دكتر بهرام اخوان كاظمي* مقدمهعدالت از بنيادي ترين مفاهيم در علومانساني و از جمله در علم سياست است. در دين مبين وخاتم اديان، اسلام، نيز چنين است. اين مفهوم از اصول كانوني و محوري اسلام ميباشد و آياتبسياري دربارة عدالت - همچنين مترادفها و متضادهاي آن - وارد شده است. حتي گفته ميشود كهيك دهم آيات به طور مستقيم و غيرمستقيم مربوط به اين موضوع است.درعلم سياست هم، عدالت داراي اهميت بيهمتايي است. عدالت جزء تفكيك ناپذير قدرتسياسي و وجه مميز آن با زور است، و مشروعيت قدرت و انقياد مردم را از آن، تضمين مينمايد.عدالت، مبناي تعهد سياسي اجتماعي افراد در اطاعت از دولت و قوانين آن است. بنابر اين، به اين معنادرمركز و محور مباحث فلسفة سياسي قرار دارد. به تعبيري، ميتوان آن را جامعترين غايت سياسيشمرد.يكي از دشواريهاي بحث از اين مفهوم بنيادين، دشواري وابهام در تعريفها و معاني آن است. اما بااندكي تفحص بخوبي روشن ميشود كه در انديشههاي سياسي اسلام، عدالت چه در منابع اصيل آن وچه در انديشة متفكران اين ديانت، بخوبي تعريف شده است.كلمة عدل را معمولاً با چند معنا وكاربرد در انديشههاي اسلامي ياد مينمايند كه مأخوذ از قرآن،سنت نبوي وكلام امام علي7 است. اين معاني عبارتند از: راستي، درستي، داد، مثل، موزون بودن،رعايت تساوي و نفي هر گونه تبعيض، قرار دادن و نهادن هر چيزي درجاي خويش، رعايت حقوقافراد، دادن حق به حقدار، و رعايت استحقاقها در افاضة وجود به وسيلة خداي متعال.نخستين فيلسوف جامع اسلامي، فارابي، مباحث مستوفايي را به بررسي مفهوم عدالت اختصاصداده است. لذا با توجه به اهميت اصل عدالت در اسلام وانديشههاي سياسي آن، اين مقاله به موضوعماهيت عدالت در انديشة فارابي ميپردازد و قصد دارد ضمن توضيح نظريات وي در اين باره، به اينموضوع هم بپردازد كه موضع معلمثاني در قبال حكام جابر ومتغلب چگونه بوده و آيا خودكامگيوميزان آن در عصر وي، نظريات عدالت فارابي را از خود متأثر ساخته و او را از آرمانگرايي به واقعگراييمنحط و عقبنشيني از عدالت به نفع تغلب و خودكامگي سوق داده است؟ يا اينكه فارابي همچنان باسعادتجويي وعدالتخواهي پايدار، بر نحلة آرمانگرايي خويش باقي مانده است؟مقالة حاضر، به چنين پرسشهايي نظر دارد.چكيده: در انديشة سياسي فارابي، عدالت از مفاهيم كليدي است و حتي در محتوايي بسيارمتنوعتر و گستردهتر از فلاسفة يونان طرح ميشود. موضوع اصلي انديشة وي برعكس افلاطون،عدالت نيست، بلكه سعادت است. بحث او با خداشناسي، نبوت و مسائل مربوط به آن دو آغازميشود، و به عدالت ميانجامد كه فرعي از همين مباحث است و با آنها ارتباطي تنگاتنگ دارد.فارابي ضمن ارائة تعريفهاي گوناگون از عدالت، سعي دارد تا عدالت عقلي را با آموزههاي دينيهماهنگ سازد. وي ماهيت عدالت در مدينههاي مضادّ را به معناي تغلب و استيلا ميداند. دراين جوامع به جاي عدالت وتعاون - كه موجد رابطة صحيح سياسي است - جور، تغالب وتغلبجريان دارد. و اين، همان بيماري سبعي وعامل انحطاط در روابط اجتماعي و نظامسياسي است.