يك طلبه علوم دينى، هنگام پايان تحصيل و ملبس شدن به لباس روحانيت، دچار شك و ترديد شده و مىترسد كه علمش خالص و براى خدا نباشد. انگيزه اوليه او از تحصيل علوم حوزوى برآورده كردن آرزو و نذر پدر در اين مورد بوده و نيز نزديك شدن به شخصيت پدر بزرگ كه به عنوان فردى امين و روحانى، در روستا به مشكلات مادى و معنوى مردم رسيدگى مىكرده است. او مىخواهد به روستا برگردد و مرثيه خوان درد و رنجهاى اهل بيتعليهم السلام باشد و طرفدار مظلوم و دشمن ظالم و براى برپايى حدود و احكام الهى تلاش كند،اما در خود آمادگى روحى براى پذيرفتن اين مسؤوليت و درآمدن به اين نقش را نمىبيند. روزى براى خريد لباس و نعلين و عبا و قبا بيرون مىرود، در راه بازگشت، دزدى لباسها را از او مىدزدد. دزد يك نوجوان بزهكار است و در مسير خاصى آدامس فروشى مىكند. او كف دستسيد جوان را مىخواند و در گفتگو با او متوجه سادگى و خاص بودن او مىشود. سيد جوان دزد را جستجو مىكند و او را مىيابد درست در زمانى كه او بخاطر پخش مواد مخدر - در لفافه آدامس - تحت تعقيب ماموران انتظامى است، ماموران به اشتباه سيد را به عنوان شريك جرم و همكار او دستگير مىكنند. پس از رفع سوء تفاهم و آزاد شدن، سيد دوباره نوجوان را پيدا مىكند و قرار براين مىشود كه شب زير پل رسالتبسته لباسها را پس بگيرد. سيد به محل موعود مىرود و در اولين قدم با دختر بد حجابى مواجه مىشود كه از او مىپرسد كه آيا ماشين دارد؟ يا نه و مىخواهد با او برود. سيد حسن از او فرار مىكند. در دومين قدم، با آدمهاى بيچاره و بدبختى مواجه مىشود كه آن حوالى زندگى مىكنند; شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشكستههاو... . دزد كه به «جوجه» ملقب است، هر تكه از وسايل او را به كسى بخشيده; نعلينهايش پاى پهلوانى است كه قبلا زنجير پاره مىكرده و معركه مىگرفته است. عمامه سياهش دور كمر نوازنده نابينايى است و پارچه عبايش روانداز فقير ديگرى. آنها فكر مىكنند كه سيد مثل خود آنها بى خانمان است. از غذايشان به او تعارف مىكنند كه سيد بعد مىفهمد سيبزمينى دزدى است و آن را بالا مىآورد. نيمه شب كمكم جمع رندان جمع مىشود و زير نور ماه، مردان بىخانمان نامهاى به خدا مىنويسند و سر نياز بر آستان كرم دوست مىسايند و ابراز محبت و نياز مىكنند و سپس با موسيقى عاشقى نوازنده به رقص و سماع مىپردازند. سيد به مدرسه برمىگردد، كتاب و دفتر و وسايل محدودش را مىفروشد و براى مردان زير پل، شام مىخرد و باز روى پل منتظر «جوجه» مىماند. دختر خيابانى در حال سوار شدن ماشين غريبهاى است كه «جوجه» از راه مىرسد و با راننده مزاحم در گير مىشود و مشخص مىشود كه دختر، خواهر «جوجه» است. سيد به طرفدارى از «جوجه» با راننده درگير و او را فرارى مىدهد و در اين راه زخمى مىشود. بين او و «جوجه» دوستى به وجود مىآيد و «جوجه» شرمسار تكه وسايل او را جمع مىكند تا پس بدهد، اما سيد از آنجا رفته است. روز بعد سيد با ميوه و شيرينى برمىگردد، اما شهردارى ولگردان را جمع كرده و خيابان تميز و خلوت است. تنها همان دختر خيابانى گوشهاى بين زبالهها و آشغالها خودكشى كرده و در حال اغماء با خدايش حرف