مصاحبه با استاد آيت الله حسين نورى (قسمت دوم)
آيت الله حسين نورى روزگارى را پشت سرگذاشته اسم با خاطره هائى جانكاه :از برق جانسوز تازيانه ها بر باد رفتن دودمانها چشم هاى گرسنه و دست هاى دراز خانه هاى خراب كومه هاى خموش و ضجه هاى دل خراش . ياد گذشته گر چه جانكاه است و تلخ امااگر به بوته فراموشى سپرده شود واز خاطره ها رخت بربندد شيرينى روزگارى را كه اكنون در بستر آنيم احساس نخواهيم كرد و پاس اين ايام مبارك را نخواهيم داشت و در برابر قله هاى بلند مقاومت و قهرماناتى كه طلسم شب ديجور را شكستند و زورق صبح را به ارمغان آوردند خضوع نخواهيم كرد ازاين رو ازاستاد نخواستيم كه دراين بخش ازاين زاويه به باز جست گذشته بپردازند واز ايثارگريها حركتها و تلاشهائى كه سبب گرديد شب دامن برچيند و صبح صادق رخ بنمايد سخن بگويند.استاد كه خوداز پيشتازان قبيله شب ستيزاست ابا داشتند كه كه اين فصل را بگشايند تا سختى از[ خود] به ميان نيايد امااصرار و پافشارى ما باعث شد كه عنان گفتگو به اين سمت كشيده شود واستاداز حركتهاى موثر خود و ديگر بزرگان حوزه در راه آرمانهاى والا و مقدس حضرت امام و تلاش براى شناساندن بيشتر واعلان مرجعيت واعلميت معظم له مطالبى را بفرمايند .در فصل دوم اين شماره گفتگوى ما حال و هواى ديگرى بخود مى گيرد. از آنجا كه تربيت نفس و صافى گردانيدن اعمال از نيرگيها بسيار دشوار است استاد تصويرى زيبا و پر جاذبه از زندگى زاهدانه نيك مردانى كه بااخلاص رسالت خويش راانجام داده اند منعكس مى كند تا سرمشقى باشند درخشان ازانديشه نيك واخلاص عمل بزرگان براى پويندگان راه آنان به آرزوى آن كه ما طلاب با توجه به مسووليت سنگينى كه امروز در حفظ و پاسدارى ازارزشهاى والا و مقدس انقلاب اسلامى داريم ازاين همه زهد و خلوص چهره هاى درخشان حوزه هاى علميه بقدراستعداد بهره ياب گرديحوزه : حضرت عالى يكى از چهره هاى مبارزايران اسلامى هستيد كه در دوران ستم شاهى عليه استبداد مبارزه كرده ايد. خواهش مى كنيم مقدارى از خاطرات آن دوران و چگونگى فعاليت هاى خود را براى ما بيان بفرمائيد. استاد: من از جمله كسانى هستم كه توفيق داشتم چند سالى در مكتب پر فيض حضرت آيت الله العظمى امام خمينى درس بخوانم و علاوه بر مطالب علمى از سجاياى اخلاقى ايشان نيز بهره ببرم . در طول اين ساليان با توجه به متون و موازين اسلامى دريافته بودم كه مسووليت روحانيت خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمى شود. به اين جهت از آن روز كه حضرت ايشان انقلاب و تحول را آغاز كردند من سعى كردم كه پشت سرايشان بقدر توانم گام بردارم .در آن زمان جلسات مرتبى با رفقاى همفكر خود داشتيم كه در آن نسبت به مسائل جارى گفتگو مى شد و براى پيشبردامور تصميماتى اتخاذ مى گرديد. گاهى اعلاميه هاى عليه رژيم و شاه امضاء مى كرديم .البته متن بعضى از آن اعلاميه ها را نيز گاهى من تنظيم مى كرديم . در نشر و توزيع آنها نيز همكارى نزديك داشتم . افرادى را به اين منظور به نقاط مختلف كشور مى فرستاديم .