حکومت دینی و حکومت دموکراتیک (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکومت دینی و حکومت دموکراتیک (2) - نسخه متنی

سید هاشم آغاجری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكومت ديني و حكومت دموكراتيك (2)

هاشم آغاجري

عصر ما ، 5 و 12/9/79 چكيده: كساني كه حكومت ديني و حكومت دموكراتيك را ناسازگار و غير قابل جمع مي‏دانند، خواه از طرفداران حكومت ديني و خواه از طرفداران حكومت دموكراتيك، هردو از دو سوي اين تناقض يك تعريف و تفسير دارند و آنها را به دو مقوله ثابت، مطلق و كليشه‏اي مبدل مي‏سازند. حال آنكه هم دموكراسي و هم حكومت ديني هر دو «گفتمان» هستند و مانند هر گفتمان ديگري، امري تاريخي، تحول‏پذير و نسبي مي‏باشند. بحث حاضر در دنباله سلسله مقالاتي است كه در شماره گذشته بازتاب انديشه تلخيص و تحليلي آن ارائه شد. كساني كه از موضع هواخواهي نسبت به حكومت دموكراتيك، حكومت ديني را بر نمي‏تابند و جمعي كه با وفاداري نسبت به حكومت ديني، به نفي حكومت دموكراتيك فتوا مي‏دهند، تفسيرها و قرائتهاي يكساني از دو سويه معادله بالا دارند. با قبول چنين تفسيرها و قرائتهايي از حكومت ديني از يك سو و حكومت دموكراتيك از سوي ديگر، ناسازوارگي و تناقض ادعا شده امري گريزناپذير و اثبات شدني است. بر پايه چنين پيش‏انگاره‏ها و قرائتهايي، حكومت ديني، حكومت مجموعه‏اي ثابت، مطلق، جزمي و فرابشري ـ فرا تاريخي است كه از كمترين انعطافي در قبال عقل و تجربه برخوردار نيست و تحولات اجتماعي ـ تاريخي به هيچ وجه نمي‏تواند و نبايد كه آن را از خود متأثر سازد. بنابراين ديدگاه، رابطه حكومت با جامعه قابل تحويل به رابطه وحي با عقل و حق با تكليف است. حكومت ديني ـ اگر بخواهد حكومت ديني باشد ـ علاوه بر مرجعيت قواعد و گزاره‏هاي سياسي و اجتماعي در آن، بر اجراي شريعت تأكيد بيشتري دارد؛ احكام و شرايعي كه عنصر انسان و عقل و تجربه اجتماعي و بشري در آن كمترين نقشي ندارد. حكومت دموكراتيك نيز حكومت انساني است؛ انساني كه با پاي عقل و تجربه خويش راه مي‏رود و در فرايند تجربه ـ خطاي اجتماعي ـ تاريخي مي‏آموزد و خود، جامعه و حكومت را تصحيح مي‏كند. «انتخاب آدمي» كه ويژگي اصلي حكومت دموكراتيك است، به سه منبع عقل، تجربه و ميل متكي است. البته عامل انتخاب، عامل اجتماعي است و در آخرين مدلهاي دموكراسي، عامل اجتماعي، اكثريت انسانهاي يك جامعه مي‏باشد و نهايتا حكومت دموكراتيك، حكومت انساني است. انساني مطلق، فراتاريخي و انتزاعي كه راهنماي آن نيز مقوله‏هاي غيرتاريخي و ناب از قبيل عقل، تجربه يا اميال مي‏باشد. حكومت دموكراتيك و حكومت ديني هر دو به فراگفتماني ثابت، جزمي، لامكان ـ لازمان تبديل مي‏شود كه با يكديگر ناسازگار مي‏شوند. يا بايد خدا حكومت كند يا انسان، يا وحي حكومت و جامعه را راه مي‏برد يا عقل و تجربه و... . با اين وصف، ثبات، اطلاق و قدسيت، عناصر چرايي‏ناپذير حكومت ديني تلقي مي‏شود، در حالي‏كه دموكراسي و حكومت دموكراتيك فرايند انتقادي و نقدپذير است و لذا با يكديگر غيرقابل جمع‏اند. «قانون الهي» قائمه حكومت ديني است و «قانون بشري» محوري است كه حكومت دموكراتيك برگرد آن مي‏چرخد. با