جغرافياى تاريخى كوفه
حسين ايزدى 1 در دوره خلافتخليفه دوم، مسلمانان كه هدف فتح ايران را در سر داشتند، به دنبال محلى بودند كه علاوه بر نزديكى به مرز ايران، از نظر آب و هوايى، مطلوب ساكنين جزيرةالعرب باشد; از اينرو سعدبنابى وقاص پس از مكاتبه با خليفه دوم، به سلمان فارسى و حذيفةبن اليمان ماموريت داد تا به دنبال محلى مناسب جهت اسكان خود و گله شترانشان باشند. در پى اين ماموريت، منطقهاى در ساحل غربى رود فرات و نزديكى شهر باستانى حيره انتخاب گرديد، كه بعدها كوفه ناميده شد، و اين اولين شهرى بود كه پس از ظهور اسلام، به وسيله مسلمانان ساخته شد.خداوند در قرآن مىفرمايد: «وجعلنا من الماء كل شى حى». (1) و دقيقا به همين دليل است كه تمامى تمدنهاى بزرگ در كنار درياها و رودخانههاى عظيم تشكيل شده است; يا به عنوان مثال، بينالنهرين كه يكى از مهمترين و قديمىترين حوزههاى مهم تمدنى جهان مىباشد در كنار دو رودخانه دجله و فرات واقع گرديده است. لغت «بينالنهرين» اختصاص به اين منطقه خاص داشته و براى هيچ منطقه ديگرى كه بين دو رود واقع شده باشد استعمال نمىشود; به عنوان مثال، به مناطق اطراف دو رودخانه سيحون و جيحون در شرق ايران، ماوراءالنهر مىگويند. طبيعت جلگه پهناور بينالنهرين كه دو رود بزرگ دجله و فرات در آن جريان دارد از دو بخش تشكيل يافته است;1- قسمتشمالى، كه داراى مراتعى سر سبز بوده و در واقع، قلمرو اصلى دولتباستانى آشوريان است.2- قسمت جنوبى كه به دليل رسوبى بودن خاك آن، بسيار حاصلخيز بوده و نخلستانهاى پر ثمر آن از نهرهايى كه از دجله و فرات منشعب شدهاند سيراب مىگردد. ساكنين جنوبى بينالنهرين نه تنها مشكلى به نام كمبود آب نداشتند، بلكه در مواقعى، فراوانى آب، مشكلاتى همچون طغيان رودخانهها و جارى شدن سيلابهاى مخرب را براى آنان در پى داشت. پس از انقراض ساسانيان و با ورود اعراب مسلمان به اين منطقه، قسمتشمالى آن را، به دليل قرار گرفتن در ميان آب دو رود دجله و فرات به هنگام طغيان، و نيز به دليل اينكه ساكنان اين منطقه تا آن زمان تجمع اين ميزان آب به دور يك دشت وسيع را مشاهده نكرده بودند، «جزيره» ناميدند. اين سرزمين، يعنى قسمتشمالى بينالنهرين، به سه بخش تقسيم مىشد كه هر بخش را «ديار» مىگفتند. سه ديار شمالى بينالنهرين عبارت بودند از: ديار بكر، ديار ربيعه، و ديار مضر، كه در واقع از نام سه قبيلهاى كه قبل از ظهور اسلام و در زمان ساسانيان به آنجا كوچ كرده و تحت فرمانروايى ساسانيان در آمدند گرفته شده است. شهر «آمد» كه در ساحل رود دجله و در جنوب تركيه قرار داشت مركز دياربكر و محل سكونتبكريان بود. «موصل» كه در ساحل رود دجله و در شمال عراق قرار داشتبزرگترين شهر ديار ربيعه و محل سكونت قبيله ربيعه بود، و محل سكونت مضريان، «رقه» بود كه در ساحل رود فرات و در شمال سوريه قرار داشت. قسمت جنوبى بينالنهرين نيز توسط اعراب، «عراق» ناميده شد. كلمه «عراق» در لغت، «ساحل دريا به طور درازا»، «بستر رودخانه