نبردهاي تاريخ داراي شكلها و ماهيتهاي مختلف ، و معلول علل متفاوتي بوده است ، ولي نبردهاي پيشبرنده كه تاريخ و انسانيت را به جلو برده و تكامل بخشيده است نبرد ميان انسان متعالي مسلكي وارسته از خودخواهي و منفعت پرستي و وابسته به عقيده و ايمان و ايدئولوژي با انسان بي مسلك خود خواه منحط حيوان صفت و فاقد حيات عقلاني و آرماني بوده است . نبردهاي پيشبرنده و تكامل بخش ماهيت طبقاتي نداشته و به صورت صفت آرائي ميان نو و كهنه به مفهومي كه در نظريه ابزاري بيان شد نبوده است . در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاي انسان تدريجا بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و ميكند و انسان تدريجا از لحاظ ارزشهاي انساني به مراحل كمال خود يعني به مرحله انسان ايدهآل و جامعه ايدهآل نزديكتر ميشود تا آن جا كه در نهايت امر ، حكومت و عدالت ، يعني حكومت كامل ارزشهاي انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به " حكومت مهدي " تعبير شده است مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان مابانه و خودخواهانه و خود گرايانه اثري نخواهد بود .
حلقات تاريخ
ب -
تسلسل منطقي حلقات تاريخ آن چنانكه " ابزار گرايان " ابراز داشتهاند بياساس است . واقعيات تاريخي به ويژه آنچه در طول يك قرن گذشته رخ داد پوچي اين نظريه را روشن كرد . در يك قرن گذشته كشورهايي به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طي نكرده بودند . شوروي و چين و شورهاي اروپاي شرقي همه از اين دستند ، و بر عكس كشورهائي كه كاپيتاليسم را به اوج خود رساندهاند از قبيل امريكا و انگلستان در همان مرحله باقي ماندهاند ، پيش بينيهاي پيشوايان ابزار گرائي يك قرن پيش در مورد انقلاب كارگري در كشورهاي صنعتي از قبيل انگلستان و فرانسه خطا از آب در آمد . معلوم شد هيچگونه جبري در كار نيست و ممكن
است در جامعههاي سرمايهداري طبقه به اصطلاح پرولتاريا به رفاهي برسد كه هرگونه انديشه انقلابي را از مغزش خارج سازد . همچنانكه ممكن است در پي عرضه شدن يك ايدئولوژي و يك ايمان روشن و بالا رفتن سطح شعور مذهبي و اجتماعي جامعهاي با يك جهش از بدويت به عاليترين مرحله تمدن انساني گام بردارد . نهضت صدر اسلام بهترين گواه اين مدعا است .
قداست مبارزه
ج -
مشروعيت مبارزه و قداست آن ، مشروط به اين نيست كه حقوق فردي و يا ملي مورد تجاوز واقع شده باشد ، در همه زمينههائي كه يكي از مقدسات بشر دچار مخاطره شده باشد مبارزه مشروع و مقدس است . آن چه مبارزه را آهنگ حركت را تندتر و سريعتر ميكند . اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبه خود كمك به مبارزه انسان حقجو و حق طلب با انسان منحط است و آهنگ حركت تاريخ را به سود اهل حق تند مينمايد . و بر عكس ، فسادها ، تباهيها ، فسق و فجورها كمك به نيروي مقابل است و آهنگ حركت تاريخ را به زيان اهل حق كند مينمايد . بنابراين بينش - بر خلاف بينش ابزاري - آن چه بايد رخ دهد از قبيل رسيدن يك ميوه بر شاخ درخت است نه از قبيل انفجار يك ديگ بخار . درخت هر چه بهتر از نظر آبياري و غيره مراقبت گردد و هر چه بيشتر با آفاتش مبارزه شود ميوه بهتر و سالمتر و احيانا زودتر تحويل ميدهد .
