيند و به مال خدا و مردم دستيازند و دنيا را هم خود قرار دهند و از معنويتبه دور مانند.على(ع) اين بيمارى خانمانسوز را مىشناخت و به پيامدهاى آن آگاه بود كه به كارگزاران خود، دردمندانه هشدار مىداد. آن عزيز، آن طبيب دوار، در نامه معروف خود به عثمانبن حنيف، پس از شكوه از او، به بيان زندگانى سراسر زهد خود مىپردازد: «اگر مىخواستم كه از عسل تصفيه شده و مغز گندم و لباس پرنيان بهره گيرم، براى من ميسر بود، اما هيهات، كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و آز به گزينش غذاها وادارم سازد و شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به يك قرص نان نياز داشته باشد و روى سيرى را نديده باشد. يا سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند.» (1) دنياگرايى، در همه جامعهها، عصر و نسلها ويرانگر بوده است. اين بيمارى خطرناك و تباهىآفرين، امروز، به خاطر ابزارى كه بشر در اختيار دارد، بسيار يرفتر و گستردهتر از گذشته تباهى و نكبت مىآفريند و بشر را در باتلاق مرگ فرو مىبرد. رهاورد اين پديده شوم و خانمانبرانداز، ستمها و نابسامانيهاى گسترده جهانى است كه بشريت را در كام خود فرو برده است. دنياگرايى و افزونخواهى از ديدگاه امامان معصوم، پديدهاى شوم و شيطانى است كه با اصول و آموزههاى پيامبران سازگار نيست و با رشد و تكامل انسان و زندگى عادلانه او نيز، در اين دنيا سازگارى ندارد. انسانهاى دنياگرا و افزونخواه، شيوهها و روشهايى كه در همه شرايع آسمانى ممنوع و حرام است، به كار مىبرند و براى رسيدن به دنيا از هر وسيلهاى استفاده مىكنند. ستم، احتكار، رباخوارى، استثمار، كمفروشى، گرانفروشى، غارت بيتالمال. به همين دليل بود كه امام خمينى، از به كار گمارى ثروتاندوزان از خدابىخبر و مترفان و افزونخواهان، در نظام جمهورى اسلامى بر مىآشفت. آن بزرگوار در وصيتنامه سياسى الهى خويش، توجه به محرومان و حفظ سادهزيستى و پرهيز از اشرافىگرى را از ويژگيهاى ضرورى براى كارگزاران حكومتى، مىداند. (2) آن مرد آسيبشناس، از اين كه دنياگرايان و سرمايهداران در حكومت راه بازكنند و در پستهاى حكومتى قرار بگيرند، نگران بود و از مردم مىخواست كه در انتخاب مسؤولان اجرايى و قانونگذارى هشيارانه و دقيق عمل كنند: «رئيس جمهور و وكلاى مجلس از طبقهاى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند نه از سرمايهداران و زمينخواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمىتوانند بفهمند.» (3) به عنوان شاهد بر سخن امام، قصهاى از تاريخ را در زير مىآوريم كه بيانگر حال و روز فرمانروايى است كه درد را درك نمىكند، و از گرفتاريها و حرمانها و مصيبتها و غمهاى مردم خود، بر كنار است و به خود مىانديشد و آرايش تن خود: «روزى موفق بن متوكل در حالى كه لباس بس زيبايى بر تن داشت و حسنبن مخلد، كنارش ايستاده بود چند بار بر جامهاش دست كشيد و گفت: از اين جنس جامه چند دست در خزانه دارم؟ حسن گفت: شش هزار دست. موفق گفت: اى حسن! ما برهنهايم، چرا به فكر ما نيستى؟ زود به حاكمان شهرها بنويس، تا هر چه زودتر سىهزار دست از جنس اين جامه تهيه كنند و بفرستند.» (4) فسوسا، پس از پيامبر اسلام(ص) ديرى نپاييد كه جامعه اسلامى دستخوش دگرديسى شد و به كيراهه در افتاد: ضد ارزشها ارزش شد، كاخهاى سبز و سرخ جايگزين خانههاى گلين محمد(ص) و على(ع) شد، جامههاى زيبا و نرم جايگزين جامههاى وصلهدار و خشن شد و... بىگمان، از چنين جامعهاى نمىتوان انتظار داشت كه مردم آن در جهتبرپايى عدالت تلاش ورزند و خود را به رنج درافكنند. دنياگرايى علت گريز از حكومت على(ع)
بسيارى از مخالفتها با على(ع) انگيزهاى جز دنياخواهى نداشت. (5) علىبن محمدبن ابىسيف مداينى، از فضيل بن جعد، نقل مىكند: «مهمترين سبب خوددارى عرب دريارى نكردن على(ع) موضوع مال و ثروت بود; زيرا آن بزرگوار، هيچ شريفى را بر وضيع و هيچ عربى را بر عجم، برترى نمىداد و با بزرگان و اميران قبيلهها، هيچگونه سازشى نداشت و آنگونه كه پادشاهان در اين گونه موارد عمل مىكنند، عمل نمىكرد و هيچ كس را با مال و همانند آن، به سوى خود جذب نمىنمود. شيوه معاويه، درست نقطه مقابل على(ع) بود. به همين سبب، مردم على(ع) را ترك كرده و به معاويه پيوستند.» (6) على(ع)، روزى قصه غصههاى خود را براى مالكاشتر بيان مىكند. در اين درددل، از كوتاهى شمارى از ياران خويش، گريختن و پيوستن شمارى از آنان به معاويه، شكوه سر مىدهد. مالكاشتر، در تحليلى روشنگرانه از انگيزههاى اينان سخن مىگويد كه عبرتآموز است: «وانت تاخذهم بالعدل، وتعمل فيهم بالحق وتنصف الوضيع من الشريف، فليس للشريف عندك فضل منزلة على الوضيع، فضجت طائفة ممن معك من الحق اذا عموا به، واغتموا من العدل اذا صاروا فيه.» (7) تو آنان را به عدل و داد گرفتهاى و در ميان آنان به حق عمل مىكنى. و حق ناتوانان را از اشراف مىگيرى; زيرا در نگاه تو، اشراف بر ناتوانان، هيچگونه برترى ندارند. چون حق فراگير شد و با همه يكسان برخورد كردى، صداى ناله و اعتراض گروهى از آنان كه با تو بودند، بلند شد و چون به عدالتبا آنان رفتار شد، از آن اندوهگين شدند.... مالك اشتر، سپس پيشنهاد و خيرخواهى خود را اينچنين ارائه مىدهد: «اى اميرمؤمنان! اگر شما نيز، بذل و بخششهاى آنچنانى داشته باشيد، مردم گرد شما جمع مىشوند و از شما پيروى مىكنند. اى اميرمؤمنان! اگر چنين كنيد، خداوند كار