طنز؛ حربهاي عليه ابتذال
« بصيرت شاملو در شناخت ابتذال بود؛ در هر شكل آن و رسوا كردن صورت هاي گوناگون ابتذال در منظر همگان. در اين رفتار او خيلي شبيه به صادق هدايت است. هدايت براي اين كار شم غريزي داشت و شاملو شامه اي تيز كه ابتذال را از دورترين فاصله در مي يافت و به كراهت روي از آن مي تافت؛ اما از افشاي آن ساز و كار ناانساني دمي نمي آسود. اين واكنش به سرشت اين دو عزيز بر مي گردد و جانمايه اي فطري مي خواهد . به ياري دانش و تجربه و اين قضايا ميسر نمي شود؛ وگرنه چرا چاره اي نمي دانند اين همه آدميان گمنام يا بزرگان نامبردار كه تا گلو در ابتذال فردي و بر فضاي ياوه غوطه ورند و به زبان از هر پلشتي تبرا مي جويند؟ در نوشته اي به تفصيل از «هرم ابتذال» ياد كرده ام كه هر كس با صعود از قاعده آن به سوي راس ، بامداد شناختي يكه از دانش و تجربه فراهم كرده روابط ابتذال در مدارج پايين تر را مي شناسد و ارتباطات ميانمايه و سبكسار را با گذر آگاهانه از آن به تدريج در مي يابد. مثال زده بودم از سنايي كه با صعود از قاعده آن به سوي راس، با مدد شناختي كه از دانش و تجربه فراهم كرده روابط ابتذال در مدارج پايين تر را ميشناسد و ارتباطات ميانمايه و سبكسار را با گذر آگاهانه از آن به تدريج در مي يابد . مثال زده بودم از سنايي كه با صعود از قاعده هرم اجتماعي تا رأس آن ارتباطات حقير عصرش را هيچ در هيچ يافت و به مدد عرفاني پويا از بالا كل اين فضا را شوخ چشمانه داوري كرد. اما حالا كه دوباره به موضوع ابتذال دامن گستر ميانديشم آن را به كوه يخ بيشتر شبيه مي بينم كه مردمان فقط جزئي از آن را مشاهده ميكنند و نوعي شهود خلاق ميتواند نه دهم پنهان آن را هم ببيند. ما به عنوان نويسنده يا فرد آگاه در كجاي اين كوه و درياي پيرامونش قرار داريم؟ شك نيست كه بيرون از آن نيستيم؛ چون ناگزير محصور در فضاي زيستبوم خوديم اما ميتوانيم به موقعيت خودآگاه و از آن بر حذر باشيم. اين پرهيز از ابتذال نخست با شناسايي فضا سپس در روند درگير شدن با آن شكل مي گيرد .هنرمنداني چون هدايت و شاملو، تنها به يك نوع ابتذال شناخته و عادت شده اشراف ندارند؛ از همان نهست با شرشتي عصيانگر، بعد با تجربه اجتماعي متد و تاملات رنج آميز لايه هاي آشكار و پنهان وضعيت ياوه شده موجود را كشف مي كنند كه ديگران يا نمي بينند يا نمي خواهند آن را ببينند؛ چون منافع آن ها و مصالح تحميل شده بر آن ها چنين بينشي را ايجاب نمي كند. كار نويسنده از يك زاوره كشف مداوم انواع ميانمايگي و دوري جستن از آن و زنهار دادن ديگران از آن است .ابتذال سويه ها و ژرفاي گوناگون دارد. هنجار تحميلي فريبكار يك ابتذال است . بي عدالتي وهن آميز و خودكامگي ركن ابتذال است . اقتدار كور و سلطه بر ذهن مردمان سرچشمه ابتذال است. جاه طلبي و خودپرستي و انكار و حذف ديگران بستر ابتدال است.توهم يكه بودن و تصور سروري و انواع تبعيض هاي نژادي و جنسي و فرهنگي و تعينات قشري گسترده اي ديگر از ابتذال است. مهمترين خطر ابتذال در اين است كه بپنداريم خود از ابتذال مصون مانده ايم در حالي كه در فضاي ناهنجار ابتذالات گوناگون ناگزير از بودن و ماندن شده ايم. گريز چاره كار نيست. شاملو از ابتذال نگريخت رويارو با آن پنجه در افكنده نه با آن توهم كه مي تواند كوه ابتذال را بركاند؛ بلكه با انكار ارزش هاي آن و طرح موقعيت نابسامان تاريخي براي ديگران و سوداي نابودي آن را آرزويي براي خود و اميدي براي دگران كردن اين كاري است كه كامو و كافكا خيام و كالوينو و چخوف هم كرده اند و هر نويسنده