نابسامانيها
ه -
به همان دليل كه اصلاحات جزئي و تدريجي مشروع است ، ايجاد نابسامانيها و تخريبها به منظور ايجاد بن بست و بحران كه نظريه ابزاري تجويز ميكند نا مشروع است .
نوسانات تاريخ
و - هر چند در مجموع ، حركت تاريخ ، تكاملي است ولي - بر خلاف نظريه ابزاري - سير تكاملي تاريخ جبري و لايتخلف نيست ، يعني چنين نيست كه هر جامعه در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كاملتر بوده باشد . نظر به اين كه عامل اصلي اين حركت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخابگر است تاريخ در حركت خود نوسانات دارد ، گاهي جلو ميرود ، و گاهي به عقب بر ميگردد ، گاه به راست منحرف ميشود و گاه به چپ ، گاهي تند ميرود و گاهي كند و احيانا براي مدتي ساكن و راكد و بي حركت ميماند ، يك جامعه همچنانكه تعالي مييابد انحطاط پيدا ميكند ، تاريخ تمدنهاي بشري جز يك سلسله تعاليها و سپس انحطاطها و انقراضها نيست ، در عين حال همچنانكه " توين بي " مورخ و دانشمند شهير معاصر گفته است : انحطاط تمدنها امري اجتناب ناپذير است ، ولي تاريخ بشريت در مجموع خود يك خط سير تكاملي را طي كرده است . بسوي آزادي از جبر طبيعت و اجتماع ز - سير تكاملي بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادي و شرائط
اقتصادي و منافع فردي و گروهي ، و به سوي هدفي بودن و مسلكي بودن و حكومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست . اراده بشرابتدائي بيشتر تحت تأثير محيط طبيعي و محيط اجتماعي و طبيعت حيواني خودش شكل گرفته و متأثر شده است ، ولي اراده بشر در اثر تكامل و فرهنگ و توسعه بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، در اثر تكامل فرهنگ و توسعه بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، تدريجا از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرائز حيواني آزادتر شده و آنها را تحت تأثير قرار داده است
ماهيت جهاد
ح -
جهاد و امر به معروف ماهيت انساني دارد نه طبقاتي .
اصالت نيروي فكري و اخلاقي
ط -
نيروي اقناع فكري ، يعني نيروي برهان و استدلال اصالت دارد ، به عبارت ديگر وجدان بشر چه از نظر فكري و چه از نظر گرايشهاي متعالي انساني نيروئي است اصيل و احيانا حاكم بر مقتضيات مادي .
مثلث هگلي
ي -
مثلث " تز - آنتي - تز - سنتز " در شكل هگلي و ماركسيستي نه در طبيعت صدق ميكند و نه در تاريخ . بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور نميكند و حلقات تاريخ به صورت رشتهاي از ضداد كه از يكديگر مشتق شده و به يكديگر تبدل يافتهاند ، نيست . اين مثلث مبني بر دو تبدل است و يك تركيب ، يعني تبديل اشياء به ضدشان وتبدل ضد به ضد ضد و تركيب در مرحله سوم . طبيعت به اين صورت عمل نميكند ، آن چه در طبيعت
وجود دارد يا تركيب اضداد است و تبديل نيست و يا تبديل اضداد است و تركيب نيست . و يا تكامل است ، نه تركيب اضداد و نه تبديل آنها . عناصر كه نوعي تضاد ميان آنها حكمفرما است و لغت " آخشيج " به همين مناسبت در مورد آنها به كار برده شده است ، بدون آن كه به يكديگر متبدل گردند ، تركيب ميشوند ، آن چنانكه مثلا از تركيب هيدروژن واكسيژن ، آب بدست ميآيد . در اينگونه موارد تركيب هست و تبدل نيست . ولي طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطي و تفريطي به صورت كاهش يابندهاي از ضدي به ضدي ديگر گرايش پيدا ميكند ، و در نهايت امر به تعادل ميرسد ، در اينگونه موارد تبدل هست ولي تركيب و تكامل نيست . البته مانعي ندارد كه آنجا كه تركيب هست و تبديل نيست مثل تركيب آب از اكسيژن و هيدروژن كه از تركيب دو ضد ، شيء سومي به وجود ميآيد ، آن شيء سوم را " سنتز " و دو جزء اصلي را " تز " و " آنتي تز " اصطلاح كنيم ، ولي ميدانيم كه اين يك اصطلاح محض است و فقط ميل قلبي ما را به اين كه اين اصطلاح را به كار ببريم ارضا ميكند ، و همچنين مانعي نيست كه براي اين كه اين اصطلاح شايع و جالب را از دست نداده باشيم ، تعادل بعد از نوسانات افراطي و تفريطي را " سنتز " اصطلاح كنيم و دو حالت مزبور را تز و آنتي تز . همچنانكه ميتوانيم اين قرارداد اصطلاحي را در مورد كلمه خوش آهنگ و زيباي " ديالكتيك " اعمال نمائيم و همه اينگونه جريانها را جريان " ديالكتيكي " بناميم .