از ابتداى جريان تا ريزش به دريا»، و «پايين تا بالاى رودخانه» معنى شده و به معنى صخره و ساحل هم آمده است. نگاهى به وضعيت طبيعى سرزمين عراق، با توجه به وجود دو رود دجله و فرات، علت اين نامگذارى را روشن مىنمايد. اكثر جغرافى نويسان مسلمان مرز بين دو بخش بينالنهرين، يعنى عراق و جزيره، را خطى قرار داده كه تقريبا از شهر تكريت در شمال بغداد به سمت غرب امتداد مىيافت و بدين ترتيب، بسيارى از شهرهاى ساحلى را كه در شمال شهر «انبار» قرار داشت داخل در منطقه عراق [بينالنهرين جنوبى] نمودند. اين خط مرزى، رود فرات را از جنوب شهر «عانه» در محلى كه اين رود به طرف جنوب خميدگى بزرگى پيدا مىكند قطع مىنمايد. (2) جنوب بينالنهرين در گستره خاكى بسيار وسيع پديد آمده كه از طرف شرق در پناه چنبره عظيم زاگرس قرار دارد و از طرف غرب با شيبى ملايم به سوى بيابان شام بالا مىرود. چهره طبيعى خاك عراق از بغداد تا خليج فارس به طرز شگفتانگيزى متفاوت است و آب در آن نقش عمدهاى دارد. علاوه بر اين، مناظر طبيعى آن نيز از تنوع بيشترى برخوردار است. ناهماهنگى طبيعى اين منطقه با بيابان شام در طول انحناى بزرگى كه از شمال غربى به جنوب شرقى امتداد دارد كاملا واضح و مشخص است. در كوهپايههاى سلسله جبال زاگرس در شرق عراق، پنجههاى آبرفتى عظيمى در كنار هم قرار دارند كه شعاع پايه آنها معمولا به بيش از پانصد كيلو متر مىرسد و شيب آنها به قدرى كند است كه به نظر، دشتهايى با ابعاد نامحدود مىآيند. اين پنجههاى آبرفتى كه از دهانه تنگ زاگرس يا از درههاى چين خورده كوهستانى واقع در دامنه رشته كوه زاگرس آغاز مىشود، در زندگى مردم بومى منطقه، يعنى كشاورزان، عشاير بختيارى و قبايل عرب، داراى اهميتبسيار و نقش اساسى است; زيرا باعث مىشود كه آب شرب و مورد استفاده آنها به خوبى زهكشى شده و كوهپايهاى خشك پديد آورد كه اگر به درستى آبيارى شود براى كشت و زرع بسيار مناسب است. البته گفتنى است كه اين عنصر حياتى از هر بلا و آفت محتملالوقوع ديگرى براى اين سرزمين خطرناكتر بوده است، زيرا در اين منطقه طغيان رودخانهها ابعاد بسيار عظيمى به خود گرفته و زمينهاى اطراف خود را تا شعاع دهها كيلومتر در آب غرق مىكند.پس از فتح قسمتشمالى و جنوبى بينالنهرين توسط مسلمانان در قرن اول هجرى، اين منطقه و بويژه قسمت جنوبى آن يعنى عراق كه تا پيش از ورود اسلام، بخش مركزى امپراطورى ساسانيان بود با مهاجرت و حضور و اسكان گسترده قبايل عرب تبديل به يك سرزمين صددرصد عربى شد. پس از پيروزى مسلمانان در نبرد قادسيه در سال چهاردهم هجرى، و تصرف شهر تيسفون پايختساسانيان، خليفه دوم به سعدبن ابى وقاص فرمانده سپاه اسلام در عراق دستور داد تا در آنجا بمانند. بدون شك وى چنين اقدامى را با نيت استحكام بخشيدن به سيطره مسلمانان در عراق تا فرارسيدن زمان مناسب براى پيشروى به عمق خاك ايران انجام داد. مسلمانان پس از حدود چهارده ماه سكونت در شهر مداين [تيسفون]، احساس خستگى كرده و نتوانستند