توجه به آنچه گفته شد در رهيافت تناقضي، حكومت ديني و حكومت دموكراتيك نخست به ساحتي انتزاعي، استعلايي (transendental)، غيرتاريخي و غيرهرمنوتيكي رانده مي‏شود و سپس به دو مقوله ثابت، مطلق و كليشه‏اي مبدل مي‏گردد. حال آنكه هم دموكراسي و هم حكومت ديني يك گفتمان است و مانند هر گفتمان ديگري، امري تاريخي، تحول‏پذير و نسبي است. در واقع دموكراسي‏ها وجود دارد نه دموكراسي، چرا كه هر گفتمان دموكراسي و هر حكومت دموكراتيك مانند تمام مقوله‏هاي گفتماني ديگر، حاوي مفروضات، اصول و مرجعيت خاص خويش است و از پيش‏تفسيرها و پيش‏انگارهاي فرهنگي ويژه‏اي سرشار است. حكومت دموكراتيك، حكومت عقل جمعي است، اما عامل «عقلانيت» را نمي‏توان از زمينه‏هاي ديني و فرهنگي آن منتزع كرد و از حكومت دموكراتيك، تعريفي ثابت، مطلق و جزمي به‏دست داد. البته دموكراسي قرن نوزدهم اروپا در مبادي معرفت‏شناختي و اصول و مفروضات جهان‏بيني، هستي‏شناختي و انسان‏شناختي در بسياري مواضع با مبادي و اصول ديني و بالطبع حكومت ديني ناسازگار است اومانيسم غير معنوي آته‏ئيستي، فرديت‏گرايي، انديويدوآليستي، و دنيويت‏گرايي و قدسيت‏زدايي(سكولاريسم)، لذت‏جويي(هدونيسم)، نفع‏طلبي بنتهامي، تجربه‏گرايي فلسفي و آمپريسم پوزيتيويستي، اگزيستانسياليسم به خود وانهاده، معنويت‏زدايي از ساحت انساني و بسياري از مرجعيتها و مبادي معرفتي ديگر مدل دموكراسي بورژوايي ـ ليبرالي قرن نوزدهمي و اروپايي را با دين در تعارض قرار مي‏دهد و اگر بر اين اساس حكم كلي پارادوكسيكاليته حكومت ديني و دموكراتيك را صادر كنيم، صدور حكم كلي بر پايه تجربه و مورد جزئي است. اما مدل دموكراسي و حكومت دموكراتيك اروپايي مَثَل اعلا و انحصاري حكومت دموكراتيك نيست. حكومت دموكراتيك حكومتي است كه با خواست و اراده و رأي مردم تأسيس و اداره مي‏شود. اما چگونگي حكومت مردم و انسانها صورت ثابت و از پيش تعيين شده و خاصي ندارد. انسانها همان‏طور كه با اعتقادات، آداب و سنتها، فرهنگ، دين، زبان و تاريخشان زيست مي‏كنند، در هنگام حكومت كردن و انتخاب كردن نيز با همين پس‏زمينه‏ها و مايه‏هاي فرهنگي ـ تاريخي عمل مي‏كنند. از آنجا كه رقابت بدون وفاق، معنا و مصداق نمي‏يابد، در حكومت دموكراتيك وجود حيطه‏اي اجتماعي و حوزه‏اي وفاقي به عنوان معيار و مرجعيت همزيستي جمعي لازم و ضروري است. وجود «مرجعيت» جمعي، نافي دموكراتيسمِ حكومت نيست، هرچند كه همه قوانين واز جمله قوانين مرجع و مادر نيز در نهايت، موضوع انتخاب و اراده آدمي است و متناسب با تجربه اجتماعي ـ تاريخي مردم مي‏تواند مشمول دگرگوني و نوسازي قرار گيرد. حكومت ديني نيز موضوع اراده و انتخاب آدمي است، همان گونه كه دين نيز در مرحله تحقق خارجي و انساني خود به ناگزير موضوع آگاهي و انتخاب انسان قرار مي‏گيرد. حكومت ديني نيز مانند حكومت دموكراتيك منحصر در مدل و نوع خاصي نمي‏شود و به تعداد تنوع جوامع ديني، مي‏توان شاهد تشكيل حكومتهاي ديني بود. براي اينكه بتوان حكومتي را متصف به صفت ديني كرد، وجود دو شرط ضروري است: نخست اينكه مرجعيت و منشأئيت متون ديني در چنان حكومتي بايد مقبول افتاده باشد و دوم اينكه برون‏دادهاي سيستم سياسي در