اغالبه - اغالبه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اغالبه - نسخه متنی

حجت الله جودکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اغالبه

حجت اله جودكى(1)

اموىها در شرق, روم و مغرب به فتوحات ادامه دادند. سرزمين مغرب مدت يك قرن ناآرام بود و ميان خوارج, اموىها, عباسيان و كارگزاران ايشان دست به دست مى شد. با حاكميت اغالبه در افريقيه, از نزاع ها كاسته شد و آن سرزمين روبه عمران و آبادانى نهاد. عرب هاى مهاجر با بربرها, يعنى ساكنان بومى آن سرزمين, آميختند و به عرب هاى افريقايى تبديل شدند و نسل, فرهنگ و زندگى جديدى به وجود آمد كه از اسلام, سنت هاى قبايلى و شرايط منطقه اى متإثر بود.

محمد زينهم محمد عزب كه كتاب ((تاريخ مملكه الاغالبه)) نوشته ابن وردان را تصحيح كرده, مقدمه و حواشى مفصلى به آن افزوده است. مقاله حاضر ترجمه اين مقدمه است.

ايجاد حكومت اغالبه در افريقيه در سال 184ه' / 800م با ناآرامى ها و هرج و مرج و درگيرى مذهبى و شورش هاى سپاهيان عرب و بربر حاكم در منطقه, در مدتى طولانى, يعنى از خلافت هشام بن عبدالملك (105-125ه' / 724-743م) تا پايان دولت اموى در سال 132ه' / 750م, ارتباط تنگاتنگى دارد.(2)

در حقيقت خلافت عباسى در مشرق جهت تثبيت موقعيتش مشكلاتى داشت و بر خود فرض مى ديد كه با زنديقان بجنگد و بر جنبش هاى علويان چيره شود و خطر روميان را مرتفع نمايد. از اين رو خليفه ابوالعباس سفاح نسبت به آن چه در سرزمين مغرب (الف) رخ مى داد, اهتمام زيادى به خرج نداد, زيرا انديشه اش متوجه مشرق بود. با وجود اين از جناح غربى حكومت اسلام كه ((مصر)), ((برقه)) و ((افريقيه)) را در برمى گرفت, غافل نشد و فقط درخواست عبدالرحمان بن حبيب را پاسخ گفت. عبدالرحمان بن حبيب بن ابى عبيده بن عقبه بن نافع رهبر سياسى فعالى بود. [خليفه] به دليل شهرت, فرمان برى و پيروزىهاى جنگى جدش (عقبه بن نافع) به او اعتماد داشت, ولى او از شيوه سياسى جد خود عدول كرد. وى كه چشم به حكومت دوخته بود, مانند عبدالرحمان بن معاويه بن هشام بن عبدالملك (138-172ه') حكومت را سر و سامان نداد و در همه حال به فكر باقى ماندن در مسند قدرت بود, بدون آن كه از مشروعيت برخوردار باشد.(3)

عبدالرحمان بن حبيب يكى از رهبران بزرگ بومى افريقيه اى بود و از اين رو, شديدتر از آنان به حكومت افريقيه دلبسته بود. او به رغم بسيارى از هم طرازان خود, يعنى رهبران عرب بومى افريقيه اى, خود را سزاوار حكومت مى ديد. تا اين زمان در تاريخ مسلمانان سابقه نداشته است كه خلافت با استقلال يكى از كارگزارانش, چه استقلال كامل و يا ناقص, همراهى كرده باشد.

اوضاع در حكومت اسلام با هرج و مرج و بى ثباتى جريان داشت. در دوران انتقال حكومت از امويان به عباسيان كه از نيمه حكومت مروان بن محمد جعدى شروع شد و در تمامى دوران ابى العباس سفاح و بخشى از دوران ابى جعفر منصور ادامه داشت و ده سال بعد از حاكميت منصور ثبات يافت, منصور خليفه, رئيس بلامنازع حكومت اسلامى شد. (4)

هنگامى كه عبدالرحمان بن حبيب خود را امير قيروان ناميد براى اعلام فرمان بردارىاش كسى را نزد ابى جعفر منصور فرستاد. خليفه عباسى در آن هنگام براى دقت نظر در مسئله افريقيه وقت كافى نداشت. پس تا هنگامى كه براى نگريستن در كار جناح غربى حكومت بزرگش, شرايط(5), فرصت كافى را در اختيار او قرار دهد, حكومت وى را به رسميت شناخت و از او خواست اموالى را براى حكومت بفرستد. اين كار از سوى منصور طبيعى بود, زيرا وى خليفه مسلمانان بود و بر همه استاندارانش لازم بود كه باقى مانده خراج سرزمينشان را براى حكومت مركزى بفرستند تا خلافت براى انجام خواسته هايش از آن بهره مند شود. عبدالرحمان بن حبيب با اين درخواست غافلگير شد, زيرا او در آن هنگام در افريقيه آن اندازه قدرتمند نبود كه بتواند دارايى كافى به دست آورده و آن را براى اداره كشور و كارهاى عام المنفعه هزينه كند, و مقدارى را هم براى مركز خلافت بفرستد. او مى توانست اوضاع را براى خليفه منصور تشريح كند, اما به جاى اين كار, لباس سياه را كه شعار بنى عباس بود, از تن به در كرد و نام منصور را هم از خطبه انداخت. اين نخستين خطاى بزرگى بود كه عبدالرحمان بن حبيب مرتكب شد, زيرا مى پنداشت كه مى تواند بر همه رقبايش در سرزمين افريقيه چيره شود. در حالى كه زمان مناسب نبود او مى خواست با جدايى از دولت عباسيان كارش را تثبيت كرده و از دست سپاهيان آن ها در امان بماند; به ويژه كه رقيبان زيادى در سرزمين افريقيه داشت. از سوى ديگر دولت عباسيان, به سرزمين افريقيه توجه ويژه اى داشت چون طرابلس, افريقيه و زاب را دربرگرفته و براى امنيت مصر اهميت داشت و نيز يكى از استان هاى سياسى, نظامى و مالى دولت اسلامى محسوب مى شد.(6)

عبدالرحمان بن حبيب پس از اعلام جدايى از دولت عباسيان, به كمك سپاهيان عرب تحت فرمانش و افرادى كه از اهالى افريقيه به خدمت در آورده بود, تثبيت حكومتش را شروع كرد. برادرش الياس بن حبيب كه رهبر نظامى توانمندى بود, در اين مسئله او را يارى نمود. وى همان كسى است كه كارهاى دولت برادرش را تإييد كرد. عبدالرحمان بن حبيب به جاى اين كه با برادرش همكارى كرده و بر پيمان خويش با او مبنى بر ولايتعهدى الياس وفا نمايد, از او بيمناك شده و به فكر بركنارى او از فرماندهى سپاه افتاد. الياس موفق شد گروه قابل توجهى سواركار و جنگجو از ميان سپاهيان بومى افريقيه اى, در كنار خود آماده نمايد.(7)

آن چه موجب ضعف بيشتر عبدالرحمان بن حبيب شد اين بود كه وى براى همگون كردن عناصر عرب موجود در كشور, فكرى نكرد يا از عناصر بربر براى اداره كارهاى حكومت كمك نگرفت تا بتواند موقعيتش را در مقابل رقيبان و كسانى كه عليه او خروج مى كنند, تثبيت نمايد. عبدالرحمان بن حبيب در كار خود عجله كرد و برادرش را از فرماندهى عزل نمود و در صدد برآمد براى پسرش حبيب, به عنوان ولايتعهد, بيعت بگيرد(8). اين كار باعث شد تا الياس اهالى افريقيه را عليه او بشوراند و همراه برادرش عبدالوارث جهت قتل او توطئه چينى كند.

در مقابل اين خطاهاى عبدالرحمان, از سوى دولت عباسى و افريقيه, اوضاع دگرگون شد و ميان او و برادرش الياس جنگ در گرفت. سران سپاهى همراه الياس بودند, در نتيجه عبدالرحمان بن حبيب در سال 137ه' كشته شد و فرزندش حبيب به تونس فرار كرد.

به اين ترتيب بعد از گذشت ده سال و هفت ماه كه بيشتر آن در جنگ با بربرها سپرى شد, پرده ها براى عبدالرحمان بن حبيب فهرى كنار رفت.

سپس فرزندش حبيب از گروه هاى بربر كمك گرفت تا بتواند پادشاهى پدرش را در افريقيه باز گرداند و موفق شد عمويش الياس را بكشد, اما حكومتش ديرى نپاييد و عمويش عبدالوارث بر قيروان چيره شد. حبيب به سوى يكى از قبايل بزرگ بيابانگرد بربر به نام ((ورفجومه))(9) فرار كرد, كه قبيله طارق بن زياد محسوب مى شد و عاصم بن جميل(10) رياست آن را عهده دار بود. عاصم از خوارج صفريه و خواهرزاده طارق بن زياد بود و توانست با چيره شدن بر حكومت از نفوذ بنى حبيب در افريقيه بهره مند شود. وى با مردان قبيله اش به قيروان يورش برد و حكومتى با مرام خوارج صفريه در آن جا ايجاد نمود و به شكنجه اهل سنت پرداخت. حتى گفته شده است كه آنان با اسبانشان به مسجد جامع قيروان وارد شدند. هنگامى كه اين خبر به عبدالاعلى بن سمح معافرى پيشواى خوارج اباضيه در ((جبل نفوسه)) رسيد از اقدام آنان در مورد مسجد غضبناك شد, با همراهانش به سوى قيروان روانه شد و عاصم بن جميل را كشت. با اين اقدام, حكومت فرزندان عبدالرحمان بن حبيب در افريقيه به پايان رسيد.

اين حوادث, ابوجعفر منصور را به وحشت انداخت. لذا به استاندار مصر در آن دوران, محمد بن اشعث خزاعى دستور داد به افريقيه برود و اباضيه يعنى خوارج صفريه را كه بر آن جا مستولى شده بودند, بيرون كرده و حكومت آن جا را به اهل سنت و جماعت باز گرداند. استاندار مصر با سپاه چهل هزار نفرى توانست بار ديگر مذهب اهل سنت يعنى مذهب حكومت عباسى را به افريقيه برگرداند.

محمد بن اشعث فردى به نام اباالاحوص عمرو بن الاحوص عجلى را در افريقيه جانشين خود كرد اما وى نتوانست بر رخدادهاى جارى در آن جا چيره شود. رهبر خوارج اباضيه, ابوالخطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالك معافرى وى را بيرون كرد و خطر خوارج اباضيه افزون شد نيز منصور خليفه را واداشت تا بار ديگر از استاندار مصر بخواهد به سرعت متوجه افريقيه شود. در منطقه ((تاورغا)) (واقع در شرق طرابلس) جنگى رخ داد و ابوالخطاب رهبر اباضيه در آن جا كشته شد, و بعد از او يعقوب بن حاتم, معروف به ابى حاتم ملزوى, رهبرى اباضيه را عهده دار شد.(11)

محمد بن اشعث خزاعى, استاندار جديد قيروان, دست به كارهايى زد كه بوى خشونت و بى رحمى مى داد, از جمله: وى پادگان جديدى ساخت, با ساكنان قيروان به شدت رفتار كرد, حتى دستور داد هر مردى را كه نام اموى داشت ـ مانند سفيان و مروان ـ بكشند. (12) علت اين پديده را نمى دانيم. شايد خواسته است بدين وسيله در افريقيه كه صحنه حوادث بود از شخصيت هايى خلاصى يابد كه بيم قيامشان عليه عباسيان مى رفت. در اين جا اندكى به اين استان مى پردازيم تا ببينيم در آن دوران اوضاع آن چگونه بوده است.