با محل جديد سكونتخود كه داراى آب و هوايى مرطوب، ناسالم و متعفن بود خو بگيرند. به رغم امتيازهايى كه يك شهر ساخته و سازماندهى شده در اختيار آنان مىگذاشت، آب و هواى اين شهر مطلوب ساكنين جزيرةالعرب نبود; حشرات موذى به گله و رمه آنان حملهور شده و آنان را آزار مىدادند، درحالىكه در بيابانهاى عربى عربستان نه تنها با چنين مشكلى روبرو نبودند، بلكه در آنجا از هوايى پاك و سالم و مراتعى باز و سرسبز نيز بهرهمند بودند. بدون ترديد لزوم خو گرفتن با محيط طبيعى در هر نقطهاى كه اعراب قصد سكونت در آن را داشتند بسيار حايز اهميتبود. آنها به دليل در اختيار داشتن گلهها و رمههاى خويش و بويژه شترهايى كه از جزيرةالعرب با خود آورده بودند، با جايى سازش پيدا مىكردند كه هم داراى محيطى خشك، استپى و صحرايى باشد و هم از موقعيت زراعى مناسبى برخوردار باشد. در واقع، فرماندهان مسلمان در بينالنهرين به دنبال يك موقعيت و محل مناسبى بودند كه مراقبت و حفاظت از مناطق تازه تصرف شده در بينالنهرين جنوبى [عراق] را امكانپذير كند، بدون آنكه از دنباله خاك عربستان به واسطه مراتع طبيعى مثل رودخانه و دريا جدا باشد. سعدبنابى وقاص پس از مكاتبه با خليفه دوم و منعكس نمودن مشكلات ناشى از حضور مسلمانان در مداين، طبق دستور وى به دنبال جايى بود تا مناسب زندگى اعراب و شترهايشان باشد. (3) سلمان فارسى به دليل ايرانى بودن و آشنايى با منطقه، به همراه حذيفةبن اليمان مامور پيدا كردن چنين مكانى شد. آنها در طول رود فرات حركت كرده و پس از بررسى دو، سه منطقه، مثل شهر انبار، منطقه نسبتا مرتفعى را در كنار ساحل غربى رود فرات و نزديك شهر باستانى حيره انتخاب نمودند و به دنبال آن، سعدبن ابى وقاص به نيروهاى تحت امر خود دستور داد تا همگى به اين منطقه كوچ كرده و در آنجا چادر زده و ساكن گردند، و اين اولين شهرى بود كه پس از ظهور اسلام به وسيله مسلمانان ساخته شد و «كوفه» نام گرفت. (4) علت نامگذارى آن به اين اسم اين بود كه محل انتخاب شده، در قطعه زمينى دايرهوار كه در آن ريگ و گل و شن درهم آميخته و خاك آن سرخ رنگ بود قرار داشت كه عرب به چنين زمينى كوفانا مىگويد، كه اين نام به دريجبه كوفه تغيير يافت. هشامبن محمدكلبى كه از اولين جغرافى نويسان مسلمان است در اين باره چنين مىگويد: «نام كوفه از تپه كوچكى كه در وسط آن شهر واقع بود به نام كوفان گرفته شده و به قول بعضى كوفان به معنى بلا و شر است.» (5)پس از مدتى كه از سكونت مسلمانان در كوفه گذشت چادرهاى پشمين قبايل عرب تبديل به خانههاى ساخته شده از نى و سپس تبديل به خانههاى خشت و گلى شد. اولين ساختمانى كه در شهر كوفه بنا گرديد و تقسيم بندى شهر و محلههاى آن بر اساس آن و در كنار آن انجام شد، مسجد جامع كوفه بود كه ساخت آن همزمان با حضور مسلمانان در اين منطقه آغاز شد. تعيين حدود و فضاى مورد نياز ساخت مسجد از طريق پرتاب تير انجام شد; بدين صورت كه يك نفر تيرانداز در مركز محل مسجد كه از قبل