براي يك اديب و نويسنده ، دشوار است كه از اين واژه زيبا و خوش آهنگ چشم بپوشد : اين واژه قسمتي از موفقيتهاي خويش را از طنين خود دارد ، نه از هسته اصلي محتواي خود . چه مانعي هست كه هر فكر مبتني بر اصل حركت و اصل تضاد را - ولو فاقد هسته اصلي آن باشد كه در صفحات پيش شرح داده شد - فكر ديالكتيكي بناميم .
دو تلقي از انسان
اين دو نوع بينش درباره حركت تكاملي تاريخ ، نتيجه دو نوع تلقي از انسان و هويت واقعي او و ستعدادهاي نهفته او است . بنابر يكي از اين دو تلقي ، انسان در ذات خود فاقد شخصيت انساني است . هيچ امر اوراء حيواني در سرشت او نهاده نشده است ، هيچ اصالتي در ناحيه ادراكات و بينشها و يا در ناحيه احساسات و گرايشها ندارد . بنابراين تلقي اگر پرسيده شود انسان ايدهآل ، انسان كامل ، انسان نمونه ، آنچه انسان بايد آن باشد و فعلا نيست چيست ؟ پاسخ اينست كه هيچ چيز ، هر چه محيط به او بدهد همان است كه بايد باشد . " خود " انسان چيست كه اگر از او گرفته شود از خود بيگانه شده است ؟ باز پاسخ اينست كه هيچ چيز يك ماده خام . به هر صورت و هر شكلي كه در آيد صورت خود اوست . بنابراين تلقي آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او موجود است جنبههاي حيواني او است . از اينرو انسان موجودي است اسير منافع مادي ، محكوم جبر ابزار توليد ، در اسارت شرائط مادي اقتصادي ، وجدانش ، تمايلاتش ، قضاوت و انديشهاش ، انتخابش ، جز انعكاسي از شرائط طبيعي و اجتماعي محيط نيست ، آيينهاي است كه جز محيط خود را نميتواند منعكس
سازد ، طوطيي است كه در پس آيينه شرائط محيط قرار گرفته است ، و بر خلاف اجازه محيط طبيعي و اجتماعي كوچكترين جنبشي نميتواند بكند ، ماده خامي است كه در او اقتضاي حركت به سوي مقصد و هدف ويژهاي نيست . اما بنابر تلقي فطري از انسان ، انسان موجودي است داراي سرشت الهي ، مجهز به فطريت حقجو و حق طلب ، حاكم برخويشتن و آزاد از جبر طبيعت و جبر محيط و جبر سرشت وجبر سرنوشت . بنابراين تلقي از انسان ، ارزشهاي انساني در انسان اصالت دارد ، يعني بالقوه به صورت يك سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است ، انسان به موجب سرشتهاي انساني خود خواهان ارزشهاي متعالي انساني است ، و به تعبير ديگر خواهان حق و حقيقت و عدالت و مكرمتهاي اخلاقي است و به موجب نيروي عقل خود ميتواند طراح جامعه خود باشد و تسليم سير كور كورانه محيط نباشد و به موجب اراده و نيروي انتخابگري خود طرحهاي فكري خود را به مرحله اجرا در ميآورد . وحي به عنوان هادي و حامي ارزشهاي انساني او او را ياري ميدهد و راهنمائي مينمايد .
