مصاحبه با استاد آيت الله حسين نورى (قسمت دوم) - مصاحبه با استاد آیت الله حسین نوری (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با استاد آیت الله حسین نوری (2) - نسخه متنی

مصاحبه شونده: حسین نوری همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با استاد آيت الله حسين نورى (قسمت دوم)

آيت الله حسين نورى

روزگارى را پشت سرگذاشته اسم با خاطره هائى جانكاه :از برق جانسوز تازيانه ها بر باد رفتن دودمانها چشم هاى گرسنه و دست هاى دراز خانه هاى خراب كومه هاى خموش و ضجه هاى دل خراش . ياد گذشته گر چه جانكاه است و تلخ امااگر به بوته فراموشى سپرده شود واز خاطره ها رخت بربندد شيرينى روزگارى را كه اكنون در بستر آنيم احساس نخواهيم كرد و پاس اين ايام مبارك را نخواهيم داشت و در برابر قله هاى بلند مقاومت و قهرماناتى كه طلسم شب ديجور را شكستند و زورق صبح را به ارمغان آوردند خضوع نخواهيم كرد ازاين رو ازاستاد نخواستيم كه دراين بخش ازاين زاويه به باز جست گذشته بپردازند واز ايثارگريها حركتها و تلاشهائى كه سبب گرديد شب دامن برچيند و صبح صادق رخ بنمايد سخن بگويند.استاد كه خوداز پيشتازان قبيله شب ستيزاست ابا داشتند كه كه اين فصل را بگشايند تا سختى از[ خود] به ميان نيايد امااصرار و پافشارى ما باعث شد كه عنان گفتگو به اين سمت كشيده شود واستاداز حركتهاى موثر خود و ديگر بزرگان حوزه در راه آرمانهاى والا و مقدس حضرت امام و تلاش براى شناساندن بيشتر واعلان مرجعيت واعلميت معظم له مطالبى را بفرمايند .

در فصل دوم اين شماره گفتگوى ما حال و هواى ديگرى بخود مى گيرد. از آنجا كه تربيت نفس و صافى گردانيدن اعمال از نيرگيها بسيار دشوار است استاد تصويرى زيبا و پر جاذبه از زندگى زاهدانه نيك مردانى كه بااخلاص رسالت خويش راانجام داده اند منعكس مى كند تا سرمشقى باشند درخشان ازانديشه نيك واخلاص عمل بزرگان براى پويندگان راه آنان به آرزوى آن كه ما طلاب با توجه به مسووليت سنگينى كه امروز در حفظ و پاسدارى ازارزشهاى والا و مقدس انقلاب اسلامى داريم ازاين همه زهد و خلوص چهره هاى درخشان حوزه هاى علميه بقدراستعداد بهره ياب گردي

حوزه : حضرت عالى يكى از چهره هاى مبارزايران اسلامى هستيد كه در دوران ستم شاهى عليه استبداد مبارزه كرده ايد. خواهش مى كنيم مقدارى از خاطرات آن دوران و چگونگى فعاليت هاى خود را براى ما بيان بفرمائيد.

استاد: من از جمله كسانى هستم كه توفيق داشتم چند سالى در مكتب پر فيض حضرت آيت الله العظمى امام خمينى درس بخوانم و علاوه بر مطالب علمى از سجاياى اخلاقى ايشان نيز بهره ببرم . در طول اين ساليان با توجه به متون و موازين اسلامى دريافته بودم كه مسووليت روحانيت خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمى شود. به اين جهت از آن روز كه حضرت ايشان انقلاب و تحول را آغاز كردند من سعى كردم كه پشت سرايشان بقدر توانم گام بردارم .

در آن زمان جلسات مرتبى با رفقاى همفكر خود داشتيم كه در آن نسبت به مسائل جارى گفتگو مى شد و براى پيشبردامور تصميماتى اتخاذ مى گرديد. گاهى اعلاميه هاى عليه رژيم و شاه امضاء مى كرديم .البته متن بعضى از آن اعلاميه ها را نيز گاهى من تنظيم مى كرديم . در نشر و توزيع آنها نيز همكارى نزديك داشتم . افرادى را به اين منظور به نقاط مختلف كشور مى فرستاديم .

بعدازاين كه حضرت امام را به تركيه تبعيد كردند اعلاميه هايى كه عليه رژيم از قم صادر مى شدامضاى من را نيز داشت . به همين جهت در آن زمان چند نفر ماموراز طرف ساواك به منزل ما ريختند بطور دقيق همه جا را گشتند ! حتى يادم هست كه

كتابها را نيز ورق مى زدند. مقدارى از كتابها را برداشتند بردند و مرا نيز دستگير كردند و به ساواك قم كه در خيابان راه آهن بود بردند. شبى را آنجا بسر بردم بعد منتقل شدم به تهران زندان قزل قلعه .

قزل قلعه يكى از زندانهاى رژيم شاه بود كه افراد را در آن زمان به آنجا مى بردند. در زندان متوجه شدم كه آقايان ديگرى نيز آنجا هستند از جمله : آيت الله منتظرى مرحوم آقاى ربانى شيرازى آقاى مرواريد آقاى جنتى آقا آذرى قمى فرزند آيت الله منتظرى و بعد مرحوم آقاى قدوسى و آقاى حيدرى را هم آوردند.البته همگى ما در سلولهاى انفرادى بوديم و فقط روزى سه مرتبه صبح ظهر و شام در سلول را باز مى كردند و ما حق داشتيم براى تجديد وضواز آن خارج بشويم . هنگامى كه مرا براى دستشويى مى بردنداز دورازاين آقايان را ديدم و فهميدم كه اين آقايان هم آنجا هستند.

داخل سلولها لامپ نبود تنهااز روزنه كوچكى كه بالاى درها وجود داشت شعاع كم سوئى از روشنائى داخل سالن به درون سلول مى تابيد.اين سلولها به اندازه اى كوچك بود كه اگر دست هايمان را باز مى كرديم به ديوارهاى دو طرف مى رسيد. كف سلولها را با آجرهاى ناهموار فرش كرده بودند به گونه اى كه موقع خوابيدن پشت كمرانسان را به سختى مى آزرد.

حدود سه ماه بدون محاكمه و ممنوع الملاقات با اين وضع دراين سلولها بوديم و بجز هنگام تجديد وضواز آن نمى توانستيم خارج شويم . بعداز محاكمله روزى فقط ده دقيقه ما را به عنوان هواخورى داخل حياط زندان مى بردند كه قدم بزنيم هنگامى كه مرا براى بازجويى بردند مهم ترين حرف آنان اين بود كه شما طرفدار حضرت امام هستيد و به پشتيبانى ازايشان اعلاميه مى نويسيد وامضاء مى كنيد. نزديك دو ماه كه از تاريخ محاكمه گذشت من آزاد شدم .

چند ماه از آزادى من نگذشته بود كه مسافرتى به همدان داشتم . در همدان علماء و غيرعلماء به ديدن بنده آمدند. تابستان بود من در مدرسه همدان درسى شروع كردم كه مورداستقبال واقع شد. ساواك همدان ازاين موضوع كه جوانهاى شهر و مردم با من رابطه داستند وبه درس و بحث مى آمدند نگران بود به اين جهت مرا به بهانه اى گرفتند و به تهران فرستادند. دوباره روانه زندان قزل قلعه شدم و چندين ماه در آنجا زندانى گشتم .

بعداز آزادى از زندان مدت زيادى به اصطلاح ممنوع المنبر بودم و حق نداشتم به

وعظ و خطابه بپردازم . در همين ايام از من دعوت شد كه مسافرتى به رفسنجان داشته باشم . من دعوت را پذيرفتم و براى ايراد سخنرانى به رفسنجان رفتم . بعداز دو سه منبر ساواك كرمان مطلع شد و ازادامه جلسات سخنرانى جلوگيرى كرد.

از آن تاريخ به قم برگشتم و مشغول درس و بحث شدم و در فرصت هاى مناسب و موقعيت هاى گوناگون هدف خود را تعقيب مى كردم تااين كه جريان 19 دى 56 بوجود آمد.

در روزنامه اطلاعات 17 دى 56 مقاله توهين آميز و تندى عليه حضرت امام كه آن زمان در نجف تشريف داشتند چاپ شد.انتشاراين مقاله خشم آقايان اساتيد و فضلاى حوزه قم را برانگيخت . به همين مناسبت جلسه اى در منزل اين جانب برگزار شد كه در آن آقايان : مشكينى مكارم و وحيدخراسانى نيز حضور داشتند. در آن جلسه تصميم گرفته شد كه به عنوان اعتراض به انتشار چنين مقاله اى حوزه قم تعطيل شود. حوزه قم و اساتيد بزرگ مى رفتند كه در آنجا جلسات سخنرانى دراعتراض به رژيم برگزار مى شد. روز 19 دى كه قبل از ظهر آقايان به منزل بعضى اساتيد رفته بودند قرار گذشته بودند كه بعدازظهر منزل ما تشريف بياورند. اين قرار را در نماز جماعات هم اعلام كرده بودند.

از حدود ساعت يك بعداز ظهر عده اى از آقايان آمدند و چندين بلندگو داخل منزل و كوچه نصب كردند. رفته رفته جمعيت مى آمد منزل و كوچه از جمعيت متراكم شده بود به گونه اى كه جمعيت به خيابان رسيده بود.

بنده آن روز لازم دانستم صحبتى بكنم . به نظر خودم سخنرانى جامع و تندى عليه جنايتهاى رژيم شاه انجام دادم .البته قبل از من داماد اينجانب آقاى سيدحسين موسوى تبريزى سخنرانى جامعى كردند.

در آن سخنرانى من لازم دانستم كه انگشت روى مركز و منبع اصلى جنايتها بگذارم ازاين رو مركزيت را هدف قرارداده و شاه را به سگ تشبيه كردم واين اشعار را در ضمن صحبت خود خواندم .