تعيين شده بود قرار گرفته و اقدام به پرتاب تير چهار جهت اصلى نمود. (6) قبله مسجد در جنوب غربى به عنوان نقطه مبدا در نظر گرفته شد. به اين ترتيب يك محيط چهارگوش كه هر ضلع آن دو برابر غلوه (7) بود معين گرديد. بنابراين، هر ضلع مسجد كوفه 480 متر و مساحت آن 230400 متر مربع، يعنى 04/23 هكتار بود، كه گنجايش تعداد بسيار زيادى از نمازگزاران را داشت. (8)در واقع، شكل ابتدايى كوفه از سه عنصر تشكيل يافته بود: اول، منطقه وسيع مركزى كه منطقهاى است مذهبى و سياسى و نظامى شامل مسجد و دارالاماره، يعنى مركز فرماندهى و تجمع مردم، دوم، زمينهاى محل سكونت قبايل كه مرزبندى و تعيين حدود شده بود. به هر گروه از قبايل عرب كه در فتح بينالنهرين و نبرد قادسيه و آغاز بناى كوفه شركت داشتند و به آنها «اهل الايام و القادسيه» مىگفتند، محلهاى جهتسكونت و فضايى باز براى چراى شتران، ساختخانههاى جديد و گورستان داده مىشد. اين محلها در بسط و توسعه شهر كوفه از اهميت زيادى برخوردار بود، زيرا فضاى كافى را براى كسانى كه بعدها به سوى كوفه مىآمدند آماده مىكرد.سومين عنصر تشكيل دهنده شكل ابتدايى كوفه، عنصر جدا كننده و آمد و شد يا همان كوچهها و خيابانهاى اوليه كوفه بود كه ضمن جداسازى سهم قبايل مختلف از زمينها، تجمع سريع و حضور به موقع سربازان در مركز شهر يعنى مسجد و دارالاماره را نيز امكانپذير مىكرد. در كنار اين موارد كه تشكيل دهنده فضاى مركزى شهر كوفه بود بخشى ديگر وجود داشت كه به رغم نزديكى به مقر فرماندهى حاكم كوفه و مسجد مركزى، كاملا از اين دو جدا بود; بازارهاى كوفه در زمان تاسيس اين شهر در طى دوران حكومتخلفاى راشدين سازماندهى و منظم نشد، بلكه در زمان امويان و با توجه به اهميتسياسى و نظامى كوفه در اداره حكومت عراق و ايران شكلى جدى و رسمى به خود گرفت و رونق و گسترش يافته و از كالاهاى مختلف پر شد. مساله مهمى كه پس از شكلگيرى شهر كوفه، به عنوان يك شهر نو بنياد اسلامى، در تاريخ اين شهر و ساختار اجتماعى آن اهميت دارد، حضور قبايل مختلف عرب در آن مىباشد. در تركيب جمعيتى شهر كوفه تعداد افرادى كه از نواحى دور دست آمده بودند بين پانزده تا بيست هزار نفر برآورد مىشد كه ساخت و تركيب قبيلهاى بسيار ناهمگونى داشتند و هيچ طايفه بزرگى كه در كوفه حاكميت را در دست داشته باشد نداشت. شهر كوفه بر اساس تقسيمبندى قبايل كه سعدبن ابى وقاص پس از مشورت با عمربن خطاب انجام داده بود، از هفتبخش قبيلهاى تشكيل مىشد كه شامل قبايل مختلف نزارى و يمنى بود. بسيار مشكل است كه تعداد دقيق اولين مهاجرين و قبايل حاضر در كوفه را مشخص كرد. محمدبن جريرطبرى در كتاب «الرسل و الملوك» روايات مفصلى در مورد قبايل حاضر در نبرد قادسيه كه در شكلگيرى و تاسيس كوفه نقش مهمى داشتند ارائه داده و مىگويد سىهزار نفر از اعراب در اين جنگ شركت داشتند. با توجه به احتمال مبالغهآميز بودن اين رقم، بايد گفت كه احتمال حضور تمامى اين سىهزار نفر در مهاجرت به كوفه و سكونت