نقاشان پس از نقاشی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقاشان پس از نقاشی - نسخه متنی

سید علی میرفتاح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقاشان پس از نقاشي

يادداشتهايي بر كارهاي «مصطفي گودرزي»

سيد علي مير فتاح

پيش از اين، نام اين يادداشتهاي پراكنده را گذاشته بودم: «دوستت دارم ايران» و اين عنوان را وام گرفته بودم از شهيد آويني كه براي «قصه هاي مجيد» نوشته بودند. اصرار آقاي گودرزي براي ايراني ماندن، مرا به وسوسه انداخت تا آن عنوان را برگزينم، اما دوستي بر حذرم داشت، به دلايلي كه قانع شدم. به هر جهت «دوستت دارم ايران» هم عنوان يادداشتها بود و هم يادآور گپ وگفت هاي كوتاهي با آن شهيد عزيز، كه يكي دوبارش، سخن به نقاشي بچه هاي انقلاب افتاده بود و آقاي گودرزي و...

جهت ديگر انتخاب «دوستت دارم ايران» آن بود كه در اين روزگار، كارهاي آقاي گودرزي، ايراني ترين نقاشي هايي است كه من ديده ام. نقاشي هاي كه نه مضمون تراشي كرده اند و نه شعار وحدت وجود سر مي دهند، راست و پوست كنده نقاشي اند و بس.

برآنم نقاشي به اتمام رسيده است وتنها آن كسي هنوز مي تواند نقاشي كند كه از اين دوره عبور كرده باشد؛ وجز اين بيشتر آب درهاون كوبيده است ودست بالا تير در تاريكي انداختن. كاندينسكي مهر ختام نقاشي بود و پس از او نه نقاش كه نقاش پيشگاني هستند كه جز اين نمي دانند و بدعت و پاي بر گذشته ها نهادن تنها رسالت آنان است. نقاشي ايراني هم، چنين است و جزآنها كه گذر كرده باشند، كسي را توان نگارگري نيست و ديده ام در اين سوي عالم نيز نگار پيشگان ايراني را با وظايف ديگر و...

وبا همه اينها مصطفي گودرزي نقاش است و شايد بدان جهت باشد كه زودتر از همه از روزمرگي ها دست كشيد و از انفعال در نقاشي رهيد. و نقاشي هايش هم،‌بار و بندي است كه بسته است تا از اين دوره گذر كند، و اينها را مي شود حتي از «حلبچه اش » و «براقش» فهميد.نقاشي چيزي است ذاتا غربي و جز غربيان نيز كسي «نقاش» نشده است و براي آن كس كه هنوز-در ايران-دغدغه نقاش شدن دارد، اگر «پائولوشدن» سنگين باشد نظر به غرب از اقل مقدمات است و اگر نقاشي هنوز دغدغه ايراني كشيدن دارد، با بازي و فرم و محتوا، پرداختن به لايه هاي سطحي (و نه صوري) نقاشي و سنتهاي ايراني ره به جايي نمي برد، همچنان كه مكتب سقاخانه ره به جايي نبرد و تالار قندريز و... و تقليد صرف از نقاش دو سه سده پيش خودمان هم مي شود همين بازارمكاره توريست پسند و... نقاش ايراني ماتيس نيست كه به راحتي از فرمهاي مينياتوري بهره ببرد و يا تازه امپر سيونيستي كه از صندلهاي ژاپوني. او چه بخواهد و چه نخواهد، ايراني است و به ميزان نقاش بودنش مبتلا به غرب زدگي و... و اين نه يك قضاوت ارزشي است و نه چيز ديگر كه شرحش بماند به مجالي ديگر.

درون نقاش ايراني كار زار است و نه آرامش و همه چيز در حال جنگ. ايراني بودنش با نقاش بودنش در ستيزاست واثرش صحنه اين تعارض، و اين چند تابلويي كه من از گودرزي ديدم، چنين اند.هم تحرك دارند، هم تعرض و هم خلجان و... فرمها و اله مانهاي انتخاب شده ورنگهايي كه بافت غربي دارند و خطوط كناره نما و كمپز سيون و همه چيز با هم در جنگند و نه در صلح، و همين نشان مي دهد كه گودرزي در راه است و تا از اين ستيز و جنگ نگذرد به صلح و آرامش دست نخواهد يافت. هيچ چيز در تابلوها به آرامش نمي رسند، چنان كه-به گمانم-در درون نقاش. ومبادا اين آرامش و جنگ را كه مي گويم به حساب آن تجزيه و تحليلهايي بگذاريد روانشناسان در ساحت هنر مي يافند و...