مىزند. شكايت مىكند كه چرا ديگر صداى او را نمىشنود. سيد، دختر را به بيمارستان مىرساند و نجات مىدهد و براى شفا و رستگارى او دعا مىكند و در خلوت مدرسه به نماز مىايستد. عاقبتسيد حسن در جشن عمامهگذارى ساكش را بسته و در حال ترك آن محل است. دوستش جلال كه فرد شوخ طبعى است، اين بار نيز به شوخى سد راه او مىشود و از او مىخواهد كه منطقى باشد. او قرار استيك لباس بپوشد نه اينكه دنيا را فتح كند و اين لباس هم مثل لباس ساير شغلهاست; در هر شغلى آدم مىتواند متعهد و مسؤوليتپذير باشد يا بىتعهد ولاابالى و از زير بار مسؤوليتشانه خالى كند. سيد به حرفهاى او فكر مىكند و مىبيند كه با اين لباس حتى اگر بتواند يك نفر را هم هدايت كند، آنوقتبه وظيفه خود عمل كرده و كسى از او نخواسته كه يكباره و كل اجتماع را با هم نجات بدهد. در همين حين، دختر ناشناسى بقچه لباسهاى او را دم در حوزه مىدهد. نماى پايانى، سيد را در لباس روحانيت و در كانون اصلاح و تربيت نوجوانان نشان مىدهد كه دست «جوجه» را در دست دارد و اين بار او كف دست «جوجه» را مىخواند و براى او زندگى در يك روستاى بهشت مانند را نويد مىدهد. فيلم با نماى دو نفره آنها به پايان مىرسد. × × × فيلم در كل، مراحل سير و سلوك يك طلبه جوان و تبديل شدن او به يك فرد روحانى را به نمايش مىگذارد. روحانى شدن از نظر او فقط درس خواندن و لباس پوشيدن و حفظ ظاهر و رعايت آداب و رسوم و عبادات فردى نيست، بلكه تزكيه و تهذيب است; براى خدمتبه خلق و رسيدن به هدفى بزرگتر كه همانا رضايتخالق و رسيدن و وصل به اوست. شب، زير نور ماه، درگوشه و كنار كوچهها و خيابانها و خانهها، اتفاقات گوناگونى رخ مىدهد. شب با خود رازها دارد. راز شب، دل شكستگى آدمهاى شبگردى است كه با زبان خودشان با خدايشان راز و نياز مىكنند و از سر بى نيازى به خدا رسيدهاند. خدايى كه خود مىفرمايد: من در دلهاى شكستهام. من پناه بىپناهان و مونس درماندگانم... . حال در چنين مواجههاى با واقعيت، تكليف يك روحانى جوان چيست؟ جوانى كه نه ثروتى دارد كه بذل كند و نه مصدر امرى است كه قدرت انجام دادن كارى را داشته باشد. همه ثروت او لباسها و كتابهايى است كه آنها را به مردم بخشيده و بيش از اين از او كارى برنمىآيد. چه كسى بايد به فكر كودكان خيابانى باشد. چه كسى بايد به فكر طرد شدههاى اجتماع باشد. آيا خدايى كه روزىشان را مىدهد، آنها را فراموش كرده است؟! آيا خدا از بندههاى خوب خود نخواسته كه به فكر يتيمان و مسكينان و فقيران و در راه ماندگان باشند؟ آيا وظيفه حمايت از آنان را بر عهده دولت و حكومت اسلامى نگذاشته است. با اين همه، پس اين همه فقير، اين همه دروغ، اين همه فقر و بدبختى در جوامع مسلمين، چرا؟ وظيفه واقعى يك روحانى چيست؟ همنشينى با ثروتمندان و يا بر عكس گوشه عزلت گزيدن و چله نشينى و دورى از دنيا و اجتماع و دردهاى مردم و در يك كلمه، تنها به خود و نجات خود انديشيدن... ؟ ! فيلم در واقع با زبان تصوير، قصه قديمى مناظره عقل و عشق را روايت مىكند. موضوعى كه موضوع بحث علوم و فنون مختلف است، موضوع علم، فلسفه، حكمت، منطق، روانشناسى و همه علومى كه بحث تكثر و وجود و تاثير متقابل فرد و اجتماع برهم و نقش واجب الوجود را بررسى مىكنند. بحث جبر و اختيار كه آيا اين آدمها مجبورند چنين سر نوشتى داشته باشند و يا خود اين راه را انتخاب كردهاند؟ اين بحث هم در مورد سيد حسن وجود دارد. او يك فرد و يك فرد مسؤول و مسؤوليت پذير در برابر كل اجتماع. است. آيا به صرف اينكه «يك دست صدا ندارد» و از يك فرد تنها و بىپشتوانه مالى كارى برنمىآيد، بايد از انجام تكليف چشم پوشيد و همه چيز را به حال خود رها كرد؟ و تسليم جو حاكم بر جمع شد; جمعى كه در مدرسه علوم دينى است و سيد حسن را به همرنگ و هم لباس شدن با جماعت دعوت مىكند، به نوعى بىتفاوتى و جدا كردن خط و مرز مسؤوليت از كارها و مسائل و مشكلات جدى و مهم و سخت. پاسخ «مير كريمى» نماى پايانى فيلم است: پذيرفتن مسؤوليت و پوشيدن لباس در كنار عمل به تعهدات روحانيت و هدايت و اصلاح نوجوان بزهكار و تغيير سرنوشت و مسير زندگى او. سيد حسن در همدردى و همكلامى و حضور در كنار فقيران و مستمندان، به دستور آيه قرآن عمل كرده كه اگر نمىتوانيد به فقير و مسكين كمك كنيد، لااقل به زبان با او همدردى كنيد و سعى كنيد بارى از دلش برداريد. در آيات و روايات دينى ما، بر طرف كردن حزن و اندوه از دل مؤمن، بزرگترين ثواب و پاداش را دارد و نجات يك فرد مساوى استبا نجات و سعادت بشريت. فيلم، خوش ساخت، يكدست و در انتخاب مضمون و محتوا صبورانه عمل كرده و روى موضوعى دست گذاشته كه تا به حال كمتر به آن پرداخته شده است. در جامعه ما، بعضى موضوعات بخصوص مسائل مذهبى، چنان در هالهاى از قداست پيچيده شده و دور از دسترس قرار گرفته كه هيچ عقل سليمى به هيچ عنوان و به هيچ قيمتى، به خود اجازه نزديك شدن به موضوع را نمىدهد، چون در هر مقام و موقعيتى كه باشد، بلافاصله مارك ضد مذهبى و روشنفكرى مىخورد و از جامعه حذف و طرد مىشود و ديگر هيچ عذر و بهانهاى هم براى او پذيرفته نيست و كسى نمىتواند شفاعت او را بكند. خود اين مساله باعثشده مسائل و مشكلات زيادى در اين رابطه به وجود بيايد و چون باب بحث و مناظره و نقد علمى در آن باره بسته و يا محدود است، اين مسائل به مشكلات فرهنگى و مذهبى ابدى مردم تبديل شده و مردم جامعه نسل اندر نسل با آن درگيرند و بحث درباره آنها به دور زدن در يك مدار بسته تبديل شده است. موضوع شان و جايگاه روحانيت دينى، در ايران پس از انقلاب، از اين قبيل موضوعات است. حكومت دينى پس از هزار و چهارصد و اندى سال براى دومين بار بعد از حكومت الهى پيامبررحمتصلى الله عليه وآله به وجود آمده و قدمتى به طول دو دهه پيدا كرده است. همه قوانين و نظامهاى موجود اقتصادى، سياسى و كشورى، تغيير كرده و بازسازى شده و جامعه جامعهاى نوپا و پويا در حال آزمايش و خطا و تجربه حكومت الهى است و بالطبع مشكلات و نارسايىهاى زيادى در قسمتها و بخشهاى مختلف آن وجود دارد. بحث تاثير استبداد و استعمار در ذهنيت تاريخى مردم و فقر و فرهنگى و اقتصاد بيمار تك محصولى بر پايه نفت و... نيز جاى خود را دارد و اينك با همزمانى و توام شدن حكومتسياسى با روحانيت دينى، بخش عظيمى از بار اين مسؤوليت متوجه آزادى تبادل افكار و انديشه، آزادى مطبوع