نگاهى گذرا به امارت افريقيه

بعد از اين كه مسلمانان در محل ((سبيطله)) بركشور روم پيروز شدند (27ه'/ 648م) و عقبه بن نافع فهرى مسجد جامع شهر قيروان(13) را در فاصله سال هاى 50-55ه' / 670-675م بنا نهاد, استان افريقيه پا به عرصه وجود گذاشت. استان افريقيه اسلامى ولايت مستقلى شد كه داراى استاندار و مديريتى جداى از مصر بود.

هنگامى كه حسان بن نعمان غسانى (71-85ه' / 690-704م) استاندار آن جا شد, براى آن استان نظام ادارى جديدى پى ريخت. حدود جغرافيايى و سياسى اين استان با حدود استان افريقيه روم برابر است. افريقيه روم در برگيرنده استان طرابلس بود كه خود افريقيه به آن اضافه شده بود و به طور تقريبى مى توان محل آن را جمهورى فعلى تونس قلمداد كرد. بعدا بخشى از اقليمى شد كه جغرافى دانان اسلامى آن را ((اقليم زاب)) ناميدند.

افريقيه روم, با اين حدود, استان بزرگى بود كه مساحت وسيعى از شمال افريقا را شامل مى شد. اگر بخواهيم حدود غربى آن را به شكل دقيق مشخص كنيم, مى گوييم: آن سرزمين در برگيرنده اقليم قسطيليه و ادامه شمالى آن تا ساحل دريا بود و از جانب غرب ادامه مى يافت, نصف شرقى كوه هاى اوراس را شامل مى شد و به مرزهايى ختم مى شد كه امروزه در سرزمين قبايل در بخش شرقى جمهورى الجزاير فعلى قرار دارد. قلعه لمبيزه يا قلاقل لمبيزه و باغايه داخل آن بود, به دريا وصل مى شد و استان ((بيجيا))ى فعلى را در برمى گرفت و به محل جريان رودخانه شلف مى رسيد. به گمان ما, اين حدود استان افريقيه اى است كه حسان بن نعمان آن را سامان داد.(14)

هنگامى كه موسى بن نصير لخمى استاندار افريقيه شد, او و فرزندانش مغرب ميانه و مغرب الاقصى را به طور كامل فتح كردند. موسى سه استان جديد به وجود آورد: نخست استان مغرب الاقصى كه نيمه شمالى كشور مغرب كنونى را شامل مى شد. دوم, استان سجلماسه كه نصف جنوبى كشور مغرب فعلى را در برمى گرفت. سوم, سرزمينى كه از مرزهاى غربى استان افريقيه تا مرزهاى استان مغرب الاقصى ادامه داشت و بخش بزرگى از سرزمين جمهورى تونس فعلى را شامل مى شد.(15)

در اواخر دوران اموى و در نتيجه آشوب هاى وسيعى كه از سال 122ق در مغرب در استان حكومتى عبيدالله بن حبحاب شروع شد و تا پايان عصر اموى به طول انجاميد و به رغم تلاش هاى فراوانى كه هشام بن عبدالملك براى فرو نشاندن اين آشوب ها و مهار شورش گروه هاى خوارج صفريه و اباضيه به خرج داد, مغرب ميانه و مغرب الاقصى از تصرف خلافت اموى خارج گرديد و قدرت امويان به رودخانه شلف محدود شد كه از كوه هاى اوراس سرچشمه مى گرفت و به سمت شمال تا جنوب شهر الجزاير فعلى ادامه مى يافت, آن گاه در سمت غرب به دريا نزديك مى شد و از شرق شهر وهران فعلى به درياى مديترانه مى ريخت. از سخنان يعقوبى جغرافى دان(16) چنين فهميده مى شود كه قدرت خلافت و به ويژه حكومت عباسى, از قسمت بالاى اين رودخانه تجاوز نمى كرده است. روشن است هنگامى كه عباسيان وارث خلافت امويان شدند, دريافتند كه حكومتشان سرزمين وسيعى را شامل مى شود و نيروى آن ها قادر نيست سيطره كاملى بر آن داشته باشد; به ويژه كه انتقال مركز حكومت از دمشق به بغداد, مسئوليت هاى آسيايى اين حكومت را افزون كرد و مسئوليت هاى جديدى به دوش آن ها نهاد كه امويان از آن جهت آسوده خاطر بودند.

از اين رو عباسيان تلاششان را براى حفظ اين بخش كه در افريقيه براى حكومتشان باقى مانده بود, متمركز كردند.

اما از آن چه در غرب رودخانه شلف يعنى ميان مغرب ميانه و اقصى واقع شد, چيزى كه بيانگر قدرت عباسيان و يا تلاش آنان براى بسط نفوذشان باشد, در دست نداريم و اين همان چيزى است كه بعد از شكست خوارج اباضيه و قتل ابى خطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالك معافرى در سال 144ه' , عبدالرحمان بن رستم (17) را واداشت به غرب رودخانه شلف فرار كند و براى ايجاد حكومت خوارج اباضيه در آن سرزمين كه خارج از قدرت عباسيان بود, تلاش كرده و حكومتش را از دسترس سپاهيان ايشان در امان دارد.

حكومت مركزى عباسى به دليل بى ثباتى در استان افريقيه كه ناشى از درگيرى داخلى بود و عباسيان را مشغول مى كرد, نتوانست بر آن جاتسلط پيدا كند و فرصتى نيز نيافت تا براى توسعه قدرتش در ساير بخش هاى سرزمين مغرب تلاش نمايد.

هنگامى كه محمد بن شعث خزاعى بركنار شد, ابوجعفر منصور استان افريقيه را به يكى از رهبران عرب به نام اغلب بن سالم بن عقال تميمى(18) تفويض كرد. وى از بزرگان سپاه مصر بود. اغلب بن سالم و پسرش ابراهيم به افريقيه رفتند. اما رهبر خوارج, ابوحاتم, او را به قتل رساند و فرزندش ابراهيم به منطقه ((زاب)) فرار كرده و مهيا كردن زمينه هاى كارش را آغاز نمود.

عباسيان به افريقيه اين گونه مى نگريستند كه آن جا سرزمينى است به دور از مركز خلافت, و گروه هاى متعدد و متخاصم كه برخى از آن ها دشمن اهل سنت اند, در آن جا زندگى مى كنند; بعضى از ايشان پيرو مذاهب مختلف خوارج هستند, برخى عرب اند و بعضى بربر. منصور به اين نتيجه رسيد كه زمام امور اين استان را به فرد لايقى بسپارد, اين فرد عمر بن حفص بن قبيسه بن مهلب, مكنا به ابوجعفر و معروف به هزار مرد ـ يعنى كسى كه به سان هزار مرد در ميدان جنگ است, (نوعى مبالغه)(19) ـ و فرمانده معروفى از طايفه بنى مهلب بن ابى صفره بود كه پيروزىهاى نظامى چشمگيرى در دوران اموى داشت.

هنگامى كه عمر بن حفص نتوانست به نيروهاى خراسانى مقيم در افريقيه و قبايل عرب ساكن در آن جا اعتماد كند, سپاه جديدى با خود آورد و به رغم نفوذ سپاهيان عباسى در افريقيه, خوارج از اطاعت و نيروى مردمى عرب و بربر برخوردار شدند و سپاهيان عباسى را وادار كردند كه در دژها و قلعه ها محصور بمانند, بىآن كه با ساكنان افريقيه در آميزند.

در دوران او انقلاب خوارج اباضيه به رهبرى ابى حاتم يعقوب بن تميم كندى شروع شد و آنان توانستند بر قيروان چيره شوند. آن گونه كه ابن عذارى مى گويد خوارج صفريه و اباضيه در ((طبنه)) زير پرچم ابى قره صفرى براى جنگ عليه سپاه عباسى متحد شدند. وى خودش را امام ناميد و فرمانده عباسى, عمر بن حفص را محاصره كرد اما او توانست حصار را شكسته و به قيروان پناهنده شود. بعد از آن وحدت خوارج اباضى و صفرى گسسته شد و نتوانستند بر آن جا مستولى شوند و قيروان در چنگ استاندار عباسى باقى ماند.(20)

عمر بن حفص به منصور نامه نوشت و از او كمك هاى جديدى درخواست نمود, اما پيش از رسيدن نيروهاى كمكى در سال 154ه' / 771م كشته شد و ابو حاتم اباضى در سال 155ه' / 772م قيروان را اشغال كرد, و بدين گونه خوارج توانستند بر افريقيه مسلط شوند و تعداد يارانشان به حدود چهل هزار جنگجو بالغ شد.

منصور, شور و علاقه دينى را با نام جهاد عليه خوارج به خدمت گرفت, و حكومت افريقيه را به يزيد بن حاتم بن قبيضه مهلبى سپرد. مهالبه در جنگ با خوارج و شكست آنان در دوران اموى نقش آشكارى داشتند.

يزيد بن حاتم مكنا به اباخالد, در جنگ و بزرگوارى به جدش مهلب بن ابى صفره بسيار شباهت داشت. وى به شايستگى و مهارت سياسى و حسن رهبرى شهره بود و از سوى ابوجعفر منصور در مناطق ارمنستان, سند, مصر و آذربايجان استاندار شد.(21)

بزرگ ترين استانى كه يزيد بن حاتم در آن حكومت كرد, مصر بود. وى از سال 144-152ه' استاندار آن خطه بود. منصور سپاهى پنجاه هزار نفرى, همراه تعدادى جنگجو از شام و الجزيره به سوى او اعزام كرد و به او فرمان داد به افريقيه برود. براى مهيا كردن اين سپاه, منصور با سخاوت تمام رفتار كرد و 63 ميليون درهم هزينه سپاه نمود. براى تإكيد بر اهميت اين حمله, منصور سپاه را تا شهر قدس در فلسطين همراهى كرد. بعد از چندين جنگ شديد, استاندار, يزيد بن حاتم توانست شورش هاى بزرگ خوارج را مهار كرده و در سال 155ه' / 772م در نزديكى شهر طرابلس , اباحاتم اباضى را به قتل رساند. ياران اباحاتم به مناطق كوه هاى نفوسه كه گروه هاى خوارج در آن جا سكنا داشتند, گريختند.

يزيد بن حاتم مدت پانزده سال استاندار افريقيه بود. اقامت او در آن جا يكى از بهترين دوران هاى استانداران افريقيه محسوب مى شود كه به لحاظ اقتصادى يا اجتماعى و يا معمارى, محاسن زيادى دربرداشت. وى مسجد اعظم قيروان را از نو بنا كرد, به فقهاى مالكى جايگاه و اهميت زيادى داد و در جنگ با خوارج به آن ها تكيه كرد و با آنان به مشاوره و نظر خواهى پرداخت. در نتيجه افريقيه پايگاه مذهب اهل سنت يا به عبارتى پايگاه سنى ها براساس مذهب امام مالك بن انس در سرزمين المغرب شد.(22) اين مسئله مضمون عميقى در تحول تاريخ مغرب اسلامى دارد كه بعدا به تفضيل به آن مى پردازيم.