صحنه‏هاي اقتصادي ـ فرهنگي ـ اجتماعي با اهداف و مقاصد ديني موافق و هماهنگ و همسو باشد. روشن است كه متون و نصوص ديني جنبه انكشافي ـ تأويلي دارد و رازگشايي و رمززدايي از آنها وظيفه انسان است. همچنان كه كاربست خلاق آموزه‏هاي آنها نيز نيازمند اجتهاد پويا و نوساز بشري دارد كه در حكومتي دموكراتيك به گونه‏اي جمعي و از طريق مكانيزمهاي عقل و تجربه جمعي سامان مي‏يابد. اگر مردم در حكومت منتخب خويش دو ويژگي بالا را وارد كنند، به حكومت دموكراتيك خود خصلت ديني بخشيده‏اند. حكومت ديني جمع بست قدرت ـ معرفت است و هر دو ركن آن نيز امري انساني و دموكراتيك است. قدرت با سازوكارهاي دموكراتيك توليد، تأسيس و تداول پيدا مي‏كند و معرفت در فضاي آزاد و متكثر جامعه ديني توليد و تكثير مي‏شود. حكومت ديني حكومت تفسيرها و قرائتهاي انساني از دين است و لازمه حكومت دموكراتيك ديني آن است كه راه بر تفسير و بازتفسير متون ديني پيوسته گشوده باشد و انحصار معرفت‏شناسي ديني از ميان رفته باشد. جامعه بايد بتواند فرايند تحول در عقل، علم و تجربه ديني و انساني خود را به طور مستمر به درون حكومت سرريز كند و حكومت ديني بشري را از فرو كاسته شدن به حكومت گروه خاصي از شريعتمداران، روحانيان و نخبگان معرفت ـ قدرت ديني محافظت نمايد. دموكراتيسم در قدرت و پلوراليسم در معرفت دو ركن اصلي حكومت ديني دموكراتيك را تشكيل مي‏دهد. در حكومت ديني نيز مانند حكومت دموكراتيك حيطه‏هاي اجتماعي و بالطبع نقدناپذير وجود دارد. حيطه‏هايي كه در مقام آتوريته و مرجعيت نشسته‏اند و چتري از وفاق و اجماع بر سر حكومت كنندگان و حكومت شوندگان كشيده‏اند. اما حكومت ديني، همچون حكومت دموكراتيك، نوعي گفتمان (Discourse) است كه در مسير پرفراز و نشيب تاريخ و در فرايند پرتجربه پراتيك ـ تئوريك اجتماعي دستخوش تحول مي‏گردد و پاي به پاي حركت انسان اجتماعي دگرگون مي‏شود و متناسب با افق هر نسل و عصري، مدلهاي نوبه‏نو و جديدي را پيدا مي‏كند. خدا و مردم در قدرت و معرفت شريك مي‏شوند و محصول قدرت و معرفت جمعي مردم خداپرست و ديندار، به گونه‏اي تداولي و گردشي مديريت جامعه ديني را بر عهده مي‏گيرد. حقانيت اقليتها، از مشروعيت دموكراتيك متمايز مي‏شود و تنها حقانيت قدرت و معرفتهايي مشروعيت حاكميت پيدا مي‏كنند كه با اقبال و انتخاب اكثريت ملت مواجه شوند. نهاد ديني به جامعه مدني و نهاد قدرت به جامعه سياسي راجع مي‏شود و معرفتهاي ديني توليد شده در جامعه مدني ضمن اينكه به درون نهاد قدرت راه مي‏يابد اما از ادغام در آن و تن دادن به سلطه نهاد قدرت اجتناب مي‏ورزد. اشاره نظريه نويسنده محترم در جمع ميان حكومت ديني و حكومت دموكراتيك بر دو اصل استوار است: 1) مرجعيت متون ديني و همسويي برون‏دادهاي سيستم سياسي با اهداف و مقاصد ديني از سوي مردم پذيرفته شود و 2) متون ديني متناسب با تجربه اجتماعي ـ تاريخي مردم مشمول دگرگوني و قرائتهاي نوبه‏نو شود و كاربست آموزه‏هاي ديني نيز با اجتهاد پويا و نوساز بشري از طريق عقل و تجربه جمعي سامان يابد. البته ايشان براي اثبات و تكميل نظر خويش به تعاريفي از «مشروعيت»، «دموكراسي»، «گفتمان» و... روي آورده است كه در زير به