حضرت علي(ع) و مردم مصرآخرين قسمت - حضرت علی (ع) و مردم مصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حضرت علی (ع) و مردم مصر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضرت علي(ع) و مردم مصرآخرين قسمت

نيرنگ كمرنگ

مصريان كه به تصور خويش، موفّق شده بودند، خوشحال و خرّم بازگشتند. چون سه منزل راه رفتند در اثناي راه در منزلي فرود آمدند، ناگهان غلامي سياه را مشاهده كردند كه بر شتري نشسته و با عجله‏اي و با حالتي مضطرب به سوي مصر روان است. چون مصريان از وي خواستند سخن راست گويد، گفت: غلام عثمان هستم پيامي از سوي خليفه براي والي مصر دارم. گفتند امير مصر با ماست تو كجا مي‏روي؟ جواب داد با آن اميري كه همراه شماست كاري ندارم. پس او را از شتر خويش فرود آوردند و مورد بازجويي قرار دادند. گفت پيامي سرّي براي عبدالله بن ابي سرح دارم، گفتند نوشته‏اي هم داري؟ گفت: نه. لباس و وسايل وي را كاوش كردند، اما هيچ نيافتند. يكي از مصريان كه نامش «كنانة بن بشر» بود، گفت فكر كنم در ظرف آبش كه از شتر آويخته نامه‏اي باشد، همراهان چون ظرف آب را شكافتند لوله مسين را مهر و موم كرده ديدند كه در آن نامه‏اي بدين مضمون يافتند: بسم الله الرحمن الرحيم عبداللّه عثمان به عبدالله بن ابي سرح مي‏نويسد و فرمان مي‏دهد كه چون عمرو بن بُدَيل خزاعي به مصر رسيد او را دستگير كن و گردنش را بزن. عبدالرّحمن بن عديس و كنانة بن بشر را دست و پاي قطع كن و بگذار تا در خون خود غوطه خورند و بميرند. آنگاه پيكرشان را از درختان خرما بياويز و منشور محمد بن ابي بكر را كه از من به دست دارد مورد توجه قرار نده و اگر مي‏تواني از راه حيله او را بكش. با آرامش به سر كار خويش باش و بيم به دل راه مده و در مصر به مراد خاطر حكومت كن. وقتي معاريف مصر اين نامه را خواندند از عهد عثمان شگفت زده شدند پس به مدينه برگشتند و در مجمع عام و خاص آن نامه را بخواندند. مستمعين از پيمان شكني خليفه در خشم شدند و كينه‏اش را به دل گرفتند. قبيله «بني‏غفار» كه به دليل اعتراض به تبعيد ابوذر در آنجا حضور داشتند نزد حضرت علي(ع) رفتند و نامه مزبور را به آن حضرت دادند امام چون متن آن را خواند در بحر حيرت غوطه ور گرديد، همان لحظه نزد عثمان آمد و نامه را پيش او انداخت. عثمان مطالعه كرد، حضرت به وي فرمود: نمي‏دانم در مورد تو چه بگويم مرا فراخواندي و التماس كردي كه رضايت مصريان را بدست آورم پس قبول كردم و با اصرار و تقاضا آنان را راضي كردم و نقار و غباري كه بين تو و آنان بود برطرف كردم و اين كار تباه شده را به اصلاح آوردم. مرا ضامن گردانيدي و قولت را پذيرفتم. مصريان به خاطر ضمانت من برنوشته تو اعتماد كردند و با دلي قوي و خاطري آسوده روي به وطن خود نهادند. پنداشتم كه اين كدورت و غبار فرونشست و مسلمانان از محنت و منازعه رهايي يافتند، چرا مرتكب اين فعل ناموزون و تدبير آكنده از حيله و مكر شده‏اي و چنين نامه‏اي نوشته‏اي؟! عثمان گفت: اي اباالحسن! به خداي عزوجل سوگند كه اين نامه را ننوشته و كسي را به نوشتن آن وادار نكرده و آن غلام را نگفته‏ام كه به مصر رود. حضرت فرمود: عجيب است كه غلامي بر شتري سوار مي‏شود و نامه‏اي با خط و مُهرت به سوي مصر مي‏برد ولي از آن خبر نداري! عثمان پاسخ داد: «سخن راست همان است كه گفتم و احتمال جعل وجود دارد و فكر كنم كاتب و دبيرم بدون اذن و اجازه‏ام چنين كرده است» حضرت فرمود: «چنين حركتي دليل بر ضعف توست و هرچه صلاح مي‏داني انجام ده و سپس از نزد عثمان بيرون آمد.» آنان كه گرد سراي خليفه اجتماع كرده بودند، چون نامه را مشاهده كردند فهميدند كه خط مروان دبير عثمان است كه با انگشتري كه وي نامه‏ها را مهر مي‏كرد و در دستش بود آن را ممهور نموده است.1 مصريان گفتند: اي خليفه چنين گستاخانه با تو رفتار مي‏كنند و برده‏ات را نزد كارگذارت مي‏فرستند كه به كارهاي وحشتناك و آميخته به جنايت دست يازد و تو اظهار بي‏اطلاعي مي‏كني.