بدون شك انسان از محيط و شرائط خود متأثر ميشود ، ولي اين تأثر و تاثير يك جانبه نيست ، انسان نيز روي محيط خود تاثير ميكند اما - نكته اصلي اين جا است - تأثير انسان بر روي محيط صرفا به صورت يك عكسالعمل جبري و غير قابل تخلف نيست ، انسان به حكم اين كه موجودي آگاه ، آزاد ، انتخابگر ، با اراده و مجهز به سرشتهاي متعالي است ، احيانا عكسالعملهائي انجام ميدهد بر خلاف آنچه يك حيوان نا آگاه و محكوم محيط انجام ميدهد . خصلت اساسي ويژهاي انسان كه معيار انسانيت اوست و بدون آن از انسانيت فقط نام ميماند و بس ، نيروي تسلط و حاكميت انسان بر نفس خويش و قيام عليه تبه كاريهاي خود است ، روشنيهاي حيات انساني در طول تاريخ از همين خصلت ناشي ميشود و اين خصلت عالي در نظريه ابزاري ناديده گرفته شده است .
تلقي قرآن
بدون شك تعبير و تفسير قرآن از تاريخ ، به شكل دوم است . از نظر قرآن مجيد ، از آغاز جهان همواره نبردي پيگير ميان گروه اهل حق و گروه اهل باطل ، ميان گروهي از طراز ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم و پيروان مؤمن آنها و گروهي از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم بر پا بوده است ، هر فرعوني موسائي در برابر خود داشته است " لكل فرعون موسي " .به تعبير مولوي همواره دو پرچم ، يكي سپيد و ديگري سياه ، در جهان افراشته بوده است :
دو علم افراخت اسپيد و سياه
آن يكي آدم دگر ابليس راه
در ميان آن دو لشگر گاه زفت
چالش و پيكار ، آنچه رفت رفت
همچنين دور دوم هابيل شد
ضد نور پاك او قابيل شد
همچنين اين دو علم از عدل و جور
تا به نمرود آمد اندر دور دور
ضد ابراهيم گشت و خصم او
و ان دو لشكر كين گزار و جنگجو
چون درازي جنگ آمدند ناخوشش
فيصل آن هر دو آمد آتشش
دور دور و قرن قرن ، اين دو فريق
تا به موسي و به فرعون غريق
همچنين تا دور عهد مصطفي
با ابوجهل آن سپهدار جفا
در اين نبرد و ستيزها گاهي حق و گاهي باطل پيروز بوده است ، ولي البته اين پيروزيها و شكستها بستگي به يك سلسله عوامل اجتماعي ، اقتصادي و اخلاقي داشته است .
آموزندگي تاريخ
تكيه قرآن بر تاثير تعيين كننده عوامل اخلاقي موجب شده كه تاريخ را بصورت يك منبع آموزشي مفيد درآورد . اگر وقايع تاريخي يك سلسله حوادث تصادفي و اتفاقي باشد و هيچ چيز شرط هيچ چيز نباشد ، تاريخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت ، يك سرگرمي ميتواند باشد و غذاي خيال ، جنبه آموزندگي نخواهد داشت .