آزاده اي در درازاي تاريخ به ازاي مبارزه اش با ابتذال دامنگستر و سفاهت تاريخي و درگيري عصيانگرانه با شرابط موهني كه انسان را از انسانيتش عاري مي كند اعتبار اجتماعي يافته است اين چراغ كه در روشناي آن رندانه فضاي غير انساني را بشناسيم و باآن بستيزيم از زمان رودكي و بيهقي در خانه ما ايران روشن بوده است و تا يك نفر هست كه تن به سلطه هيولاي كمين كرده در هر منظر كه شاملو مبتذلش مي ناميد نمي سپارد همچنان روشن خواهد ماند. من كمتر هنرمند بزرگي ديده ام كه شادخو و طنزانديش و تندزبان نباشد انگار آدم هاي عبوس يك چيزي شان مي شود كه يكي از آن چيزها استبداد راي است . يا پنهان كردن عيب و علتي يا نفرت از ديگران و مقايسه خودخواهانه خود با اين و آن و يا توهم غريبي كه شخص از مقام فضلايي اش دارد و نمي تواند در جمع مثل آدم راحت و طبيعي باشد. هنرمندان بزرگ از مرزبنديهاي حقير از چارچوب هاي رسمي از بسته بندي هاي مطمئني كه فقط ارواح كوچك را محافظت مي كند فراتر مي روند وبر فراز قراردادهاي يك عصر به هنجار ديگر و اخلاقي فراتر مي رسند كه قادرند فقط خود را در ميانه نبينند با ديگران يكي چون آنان باشند در ميان گريه چون مولوي و حافظ خندان باشند مگر نه اينكه طنز سياه واكنش انفجاري عالمي از رنج و اندوه است؟ طنز در شعر بامداد
شاملو يك عصيانگر تمام عيار بود در زندگي در كارو در آفاقي كه شعرش در آن شكل مي گرفت يك بار به من گفت هنرمندي كه عصيانگر نباشد مفت نمي الرزد هنر ذات عسيان و گوهر اعتراض است او نخست عليه شعر قالبي رايج عصر خود عصيان كرد . عليه غزل و وزن و قافيه و بعد عليه منظوم انديشي. در آهن ها و احساس (1329) خطاب به حميدي شيرازي كه خود را خداي شاعران ناميده بود عتاب مي كند و خطابش با تمام كهن سرايان مدعي است. گوري ز شعر خويش كندن خواهم وين مسخره خدا را با سر درون آن فكندن خواهم و ريخت خواهمش به سر خاكستر سياه فراموشي بگذار شعر ما و تو باشد تصوير كار چهره پايان پذيرها:
تصوير كار سرخي لبهاي دختران بصوير كار سرخي زخم برادران و نيز شعر من يك بار لااقل تصوير كار واعقي چهره شما دلقكان دريوزگان شاعران... او از اعتراض به كهنگي و تقليد و تكرار شروع مي كند و با خشم بقعه با نان شپشوي كلاسيسم را مسخره مي كند. هنوز او به طنز نرسيده است چون عصباني است خود را مدعيانه در ميانه مي يابد نه رندانه در فراسو. به تعبير من طنز نگاهي است ترديد برانگيز به موقعيت بشري اين بينش در بداهت عادت ها و يقيني بودن امروز ترديد مي كند و براي كشف وضعيت حقيقي جهان و كار آدميان به فراسوي واقعيت موجود مي نگرد و با شكي فلسفي و تاملي فاجعه آميز و مضحكه ساز به هيچ وضعيتي به عنوان انقلاب مداوم ذهني. در نخستين شعر هواي تازه (1336) در بهار خاموش به تاريخ 1328 شاعر از فضاي راكد به طنز و فسوس ياد مي كند جايي مي گويد: بهار منتظر بي مصرف افتاد در آخرين شعر همين كتاب وضعيت بي پناه و اندوهبارش را در خلاصه ترين شكل تصوير مي كند: من پرواز نكردم من فرورفتم... در شعر ناتمام كه مثنوي اي است ميوه گر بر سي سال حرام شده موقعيتي اسفبار را با لحني شوخ چشمانه بيان مي كند. البته غلظت اندوه نمي گذارد طنز انديشي اش ثابت ارزيابي نكرده و هوشمندانه جا به جايي علت و معلول را ادراك مي كند، تحرك ذوقي نشان مي دهد:
من كيم جز باد و خاري پيش رو
من كيم جز وحشت و جرات همه
اي دريغ از آن صفاي كودنم
چشم دد فانوس چوپان ديدنم
من كيم جز خار و باد از پشت او
من كيم جز خامشي و زمزمه؟
چشم دد فانوس چوپان ديدنم
چشم دد فانوس چوپان ديدنم