  • مه فشاند نور و سك عوعو كند
    چون تو خفشان بسى بينند خواب
    كى شود دريا ز پوز سگ نجس
    كارك خود مى گذارد هر كسى
    خس خسانه مى رود بر روى آب
    در شب مهتاب مه را بر سماك
    اى بريده آن لب و حلق و دهان
    مصطفى مه مى شكافد نيمه شب
    آن مسيحا مرده زنده مى كند
    آن جهوداز خشم سبلت مى كند



  • هر كسى بر طينت خود مى تند
    كاين جهان ماند يتيم از آفتاب
    كى شود خورشيداز پف منطمس
    آب نگذارد صفا بهر خسى
    آب صافى مى رود بى اضطراب
    از سگان و عوعوانشان چه باك
    كه كند تف سوى ماه آسمان
    ژاژ مى خوابد زكينه بولهب
    آن جهوداز خشم سبلت مى كند
    آن جهوداز خشم سبلت مى كند



اين اشعار را كه از مولوى است تطبيق كردم بر جريان آن روز مردم ازاين صحبت جامع و منطقى و كوبنده شارژ شدند و با شعارهاى تنداز منزل حركت كردند. من خودم نيز لازم دانستم كه با مردم بروم . آمديم بيرون از كوچه كه گذشتيم وارد خيابان شديم .ابتداى جمعيت به چهار راه مقابل كلانترى رسيده بود. درانيجا مزدوران رژيم مردم را به گلوله بستند و با سلاح گرم به مردمى كه هيچگونه وسيله دفاعى نداشتند حمله كردند. عده اى از مردم شهيد شدند عده اى مجروح و زخمى و عده اى هم توانستند جان سالم بدر برند. همين جريان موجب حركت و قيام مردم در ديگر شهرهاى مختلف ايران شد. به بهانه بزرگداشت شهداى اين روز قيام فراگير ملت ايران از تبريز آغاز و رفته رفته تمام ايران را فرا گرفت .

به همين مناسبت كوچه ما كوچه قيام نام گذارى شد. و وقتى حضرت امام دام ظله به قم مشرف شدند به منزل ما نيز تشريف آوردند و به محضرايشان عرض شد كه انقلاب اسلامى ازاين خانه آغاز شده است .

بعدازاين جريان سخنرانى در روز 19 دى درانتظاراين بودم كه ساواك دنبالم بيايد و دستگيرم كند به اين جهت در تهران كارى داشتم رفتم كه آن راانجام دهم . وقتى به تهران رفته بودم شبانه به منزل ما ريخته و همه جا را گشته بودند. وقتى از تهران برگشتم جريان را به من گفتند. من بعداز خدا حافظى و آماده شدن به ساواك تلفن زدم و گفتم :اگر با من كارى داريداز تهران برگشته ام . حدود نيم ساعت بعد آمدند و مرا بردند. نيم روزى در شهربانى قم معطل شدم بعد مرا به خلخال تبعيد كردند .

تبعيدى من در خلخال چندين ماه به طول انجاميد. دراين مدت نسبت به من سخت گيرى فراوان مى شد. هر روز لازم بود به شهربانى رفته و دفترى راامضا كنم . منزل ما را شديدا كنترل مى كردند حتى رفت و آمدهاى عادى را زير نظر داشتند.

تهيه ازراق عمومى را براى ما مشكل كرده بودند و به كسبه سفارش مى كردند كه از فروش اجناس مورد لزوم به ما خوددارى كنند.

يك روز صبح كه براى امضاى دفتر رفته بودم به من گفته شد كه ديگر به منزل برنگردم چون مى خواستند مرا به سقز ببرند. هر چه اصرار كردم كه بروم و حداقل خبر بدهم پذيرفته نشد. مرا به همراه چند مامور به سقز منتقل كردند.

در سقز چند نفر ديگراز آقايان نيز تبعيد بودنداز قبيل آقاى احمدى خمينى شهرى آقاى سيدعلى دستغيب شيرازى و آقاى فهيم كرمانى .

دوران تبعيد را با مشكلات فراوان آن سپرى مى كرديم . دولت شريف امامى كه روى كار آمد براى كسب وجاهت - به اصطلاح - زندانى هاى سياسى را آزاد مى كرد و تبعيديها را بر مى گرداند - همان زمان آيت الله العظمى منتظرى و مرحوم آيت الله طالقانى آزاد گشتند. دراين زمان نيز من از تبعيدگاه آزاد شدم .

بعداز آزادى به قم آمدم و براى زيارت حضرت امام كه آن موقع در پاريس تشريف داشتند به پاريس رفتم . بله اين مرورى بود كلى بر جريانهاى آن زمان كه بر ما گذشت .

حوزه : آيا دفعه دوم كه شما زندان رفتيد مانند دفعه اول در سلول بوديد؟

استاد: بله اين دفعه هم در سلول زندانى شدم . سلولهايى بود شبيه حمامهاى نمره كه دو رديف سلول در يك سالن مسقف بنا شده بود. مدتى كه ما در آنجا بوديم رنگ آسمان و خورشيد را نديدم مگر همان چند لحظه اى كه دراواخر ما را براى هواخورى بيرون مى آوردند.

تنها دو تا پتوى خشك به ما داده بودند. داخل سلولها را هم به گونه اى ساخته بودند كه بقدرامكان بتواندانسان را ناراحت كند. درون سلول تاريك و رنج آور بود. تا مدت زيادى هيچ چيز براى مطالعه در اختيار ما نمى گذاشتند. تنها بعداز محاكمه بود كه تا حدودى ازاين مشكل كاسته شد و بعضى از كتابها را مى گذاشتند مطالعه كنيم كه متاسفانه به علت كمبود نور فقط در روز آن هم با مشكل فراوان مى توانستيم مقدارىمطالعه بكنيم .

غذاى آنجا نيز بسيار نامناسب بود. غذايى بود شبيه به آش همچنين از نظر

بهداشت حمام و غيره هم مشكلات فراوان داشتيم . علاوه براين افرادى را در آنجا شكنجه مى كردند كه صدايشان مى آمد بسيار دردناك و ناراحت كننده بود. مجموعه اين امور نوعى شكنجه روحى بود كه عمدا براى زندانيان فراهم شده بود.

حوزه : يكى از فعاليتهاى مهم علماء قم اعلان مرجعيت و اعلميت امام خمينى بود لطفا دراين باره توضيح دهيد.

استاد:از جمله جريانهاى كه در آن دوران پيش آمد جريان فوت مرحوم آيت الله حكيم[ ره] بود. ما به لحاظ خصوصيات علمى و ديگر خصائص روشن و بارزى كه در حضرت امام سراغ داشتيم تصميم گرفتيم كارى كنيم كه چهره ايشان خارج از حوزه هاى علميه نيز براى مردم بهتر و كاملتر شناخته شود.ازاين جهت تصميم گرفتيم اعلاميه اى بدهيم كه : بعداز مرحوم آقاى حكيم مردم به حضرت امام مراجعه كنند. دوازده نفراز مدرسين حوزه علميه قم اين اعلاميه را در تاييد مرجعيت حضرت امام بعداز مرحوم آقاى حكيم امضاء كردند.از جمله آقايان : آيت الله منتظرى مشكينى ربانى شيرازى ابراهيم امينى انصارى شيرازى فاضل خزعلى جنتى صالحى نجف آبادى واينجانب اعلاميه را صادر كرديم . علماى شهرستانهاازاين اعلاميه استقبال خوبى كردند و در بعضى از مراكز آقايان اعلاميه را روى منبر براى مردم خوانده بودند تاثير زيادى گذاشته بود. بعداز صدوراين اعلاميه منتظر بودم كه دنبالم بيايند چرا كه مى دانستم صدور چنين اطلاعيه اى بى عاقبت نيست . همينطور هم شد يك روز ظهر مامورين ساواك ريختند منزل ما منتهى در آن جريان من دستگير نشدم چرا كه منزل ما دو در داشت كه آنها نمى دانستند من از در ديگر خارج شدم و به منزل همسايه رفتم و آنها موفق به دستگيرى من نشدد. در همان روز دنبال همه امضاء كنندگان اعلاميه رفته بودند كه موفق به دستگيرى عده اى هم شدند. دراين جريان دو سه ماه متوارى بودم . رفتم همدان براى زيارت الله آقاى آخوند و بعد رفتم مشهد. دراين جريان ساواك نتوانست مرا دستگير كند. ما مى دانستيم كه راه حضرت امام وانديشه ايشان درست واساسى است به اين جهت دوست داشتيم ايشان دراين راه تقويت شوند. عكس العمل آن هم بحمدالله خود بود چرا كه درايران مردم زيادى مقلد آقاى حكيم بودند .

تصور مااين بود كه باامضاى دوازده تن از مدرسين حوزه علميه قم مردم ايران احساس وظيفه مى كنند و به حضرت امام مراجعه خواهند كرد.

در سالهاى 42 و جريانهاى آن دوران نيز عموما شاگردان حضرت امام پشت سرايشان گام بر مى داشتند و در تقويت راه ايشان كوشش لازم را داشتند.

نكته اى را متذكر شوم مرحوم آيت الله ربانى شيرازى جزءافرادى بودند كه نسبت به بسيارى از آقايان ديگر بيشتر زندان رفته و تبعيد شده بودند.

مى توان گفت كه : مرحوم آيت الله ربانى شيرازى اكثر عمر خود را يا در زندان بود و يا در تبعيد بسر مى برد. روحيه اى پرخاشگر و تند نسبت به رژيم داشت . در همان زندان قزل قلعه كه بوديم چنان بر سر مامورين داد مى زد كه واقعاازاو مى ترسيدند.اگر مى توانست در سلول را مى گشود و بيرون مى آمد.اگراتفاقا در سلول باز مى ماند حتمااين كار را مى كرد. به سخت گيريهايى كه براى اين كار بود هيچ توجه نداشت .

نكته ديگرى كه تذكرش بد نيست مقارن بودند سال فوت مرحوم آيت الله حكيم با سال شهادت مرحوم آقاى سعيدى در ساواك شاه بود. مرحوم سعيدى در همان سال براثر شكنجه بسيار به شهادت رسيد.اميدواريم خداوند متعال او را بااجداد طاهرينش محشور كند.

حوزه : لطفا مقدارى هم از خاطرات دوران تبعيد در خلخال و سقز بيان بفرمائيد.