و اگر تاريخ ضابطه و قاعده داشته باشد ، ولي اراده انساني نقشي نداشته باشد ، تاريخ از جنبه نظري آموزنده است ، نه از جنبه عملي ، بنابراين فرض آموزش تاريخ نظير آموزش حوادث دورترين كهكشانها است كه انسان در عين اطلاع كامل ، كوچكترين نقشي در تغيير و هدايت و تعيين جهت آنها نميتواند داشته باشد . و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نيز نقش مؤثر داشته باشد و عامل تعيين كننده را زور يا زر بدانيم ، تاريخ آموزنده است اما آموزنده بدي . همچنين اگر علم را بعنوان يك وسيله زور و قدرت ، عامل تعيين كننده بدانيم . اما اگر تاريخ را داراي قاعده و ضابطه ، و اراده انسان را مؤثر در تحولات تاريخ ، و نقش اصيل و نهائي را در سعادت و كمال
جامعه براي ارزشهاي اخلاقي و انساني بدانيم ، آن وقت است كه تاريخ هم آموزنده است و هم مفيد . قرآن با چنين ديدي به تاريخ نگاه ميكند . در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه " ملاء " و " مترفين " و " مستكبرين " و نقش حق طلبانه " مستضعفين " تصريح شده است ، در عين حال از نظر قرآن ، آن جهاد مستمر پيش برندهاي كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد ، ماهيت معنوي و انساني دارد نه مادي و طبقاتي .
جامعه ايده
آل
آرمان قيام و انقلاب
مهدي ( ع )
يك فلسفه بزرگ اجتماعي اسلامي است ، اين آرمان بزرگ گذشته از اينكه الهام بخش ايده و راه گشاي به سوي آينده است ، آينه بسيار مناسبي است براي شناخت آرمانهاي اسلامي . اين نويد ، اركان وعناصر مختلفي دارد كه برخي فلسفي و جهاني است و جزئي از جهان بيني اسلامي است ، برخي فرهنگي و تربيتي است ، برخي سياسي است ، برخي اقتصادي است ، برخي اجتماعي است ، برخي انساني ، يا انساني - طبيعي است
(
1
)
. اكنون مجال بحث تفصيلي يا ارائه مدارك از قرآن و سنت نيست ، فقط براي اين كه ماهيت " انتظار بزرگ " روشن شود به طور اجمال درباره
مشخصات اين نويد بزرگ به بررسي ميپردازيم :
مشخصات انتظار بزرگ
1 -
خوشبيني به آينده بشريت - درباره آينده بشريت نظرها مختلف است ، بعضي معتقدند كه شر و فساد وبدبختي ، لازمه لاينفك حيات بشري است و بنابراين زندگي بي ارزش است و عاقلانهترين كارها خاتمه دادن به حيات و زندگي است
(
2
)
. بعضي ديگر اساسا حيات بشر را ابتر ميدانند ، معتقدند كه بشر در اثر پيشرفت حيرتآور تكنيك و ذخيره كردن انبارهاي وحشتناك وسائل تخريبي ، رسيده به مرحلهاي كه به اصطلاح با گوري كه با دست خود كنده يك گام بيشتر فاصله ندارد . راسل در " اميدهاي نو " ميگويد : " . . . اشخاصي هستند - و از آن جمله اينشتاين - كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد و در ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود ، خويشتن را نابود سازد " . بنابر اين نظريه ، بشر در نيمه راه عمر خود بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ فرهنگي به احتمال زياد نابود خواهد شد . البته اگر تنها به قرائن و شواهد ظاهري قناعت كنيم اين احتمال را نميتوان نفي كرد .
نظريه سوم اينست كه شر و فساد لازم لاينفك طبيعت بشر نيست ، شر و فساد و تباهي معلول مالكيت فردي است ، تا اين امالفساد هست ، شر و فساد هم هست . مالكيت فردي معلول درجهاي از تكامل ابزار توليد است و با خواسته انسانها اين امالفساد از بين نميرود ، ولي تكامل ابزار توليد و جبر ماشين روزي ريشه اين ام الفساد را جبرا خواهد كند . پس آنچه مايه و پايه خوشبختي است تكامل ماشين است .