در آنجا نيز بعيد است. ياقوت حموى درباره جمعيت و ساختمان كوفه مىگويد: «عمربن الخطاب به سعدبنابىوقاص دستور داد مسجد جامع كوفه را به نحوى طراحى كند كه گنجايش چهلهزار نفر سربازى كه مىبايست در آنجا مستقر شوند داشته باشد.» (9) احمدبنيحيى بلاذرى در «فتوح البلدان» در اينباره چنين گزارش مىدهد: «تعداد كل مهاجرين اوليه به كوفه بيستهزار نفر بود كه از دوازده هزار نفر يمنى و هشت هزار نفر نزارى تشكيل شده بود». (10) وى چهارهزار نفر از ديلميان كه با مهاجرين عرب، ساكنين اوليه كوفه را تشكيل مىدادند را نيز با اين رقم اضافه مىكند. (11)با گسترش حدود و ثغور سرزمينهاى اسلامى در مرزهاى ايران ساسانى و نياز به در اختيار داشتن نيروى نظامى و سربازان بيشتر، كه مهاجرت و حضور قبايل بيشترى را در بينالنهرين به دنبال داشت، جمعيت كوفه نيز رشد سريعى نمود. تازهواردين عرب كه به آنها «روادف» مىگفتند، پس از تكميل فتوحات شام و مصر ديگر هيچگونه فرصتى را براى كسب غنايم در مناطق غربى نيافتند و از آنجا كه احتمال حمله مجدد به امپراطورى ساسانى و زمينه گسترش قلمرو خود در شرق را پيشبينى مىكردند در اين فكر بودند كه حضور آنان در كوفه فرصت جديدى براى كسب غنايم جنگى خواهد بود.دومين جريان جمعيتى در كوفه، آغاز دور جديد مهاجرت ايرانيان بود كه پس از چهارهزار نفر ديلمى، رو به اين شهر آورده بودند. بخشى از اين مهاجرين، كسانى بودند كه در جريان سه نبرد قادسيه، جلولا و نهاوند به عنوان برده اسير شده و اكثرا اسلام را از صاحبان عرب خود پذيرفته و آزاد شده بودند، ولى به صورت همپيمان قبايل عرب باقى مانده بودند. از طرف ديگر، وابستگى جغرافيايى نسبتبه اين شهر كه در مركز حكومتسابق ساسانى قرار گرفته بود آن را براى مردم ايران كه وسايل زندگى و عيشتخود را در امپراطورى ساسانى از دست داده بودند، به محل مناسبى جهت مهاجرت تبديل مىنمود. از سويى ديگر، تعداد زيادى از روستائيان ايرانى بودند كه با سقوط نظام ساسانى و آزادى و عدالتى كه حكومت اسلامى براى آنها به ارمغان آورده بود امكان رشد و حضور در ساير طبقات اجتماعى را يافته بودند براى پيدا كردن مشاغل جديد راهى شهرهاى مختلف شدند كه در اين ميان، كوفه كه در مركز بينالنهرين جنوبى قرار داشت مكان مناسبى براى وصول به اين امر بود. در واقع، شهر كوفه به لحاظ حضور نسبتا پر تعداد ايرانيان در آن جو اجتماعى سازگارى را براى اقامتساير ايرانيان ايجاد مىكرد. متاسفانه ايرانيان حاضر در كوفه به رغم قبول اسلام و مجاهدت و فداكارى در راه آن، در نظام اجتماعى شهر كوفه از موقعيت مساوى با شهر وندان عرب برخوردار نبودند و آنان را «موالى» مىخواندند كه نشان از دونپايگى اجتماعى آنان در نزد اعراب داشت. آنها در دوران كومتسه خليفه اول به شدت تحت فشار بوده و طعم تلخ اهانتها و تبعيضهاى قومى را از نزديك لمس كرده بودند. اما حضرت على(ع) در دوران حكومتخود سعى فراوانى در جهتحفظ حقوق ايرانيان، همپاى ساير مسلمانان نمود و