ات و رسانهها، وصل شدن به شبكههاى جهانى و پيشرفتسريع ارتباطات و تحولات تكنولوژى و علمى و صنعتى و هنرى همه و همه نوع فرهنگ درونى و بومى جوامع را تحت تاثير قرار داده و تغيير جوامع و مناسبات انسانى بسيار سريع و به روز شده است. در چنين اوضاع و شرايطى، مردم حساسيت زيادى نسبتبه قدرت حاكم بر جامعه و نزديكان به قدرت پيدا كرده و مىكنند. سابقه قدرتمندان و نزديكان به دربار، در دوران استبداد و استعمار، سياه است و كسانى كه نزديك به قدرت بودهاند، از آن براى آزار و اذيت مردم و كسب ثروت و زراندوزى سوء استفاده كردهاند. با چنين صبغه و تاريخى، مردم زندگى روحانيون را زير ذره بين گذاشته و راجع به آن قضاوت مىكنند. از سوى ديگر، روحانيون هم با تغيير بافتسياسى جامعه و پذيرفتن شغلها و مسؤوليتهاى جديد كه گاه موازى و توام با يكديگر است، از ايفاى نقش سنتى خود در جامعه دور شدهاند. به اين نكته بايد گستردگى شهرها و تغيير بافت اجتماعى و وضعيتشهرها را نيز اضافه كرد. ديگر خانها و اربابها وجود ندارند و ظلم، متبلور در وجود يك شخص خاص و شناخته شده نيست. عدالت اجتماعى براى تمام جوامع يك آرزوى دور و دست نيافتنى شده و تحقق آن بدون برپايى عدالت اقتصادى، عدالت قضايى، عدالت اخلاقى و... ممكن نيست. و با وجود اين همه سازمانهاى خيريه و نيكو كارى، فرهنگ قالب، فرهنگ خود محورى و خود خواهى و ترجيح منافع خود بر ديگران و خود پرستى است. پس از انقلاب شكوهمند اسلامى، دين و ديندارى يك ارزش غالب و هنجار اجتماعى مثبتبود كه در سطح جامعه گسترش يافت و از سوى همه ارگانها و دستگاهها نيز ترويجشد. نتيجه اين كه ديندارى و يا لااقل تظاهر به ديندارى، به عنوان يك مد فراگير و همه گير در جامعه مرسوم شد. بى اينكه زيرساختها و پايههاى چنين مسالهاى در بطن خانواده و اجتماع نهادينه شده باشد. اگر تمايل به دين و خداپرستى و خوبى و پاكى در طينت انسان وديعهاى الهى است، متقابلا و در ارتباطى تنگاتنگ بدىها، صفات منفى اخلاقى، پلشتىها و ناراستىها هم در همسايگى خوبىها وجود دارند. و وجود همين تضاد است كه به انسان حق انتخاب، اختيار و آزادى عمل مىدهد و وجود عاملان و راهنمايان دينى را ضرورى مىكند و بر همين مبناست كه بهشت و جهنم و خير و شر وجود دارد. و اگر تربيت دينى وجود نداشته باشد، يك انسان در عين داشتن خوبىها و صفات حسنه بسيار و حس نوع دوستى و نوع پرورى مىتواند بسيار هم ظالم و ستمكار باشد. تهاجم فرهنگى غرب و استعمار كشورهاى اسلامى، تغيير سيستم آموزش و پرورش، نوع تربيت كودكان و جوانان، و از بين رفتن سيستم نظارتى جامعه، باعثشده نوعى بى دينى خزنده در سطح جامعه به وجود بيايد كه در نظر اول، چندان نمود خارجى ندارد. اين كه ثروتمندان و حاجى بازارىها و ملاكين بزرگ، مرتب مراسم عزادارى برپا مىكنند و در اعياد و مراسم مذهبى پيشقدم هستند و در راه طاعت و عبادت وطى طريق در راه سفر به عتبات عاليات و مكه و مدينه، گوى سبقت را از همگان ربودهاند و چنان از خدا و چهارده معصومعليهم السلام دم مىزنند كه گويى خداوند متعال و چهارده معصوم وقف آنها شدهاند و خدا خداى آنهاست و بس. آنها به جبران حقكشىها و