جند نكته در اين باب اشاره مي‏كنيم: 1. نويسنده مشروعيت (legitimacy) را تنها به آراي مردم مي‏داند و به اين ترتيب بين مشروعيت و حقانيت به كلي تفكيك مي‏كند. اين ديدگاه ظاهرا تنها در ليبراليسم سياسي پذيرفته شده و چنان‏كه خواهيم ديد حتي ليبراليسم هم در واقع چنين نظري را نمي‏پذيرد. فرق است بين اين كه بگوييم در مشروعيت، رأي مردم دخالت دارد و بدون آراي عمومي، مشروعيت تحقق نمي‏يابد با آن كه بگوييم تنها عامل مشروعيت رأي مردم است و نياز به هيچ شرط ديگري در مشروعيت نيست. نويسنده در اينجا صريحا نظر اخير را پذيرفته و طبيعي است كه چنين ديدگاهي لوازم خطير و غيرقابل قبولي را، هم از نظر ديني و هم از نظر دموكراسي، به دنبال دارد. بنا بر اين ديدگاه، اگر اكثريت مردم به حكومت كفر و شرك يا به نازيسم و فاشيسم رأي دهند، اين‏گونه حكومتها مشروعيت سياسي خواهند داشت. حال آنكه اين سخن نه تنها با مسلمات ديني و سيره انبيا و اولياي الهي در تضاد و تنافي است بلكه حتي تفكر دموكراتيك نيز آن را نمي‏پذيرد؛ چراكه بنا بر قواعد عام دموكراسي، دست‏كم در تئوري، تنها حكومتي و قانوني مشروع شمرده مي‏شود كه به انتخاب اكثريت و حقوق اقليت حرمت گذارده و حكومتهاي فاشيستي و نژادپرستانه حتي اگر به خواست اكثريت هم باشد، از اساس باطل و نامشروع مي‏داند. خلاصه آنكه در همه مكتبهاي سياسي، پيدا يا پنهان، مجموعه‏اي از ارزشها و اصول به عنوان جزء جدايي‏ناپذير مشروعيت به شمار مي‏آيد و اگر آراي عمومي را در مشروعيت دخالت مي‏دهند، در بستر همان اصول و ارزشهاست. بنابراين يكي از پايه‏هاي اساسي حكومت ديني، پذيرش اصول و ارزشهاي مسلم ديني به عنوان مهمترين عنصر مشروعيت در نظام سياسي است. 2. ايشان حكومت دموكراتيك را «حكومتي كه با خواست و اراده و رأي مردم تأسيس و اداره مي‏شود»، تعريف مي‏كند و آن را از حكومت دموكراتيك در اروپاي قرن نوزدهم كه بر پايه اومانيسم، فردگرايي، دنيويت‏گرايي، لذت‏گرايي و تجربه‏گرايي بود، كاملاً ممتاز و متفاوت مي‏داند. البته بايد گفت كه دموكراسي در همه جا (از سومر و يونان گرفته تا سوسيال دموكراسي‏ها و ليبرال دموكراسي‏هاي كنوني) اجمالاً به معناي «معيار بودن رأي و اراده مردم در تعيين سرنوشت سياسي» بوده است. اما نكته مهم اينجاست كه مباني فلسفي و فرهنگي، از آن دست كه نويسنده ياد كرده است، چگونه و از چه راهي بر نظامهاي مردم‏سالار تأثير مي‏گذارد و دموكراسي‏هاي متفاوت ايجاد مي‏كند. بيشترين عاملي كه در تفاوت دموكراسي‏ها با يكديگر دخالت دارد، يكي در تعريف مكاتب مختلف از «مردم» و نگرش آنها به انسان و ساحتهاي وجودي و دامنه نيازها و خواستهاي اوست و ديگري، به محدوده‏هاي دخالت رأي مردم در ساختار سياسي و نظام توزيع قدرت در جامعه است. به اشاره مي‏توان گفت كه در مردم‏سالاري ديني، از يك سو، مراد از «مردم» انسانهايي (البته اكثريت نسبي جامعه) هستند كه از فراسوي نيازهاي روزمره و مادي در جستجوي كمالات و ارزشهاي والاتري هستند و زندگي سالم اجتماعي را بستري براي حيات برين مي‏خواهند و دين را بهترين برنامه سعادت دنيوي و اخروي مي‏دانند و از ديگر سو، محدوده دخالت رأي مردم تنها در چارجوب اصول و ارزشهايي