زمانى كه اعتراض و مخالفت اشراف قبايل عرب به رعايتحال ايرانيان در موارد مختلف، از جمله تقسيم بيتالمال، را مشاهده نمود، خطاب به آنان فرمود: «تمام قرآن را تلاوت كردم و براى فرزندان اسماعيل بر اسحاق به اندازه يك چوب برترى نيافتم. «البته اين برخورد حضرت اختصاص به مردم ايران نداشت، بلكه ايشان در پياده كردن احكام اسلامى به هيچ وجه قوميت و جايگاه طبقاتى و اجتماعى را دخالت نمىداد. با حضور على(ع) در كوفه و نحوه علمكرد و جديت ايشان در پياده كردن احكام اسلام، موقعيتسياسى امتيازهاى اقتصادى بسيارى از اشراف قبايل عرب در معرض خطر از دست رفتن قرار گرفت. آنها در معاويه بن ابوسفيان و نحوه حكومت وى، احياى امتيازات دوران جاهليت و نيز سود بيشتر را مىديدند، ولى در عين حال مردد بودند كه خود را به طور كامل تسليم وى نمايند، زيرا نمىخواستند زير سلطه اشراف و قبايل مستقر در شام باشند. اين افراد به صورت ظاهر در صف ارتش على(ع) قرار داشته و حتى با حضرت بيعت هم مىكردند، ولى تعداد زيادى از آنان مثل اشعثبن قيس كندى با معاويه ارتباط برقرار كرده و با مذاكرات مخفيانه سعى در احياى امتيازات قومى و قبيلهاى خود داشتند و معاويه هم از اين موقعيت ايجاد شده، در راه پياده كردن اهداف خود سود مىبرد. اشراف و رؤساى قبايل كوفه و به تبع آن، مردم و اهالى قبايل ساكن در كوفه از رويارويى مستقيم با خطرى كه امكان وقوع آن وجود داشت گريزان بودند و تجارب تاريخى نشان داده بود كه عملا فاقد شهامت لازم و ثبات قدم در بحرانهاى سياسى و انجام فعاليتهاى انقلابى در كوفه بودند. اين مساله شهر كوفه را به شهرى نامطمئن و بىثبات در حركتهاى سياسى كه عليه امويان انجام مىگرفت تبديل كرده بود و حكومت اموى با توجه به بافت ناهمگون قبيلهاى اين شهر و پايبندى اشراف قبايل كوفه به امتيازات سياسى - اجتماعى و منافع مادى خود، اكثر قيامهايى كه در اين شهر عليه آنان پامىگرفت را در خون فرو مىنشاندند. در راس اين حركتها، قيام حضرت امام حسين(ع)، قيام قوابين و قيام زيدبن على بود.به دليل اقدامات امويان در جهت توسعه قلمرو و كسب منافع بيشتر در مرزهاى شرقى، يعنى ايران و ماوراءالنهر (سيحون و جيحون)، شهر كوفه به عنوان پايگاه سياسى - نظامى آنان در بينالنهرين و به عنوان مركزى براى كنترل و نظارت بر فلات ايران مطرح بود. در واقع، در عهد امويان حاكم عراقين (بصره و كوفه) حاكم اصلى ايران تا حدود خراسان بزرگ نيز محسوب مىشد و اين امر باعث افزايش اهميت نظامى - سياسى و بالطبع رونق اقتصادى كوفه در عهد امويان شده بود. اثرات اين رونق اقتصادى در دوران خالدبن عبدالله قسرى كه از سال 105 تا 120ه ، حاكم عراق بود نمايان گرديد، به نحوى كه به دستور خالد بازراهاى زيادى ساخته شد و براى هر صنفى از بازرگانان سرا و در بندى در نظر گرفته شد. بها و اجاره اين اماكن تجارى به حدى بود كه تامين كننده نيازهاى ده هزار مرد جنگى حاضر در كوفه بود. (12) پس از انقراض امويان به دست عباسيان در