شما را سامان بخشد و امور ايشان را پراكنده سازد.» امام(ع) در پاسخ مالك اشتر، فرمود: «اما آنچه درباره عمل و سيره ما به عدالت گفتى، بدان كه خدا مىفرمايد: «هركس كار شايستهاى كند، به نفع خويش كرده است و هر كس بد كند عليه خويش باشد. پروردگار تو ستم به بندگان نمىكند.» و من از اين كه مبادا در انجام آنچه گفتى: (عدالت ورزى) كوتاهى كرده باشم، بيشتر ترسانم. و اما اين كه گفتى: حق بر آنان سنگين بوده است و به همين سبب از ما جدا شدهاند. خداوند به خوبى آگاه است كه آنان به خاطر ستمى از ما جدا نشدهاند و پس از اين جدايى نيز، به عدالتى پناه نبردهاند. آرى، تنها انگيزه آنان دنيايى است كه از آنان جدا شده است و به يقين در روز قيامت از آن پرسيده خواهند شد كه آيا براى دنيا چنين كردند و يا براى خدا؟ و سپس آن بزرگوار به پيشنهاد مالكاشتر چنين پاسخ مىدهد: «واما آنچه درباره بذل و بخشش اموال در نتيجه جذب اشراف گفتى، بدان كه سيره ما چنين نيست كه به كسى از درآمد عمومى بيش از حقش بدهيم. خداوند مىفرمايد: «چه بسا گروه اندك كه به اذن خدا، بر گروه بسيار پيروز نمود و خدا با صابران است.» خداوند پيامبر را مبعوث كرد و پس از اندكى ياران، بر شمارشان افزود و به يارانش پس از ذلت عزت بخشيد. اگر خداوند اراده كرده باشد كه ما اين امر را سرپرستى كنيم، دشوارى آن را بر ما آسان كند و ناهمواريش را هموار سازد و من از راى و پيشنهاد تو، تنها آن را مىپذيرم كه سبب خشنودى خداوند باشد.» (8) تحليل مالكاشتر، و پاسخ على(ع) را به شرح آورديم چون جان كلام در اين گفتوگو آمده بود. 2. وابستگان به مراكز قدرت
پيوندهاى خونى و عاطفى با مراكز قدرت، گاه همچون خود قدرت خطرناك است. حكومت نبايد اجازه دهد كه خويشان و پيرامونيان آنان به عنوان وابستگى به مركز قدرت، با استفاده خيانتبار از بيتالمال و ديگر تواناييهاى اجتماع، حقوق ملت را تباه سازند كه بدنامى آن براى مسؤولان است و بهره نامشروع آن براى فرصتطلبان و حاشيهنشينان. بسيارى از زورگوييها، چپاولگريها، ستمها و... كه در طول تاريخ بشر صورت گرفته از سوى حاشيهنشينان حكومتها و پيرامونيان حاكم و درباريان بوده است. بنابراين، براى برقرارى عدالت، كافى نيست كه زمامداران و مسؤولان حكومتى از صالحان باشند و از زورگويى و ستم و نيرنگ به دور، بلكه لازم است در برپايى عدالت اجتماعى و طرفدارى از حقوق ملتبرخوردى به دور از مسامحه با هوسها، خواستها، گرايشها، ثروتاندوزيها و برخوردها و رفتار نابهنجار و نادرستخويشان و پيرامونيان خود نيز داشته باشند و اجازه ندهند كه پيوند با مراكز قدرت، تبديل به ملاكى براى بهرهبردارى بىقيد و شرط از اموال عمومى گردد و خويشان و پيرامونيان حكومتگران، به تافتههاى جدا بافتهاى تبديل شوند كه شان آنان بالاتر از پيروى از قانون باشد و ديگران، چه مردم عادى و چه ادارات دولتى، در برابر آنان و خواستههايشان تسليم بىقيد و شرط باشند: «نيز والى را نزديكانى است و خويشاوندان كه خوى برترى جستن دارند و گردن فرازى كردن و معاملت انصاف را كمتر به كار بستن. ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر و به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت، زمينى را به بخشش وامگذار و مبادا در تو طمع كنند، با بستن پيمانى كه مجاور آن زيان رساند، در بهره كه از آب دارند، يا كارى كه بايد با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده ديگران نهند، پس بر آنان تنها گوارا افتد و عيب آن در دنيا و آخرت، بر تو ماند.» (9) اين سخن بلند، پيش از گفتار، در رفتار على(ع) نمود داشت و همان شيوهاى بود كه بر آن سوگند ياد كرده بود: «سوگند به خدا كه داد مظلوم از ظالم بستانم و گريبان ظالم را گرفته به آبشخور حق مىكشانم گرچه نفرت داشته باشد.» (10) سيره پيامبر(ص) و امامان معصوم بويژه على(ع) چنين بود. (11) او، نه تنها نزديكان و ياران خود را بر ديگران برترى نداد كه با هرگونه امتيازخواهى و استفاده نادرست و خلاف قانون آنان، به شدت برخورد كرد. زمانى كه يكى از كارگزارانش كه خويشاوند آن حضرت نيز بود، به بيتالمال خيانت كرد، امام در نامهاى به او نوشت: «از خدا بترس و اموال اين مردم را به آنان بازگردان كه اگر اين كار را انجام ندهى و خدا به من امكان دهد، وظيفهام را در برابر خدا، درباره تو انجام خواهم داد. و با اين شمشيرم كه هيچكس را با آن نزدم، مگر اين كه داخل دوزخ شد، بر فرق تو خواهم كوبيد. به خدا سوگند اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند، هيچ پشتيبان و هواخواهى از سوى من نداشتند و در اراده من تاثيرى نمىگذاشتند، تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى كه به ستم آنان پديد آمده بود، نابود گردانم.» (12) افزون بر اين، على(ع) با كارگزارانى كه دستخويشان، وابستگان و پيرامونيان خود را در استفاده، از بيتالمال و دستاندازى به حقوق ديگران باز مىگذاشتند به شدت برخورد مىكرد و هيچگونه بخشش و يا كوتاهى در كيفر آنان را روا نمىدانست. مصقلهبن هبيره شيبانى، از سوى على(ع) فرماندار اردشير خره (شهرى در فارس) بود، غنائم را ميان بستگان پيرامونيان خود پخش كرد. امام على(ع) همين كه از كار زشت كارگزار خود، آگاهى يافت، در نامهاى تند به او نوشت: «به من درباره تو گزارش رسيده است كه اگر درستباشد و اين كار را انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را