استاد: در آن دوران رسم بود كه به ديدار آقايان تبعيدى مى رفتند كه اين خود يك نوع مبارزه با رژيم به حساب مى آمد. به ديدن من هم مى آمدند بخصوص آن زمان كه در سقز بودم دوستان زيادى تشريف مى آوردند. عموما سعى من اين بود كه دراين مجالس ديدار نوعى تبليغ و روشنگرى نيز باشد. تا حدامكان سعى مى كردم مطالبى را براى آقايا نداشته باشم . گاهى از آيات قرآن كريم و بعضى ازاحاديث در رابطه با فرجام ظلم و ستم و عاقبت صبر واستقامت كمك گرفته و نسبت به روحيه مقاومت واميد ورزيدن مطالبى بيان مى كردم . و چون طبع شعرى هم دارم در خلخال كه بودم قطعه شعر نسبتا بلندى گفته بودم كه در آن نمايى از ظلم و جنايت هاى رژيم منفور پهلوى و قيام مردم شهرهاى ايران و چگونگى سركوب اين قيامها بيان شده بود. علاوه بر

اين با تكرار كردن[ اميد به پيروزى] سعى شده بود نمايى از روحيه قوى و خستگى ناپذير مردم انقلابى ما در مقابل وحشى گريهاى رژيم عرضه شود. در آخر هم مضامينى بود كه مى رساند شخص تبعيدى يعنى خود من با تمام سختيهائى كه برايم فراهم شده هيچ احساس خستگى نمى كنم 1 . دوستاين كه به ديدن بنده مى آمدند بسيار مايل بودند كه آن اشعار را بشنوند و عموما آن را يادداشت كرده و به عنوان نوعى ارمغان با خود مى بردند.

حوزه :از حضور حضرت عالى تقاضا مى كنيم نسبت به تحقيقاتى كه داشته ايد چه آن مقدار كه منتشر شده يا در دست تحقيق و به صورت فيش و يادداشت است توضيحاتى بفرماييد.

استاد: مقدمتا يكى از موضوعاتى كه لازم است ما توجه داشته باشيم موضوع نويسندگى و داشتن قلم است .افراد زيادى بودند كه سالا ن درازى زحمت كشيدند و درس خواندند ولى چون قلم نداشتند محصول آنچه زحمت كشيدند در سينه هايشان باقى مانده واز دنيا رفته اند واز آنها آثارى باقى نمانده است . بسيارى از علماءاسمشان برده مى شود ولى آثارى از آنها باقى نيست . ولى آنها كه اهل قلم بودند و در فن نويسندگى مهارت داشتند توانسته اند دست به تاليف بزنند و آثار علمى خودشان را بنويسند قرنهاست كه از دنيا رفته اند اما آثارشان هست .از آنها استفاده مى شود نامشان جاودان است . در كلام حضرت امير مومنان[ ع] در نهج البلاغه نيز هست كه ايشان فرمودند يا كميل :

معرفه العلم دين يدان به به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و جميل الا حدوثه بعد و فاته والعلم حاكم والمال محكوم عليه .

مرحوم والد ماازابتداى تحصيل بنده عنايت زيادى داشتند كه با فن نويسندگى آشنايى پيدا كنم . خدمت آن بزرگوار بود كه با قلم آشنا شدم .

راجع به كتابهايى كه بنده نوشتم آنچه چاپ و منتشر شده است عبارت است از:

1. كتاب انسان و جهان موضوع اين كتاب نوعى خداشناسى است با توجه به شگفتيهاى آفرينش جهان وانسان .

2. شگفتيهاى آفرينش كه مربوط به عالم گياهان و جانوران است .

3. جهان آفرين كه مربوط است به عجايب منظومه شمسى .

4. كتاب دانش عصر فضا كه موضوع آن ستارگان ثابت است با مقدماتى جامع .

5. كتاب داستان باستان .

6. كتاب ما و مسائل روز.

قبل ازانقلاب چند سالى در حوزه علميه قم پنجشنبه ها در مدرس مدرسه فيضيه درسى داشتم به نام[ جلسات علمى پرسش و پاسخ] در آن جلسات سوالات زيادى مطرح مى شد كتبى و شفاهى كه به آنها پاسخ مى گفتم . مجموع اين پرسش و پاسخ ها موضوع اين كتاب را شكل مى دهد. عده اى از فضلاى حاضر در آن جلسه كه نامشان نيز در پشت جلد كتاب هست با نظارت بنده اين كتاب را تنظيم كردند. دو نفراز تنظيم كنندگان آن كتاب به شهادت نائل گشتند.البته سه جلد كتاب كوچك هم به نام جلسات علمى پرسش و پاسخ بعد چاپ شد كه اين هم محصول همان جلسه روزهاى پنجشنبه چندين ساله است .

7. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه دراين كتاب چهره خوارج ترسيم شده است .

8. آغاز يك حركت انقلابى در مصر مربوط به عهدنامه مالك اشتراست .

9. بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه .

دراين سه كتاب برخى از مطالب درس نهج البلاغه چاپ شده است .اين درس در مسجداعظم قم با شركت صدها نفراز فضلاى محتر حوزه علميه قم برگزار مى شد. من در ضمن مطالعات اين درس : مطالب نهج البلاغه و شروح چهارگانه آن را يعنى شرح ابن ابى الحديد شرح خوئى شرح بحرانى و شرح فى ظلال را دسته بندى كردم كه به نظر من كتاب جامع و جالبى را تشكيل داده داست ولى هنوز موفق به چاپ آن نشده ام .البته ساواك مانع ادامه اين درس شد.

10.اقتصاداسلامى (در دو جلد)اين كتاب مجموع سلسله مقالات مختلف و متنوعى است كه قبلا در مجله پاسداراسلام به چاپ رسيده بود.

11. منطق خداشناسى اين كتاب محصول درسهايى است كه در حوزه مقدسه قم پيرامون مسائل خداشناسى داشتم .

12. جمهورى اسلامى وقتى كه انقلاب پيروز شد يعنى شبهاتى پيرامون آن مطرح مى كردند: كه چه مى شود و چه خواهد شد. روزنامه ها هم مطرح مى كردند. من اين كتاب را نوشتم كه پاسخ گوى بعضى از شبهات آن روز باشد.

13. جهاد.

14. آمادگى رزمى و مرزدارى دراسلام .

اين كتاب درس خارج فقه بنده در حدود سال 1350 است كه پس از تنظيم و ترتيب خواستم چاپ كنم ولى ساواك مانع شد و نگذاشت تااين كه مسافرتى براى من به كشور پاكستان پيش آمد. در ضمن سفر چون كتاب را همراه داشتم دادم تا به طبع برسانند كه در لاهور پاكستان چاپ شد. متاسفانه چون خودم نظارت بر چاپ نداشتم غلط زياد دارد.اكنون كه نسخه هايش تمام شده بايد در فرصتى تجديد چاپ گردد.البته اين كتاب را نويسنده محترم آقاى محمدى اشتهاردى به فارسى ترجمه كرده و اكنون زير چاپ است .

حوزه :اگر ممكن است انگيزه مسافرت به پاكستان را بيان بفرماييد.

استاد:انگيزه مسافرتم به پاكستان اينگونه بود كه : حدود پانزده نفراز علماء و فضلاى پاكستان با چند نفراز مشاهير آن كشور به قم آمده بودند. در ضمن به منزل ما هم آمدند و گفتند: ما آمده ايم كه يك نفراز مجتهدين حوزه قم را به پاكستان ببريم چون در آنجا حدود سى ميليون شيعه هستند كه رهبر و سرپرستى ندارند كه از لحاظ علمى و آگاهى هاى لازم وزنه اى باشد و بتواند شيعه را در مقابل وهابيت و كمونيستها حفظ و تقويت كند. به من نيز براى رفتن به پاكستان پيشنهاد كردند. من گفتم : شما با آقايان ديگر نيز صحبت كنيد. من نظرم را روز آخر به شما مى گويم .اين افراد حدود پانزده روزاينجا بودند و در درس آقايان شركت مى كردند. جلسه درس ما هم چند دفعه آمدند.اواخر آمدند و گفتند: نظر شما چيست . گفتم : آقايان چه گفتند؟ گفتند:افراد مورد نظر ما عذرهائى داشتند و هيچ كس تاكنون جواب مثبت نداده است .

من گفتم : حال من مى آيم پاكستان تااوضاع آنجا را ببينم .

گفتند: همين هم براى ما مغتنم است .

آنجااحساس كردم كه ما طلبه ها و حوزه هاى علميه در رابطه با پاكستان كه در حدود سى ميليون شيعه

دارد مسووليت شديد داشته و داريم چرا كه سى ميليون شيعه هستند در مقابل سيل انبوه شبهاتى كه از طرف وهابيان بهائيان و كمونيستهاالقاء مى شود و تقويتهاى بى اندازه اى كه اجانب و مستكبرين از آنان در مقابل شيعيان به عمل مى آورند مخصوصا كمك هاى مادى عربستان سعودى .

من در حدود بيست و پنج روز آنجا ماندم و در جلسات آنان شركت كردم . شيعيان پاكستان مردمى با صفا و صميمى و خوش عقيده هستند.

متاسفانه آب و هواى پاكستان با وضعيت مزاجى من سازگار نبود لذا بنده هم به آنان جواب منفى دادم .

حوزه : حضرت استاد اكنون اسامى كتابهايى را كه هنوز چاپ نشده است بفرماييد.

استاد:اما كتابهايى كه چاپ نشده عبارتنداز:

1. راهنماى نهج البلاغه و شروح آن . موقعى كه نهج البلاغه را بحث مى كردم چهار شرح مورد نظرم بود: شرح ابن ابى الحديد شرح خوئى شرح ابن ميثم بحرانى و شرح فى ظلال تاليف محمدجواد مغنيه . دراين شروح مطالب بگونه متفرق آمده است . مطالب اين شروح را طبق حروف تهجى دسته بندى كردم و مشخص كردم هر كدام ازاين شروح موضوعات را ( اعم از مطالب يااعلام ) در كجا بحث كرده اند.

اگراين كتاب چاپ شود راهنماى خوبى خواهد بود براى بهره بردارى از نهج البلاغه و شروح آن .

2. طبقات رجال اين كتاب مربوط به اساتيداست و براى آشنايى با طبقات خيلى مفيد خواهد بود. مقدار زيادى از آن نوشته شده ولى تكميل نشده است .

3. قضاء و شهادات درس خارج فقه اينجانب است .

4.ارث

5. خمس وانفال اين مبحث سال گذشته ما بود كه نوشته ام ولى چاپ نشده است .