خوردن مال مردم، بيت المال و حقوق كارگر و كم فروشى و گران فروشى و اعتياد و... ايام محرم، ده شب خرج مىدهند و بهترين واعظ و سخنران و مداح را دعوت مىكنند و با دادن پولهاى كلان بهشت مىخرند! و وجهه مذهبى براى خود مىسازند. «ميركريمى» در اين فيلم نشان داده كه خدا نه فقط خداى پولدارها و مردم شهر شلوغ، نه فقط خداى روحانيون حجرهنشين، كه خداى شبگردان بىخانمان نيز هست. و همه ما به نوعى در برابر سرنوشت آنها مسؤوليم. او به روحانيون جوان يادآورى مىكند كه وظيفه آنها اصلاح و هدايت و كمك به اين مردم است، نه فقط اصلاح مردم خوب و مذهبى كه هميشه در مسجدها و تكيهها هستند. نياز آنها به وجود يك روحانى از باب رسمى بودن مراسم و تذكار و يادآورى است، اما نياز آدمهاى زير پل به يك روحانى، نيازى حياتى و موضوع مرگ و زندگى است (زندگى و سرنوشت دختر خيابانى در فيلم). در بعضى صحنهها، فيلمساز نقش سنتى روحانيون و نگهداشتن شان لباس روحانيت را در قالب سنتى آن با تفكرات و آراء و عملكرد طلاب جوان به نمايش گذاشته است. از يك سو، مدرسه دينى، آنها را به استوارى در اصول و ارزشها و حفظ ظاهر و باطن و مقاومت در برابر مظاهر تكنولوژى و زندگى مدرن فرا مىخواند و از سوى ديگر، عملكرد خود مديران در استفاده از اين مظاهر، طلاب را با دوگانگى مواجه مىكند. مدير مدرسه،بچه بغل كردن يك روحانى يا همراه همسر در معابر عمومى ظاهر شدن را دور از شان لباس روحانيت مىداند و از اينكه گاهى طلبهاى را در حال نوشابه خوردن كنار در خيابان مىبيند، افسوس مىخورد و هيهات سر مىدهد،اما همين فرد در جاى ديگر و مكان ديگرى در شهر، لباس شخصى پوشيده و همراه زن و بچهاش در حال برگشتن از سينما و تئاتر است. فيلم در نشان دادن واقعيتها بسيار صريح و رك و بى پيرايه عمل مىكند. جلال دوست هم حجرهاى سيد حسن، به زبان طنز، بسيارى واقعيتها را مىگويد; اينكه براى بسيارى لباس طلبهگى، لباس عملهگى است، لباس كار است و راه نان درآوردن و نوعى شغل. كارگردان در جاى ديگر، تيپ خاصى از مردم يا روحانيون را به تصوير مىكشد; در قالب شخصيتى كه دائم و شبانه روز در حال خواندن دعاست و تحقيق نكرده، هر شايعه و خرافهاى را مىپذيرد و از مكروه و مباح پرهيز مىكند و جلال به شوخى مدام او را سركار مىگذارد و به دروغ به او مىگويد كه امشب خواندن چند بار جوشن كبير و فلان دعا ثواب دارد و آن فرد هم تحقيق نكرده، مىپذيرد و دنبال دعا خواندن خود مىرود. يا بىعفتى دختر جوانى را نشان مىدهد كه روز روشن، گستاخانه كنار خيابان در حال رفت و آمد با مردم بيگانه است; چيزى كه متاسفانه اين روزها حتى در شهرهاى مذهبى نيز اتفاق مىافتد و كسى جلودار آن نيست. صحنه قاليشويى طلاب در مدرسه، از صحنههاى طنزآميز و جذاب است كه به فيلم، فضا و محيطى صميمانه و خودمانى داده است و صحنه ناسزاگويى شبگرد به روحانيون از صحنههاى تاثير برانگيزى است كه متاسفانه در واقعيت وجود دارد. همين طور اين واقعيت، در صحنه بازگويى خاطرات استادى كه همراه خانواده، لباس شخصى پوشيده، رخ مىنمايد و به تلخى تصوير مىشود. و نيز صحنه طلبهاى كه همراه زن و بچه ساعتها كنار خيابان منتظر ماشين