نافرمانى كردهاى. گزارشى رسيده كه تو غنائم مسلمانان را، كه با سلاح و اسبان و با ريخته شدن خون آنان گرد آمده،، بين عربهايى كه خويشاوند تواند و تو را برگزيدهاند پخش مىكنى. سوگند به كسى كه دانه را در زيرخاك شكافته و جاندار را آفريده، اگر اين گزارش درستباشد، تو در نزد من خوار خواهى شد و ارزش تو كم خواهد بود. پس حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابودى دينت، آباد مگردان كه از جمله زيانكاران باشى.» (13) يادآورى: وابستگى و پيوند با طبقه حاكم، به خودى خود، ناپسند نيست، بويژه براى كسانى كه درصدد انجام خدمت و يا خدماتى هستند. آنچه ناپسند است، سودجويى و استفادههاى نامشروع از اين پيوندهاست. على(ع) در نامهاى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) ضمن سفارشهاى گرانبهايى به آن بزرگوار، درباره تقسيم مسؤوليتها، اين مطلب را نيز يادآور شده است. (14) 3. برخوردهاى دوگانه
معيارگرايى، از وىيگيهاى حكومتهاى الهى است. اينگونه حكومتها، موضعگيريهاى سياسى را در چهارچوب و دايره حق و عدل و به دور از خواستههاى جناحى و باندى، درخور طرح مىدانند. كشاندن نزاعهاى سياسى و باندى به صحنه تبليغ و عمل، مانع بزرگى در دستيابى به آرمانها، جامعه عادلانه است. على(ع) در جاهاى گوناگون بر معيارگرايى، تاكيد ورزيده و به روشنى از كارگزاران حكومتى خواسته كه به حق و عدل بينديشند و همه مردم را به يك چشم ببينند. در نامهاى به اسودبن قطبه، فرماندار و رئيس سپاه حلوان مىنويسد: «فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل، فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء; فانه ليس فى الجور عوض من العدل، فاجتنب ماتنكر امثاله، و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك، راجيا ثوابه و متخوفا عقابه واعلم ان الدنيا دار بلية لميفرغ صاحبها فيها قط ساعة الا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة، وانه ان يغنيك عن الحق شىء ابدا; و من الحق عليك حفظ نفسك، والاحتساب على الرعية بجهدك، فان الذى يصل اليك من ذلك افضل من الذى يصل بك.» (15) هرگاه ميل و خواست والى نسبتبه همه يكسان نباشد، اين روش او را در بيشتر جاها از عدالتباز مىدارد. پس بايد كار مردم در نزد تو يكسان باشد; زيرا هيچگاه جور و ستم جانشين عدالت نخواهد شد. پس از آنچه براى خويش نمىپسندى پرهيز كن و نفس خود را در برابر آنچه خداوند بر تو واجب كرده است، به اميد پاداش و ترس از كيفرش، به خضوع و تسليم وادار ساز. و بدان كه دنيا سراى آزمايش است كه هر كس ساعتى در آن بياسايد و دست از تلاش بردارد، همين ساعت آسودگى مايه حسرت و پشيمانى او در قيامتخواهد شد. و هرگز هيچ چيز تو را از حق بىنياز نگرداند. و از جمله حقها كه بر توست اين است كه نفس خود را نگهبان باشى و به اندازه توان در كار مردم كوشش نمايى; زيرا سود و پاداشى كه از اين راه به تو مىرسد، بيشتر از سودى است كه به وسيله تو به مردم مىرسد. گرايشهاى حزبى و باندى، كه از هواى نفس ريشه مىگيرد، حاكم و كارگزاران حكومتى را از معيارگرايى و توجه به حق و عدل، دور مىسازد. از اين روى، بايد نفس را كنترل و خواستههاى آن را با خواستههاى خداوندى هماهنگ كرد. امام على(ع) به ضمانت اجراى اين دستور نيز اشاره كرده و آن، ترس از كيفر خداوند و در انديشه ثواب آخرت بودن است و بس. 4. برخوردهاى تبعيض آميز
از آفتها و بازدارندههاى برپايى عدالت، برخورد تبعيضآميز حاكم اسلامى و يا كارگزاران حكومتى با مردم است. با نگاهى به سيره پيامبر(ص) و على(ع) در مىيابيم كه آن بزرگواران از زواياى گوناگون به استوارسازى مبانى عدالت پرداخته و با تبعيض به مبارزه برخاستهاند. از اين نگاه، همه انسانها از حقوق اجتماعى برابرى برخوردارند. هيچنژادى بر نژاد ديگر، و هيچطبقهاى بر طبقه ديگر برترى ندارد. متاسفانه پس از پيامبر اسلام(ص) در روزگار خليفه دوم، اين اصل بلند خدشهدار شد و عرب بر غير عرب برترى داده شد كه جريان آن در اين مختصر نمىگنجد. تبعيض، اقسام گوناگونى دارد كه به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم: الف. تبعيض در برابر قانون: همگان: حاكم، توده مردم، عرب و عجم، سفيد و سياه، همه و همه، در برابر قانون يكسانند. پيامبر اسلام(ص) و على(ع) پاسدارى از اين اصل را مايه حفظ سلامت جامعه و عدول از آن را مايه تباهى و هلاكت آن مىدانستند و در رفتار قضايى، به آن سخت پاىبند بودند. دستور پيامبر، به اجراى حد دزدى بر زنى از اشراف و نپذيرفتن حضرت شفاعتها و واسطهگريهاى اصحاب را براى اجرا نشدن اين حكم، نشان از همان پاىبندى دارد17 و پرهيز از برترى گروهى برگروه ديگر. على(ع) درهمين راستا به كارگزاران خود يادآور مىشود: به گونهاى رفتار كنيد و چنان به مساوات، مشىكردن را سرلوحه كار خود قرار دهيد، كه نه نزديكان شما، به چشم طمع به شما بنگرند و نه دشمنان شما از عدل شما نااميد گردند: «ثم واس بين المسلمين بوجهك و منطقك و مجلسك حتى لايطمع قريبك فى حيفك ولايياس عدوك من عدلك.» (18) در ميان مسلمانان در نگاه، گفتار و نشستبا مردمان به مساوات رفتار كن. تا نزديكانتبه ستم چشم طمع ندوزند و دشمنات نيز، از عدالت تو نااميد نگردد. از نمونههاى زيباى اين جلوه از بينش و رفتار مساواتگرايانه، اعتراض على(ع) به خليفه دوم است كه آن حضرت را در جلسه دادگاه، بيش از طرف يهودى دعوا، احترام كرده