اگر دروغ مي‏گويي كه سزاوار است از خلافت مسلمين كناره‏گيري كني، زيرا به ناروا فرمان كشتن تني چند از مهتران ما را داده‏اي و اگر به راست سوگند خورده‏اي باز مستحق عزل

امام علي(ع):

«مَنْ لَمْ يَرْضَ مِنْ صَديقه إلاّ بايثارِه عَلي نَفْسِه دامَ سَخَطُهُ».

(فهرست غرر، ص204)

كسي كه راضي و خشنود نمي‏شود از دوست خود مگر آن كه شخصيّت خود را ناديده بگيرد و رفيق نادان را

بر خود ترجيح دهد، همواره در خشم و ناراحتي خواهد ماند.

از مقامت هستي زيرا نمي‏تواني اين كار را به پاي داري و از آن گذشته مردي ناآگاهي و از افراد پليد و تبهكار كه پيرامونت هستند و در دستگاهت نفوذ كرده‏اند، خبر نداري. پس بر كنار شو كه شايستگي چنين مسؤوليت سنگيني را نداري. عثمان گفت: «پيراهني كه خداوند بر تنم پوشانيده بيرون نمي‏آورم ولي به سويش باز مي‏گردم و از تبهكاري دست بر مي‏دارم.» مصريان خاطرنشان ساختند: اگر نخستين بار بود كه به سوي خداوند بازمي‏گشتي و توبه مي‏كردي و آمرزش خواهي مي‏نمودي مي‏پذيرفتيم، ولي ما مشاهده مي‏كنيم كه چندين بار اظهار ندامت كرده‏اي و باز خرابكاري‏ها و خلافكاري‏ها ادامه دارد. اگر ياران و كسان تو ما را باز دارند، با آنان مي‏جنگيم تا خود را به تو برسانيم و باز نگرديم تا تو را بركنار كرده يا بكشيم يا آنكه خود كشته شويم. مصريان عثمان را محاصره كردند او براي معاويه و عبدالله بن عامر و فرماندهان ارتش نامه نگاشت و ايشان را به ياري خواند و خواستار شتاب در اين كار شد. امّا معاويه درنگ ورزيد زيرا مي‏خواست هرچه زودتر آن پيرمرد هلاك شود تا خود قدرت افزونتري به دست آورد. عثمان با اطرافيان به مشورت پرداخت. آنان گفتند: راه چاره اين است كه حضرت علي(ع) بيايد و به نحوي با آنان گفتگو كند، كه يا بازگردند تا كار به تأخير بيفتد و نيروهاي كمكي برسند. حضرت پيام داد كه درنگ جايز نمي‏باشد، بار نخست هرچه در توان داشتم انجام دادم. عثمان حضرت را فراخواند و به وي عرض كرد مي‏خواهند خونم را بريزند پس آنان را از اطرافم پراكنده‏ساز كه آنچه را از راستي و درستي بخواهند به ايشان خواهم داد. حضرت فرمود: «مردم قبل از آنكه به ريختن خون تو محتاج باشند به كردار دادگرانه تو نياز دارند و معترضين را جز با خرسندي سراسري نمي‏توان آرام ساخت. بار اوّل، گفته‏هايت را ضمانت نمودم ولي به كار نبردي. اين بار قبول نمي‏كنم.» تا آنكه با اصرار عثمان مقرّر گرديد حضرت از اجتماع كنندگان در مدينه بخواهد سه روز درنگ كنند تا در اين مدت عثمان همه ستم‏ها را چاره كرده و فرمانداران نابكار را بركنار سازد. مردم قبول كردند ولي او به جاي اين مهم مشغول آماده سازي قوا براي جنگ شد و اقدام در جهت اصلاح امور نكرد. انقلابيون حلقه محاصره را تنگ گرفتند و راه رفت و آمد به خانه عثمان را بستند و همه چيز حتي آب را از وي دريغ داشتند. عثمان در نهان كسي را به نزد حضرت علي(ع)، زبير و طلحه بن عبدالله و زنان پيامبر فرستاد كه مخالفان آب را بر رويم بسته‏اند. پيش از