بعدازاين كه حضرت امام را به تركيه تبعيد كردند اعلاميه هايى كه عليه رژيم از قم صادر مى شدامضاى من را نيز داشت . به همين جهت در آن زمان چند نفر ماموراز طرف ساواك به منزل ما ريختند بطور دقيق همه جا را گشتند ! حتى يادم هست كه كتابها را نيز ورق مى زدند. مقدارى از كتابها را برداشتند بردند و مرا نيز دستگير كردند و به ساواك قم كه در خيابان راه آهن بود بردند. شبى را آنجا بسر بردم بعد منتقل شدم به تهران زندان قزل قلعه . قزل قلعه يكى از زندانهاى رژيم شاه بود كه افراد را در آن زمان به آنجا مى بردند. در زندان متوجه شدم كه آقايان ديگرى نيز آنجا هستند از جمله : آيت الله منتظرى مرحوم آقاى ربانى شيرازى آقاى مرواريد آقاى جنتى آقا آذرى قمى فرزند آيت الله منتظرى و بعد مرحوم آقاى قدوسى و آقاى حيدرى را هم آوردند.البته همگى ما در سلولهاى انفرادى بوديم و فقط روزى سه مرتبه صبح ظهر و شام در سلول را باز مى كردند و ما حق داشتيم براى تجديد وضواز آن خارج بشويم . هنگامى كه مرا براى دستشويى مى بردنداز دورازاين آقايان را ديدم و فهميدم كه اين آقايان هم آنجا هستند. داخل سلولها لامپ نبود تنهااز روزنه كوچكى كه بالاى درها وجود داشت شعاع كم سوئى از روشنائى داخل سالن به درون سلول مى تابيد.اين سلولها به اندازه اى كوچك بود كه اگر دست هايمان را باز مى كرديم به ديوارهاى دو طرف مى رسيد. كف سلولها را با آجرهاى ناهموار فرش كرده بودند به گونه اى كه موقع خوابيدن پشت كمرانسان را به سختى مى آزرد.حدود سه ماه بدون محاكمه و ممنوع الملاقات با اين وضع دراين سلولها بوديم و بجز هنگام تجديد وضواز آن نمى توانستيم خارج شويم . بعداز محاكمله روزى فقط ده دقيقه ما را به عنوان هواخورى داخل حياط زندان مى بردند كه قدم بزنيم هنگامى كه مرا براى بازجويى بردند مهم ترين حرف آنان اين بود كه شما طرفدار حضرت امام هستيد و به پشتيبانى ازايشان اعلاميه مى نويسيد وامضاء مى كنيد. نزديك دو ماه كه از تاريخ محاكمه گذشت من آزاد شدم .چند ماه از آزادى من نگذشته بود كه مسافرتى به همدان داشتم . در همدان علماء و غيرعلماء به ديدن بنده آمدند. تابستان بود من در مدرسه همدان درسى شروع كردم كه مورداستقبال واقع شد. ساواك همدان ازاين موضوع كه جوانهاى شهر و مردم با من رابطه داستند وبه درس و بحث مى آمدند نگران بود به اين جهت مرا به بهانه اى گرفتند و به تهران فرستادند. دوباره روانه زندان قزل قلعه شدم و چندين ماه در آنجا زندانى گشتم .بعداز آزادى از زندان مدت زيادى به اصطلاح ممنوع المنبر بودم و حق نداشتم به وعظ و خطابه بپردازم . در همين ايام از من دعوت شد كه مسافرتى به رفسنجان داشته باشم . من دعوت را پذيرفتم و براى ايراد سخنرانى به رفسنجان رفتم . بعداز دو سه منبر ساواك كرمان مطلع شد و ازادامه جلسات سخنرانى جلوگيرى كرد. از آن تاريخ به قم برگشتم و مشغول درس و بحث شدم و در فرصت هاى مناسب و موقعيت هاى گوناگون هدف خود را تعقيب مى كردم تااين كه جريان 19 دى 56 بوجود آمد.در روزنامه اطلاعات 17 دى 56 مقاله توهين آميز و تندى عليه حضرت امام كه آن زمان در نجف تشريف داشتند چاپ شد.