فارابي مشكل بنيادين نظامهاي سياسي دورة اسلامي را در انحطاط خلافت اسلامي، جدايي بيننظر و عمل، انحراف از مسير عدالت، و استيلاي انديشة تغلب در اين دو حوزه ميداند. هدفتلاش فلسفي وي، بررسي علل انحطاط خلافت و بحران آن از اين ناحيه است. فارابي در فلسفةسياسي خود از عدالت به نفع خودكامگي و تغلب عقبنشيني نكرده است. شرح و نفي شديد«مدينههاي مضادّ»، از سوي وي، شرح و نفي جوامع مدني عصر او واعتراض فيلسوفانه و زيركانه بهوضعيت موجود و ردّ مشروعيت حكام ستمگر است. واژههاي كليدي: 1.عدالت 2. تغلب 3. خودكامگي 4. فارابي 5. آرمانگرايي 6. واقعگرايي مقام فارابي و جايگاه و اهميت انديشه فلسفي وي بيترديد پس از روزگار ترجمة آثار يوناني به زبان فارسي، نخستين فيلسوف جامع اسلامي،ابونصرمحمد بن طرخان بن اوزلغ فارابي، ملقب به معلم ثاني، است كه مترجمان او را «فيلسوفالمسلمين» ناميدهاند. ابونصر متولد فاراب، از شهرهاي تركستان در سرزمين ماوراءالنهر و بهتعبيري خراسان، بود. تولدش به سال 259ق/872 م رخ داد، و به سال 339ق/950 م نزدسيفالدوله عليبن حمدان در خلافت الراضي و المقتدر عباسي، در دمشق درگذشت. پدر فارابي،از فرماندهان سپاه سامانيان بود.فارابي را اولين و شايد آخرين فيلسوف نظامساز در اسلام ميشناسند. وي در حقيقتنخستين انديشمند بزرگ دورةاسلامي است كه از ديدگاه تاريخ تحول انديشة سياسي و حكمتعملي و با تأثير از فيلسوفان يوناني، مذهب تشيع و انديشة ايرانشهري، به تأملي ژرف در سرشتمدينه و ارتباط انسان با آن پرداخت و با گذر از راهي كه به وسيلة مترجمان نوشتههاي يوناني درطليعة دورة اسلامي هموار شده بود، به سرزمينهاي نامكشوف دست يافت و بر آن طرحي از كاخبلند افكند.اگرچه فارابي از افلاطون، ارسطو و فلوطين مطالب زيادي اخذ كرد، ولي شخصيت خويش راحفظ نمود و به آنچه از ديگران گرفت، رنگ خاص خود را زد.فارابي باتوجه به فلسفه يونان، مادة فلسفه يونان را گرفت و صورتي نو به آن داد. از اينرو، ويدر فلسفه مجتهد است، نه مقلد صرف فلسفة يونان. «لذا فارابي مؤسس فلسفة اسلامي بوده وفلسفة سياسي را در عالم اسلام بنيان گذاشته است. او براي اسلام فلسفهاي بنياد نهاد كه قائم بهذات خود است، نه رواقي است، نه مشايي، و نه نو افلاطوني، بلكه پديدة تازهاي است كه از همةاين مدارس تأثير پذيرفته و از اين منابع سيراب شده، ولي روح آن، روح اسلام است»(الفاخوري،1358، ص447). وي هماهنگسازي فلسفة يونان را با اسلام - كه كِندي آغاز كرده بود - ادامه داد وراه را براي ابنسينا هموار ساخت.«اگر افلاطون نخستين فيلسوفي است كه نظامي مرتبط و منظم از تعقل سياسي به جهانانديشه تقديم داشت، فارابي را ميتوان بنيانگذار تفكر سياسي با ساختاري مستحكم از مبادي واصول سازگار فلسفي، در جهان اسلام دانست. اگر افلاطون مسائل هميشگي در حوزة تعقل مدنيرا در يك منظومة فلسفي ساخت و پرداخت، فارابي كوشيد تا با بهرهگيري از ميراث يوناني و بابرخورداري از آموزههاي دين اسلام، پاسخي بر اين سؤالها بيابد.