بعد از يزيد بن حاتم, پسرش داوود جانشين او شد, زيرا وى به هنگام مريضى و پيش از مرگش, براى او به عنوان وليعهد بيعت گرفت. وى نه ماه و نيم حكومت كرد و طى اين مدت با رهبران قبايل بربر خوارج جنگيد. نصير بن صالح اباضى رهبر قبايل بربر, عليه او شورش كرد. داوود , برادرش مهلب بن يزيد را به جنگ او فرستاد كه شكست خورد و خود و اصحابش كشته شدند. سپس سليمان بن يزيد فرمانده سپاهش را با ده هزار نيروى جنگنده به سوى او فرستاد كه بربر از معركه فرار كردند, آن ها را دنبال نموده و نزديك به ده هزار نفر از آنان را كشتند. داوود در افريقيه ماندگار شد تا اين كه هارون الرشيد, روح بن حاتم , عموى او را عهده دار افريقيه كرد. هارون داوود را هم استاندار مصر و سپس سند كرد. وى تا هنگام مرگش در آن جا ماند.

روح قبل از آمدنش به افريقيه, مناصب ادارى متعددى را در استان هاى بصره, كوفه, طبرستان, فلسطين و سند عهده دار شد. وى از برادرش يزيد بزرگ تر بود, اما حكومتش در افريقيه دوام نياورد, زيرا هارون الرشيد او را بركنار و نصربن حبيب مهلبى را جانشين او كرد.

آخرين امير مهالبه در افريقيه, فضل بن روح بن حاتم بود كه در سال 177ه' / 793م به حكومت رسيد و تقريبا يك سال و نيم در اين سمت باقى ماند. سپاهيان افريقيه و مغرب به دليل استبداد وى عليه او شوريدند. عبدالله بن عبدويه جارود, فرمانده سپاه تونس, توانست قدرت را به دست گرفته و در سال 178ه' / 794م او را به قتل برساند.(23)

بدين ترتيب حاكميت مهالبه بر افريقيه كه مدت ربع قرن, يعنى از اواخر دوران ابو جعفر منصور تا زمان هارون الرشيد ادامه داشت, به پايان رسيد. تجربه تفويض حكومت به يك شخص كه از خلافت پيروى نمايد, تجربه موفقى بود. دوران مهالبه در افريقيه ثمر بخش بود و اوضاع و احوال اين منطقه تثبيت شد. شهرها آبادان شد, مساجد به وجود آمد, كشاورز و تاجر امنيت يافت و در آمد منطقه به ويژه در ايام بزرگ اين سلسله, يزيدبن حاتم كه پانزده سال حكومت كرد, رو به فزونى نهاد.

بعد از پايان حكومت مهالبه, افريقيه به پيروى مستقيم از حكومت خلافت بازگشت و استانداران از بغداد به آن جا گسيل شدند. اما هرج و مرج بر آن جا حاكم شد و رهبران عرب در آن سرزمين, براى رسيدن به حكومت در قيروان يا كسب قدرت سياسى در مناطقشان با يكديگر به رقابت شديدى پرداختند.

از آن جا كه خلافت عباسى به امور استان افريقيه كه در برگيرنده طرابلس, افريقيه و زاب بود, توجه ويژه اى مى كرد ـ يعقوبى كه در دوران اغالبه از افريقيه ديدن كرده است مى گويد آخرين نقطه غربى قدرت عباسيان شهر ((اربه)) واقع در كناره بالايى رودخانه شلف بود ـ هارون الرشيد كارگزار عرب بى نظيرى مثل هرثمه بن اعين را استاندار اين منطقه كرد. وى يكى از مردان بزرگ حزب عربى در سرزمين هارون الرشيد و پيرمرد با تجربه اى در زمينه جنگ و حكمرانى بود.(24)

هرثمه بن اعين نزديك به دو سال (180-181ه' / 796-797م) در افريقيه حكومت كرد. طى اين مدت اندك, آرامش و ثبات به منطقه بازگشت. هرثمه از نو شهرها, بندرها و اسكله ها را تجديد بنا كرد تا اعتماد مردم را به حكومت عباسى جلب كند. بندر تونس را از نو ساخت, مسجد قيروان را تعمير كرد و بازارهايى در آن درست كرد و به ساختن خانه هاى مردم توجه نشان داد.

بعد از اين دو سال ـ آن گونه كه ابن خلدون مى گويد ـ هرثمه بن اعين ديد به دليل اقداماتش در افريقيه امنيت و آسايش در اين منطقه حاكم شده است, و در حقيقت او سختى فراوانى كشيده و خود را به تنگنا افكنده است, و خواست كه به بغداد باز گردد. در سال 181ه'797/م به بغداد بازگشت و از ياران و معتمدين هارون الرشيد شد. هارون فرماندهى سپاه را به او واگذار كرد.(25)

در سال 181ه' اميرالمومنين هارون الرشيد محمد بن مقاتل عكى(26) را استاندار افريقيه كرد. وى برادر رضاعى هارون بود و پدرش از مردان بزرگ حكومتى محسوب مى شد. اما وى در مقام استاندارى براى هارون الرشيد نيكو سيرت نبود. از اين رو در افريقيه به گونه اى رفتار نكرد كه رضايت مردم را جلب كند, و كارها در اين استان به هم ريخت; به ويژه اقدام او در تازيانه زدن به فقيه, بهلول بن راشد كه به مرگ او منجر گرديد, موجب ناخرسندى و عصبانيت فقها, علما و اهالى افريقيه شد, زيرا اين فقيه جايگاه و منزلتى در ميان اهالى آن جا داشت. هم چنين سپاهيانش به دليل كمبود مواجبشان عليه او شوريدند و به شورشى پيوستند كه ابن تميم تميمى آن را رهبرى مى كرد.(27) هرج و مرج آن سرزمين را فراگرفت و ميان رهبران سپاه جنگ در گرفت. در اين اوضاع و احوال, ابراهيم بن اغلب در عرصه رخدادهاى سياسى افريقيه پديدار گشت.

زندگى اجتماعى در افريقيه قبل از برپايى حكومت اغلبيان

براى روشن نمودن مسئله زندگى اجتماعى در افريقيه, پيش از برپايى حكومت اغلبيان, بايد گزارشى از تاريخ گسترش اسلام در اين منطقه بياوريم تا مشخص شود كه اين كار مهم در دوران مهالبه (بنى مهلب) و پيش از شروع دوران اغالبه (بنى اغلب) چگونه صورت گرفت و چطور افريقيه, سرزمينى اسلامى ـ عربى شد كه عرب و بربرهاى عرب شده و اندكى از روميان در آن زندگى مى كردند؟

1ـ روم: اينان همان بيزانسى ها هستند كه به عنوان حاكمان آن سرزمين بودند. با شروع فتوحات عربى بسيارى از ايشان مخفى شدند و فقط گروه اندكى از آنان در سواحل و شهرها و به ويژه در قرطاجنه و در سرزمين هاى بىآب و علف باقى ماندند. بسيارى از آنان اسلام را پذيرفته و در ساكنان آن جا ذوب شدند. فقط گروهى از آنان به سيسيل و ديگر سرزمين هاى جنوب اروپا مهاجرت كردند.

2ـ بربر: آنان ساكنان اصلى آن سرزمين بودند كه به دو دسته تقسيم مى شدند: طايفه بربر متمدن كه به ((برانس)) مشهور بودند و در مناطق حاصل خيز و زراعتى كوهپايه اى زندگى مى كردند و به زراعت و كارهاى صنعتى اشتغال داشتند, و طايفه بربر((بتر)) كه در صحراها و واحه ها ساكن, و به دامپرورى مشغول بودند و به نواحى آبادان مجاورشان هجوم مى بردند.

3ـ افارقه: آنان توده مردم بودند كه در نواحى ساحلى سكونت مى كردند و به زراعت و كارهاى صنعتى اشتغال داشتند. ابن عبدالحكم در كتاب تاريخش درباره آنان مى نويسد: افارقه خدمتكار روميان بودند و با هر كس كه بر سرزمينشان چيره مى شد, سازش مى كردند.(28)

اما عنصر عرب, همراه فتوحات اسلامى به سرزمين المغرب وارد شد. آنان همانند سپاهيان پيروزمند وارد اين منطقه شده بعد از تكميل فتوحات در همه مناطق مغرب مستقر شدند سپس گروه هاى ديگرى از سپاهيان و مهاجران عرب با ادامه فتوحات به آنان پيوستند. نتيجه اين اقدام, برپايى جوامع عربى كوچكى بود كه بزرگ ترين آن ها در شهرها و پادگان ها زندگى مى كردند. همه اين ها روى هم عرب هاى بومى(29) يعنى عرب افريقايى را تشكيل مى دادند كه در آن جا مستقر شدند و بدون اين كه از عروبتشان دست بكشند, آن جا را به مثابه وطن تلقى كردند. اينان به آيين پيشين خود تمسك مى جستند و عليه سپاهيان عرب اعزامى جهت ايجاد امنيت از سوى حكومت مركزى, متحد مى شدند. اين سپاهيان عرب ((شامى)) خوانده مى شدند, نه از آن رو كه اهل شام بودند, بلكه بدان سبب كه از شام مىآمدند و شام در آن دوران پايتخت امويان بود.

روشن است كه بسيارى از مردان اين سپاهيان عرب, در نتيجه استقرار در اين سرزمين و آميزش با اهالى آن, به عرب هاى بومى تبديل مى شدند. به اين ترتيب تعداد اين عرب هاى بومى تا پايان دوران اموى رو به ازدياد نهاد, به طورى كه بسيارى از اين بوميان ـ با اين كه از عناصر مهم قدرت بودند ـ به مرور زمان و نسل به نسل, به عرب افريقايى تبديل شدند, و از ميان آن ها علما و فقهاى بزرگى نظير بهلول بن راشد و عبدالرحمان بن حبيب فهرى و اسد بن فرات و حبيب بن سعيد و برادرش سحنون و ديگران ظهور كردند. زمانى كه عقبه بن نافع فهرى نقشه فتح شهر قيروان را در سال هاى 50-55ه' كشيد, نهضت عربى شدن با گسترش اسلام و زبان عربى و علوم فقه و حديث در قيروان شروع شد, به گونه اى كه گروهى از اهالى بربر مسلمان شدند. ابن خلدون قبايلى را كه در ساختن شهر قيروان مشاركت كرده و اسلام را پذيرفتند, يعنى قبايل لواته, نفوسه و نفراوه را نام مى برد.(30)

در دوران حسان بن نعمان(31) ـ بنيان گذار نظام ادارى در سرزمين مغرب ـ به رغم اين كه در آن دوران جنگ هاى ناشى از فتوحات و درگيرىهاى سختى ميان بربر و عرب هاى فاتح وجود داشت, تعداد بسيارى از اهالى بربر مسلمان شدند; در اين جنگ ها فرماندهى مثل عقبه بن نافع, ابن ابى مهاجر و زهير بن قيس كشته شدند با وجود اين, برخى از قبايل بربر مثل قبيله إوربه به اسلام گرويدند.

بعد از حسان, با اشاره عبدالعزيز بن مروان, موسى بن نصير استاندار شد.(32) وى در پى فتح مغرب ميانه و اقصى بود, ولى براى اين كار شيوه هاى سخت و خشن پيش گرفت و بسيارى از اهالى بربر از او بيزار شدند. موسى همتش را در جنگ با قبايل بربر و دستيابى به غنايم و ارسال اسيران زيادى به دمشق براى جلب رضايت خليفه اموى, صرف نمود. اين كار تإثير بدى در ميان مردم بربر داشت.