همه، مولاي مؤمنان علي(ع) به ياري او شتافت و خطاب به اجتماع كنندگان فرمود اين كار شما شايسته نيست و حتي روميان به اسيران خود آب و نان مي‏دهند و اسلام با اين كار مخالف است. به فرمان حضرت علي(ع) حضرت امام حسن مجتبي(ع) و تني چند از ياران پيامبر كوشيدند تا مردم را از اطراف خانه خليفه به عقب برانند و از خونريزي و جدال جلوگيري كنند، اما اعتراض كنندگان خشمگين از خانه‏هاي مجاور به محلّ اقامت عثمان تاختند و سرانجام در روز آدينه هيجدهم ذيحجه سال سي و پنج هجري (17 ژوئن 656 م) عثمان پس از حدود دوازده سال خلافت در سن 82 سالگي به دست آنان كشته شد.2 تا سه روز مصريان اجازه ندادند او به خاك سپرده شد و عبدالله بن سواد از بزرگان مصر با صداي بلند مي‏گفت: اجازه نمي‏دهيم او در گورستان مسلمين به خاك سپرده شود زيرا در ايام خلافت وقتي بني‏اميه در گرد او بودند ابوسفيان گفت: اين مهار حكومت را بگيريد و دست به دست بگردانيد و سوگند ياد كرد كه نه عذابي است و نه حسابي و كتابي و نه بهشتي و قيامتي و عثمان به جاي آنكه حدّ مرتد را بر او جاري كند، وي را به قتل برساند از بيت‏المال مسلمين دويست هزار درهم به او بذل كرد. سرانجام «حكيم بن خزام» و «جُبير بن مُطعَم» نزد حضرت علي(ع) آمدند تا چاره‏اي بيانديشد و موانع به خاك سپاري عثمان را از سر راه بردارند. آن حضرت فرزند خود امام حسن(ع) را به نزد مصريان فرستاد و پيام داد كه دست بازدارند تا خليفه مقتول دفن گردد. آنان حشمت حضرت علي(ع) را نگاه داشته وپذيرفتند و اجازه دادند اين كار عملي شود.3

بيعت با بيداري

به نظر مي‏رسد در ماجراي انقلاب مصريان و مهتران، ساير ولايات عليه عثمان، حضرت علي(ع) در دو جهت از خود موضع‏گيري نشان داد؛ يكي از جهت اعتقادي و حفظ مواريث ديني و احياي سنت نبوي كوشيد تا ضمن حفظ اصول و فروع اسلامي و توجه به وحدت جامعه مذهبي بر رفتارهاي خلاف و جرايم عثمان صحه نگذارد و در مواردي اعتراض رسمي خويش نسبت به رفتارهاي وي كه متعارض با فرهنگ مذهبي بود را اعلام دارد. در شورشي كه به كشته شدن عثمان منجر گرديد، امام در جايي فرمود: «نه اين كار را دوست داشتم و نه از آن كراهت داشتم.»4

و چون از وي پرسيدند در قتل خليفه شركت داشته يا نه؟ فرمود: «خداوند او را كشت و من هم با خداوند هستم.»5

كما اين كه فرمود: «قتل عثمان نه مرا شادمان ساخت و نه محزون»6 و چون از آن حضرت سؤال كردند آيا خليفه مظلومانه در خون خويش غوطه خورد؟ فرمود: «او به شيوه‏اي ناشايست خويشتن را فداي اهل خود

امام علي(ع):

«عليكَ باخوانِ الصّدقِ فاكثر مِنْ اكتسابِهم فانَّهم عُدَّةٌ عندَ الرّخاء و جُنَّةٌ عندَ البَلاء و شاوِرْ

في حديثكَ الّذين يَخافونَ اللّهَ و احبِبِ الاخوانَ علي قدْري التّقوي» (امالي صدوق، ص182)

بر تو باد ياران راستين، پس بيا با آنان دوستي كن چرا كه ذخيره‏اند هنگام رفاه و سپر بلايند هنگام تنگدستي،

و در سخنانت با كسي مشورت كن كه از خدا بترسد و دوستان را به اندازه تقوايشان دوست بدار.