اساس نقاشي بر طراحي است و طراحي نيز به كمپز سيون حساب شده مي انجامد و به تعبيري همه چيز معطوف است به ميزان درك نقاش ازكمپزسيون، و في الواقع چنين دركي را گودرزي به نمايش م ي گذارد. همين تركيب بندي است كه بركارش و اصرار بر ايراني بودنش تأكيد مضاعف دارد. هر چند در آنها نه از اسپيرالها خبري است و نه از هندسه الهي. اين كمپز سيونها حتي شايد بيننده را به ياد يكي دو نقاش غربي- و مثلا وايث-بياندازد، اما آنها به واقع اجزايي از يك كل هستند كه ايراني است، ديتيلي از يك نقاشي ايراين كه مستقل از كل تصوير است كه ديگر نه تصوير سازي است و نه نگارگري. و البته گزينش اين ديتيل از نقاشي ايراني كاري است بس دشوار كه بايد هم با طراحي و هم رنگ و هم... همتافتي داشته باشد، كه دارد.

نقاشي اساس صورت است، و مضمون در نهايت بهانه اي بيش نيست. و واضح تر آن كه «مضمون» در نقاشي مشخص كننده هيچ چيز نيست. نقاشي هاي دوره رنسانس را به واسطه مضامين مذهبي نمي توان مذهبي ناميد. آنها حتي اگر راوي صديق انجيل باشند، باز انساني اند. هيچ نقاشي به واسطه مضمون راه به جايي نمي برد و دست بالا اگر به مخاطب اعتقاد داشته باشد، او را به جهت مضمون مي فريبد و زيبايي اثر خود را به دوش مضمون مي اندازد و مانع از آن مي شود كه خود صورت، مخاطب را با لايه هاي دروني اثر آشنا سازد. در اين سالهاي اخير بوده اند آنها كه مضاميني چون جنگ و داستانهاي ديني و شاهنامه و... را مضمون كار خود قرار داده اند، اما به واسطه تصوير سازي شاهنامه هيچ كس نقاش ايراني نشده است و... چرا كه صورت هنوز مي لنگد و تا صورت ايراني نشود، ليلي و مجنون هم غربي اند ومگر غربي نبودند در كارهاي آقاي تناولي و...شايد گودرزي هم درگير با مضامين بوده است و حتي بر آنها پافشاري نيز داشته باشد، اما اين مضامين به هيچ وجه جلوتر از صورت نيستند. آنچه مخاطب راب به سوي خود مي كشاند، صورت است و بس.

درخت و خاك و آب و ماه از جمله اله مانهايي هستند كه گودرزي بر آنها اصرار مي ورزد و به خاطر شخصيتي كه هر كدام پيداكرده اند، مي شود گفت كه نقاش بدانها دل بسته است و قابل تأمل آن كه همه آنها نيز ايراني اند، هر چند كه بافتشان غربي باشد و... اصلا اين خصوصيت هنر ايراني است، چرا كه آن توانايي را دارد تا هر چيز ديگر را در خود هضم كند و به قول امروزي ها ايرانيزه كند. اصلا هنر ايراني از همين مسير به نقاشي ايراني رسيده است و خداكند كه گودرزي هم از همين مسير برسد به آن چه كه بتواند بر هويتش تكيه زند. اما اگر گودرزي هنوز از آنهايي است كه دغدغه مخاطب دارند، بايد بداند كه نقاشي با مردم اين دوره به ويژه ايرانيان بيگانه است. دوره ما دوره تصويرسازي است و گودرزي بهتر از من مي شناسد نقاشان زيادي را كه به تصويرسازي پناه آورده اند و در پشت اين سنگر است كه به واقع نقاشي مي كنند.

نقاش شايد از اين دوره گذشته باشد، اما مخاطب ها مربوط به اين دوره اند و اقتضاي حال ايشان تصويرسازي است.تصويرسازي متناسب با زمان ماست و نقاشي بيرون از اين دايره، و نقاش حتي اگر از اين دوره گذر هم كرده باشد، باز بايد كه به اقتضائات گردن نهد و به تعبير از آسمان نقاشي خويش به زمين تصويرسازي نزول كند. (اگر قائل به اين معناباشد كه تصويرسازي صورت نازله نقاشي است.) و يادمان هم باشد كه نقاشي ايراني هم به تعبيري تصوير سازي است.

/ 1