حوزه :با توجه به اين كه بخشى از نوشته هاى شما مباحثى است پيرامون خداشناسى و مسائل عمومى اين بحث لطفاانگيزه خود رااز نگارش آنها و همچنين كيفيت تاثير اين نوع مباحث را در جامعه بيان بفرماييد.

استاد: در پاسخ به اين سئوال بايد جو و محيط را در نظر گرفت . حالا كه انقلاب اسلامى الحمدلله تعالى پيروز شده است شايد به نظر برسد كه اين گونه بخشها خيلى مفيد و موثر نيست اما در آن زمان كه اين كتابها نوشته شده شبهات و حرفهاى زيادى مطرح بود كه وجود چنين بحث هايى را ضرورى مى كرد.

روزى مرحوم علامه طباطبائى در جلسه درس من هم شركت مى كردم فرمودند كه:[ كتابى بدستم رسيد دو مرتبه آن را مطالعه مى كردم فرمودند كه : راز آفرينش انسان بود كه آن زمان چاپ شد. در رابطه با خداشناسى بود كه بحث هاى مختلفى داشت درباره حيات دريا و هوا.ايشان فرمودند:ازاين قبيل كتابهااگر بتوانيد بنويسيد خيلى موثراست . در آن زمان كه اينها را ما مى نوشتيم موثر بود. جوانها نيز به اين كتابهااقبال فراوان داشتند از جمله به همين كتاب منطق خداشناسى كه در آن موقع نوشتم .

حوزه : در سير تاليفات شما مى رسيم به نهج البلاغه ولى بعدا مى بينيم درس نهج البلاغه ترك مى شود و وارد مباحث فقهى مى شويد. شاگردان شما كه خاطرات خوشى از آن درسها داشتندافسوس آن درسها را دارند. چرا درس نهج البلاغه با تمام اهميت و غربتى كه دارد و به مراتب گفتن آن از ديگر درسها مشكل تراست ترك مى شود و به جاى آن به درسهاى ديگر پرداخته مى شود.

استاد: متاسفانه بعداز پيروزى انقلاب شايد هفتاد- هشتاد درصداز طلبه هاى خوب و مستعد كه نوعا به اين مباحث علاقمند بودنداز حوزه جذب مراكز ديگر شدند و حوزه را ترك گفتند. فكر علمى متاسفانه قدرى متوقف شده است .

براى امتحان و اداء مسووليت و وظيفه من سه - چهار سال پيش باز دو مرتبه درس نهج البلاغه را تصميم گرفتم شروع كنم .ابلاغ شد واعلاميه زده شد كه اين درس

شروع مى شود ولى آن شور واستقبال لازم را چون نديدم ادامه پيدا نكرد. على اى حال بنده اگر لايق باشم آماده اداء وظيفه هستم .

حوزه : حضرت عالى چه شيوه اى را براى مطالعه كردن و يادداشت بردارى براى تدريس و چه شيوه اى را براى مطالعه و فيش بردارى براى تاليف مى پسنديد.

استاد: يكى از چيزهايى كه براى ما خيلى لازم است دست به قلم داشتن است . بنده هر وقت بخواهم مطالعه كنم اول كاغذ و قلم آماده مى كنم و بعد شروع به مطالعه مى كنم . مطالعه بايد با نوشتن توام باشد. بله ما دو نوع مطالعه داريم يك نوع آن براى درس گفتن است . دراين قسمت وقتى بنده مطالعه مى كنم اولا يك كتاب مطالعه نمى كنم واين رااز اساتيد بزرگ خود مخصوصا آيت الله سيدمحمد محقق داماد قدس سره ياد گرفتم در مطالعه تمام كتب مربوط به آن موضوع را نگاه مى كنم مثلا مكاسب را مى خواستم مطالعه كنم تمام حواشى و تقريرات آن را هم نگاه مى كردم . بعد نتيجه را كه هر كسى چه مى گويد مى نوشتم . مطالعه كه تمام مى شد دو - سه صفحه مطلب نوشته بودم و بعد براى درس فردا تنظيم مى كردم . تنظيم مواد خام خيلى اهميت دارد شروع از كجا باشد اختتام كجا باشد ترتيب مطالب چگونه باشد. گفتن يك مطلب منظم خيلى مفيد است .

چرا كه هم آن شخصى كه مى گويد دچار تشنج نمى شود و هم شنونده بهتر مى تواند به خاطر بسپارد و يادداشت كند.

در نوشتن مطالب سعى مى كردم مطالب پيرامون موضوع مورد نظر رااز منابع مختلف جمع آورى كرده و بعد آن را تنظيم كنم .البته در تمام يادداشتهاى مدرك صحيح و كامل آن را يادداشت مى كردم و عموما چيزى را بدون مدرك يادداشت نمى كردم .اين كار فايده زيادى دراستحكام دارد. بعدازاين كار تنظيم آن فرا مى رسيد و بعد هم مراحل ديگر. آنچه مهم است كه در نويسندگى مورد نظر باشد اين است كه : شعى شود مرتب بنويسيم . بعضى ممكن است چيزى بنويسند اما نامرتب و نامنظم بنويسند اين نوع نوشتن هيچ فايده اى ندارد .

فهرست و نظم و نوع قلم و كاغذ اينها همه بايد مورد ملاحظه دقيق باشد. كاغذ و قلم حتى بايد مورد دقت باشد كه يك وقت كاغذ و قلمى انتخاب نشود كه نوشته زود محو

شود و باقى نماند.

حوزه : با توجه به حساسيت و شرايط زمانى راجع به وضع معيشتى روحانيت مطالبى بفرماييد.

استاد:اينجا لازم مى دانم يك نكته اى را متذكر شوم و آن اين كه : طبيعت دانش و علوم بويژه علوم حوزه اى علوم اسلامى فقه اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين با توجه به رفتاه و ماديات نمى سازد.

شايد بهمين علت است كه مى بينيم در سالهاى اخير فضلا و فقهائى مانند سابق تربيت نمى شوند. فقهاى بزرگى كه هر يك در منطقه خود وزنه اى بودند مانند: آيات حاج سيداحمد خوانسارى حاج شيخ محمدتقى آملى حاج شيخ بهاءالذين محلاتى آقاى بهبانى آقاى حاج سيدهادى ميلانى از دنيا رفته و جايگزين ندارند يعنى خلائى كه بجهت از دنيا رفتن آنان بوجود آمده پر نشده است . سابقا به زندگى مختصرى در دوران طلبگى بلكه تا آخر عمر قناعت مى شد. علماى بزرگ يا مشكلات بسيارى درس خواندند و در طول زندگى خود بسيار مراقب احوالات خويش بودند .

كسى كه درس مى گويد بهتر مى تواند روحيات افراد و ميزان دقت و تلاش آنان را بيابد.

تاسف مى خورم كه سابقاافرادى كه در حوزه مقدسه قم درس مى خواندند نوعا دقيق تر و كاملتر درس مى خواندند مثلا ما هنگامى كه مكاسب مى خوانديم تمام حواشى مربوط به مكاسب و تقريرات آن را و همچنين در رسائل و كفايه تمام حواشى و تقريرات مربوط به درس را مطالعه مى كرديم .

طلاب قديم خيلى منظم و دقيق درس مى رفتند. هيچ درسى و بحث را تعطيل نمى كردند. براى فصول و روزهاى تعطيل درس و بحث خاص داشتند.

در رابطه با قناعت خاطره اى دراينجا نقل مى كنم : من از همدان كه به قم آمدم لمعه و قوانين مى خواندم . پس ازاين كه مدت چهارده سال بود كه به قم آمده بودم و مشغول تحصيل و تدريس بودم و يكى از مدرسين قم به حساب مى آمدم حتى پس از تاهل منزل اجاره مى كردم البته نه يك حياط دربست بلكه يك اتاق . در يك سال به لحاظ ناملايماتى كه پيش آمد من چهار مرتبه منزل اجاره اى را عوض كردم . از

منزل سوم كه به منزل چهارم نقل مكان مى كردم اوائل زمستان بود. يك گارى كوچك كه تنها يك الاغ آن را حمل مى كرد تمام اثاث منزل مرا دريك مرتبه از منزل سوم به منزل چهارم منتقل كرد. تمام اثاث منزل چند كيسه ذغال و چند تا كتاب و مقدارى ظروف و چند قطعه زيلو بود. من بهمراه خانواده در حالى كه بچه اى در آغوش داشتم پشت سر آن گارى به منزل چهارم مى رفتيم .البته تنها من اينگونه نبودم بلكه افرادى زيادى اين چنين زندگى مى كردند.

حوزه : با توجه به شيوه شما كه در روزهاى چهارشنبه قبل از درس تذكرات و نصايح اخلاقى مى فرماييد و بويژه روى نكات اخلاقى در زندگى علما تكيه مى كنيد از شما خواهش مى كنيم ضمن تشريح انگيزه خود نسبت به اين شيوه برخى از آن نكات را نيز يادآور شويد.

استاد:اينجانب طبق تذكر بعضى ازاساتيد بزرگ بر خود لازم مى دانم حداقل هفته اى يك روز قبل از درس يك يا چند حديث و يا مقدارى از نهج البلاغه به ضميمه حلاتى از علماى بزرگ اسلام را بيان كنم تا قبل از هر كس براى خودم تنبه و موعظتى حاصل شود.

اين نكته را هم به تجربه دريافته ام كه بعداز تاريخ زندگانى حضرت رسول اكرم[ ص] وائمه معصومين[ ع] بيان زندگى علماء و بيان حالات ايشان آموزنده و مفيداست دراين زمينه هيچ تاريخ به اين مقدار مفيد و سازنده نيست .

با كمال تاسف يك كتاب جامع كه ابعاد گوناگون زندگى علماءاسلام را بررسى كرده باشد نداريم . كتابى كه وضع زمان هر يك از علماء را به خوبى ترسيم كرده باشد و بعد به چگونگى نقش اجتماعى آنان از لحاظ حضور در آيينه زمان همچنين تربيت شاگردان تاليفات تصنيفات و ديگر خصوصيات آنان بپردازند.

اين مطلب را شما بناچار بايداز درون كتابهاى مختلفى بيابيد. من سعى مى كنم مقدارى از مطالب موجود را مطالعه و به صورت پيش نويس گردآورى كنم واز همين مطلب گردآورى شده در بيان مطالب اخلاقى سود بجويم .