(امويان) ساخت و مردم نيز به طرز ناپسندي عليه وي اقدام كردند.»7 از اين ديدگاه امام با كشتن عثمان به آن شكل كه اشاره كرديم راضي نبوده چرا كه اين فاجعه به سود مخالفان اسلام و در رأس آنان معاويه و بني‏اميّه تمام مي‏شد و براي جامعه اسلامي نيز با خسارت و ناگواري توأم بود. به همين دليل سعي نمود به شكلي از عثمان در مقابل مهاجمين مصري و مردم معترض ساير نقاط حمايت كند. و وي را به ندامت از كارهاي گذشته وادارد، تا هم انقلابيون را متقاعد كرده و خشونت و خروش آنان را فرو بنشاند و هم عثمان را در مسير درست قرار دهد و اموراتش را سامان ببخشد. البته تمامي اينها بدان معنا نمي‏باشد كه حضرت علي(ع) وي را مقصر نداند. در خطبه شقشقيه انتقاد آن حضرت از عثمان شكل جدي دارد كه مي‏فرمايد: تا آن كه سومين آن گروه [عثمان[ به پاخاست. آكنده شكم ميان سرگين و چراگاهش خويشاوندان وي نيز قد علم كردند و مال خدا را با تمام دهان مانند شتر كه علف بهاري را مي‏خورد خوردن گرفتند، تا آنگاه كه رشته‏اش باز گرديد و كارهاي ناهنجارش مرگش را رساند و شكم پرستي او را به سردر آورد.8 ابن ابي الحديد در شرح اين قسمت مي‏گويد: اين تعبيرات از تلخ‏ترين مضامين مي‏باشد.9

اميرمؤمنان

چون مهاجر و انصار و جماعت مصريان طرفداران عثمان را منهزم كردند، در مسجد النّبي گرد آمدند تا براي تعيين تكليف خلافت و آينده حكمران سرزمين‏هاي اسلامي اقدام كنند. آنان به سراغ حضرت علي(ع) رفتند و از آن بزرگوار خواستند تا اجازه دهد با او به عنوان خليفه آينده بيعت كنند. اميرمؤمنان فرمود: «اي ياران مرا در اين كار رغبتي نمي‏باشد نمي‏خواهم كسي با من بيعت نمايد»10؛ پس با اصرار زياد جماعتي از مهاجر و انصار، حضرت پذيرفت و در مسجد به ميان جمعيت مشتاق رفت. بدين گونه علي بن ابي طالب(ع) پس از بيست و پنج سال بركناري از رهبري مسلمانان به اصرار و پافشاري مردم، در رأس جامعه اسلامي قرار گرفت و از اواخر سال 35 هجري زمامداري آن حضرت آغاز گرديد. منابع تاريخي خاطر نشان نموده‏اند مصريان در روز جمعه 25 ذيحجه همين سال با حضرت علي(ع) بيعت كردند و تأكيد نمودند ما كسي را براي رهبري شايسته‏تر از حضرت علي(ع) سراغ نداريم. نه كسي سابقه‏اش در اسلام از او بيشتر مي‏باشد و نه به لحاظ قرابت با پيامبر اكرم(ص) كسي از ايشان به آن خاتم رسولان نزديكتر است. مصريان مشتاقانه به حمايت از جانشين راستين رسول الله، مبادرت ورزيدند و از شيوه حكومت، عدالت و بالاتر از اين‏ها مقام معنوي نخستين امام شيعيان خشنود شدند. چون طلحه و زبير جنگ جمل را بر عليه حضرت علي(ع) ترتيب دادند دردي قار مصريان به لشكر ايشان پيوستند تا غائله پرغوغاي دشمنان عدالت و صداقت را فرو بخوابانند.11