انتشاراين مقاله خشم آقايان اساتيد و فضلاى حوزه قم را برانگيخت . به همين مناسبت جلسه اى در منزل اين جانب برگزار شد كه در آن آقايان : مشكينى مكارم و وحيدخراسانى نيز حضور داشتند. در آن جلسه تصميم گرفته شد كه به عنوان اعتراض به انتشار چنين مقاله اى حوزه قم تعطيل شود. حوزه قم و اساتيد بزرگ مى رفتند كه در آنجا جلسات سخنرانى دراعتراض به رژيم برگزار مى شد. روز 19 دى كه قبل از ظهر آقايان به منزل بعضى اساتيد رفته بودند قرار گذشته بودند كه بعدازظهر منزل ما تشريف بياورند. اين قرار را در نماز جماعات هم اعلام كرده بودند. از حدود ساعت يك بعداز ظهر عده اى از آقايان آمدند و چندين بلندگو داخل منزل و كوچه نصب كردند. رفته رفته جمعيت مى آمد منزل و كوچه از جمعيت متراكم شده بود به گونه اى كه جمعيت به خيابان رسيده بود.بنده آن روز لازم دانستم صحبتى بكنم . به نظر خودم سخنرانى جامع و تندى عليه جنايتهاى رژيم شاه انجام دادم .البته قبل از من داماد اينجانب آقاى سيدحسين موسوى تبريزى سخنرانى جامعى كردند.در آن سخنرانى من لازم دانستم كه انگشت روى مركز و منبع اصلى جنايتها بگذارم ازاين رو مركزيت را هدف قرارداده و شاه را به سگ تشبيه كردم واين اشعار را در ضمن صحبت خود خواندم .
مه فشاند نور و سك عوعو كند
چون تو خفشان بسى بينند خواب
كى شود دريا ز پوز سگ نجس
كارك خود مى گذارد هر كسى
خس خسانه مى رود بر روى آب
در شب مهتاب مه را بر سماك
اى بريده آن لب و حلق و دهان
مصطفى مه مى شكافد نيمه شب
آن مسيحا مرده زنده مى كند
آن جهوداز خشم سبلت مى كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
كاين جهان ماند يتيم از آفتاب
كى شود خورشيداز پف منطمس
آب نگذارد صفا بهر خسى
آب صافى مى رود بى اضطراب
از سگان و عوعوانشان چه باك
كه كند تف سوى ماه آسمان
ژاژ مى خوابد زكينه بولهب
آن جهوداز خشم سبلت مى كند
آن جهوداز خشم سبلت مى كند
1.اخلاص
از خصوصيات مشترك در ميان علماى بزرگ اسلام يكى ازاخلاص در عمل است . مهمترين چيز در نزد بزرگان ما خلوص نيت در تعليم و تعلم تاليف و تصنيف است .از مطالعه حالات آنان به خوبى به دست مى آيد كه به كمتر چيزى تااين اندازه اهميت مى دادند. سعى مى كردند كه تمام كارهايشان براى خدا باشد مثلا نوشته اند:از ميرداماد بيست سال هيچ فعل مباحى ديده نشده يااز شهيداول مادام العمر بعداز بلوغ هيچ فعلى مباح صادر نگشت يا مقدس اردبيلى چهل سال فعل مباح انجام نداد.اين در سايه خلوص نيت امكان دارد. آنقدر به فكر خدا بودند و نيتى جز رضاى او در سر نداشتند كه تمام افعال به صورت مستحب در بيابد.2.استقامت و پركارى