تاريخ علماى بزرگ ماانباشته از نكات بسيار آموزنده واخلاقى است كه مى تواند در زمينه هاى مختلف سازندگى انسان بگونه الگو و روش مفيد و موثر باشد. دراين

زمينه نكاتى را به صورت گذرا عرض مى كنم .

در ضمن مطالعه تاريخ زندگانى علماء بزرگ متوجه شدم كه بعضى از خصوصيات خوب اخلاقى مشترك بين تمام آن بزرگان است و بعضى از خصوصيات مختص به گروهى از آنان و يا فردى از ميان آن بزرگان كه اين خصوصيات ويژه بر حسب اوضاع زمان و يا شرايط خاصى در زندگى نمود و جلوه اى پيدا كرده است .

بررسى خصوصيات تك تك علماء و ويژگيهاى برجسته آنان فرصت بيشترى را مى طلبد به اين جهت فرازهايى از خصوصيات مشترك علماء را ذكر مى كنم .

1.اخلاص

از خصوصيات مشترك در ميان علماى بزرگ اسلام يكى ازاخلاص در عمل است . مهمترين چيز در نزد بزرگان ما خلوص نيت در تعليم و تعلم تاليف و تصنيف است .از مطالعه حالات آنان به خوبى به دست مى آيد كه به كمتر چيزى تااين اندازه اهميت مى دادند. سعى مى كردند كه تمام كارهايشان براى خدا باشد مثلا نوشته اند:از ميرداماد بيست سال هيچ فعل مباحى ديده نشده يااز شهيداول مادام العمر بعداز بلوغ هيچ فعلى مباح صادر نگشت يا مقدس اردبيلى چهل سال فعل مباح انجام نداد.

اين در سايه خلوص نيت امكان دارد. آنقدر به فكر خدا بودند و نيتى جز رضاى او در سر نداشتند كه تمام افعال به صورت مستحب در بيابد.

2.استقامت و پركارى

از خصوصيات علماى بزرگىيكى استقامت و پركارى و ثبات قدم است بگونه اى كه سعى مى كردند حتى دقيقه اى ازاوقات خود را بيهوده مصرف نكنند.

انبوه تاليفات و آثار آنان گواه اين مطلب است مثلا شما كتاب جواهر را ملاحظه كنيد اين كتاب در چهل و سه جلد و حدود بيست هزار صفحه چاپ شده است . يك نفر بتوانداين مقدار تحقيق و بررسى كند و بعد تاليف خود را بااين كيفيت و كميت ممتاز عرضه كند اين پس از تاييد و توفيق الهى جز نتيجه استقامت و پركارى نيست اين تاليف نمايانگراستقامت آن بزرگوار در كاراست .

در بعضى از جلدهاى جواهر دارد كه :اين جلد در فلان شب بعداز نيمه شب به پايان رسيده است مثلا شب قدر. حتى مى گويند: پسرايشان مريض بود و ايشان

در حال تاليف جواهر بودند. خبر دادند كه : پسر شما در حال احتضاراست .ايشان دقايقى چند براى عيادت رفتند و بعد بازگشتند و مشغول نوشتن شدند. خبر دادند كه : پسرتان فوت كرد. ايشان فرمودند: ببريد غسل بدهيد كفن بكنيد هنگام نماز خواندن مرا خبر كنيد.ازاين قبيل نمونه ها كه حكايت از ثبات قدم علماء در كار مى كند زياد داريم مثلا صدوق[ ره] سيصد جلد كتاب تاليف كرده است كه متاسفانه بيش از بيست جلد در دسترس ما نيست و بقيه در حوادث زمان معدوم شده است . شيخ مفيد هفتاد جلد كتاب تاليف كرده است كه چند جلد بيشتر در دسترس ما نيست . مى گويند: علامه حلى پانصد جلد كتاب تصنيف كرده است .البته اين موضوع نه ازاين جهت است كه اينان از لحاظ استعداد و ذكاوت فوق العاده بوده اند بلكه بيشتر به اخلاص و جديت واستقامت آنها مربوط مى شود. در جامع الشتات اواخر جلد دوم صفحه 756 يك نامه اى از ملاعلى نورى كه از علماى بزرگ اصفهان بودند به چاپ رسيده است . در اين نامه مرحوم ملاعلى نورى از مرحوم ميرزاى قمى ده سوال كرده است كه ايشان جواب داده اند. ميرزاى قمى در ضمن جواب مى نويسد:[ حقير در همه چيز قليل البضاعه و سيى الحفظ و بطئى الانتقال و قليل الاسباب و الكتاب مى باشيم]. حافظه ام خيلى كم است به كندى به مطالب منتقل مى شوم . هر چنداين موضوع حاكى از تواضع اين عالم بزرگ است ولى در عين حال يك حقيقت است كه بيان فرموده است . در حالات شيخ مفيد نوشته اند: [لم تنم ليله واحده بكمالها] يك شب بطور كامل به خواب نرفته است . در حالات حاج ملامهدى نراقى نوشته اند :در نجف كه مشغول تحصيل بود نامه هايى كه از بستگانش مى آمد باز نمى كرد بخواند چرا كه مى گفته ممكن است مطالبى داشته باشد كه ذهن مرا مشغول كند و مرااز درس خواندن باز دارد. نامه ها را زير زيلوى حجره اش مى گذاشت تا در فرصتى بخواند. پدرايشان كه از دنيا مى رود نامه اى براى ايشان مى نويسند كه طبق معمول ايشان نمى خوانند. بعد نامه اى براى استادش مى نويسند كه : پدرايشان از دنيا رفته است ايشان را بگوييد بيايد به نراق كار لازم هست .استادش به وى مى گويد: شما بايد به نراق برويد زيرا كار لازمى هست .ايشان عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد.استاد مى گويد: پدرتان مريض است .ايشان عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد انشاءالله خداوند به ايشان شفا عنايت مى كند.استاد مى گويد: پدرتان فوت كرده است . عرض مى كند: شما درستان را بفرماييد خداوندايشان را رحمت

كند .استاد مى گويد: من لازم مى دانم شما به نراق برويدايشان عرض مى كند: چون شما امر مى كنيد بعداز درس مى روم .ايشان بعداز درس مى رود و سه روز بيشتر درنراق نمى ماند. بعدازاتمام كارها براى ادامه تحصيل باز مى گردد.

3. زمان شناسى

علماء و فقهاء بزرگ ما به زمان توجه داشته اند مثلا وحيد بهبهانى براى مقابله بااخباريين تلاش فراوان كرد. جريان اخباريين در آن زمان يك فاجعه بوده است .

اخباريين در آن زمان اوج گرفته بودند و عليه علماى بزرگ ما تبليغ مى كرده اند كه وحيد بهبهانى بناچار علم اصول را در كربلا در سردابى پشت درهاى مقفل مى گفت تااين كه بالاخره در نتيجه سعى و كوشش اين عالم بزرگ حقيقت آشكار واخباريين سركوب شدند.

ولذا گفته شده :

البهبهانى معلم البشر

مجددالمذهب فى الثالثعشر

يك وقت مرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى مى فرمودند: مرحوم محقق كركى در زمان صفويه خيلى قدرت به دست آورد و خيلى كارها كرد. معروف است كه در ميان علماى شيعه كمتر كسى به اندازه ايشان به شيعه خدمت كرده است . در تمام قرا و قصبات ايران امام جمعه و جماعت نصب كرد هيئت امر بمعروف و نهى از منكر تشكيل داد.كارهاى خيلى زيادى انجام داد و در آخر هم به شهادت رسيد. جزء شهداالفضيله است كه مرحوم علامه امينى در كتاب شهداءالفضيله ايشان را جزء شهدا محسوب داشته است .

آقاى بروجردى مى فرمودند: در آن زمان كه ايشان اين مقدار خدمت كرد و علماء قدرا پيدا كردند استعمار به اين فكرافتاد كه در مقابل اين پيشرفت سدى ايجاد كند ازاين رو جريان اخباريگرى را بوجود آورد. اخبار بين جبهه اى بودند در مقابل اصوليين و همين اختلاف خيلى به اتحاد مسلمين صدمه زده است . تاريخ اخباريين خود تاريخ قابل مطالعه اى است . كتاب روضات الجنات ج 1 چاپ جديد در صفحه 127 29 مساله را كه مورداختلاف بين اصوليين واخباريين مى باشد آورده است .

اخباريون قدرت زيادى به دست آوردند واصول خواندن را بدعت مى دانستند و

فقهاى بزرگ ما را مورد طعن قرار مى دادند. در آن زمان يكى از روساى اين جريان شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق بوده است . البته ايشان اخبارى معتدلى بوده است اماازاين جريان طرفدارى مى كرده است . جناب وحيد بهبهانى باايشان بحث هاى فراوان كرد و توانست او را محكوم بكند كه اين موجب شداخباريين چندين سنگر عقب نشستند.

در آن زمان جريان و هابيت نيز درايران با توجه با تبليغى كه از آن بعمل مى آمد غائله اى بود. شيخ جعفر كاشف الغطاء به منظور مقابله بااين دو جريان مسافرتى به ايران كرد. ميرزا محمداخبارى در آن زمان درايران خيلى قدرت داشت بخصوص در دربار فتحعليشاه .

شيخ جعفر كاشف الغطا او را شكست داده غائله و هابيت را نيزاز ميان برداشت . بالاخره يكى از مسائلى كه علماى بزرگ به آن توجه داشته اند مساله زمان بوده است . در زمان حاج ملااحمدنراقى از علماى بزرگ قرن سيزدهم اسلامى يك نفر نصرانى پيدا شده بود به نام پادرى هنرى مارتين كتابى نوشته بود در رد آيين اسلام . حاج ملااحمد نراقى چون اين كتاب را ديد بر خود لازم دانست كه چه ماهى درسش را در حوزه علميه كاشان تعطيل كند و يك كتابى در رد آن به نام سيف الامه بنويسد كه خيلى موثرافتاد .

سيدمرتضى شافى مى نويسد و شاگرد وى شيخ طوسى تلخيص شافى .اين به آن علت است كه در آن زمان عامه به ما شيعيان ايرادهاى زيادى مى گرفتند و مسائل زيادى را طرح مى كردند. ما ناچار بوديم براى اثبات حقانيت شيعه با آنان بحث كنيم . نتيجه اين بحثها همين شافى سيدمرتضى و تلخيص الضافى شيخ طوسى است .