نظريه چهارم اين است كه ريشه فسادها و تباهيها نقص روحي و معنوي انسان است . انسان هنوز دوره جواني و ناپختگي را طي ميكند و خشم و شهوت بر او و عقل او حاكم است . انسان بالفطره در راه تكامل فكري و اخلاقي و معنوي پيش ميرود . نه شر و فساد لازم لاينفك طبيعت بشر است و نه جبر تمدن فاجعه خودكشي دسته جمعي را پيش خواهد آورد . آيندهاي بس روشن و سعادت بخش و انساني ، كه در آن شر و فساد از بيخ و بن بر كنده خواهد شد در انتظار بشريت است . اين نظريه الهامي است كه دين ميكند . نويد مقدس قيام و انقلاب مهدي موعود در اسلام در زمينه اين الهام است .
2 -
پيروزي نهائي صلاح و تقوا و صلح و عدالت و آزادي و صداقت برزور و استكبار و ظلم و اختناق و دجل و ( دجالگري و فريب )
3 -
حكومت جهاني واحد .
4 -
عمران تمام زمين در حدي كه نقطه خراب و آباد ناشده باقي نماند .
5 -
بلوغ بشريت به خردمندي كامل و پيروي از فكر و ايدئولوژي و آزادي از اسارت شرائط طبيعي و اجتماعي و غرائز حيواني .
6 -
حداكثر بهره گيري از مواهب زمين .
7 -
بر قراري مساوات كامل ميان انسانها در امر ثروت .
8 -
منتفي شدن كامل مفاسد اخلاقي از قبيل زنا ، ربا ، شرب خمر ، خيانت ، دزدي ، آدمكشي و غيره و خالي شدن روانها از عقدهها و كينهها .
9 -
منتفي شدن جنگ و بر قراري صلح و صفا و محبت و تعاون .
10 -
ناسازگاري انسان و طبيعت . هر كدام از اين ها نياز به تجزيه و تحليل و استدلال دارد ، اميدوارم كه
در آينده نزديكي اين مهم را انجام دهم ، در اين جا منظور ما صرفا شناساندن ماهيت اين نويد و آرمان اسلامي است .
دو نوع انتظار
آنچه بايد اميد و آرزو داشت و آن چيزي كه تقدير الهي ، نظام جهان را پوينده به سوي آن قرار داده آن بود كه اشاره كرديم . اكنون بايد برگرديم به اول سخن و آن اين كه انتظار فرج دو گونه است : انتظاري كه سازنده است ، تحرك بخش است ، تعهدآور است ، عبادت ، بلكه با فضيلتترين عبادت است و انتظاري كه ويرانگر است ، باز دارنده است ، فلج كننده است ، و نوعي " اباحيگري " محسوب ميشود . و گفتيم
كه اين دو نوع انتظار ، معلول دونوع برداشت از ظهور عظيم تاريخي مهدي موعود ( ع ) است و اين دو نوع برداشت به نوبه خود از دو نوع بينش درباره تحولات تاريخ ناشي ميشود . اكنون به تشريح اين دو نوع انتظار ميپردازيم و از انتظار ويرانگر آغاز ميكنيم .