بود. على(ع) نمىتواند تاب بياورد كه در جلسه دادگاه، شاكى او كه شخص يهودى بود، از طرف خليفه به اسم صدا شود و آن حضرت با كنيه! (19) اين در برههاى بود كه امام زمامدار نبود. در دوران زمامداريش نيز، اين شيوه به زيباترين وجه ادامه يافت. (20) ب. تبعيض در تقسيم بيتالمال: پس از رسولخدا(ص) در روزگار عمر و در پى درآمدهاى كلان ناشى از كشورگشاييها، عمر بناى تبعيض را در تقسيم غنائم گذاشت (21) و به شيوه نظام مالى ايران و روم دفترهايى را سامان داد و پس از طبقهبندى مردم، به تقسيم بيتالمال بر اساس آن پرداخت. در روزگار عثمان، اين مساله به انحرافهاى اساسى اقتصادى انجاميد و شمارى از بستگان و خويشان وى، به ثروتهاى هنگفتى دستيافتند و به آلاف و الوف رسيدند. «بالاخره سومى بپاخاست. او، همانند شتر پرخور و شكم برآمده، همتى جز گردآورى و خوردن بيتالمال نداشت. بستگان پدرى او به همكاريش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنهاى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين درآوردند.» (22) در اين برهه، حكومتگران، به جاى هزينه كردن بيتالمال درجهت مصالح و رشد امت اسلامى، آن را وىيه خود ساختند و دستبه دست گرداندند. اين در حالى بود كه محروميت جامعه هر روز بيشتر و بيشتر شد و پيامدهاى برترى گروهى بر گروهى ديگر در بهرهمندى از بيتالمال و ثروتهاى عمومى، روزبهروز، بيشتر و هولانگيزتر، چهره كريه خود را مىنماياند و تودهها را در فقر و فلاكت فرو مىبرد. اين روش ناسالم و به دور از خرد و اسلام، چنان ريشه دوانيده بود كه روش على در دوران حكومت، براى عدهاى، روش نامانوسى بود. هنگامى كه آن حضرت زمام امور را به دست گرفت و اعلام كرد: به سيره رسول خدا، يعنى مساوات در تقسيم بيتالمال عمل خواهد كرد، شمارى از بهرهمندان دستگاه خليفه سوم، روش على را بر نتابيدند و صف خود را از وى جدا ساختند و به اين نيز بسنده نكردند و با آن حضرت رودررو شدند. (24) ج. تبعيض در واگذارى پستها: از جمله بازدارندههاى برقرارى عدالت در جامعه و آفتهاى بنيانبرافكن آن، تبعيض در واگذارى پستهاست. وقتى افراد ناشايست، تنها به خاطر دوستى، آشنايى، خويشى، هم جناحى و هميارى با طبقه حاكم، در پستهاى حكومتى قرار مىگيرند، نخستين چيزى كه لگدمال شده و در هم كوفته مىشود، عدالت است. وقتى كسى نا عادلانه و براساس تبعيض، روى كار آمده باشد، چه انتظارى مىتوان از او در اجراى عدالت داشت. عدالت، با اينگونه كارگزاران به هيچروى پا نمىگيرد. از اين روى على(ع) وقتى طلحه و زبير از ايشان درخواست پستى وىيه مىكنند، درخواست آنان را نمىپذيرد كه آنان را شايسته آن پستها نمىداند. 5. درگيرى و تشنج در ميان امت اسلام
يادآور شديم كه دستيابى به عدالت نياز به برنامههاى كوتاه مدت و درازمدت دارد، با وجود درگيرى و تشنج امكان برنامهريزى درست نيست; از اين روى على(ع) مىفرمايد: «والامر واحد، الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان، و نحن منه براء. فقلنا، تعالوا نداوى مالايدرك اليوم باطفاء النائره و تسكين العامه، حتى يشتد الامر و يستجمع، فنقوى على وضع الحق فى مواضعه. فقالوا: بل نداويه بالمكابره. فابوا حتى جنحت الحرب وركدت، ووقدت نيرانها و سمحت.» (26) در تمام كارها يكى بوديم، جز در خون عثمان، كه ما را در آن گناهى نبود. اختلافى نداشتيم، پس پيشنهاد كرديم كه بياييد با خاموشى آتش جنگ و آرام كردن انبوه مردم، به چارهجويى و درمان بنشينيم، تا كار مسلمانان قوام و انسجام يابد و ما براى اجراى حق و عدالت نيرومند شويم. اما آنان در پاسخ گفتند: جز ستيز با دشمنان چارهاى نيست. در نتيجه، جنگ آغاز شد و پا گرفت و آتش زبانه كشيد. 6. ستم و ستمگرى
ستم و ستمگرى، پديده شومى است كه در بدنه هر نظامى راه يابد، هيچكور سوى عدالتى در آن نظام نور نخواهد افشاند. ستم، همه چيز را به تباهى مىكشد: فرهنگ، اقتصاد، خرد، استعداد، ذوق، ابتكار و... و بزرگترين سد و مانع برپايى عدالت است. عدالت تا درجامعه سالم و با مردمانى رشد يافته، خردورز، رشيد و خو كرده به فرهنگ انسانى قرار نگيرد و بر پايه و سكوى استوارى استقرار نيابد، پا نخواهد گرفت و شكوفا نخواهد شد. سرزمين ستمزده، با مردمى تحقير شده و به دور مانده از فرهنگ انسانى و متعالى، نمىتواند مهد عدالتشود. جامعه بايد در مرحله نخست از زير ستم بنيان برافكن و زندگىسوز به درآيد و مردم آن با فرهنگ انسانى و متعالى ببالند و رشد كنند، تا عدالت زمينه استقرار بيابد. نيرويى از بيرون به تنهايى نمىتواند عدالت را پياده كند، بلكه بايد مردم آمادگى بيابند و با نداى عدالتخواهانه همراه و بازدارندهها را از سر راه بردارند و اين بدون رهايى از ستم و جامعه گرفتار به فتستم ممكن نيست. از اين روى،اسلام به اين پديده شوم و ويرانگر از زواياى گوناگون نگريسته و آنها را براى پيروان خود نمايانده و رويارويى با ستمگران را اصلى مقدس و ستودنى در زندگى مسلمانان قرار داده است. در بينش اسلامى، نظامى كه برابر معيارهاى اسلامى پا مىگيرد، نه تنها كارگزاران آن، نبايد به مردم ستم روا دارند كه بايد از گسترش ستم، با گوناگون چهرههاى آن نيز، جلوگيرى كند و دشمن سرسختستمگر و ياور ستمديده باشند. (27) على(ع) به زيادبن ابيه كارگزار خود در خطه فارس فرمان مىدهد: «استعمل العدل واحذر العسف والحيف، فان العسف يعود بالجلاء والحيف يدعو الى السيف.» (28) كار به عدالت كن