اين نشان مى دهد كه علماء ما هر زمانى تجهيزاتى را كه لازم بوده است خود را به آن مجهز مى كرده اند. يكى از موضوعاتى كه در زمان ما لازم است در حوزه هاى علميه انجام بگيرد اين است كه : دراقتصاد اسلامى كتاب جامع و كاملى كه بيانگراقتصاد حيات بخش اسلام در برابر اقتصاد كمونيستى واقتصاد سرمايه دارى باشد نوشته شود.ازاين قبيل مسائل براى ما لازم و ضرورى است . بايد به گونه اى مجهز باشيم كه پاسخگوى مسائل زمان خود باشيم .

4. توجه به اهل بيت[ ع]

يكى از موضوعاتى كه مشترك ميان علماء ماست توجه آن بزرگواران به اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين است . دراين قسمت نمونه هاى زيادى هست كه نشان مى دهد اينان همواره سعى مى كرده اند كه متوسل به اهل بيت باشند با آنان ارتباط داشته باشند از بركت و نورانيت اهل بيت استفاده كنند در حل مشكلات علمى دست به دامن آنان شوند.

در حالات صاحب رياض آمده است كه :ايشان هنگامى كه مشغول تاليف رياض بود چون در علم هيئت كامل نبود در مساله قبله درمانده بود و نمى توانست مساله رااز لحاظ هيئت درست از آب در بياورد لذا به حضرت ابى عبدالله[ ع] متوسل شد. خودش نوشته است : بااين توسل بسيارى از مشكلات كه بر سر راه من بود رفع شد.

خواجه نصيرطوسى كه در كاظمين بود. هنگام وفات شاگردانش اطراف او را گرفته بودند و بحث مى كردند كه بعداز وفات جنازه آقا را كجا ببريم و دفن كنيم .

بعضى مى گفتند: نجف . بعضى مى گفتند: كربلا.ايشان چشمانش را باز كرد و فرمود: نه چون من در كاظمين هستم و در جواراين دوامام بزرگوار حضرت كاظم و حضرت جواد[ ع] از دنيا مى روم خوب است كه مرا همينجا زير پاى آنان دفن كنيد و بر روى سنگ قبر من بنويسيد: و كلبهم باسط زراعيه بالوصيد.اشعارى كه دراطراف در ورودى ضريح حضرت رضا[ ع] نوشته شده از خواجه نصيرطوسى است :




  • لوان عبدااتى بالصالحات غدا
    !وصام ما صام صوام بلاملل
    وحج كم حجه لله واجبه
    وطار فى الجولا ياوى الى احد
    واكسى اليتامى من الديباج كلهم
    وعاش فى الناس الافا مولفه
    ما كان فى الحشريوم البعث منتفعا
    الا بحب اميرالمو منين على



  • وود كل نبى و مرسل و ولى
    وقام ماقام قوام بلا كسل
    وطاف بالبيت طاف غير منتعل
    وغاص فى البحر مامونا من البلل
    واظعمهم لذيدالبروالعسل
    عارمن الذنب ه معصوما من الزلل
    الا بحب اميرالمو منين على
    الا بحب اميرالمو منين على



يعنى اگر بنده اى در روز قيامت تمام اعمال شايسته را به پيشگاه پروردگار بياورد و تمام پيغمبران و فرستادگان خدا واولياء خدا را دوست داشته باشد و آنچه را كه جمع روزه داران روز ميگيرند روزه بگيرد و به اندازه تمام شب زنده داران جهان بدون كسالت و سستى شب زنده دارى كند و در آسمان پرواز كند و در هيچ جائى

فرود نيايد و در اعماق دريا فرو رود بدون آنكه بدنش تر گردد واندام همه يتيمان رااز ديبا بپوشاند واز مغز گندم و عسل آنها رااطعام نمايد و در ميان مردم هزاران سال بدون آلوده شدن بگناه زندگى كند

در روز قيامت چيزى او را جز محبت حضرت اميرالمومنين نتيجه نمى بخشد.اگراين اعمال توام با ولايت باشد ثمر و نتيجه اى دارد والا هيچ نتيجه و نفعى ندارد.

دراطراف ضريح حضرت رقيه[ ع] در شام اين اشعار كه از شيخ حسين پدر بزرگوار شيخ بهائى است نوشته شده است :




  • من لم يكن ببنى الزهراا مقتدما
    اولاد طه وتون والصحى وكذا
    هم الولاه وهم سفن النجاه و هم
    لناالهداه الى جنات والنعم



  • فلانصيب فى دين جدهم
    فى هل اتى قداتى مخصوص مدحهم
    لناالهداه الى جنات والنعم
    لناالهداه الى جنات والنعم



يعنى :

كسى كه به فرزندان زهرااقتدا نكند واز آنان پيروى ننمايد در دين جد آنها نصيبى ندارد. آنان فرزندان طه و نون والقلم والضحى مى باشند. در سوره [ هل اتى] مدح مخصوص آنان آمده است .

اولياءامور و كشتيهاى نجات و راهنمايان ما به بهشت و سعادت و نعمت هاى الهى آنان مى باشند.

در زير آن اشعار اين اشعار كه از جارالله است نوشته شده است :




  • كثرالشك والخلاف وكل
    فاعتصامى بلااله سواه
    !فاز كلب بحب اصحاب كهف
    كيف اشقى بحب آل على



  • يدعى الفوز بالصراط السوى
    ثم حبى لا حمد و على
    كيف اشقى بحب آل على
    كيف اشقى بحب آل على



يعنى : شكوك واختلافات در ميان مردم فراوان گشته و هر گروهى و كسى چنين ادعا مى كند راهى كه من مى روم راه راست است .

پناه و تمسك من به پروردگارى است كه جزاو خدائى نيست و محبت من براى پيغمبر بزرگ اسلام] ص] و حضرت على[ ع] است .

سگ اصحاب كهف بجهت دوست داشتن اصحاب كهف سعادتمند شد چگونه ممكن است كه من با دوست داشتن آل على[ ع] شقاوتمند شوم ؟

مرحوم محدث قمى در هديه الاحباب در ضمن بيان حالات مقدس اردبيلى مى نويسد: وى بعدازاين كه از دنيا رفت يكى از شاگردانش وى را در خواب ديد و از

ايشان سوال كرد كه : بر شما در آن جهان چه گذشت ؟ايشان در پاسخ فرمودند:[ از وجدنا سوق العمل كاسدا]. بازار عمل را كساد يافتم . هر عملى را قبول نمى كنند و چيزى مرا نجات نداد مگر حب و محبت حضرت اميرالمومنين[ ع] .اينها نمونه هائى بوداز توجه علماى بزرگ ما به ولايت اهل بيت[ ع] .

5. مضيقه اقتصادى

زندگى علماء بزرگ ما نوعا با مضيقه اقتصادى همراه بوده است . نوشته اند: شيخ جعفر كاشف الغطا هنگام شروع به تحصيل خيلى فقير بود لذا مدت سى سال عبادت استيجارى پذيرفت تا بتواند با پول آن لوازم درس خواندن را فراهم كند.

ملاصالح مازندرانى مى گفته است:[ انا حجه على الطلاب من جانب رب الارباب] چرا كه ايشان از سن سى سالگى شروع به درس خواندن كرد و تا آن هنگام هنوزالفبا را نخوانده بود. آنقدر فقير هم بود كه فقط با دو غاز كه به او مى دادند به سختى امرار معاش مى كرد و مدتها در روشنائى كه براى دستشوئى مدرسه روشن مى كردند مطالعه مى كرد.

از جهت حافظه و ذهن ضعيف بود بطورى كه از خانه بيرون مى شد نوعا راه را گم مى كرد و نام فرزند خود را فراموش مى كرد. مدتها با تحميل صبر و پايدارى درس خواند تا بحدى رسيد كه به درس عالم بزرگوار ملامحمدتقى مجلسى مى رفت .

ولى چون لباسش خيلى مندرس و كهنه بود خجالت مى كشيد كه داخل جلسه درس شود. درون راهرو مى نشست و به درس گوش مى داد. روزى استاد در درس اشكالى را مطرح كرد.اشكال مهم بود كسى نتوانست آن را حل كند ماند به روز بعد روز بعد هم كسى نتوانست آن را حل كند. بعد در بين درس يكى از شاگردان بلند شد بيرون برود داخل راهرو شخصى را ديد و وضع ظاهر وى گمان كرد كه فقيراست . ديداين شخص روى برگ ها و تخته هايى يك چيزهائى نوشته است . فهميد كه آنها جواب اشكال آقاست لذا برگشت و جواب را مطرح كرد.استاد فرمود:اين جواب نبايد مال خودت باشد و گرنه قبل ازاين بيان مى كردى .ايشان گفت : درست است آن رااز فردى كه تصور مى كردم سائل است و درراهرو نشسته است گرفتم .استاد گفت : بگوييد بيايد.ايشان آمد و جواب را مطرح كرد. محمدتقى مجلسى از ايشان بسيار خوشش آمد. بعداز مدتى محمدتقى مجلسى وى را به

دامادى خود برگزيد. بالاخره بمرتبه بزرگى از علم و فضيلت نائل گرديد. لذا مى گويد: من بااين كه دير شروع به درس خواندن كردم بااين فقر شديد واين حافظه كم حجت خدا بر طلاب هستم .

حاج ملامهدى نراقى چراغ براى مطالعه نداشت لذااز نور مهتاب يا چراغهاى عمومى بهره مى جست . سيدنعمت الله جزايرى چون در نور مهتاب مطالعه مى كرد چشمش يكى - دوبار كم نور شد. حجه الاسلام سيدمحمدباقر شفتى كه يكى ازاعاظم علماى قرن 13 هجرى مى باشد و دراصفهان حوزه بزرگى داشت و مسجد سيد از آثار اوست در دوران تحصيل خيلى فقير بوده است .