فرمانرواي فراري

اما در ماجراي كشته شدن عثمان و روي كارآمدن حضرت علي(ع) وقايعي هم در مصر روي داد كه اشاره به آنها، بي‏ارتباط با اين نوشتار نمي‏باشد. عامل تشويق مردم مصر و نيز ترغيب آنان براي قيام بر عليه عثمان محمد بن ابي بكر و محمد بن ابي حذيفه مي‏باشد كه اولي همراه با گروهي راهي مصر گرديد و دومي در مصر باقي ماند. عبدالله بن سعد بن ابي سرح كه متوجه حركت مصريان گرديد، نامه‏اي به عثمان نوشت و او را از قصد مردم اين ديار آگاه ساخت كه اين افراد به ظاهر براي انجام عمره مي‏آيند اما هدف اصلي آنان خلع و كشتن توست، سپس عبدالله براي تعقيب مردم مصر به دستور عثمان آن شهر را ترك نمود و به قولي «عقبة بن عامر جُهَني» و بنابر نقل ديگر «سائب بن هشام عامري» را به جاي خويش گمارد و مسؤوليت خراج را به «سليمان بن عتر تحبيبي» واگذار كرد. محمد بن ابي حذيفه در ماه رجب سال 35 هجري قيام كرد و عقبة بن عامر را از شهر فساط مصر بيرون رانده مردم را به عزل عثمان فراخواند.

حاميان عثمان با ابن ابي حذيفه به مخالفت برخاستند و «مسلمة بن مخزمة تحبيبي» را نزد خليفه فرستاده وي را از تحريكات ابن حذيفه آگاه كردند. عثمان براي كم كردن شعله قيام مصريان و فرونشانيدن آتش اعتراض مردم اين سامان به رهبري نامبرده، سعد بن ابي وقّاص را به مصر روانه كرد. اما چون وي به حوالي اين سرزمين رسيد مردم مصر به مخالفت با او برخاستند و پس از مذمّت او و ايراد ضرب و جرح، خيمه بر سرش فرود آوردند. سعد كه ديد اوضاع ناگوار است و بيم آن مي‏رود كه در مصر خونش هدر رود، بيمناك به مدينه بازگشت. چون عبدالله بن سعد بن ابي سرح خواست به مصر وارد شود، انقلابيون مانع شدند و از اين رو به عسقلان رفت و تا زمان مرگ عثمان در آنجا بود. برخي هم گفته‏اند ابن ابي حذيفه بر وي شوريد و او را از مصر بيرون راند و خود با مردم نماز مي‏گذارد. ابن ابي سرح در نواحي مرزي فلسطين به حالت جنگ و گريز اقامت اختيار كرد و منتظر شد تا ببيند كار عثمان به كجا مي‏انجامد. در اين هنگام سواري از دور نمايان گرديدو چون به نزديكي

امام علي(ع):

«سئل اميرالمؤمنين عليه السلام ايّ صاحبٍ شرّ؟ «قالَ: المُرّينُ لكَ معصيةِ اللّه»

(امالي طوسي، ج2، ص50)

از حضرت امير (ع) سؤال شد: چه دوستي بدترين دوستان است؟ فرمود: او كه معصيت و نافرماني خدا را

براي تو خوب جلوه دهد.

مقرّ وي رسيد از او پرسيد چه خبر؟ در مدينه تازه‏اي نبود؟ او هم گفت: «چرا معترضين عثمان را كشتند». عبدالله بن ابي سرح آيه استرجاع بر زبان جاري كرد و در حالي كه آشفته و پريشان به نظر مي‏رسيد افزود پس از آن، مسلمانان چه كردند؟ او هم خاطر نشان ساخت: با پسر عموي پيامبر، حضرت علي(ع) بيعت كردند او باز هم آيه «انا للّه و انّا اليه راجعون» را خواند. آن مرد به وي گفت: چنين مي‏بينم كه كشته شدن عثمان و حكومت علي در نظرت يكي است.