و از ستم و بيداد، بپرهيز كه ستم، رعيت را به آوارگى وا دارد و بيدادگرى شمشير را در ميان آرد. مسلمان وظيفه دارد در برابر ستم سكوت نكند و اگر ديد به كسى ستمى روا داشته مىشود، بايد به دفاع برخيزد كه اگر در برابر ستم سكوت كرد و به دفاع از ستمديده بر نخاست، در حكم ستمكار است. امام على(ع) در يكى از خطبههاى خود، با اشاره به فتنه جمل، مىفرمايد: «فو الله لو لميصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلاجرم جره، لحل لى قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروا ولميدفعوا عنه بلسان ولابيد. دع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدة التى دخلوا بها عليهم.» (29) به خدا، اگر از مسلمانان، جز يك تن را از روى عمد و بىآن كه او را جرمى باشد، نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود، چه، حاضر بودند و انكار ننمودند و به زبان و دست، به دفاع برنخاستند، تا چه رسد بدان كه، آنان از مسلمانان كشتند، همچند لشكريانى كه بدان شهر درآمدند. از اين فراز بلند و سخنناب به دست مىآيد كه سكوت در برابر ستم، خيانت است و گناه آن بس سنگين، بسان گناه كسى كه دستبه ستم يازيده است. (30) اين ناروايى و ناشايستگى سكوت و خيانتبار بودن آن در برابر ستم، در مرحلهاى از دونى و پستى و ويرانگرى و تباهىآفرينى است كه مولا، كشتن سكوت كنندگان در برابر ستم بر مسلمانان و قتل آنان را، روا مىداند. به درستى هم كه فاجعهاى از اين هولانگيزتر وجود ندارد كه گروهى از مسلمانان، ببينند كه مسلمانى به دستستم پيشهاى بىگناه كشته مىشود، در برابر آن سكوت كنند و به دفاع برنخيزند. يادآورى اين نكته لازم است كه سخنان ياد شده درباره كافران و مشركان نيست، بلكه درباره اصحاب جمل است كه مسلمان بودند و شمارى از آنان از صحابه پيامبر(ص) چون طلحه و زبير. اين نشان مىدهد كه هرگاه اسلام سنگر نفاق، انحراف، فساد و جهالتشد، چه فاجعههايى را به بار مىآورد و با پديدآورندگان آن چه بايد كرد. از آياتى كه در قرآن درباره درگيرى پيامبران با مترفان وجود دارد، استفاده مىشود كه خداوند متعال همگامى با مستمندان و ستيز با ستمپيشگان را به عنوان يك وظيفه مسلم پيامبران الهى قرار داده است. از آنجا كه سيره پيامبران بويژه خاتم پيامبران دليل بر حكم الهى است، مىتوان نتيجه گرفت: مبارزه با ستم و جلوگيرى از دستاندازى به حقوق ديگران، جايگاه وىيهاى در شريعت اسلامى دارد و از اصول حاكم در نظامهايى است كه برابر معيارهاى شرع شكل گرفتهاند. از اين روى، هر گامى كه به گونهاى بيانگر ستم و تجاوز به حقوق ديگران باشد، در خلاف جهت رسالت پيامبران الهى و مخالف حكم خداوندى است و همگان بايد از آن پرهيز كنند. 7. امتياز جويى و امتياز دهى
جامعه گرفتار امتيازجويى و امتياز دهى، روى عدالت را نخواهد ديد و عدالت در زير گامهاى امتيازخواهان و امتيازدهان، درهم كوبيده خواهد شد. از بزرگترين بازدارنده و آفتهاى عدالت، پديده امتياز دهى و امتياز خواهى است. وقتى طبقه حاكم، براى استوار كردن پايههاى حكومتخود و در امان ماندن از مخالفتها و پوشاندن ضعفها و كاستيها به امتيازدهى روى مىآورند و شمارى هم براى امتيازگيرى به آنان نزديك مىشوند و بدهو بستان در حاكميت نظام رواج مىيابد، انتظارى نيست كه عدالت در جامعهاى با اين حاكميت دامنگسترد. عدالت در سرزمين حجاز، با طلوع اسلام و رهبريهاى پيامبر گرامى اسلام(ص) پرتو افكند و پس از رحلت آن عزيز، ديرى نپاييد كه زمينههاى افول آن، يكى پس از ديگرى پديدار شدند. در زمان خليفه دوم، به شمارى امتيازهايى داده شد (31) و اين پديده زشت، خيلى زود گسترش يافت و در زمان خليفه سوم، به فاجعه بزرگ بدل شد و خود خليفه را نيز از پاى در آورد. (32) خويشان خليفه سوم، سرزمين اسلامى را عرصه تاختوتاز خود قرار دادند و بيتالمال را به غارت بردند و ثروتها انباشته، حقهايى را از بين بردند و خانمانهايى را در آتش هواها و هوسهاى خود سوختند. خليفه سوم، تمام خمس گرفته شده از آفريقا را يك جا به مروان بخشيد و فدك را به اقطاع وى در آورد. (33) همه غنائم آفريقا، از طرابلس تا طنجه را به عبداللهبن ابىسرح اهدا كرد. (34) به حارث بن حكم، داماد خود و برادر مروان، سيصدهزار درهم بخشيد (35) و.... سعيدبن عاصبن اميه را با صدهزار درهم (36) ، ابوسفيان را با دويستهزار درهم و مروان را با صدهزار درهم نواخت. ابن عقبه، برادر مادرى خود را به امارت كوفه گمارد. سرزمينى كه سعيدبن عاص، جانشين وليد، آن را بستان قريش و بنىاميه مىدانست. (39) عبداللهبن سعدبن ابىسرح، برادر رضاعى خود را، كه رسول خدا او را مهدورالدم اعلام كرده بود، بر مصر گمارد و پس از فتح آفريقا، خمس غنائم جنگ اول را به او بخشيد. (40) عبداللهبن عامة بن كويز، پسر دايى خود را به بصره گمارد. (41) عبدالله بن خالد داماد خود را، با چهار صدهزار درهم (42) و به نقلى ششصدهزار درهم نواخت. (43) نقل كردهاند: «زيدبن ارقم، كليددار بيتالمال، كه از جايزه دويستهزار درهمى به ابوسفيان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود كليدها را پيش عثمان گذارد و گريست. عثمان گفت: چون صله رحم كردهام مىگريى؟ گفت: نه. اما گمان دارم كه اين مالها را به عوض انفاقهايى كه در راه خدا، زمان حيات رسول خدا(ص) كردى، بر مىدارى. اگر صد درهم به مروان مىدادى، باز هم زياد بود. عثمان گفت: پسر ارقم! كليدها را بگذار و برو. فرد ديگرى را مسؤول بيتالمال خواهم كرد.» (44) از ديگر امتيازگيران، طلحه (45) ، زبير (46) و عبدالرحمنبن عوف (47) بودند كه مال و ثروت بسيار اندوختند. گزارشگران و تاريخ نگاران از خانههاى مجلل بسيار، كنيزكان، اسبها، شترها، طلا و نقره و گوسفند آنان گزارشهاى شگفتانگيزى ارائه دادهاند كه بيانگر فاصله طبقاتى عميقى است كه در دوران خليفه سوم پديد آمده و رويه و روش نادرستى كه پا گرفته و نهادينه شده است. اين بخششها و دهشها و ثروت اندوزيهاى خليفه و پيرامونيان و بستگان وى، سبب شد كه مردم عليه خليفه و دستگاه عدالتسوز و خانمان برانداز او، قدبرافرازند و خانه او را به محاصره خود درآورند. در اين هنگامه و بلواى بزرگ، على(ع) رابط بين قيام كنندگان و خليفه بود. با دلسوزى تمام، به خليفه پيشنهاد كرد: براى برآوردن خواستههاى بحق مردم، دستبه كار شود و امور را رسيدگى كند. خليفه، مهلتخواست. امام در پاسخ گفت: آنچه به مدينه مربوط است، در آن مهلتى نيست كه آنچه بيرون از مدينه است، مهلت آن، رسيدن نامه خليفه به آنان است. خليفه، يا نخواستبه اين پيشنهاد جامه عمل بپوشاند، يانتوانست كارى از پيش ببرد و كشته شد. ناشايستهسالارى، برترى جويىو برترى دهى، ثروتاندوزى، دستاندازى به بيتالمال و... فرهنگ شده بود. از اين روى، با رفتن خليفه سوم كه از جمله پديد آورندگان اين فرهنگ بود، مشكل جامعه اسلامى حل نمىشد و اين فاجعههاى ديگرى را در پى داشت و هر يك از امتيازجويان و امتياز گيرندگان علم باطلى را افراشتند عليه مرد حق، مرد خدا، على، آن يگانه روزگار، صفآراستند و وى را از اصلاح بنيادين ويرانگريهاى خليفه سوم و كارگزارانش بازداشتند. دوران سيزده ساله خلافتخليفه سوم و امتيازهاى او، وضع روحى و مالى بسيارى از مسلمانان را دگرگون ساخته بود، به گونهاى كه حاضر نبودند على(ع) با آنان، بسان ديگران رفتار كند و سهم مساوى از بيتالمال به آنان بدهد و در مقام و موقعيتيك شهروند عادى روزگار بگذرانند. به همين جهت، طلحه و زبير خواستار امارت بصره و كوفه شدند. (49) عبداللهبن عمرو يكى از فرزندان ابىبكر و سعدبن ابىوقاص نيز، خواستار بهره بيشترى نسبتبه ديگران بودند. اما على(ع) به خوبى روى نيروها شناخت داشت و از روحيه طلحه و زبير آگاه و شاهد دگرگونى زندگى آنان بود و مىدانست كه اگر آنها به حاكميتبرسند، بيتالمال را غارت و صالحان را خانهنشين خواهند كرد; از اين روى، آنان را شايسته پست و مقام در حكومتشايستهسالار خود، نديد و به آنان پستى وانگذارد. على(ع) پس از آن كه از دگرديسى زندگى بهرهمندان از خوان بيتالمال سخن مىگويد،50 به چند نكته اساسى زيراشاره مىكند: 1. در پاسخ آنان كه مىگفتند: علىبن ابىطالب بر ما ستم روا داشته و حقوق ما را قطع كرده است، مىفرمايد: ادامه سيره گذشته و برترى شمارى خاص، آن هم بدون دليل، بر ديگران ستم است، نه جلوگيرى از آن كه عين عدالت است. 2. بر هر مسلمانى حكم خدا و حدود الهى را اجرا خواهم كرد. هيچ مسلمانى بر مسلمان ديگر، برترى ندارد، مگر به تقوا. 3. برتريهاى معنوى، همچون: تقوا و مصاحبتبا رسولخدا(ص) هرگز ملاك برتريهاى مادى و مالى نيست. 4. شما خواهان انحراف من از راه عدالت هستيد، ولى بدانيد كه من با اصلاح دنياى شما، دين خود را فاسد نخواهم كرد. از اين روى، على(ع) در برابر پيشنهاد ابنعباس، كه بهتر استبراى مدت كوتاهى آنان را حكومت دهى فرمود: «واى بر تو، بصره و كوفه جاى مردان جنگجو و اموال فراوان است. زمانى كه آنان بر مردم مسلط شوند، مردم سفيه و احمق را با تطميع به خود جذب مىكنند و ضعيفان را گرفتار بلا و مصيبت مىنمايند. و بر مردم قوى، با زور سلطه مىيابند. اگر مىخواستم كسى را به سبب سود و زيانش به كار گيرم، معاويه را بر شام مىگماردم. در هر صورت اگر اين نبود كه حرص و آز آن دو بر من آشكار شده، نسبتبه آنان نظر موافقى پيدا مىكردم و ممكن بود از آناندر مناصب حكومتبهره ببرم.» (51) امتيازجويان، يكى پس از ديگرى به معاويه پيوستند و يا به گردآورى نيرو در برابر آن حضرت ايستادند: به على(ع) خبر دادند كه گروهى از مردم مدينه به معاويه پيوستهاند. امام(ع) در اينباره نامهاى به سهلبن حنيف انصارى، كارگزار خود در مدينه بدين شرح نوشت: «به من خبر رسيده كه مردانى چند به معاويه پيوستهاند. از دست دادن اينان تو را غمگين نسازد. براى گمراهى آنان و تسلى قلب تو همين بس كه آنان از هدايت و حقگريزان شده و به كور دلى و جهل شتاب گرفتهاند. اينها اهل دنيا هستند و به سوى آن شتابان رفتهاند. آنها عدل را شناخته و ديدهاند و شنيدهاند و فهميدهاند و دريافتهاند كه مردم از نگاه ما از جهتحق يكسانند، آنگاه به تبعيض و سوء استفاده روى آوردهاند. نفرين باد بر اينان. به خدا اينان از ستم نگريخته و به عدل پناهنده نشدهاند.» (52) اشعثبن قيس كندى كه كارگزار عثمان در آذربايجان بود، سالانه صدهزار درهم از خراج آذربايجان را دريافت مىكرد. وى در زمان على(ع) نيز، چنين انتظارى داشت كه حضرت با آن مخالفت كرد و در نامهاى به او نوشت: «واعلم ان عملك ليس لك بطعمه ولكنه فى عنقك امانه.» (53) بدان كه حكومت طعمهاى براى رزق و خوراك تو نيست، بلكه امانت و سپردهاى در گردن توست. يا عبدالله زمعه، كارگزار حضرت، درخواستسهم بيشترى از بيتالمال كرد، حضرت نپذيرفت و فرمود: «ان هذا المال ليس لى ولالك وانما هى فىء للمسلمين وجلب اسيافهم.» (54) اين مال، نه از آن من و نه از آن توست، بلكه از آن مسلمانان است و سبب جلب شمشيرهاى آنان. 8. تكاثر