بعد كه عمر بن عبدالعزيز خليفه حكومت اموى شد, سياستش گسترش اسلام و وارد نمودن مردم سرزمين هاى گشوده شده با نرمى و نيكى به اسلام بود. نخستين اقدام او در استان افريقيه اين بود كه به جاى محمدبن يزيد قرشى, زمام آن را به اسماعيل بن عبيدالله بن ابى مهاجر سپرد. محمد از سوى سليمان بن عبدالملك اين منصب را عهده دار شده بود و به دليل خطاهايى كه در حق مردم افريقيه نمود و به قيام اهالى بربر و قتل او منجر شد, نيكو سيرت قلمداد نمى شد.(33)

منابع و متون گذشته اتفاق نظر دارند كه اسماعيل بن عبيدالله ((از بقيه اهالى بربر خواست كه به دين اسلام در آيند.))(34) وى ((بهترين امير و استاندار بود و همواره بربرها را به اسلام دعوت مى كرد تا سرانجام عده زيادى از آنان در حكومت عمر بن عبدالعزيز اسلام آوردند. وى حلال و حرام را به اهالى افريقيه آموزش داد. ))(35) او ((شيفته دعوت اهالى بربر به اسلام بود تا اين كه بسيارى توسط او مسلمان شدند.))(36)

عمر بن عبدالعزيز(37) از استاندار جديدش درخواست كرد تمام همتش را صرف گسترش اسلام در ميان بربرها نمايد. دباغ(38) اين استاندار را چنين توصيف مى كند: ((وى مردى فقيه, صالح, فاضل و زاهد بود)). عمر بن عبدالعزيز, اسماعيل بن عبيدالله بن ابى مهاجر را به همراه دو نفر از تابعين اعزام كرد. اين ده نفر عبارت بودند از: ابوعبدالرحمان بن يزيد معافرى(39) افريقايى, ابو مسعود سعيد بن مسعود تجيبى(40), اسماعيل بن عبيد انصارى(41), ابو جهم عبدالرحمان بن رافع تنوخى(42), ابو سعيد جعثل بن هاعان بن عمير رعينى(43), اسماعيل بن عبيدالله بن ابى مهاجر مخزومى(44), حيان بن ابى جبله قرشى(45), عبدالله بن مغيره بن ابى برده كنانى(46), موهب بن حبى معافرى(47), و طلق بن جابان فارسى.(48)

اين تابعين شروع به آموزش اصول و قواعد دين جديد به بربر و فرزندانشان نمودند. آشكار است كه اهالى افريقيه به دليل بردبارى, برابرى و عدالتى كه در دين جديد يافتند, با رضايت به اسلام روى آوردند و عقايد مخالف اسلام را كنار گذاشتند.(49) ابن عذارى گفته است: ((شراب در افريقيه حلال بود وقتى اين تابعين ـ رضى الله عنهم ـ به آن جا رسيدند, حرامش كردند)).(50)

ملاحظه مى شود كه بيشتر اين تابعين مقيم قيروان بودند, از اين رو مساجد بسيارى ساختند كه در آن ها اصول اسلام را آموزش مى دادند. قوم بربر به اين مساجد روى مىآوردند و به درس هايى كه در آن جا تدريس مى شد, گوش فرا مى دادند. به دست اين تابعين مساجد متعددى ساخته شد كه از آن ميان, مسجد ((رباطى)) را ابو عبدالرحمان حبلى عبدالله بن يزيد معافرين افريقى و جامع ((زيتونه)) را اسماعيل بن عبيدالله ملقب به تاجرالله بنا كردند.

به همت اين تابعين, بذرهاى علم و فقه اسلامى كاشته شد; به گونه اى كه توسط ايشان طبقه نخست علماى افريقيه مانند: ابى كريب معافرى, عبدالله بن عبدالحكم بلوى, ابى خالد عبدالرحمن بن زياد بن انعم معافرى, ابى محمد خالد بن عمران تجيبى, سعيد بن لبيد معافرى و ابى زكريا يحيى بن سلام و ديگران, پرورش يافتند.

اين دانش اندوزان از اهالى افريقيه بودند كه مقدارى از وقتشان را در قيروان صرف پژوهش مى كردند, سپس به سوى قبايلشان رفته و در مناطق خود به شغل قضاوت و امور دينى مى پرداختند و به مردم اصول و مبانى اسلام را مىآموختند. در خصوص زندگى اسد بن فرات بن سنان گفته شده است كه پدرش ((به افريقيه آمد و مادرش او را حامله بود. اسد در سال 145ه' در تونس متولد شد و نزد على بن زياد درس خواند. ))(51)

جالب اين جا است كه در اين دوران وقتى اعراب به افريقيه آمدند اهتمام و علاقه شديدى داشتند كه براى پسرانشان حلقه هاى كوچك درسى در مساجد درست كنند تا آنان قرآن, حديث, دين و زبان عربى را فرا گيرند. گفته استاد بزرگ حسن حسنى عبدالوهاب در تفسير اين پديده, مرا شگفت زده كرده است: ((هنگامى كه آنان در پادگان هايشان اقامت گزيدند و قيروان را طراحى كردند, خانه ها و مساجد را ساختند سپس به آموزش فرزندانشان پرداختند. محل ساده اى را به نام ((مكتبخانه)) برگزيده و در آن جمع شده و به خواندن كتاب خدا مى پرداختند.))(52)

با برپايى خلافت عباسى, عنصر عربى اعم از قيسى و يمنى[ عرب شمالى و جنوبى] در افريقيه تكيه گاهى از سوى حكومت عباسى نيافت; به گونه اى كه عباسيان در حملات خود خراسانيان را به سرزمين افريقيه گسيل مى كردند.

درست است كه در آغاز كار نا آرامى ها و برخوردهاى مستقيمى ميان سپاهيان عربى و خراسانى رخ داد و علاوه بر تهديد بقاى قدرت عباسيان در افريقيه, موجب كشته شدن محمدبن اشعث خزاعى شد, اما با گذشت زمان, عنصر عربى خراسانى با اهالى اصلى اين سرزمين (بربرها) از طريق پيوند خويشاوندى در آميخت. از ميان عنصر خراسانى تعدادى فقيه و عالم, مثل محمد بن عبدوس ظهور كردند كه نقش مهمى در نهضت فقهى و علمى در افريقيه داشتند.

اما آن چه موجب تشويش خاطر حكومت عباسيان در افريقيه مى شد, مذاهب مختلف خوارج بود, زيرا خوارج از عوامل اصلى سقوط حكومت اموى بودند. از اين رو خليفه منصور, دست استانداران مصر را براى حمله هاى پى درپى جهت پيروزى بر خوارج در مغرب, باز گذاشت; به عنوان مثال, محمد بن اشعث در حمله خود اموال فراوانى را هزينه كرد و موفق شد رهبر خوارج اباضيه, ابوالخطاب عبدالاعلى بن سمح بن مالك معافرى را هلاك نمايد. اما چيزى نگذشت كه ابو حاتم اباضى بر قيروان چيره شد و با پيروزى بر استاندار عباسى, محمد بن اشعث , او را كشت.

مشكل خوارج ادامه يافت و موجب ترس و وحشت بنى عباس گرديد. منصور پى در پى يورش مى برد و سرانجام اين مهم را به مهالبه (بنى مهلب) سپرد كه از دوران امويان با قدرت تمام در زمين گير كردن خوارج زبردست بودند.(53)

مهالبه اين كار مهم را به انجام رساندند, به گونه اى كه خوارج, منطقه افريقيه را ترك كرده و به مناطق ديگرى در سرزمين مغرب روى آوردند. بنى مدرار (كه اصل آن ها بربر بود) حكومتشان را در سجلماسه بنا نهادند (140ه' / 757م) وبنى رستم اباضى مذهب در مغرب ميانه چنين كردند (گفته مى شود اينان ايرانى الاصل بوده اند). (54)

در دوران مهالبه, بربر و عباسيان در جهت جلوگيرى خوارج متحد شدند و اين مسئله از نقش فقها و دانشمندان و تابعينى نشئت مى گرفت كه در كنار مكتبخانه كوچك علمى و مساجدى كه در آن دروسى از بدىهاى خوارج و مذاهب تخريبى آن ها براى اسلام, يعنى آن چه كه ما امروزه به آن ارشاد دينى مى گوييم, آموزش مى دادند و مذهب اهل سنت را به مثابه شعار حكومت بنى عباس برگزيدند.

دوران مهالبه به ويژه زمان يزيدبن حاتم مهلبى از دوران رفاه, ثبات و آرامش افريقيه به حساب مىآيد. يزيد بن حاتم در رهبرى استان افريقيه شايستگى نشان داد و به كارهايى موفق شد كه مورخان و راويان آن را گواهى داده اند. از مهم ترين آن ها ـ همان گونه كه گفتيم ـ پيروزى او بر شورش هاى خوارج بود. در دوران او هيچ انقلاب يا عصيانى از سوى خوارج گزارش نشده است. وى به سازندگى اهميت مى داد لذا مسجد اعظم قيروان را ساخت. هم چنين به فقها, علما و شعرا توجه مى كرد; به عنوان مثال و نه منحصرا, عبدالرحمان بن زياد بن انعم, بهلول بن راشد و ابن فروخ را نام مى بريم.(55)

1) ايجاد حكومت اغالبه (184-296ه' / 800م)

در ميان اوضاع و احوالى كه در فصل پيشين ذكر شد, ابراهيم بن اغلب در عرصه زندگى سياسى در سرزمين افريقيه پديدار شد. گفته شده كه ظهور او نتيجه خدمتش در سپاهيان بنى مهلب بوده است.(56) ابن اثير گفته است: ابراهيم بن اغلب در سال 180ه' در استان زاب بود و با ((هرثمه بن اعين)) كنار آمد و هدايايى براى او فرستاد و هرثمه او را حاكم زاب كرد. سرزمين زاب اقامتگاه بسيارى از افراد قبيله تميم و گروه بنى اغلب بود كه بعدها براى ابراهيم بن اغلب پشتيبان نيرومندى شدند.(57)

هنگامى كه هارون الرشيد, هرثمه بن اعين را از استاندارى افريقيه بركنار كرد, ابراهيم بن اغلب به او دلبستگى نشان داد. هم چنين در آن جا شرايط و عواملى وجود داشت كه راه او را براى رسيدن به استاندارى مهيا كرد; از جمله اين كه ((محمد بن مقاتل عكى)) با سپاهش بدرفتارى كرد و آن گونه كه گفتيم مواجب آن ها را قطع نمود. سپاه عليه او شوريد و در كنار اهالى قيروان به دشمنى با او برخاست. اين دشمنى ريشه در روابط او با روميان در سيسيل داشت. گفته شده است كه وى از طريق ارسال مس, سلاح, شلاق و هداياى گران بها به روميان با ايشان, سازش كرد. ما چيزى كه اين مطلب را ثابت نمايد در دست نداريم, ولى به هر حال اين نكته در بين مردم شايع شده بود. فقيه, بهلول بن راشد, وى را از ارسال اين چيزها براى دشمنان دين كه از جمله مواد نظامى محسوب مى شود, برحذر داشته بود. اين نشان مى دهد كه اقدام هاى فقها تنها به امور دينى محدود نمى شده است بلكه آنان مواضع قومى نيز داشته اند. (58)

علاوه بر اين ها, مهارت ابراهيم بن اغلب در غلبه بر شورش تمام بن تميم كه اهالى افريقيه را دچار ترس و وحشت كرده بود, موجب شد كه ابراهيم از اهالى آن جا كمك بخواهد و اين از امتيازهاى اغالبه نسبت به خاندان آل طولون است. مورخان و راويان در خصوص انگيزه ها و عللى كه باعث شد هارون الرشيد با سپردن استاندارى افريقيه به ابراهيم بن اغلب موافقت نمايد, اختلاف كرده اند. ابن ابار گفته است كه رسيدن ابراهيم بن اغلب به استاندارى افريقيه نتيجه پيروزى او بر نيرنگ ادارسه بود. (59)

در اين باره نويرى گفته است: هارون الرشيد به دليل آن چه كه وى با ((محمد بن مقاتل عكى)) در كمك به او براى غلبه بر شورش تمام تميمى انجام داد, حكومت افريقيه را به او سپرد. در اين خصوص نظر ديگرى مى گويد: ((امتياز ابراهيم بن اغلب در كمك ساليانه اى كه از مصر دريافت مى كرد و به صدهزار دينار مى رسيد, و تعهد او به پرداخت سالانه چهل هزار دينار به خلافت عباسى, هارون را واداشت با خوشحالى پاسخ مثبت داده و استاندارى افريقيه را به او واگذار نمايد.))(60)

گفته شده است كه صاحب برد(ب) ((يحيى بن زياد))(61) در واگذارى افريقيه به ابراهيم نقش داشته است. وى در مورد كارها و اوضاع اين استان و اخلاص و كفايت سياسى و جنگى ابراهيم, به هارون الرشيد خبر داده است.