اگر ارسطو بنيانگذار تفكر منطقي در جهان است، فارابي نيز با شرح، تفسير، توصيف و تحشيةآثار و مضموم ساختن آنها با مثالهاي روشن، دقيق و قابل فهم، مسئول شريان علم منطق يونانيبه درون كالبد عالم اسلامي است. به اين ترتيب ميتوان نقش فارابي را در جهان اسلام، بسانمجموعهاي از تأثير افلاطون و ارسطو در جهان دانست»(ناظرزاده، 1376، صص2-3).كوشش فارابي در اين ميان، در آشتي و تطابق آموزههاي ديني و تفكر فلسفي، تطبيق و ايجادسازگاري ميان انديشههاي افلاطون و ارسطو، حايز اهميت بيشتري است.در بحث عدالت از ديد فارابي، اين نكته بسيار جالب است كه ابتدا، عدالت و توازن و اعتدال راميتوان در روش تعقلي و متد علمي وي مشاهده كرد. قبل از فارابي، گرايش به هماهنگ ساختن ووفق دادن رواج يافته بود.«اين انديشه مخصوصاً از آن جهت ملايم طبع مسلمانان بود كه انديشة اسلامي، خود يك نوعهماهنگگرايي فطري است؛ بدين طريق كه همواره از تلفيق آراي مختلف، آراي تازهاي بيرونميكشد كه «حد وسط» و شكل «معتدل» آنهاست. و مسلمانان اغلب به اين آراي حدوسط و معتدل،علاقة بيشتري نشان دادهاند... فلاسفة اسلام نيز براي هماهنگ ساختن و التيام ميان مذاهبپيشينيان كوششي بسيار مبذول داشتند»(Madkour, 1934, pp.14-15).فارابي نيز از جمله كساني است كه ميخواهد آراي مختلف را با هم وفق دهد. وي در اين راه برهمة اسلاف خود پيشي ميجويد تا آنجا كه به توفيق ميان نظريات متباين بسنده نميكند و تأكيدميكند كه فلسفه يكي است و حقيقت فلسفي ـ هرچند مذاهب فلسفي متعدد باشند ـ متعددنيست. فارابي در ساختن دستگاه فلسفي خويش، به گزينش و هماهنگ ساختن علاقه داشت وكتاب الجمع بين رأيالحكيمين: افلاطون الالهي و ارسطو را به قصد تأليف آراي اين دو فيلسوفنگاشت.لذا فلسفة مستنتج از روش اعتدالي فارابي، آميزهاي از حكمت ارسطويي و نوافلاطوني است،كه رنگ اسلامي و بخصوص شيعي اثنا عشري دارد. او در منطق و طبيعيات، ارسطويي، در اخلاقو سياست افلاطوني، و در ما بعدالطبيعه فلوطيني است (الفاخوري، 1358، ص400). پس، وي درفلسفة نظري از ارسطو پيروي ميكرد، اما در فلسفة عملي و سياست بيشتر به افلاطون مايل است.استاد محمدتقي دانشپژوه در اين باره ميگويد (دانش پژوه، 1367، صص178-179):«از دفترهاي سياسي فارابي آشكارا در مييابيم كه دو فلسفة نظري و عملي با هم پيوستگيدارند، و هم ميرساند كه انديشة فلسفي او يكپارچه است. و او در شالودهاي كه براي كشورداري وسياست ريخته، در نهان ميخواسته است كه دستور كشورداري ويژة خود را از انديشة يوناني وايراني گرفته و به مردم روزگار خود پيشنهاد نمايد و در اين باره با انديشة سياسي شيعي امامي وفاطمي بسيار نزديك ميباشد. شايد روي همين انديشه بود، كه سرانجام زندگي خود را در دربارسيفالدوله در حلب به سر برده است؛ همانجا كه سرايندگان و نويسندگان شيعي مانند متنبي،ابوفراس و ابنخالويه روزگار خويش را گذراندهاند