تعيين مي‏شود كه از طريق روشهاي قانون‏مند (اجتهادي) استنباط شده باشد. اما در مقابل، در دموكراسي‏هاي ليبرال انسانها در محدوده نيازهاي مادي و تمايلات حيواني تعريف مي‏شوند و هيچ چيزي، حتي دين و اخلاق نيز نبايد از آزادي ارضاي نامحدود خواسته‏هاي مادي جلوگيري كند. طبعا محدوده دخالت آراي عمومي هم تا آنجاست كه اين «آزادي ارضا» خدشه‏دار نگردد. حال ببينيم كه نويسنده در نهايت توانسته است از چارچوب مباني اومانيستي و ليبراليستي رهايي يابد و مباني ديني را با مفهوم دموكراسي چنان درآميزد كه شايسته نام مردم‏سالاري ديني (دموكراسي ديني) باشد؟ 3. پيشتر گفتيم كه ايشان براي ديني كردن حكومت، دو مؤلفه را پيشنهاد كرده است. مؤلفه اول، يعني پذيرش مرجعيت متون ديني و مقاصد دين از سوي مردم، اگر به همين معنا تلقي شود، گامي مهم براي تأسيس دولت مردم‏سالار ديني است و دقيقا در راستاي همان تعريفي است كه از «مردم» در حكومت ديني ارائه داشتيم. اما ايشان در مؤلفه دوم به گونه‏اي سخن مي‏گويد كه عملاً مرجعيت و آتوريته در حكومت ديني نيز به فهم وخواسته عمومي مردم باز مي‏گردد. چرا كه فهم متون و نصوص وحياني را به جاي آنكه تابع قواعد روش‏شناختي مستقل و بين‏الاذهاني (intersubjectiv) بداند، آن را صريحا تابع تحولات و تجربه‏هاي اجتماعي و تاريخي انسانها قرار مي‏دهد. براي مثال، نويسنده آورده است: «هرچند كه همه قوانين واز جمله قوانين مرجع و مادر نيز در نهايت، موضوع انتخاب و اراده آدمي است و متناسب با تجربه اجتماعي ـ تاريخي مردم مي‏تواند مشمول دگرگوني و نوسازي قرار گيرد» و نيز مي‏نويسد: «روشن است كه متون و نصوص ديني جنبه انكشافي ـ تأويلي دارد و رازگشايي و رمززدايي از آنها وظيفه انسان است. همچنان كه كاربست خلاق آموزه‏هاي آنها [ يعني آموزه‏هاي ديني] نيز نيازمند اجتهاد پويا و نوساز بشري دارد كه در حكومتي دموكراتيك به گونه‏اي جمعي و از طريق مكانيزمهاي عقل و تجربه جمعي سامان مي‏يابد». حاصل آنكه ايشان در فرجام هم فهم آموزه‏هاي وحياني و هم اجراي آن در جامعه را تابع عقل و تجربه بشري مي‏داند و آن را به انتخاب عمومي مردم باز مي‏گرداند. اين نگرش به گمان ما، بيش از آنكه نمايانگر حكومت ديني باشد به انگاره دموكراسي‏هاي غربي و دولتهاي سكولار و عرفي نزديك مي‏شود. 4. ايشان در اين مقاله بارها واژه گفتمان (Discourse) را براي اثبات تنوع‏پذيري و تاريخي بودن حكومت ديني (و فهم دين) و حكومت دموكراتيك (مفهوم دموكراسي) استفاده كرده است و در هيچ جا اشاره‏اي به تعريف خود از اين واژه نكرده است. به نظر مي‏رسد كه اين واژه در نوشته ايشان در معناي دقيق اصطلاحي، چنان‏كه در سنت هرمنوتيك رواج دارد، استفاده نشده است. اين اصطلاح از نظر سوسور، شلايرماخر، گادامر و فوكو هر كدام معنايي ويژه و لوازمي خاص دارد كه ظاهر كلام ايشان بر هيچ‏يك از اين ديدگاه‏ها كاملاً قابل تطبيق نيست و لوازم آن را منظور نداشته است. حتي خود نويسنده در جاهاي ديگر اين واژه را به صورتي به‏كار برده كه با آنچه در اين مقالات آمده است، قابل تطبيق نيست. (ر.ك: بازتاب انديشه، همين شماره، مقاله «گرايشهاي روشنفكري ديني و نمايندگان آنها»).











/ 1