دكتر حسين مونس(62) مى گويد: هدف سياست هارون الرشيد, امنيت استان افريقيه بود, زيرا آن خطه تنها سرزمينى بود كه از سمت غرب اسلامى براى حكومت بنى عباس باقى مانده بود. پيش تر گفتيم كه مرزهاى حكومت بنى عباس به كناره رودخانه شلف يعنى حدفاصل استان افريقيه و مغرب ميانه ختم مى شد. از اين رو هنگامى كه هرثمه بن اعين انديشه حكومت ابراهيم بن اغلب را در افريقيه تإييد كرد, براساس شروطى كه ذكر شد و هارون الرشيد با آن موافقت كرد به او اجازه استقلال محلى داد و استاندارى افريقيه به خانواده ابراهيم بن اغلب واگذار شد.(63)

گزيده كلام اين كه: رخدداهاى سرزمين مغرب, خلافت عباسى را به اين فكر انداخت تا سرپرستى اين استان را به مرد شاخصى بدهد كه علاوه بر قدرت حكومت كردن, نسبت به خاندان عباسى دوست و صميمى باشد. چيزى كه عباسيان را براى واگذارى اين استان به ابراهيم بن اغلب تشويق كرد, تجربه پيشين آنان با مهالبه بود; خاندانى كه حكومتشان يكى پس از ديگرى, با حفظ اطاعت از حكومت عباسى به طول انجاميد, زيرا بنى عباس بر اين باور بودند كه افريقيه مسئوليت سنگينى بر دوش آنان مى گذارد و مايل بودند كه از آن ناحيه آسوده خاطر باشند, به ويژه كه مال فراوانى را براى آن جا هزينه مى كردند. پس وقتى يكى از مردانشان مى توانست با حفظ اطاعت از ايشان, و تإمين امنيت آن استان بدون هزينه مالى, اين مسئوليت را تحمل كند, طبيعى بود كه به چنين پيشنهادى راضى مى شدند. پس اگر خاطر آن ها از ابراهيم بن اغلب كه در اين معامله پيشنهاد كرده بود از امتياز صدهزار دينار مصر به عنوان هزينه استاندارى افريقيه برخوردار است, آسوده باشد, در چنين شرايطى اين مبلغ به خزانه حكومت عباسى باز مى گردد. بنابراين حكومت عباسى با قرار گرفتن استاندارى افريقيه در دست خاندان ابراهيم بن اغلب به شرط اطاعت و دوستى وى موافقت كرد.

ابراهيم بن اغلب توانست به تعهداتش در مقابل خلافت وفادار باشد. وى نيروى نظامى بزرگى از بربرهاى عرب شده تشكيل داد. اينان همانند سپاهيان در سپاه اغالبه كار مى كردند. ابراهيم بن اغلب سيسيلى هاى زيادى هم داشت. آنان سپاهيانى اروپايى الاصل بودند كه از كوچكى از برده فروشانى خريدارى مى شدند كه آنان را از اروپا مىآوردند, سپس به شيوه عربى ـ اسلامى تربيت مى شدند تا بعدها سپاهى شوند و در خدمت حكومت در قصرها به انجام وظيفه بپردازند, ابراهيم بعدها نيروهاى سياهان را هم به اين سپاه افزود.(64)

هم چنين ابراهيم بن اغلب نيروى دريايى عظيمى تشكيل داد, اين نيرو اغالبه را قادر ساخت كه در سيسيل, مالت و سواحل ايتاليا به جنگ بپردازند. وى تا زمانى كه اين نيروها را به وجود نياورده بود يعنى در خلال سال هاى نخستين حكومتش به حكومت خود مطمئن نبود. هم چنين ابراهيم بن اغلب بر فراز منبر به نام بنى عباس خطبه خواند و شعار آنان را برافراشت. مبلغ چهار هزار دينار خراج مقررى خود را هم پرداخت و اسم خليفه را بر سكه ها منقوش كرد و شهر جديدى ساخت و براى بزرگداشت ايشان آن را عباسيه (قصر قديم) نام نهاد كه در سه مايلى جنوب قيروان واقع شده است. در دوران ابراهيم بن اغلب يكى از مردان عرب به نام حمديس در تونس قيام كرد و شعار بنى عباس را برانداخت. ابراهيم, فرمانده سپاهش, عمران بن مجالد را در رإس سپاه بزرگى جهت غلبه بر آن جنبش اعزام كرد. در نزديكى تونس عمران با او وارد نبرد شد و حمديس و يارانش را شكست داد و نزديك به ده هزار نفر از ايشان را كشت و بالاخره عمران توانست وارد تونس شود. به رغم اين كه در دوران بنى اغلب شورش ها و قيام هايى رخ داد, اما با شورش هايى كه در اعصار قبل رخ مى داد و افريقيه را ناآرام مى كرد, قابل قياس نيست . به هرحال ابراهيم بن اغلب به دليل كفايت, شجاعت و تيزهوشى اش و نيروى گروه هاى يمنى و قيسى كه او را تإييد مى كردند, توانست دولت جديدى تشكيل بدهد كه در سرزمين افريقيه, نماينده حكومت عباسى باشد.(65)

تربيت دينى ابراهيم بن اغلب در فرهنگ او اثر زيادى داشت. وى حافظ قرآن كريم, فقيه و دانشمندى بود كه مذهب اهل سنت را تإييد مى كرد. بسيار به ديدار شيخش كه او را تربيت كرده بود, يعنى ليث بن سعد فهمى مى رفت. وى كنيزى به نام جلاجل به او بخشيد و اين كنيز مادر فرزندش زياده الله بود. وى هم چنين شاعر, خطيبى صاحب نظر, مصمم, توانمند و آگاه به جنگ و حيله بود و همين باعث نزديكى او به فقهاى دين و تإييد مردمى او مى شد. وى از ميان فقيهان مشاورانى برگزيد كه در كارهاى حكومتى ياور او باشند و او را به راه دانش, تمدن و پيشرفت سوق دهند.

در چنين جوى از آسايش و ثبات, تعداد قابل توجهى فقيه دينى ظهور كردند كه نقش مهمى در جنبش فقهى مذهب مالكى ايفا نموده و نيز راه خوارج را سد كردند; خوارجى كه قبل از ايجاد دولت اغالبه و بعد از آن براى اهل سنت و نيز قدرت بنى عباس در افريقيه خطرناك محسوب مى شدند.(66)

2) تمدن و آبادانى

پيش تر گفتيم كه دوران اغالبه همان گونه كه مورخان روايت كرده اند يكى از با عظمت ترين دوران ها در افريقيه به حساب مىآيد. اين دوران بيش از يك قرن به طول انجاميد و در آن زمان ثبات سياسى نسبى در سرزمين افريقيه حاكم شد. مذهب سنى و شيوخ آن سهم زيادى در ايجاد و تثبيت پايه هاى اين ثبات داشتند. فقها به كمك اميران اغالبه توانستند خوارج را از سرزمين افريقيه برانند. خوارج فقط در جبل نفوسه در جنوب استان طرابلس كه بخشى از املاك اغالبه بود, زندگى مى كردند. خود طرابلس شهر با شكوهى بود كه فقه مالكى آن را هدايت مى كرد. هنگامى كه خوارج اباضيه حكومتى تشكيل دادند, آن را در خارج سرزمين اغالبه يعنى در منطقه تاهرت ايجاد كردند; تاهرت بخش غربى مغرب ميانه است.(67)

ايجاد حكومت اغالبه , افريقيه و اهالى آن را در ميان همه سرزمين هاى مغرب, شاخص و متمايز كرد. شهرها و روستاهاى افريقيه مورد توجه مردم بود و از مراكز دانش بزرگان و تجار به حساب مىآمد. در آن جا حركت به سوى آبادانى و سازندگى در كنار زراعت و دامپرورى , شروع شد. آنان از جايى به جاى ديگر مى رفتند. تونس با اين اقدامات سريع جاى شهر قرطاجنه و شاخص هاى زندگى را در برگرفت; از جمله ساختمان ها, بازارها, كارخانه كشتى سازى كه حسان بن نعمان و استانداران بعد از او و حاكمان اغلبى درست كردند, باعث شد كه عرب هاى ساكن افريقيه احساس غرور و بزرگى كرده و بر حاكمان قيروان بشورند.(68)

مشهور است كه مهالبه در افريقيه به ايجاد بناها و ساختمان ها اهتمام زيادى داشتند و همين موجب شاخص شدن افريقيه شد; به ويژه در دوران يزيد بن حاتم,(69) كه نقش بزرگى در توسعه مسجد قيروان و ساختن بازارهاى متعددى در شهرهاى تونس, قيروان و ... داشت. هم چنين هرثمه بن اعين قصرهايى براى مرابطين, پارسايان و جنگجويان در ساحل ساخت. در مقابل, اغالبه موجب گسترش مدنيت و تمدن در افريقيه و مغرب ميانه شدند.

از اقدامات معمارى اغلبيان, باز سازى دو مسجد قيروان و تونس, معروف به مسجد عقبه بن نافع و مسجد زيتونه بود. مسجد قيروان از زمانى كه عقبه بن نافع فهرى آن را بنا نهاد تا پايان دوران اغالبه بارها باز سازى شد; در دوران حسان بن نعمان, حنظله بن صفوان و زياده الله بن اغلب, نوسازىهاى زيادى در آن صورت گرفت و قبه و مناره آن مرتفع تر شد و به شكل كنونى درآمد. ابن عذارى(70) مى گويد: زياده الله اموال فراوانى را در اين راه هزينه كرد. وى به اين كار افتخار مى كرد و مى گفت: روز قيامت به آن چه كه پيش فرستاده ام, مى بالم; در نامه اعمالم چهار كار نيكو وجود دارد: ساختن مسجد جامع قيروان, ساختن ساختمان مرتفع ام ربيع, ساختن دژ شهر سوسه و سپردن قضاوت افريقيه به احمد بن ابى محرز.(71)

استاد احمد فكرى درباره مسجد جامع قيروان در كتابش ((آثار تونس الاسلاميه و مصادر الفن الاسلامى)) گفته است: برترى قيروان به تعيين حدود منحصر نمى شد. اين مسجد بزرگ, عناصر معمارىاى در برداشت كه براى نخستين بار در تاريخ ساختمان ها پديدار شد يا حداقل در آن بهترين نمونه ها به كار رفت كه بعدها در سرزمين هاى شرق و غرب انتشار وسيعى يافت و از عناصر شاخص معمارى اسلامى گرديد, از اين عناصر مى توان طاق هاى مسجد قيروان را نام برد.(72)