انتظار ويرانگر
برداشت قشري از مردم از مهدويت و قيام و انقلاب مهدي موعود اين است كه صرفا ماهيت انفجاري دارد ، فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلمها و تبعيضها و اختناقها و حق كشيها و تباهيها ناشي ميشود ، نوعي سامان يافتن است كه معلول پريشان شدن است . آن گاه كه صلاح به نقطه صفر برسد ، حق و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد ، باطل ، يكه تاز ميدان گردد ، جز نيروي باطل نيروئي حكومت نكند ، فرد صالحي در جهان يافت نشود ، اين انفجار رخ ميدهد و دست غيب براي نجات حقيقت - نه اهل حقيقت زيرا حقيقت طرفداري ندارد - از آستين بيرون ميآيد عليهذا هر اصلاحي محكوم است ، زيرا هر اصلاح يك نقطه روشن است . تا در صحنه اجتماع نقطه روشني هست دست غيب ظاهر نميشود ، برعكس ، هر گناه هر فساد و هر ظلم و هر تبعيض و هر حقكشي ، هر پليديي به حكم اين كه مقدمه صلاح كلي است و انفجار را قريب الوقوع ميكند رواست زيرا " الغايات تبرر المبادي " هدفها وسيلههاي نامشروع را مشروع ميكنند . پس بهترين كمك به تسريع در ظهور و بهترين شكل انتظار ، ترويج و اشاعه فساد است . اين جااست كه گناه هم فال است و هم تماشا ، هم لذت و كامجوئي است و هم كمك به انقلاب مقدس نهائي . اين جا است كه اين شعر مصداق واقعي خود را مييابد :
در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد اين گروه طبعا به مصلحان و مجاهدان و آمران به معروف و ناهيان از منكر با نوعي بغض و عداوت مينگرند ، زيرا آنان را از تأخير اندازان ظهور و قيام مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه ميشمارند . برعكس ، اگر خود هم اهل گناه نباشند در عمق ضمير و انديشه با نوعي رضايت به گناهكاران و عاملان فساد مينگرند زيرا اينان مقدمات ظهور را فراهم مينمايند .
شبه ديالكتيكي
اين نوع از برداشت از آن جهت كه با اصلاحات مخالف است و فسادها و تباهيها را به عنوان مقدمه يك انفجار مقدس ، موجه و مطلوب ميشمارد بايد " شبه ديالكتيكي "
خوانده شود . با اين تفاوت كه در تفكر ديالكتيكي ، با اصلاحات از آن جهت اجازه داده ميشود و تشديد نا بسامانيها از آن جهت اجازه داده ميشود كه شكاف وسيعتر شود و مبارزه پيگيرتر و داغتر گردد ، ولي اين تفكر عاميانه فاقد اين مزيت است ، فقط به فساد و تباهي فتوا ميدهد كه خود بخود منجر به نتيجه مطلوب بشود . اين نوع برداشت از ظهور و قيام مهدي موعود و اين نوع انتظار فرج كه منجر به نوعي تعطيل در حدود و مقررات اسلامي ميشود و نوعي " اباحيگري " بايد شمرده شود به هيچوجه با موازين اسلامي و قرآني وفق نميدهد .
انتظار سازنده
آن عده از آيات قرآن كريم - كه همچنانكه گفتيم ريشه اين انديشه است و در روايات اسلامي بدانها استناد شده است - در جهت عكس برداشت بالا است . از اين آيات استفاده ميشود كه ظهور مهدي موعود حلقهاي است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزي نهائي اهل حق منتهي ميشود ، سهيم بودن يك فرد در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد . آياتي
كه بدانها در روايات استفاده شده است نشان ميدهد كه مهدي موعود ( عج ) مظهر نويدي است كه به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است ، مظهر پيروزي نهائي اهل ايمان است : " « وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا ». . . " خداوند به مؤمنان و شايسته كاران وعده داده است كه آنان را جانشينان زمين قرار دهد ، ديني كه براي آنها آنرا پسنديده است مستقر سازد ، دوران خوف آنانرا تبديل به دوران امنيت نمايد ( دشمنان آنرا نابود سازد ) بدون ترس و واهمه خداي خويش را بپرستند و اطاعت غير خدا را گردن ننهند و چيزي را در عبادت يا طاعت شريك حق نسازند . ظهور مهدي موعود منتي است بر مستضعفان و خوار شمرده شدگان ، و وسيلهاي است براي پيشوا و مقتدا شدن آنان ، و مقدمهاي است براي وراثت آنها خلافت الهي را در روي زمين " « و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين »" . ظهور مهدي موعود ، تحقق بخش وعدهاي است كه خداوند متعال از قديمترين زمانها در كتب آسماني به صالحان و متقيان داده است كه زمين از آن آنان است و پايان ، تنها به متقيان تعلق دارد : "