والي فراري مصر گفت: آري. سپس آن مرد به دقّت بر وي نگريست، در همانحال ابن ابي سرح را شناخت و اظهار داشت: تصور مي‏نمايم تو امير مصر هستي، او پاسخ مثبت داد، آن مرد گفت: اگر مي‏خواهي زنده باشي و به جان خويش نياز داري، براي رهايي خود بشتاب كه تصميم حضرت علي(ع) و يارانش درباره تو و اعوان و انصارت اين است كه اگر بر شما دست يابند به دست آنان هلاك مي‏شويد، يا از سرزمين مسلمانان تبعيدتان مي‏كنند و هم اكنون امير مصر اندكي پس از من خواهد آمد و به كار مشغول خواهد شد. ابن ابي سرح پرسيد: حضرت علي(ع) چه كسي را براي كارگذاري اين سرزمين معيّن كرده است؟ او گفت: قيس، فرزند سعد. حاكم متواري مصر گفت: «خداوند محمد بن ابي حذيفه را از رحمت خويش دور بدارد، كه بر پسرعموي خود ستم كرد و با آنكه عثمان متكفّل او بود و در تربيتش كوشيد و نسبت به او احسان نمود و در امان خويش پناه داد براي كشتن او تلاش نمود و مرداني را مهيّا ساخته و به سوي مدينه گُسيل داشت تا خليفه كشته شد و او بر كارگزارش خروج كرد. ابن ابي سرح از آنجا بيرون آمد و خود را به دمشق (نزد معاويه) رسانيد.»12

پارساي پايدار

«محمد بن ابي حذيفه بن عتبة بن ربيعه قرشي» مكنّي به ابوالقاسم؛ چون از مسلمانان نخستين بود كه در نبرد يمامه كشته شد، مادرش «سهله» دختر «سُهيل» (پسر خاله معاويه) مي‏باشد. وي در حبشه به دنيا آمد و چون، پدرش درگذشت، عثمان وي را تحت تكفل خويش قرار داد و چون محمد بزرگ شد و به پارسايي و عبادت روي آورد از خليفه مزبور خواست كه او را فرماندار منطقه‏اي نمايد و افزود به مناطق مجاور دريا علاقه دارم. دستور ده تا به مصر بروم. عثمان چنين كرد و او را با ساز و برگ و جنگ افراز و توشه روانه سرزمين ياد شده كرد. مردم اين ديار چون زهد و تقوا و شجاعتش را ديدند با او همراه گرديدند و مقامش را بزرگ شمردند، تا آنكه محمد فرزند ابي حذيفه همراه والي مصر (ابي سرح)، راهي جنگ صواري شد. از اين زمان محمد اين كارگزار را به خاطر رفتارهاي نامطلوبش نكوهش كرد و عثمان را به دليل روي كار آوردن وي ملامت نمود و خاطر نشان ساخت خليفه كسي را به امور مصر گمارده كه پيامبر خدا(ص) ريختن خونش را روا ساخته است. افشاگري‏هاي وي كه بر واقعيت منطبق بود موجب گرديد كه مردم مصر وي را بيش از قبل بستايند و عثمان را سرزنش كنند و حتي با ابن ابي حذيفه براي سروري بيعت كردند.

عثمان برايش نوشت كه من نيكي‏هاي زيادي به تو كردم و در برابر خوبي‏هاي من راه ناسپاسي پيش گرفته‏اي و اين در هنگامي است كه من هرچه بيشتر به حمايت تو نياز دارم. اين يادآوري نيز محمد را از نكوهيدن عثمان و شوراندن مردم بر وي بازنداشت و هر كس مي‏خواست بر عليه عثمان اقدام كند، ابن ابي حذيفه به وي ياري مي‏رساند.13

گفته شده كه طرفداران عثمان پس از قتل وي در يكي از نواحي مصر (خِرْبتا) اجتماع كرده و از بيعت با حضرت علي امتناع كردند وتصميم گرفتند به رهبري «مسلمة بن مخلّد» براي خونخواهي عثمان اقدام كنند، امّا با حضور قيس بن سعد در مصر از درگيري منصرف شدند. اما براساس نقل «مقريزي»، اين مخالفان جانشين راستين پيامبر، با شخصي به نام «معاوية بن حديج» براي خونخواهي عثمان بيعت كردند و به منطقه «صعيد» مصر رفتند. ابن ابي حذيفه براي نبرد با آنان لشكري را به سوي آنان گسيل داشت كه با شكست مواجه شد. ابن حديج پس از اين درگيري به «برقه» و سپس به «اسكندريه» بازگشت. بار ديگر ابن ابي حذيفه لشكري براي ستيز با مخالفان ولايت و موافقان خلافكاري فرستادو جنگي سخت بين دو طرف در منطقه «خربتا» درگرفت، اما متأسفانه پيروزي در پي نداشت.