از خصوصيات علماى بزرگىيكى استقامت و پركارى و ثبات قدم است بگونه اى كه سعى مى كردند حتى دقيقه اى ازاوقات خود را بيهوده مصرف نكنند.انبوه تاليفات و آثار آنان گواه اين مطلب است مثلا شما كتاب جواهر را ملاحظه كنيد اين كتاب در چهل و سه جلد و حدود بيست هزار صفحه چاپ شده است . يك نفر بتوانداين مقدار تحقيق و بررسى كند و بعد تاليف خود را بااين كيفيت و كميت ممتاز عرضه كند اين پس از تاييد و توفيق الهى جز نتيجه استقامت و پركارى نيست اين تاليف نمايانگراستقامت آن بزرگوار در كاراست . در بعضى از جلدهاى جواهر دارد كه :اين جلد در فلان شب بعداز نيمه شب به پايان رسيده است مثلا شب قدر. حتى مى گويند: پسرايشان مريض بود و ايشان در حال تاليف جواهر بودند. خبر دادند كه : پسر شما در حال احتضاراست .ايشان دقايقى چند براى عيادت رفتند و بعد بازگشتند و مشغول نوشتن شدند. خبر دادند كه : پسرتان فوت كرد. ايشان فرمودند: ببريد غسل بدهيد كفن بكنيد هنگام نماز خواندن مرا خبر كنيد.ازاين قبيل نمونه ها كه حكايت از ثبات قدم علماء در كار مى كند زياد داريم مثلا صدوق[ ره] سيصد جلد كتاب تاليف كرده است كه متاسفانه بيش از بيست جلد در دسترس ما نيست و بقيه در حوادث زمان معدوم شده است . شيخ مفيد هفتاد جلد كتاب تاليف كرده است كه چند جلد بيشتر در دسترس ما نيست . مى گويند: علامه حلى پانصد جلد كتاب تصنيف كرده است .البته اين موضوع نه ازاين جهت است كه اينان از لحاظ استعداد و ذكاوت فوق العاده بوده اند بلكه بيشتر به اخلاص و جديت واستقامت آنها مربوط مى شود. در جامع الشتات اواخر جلد دوم صفحه 756 يك نامه اى از ملاعلى نورى كه از علماى بزرگ اصفهان بودند به چاپ رسيده است . در اين نامه مرحوم ملاعلى نورى از مرحوم ميرزاى قمى ده سوال كرده است كه ايشان جواب داده اند. ميرزاى قمى در ضمن جواب مى نويسد:[ حقير در همه چيز قليل البضاعه و سيى الحفظ و بطئى الانتقال و قليل الاسباب و الكتاب مى باشيم]. حافظه ام خيلى كم است به كندى به مطالب منتقل مى شوم . هر چنداين موضوع حاكى از تواضع اين عالم بزرگ است ولى در عين حال يك حقيقت است كه بيان فرموده است . در حالات شيخ مفيد نوشته اند: [لم تنم ليله واحده بكمالها] يك شب بطور كامل به خواب نرفته است . در حالات حاج ملامهدى نراقى نوشته اند :در نجف كه مشغول تحصيل بود نامه هايى كه از بستگانش مى آمد باز نمى كرد بخواند چرا كه مى گفته ممكن است مطالبى داشته باشد كه ذهن مرا مشغول كند و مرااز درس خواندن باز دارد. نامه ها را زير زيلوى حجره اش مى گذاشت تا در فرصتى بخواند. پدرايشان كه از دنيا مى رود نامه اى براى ايشان مى نويسند كه طبق معمول ايشان نمى خوانند. بعد نامه اى براى استادش مى نويسند كه : پدرايشان از دنيا رفته است ايشان را بگوييد بيايد به نراق كار لازم هست .استادش به وى مى گويد: شما بايد به نراق برويد زيرا كار لازمى هست .ايشان عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد.استاد مى گويد: پدرتان مريض است .ايشان عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد انشاءالله خداوند به ايشان شفا عنايت مى كند.استاد مى گويد: پدرتان فوت كرده است . عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد خداوندايشان را رحمت كند .استاد مى گويد: من لازم مى دانم شما به نراق برويدايشان عرض مى كند: چون شما امر مى كنيد بعداز درس مى روم .ايشان بعداز درس مى رود و سه روز بيشتر درنراق نمى ماند. بعدازاتمام كارها براى ادامه تحصيل باز مى گردد.3. زمان شناسى