« و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون »" - " « ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين »
" . حديث معروف كه ميفرمايد : "
« يملاء الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا »
" نيز شاهد مدعاي ما است نه بر مدعاي آن گروه ، در اين حديث نيز تكيه بر روي ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است كه مستلزم وجود گروه مظلوم است و ميرساند كه قيام مهدي براي حمايت مظلوماني است كه استحقاق حمايت دارند - بديهي است كه اگر گفته شده بود يملاء الله به الارض ايمانا و توحيدا وصلاحا بعد ما ملئت كفرا و شر كا و فساد مستلزم اين نبود كه لزوما گروهي مستحق حمايت وجود داشته باشد . در آن صورت استنباط ميشد كه قيام مهدي موعود براي نجات حق از دست رفته و به صفر رسيده است نه براي گروه اهل حق - ولو به صورت يك اقليت . شيخ صدوق روايتي از امام صادق عليه السلام نقل ميكند مبني بر اينكه اين امر تحقق نميپذيرد مگر اينكه هر يك از شقي و سعيد به نهايت كار خود برسد . پس سخن در اينست كه گروه سعداء و گروه اشقياء هر كدام به نهايت كار خود برسند ، سخن در اين نيست كه سعيدي در كار نباشد و فقط اشقياء به منتهي درجه شقاوت برسند . در روايت اسلامي سخن از گروهي زبده است ، كه به محض ظهور امام به آن حضرت ملحق ميشوند . بديهي است كه اين گروه ابتدا به ساكن خلق نميشوند و بقول معروف از پاي بوته هيزم سبز نميشوند . معلوم ميشود در عين اشاعه و رواج ظلم و فساد ، زمينه هايي عالي وجود دارد كه چنين گروه زبده را پرورش ميدهد . اين خود ميرساند كه نه تنها حق و حقيقت به صفر نرسيده است ، بلكه فرضا اگر اهل حق از نظر كميت قابل توجه نباشد از نظر كيفيت ارزندهترين اهل ايمانند و در رديف ياران سيد الشهداء . از نظر روايات اسلامي در مقدمه قيام و ظهور امام يك سلسله قيامهاي ديگر از طرف اهل حق صورت ميگيرد ، آنچه به نام قيام يماني قبل از ظهور بيان شده است نمونهاي از اين سلسله قيامها است . اين جريانها نيز ابتدا به ساكن و بدون زمينه قبلي رخ نميدهد . در برخي روايات اسلامي سخن از دولتي است از اهل حق كه تا قيام مهدي عجل الله تعالي فرجه ادامه پيدا ميكند و چنانكه ميدانيم بعضي از " علماي شيعه " كه به برخي از " دولتهاي شيعي " معاصر خود حسن ظن داشتهاند ، احتمال دادهاند كه دولت حقي كه تا قيام مهدي موعود ادامه خواهد يافت همان سلسله دولتي باشد . اين احتمال هر چند ناشي از ضعف اطلاعات اجتماعي و عدم بينش صحيح آنان نسبت به اوضاع سياسي زمان خود بوده اما حكايتگر اينست كه استنباط اين شخصيتها از مجموع آيات و اخباري و احاديث مهدي ، اين نبوده كه جناح حق و عدل و ايمان بايد يكسره در هم بشكند و نابود شود و اثري از صالحان و متقيان باقي نماند تا دولت مهدي ظاهر شود ، بلكه آنرا به صورت پيروزي جناح صلاح و عدل و تقوا بر جناح فساد و ظلم و بي بند و باري تلقي ميكردهاند . از مجموع آيات و روايات استنباط ميشود كه قيام مهدي موعود ( عج ) آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان بر پا بوده است . " مهدي موعود تحقق بخش ايدهآل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است " .
پاورقي :
1
- اين بنده در سال گذشته ( سال 53 ) هشت سخنراني درباره اين مطلب
ايراد كرده و همه آنها يادداشت شده است . در جستجوي فرصتي كه آنها را