تكاثر (مالاندوزى، زيادهطلبى، تفاخر به ثروتمندى) و انباشته شدن ثروت در نزد گروهى خاص و محدود، نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است كه ضد انسانيت است; چرا كه انسان فزون خواه، جز به انباشتن ثروت به چيز ديگرى نمىانديشد. از اين روى، در قرآن و روايات به عنوان پديدهاى ضد ارزشى و ويرانگر فضائل اخلاقى، از آن ياد شده است. (55) امام صادق(ع) در حديث معروف لشگريان عقل و جهل، قوام (اعتدال) را از لشگريان عقل و مكاثره (فزونخواهى) را از سپاهيان جهل مىشمارد (56) كه جامعه را به سوى ضد ارزشها سوق مىدهد و از پيروى عقل و دينباز مىدارد. در جامعهاى كه اين پديده وجود داشته باشد، ثروتهاى كلان و زندگى مسرفانه در يك سوى، فقر و نادارى و حرمان در سوى ديگر. حكومت اسلامى بايد به گونهاى سياستگذارى و برنامهريزى كند كه نتيجه آن به انباشت ثروت نينجامد. برابر نص صريح قرآن، خداوند پيامبر(ص) را موظف مىكند ثروتهاى عمومى را به گونهاى پخش كند كه تنها در ميان ثروتمندان رد و بدل نشود! «ما افاء الله على رسوله من اهلالقرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنالسبيل كىلايكون دولة بين الاغنياء منكم.» (57) آنچه را خداوند از اهلاين آباديها به رسولش بازگردانده است، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان است، تا اين اموال دستبه دست ميان ثروتمندان شما نگردد. آيه شريفه به يك اصل اساسى كه مايه تعديل ثروت است، اشاره مىكند و آن اين است كه اموال و ثروتها نبايد در دست گروهى محدود متمركز باشد و دستبه دستبگردد و در برابر گروهى فقير و درمانده وجود داشته باشد. در اصل، وجود فقر و محروميت در جامعه، نشانه ستم و بىعدالتى از سوى گروهى برگروه ديگر است. امام حسن عسكرى(ع) اين حقيقت را چنين بازگو مىكند: «اغنياؤهم يسرقون زاد الفقرا.» (58) توانگران جامعه، توشه و ثروت فقيران را مىربايند. گروه ثروتاندوز و رفاهگراى بىدرد، فقر را به جامعه بار مىكنند. ثروت جامعه، بايد همانند خون در پيكر جامعه در گردش باشد، اگر در يك جا جمع گردد و در نزد گروهى اندك درگردش باشد و دستبه دستبگردد، حيات جامعه به خطر مىافتد. مامون خليفه عباسى از امام رضا(ع) درخواست كرد تا حدود و قوانين اسلام را به گونهاى فشرده، براى او بنويسد. امام رضا(ع) در بخشى از آن نامه مىنويسد: «... والبرائة ممن نفى الاخيار... وجعل الاموال دولة بين الاغنياء.» [از ايمان است] بيزارى جستن از كسانى كه نيكان را از جامعه اسلامى تبعيد كردند... و اموال مسلمانان را ميان ثروتاندوزان به گردش درآوردند. روايت، اين نكته را بيان مىكند كه انباشته شدن ثروت در دست گروهى خاص، نشانهاى از حكومت طاغوتى و غيرالهى است. اينگونه حكومتها، معيارهاى درست را به كار نمىگيرند و اموال عمومى و ثروت جامعه را در دستشمارى از ثروتاندوزان به جريان مىاندازند و در بخش خصوصى مىانبارند و بخش عمومى و مردم را از آن محروم مىسازند. شيوه حكومت اسلامى بايد عكس اين باشد. يعنى جريان ثروت به سود عموم باشد، نه شمارى خاص. از اين روى، امام على(ع) ضمن شمارش بدعتها و فتنههايى كه بايد از بين بروند، مىفرمايد: «... ولماجعلها دولة بين الاغنياء.» (60) من اموال را ميان ثروتاندوزان به گردش نينداختم. بىگمان، هنگامى كه دستبه دستشدن ثروت جامعه در بين ثروتاندوزان، در قرآن و احاديث، ناشايستشمرده شد و در كلام امام رضا(ع) از عملكردهاى حكومتهاى طاغوتى و غيراسلامى به شمار آمد و بيزارى جستن از پديدآورندگان اين جريان غير اسلامى تكليف شد، مىتوان پىبرد كه خود اين عمل و جريان از هر راه و با هر شيوه و به هر نامى كه باشد و به دست هر كس كه انجام گيرد، كارى است ناشايست و خلاف اسلام. هر برنامه و روشى كه اموال را از عمومى بودن و بهرهبردارى عمومى به در آورد، و به سوى شمارى اندك از خاصگان، اشراف و وابستگان قدرت سرازير سازد، هيچسازگارى با اسلام ندارد. از سوى ديگر اسلام، براى ترازسازى ثروت، ابزارهاى گوناگونى قرار داده است. به دست آوردن درآمد از راههايى چون ربا، غصب، رشوه، اختلاس، دزدى، بهرهبردارى نادرست از مقاطعهكاريها، دادوستدهاى دولتى، فروش زمينهاى موات و... را نامشروع مىداند و با اينگونه ثروتاندوزيها، به طور شديد و قهرآميز برخورد مىكند. همچنين در هزينه كردن درآمدها، مسلمان آزاد نيست كه هر چه به دست مىآورد، در هر راه و به هرگونه كه خواست هزينه كند. از هزينه كردن مال درراههاى نامشروع و اسراف و تبذير منع شده است. افزون بر اينها، اسلام به مسلمانان دستور داده كه مقدارى از درآمد خود را از بابتخمس و زكات بپردازند و... اين، غير از مالياتى است كه حكومت اسلامى براى عمران و آبادانى شهرها، جنگ و آنچه به مصلحت اسلام و مسلمانان است از مسلمانان مىگيرد. 9. آگاه نبودن از ابعاد عدالت اجتماعى