هم چنين زياده الله به نوسازى و گسترش مسجد جامع تونس اقدام كرد. ولى قبل از اتمام آن درگذشت. بعد از او ابراهيم بن احمد, به حكومت رسيد. وى همان كسى است كه دستور داد گنبد راه راه ساخته شود و در آن ستون هاى مرمرى به كار برد و آن را با نقوش و وسايل تجملى و كتيبه هاى كوفى زيبا زينت داد. هم چنين ابراهيم بن احمد دستور ساختن گنبد بزرگى را داد كه هم اكنون در مسجد جامع قيروان موجود است و يكى از زيباترين گنبدها در تاريخ مساجد اسلامى است. در مورد گنبدهاى مسجد قيروان دكتر احمد فكرى مى گويد: ((بى شك نخستين نمونه اسلامى براى نظام ابتكارى گنبدهاى مبتنى بر طاق ها, در مسجد قيروان پديدار شد. صرف نظر از اين كه امتياز ايجاد چنين نظامى از آن ايرانيان يا روميان باشد و نيز صرف نظر از اين كه اصل درست كردن اين گنبدها به قبطيان مصر يا روميان افريقايى برمى گردد, هركدام از اين ها كه باشد چيزى از شإن ساختمان قيروان نمى كاهد.))(73)

سپس ابوالعباس محمد بن اغلب به ساختن مسجد جامعه سوسه اقدام نمود كه يكى از زيباترين آثار معمارى اسلامى در افريقيه است. از بناهاى او هم چنين رباط شهر سوسه, معروف به قصر الرباط است.(74)

اگر چه بنى اغلب به ساختمان هاى دينى توجه مى كردند, اما ساختمان هاى نظامى و مدنى آن ها هم بى اهميت نيست. اغالبه براى شهرها, به ويژه شهرهايى كه در ساحل واقع شده بودند, حصارها و برج هاى بسيارى ساختند. كارخانه تونس را براى ساختن كشتى و كارخانه سوسه را براى ساختن اسلحه فراموش نمى كنيم. اين دو در تاريخ دريانوردى اسلامى به ويژه در حوزه درياى مديترانه جايگاه ويژه اى دارند و بهترين مثال براى اين مهم, فتح جزيره سيسيل است.(75)

از مشهورترين ساختمان هاى نظامى در دوران اغالبه چنان كه گذشت ـ رباط ها هستند كه شبيه قصرها مى باشند. اين رباطها به مجاهدين و مرابطين (مرزداران) اعم از جنگجويان رسمى و افراد داوطلب اختصاص داشت, اگر چه معروف است كه رباطها براى افراد و پادگان ها براى سپاهيان رسمى بنا مى شدند. استاد دكتر حسين مونس رباطها را براى ما چنين توصيف كرده است:(76) به طور معمول حصارهاى بلند رباط را در برگرفته است. برستون هاى ديوار و در فاصله هاى معين, برج هايى قرار دارد كه نگهبانان در آن مى ايستند و به هنگام خطر در آن جا آتش مى افروزند. از رباطهاى دوران اغالبه, رباط سوسه باقى مانده است. اين رباط را زياده الله بن اغلب در سال 206ه' بنيان گذاشت. تاريخ بناى آن بر روى صفحه اى مرمرى در بالاى مناره ثبت و اين متن روى آن نوشته شده است: به دستور امير زياده الله بن ابراهيم كه خداوند طول عمرش دهد, به دست سرور خادم, غلام او, در سال 206ه[ ' بنا نهاده شد]. خداوند ما را به منزلگاه مباركى فرود آر و تو بهترين فرود آورندگانى. رباط سوسه در كناره خليج قابس واقع است و از سمت دريا در داخل حصار شهر قرار دارد و طول ضلع ديوارش تقريبا چهل متر است. در داخل حصار سه تالار وسيع به نام استوانه وجود دارد كه بر ستون هايى استوار است و سقف آن از سه گنبد تشكيل شده است. اين تالارها و استوانه ها به يكديگر راه دارند و براى خواب و خوراك به كار مى روند. به دنبال آن, حياط رباط قرار دارد كه مساحت وسيعى است و دور تا دور آن را ديوار فراگرفته است. در اطراف آن بوائك (در و پنجره) دو طبقه اى هستند كه به حياط رباط باز مى شوند و بر آن اشراف دارند و در گوشه اى از حياط, مسجد رباط قرار دارد. (77)

درباره رباط و قصر آن استاد حسن حسنى عبدالوهاب گفته است:(78) در سپيده دم قرن سوم, امير زياده الله به بازسازى دژى كه ابوابراهيم اكبر در مكان خالى رباط ايجاد كرده بود, توجه كاملى مبذول داشت. وى به يكى از غلامانش دستور داد حوزه دژ نخستين را گسترش داده و آن را دو طبقه (بالا و پايين) نمايد و علاوه بر حمام ها و دستشويى ها, سى اتاق براى سكونت مرزبانان بسازد. نيز در طبقه فوقانى مسجد جامعى جهت نماز و سخن رانى(خطبه) بسازد, به گونه اى كه طاق هاى آن به هم پيوسته باشد. اين نخستين مسجدى است كه پيش از ايجاد حياط آن و قبل از مسجد جامع بزرگ كه ذكر آن خواهد آمد, ساخته شد. كسانى كه در آن زمان ساكن سوسه بودند براى اداى نماز جمعه و شركت در اعياد به آن رباط مىآمدند.

رباط سوسه شبيه به رباط منستير(79) ولى به لحاظ مهندسى قديمى تر و زيباتر از آن بود. اين رباط توسعه پيدا كرد تا به شكل دژى با خانه هاى بسيار در آمد. اين رباط دو طبقه دارد: طبقه اول آن مسجد و تالار درس و اجتماع وe ذاخورى است كه مرزبانان و اهالى رباط با هم در آن جا زندگى مى كنند و طبقه دوم به حراست, عبادت و خلوتگاه اختصاص دارد. به طور معمول شيخ باتقوا و نيكوكارى مسئول رباط است كه به تنظيم امور عبادى و حفاظتى آن جا مى پردازد.(80)

اما ساختمان هاى مدنى(شهرى) به ويژه شهر قصرقديم(81) در فاصله سه كيلومترى جنوب قيروان قرار دارد. ابراهيم بن اغلب آن را ساخت تا اين كه پادگان سپاه و اقامتگاه خود و پناهگاه خانواده اش باشد. اين شهر در برگيرنده ساختمان هاى باشكوه, باغ ها و پادگان ها و عبادت گاه هاست. اكنون چيزى از آثار اين شهر باقى نمانده است. اين شهر نخست عباسيه ناميده شد, سپس براى اين كه از شهر قصر جديد (رقاده)(82) كه ابراهيم بن احمد در سال 264ه' بنا كرد, تميز داده شود, آن را قصرقديم خواندند.

اغالبه هم چنين به ساختن آب انبارها (صهريج, جباب) توجه كردند. ((صهريج)) عبارت از مخزن هاى روى زمين است و ((جب)) به مخزن هاى داخل زمين گفته مى شود. جب, مخزن بزرگى است كه از سنگ ساخته شده و قطر آن به چهل متر و عمق آن به بيست متر مى رسد. سپس در كنار آب, خانه يا گنبدهاى بزرگى با سنگ يا آجر بهمنى يا كاشى مى سازند به گونه اى كه آب از آن رخنه نمى كند.

هم چنين اغالبه ماجل هاى زيادى ساختند. ماجل عبارت از حوض هاى آب بزرگ و عميقى شبيه حوض هاى مرمرى است كه آب باران در آن جمع مى شود و همواره رو باز است. در وسط ماجل قصرى وجود دارد كه امير براى استراحت در آن مى نشيند. ماجل هاى قيروان, سوسه و تونس از آثار زيبايى هستند كه سزاوار ديدن اند.(83)

زياده الله, سومين امر اغالبه, در دوران خودش بركه يا ماجلى ساخت كه طول آن پانصد و عرض آن چهارصد ذرع بود و جوىهاى آب به سمت آن جريان داشت, اين ماجل را ((الفسيح بالبحر)) مى ناميدند. در كناره يكى از اين رودها قصرى وجود داشت چهار طبقه كه به آن ((عروس)) مى گفتند. گفته مى شود براى ساختن آن 232000 دينار هزينه كردند. ديگر اين كه فاطميان در دوران خودشان در سرزمين افريقيه رخنه كردند و سپاهيانشان فزونى يافت و به قيروان نزديك شدند. در اين حال زياده الله هزار نفر از افراد خاندانش را جمع و با آنان به مصر فرار كرد و افريقيه را كه پايتختش بود, به فاطميان واگذار كرد.(84)

بى شك زندگى اقتصادى در افريقيه با ايجاد حكومت اغلبى ها شكوفا شد. آنان از اوضاع آن سرزمين استفاده كردند و ثروت هنگفتى جمع نمودند و به دليل بندرهاى مختلف در كناره درياى مديترانه, مثل بندرهاى سوسه, تونس و بجايه, اغالبه توانستند كشتى هايى ساخته و پيروزىهايى را به دست آورند. اين مسئله بر ساكنان افريقيه تإثير گذاشت و اقتصادشان نيرومند شد.

در نتيجه محكم گرفتن زمام بدون رقيب دريانوردى توسط اغالبه, آنان نقش واسطه انحصار تجارى را در تجارت جهانى ميان شرق و غرب بازى كردند و از اين رهگذر از دستاورد خوبى بهره مند شدند. هم چنين به تجارت با جنوب توجه كردند و راه هاى كاروان ها را براى آسوده كردن تجارت با ((ملثمون))(ج) و سرزمين ((جريد))(د) فراهم نمودند. همان گونه كه كارگاه هاى صنعتى با استفاده از آرامش نسبى كشور در تونس , سوسه و غيره رونق پيدا كرد و شهر قيروان بزرگ ترين مركز تجارى در غرب درياى مديترانه شد, هم چنين شهرهاى ديگرى مثل سوسه, إربس, قفصه, رقاده و نيز عباسيه به داشتن بازارها, مسافرخانه ها و ساختمان هاى بزرگ, شهره شدند. اگر بغداد, دمشق و اسكندريه به داشتن بازارى تخصصى معروف بودند, قيروان نيز از دوران حاتم بن يزيد شاهد چنين بازارهايى شد و راه اصلى آن از تجارتخانه ها و كارگاه ها پر گرديد.

مالكى از دكان هاى رفايين و كفايين(هـ) كه به دكان هاى جديد مشهور بودند و تجمع آن ها در يك جا, سخن مى گويد.(85)

افريقيه در دوران اغالبه گندم و جو به اسكندريه و برده سياه به سرزمين شام صادر مى كرد همان گونه كه پارچه, زير انداز و قماش هاى نفيس را به بغداد صادر مى كرد.(86)

اغالبه به محصولاتى كه سرزمينشان به آنان ارزانى مى داشت اكتفا نكردند بلكه محصولات زراعى ديگرى مثل پنبه و نيشكر را از مشرق وارد مى كردند. اغالبه از اين داد و ستد كلان عايدات زيادى به دست آوردند كه آثار آن در ساختن تإسيسات در افريقيه پديدار شد.(87)

دوران ابراهيم به اغلب و فرزندش زياده الله اول, از اعصار شكوفايى اغالبه محسوب مى شود; به گونه اى كه رفاه اقتصادى در آن زمان حاكم شد و دينار و درهمى كه با عيار عباسى برابرى مى كرد, ضرب گرديد. هم چنين ديوان هايى مثل ديوان خراج به وجود آمد كه به شخصيت هاى عالى رتبه و مورد اعتماد در دربار اغلبى واگذار مى شد, از جمله ديوان خاتم كه ابراهيم ابن اغلب آن را به پسرش عبدالله سپرد و نيز دارالطراز كه خلعت و هدايايى را فراهم مى كرد, كه امير براى مشاهير و بزرگان حكومتى در مناسبت ها مى فرستاد, اغالبه با نظام حسبه(شهردارى) و عس (شهربانى) آشنا بودند و دربار اغالبه شكل كوچك شده دربار عباسى بود.(88)


;Cresswell A short account, p.232 .77 سيدعبدالعزيز, همان, ص 364 و حسن حسنى عبدالوهاب,
همان, ج 2, ص 24.