است و بالاخره وقتى رانندهاى توقف مىكند، به طعنه مىگويد: «چى شده، وقتى بنز قسمت مىكردند، به شما نرسيد؟!» و به سرعت مىرود. اين برخورد خصمانه از سوى بعضى افراد عوام در اجتماع است كه بدون شناخت و تنها به صرف دشمنى با اين لباس، افراد روحانى را مورد طعن و سرزنش قرار مىدهند و علل و انگيزههاى اين رفتار نيز مشخص است; يا آن فرد از گروه آدمهايى است كه طالب زندگى بىبند و بار و عياش و قمار باز است و وجود شخصيتهاى روحانى مزاحم و سد راه اوست و يا از افرادى عائلهمند كه بار خانواده بزرگى را به دوش مىكشند; چنين افرادى نسبتبه حقوق و امكانات زندگى روحانيون، اعتراض دارند، و آن را ناعادلانه مىدانند، بخصوص در مورد بعضى روحانيون كه زندگى اعيانى در پيش گرفته و عالم بىعمل هستند و از روحانيت تنها لباس و عنوان آن را دارند. عدهاى نيز از ته ماندهها و دست پروردههاى گروهها و انديشههاى سياسى قبل از انقلاب هستند كه سلطنت طلب، كمونيست، تودهاى و مجاهد و... هستند و حاكميتسياسى روحانيون را نمىپسندند و به اصل وجود آنها به عنوان يك طبقه اجتماعى فعال اعتراض دارند و گروه ديگر نيز بعضى روشنفكران و غربزدهها هستند كه به تابعيت از الگوى زندگى غربى دين را از زندگى جدا و آن را فقط براى مسجد مىپسندند و به هر نوع حضور فعال مذهب و افراد مذهبى در سطح زندگى روزمره يا در تصميمگيرىها و سياست گذارىها انتقاد مىكنند. وجود چنين طرز تفكر و ديدگاهى در جامعه، چنان قوى است كه بسيارى افراد از پوشيدن لباس طلبهگى خوددارى كرده و ترجيح مىدهند با لباس شخصى ظاهر شوند. چون احساس مىكنند آزادى عمل بيشترى دارند و به آنها به چشم انسانى متفاوت نگاه نمىكنند. راجع به زندگى طلبهگى، سادگى، سختىها و مشقتها و فقر و بى نيازى آنها از مال و دنيا و... كه در زندگى اكثر اين افراد وجود دارد، نه فيلمى ساخته شده و نه تبليغات و هياهو و جنجالى راه افتاده; چرا كه روحانيون بيشتر از همه افراد اهل تقوا و دورى از ريا و كبر و غرور بوده و از ترس اينكه عملشان به ريا آلوده شود، بسيارى از اسرار عبادت و زندگى خود را حتى از نزديكان خود مخفى مىكنند. كه براى آنها هم مثل ساير افراد بشر مشكلاتى به وجود مىآيد. براى آنها هم مثل همه مردم، فقر، بيمارى، مرگ و... هست. مىتوانند از پايگاههاى طبقاتى مختلف اجتماع و پولدار يا فقير باشند. مىتوانند خصلتها و خصوصيات شخصى خاص داشته و به آن علت محبوب يا منفور مردم باشند. چيزى كه هست اين قصهها در شرح حال بزرگان نوشته و در كتابهاى خاص حوزوى باقى مىماند يا توسط اساتيد در كلاسهاى حوزه بازگو شده، اما به سطح اجتماع وارد نمىشود. هنوز هم مردم اگر ببينند فرزند يك روحانى لباس مرتبى پوشيده و در يك پارك بستنى مىخورد، تعجب مىكنند. اينها از مواردى است كه روحانيون در مورد آن مظلوم واقع شده و بايد با كار فرهنگى و بالا بردن سطح درك و شناخت عوام در اين مورد، به تنشها و تبعيضها پايان داد و اين بر عهده سينما و راديو و تلويزيون و رسانههاى جمعى است كه تصوير درستى از واقعيتها بسازند و آن را به سطح اجتماع انعكاس بدهند. فيلم «زير نور ماه» سرآغاز، سرفصل و شروع خوبى براى اين راه است.