علماء و فقهاء بزرگ ما به زمان توجه داشته اند مثلا وحيد بهبهانى براى مقابله بااخباريين تلاش فراوان كرد. جريان اخباريين در آن زمان يك فاجعه بوده است .اخباريين در آن زمان اوج گرفته بودند و عليه علماى بزرگ ما تبليغ مى كرده اند كه وحيد بهبهانى بناچار علم اصول را در كربلا در سردابى پشت درهاى مقفل مى گفت تااين كه بالاخره در نتيجه سعى و كوشش اين عالم بزرگ حقيقت آشكار واخباريين سركوب شدند. ولذا گفته شده : البهبهانى معلم البشرمجددالمذهب فى الثالثعشر يك وقت مرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى مى فرمودند: مرحوم محقق كركى در زمان صفويه خيلى قدرت به دست آورد و خيلى كارها كرد. معروف است كه در ميان علماى شيعه كمتر كسى به اندازه ايشان به شيعه خدمت كرده است . در تمام قرا و قصبات ايران امام جمعه و جماعت نصب كرد هيئت امر بمعروف و نهى از منكر تشكيل داد.كارهاى خيلى زيادى انجام داد و در آخر هم به شهادت رسيد. جزء شهداالفضيله است كه مرحوم علامه امينى در كتاب شهداءالفضيله ايشان را جزء شهدا محسوب داشته است . آقاى بروجردى مى فرمودند: در آن زمان كه ايشان اين مقدار خدمت كرد و علماء قدرا پيدا كردند استعمار به اين فكرافتاد كه در مقابل اين پيشرفت سدى ايجاد كند ازاين رو جريان اخباريگرى را بوجود آورد. اخبار بين جبهه اى بودند در مقابل اصوليين و همين اختلاف خيلى به اتحاد مسلمين صدمه زده است . تاريخ اخباريين خود تاريخ قابل مطالعه اى است . كتاب روضات الجنات ج 1 چاپ جديد در صفحه 127 29 مساله را كه مورداختلاف بين اصوليين واخباريين مى باشد آورده است .اخباريون قدرت زيادى به دست آوردند واصول خواندن را بدعت مى دانستند و فقهاى بزرگ ما را مورد طعن قرار مى دادند. در آن زمان يكى از روساى اين جريان شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق بوده است . البته ايشان اخبارى معتدلى بوده است اماازاين جريان طرفدارى مى كرده است . جناب وحيد بهبهانى باايشان بحث هاى فراوان كرد و توانست او را محكوم بكند كه اين موجب شداخباريين چندين سنگر عقب نشستند. در آن زمان جريان و هابيت نيز درايران با توجه با تبليغى كه از آن بعمل مى آمد غائله اى بود. شيخ جعفر كاشف الغطاء به منظور مقابله بااين دو جريان مسافرتى به ايران كرد. ميرزا محمداخبارى در آن زمان درايران خيلى قدرت داشت بخصوص در دربار فتحعليشاه . شيخ جعفر كاشف الغطا او را شكست داده غائله و هابيت را نيزاز ميان برداشت . بالاخره يكى از مسائلى كه علماى بزرگ به آن توجه داشته اند مساله زمان بوده است . در زمان حاج ملااحمدنراقى از علماى بزرگ قرن سيزدهم اسلامى يك نفر نصرانى پيدا شده بود به نام پادرى هنرى مارتين كتابى نوشته بود در رد آيين اسلام . حاج ملااحمد نراقى چون اين كتاب را ديد بر خود لازم دانست كه چه ماهى درسش را در حوزه علميه كاشان تعطيل كند و يك كتابى در رد آن به نام سيف الامه بنويسد كه خيلى موثرافتاد .سيدمرتضى شافى مى نويسد و شاگرد وى شيخ طوسى تلخيص شافى .