Heyd Histoire Du commerce Vol.I. p.50. - 87 در آن جا ثروت معدنى وجود داشت, منطقه ((بجانه)) به معادن فراوانش به ويژه نقره, سرمه, آهن و سرب مشهور بود. استاد مارسيه معتقد است از نيمه قرن دوم به دليل معادن زمينى از فعاليت اقتصادى بهره مند شدcit. p. 79) (Marcais, op. .

1. پژوهشگر تاريخ.

2 ـ محمود اسماعيل عبدالرزاق, الاغالبه (قاهره, 1956م) ص 9.

3. ابن عذارى, البيان المغرب فى اخبار المغرب, ج 1, ص ;63 ابن خلدون, العبر من ديوان المبتدا و الخبر, ج 4, ص 189-190 و عبدالواحد مراكشى, المعجب فى تلخيص المغرب, ص 16.

4. حسين مونس, معالم تاريخ المغرب و الاندلس, ص 67.

5. عبدالرحمن بن حبيب بن منصور نوشته بود: همه افريقيه امروز مسلمان است و اسير و دارايى او قطع شده, لذا از من در خواست مال نكن. منصور به او جواب داد: من گمان مى كردم كه اين خائن, به حق و پايدارى بر آن دعوت مى كند, تا اين كه خلاف آن چه كه براى برپايى عدالت براساس آن با من بيعت كرده بود آشكار شد. از اين رو من اكنون او را خلع مى كنم همان گونه كه اين نعلين را از پاى خويش بيرون مىآورم و نعلين را به زمين انداخت (ر.ك: نويرى, نهايه الارب فى فنون الادب, ج 24, ص ;66 ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج 4, ص 28 و ابن عذارى, البيان المغرب فى اخبار المغرب, ج 1, ص 67).

6. ابن رقيق قيروانى, تاريخ افريقيه و المغرب (تونس, 1968م) ص ;134 نويرى, همان, ج 24, ص ;67 ابن اثير, همان, ج 4, ص ;281 ابن عذارى, البيان المغرب, ج 1, ص 67 و محمد ضيإ الدين, الخراج, ص 149.

7. ابن ابار, الحله السيرإ, ج 1, ص 82.

8. رقيق قيروانى, همان, ص 134 و 139 و نويرى, همان, ص 68.

9. ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;80 سيد عبدالعزيز سالم, تاريخ المغرب فى العصر الاسلامى, ص ;251 حسين مونس, همان, ص 69 و ابن حزم, جمهره انساب العرب, ص 497.

10. عاصم بن جميل رهبر پيش گويى بود كه داعيه پيامبرى و پيش گويى داشت. در دين تغييراتى ايجاد كرد, نماز را افزايش داد و ذكر پيامبر(ص) را از اذان انداخت. گفته شده كه وى از عشاير نفزاوه است (ر.ك: ابن خلدون, همان, ج 4, ص ;409 ابن اثير, همان, ج 4, ص 280 و رقيق قيروانى, همان, ص 141).

11. ر.ك: نويرى, همان ج 24, ص 70-;74 ابن ابى دينار, المونس فى اخبار افريقيا و تونس, ص ;46 ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;83 انصارى, المنهل العذب فى تاريخ طرابلس الغرب, ص 66 و محمود اسماعيل عبدالرزاق, الخوارج فى بلاد المغرب, ص 76.

11. ر.ك: نويرى, همان ج 24, ص 70-;74 ابن ابى دينار, المونس فى اخبار افريقيا و تونس, ص ;46 ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;83 انصارى,
المنهل العذب فى تاريخ طرابلس الغرب, ص 66 و محمود اسماعيل عبدالرزاق, الخوارج فى بلاد المغرب, ص 76.

12. حسين مونس, فتح العرب للمغرب (قاهره, 1947م) ص 82.

12. حسين مونس, فتح العرب للمغرب (قاهره, 1947م) ص 82.

14. ر.ك: يعقوبى, البلدان (ليدن, 1809م) ص 345 و نويرى, همان, ج 24, ص 36.

15. ر.ك: ابن ابار, همان, ج2, ص 332 و 333 و رقيق قيروانى, همان, ص 68 و 69.

16. ر.ك: حسين مونس, معالم تاريخ المغرب و الاندلس, ص 63 و يعقوبى, همان, ص 347.

17. جد عبدالرحمان بن رستم بن بهرام فارسى, بهرام, از موالى عثمان بن عفان بود. برخى از نويسندگان نوشته اند كه نسب او به پادشاهان قديم ايرانى مى رسد. عبدالرحمن بن رستم در قيروان پرورش يافت و از فقهاى آن جا كسب علم كرد و تحت تإثير آموزه هاى سلامه بن سعيد كه مبلغ خوارج اباضيه بود, به اين مذهب گرايش يافت. زندگى نامه او را ببينيد در: درجينى, طبقات مشايخ افريقيه, ج 1, ص ;19 ابن خلدون, العبر من ديوان المبتدإ و الخبر (قاهره, بولاق, 1284م) ج 6, ص 121 و بكرى, المغرب فى ذكر بلاد الفريقيه و المغرب (پاريس, 1911م) ص67.

18. بلاذرى گفته است اصل او به مرو رود برمى گردد. او از سپاهيان عربى خراسان يعنى از اصحاب ابومسلم خراسانى بود. همراه با نيروهاى عباسى به مصر رفت و از سپاهيان آن ها شد. اغلب به شجاعت, آزمودگى و خوش فكرى مشهور است و به شهيد ملقب شده است. زندگى نامه او را ببينيد در: سلاوى, الاستقصا لاخبار دوله المغرب الاقصى (مغرب, دارالبيضإ, 1954م) ج 1, ص ;57 بلاذرى, انساب الاشراف (1883م) ص 350 و سيدعبدالعزيز سالم, همان, ص 261.

19. ر.ك: حسين مونس, همان, ص ;55 ابن حزم, همان, ص 370 و نويرى, همان, ج 24, ص 79.

20. ر.ك: نويرى, همان, ج 24, ص ;81 رقيق قيروانى, همان, ص ;143 ابن عذارى, همان, ج 1, ص 88 و ابن خلدون, همان, ج 4, ص 193.

21. ر.ك: ابن ابى دينار, الموسس فى اخبار افريقيا و تونس (تونس, 1967م) ص ;46 نويرى, همان, ص ;82 محمود اسماعيل عبدالرزاق, همان, ص ;11 ابن خطيب, اعمال الاعلام (مغرب, دارالبيضإ, 1964م) ج 3, ص;8 ابن عذارى, همان, ج 1, ص 93 و رقيق قيروانى, همان, ص 151.

22. ر.ك: حسين مونس, همان, ص ;57 نويرى, همان, ج 24, ص 86-88 و ابن إبار, همان, ج 1, ص 73.

23. ر.ك: ابن عذارى, همان, ج1, ص 99-;106 سيد عبدالعزيز سالم, همان, ص ;273 طبرى, تاريخ الرسل و الملوك, ج 8, ص 273 و نويرى, همان, ج 24, ص 89.

24. ر.ك: حسين مونس, همان, ص ;79 ابن عذارى, همان, ص 110 و نويرى, همان, ج 24, ص 95-96.

25. ر.ك: ابن خطيب, همان, ج 3, ص ;11 احمد بن ابى ضياف, اتحاف إهل الزمان باخبار تونس (تونس, 1963م) ج 1, ص ;98 ابن خلدون, همان, ج 4, ص ;419 ابن ابى دينار, همان, ص ;48 طبرى, همان, ج 8, ص ;323 نويرى, همان, ج 24 و رقيق قيروانى, همان, ص 203.

26. جعفر بن يحيى برمكى به محمد بن مقاتل عكى توجه بسيار داشت. وى در سال 181ه' به قيروان وارد شد. پدرش از مبلغان بزرگ حكومت عباسى بود و همراه قحطبه بن شبيب در جنگ با مروان شركت كرد. سپس هنگامى كه بركنار شد و ادعاى حكومت كرد, عبدالله بن على او را كشت (ر.ك: ابن إبار, همان, ج 1, ص 88-89).

27. تمام بن تميم تميمى جد ابى العرب محمد بن احمد بن تميم صاحب كتاب ((طبقات فريقيه)) و پسر عموى ابراهيم بن اغلب رئيس حكومت اغالبه است. وى در تونس عليه محمدبن مقاتل عكى استاندار افريقيه شورش كرد و توانست در رمضان 183 وارد قيروان شود. در اين هنگام ابراهيم بن اغلب كه حاكم زاب بود به يارى محمد بن مقاتل عكى برخاست. تمام, نامه اى به ابراهيم به اغلب نوشت تا رضايت او را جلب كند.

28. ر.ك: سيدعبدالعزيز سالم, همان, ص ;333 حسين مونس, فتح العرب للمغرب, ص 284 و همو, معالم تاريخ المغرب و الاندلس, ص 23.

29. ابن عبدالحكيم, فتوح مصر و المغرب (بيروت, 1978م) ص 18.

30. ابن خلدون, همان, ج 6, ص 4.

31. اين نخستين امير شامى بود كه در دوران امويان وارد افريقيه شد و به شيخ الامين ملقب بود. گفته شده است كه خليفه به هنگام فتح سرزمين مغرب دست او را در خراج مصر باز گذاشته بود. از قول او گفته شده است: اگر استاندارى حسان ادامه يابد به دست او مغرب همراه با سود فراوان به ما مى پيوندد (ر.ك: ابن ابى دينار, اخبار افريقيه و تونس, ص ;17 مالكى, رياض النفوس, ج 1, ص 11 و حسين مونس, همان, ص 239.

32. هنگامى كه عبدالعزيز بن مروان, استاندار مصر, خواست كه از حسان بن نعمان انتقام اشغال جايگاه جنگى اش را نزد خليفه عبدالملك بن مروان بگيرد, به برادرش دستور داد, او را عزل كند و كار مهم فتوحات را به يكى از نزديكان مورد وثوقش, موسى بن نصير بسپارد. در مورد او گفته شده است كه وى خراج استان بصره را چپاول كرد. پدر وى نصير در خدمت و محافظت معاويه بن ابى سفيان بود.(ر.ك: محمد زينهم محمد عزب, الاداره المركزيه للدوله الامويه (رساله فوق ليسانس (قاهره, آداب, 1981م) ص 67).

33. ابن اثير, الكامل فى التاريخ (بيروت, دارصادر, 1385ه'1965/م) ج 5, ص ;55 ابن إبار, همان, ج 2, ص ;335 سيوطى, تاريخ الخلفإ, ص 247 و نويرى, همان, ج 22, ص 83.

34. ابن عذارى, همان, ج 1, ص 34.

35. سلاوى, همان, ج 1, ص 46.

37. ابن عبدالحكم, سيره عمر بن عبدالعزيز, ص 57.

38. دباغ, معالم الايمان (تونس, 1914م) ج 1, ص 154.