معاويه به قصد «فسطاط» حركت نمود و در ماه شوال در منطقه‏اي كه «سلمنت» نام داشت فرود آمد. طرفداران ابن ابي حذيفه راه را بر او گرفتند و با هم توافق نمودند كه به متاركه جنگ بپردازند و محمد بن ابي حذيفه را گروگان اين تصميم قرار دادند. وي «حكم بن صلت» را به عنوان جانشين خويش در مصر برگزيد و همراه عده‏اي كه از جمله آنان «ابن عديس» و گروهي از مخالفان عثمان بودند، مصر را ترك كرد پس چون به سرزمين «لُدّ» رسيد معاويه آنان را دستگير كرد و به سرزمين شام برد.14 اما «ابراهيم ثقفي» در كتاب «الغارات» مي‏گويد: چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابي حذيفه را نزد معاويه كه آن وقت در فلسطين به سر مي‏برد فرستاد وي محمد را كه پسر دايي‏اش بود زنداني كرد و مدتي دراز در زندان نماند كه گريخت، معاويه با آن كه مايل بود از

امام علي(ع):

«خَيْرُ اخوانِكَ مَنْ دلَّكَ عَلي هُديً و اَكْسَبَكَ تُقيً وَ صَدَّكَ عَنِ اتّباعِ هَويً» (غرر الحكم)

بهترين برادران تو كسي است كه بر هدايتت دلالت كند و برايت كسب تقوي نمايد و از پيروي

هوي و هوست باز دارد.

زندان بگريزد و نجات پيدا كند به مردم چنين نمود كرد كه از گريختن او اكراه داشته است. پس مردي از قبيله «خثعم» به نام «عبدالله بن عمرو بن ظلام» كه از هواداران عثمان بود به تعقيب ابن ابي حذيفه پرداخت و او را در يكي از دهكده‏هاي «حلب» كه «حوارين» نام داشت دستگير كردو گردن زد.15

محمد بن ابي حذيفه از حاميان حضرت علي(ع) بود و در مصر به گسرتش فرهنگ اهل بيت(ع) اهتمام ورزيد و اهل اين سرزمين را نسبت به خاندان عصمت و طهارت علاقه‏مند ساخت. از ثمرات تلاشهاي او بود كه در عصر فرمانروايي كارگزاران نالايق عثمان همچون ابن ابي سرح تشيع در مصر رشد يافت. چنانچه «شيخ ابوزهر» در كتاب «المذاهب الاسلامية» مي‏نويسد: «شيعيان مصر در عصر عثمان بوجود آمدند.»16 وقتي محمد بن ابي حذيفه به دستور معاويه از زندان بيرون آورده شد تا به تصور او نصيحت شود و به امويان بپيوندد، محمد بن ابي حذيفه با وجود آنكه در چنگال فرزند ابوسفيان قرار داشت هراسي به دل راه نداد و خطاب به معاويه گفت:

سوگند به خداوند، شهادت مي‏دهم از زماني كه تو را شناختم چه در دوران جاهليت و چه پس از طلوع دين اسلام، بر يك خصوصيت بوده‏اي و آيين محمّدي چيزي بر تو نيفزوده و نشانه‏اش در وجودت آشكار است و به دليل وبرهان نيازي نيست سپس افزود: تو مرا به خاطر دوستي حضرت علي(ع) سرزنش مي‏كني، همراهان حضرت علي روزه‏داران و عبادت كنندگان از مهاجر و انصار بودند، امّا همراهان تو گروهي خيانتكار و منافق هستند كه نسبت به ديانت آنان، حيله ورزيدي و آنها نيز به خاطر رسيدن به دنياي تو، خدعه كردند. البته اعمال تو و رفتار آن تبه كاران بر خداوند مخفي نمي‏باشد و پيروي از تو مساوي با عذاب الهي خواهد بود. سوگند به پروردگارم، مدام حضرت علي(ع) را به خاطر حق، دوست مي‏دارم و تا زماني كه در قيد حيات هستم تو و حاميانت را به دليل جلب رضايت الهي و خشنودي رسولش خصم خويش مي‏دانم. معاويه با شنيدن اين سخنان خطاب به ابن ابي حذيفه گفت: گويا احساس مي‏شود كه هنوز بر طريق ضلالت گام برمي‏داري. آن گاه طبق دستور معاويه او را به زندان عودت دادند و او هم در زندان اين آيه قرآن را تلاوت كرد: «ربّ السجن احبُّ اليَّ ممّا يَدعونَني اليه»17 پروردگارا زندان براي من از آنچه مرا به سوي آن فرا مي‏خوانند بهتر است.