كسانى كه عدالت و زواياى آن را به درستى نمىشناسند، و از عدالت اجتماعى تصور كامل و درستى ندارند، نمىتوانند مجرى عدالتباشند. امام موسى كاظم(ع) مىفرمايد: «لايعدل الا من يحسن العدل.» (61) عدالت را نمىتواند اجرا كند، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه بشناسند. اين روايتبه گونهاى ديگر نيز معنى شده است: «عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه اجرا كرده باشد.» (62) در اين صورت، روايتبيانگر شرايط و وىيگيهاى مجريان عدالت است; يعنى هر كسى نمىتواند مجرى عدالتباشد، بلكه فرد و يا افرادى لازم است كه از خود ضعف نشان ندهند تبعيض قائل نشوند و يا از مخالفان عدالت در هراس نيفتند. ممكن است كسانى به اصل ضرورت اجراى عدل در جامعه، باور داشته باشند و به تلاش براى اجراى آن نيز بپردازند; ولى به درستى از زواياى آن آگاه نباشند و عدالت اجتماعى را در پديدآوردن يكسرى اصلاحات روبنايى خلاصه كنند و گمان برند كه دستيابى به عدالت اجتماعى، كارى است آسان، از اين روى، براى انجام آن، گام جدى فرا پيش ننهند. كسى كه فقر و سرمايهدارى شكاف طبقاتى، افزونخواهى و... را از بازدارندهها و مانعهاى بزرگ و ياناسازگار با عدالت نشناسد، چگونه مىتواند براى از بين بردن آنها برنامهريزى كند. در پايان اين مقال، يادآورى اين نكته بايسته است: اگر در دنياى امروز، كه جولانگاه زورمندان و خودخواهان و افزونخواهان زراندوز است، به اجراى عدالت مىانديشيم، بايد در راه آن با همه توان بكوشيم و با زورمندان و قدرتهاى بزرگ دشمن عدالت درافتيم و مستضعفان جهان را در اين حركتبزرگ به يارى طلبيم. تلاش براى برپايى عدالت اجتماعى، نيازمند همتى بلند، عزمى استوار وراسخ و ارادهاى پولادين است و همپا و همراه اين حركتبزرگ، نيازمند پيوهشهاى علمى و تحقيقى و ميدانى بسيار. اين تلاشها و پيوهشهاى همهجانبه، زمينه را براى دستيابى به عدالت اجتماعى، به خواستخدا، فراهم مىآورد. 1. «نهجالبلاغه»، نامه /45. 2. «صحيفه نور»، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، ج21/190، وزارت ارشاد اسلامى. 3. همان، ج20/128; ج21/187; ج17/218. 4. «طرفهها»، اقبال يغمايى/69، انتشارات آفرين; روزنامه «كيهان»، سال 1377، شماره 16359/6. 5. امام صادق(ع) مىفرمايد: شيطان آدمى را گرد هر چيز مىگرداند، اگر گول نخورد، با مال در برابر او قرار مىگيرد و از اين راه او را گول مىزند. ر.ك: «اصول كافى»، ج2/315، دارالتعارف، بيروت. 6. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج2/1975، دار احياء التراث العربى، بيروت. 7. همان. 8. همان/198. 9. «نهجالبلاغه»، صبحى صالح، ترجمه شهيدى، نامه53. 10. همان، خطبه136. 11. «شرح نهجالبلاغه»، ابن الحديد، ج7/36 43. 12. «نهجالبلاغه»، نامه41. 13. همان نامه/43. 14. همان، نامه/31. 15. همان، نامه/59. 16. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج8/111. «الطبقات الكبرى»، ابنسعد، ج3/345; ج7/127، دارصادر، بيروت; «كافى»، ج5/318. 17. «مستدرك الوسائل»، ج18/7. 18. «تهذيب الاحكام»، شيخ طوسى، ج6/226، «دار التعارف، بيروت; «كافى»، ج7/412; «وسائل الشيعه»، شيخ حر عاملى، ج18/155. 19. «مجموعه آثار»، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج18/246، صدرا. 20. «الغارات»، ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال معروف به ابنهلال ثقفى، ترجمه آيتى/47، وزارت ارشاد اسلامى. 21. «الطبقات الكبرى»، ج3/295، 304; شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، ج8/111; «تاريخ يعقوبى»، ج2/153 154، دار صادر، بيروت. 22. «نهجالبلاغه»، خطبه3. 23. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج1/198 199. 24. «شرح نهجالبلاغه»، ابن الحديد، ج7/36 43. 25. همان /40 43. 26. «نهجالبلاغه»، نامه58. 27. همان، نامه31. 28. همان، ترجمه شهيدى، كلمات قصار 476. 29. همان، خطبه 172. 30. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج97/96، مؤسسة الوفاء، بيروت. 31. «الطبقات الكبرى»، ابنسعد، ج3/345; ج7/127; «شرح نهجالبلاغه»، ابنالحديد، ج8/111. 32. «نهجالبلاغه»، خطبه 3; «الغدير»، علامه امينى /282 288، دار الكتب العربى. 33. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج1/198. 34. «شرح نهجالبلاغه»، ابن الحديد، ج1/199. 35. «الغدير»، علامه امينى، ج8/286. 36. همان. 37. «شرح نهجالبلاغه»، ابن الحديد، ج1/199. 38. همان/270. 39. همان، ج2/129. 40. «سيماى كارگزاران علىبن ابيطالب»، على اكبر ذاكرى، ج2/29، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم. 41. «تاريخ الامم والملوك»، جرير طبرى، ج3/319. 42. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج1/198. 43. «تاريخ يعقوبى»، ج2/168. 44. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج1/199. 45. «الغدير»، ج8/282 286. 46. «الغدير»، علامه امينى، ج8/283. 47. همان، ج8/284. 48. «نهجالبلاغه»، خطبه163. 49. «شرح نهجالبلاغه»، ابن ابىالحديد، ج11/17. 50. «اصول كافى»، ج8/360. 51. «سيماى كارگزاران»، ج2/277، به نقل از «الامامه والسياسه»، ج1/52. 52. «نهجالبلاغه»، نامه 70. 53. همان، نامه 5. 54. همان، خطبه/223. 55. سوره «توبه»، آيه 34، 35; «بحارالانوار»، ج47/119. گروهى از خراسان نزد امام صادق رفتند. امام به آنان فرمود: «من جمع مالا يحرسه عذبه الله على مقداره». آنان گفتند: به فارسى بفرماييد كه ما عربى نمىدانيم. آن حضرت فرمود: هر كس درم اندوزد جايش دوزخ باشد. 56. «اصول كافى»، ج1/22. 57. سوره «حشر»، آيه 7. 58. «مستدرك الوسائل»، ج11/380. 59. «عيون اخبار الرضا»، شيخ صدوق، ج2/126، كتابفروشى طوس. 60. «كافى»، ج8/61. 61. «اصول كافى»، ج1/542. 62. «جامعه سازى قرآنى»، محمد رضا حكيمى167، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.