6.زهد و ساده زيستى

از جمله مسائلى كه در زندگى علماء مى بينيم زهد و ساده زيستى است . زهد و ساده يزستى در زندگى غالب علماء كمال وضوح را دارد مثلا مرحوم حاج شيخ عباس قمى در هديه الاحباب بعدازاين كه فصلى درباره عظمت مقدس اردبيلى و ورع و تقواى ايشان مى گشايد و زحمات آن مرحوم را در مورد تاليف و تصنيف بر مى شمارد مى گويد:

از تاليفات ايشان شرح ارشاداست كه مجمع الفائده والبرهان ناميده مى شود كه در آن فقه را بگونه مبسوط مورد بحث قرارداده است . يكى ديگراز كتابهاى ايشان حديقه الشيعه است كه براى اثبات حقانيت شيعه تاليف شده است .اين كتاب فارسى است واز متون احاديث و روايات بسياراستفاده كرده است . بعدازاينها مى گويد:ايشان مرحوم مقدس اردبيلى آنقدر ساده زندگى مى كرد كه در نجف يكى از زوار به كسى كه لباسهايش را بشويداحتياج داشت دراين هنگام به مقدس اردبيلى برخورد كرد از سر وضع ايشان حدس زد كه بايد بسيار فقير و حاجتمند باشد ازاين رو به ايشان گفت : لباسهاى مرا بشوى . مرحوم مقدس اردبيلى لباسهاى او را گرفت شست خشك كرد و بعد برايش برد. هنگامى كه آن فرد لباسهايش را مى گرفت و مى خواست اجرتى بدهد آشنايى به وى گفت :ايشان مقدس اردبيلى هستند. آن مرد بسيار ناراحت وازاين جسارتى كه ورزيده بود خجل گشت . مرحوم مقدس اردبيلى در پاسخ عذرخواهى او فرمودند: هيچ عذرخواهى لازم نيست چون اين كمترين كارى بوده است كه من توانستم در حق شما كه برادر دينى من هستيد انجام

دهم . من خوشحال هستم كه توانستم براى شما كارى انجام دهم . بله ايشان بگونه اى ساده زيست مى كرد كه افرادايشان را نمى شناختند. در حالات شيخ انصارى نوشته اند كه :ايشان در هنگام درس خواندن خيلى در مضيقه زندگى مى كرده است . وقتى مرجع شد و خيلى هم اهميت پيدا كرد و وجوه فراوانى بمحضرايشان برده مى شد در عين حال در يك خانه بسيار محقرى كه اجاره اى هم بود زندگى مى كرد. عده اى از تجار شيعه بغداد جمع شدند و پولى را خدمت ايشان آوردند و گفتند:اين پول وجوه شرعيه نيست كه شمااحتياط بكنيد اين هديه اى است از ما به شما كه با آن منزلى تهيه و در منزلى كه از آن خودتان باشد سكنى گزينيد.ايشان قبول نكردند و فرمودند كه : من يكى عمرى سعى كردم نامم در طومار فقراء باشد واينگونه زندگى كنم حال بخواهم دراين اواخر عمر نام خود رااز طومار فقراء خارج كنم اين روانيست .افتخار من اين است كه جزء فقراء هستم .

حاج آقا بزرگ تهرانى در كتاب نقباءالبشر در حالات حاج آقا رضا همدانى نوشته اند:ايشان وقتى كه مرجع شده بودند بسيار ساده زندگى مى كردند.از جمله : در آن زمان چون برق نبود و كوچه ها تاريك بود چنين رسم بود كه افراد مهم شب هنگام يك نفر را همراه داشتند كه چراغى را حمل مى كرد. مرحوم حاج آقا رضا اين كار را نوعى تشخص مى دانستند و به شدت از آن پرهيز مى جستند كه كسى باايشان چراغى را حمل كند. در حالات عالم بزرگوار وحيد بهبهانى نوشته اند: روزى وارد منزل شد ديد پسرش براى همسر خود جامه اى تهيه كرده كه ظاهر رنگين و جالبى دارد. به او فرمود:اين را با چه پولى واز كجا تهيه كرده اى ؟ پسرش اين آيه شريفه را تلاوت كرد:[ قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق] آيه 31 سوره اعراف .اين زيورهائى كه خداوند براى زندگى بندگان خود فراهم كرده و همچنين غذاهاى پاكيزه اى را كه پديد آورده است چه كسى حرام و ممنوع گردانيده است ؟

وحيد بهبهانى گفتند:

حضرت امير فرمودند:[ ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان يقدرواانفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره] خطبه 209.

خداوند متعال بر پيشوايان حق و عدالت فرض و واجب كرده كه زندگى خود را با زندگى مردم ضعيف و فقير همسطح قرار دهند تااين كه بر فقراء فقرشان فشار

نياورد ناراحتى نكنند. ما فعلا در وضعى هستيم كه مردم ما را مرجع مى دانند بايد به اين فرمايش حضرت اميرمومنان على[ ع] عمل بكنيم .

مقدس اردبيلى در سالهائى كه براى مردم زندگى اقتصادى سخت مى شد مال خود را ميان فقراء قسمت مى كرد و براى خود به اندازه يكى از فقراء نگاه مى داشت .ازاين قبيل نمونه ها بسيار داريم .

7. تواضع

يكى ديگراز خصوصيات علماء تواضع آنان است . هر قدر كه از لحاظ مراتب علمى ترقى مى كردند به همان تواضعشان بيشتر مى شد و خودشان را حقيرتر و كوچكتر مى ديدند نمونه هاى زيادى ازاين موضوع هست از جمله :

دو عالم بزرگوار ميرداماد و شيخ بهائى همراه يكى از سلاطين صفويه سوار براسب از شهر خارج مى شدند. ميرداماد قدرى چاق بود لذااسبش كندتر حركت مى كرده است در نتيجه بين وى و شيخ بهائى فاصله مى افتد. شاه به وى نزديك مى شود و مى گويد:

شيخ بهائى جلو مى رود و به مااعتنا نمى كند معلوم مى شود كه به خودش مغروراست . ميرداماد پاسخ مى دهد: نه اينگونه نيست . علت آن است : اسبى كه ايشان سوار شده به شور و نشاط آمده است ازاين كه عالمى مانند شيخ بهائى را حمل مى كند لذا تند گام بر مى دارد. خلاصه فصلى در تعريف شيخ بهائى بيان مى كند.

سلطان رفته رفته خود را به شيخ بهائى نزديك مى كند و مى گويد:

ميرداماد از ما عقب مى ماند و كند حركت مى كند به ما بى اعتناست غرور مى ورزد.ايشان نمى خواهند فاصله اش را با ما كم كند. مثل اين كه ايشان خودش رااز شما بالاتر مى پندارد.

شيخ بهائى مى فرمايد: آن اسب كه كندتر حركت مى كند و عقب مى ماند حق دارد زيرا دريائى از علم را حمل مى كند.ايشان هم فصلى در عظمت ميرداماد صحبت مى كند. سلطان صفوى تعجب مى كند كه چگونه دو نفر عالم اين همه نسبت به هم خلوص و تواضع دارند و تااين اندازه صميمانه به فضيلت يكديگراعتراف مى كنند.

بعضى از علماء خودشان مقام علمى شامخى داشتند ولى از سر تواضع هيچگاه

به خودشان اجازه نمى دادند كه كتابى بنويسند و خود را در رديف ديگر علماء بياورند بلكه سعى مى كردند حاشيه بر كتب ديگران بنويسند و كتب ديگر آقايان را شرح كنند. گاهى مى بينيم كه : حاشيه نويس از نظر مقام علمى كمتراز متن نويس نيست . مى توانستند كتاب مستقلى بنويسند.ولى به لحاظ تواضع علمى اين كار را نكرده و به همان حاشيه اكتفا كرده است .از جمله اين بزرگان سلطان العلماء (حسين بن محمدبن محمودالحسينى العاملى الاصفهانى ) متوفاى 1064است . وى از علماى بزرگ عصر صفويه و داراى ابتكارات زيادى در علم اصول است .از باب نمونه :ايشان اولين كسى است كه دراثول قائل شد به اين كه : ترك احدالضدين مقدمه ضد آخر نيست . تا زمان ايشان در بحث مقدمه واجب علماء فكر مى كردند كه : ترك احدالضدين مقدمه است براى انجام ضد آخر. چون مقدمه واجب را واجب مى دانستند مى گفتند: ترك مقدمه ترك واجب است چون ترك واجب شد فعلش حرام مى شود و يكى از مثلهاى ممعروف اين بحث اين كه :ازاله نجاست از مسجد واجب است و چون واجب فورى است اگر كسى اول ظهر كه نماز ظهر و عصر در آن وقت واجب موسع است وارد مسجد شد بايدابتداء به واجب فورى بپردازد.اگر نپرداخت و نماز خواند نمازش باطل است چون اين ضد آن واجب بوده است و بنابر مقدمه بودن ترك آن واجب مى شود پس عفلش حرام و موجب فساد در عبادت و بطلان مى گردد.

ايشان براين عقيده بودند كه : ترك احدالضدين مقدمه آخر ضد آخر نيست . بلكه فعل احدالضدين و ترك الضدالاخر در يك رديف هستند.اگر مقدمه باشد مقدمه مى شود سبب و ذى المقدمه مى شود مسبب تقدم و تاخر رتبى پيدا مى كنند. حال آنكه كه ترك احدالضدين باانجام ضد آخر هم رتبه اند تقدم و تاخر نيست . بعدازايشان همه اين حرف را قبول كردند. يكى ديگرازابتكارات ايشان اين است كه :الفاظ براى طبايع مهمله وضع شده است مثلا اين كه معالم مى گويد: حمل مطلق بر مقيد مجازاست .اين بنابراين فرض است كه :الفاظ براى معانى مطلق وضع شده باشند.ايشان در حاشيه خود بر معالم مى گويد: حمل مطلق بر مقيد مجاز نيست چون الفاظ براى طبايع مهمله وضع شده اند نه طبايع مطلقه . سريان جزء مدلول نيست تااگر مطلق را مقيد كرديم مجاز باشد.اين به گونه تعدد دال و مدلول هر يك در مدلول استعمال شده است اينگونه نيست كه مجاز باشد.

ايشان بااين موقعيت علمى هيچ كتاب مستقلى ننوشته است . تنها حاشيه نوشته است . حاشيه بر معالم حاشيه بر لمعه و حواشى ديگر. روى تواضع علمى خودش را كوچكتراز آنان مى دانسته است كه كتاب مستقلى بنويسد.