برخي مورخين گفته‏اند وقتي عمروعاص روانه شام شد و با معاويه ملاقات كرد، فرزند ابوسفيان به وي گفت محمد بن ابي حذيفه حصار زندان را شكسته و با ياران خويش فرار كرده در حالي كه از آفات مهم به شما مي‏رود. عمروعاص به وي گفت از مردي كه با تني چند چون خود سر به شورش برداشته چه پروايي داري كه تواني فوجي را بر سرش فرستي كه او را بكشند يا نزدت كشانند و اگر از چنگت هم بگريزد، زياني برايت ندارد. چون عمرو شب را نزد معاويه گذراند و صبح فرا رسيد معاويه «مالك بن هبيره كندي» را به تعقيب محمد بن ابي حذيفه فرستاد و او وي را يافت و كشت.18

«شيخ طوسي» دانشمند شيعه و نيز «ابن داوود»، محمد بن ابي حذيفه را نه تنها از ياران علي كه از كارگزاران آن حضرت در مصر دانسته‏اند، محدّث قمي نيز بر اين سخن مهر تأييد زده و افزوده است: اين مرد شيعه علي و از برگزيدگان مسلمانان بود. قدر مسلّم آن است كه ابن ابي حذيفه از شيعيان علي(ع) و دشمنان عثمان بوده و براساس اين باور در مصر فعاليت داشته و مردمان اين سرزمين را به مكتب علوي علاقه‏مند مي‏كرده است.

«علامه اميني» در اثر معروف خود «الغدير» به نقل از كتاب «استيعاب» مي‏نويسد: شديدترين دشمنان خليفه سوم سه محمد بودند: محمد بن ابي بكر، محمد بن عمرو بن حزم انصاري و محمد بن ابي حذيفه.19 و در تأييد مقام عبادي و درجه پرهيزگاري وي از حضرت امام رضا(ع) روايت كرده‏اند كه اميرمؤمنان (ع) فرموده است: محمدها از ارتكاب معصيت الهي اجتناب مي‏ورزيده‏اند. راوي پرسيد: آنها چه كساني هستند؟ آن پيشواي پارسايان جواب داد: محمد بن جعفر بن ابي‏طالب، محمد بن ابي بكر، محمد بن اميرالمؤمنين و محمد بن ابي حذيفه.20


1 . الفتوح، ص366 ـ 367.

2 . الكامل في التاريخ، ج4، ص1724 ـ 1725.

3 . الفتوح، ص384 ـ 385.

4 . انساب الاشراف، ج5، ص101، طبقات، ابن سعد، ج3، ص84.

5 . تاريخ سياسي اسلام، ج2، رسول جعفريان، ص369.

6 . الغدير، ج9، ص29.

7 . تاريخ سياسي اسلام، همان، ص370.

8 . نهج البلاغه، بخشي از خطبه سوم.

9 . سيري در نهج البلاغه، شهيد مطهري، ص175.

10 . الفتوح، ص389 ـ 390.

11 . الفتوح، ص416.

12 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوي دامغاني، ص193.

13 . الكامل في التاريخ، ج4، ص1826 ـ 1827.

14 . شرح نهج البلاغه، ج3، ص418 0 419، الخطط، مقريزي، ج2، ص67، ناسخ التواريخ، زندگاني حضرت علي(ع)، مرحوم سپهر، ج1، ص50، ولاة مصر، محمد بن يوسف كندي، ص45.

15 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج3، ص242؛ اسدالغابه، ج4، ص315، الكامل في التاريخ، ج4، ص1840.

16 . شيعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنيه، ترجمه مصطفي زماني، ص79.

17 . سوره يوسف، آيه33.

18 . پيكار صفين، نصر بن مزاحم منقري، ترجمه پرويز اتابكي، ص59 و 69.

19 . الغدير، علامه اميني، ج9، ص129.

20 . رجال كشي، ص70.

/ 1