39. وى در فتح اندلس همراه موسى بن نصير بود. بعدها ساكن قيروان شد و نقشه خانه و مسجد را در ناحيه تونس كشيد. وى در سال 100ه' در قيروان درگذشت.
زندگى نامه اش را ببينيد در: ابن حجر, تهذيب التهذيب, ج 6, ص ;81 ابن حبان, مشاهير علمإ الامصار, ص ;121 مالكى, رياض النفوس (قاهره, 1949م) ج 1, ص ;64 بخارى, التاريخ الكبير, ج 3, ص 1 و دباغ, معالم الايمان, ج 1, ص 180-181.

40. وى ساكن قيروان شد. او مرد صالح و از علمايى بود كه به ديندارى و فضيلت مشهورند. با پادشاهان كمتر نشست و برخاست داشت و در قيروان درگذشت.

41. او اهل فضيلت, عبادت, رياضت و فقيه و عالمى مطلع بود و بسيار صدقه مى داد. ساكن قيروان شد و در زيتونه مسجد بزرگى بنا نهاد.
زندگى نامه اش را ببينيد در: مالكى, همان, ج 1, ص ;69 ابن حجر, همان, ج 1, ص 318 و ابوالعرب, همان, ص 25.

42. نخستين قاضى در قيروان, ثقه و از فضلاى تابعين بود. در سال 113ه' درگذشت (ر.ك: خزرجى, خلاصه تهذيب الكمال (بيروت, 1399ه'1979/م) ص ;92 ذهبى, ميزان الاعتدال فى نقد الرجال (قاهره, 1382ه'1963/م) ج 2, ص ;103 مالكى, همان, ج 1, ص ;72 ابن حجر, همان, ج 6, ص ;186 بخارى, همان, ج 3, ص 1 و ابن حيان, همان, ص 121).

44. وى فقيه نيكوكار, فاضل و زاهدى بود. در افريقيه منصب قضاوت داشت. بسيارى از اهالى بربر توسط او مسلمان شدند و در سال 122ه' در گذشت.
زندگى نامه اش را ببينيد در: ابن ابار, همان, ج 2, ص ;335 بخارى, همان, ج 1, ص ;366 ابن حيان, همان, ص 179 و ابو العرب, همان, ص 20.

45. وى با فضيلت و دين دار بود, ساكن قيروان شد و مردم از دانش او بهره مند شدند. وى درسال 125ه' درگذشت (ر.ك: مقرى, نفخ الطيب (1367ه'1949/م) ج 2, ص ;53 ابن حجر, همان, ج 2, ص ;171 مالكى, همان, ج 1, ص 73 و ابن ابى حاتم, همان, ج 2, ص 248).

46. وى از فضلاى پرهيز كار تابعين بود. از سوى سليمان بن عبدالملك به منصب قضاوت قيروان رسيد.
زندگى نامه اش را ببينيد در: خشى, طبقات علمإ افريقيه, ص ;234 مالكى, همان, ج 1, ص ;81 ابو العرب, همان, ص 22 و ابن ابى حاتم, همان, ج 2, ص 175.

47. از فضلاى تابعين بود كه ساكن قيروان شد و در آن جا دانش زيادش را نشر داد. زندگى نامه اش را ببينيد در: بخارى, همان, ج 4, ص 2 و دباغ, همان, ج 1, ص 213.

48. وى فقيه و دانشمند نيكوكارى از اهالى مصر بود كه در قيروان ساكن شد و در آن جا درگذشت(ر.ك: مالكى, همان, ج 1, ص ;76 ابو العرب, همان, ص 20 و دباغ, همان, ج 1, ص 75).

49. حسين مونس, همان, ص 296.

50. ابن عذارى, همان, ج 2, ص 34.

51. مالكى, همان, ج 1, ص 65-66 و 107-;108 دباغ, همان, ج 1, ص 138-;148 حسن مونس, همان, ص 296 و ابن ابار, همان, ج 2, ص 380.

52. حسن حسنى عبدالوهاب, ورقات, قسمت اول و همو, آداب المعلمين, ص 9.

53. ابن ابار, همان, ج 1, ص 356-;357 مالكى, همان, ج 1, ص 360و نويرى, همان, ج 24, ص 72.

54. ـ براى اطلاع بيش تر ر.ك: ابن صغير, تاريخ بنى رستم, ترجمه حجت الله جودكى(سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد) (مترجم).

55. محمود اسماعيل عبدالرزاق, همان, ص ;112 ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;67 حسن حسنى عبدالوهاب, ورقات, قسمت اول, ص 68 و نويرى, همان, ج 24, ص 86-87.

56. ابن عذارى, همان, ج 1 ص 112.

57. ابن اثير, همان, ج 6, ص 154.

58. رقيق قيروانى, همان, ص 205 و محمود اسماعيل عبدالرزاق, همان, ص 22.

59. ر.ك: نويرى, همان, ج 24, ص 99 و ابن ابار, همان, ج 1, ص 99. ادارسه منسوب به ادريس بن عبدالله بن حسن هستند كه بعد از شكست برادرش در واقعه فخ در مكه, در سال 169ه' به مغرب الاقصى فرار كرد و توانست همراه با غلامش راشد از مرگ نجات يافته و به مصر برود و از آن جا در سال 172ه' به سمت غرب جهان اسلام, به سرزمين ((دليلى)) پايتخت جبل زرهون رفت. قبيله بربر ((اوربه)) به عنوان امام با او بيعت كردند. وى موفق شد دولتى شيعى در اين بخش از سرزمين مغرب تإسيس نمايد. بعد قبايل ديگرى از جمله زواغه, سدرنه, غياثه, مكناسه و غماره به او پيوستند.

60. نويرى, همان, ج 24, ص 100-101 و ابن خلدون, العبر من ديوان المبتدإ و الخبر, ج 4, ص 196.

61. سلاوى, همان, ج 1, ص 147.

62. حسين مونس, همان.

63. خيزران, مادر هارون الرشيد, از اهالى بربر مغرب بود و به عنوان دوست اعراب, پرورش يافت (ر.ك: محمدعلى دبوز, تاريخ المغرب الكبير, ج 3, ص 131).

64. سيد عبدالعزيز, تاريخ المغرب فى العصر الاسلامى, ص 334 و نويرى, همان, ج 24, ص 102.

65. احمد مختار عبادى, سياسه الفاطميين نحو المغرب و الاندلس, ص ;196 مجله دانشكده ادبيات, دانشگاه اسكندريه, شمار 1 و 2, 1957م; قلقشندى, صبح الاعشى, ج 5, ص ;120 ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;117 سيد عبدالعزيز سالم, همان, ص 289 و سعد زغلول عبدالحميد, تاريخ المغرب العربى, ج 2, ص 28.

66. ابن ابيك, الدره المضيئه فى اخبار الدوله الفاطميه (قاهره, 1380ه'1961/م) ج 6, ص 23-;25 باجى مسعودى, الخلاصه النقيه بإامرإ افريقيه, ص 22-23 و ابن عذارى, همان, ج 1, ص 116.

67. ر.ك: حسين مونس, معالم تاريخ المغرب و الاندلس, ص ;95 انصارى, المنهل العذب فى تاريخ طرابلس الغرب, ج1, ص 68 و ابن عذارى,

68. حسن حسنى عبدالوهاب, ورقات, قسمت اول, ص 39.

69. رقيق قيروانى, همان, ص ;15 حسن حسنى عبدالوهاب, همان, ص ;60 سيد عبدالعزيز سالم, همان, ص 276 و مالكى, رياض النفوس, ج 1, ص 45.

70. ابن عذارى, همان, ج 1, ص 138.

71. احمد فكرى, إثار تونس الاسلاميه و مصادر الفن الاسلامى (تونس, 1958م) ص 576.

72. حسن حسنى عبدالوهاب, همان, ص 113 و زكى محمدحسن, فنون الاسلام (قاهره, 1954م) ص 61.

73. احمد فكرى, مسجد القيروان, ص 78.

74. سعد زغلول عبدالحميد, تاريخ المغرب العربى (اسكندريه, 1984م) ج 2, ص 71.

75. سيد عبدالعزيز سالم, همان, ص 363.

76. حسين مونس, همان, ص 97.

78. حسن حسنى عبدالوهاب, همان, ص 24.

79. منستيربندرى است كه ميان سوسه و مهديه واقع شده است. اين محل در اصل رباط يا ساختمان بزرگى بوده كه مسلمانان جهت حفاظت از مرزهاى افريقيه در مقابل هجوم دريايى روميان, در آن جا اقامت مى كردند. استاندار افريقيه, هرثمه بن اعين كه از سوى هارون الرشيد در سال 180ه' گماشته شده بود, آن را بنا كرد.

80. حسين مونس, معالم تاريخ المغرب و الاندلس, ص 97.

81. پيداست كه علت ساختن اين شهر توسط ابن اغلب, به ساكنان قيروان برمى گردد. چون وى به دين دارى و پرهيزكارى شهره بود, مردم به دليل روى آوردن به ميگسارى و فرو رفتن در لذات دنيوى, بر او خشم گرفتند. ابن اغلب براى بهره مند شدن از يك زندگى به دور از انظار مردم, ناچار شد در اين شهر اقامت گزيند. چيزى مبنى بر نكوهش و انتقاد فقها نسبت به رفتار او در دست نيست. چه بسا اين كار او تقليدى از

83. ادريسى مى گويد ماجل بزرگ قيروان از بناهاى عجيب است, زيرا بنايى است به شكل مربع كه در وسط آن ساختمانى همانند صومعه قراردارد و هر ضلعش دويست ذرع طول داشته و پر از آب است.

84. ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;186 سعد زغلول عبدالحميد, تاريخ المغرب العربى, ج 2, ص 167 و ;182 محمود اسماعيل عبدالرزاق, همان, ص 40 و ادريسى, نزهه المشتاق فى اختراق الافاق, ص 121.

85. سيد عبدالعزيز سالم, همان, ص ;323 بكرى, همان, ص 27-;28 حسن ابراهيم حسن, تاريخ الاسلام السياسى, ج 3, ص 320 و 325 و مالكى, رياض النفوس, ج 1, ص 195-196.

86. افريقيه در صنعت نساجى مشهور شد. ابن عذارى مى گويد: هنگامى كه ابو عبدالله شيعى, اغالبه را شكست داد, اموال, سلاح ها, ساز و برگ زين, لجام ها و... زيادى را به غنيمت گرفت و اين نخستين غنيمتى بود كه نصيب شيعى و يارانش شد. پس از اين, لباس حرير پوشيدند, شمشيرهاى طلاكوبى شده آويزان كردند و اسبانى سوار شدند كه زين نقره اى و لجام طلايى داشتند. ر.ك, بكرى, همان, ص ;34 الاستبصار, ص ;119 ابن عذارى, همان, ج 1 ص 185 و 187. ابن عذارى مى گويد ه زياده الله سوم, حسن بن حاتم را به هدايايى به عراق فرستاد; ابن خلدون, مقدمه, ص 181.

88. استاد مارسيه براين باور است كه مسئولين دارالضرب از موالى و رومى ها يا بردگان و غلامانى بودند كه اميران بنى اغلب آن ها را به عنوان افراد مورد اطمينانشان در آن جا مى گماردند. مارسيه برخى از اسامى اين غلامان را نام مى برد از جمله: موسى در دوران ابراهيم بن اغلب و مسرور در دوران زياده الله اول. ابن عذارى مى گويد علاقه زياده الله سوم به غلامش خطاب, به اندازه اى زياد شد كه نام او را بر سكه هاى دينار و درهم نقش كرد;Marcais, op.cit. p.82) ابن عذارى, همان, ج 1, ص ;180 محمود اسماعيل عبدالرزاق, همان, ص ;76 ابن اثير: همان, ج 6, ص 14 و سيدعبدالعزيز سالم, همان, ص 326).

/ 1