آقاشيخ عباس قمى در كتاب فوائدالرضويه وقتى به نام خودش مى رسد تنها به ذكر نام و تاريخ تولد خويش اشاره مى كند و مى نويسد من خودم را كوچكتراز آن مى دانم كه در رديف نام علماء حال خود را بنويسم چون اين كتاب را براى شرح حال علماء نوشته ام .

راستى انسان در مقابل اين همه تواضع خضوع مى كند و بى اختيار به عظمت آنان اعتراف مى كند.

8. توجه به وضع مردم

علماى بزرگ به وضع مردم توجه داشته اند و درامور زندگى با آنان شركت مى كردند مثلا صاحب رياض بيش از قوت يك هفته جمع نمى كرد ا با فقراء مساوات كرده باشد.

مقدس اردبيلى مال خود را با فقرا قسمت مى كرده و براى خود بااندازه يكى از فقراء بر مى داشته است .

سيدمحسن عاملى دراعيان الشيعه نوشته است كه : من در مسير تشرف به ارض اقدس مشهد در قم وارد به حاج شيخ عبدالكريم حائرى شدم .از من پذيرائى كرد جاى نماز خود را در صحن به من واگذارد و خود در نماز شركت مى كرد.ايشان مى نويسد: سه چيز در حالات حاج شيخ عبدالكريم مخصوصا توجه مرا جلب كرد:

1. هر سوالى كه مى شد بدون تامل جواب نمى گفت .

2. وجوهى كه به دستش مى رسيد نزد خود نگاه نمى داشت بلكه به چند نفرامين مورد نثوق دربازار مى داد و براى خود به اندازه يكى از طلاب بر مى داشت .

3. خانه هاى صدها نفراز مردم قم را سيل خراب كرده بود شخصا بالاى سر كارگرها مى ايستاد تا آنها را ساخت .

9. مهارت در فقه عامه

برخى از علماء ما به فقه عامه مهارت كامل داشتند: شهيداول بر اساس

چهار مذهب اهل سنت درس مى گفت . بحرالعلوم دو سال در مكه مجاور خانه خدا براى علماى عامه تدريس مى كرد. خلاف شيخ طوسى ديل بزرگى است بر تبحر وى در فقه عامه .

10.احترام به اساتيد

از جمله موضوعاتى كه در حالات علماء به آن برخورد مى كنيم و مى توان گفت اين خصوصيت عموم علماءاست احترام به اساتيداست احترام شاگرد به استاد. علاوه براين كه در منيه المريد شهيدثانى[ ره] فصول مختلفى در كيفيت احترام به استاد دارد نمونه هائى هم در زندگى علماء بزرگ داريم مثلا شيخ جعفر كشاف الغطا با تحت الحنك عمامه خود گرد تعلين استاد خود سيدبحرالعلوم را پاك مى كرد. يا ميرزاى قمى كه از قم به عتبات رفت اول رفت قر وحيد بهبهانى را زيارت كرد بعد رفت به زيارت ضريح حضرت سيدالشهداء.از وى رمزاين موضوع سوال شد.ايشان فرمودند: من معرفت كامل به حضرت سيدالشهداء را در مكتب اين استاد آموختم .

ازاين قبيل نمونه ها بسيار داريم كه نشان مى دهد چقدر علماء ما نسبت به اساتيد خوداحترام قائل بودند.

11. عطوفت اساتيد نسبت به شاگردان

يكى از خصوصيات علماء بزرگ عطوفت آنان نسبت به شاگردان است عطوفتى كه شاگرد پروراست .

وحيد بهبهانى نماز استيجارى مى خواند و پول آن را به شاگردان بى بضاعت خود مى داد. همچنين بود ميرزاى قمى .

نكته اى دراينجا هست اين كه : در ميان قرنها قرن سيزدهم هجرى بيش از قرون ديگر شخصيتهاى علمى با عظمت دارد كه شايد در هيچ قرنى از قرون اسلامى قرنى به اين صورت از جهت تربيت علماء بزرگ نداريم . فكر مى كنم يكى از علت هاى اين امر اين است كه در راس اين قرن استاد اكبر وحيد بهبهانى قرار داشته است . نفس گرم و روحيه شاگردپرورى ايشان يكى از علل مهم اين مطلب است .اين روحيه باعث شده است كه بلاواسطه اين همه علماء بزرگ تربيت شوند. در اينجا

نمونه هايى ازاين تربيت شدگان در مكتب شاگرد پرور وحيد بهبهانى را ذكر مى كنم : حاج ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات سيدبحرالعلوم شيخ جعفر كاشف الغطاء سيدجواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه ميرزاى قمى سيدعلى طباطبائى صاحب رياض شيخ محمدتقى صاحب هدايه المسترشدين حاشيه اى است بر معالم برادر شيخ محمدتقى صاحب فصول سيد محمدباقر شفتى حاج ملااحمد نراقى ميرزااسدالله تسترى سيدمحمد مجاهد شريف العلماء ملاآقاى دربندى محقق كلباسى صاحب جواهر شيخ انصارى و ميرزا حبيب الله رشتى .اينان پرورش يافته اين قرن هستند. بنده فكر مى كنم اينان همه پرورش يافته همان نفس گرم وحيد بهبهانى هستند كه بلاواسطه يا باواسطه شاگردايشان بوده اند.

از آقاى بروجردى[ ره] نقل مى كردند: وقتى كه ايشان ازاصفهان به نجف رفتند در سن بيست و چندسالگى بودند در درس آقاى آخوند شركت كردند. آن روزايشان جوانترين شاگرد درس مرحوم آخوند بودند. مرحوم آحوند مطلبى را فرمودند در بحث تعادل و تراجيح آقاى بروجردى اشكال كردند. آخوند ديداشكال خيلى قابل توجه است توجه كامل كردند و جواب دادند. بعداز مدتى كه از درس گذشت دو مرتبه آقاى بروجردى اشكال كردند. مرحوم آقاى آخوند از كرسى درس آمدند پايين و لبهاى مرحوم بروجردى را بوسيدند بعداسم ايشان را پرسيدند.از آن تاريخ به بعد آشنا شدند و رابطه ايشان گرم و صميمى شد.ازاين قبيل علماء بزرگ كه روحيه شاگرد پرورى داشته اند بسيار داريم .

عبادت و تهجد

يكى از خصائص علماء توجه زياد به عبادت بوده است . بزرگان حتى الامكان نوافل را ترك نمى كردند. گفته اند:

شيخ انصارى هرگز نماز جعفر طيار را در روزهاى جمعه ترك نمى كرد.

فخرالمحققين در تمام دوران طلبگى خود دائم الطهاره بوده است .

ميرزا حبيب الله رشتى هنگام طلوع فجراز دنيا رفت . وى در لحظه هاى پايانى عمرش با نگاهى به فجر گفت : در عمرم هيچگاه نشده كه فجر طلوع كند و من خواب باشم . حاج آقا بزرگ تهرانى در كتاب نقباءالبشر دارد: [ماطلع الفجر عليه و هو نائم] .

شيخ جعفر كاشف الغطاء براى خواندن نماز شب اهل و عيال خود را بيدار مى كرد.

على بن جلال جزايرى تسبيح حضرت زهرا[س] را كه مى گفت بيش از يك ساعت طول مى كشيد و با هر جمله يك دانه اشك از چشمش جارى مى شد.

صاحب رياض هميشه شبهاى جمعه را بيدار مى ماند و به عبادت مى پرداخت .

بحرالعلوم كه در حوزه مقدسه نجف اشرف درس مى گفت روزى به درس نيامد. طلاب ناراحت شدند. سيدجواد عاملى مفتاح الكرامه از ميان شاگردان به لحاظ رابطه نزديكترى كه بااستاد داشت پيش استاد رفت و علت نيامدن را جويا شد. بحرالعلوم فرمود: من پس از نيمه هاى شب براى سركشى به مدرسه مى آيم قدم مى زنم .اخيرا وقتى مى آيم مى بينم سحرها چراغ حجره ها خاموش است و همه طلبه ها خوابيده اند واز تضرع و تهجد سحرگاهان خبرى نيست لذا من حاضر نيستم براى طلابى كه تهجد و نماز شب را ترك كرده اند درس بگويم . شاگردان تعهد مى سپارند كه ديگر تهجد خود را ترك نكنند لذاايشان براى تدريس تشريف مى آورند.

علامه حلى نماز تمام عمر خود را سه مرتبه يا چهارمرتبه قضا كردند.ازاين قبيل نمونه ها در زندگى علماء فراوان است .

اجتهاد در كودكى

مساله اى كه در زندگى علماء قابل طرح است اين است كه : بعضى از علماء در دوران كودكى به مقام اجتهاد رسيدند مانند: فخرالمحققين صاحب كشف اللئام شيخ محمداصفهانى كه او را فاضل هندى نيز مى گويند. ايشان در كتاب كشف اللئام نوشته اند: من قبل ازاين كه به سن سيزده سالگى برسم معقول را تمام كرده بودم . پيش از يازده سالگى شروع به تصنيف كردم . هشت ساله بودم كه مطول و مختصر تفتازانى را درس مى گفتم .

اشتغال به تحصيل در سن بالا

درمقابل افرادى بودند كه سن بالا مثلا چهل سالگى مشغول به تحصيل شدند. محمود حمصى از علماى بزرگ است . نوشته اند: نخودفروش بود. روزى براى پرسيدن

مساله اى وارد مدرسه شد. فقهاء مشغول درس و بحث بودند. از اين حالت خيلى خوشش آمد و تصميم گرفت درس بخواند. به مدرسه آمد و در سايه تلاش و كوشش فراوان به آنجا رسيد كه نامش در رديف علماى بزرگ ثبت شده است .

جهانگيرخان قشقايى نيز در سن بالا مشغول به تحصيل شد.ايشان طبق اتفاقى دراصفهان به مدرسه آمد.از شكوه درس و بحث خوشش آمد لذا تصميم گرفت بيايد و مشغول درس بشود. به مدرسه آمد و جزء علماى بزرگ شد.

انسان وقتى جديت داشته باشد واز خداوند متعال توفيق بخواهد در هر سنى مى تواند درس بخواند و پيشرفت كند.البته تذكراين نكته لازم است كه : برخى از علماء علاوه بر گام نهادن در ميدان علم و فقاهت در ميان جهاد گام نهاده اند و حتى به شهادت هم رسيده اند مانند: شهيد اول شهيد ثانى محقق كركى و ....

/ 1