اين به آن علت است كه در آن زمان عامه به ما شيعيان ايرادهاى زيادى مى گرفتند و مسائل زيادى را طرح مى كردند. ما ناچار بوديم براى اثبات حقانيت شيعه با آنان بحث كنيم . نتيجه اين بحثها همين شافى سيدمرتضى و تلخيص الضافى شيخ طوسى است .اين نشان مى دهد كه علماء ما هر زمانى تجهيزاتى را كه لازم بوده است خود را به آن مجهز مى كرده اند. يكى از موضوعاتى كه در زمان ما لازم است در حوزه هاى علميه انجام بگيرد اين است كه : دراقتصاد اسلامى كتاب جامع و كاملى كه بيانگراقتصاد حيات بخش اسلام در برابر اقتصاد كمونيستى واقتصاد سرمايه دارى باشد نوشته شود.ازاين قبيل مسائل براى ما لازم و ضرورى است . بايد به گونه اى مجهز باشيم كه پاسخگوى مسائل زمان خود باشيم .4. توجه به اهل بيت[ ع]
يكى از موضوعاتى كه مشترك ميان علماء ماست توجه آن بزرگواران به اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين است . دراين قسمت نمونه هاى زيادى هست كه نشان مى دهد اينان همواره سعى مى كرده اند كه متوسل به اهل بيت باشند با آنان ارتباط داشته باشند از بركت و نورانيت اهل بيت استفاده كنند در حل مشكلات علمى دست به دامن آنان شوند. در حالات صاحب رياض آمده است كه :ايشان هنگامى كه مشغول تاليف رياض بود چون در علم هيئت كامل نبود در مساله قبله درمانده بود و نمى توانست مساله رااز لحاظ هيئت درست از آب در بياورد لذا به حضرت ابى عبدالله[ ع] متوسل شد. خودش نوشته است : بااين توسل بسيارى از مشكلات كه بر سر راه من بود رفع شد.خواجه نصيرطوسى كه در كاظمين بود. هنگام وفات شاگردانش اطراف او را گرفته بودند و بحث مى كردند كه بعداز وفات جنازه آقا را كجا ببريم و دفن كنيم . بعضى مى گفتند: نجف . بعضى مى گفتند: كربلا.ايشان چشمانش را باز كرد و فرمود: نه چون من در كاظمين هستم و در جواراين دوامام بزرگوار حضرت كاظم و حضرت جواد[ ع] از دنيا مى روم خوب است كه مرا همينجا زير پاى آنان دفن كنيد و بر روى سنگ قبر من بنويسيد: و كلبهم باسط زراعيه بالوصيد.اشعارى كه دراطراف در ورودى ضريح حضرت رضا[ ع] نوشته شده از خواجه نصيرطوسى است :
لوان عبدااتى بالصالحات غدا
!وصام ما صام صوام بلاملل
وحج كم حجه لله واجبه
وطار فى الجولا ياوى الى احد
واكسى اليتامى من الديباج كلهم
وعاش فى الناس الافا مولفه
ما كان فى الحشريوم البعث منتفعا
الا بحب اميرالمو منين على
وود كل نبى و مرسل و ولى
وقام ماقام قوام بلا كسل
وطاف بالبيت طاف غير منتعل
وغاص فى البحر مامونا من البلل
واظعمهم لذيدالبروالعسل
عارمن الذنب ه معصوما من الزلل
الا بحب اميرالمو منين على
الا بحب اميرالمو منين على
من لم يكن ببنى الزهراا مقتدما
اولاد طه وتون والصحى وكذا
هم الولاه وهم سفن النجاه و هم
لناالهداه الى جنات والنعم
فلانصيب فى دين جدهم
فى هل اتى قداتى مخصوص مدحهم
لناالهداه الى جنات والنعم
لناالهداه الى جنات والنعم
كثرالشك والخلاف وكل
فاعتصامى بلااله سواه
!فاز كلب بحب اصحاب كهف
كيف اشقى بحب آل على
يدعى الفوز بالصراط السوى
ثم حبى لا حمد و على
كيف اشقى بحب آل على
كيف اشقى بحب آل على