سال 132ه و استقرار حكومت عباسى، كوفه اهميتسياسى نظامى و به دنبال آن، اهميت اقتصادى خود را از دست داد. در عصر عباسى دوم با تضعيف قدرت سياسى بنى عباس، شهر كوفه در پىحملات قبايل بدوى و غارتگر عربستان، بويژه قرامطه (گروهى از اسماعيليان) و طوايف شمر و خفاجه، به شدت لطمه خورد و تخريب گرديد. با توجه به گذشته تاريخى و وقايع تلخى كه در اين شهر اتفاق افتاده بود، حكومتهايى مانند آلبويه و سلجوقيان و يا حكومتهاى پس از سلاجقه كه بر بينالنهرين تسلط پيدا كردند، ديگر تمايلى به بازسازى و توسعه شهر كوفه نداشتند; بويژه آنكه اهميتسياسى، نظامى، اقتصادى و حتى مذهبى كوفه در مقياس بسيار وسيعتر به شهر بغداد كه در سال 145ه ، به وسيله منصور دومين خليفه عباسى ساخته شده بود منتقل گرديده بود. ابن جبير سفرنامهنويس مسلمان كه در سال 580ه ، شهر كوفه را از نزديك مشاهده كرده، درباره آن چنين مىگويد:«كوفه شهرى استبزرگ و كهنساز كه ويرانى بسيارى بر آن دستيافته و ويرانههايش بيش از آبادىهاى آن است. يكى از اسباب ويرانى كوفه وجود قبيله خفاجه در همسايگى شهر است كه همواره بدان گزند رسانند و همين بس كه به توالى روزها و شبها بدان شهر در آيند و آن را غارت ويران كنند. ساختمانهاى اين شهر، بويژه آجرى است و شهر ديوار ندارد و مسجد جامع كهنه در انتهاى شرقى شهر است و از سوى شرق هيچ ساختمانى بدان مسجد كه بسيار بزرگ است پيوسته نباشد اين مسجد در سمت قبله پنج رواق و در ديگر جوانب هر يك دو رواق دارد و اين رواقها را ستونهاى سنگى سخت تراش خوردهاى است كه قطعهقطعه بر روى هم نهاده شده و با سرب بههم پيوسته است ولى طاقهايى بر آن صفت كه در مورد مسجد پيامبر خدا صلىالله عليهوسلم در مدينه ذكر كرديم، ندارد. اين ستونها را بسيار بلند افراشته و به سقف پيوستهاند چنانكه ديدگان از فزونى بلنداى آن به حيرت مىافتد، و من در زمين، مسجدى با ستونهاى بلندتر و سقف افراشتهتر از آن مسجد نديدم.» (13)در واقع، شهر كوفه از قرن 6ه ، به صورت شهرى مرده در آمد كه موجوديت آن به دليل سابقه تاريخىاش در اسلام حفظ شده، و يادآور حوادث و وقايع تلخ و ناگوارى است كه در تاريخ اسلامى به وقوع پيوسته است.1. ما هر چيز را از آب زنده گردانيديم.
2. به نقشه راهنماى بينالنهرين رجوع شود.
3. طبرى، الرسل و الملوك وقايع سال 17ه ، ج 5، ص 45-46 و 1843-1844.
4. احمدبن يحيى بلاذرى - فتوح البلدان، ص 36-37.
5. ياقوت حموى، معجمالبلدان، ج 4، ص 490.
6. طبرى، همان، ص 1848-1851.
7. غلوه فاصلهاى است معادل 125 فرسنگ، يعنى 240 متر.
8. هاشم جعيط، كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 107.
9. ياقوت حموى، همان، ص 491.
10. احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ص 37-41.
11. احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ص 37-41.
12. يعقوبى، البلدان، ترجمه دكتر محمدابراهيم آيتى، ص 89.
13. محمدبناحمدبنجبير، سفرنامه ابنجبير، ترجمه پرويز اتابكى.