جايگاه اقليت و اكثريت در انديشه سياسي اسلام
سيد ابوالفضل موسويان نامه ميبد، ش 1چكيده: نويسنده در اين مقاله در پي تبيين جايگاه اقليت و اكثريت در انديشه سياسي اسلام است و با رد نظريه اعتباري رأي اقليت در پي يافتن مبناي مشروعيت رأي اكثريت است.در مسائل علمي و اعتقادي كه تمام توجه مصروف دستيابي به حقيقت است، انسان بايد تابع دليل باشد. در اين موارد نبايد و نميتوان ملاك صحت را اكثريت دانست. علي عليهالسلام در توصيف انبيا ميفرمايند: كمي طرفداران هيچگاه باعث نميشد انبيا در تكاليف و رسالتشان كوتاهي كنند. در مباحث اخلاقي نيز معمولاً چنين است كه گروه اندكي از انسانها به مقامات عالي و كمالات دست مييابند و همين اقليتاند كه ستايش ميشوند. اما بر خلاف دو مورد قبل كه ظاهرا اختلافي در آن نيست، در مسائل اجتماعي و سياسي ديدگاههاي مختلفي وجود دارد: گروهي رأي اقليت را ترجيح دادهاند و گروهي نيز رأي اكثريت را.طرفداران نظريه اقليت ايراداتي بر نظريه اكثريت وارد كردهاند كه به طور خلاصه به آنها اشاره ميشود:1. حكومت امري تخصصي است كه بايد به دست صاحبان انديشه و دانايان سپرده شود؛2. مديريت اجتماعي امري كيفي است؛ حال آنكه در دموكراسي آنچه مورد توجه است كميّت است؛3. در دموكراسي، گرچه آزادي رأي هست رأيها آزاد نيست؛ بلكه صاحبان قدرت به رأي جهت ميدهند؛4. دموكراسي به معناي حكومت اكثريت است؛ حال آنكه گاه ـ در بعضي از كشورها ـ كمتر از نصف افراد داراي صلاحيت رأي نيز در انتخابات شركت نميكنند و حتي گاه اتفاق ميافتد كه تنها 25% افراد داراي صلاحيت رأي، فرد يا حزبي را بر سر كار ميآورند و لذا آن فرد ياحزب نماينده اقليت است.از طرفي، اگر ملاك رأي مردم است، رأي نماينده تنها در برابر موكلانش نافذ است، نه همه مردم؛ بنابراين، حتي اگر اكثر مردم به او رأي داده باشند، حق ندارد بر اقليت حكومت كند و اگر مبنا اين باشد كه پذيرش دموكراسي يعني پذيرش رأي اكثريت، آنگاه اشكال اين است كه همانطور كه جان استوارت ميل و توكويل گفتهاند دموكراسي چيزي جز جباريت اكثريت نيست.5 . افلاطون تنها فيلسوف را شايسته رهبري ميداند و ميگويد: توده مردم، عاطفي متعصب و غير فنسالارند و سرنوشت جامعه را نبايد بازيچه هوس مردم كرد.6 . آيات قرآن اعتباري براي رأي اكثريت قائل نيست. به علاوه مطابق مذهب اماميه رأي اكثريت اعتباري ندارد.7. اگر فرمانهاي حكومت غير اخلاقي باشد، نميتواند الزام سياسي بياورد.8 . چه كسي گفته كه احتمال خطاي اكثريت كمتر است؟ با وجود احتمال خطاي اكثريت چه الزام اخلاقياي براي تبعيت از اكثريت وجود دارد؟9. مطابق گفتار معصومان، امامت جامعه منصبي نيست كه مردم در آن دخالتي داشته باشند.ايرادات فوق را ميتوان چنين پاسخ داد:1. تجربه نشان داده است كه در حالت طبيعي، مردم فطرتا به دنبال انتخاب صحيحاند. مردم فطرتا بر ملاكها، واقفند. اگر هم افراد شايسته انتخاب نشدهاند، به اين دليل بوده است كه مستبدان دخالت كردهاند و فضاي آزاد را از بين بردهاند.2. حكومت و مسائل اجتماعي مربوط به همه مردم است و لذا همه داراي حقوق مساوياند. به علاوه ميتوان ادعا كرد كه رأي اكثر مردم كيفيتر هم خواهد بود.3. اينكه در دموكراسيها صاحبان قدرت رأي مردم را ميسازند، اشكالي بر اصل نظريه نيست؛ بلكه بايد اين اشكال را از بين برد.4. شركت نكردن مردم اگر به معناي پذيرفتن رأي شركتكنندگان باشد، نتيجهاش آن است كه آنها كه شركت نكردهاند عملاً رأي شركت كنندگان را پذيرفتهاند و اگر به معناي مخالفت باشد بايد دموكراسي را به گونهاي طراحي كرد كه به استبداد اكثريت منتهي نشود.5 . نميتوان گفت چون مردم نميفهمند و از اوضاع جهان آگاه نيستند، حق ندارند اختيار امور خود را به دست گيرند. كمال و برتري هيچ فردي كافي نيست كه به ميل خود بر مردمان حكومت كند.6 . آيات قرآني كه در اين خصوص مورد استناد قرار گرفتهاند، ربطي به اعتبار يا عدم اعتبار رأي اكثريت ندارد.7. فرض بحث ما در جايي نيست كه همه امور، حتي شريعت نيز به رأي گذاشته شود؛ فرض بحث ما مواردي است كه به مخالفت با شرع منجر نميشود.8 . بيترديد ضريب اطمينان در رأي اكثريت بالاتر است.9. اينكه نظريه امامت، انتخاب امام را برنميتابد مطلب حقي است؛ اما بايد توجه داشت كه تعريف ما از امام و كاركرد آن چيزي است جدا از رياست صرفِ حكومت.تا اينجا معلوم شد ايرادهايي كه به نظريه اكثريت گرفته شده، فاقد وجاهت لازم است. در اينجا جا دارد ببينيم دلايلي كه طرفداران نظريه اعتبار رأي اكثريت مطرح ميكنند چيست:1. سيره عقلا: مطابق اين دليل، تقدم رأي اكثريت از باب ترجيح راجح و امري معقول است. حال آنكه تقدم رأي اقليت ترجيح مرجوح و نامعقول است.2. قرآن: در آيه 159 سوره آلعمران آمده است: «وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ»؛ پيامبر گرامي اسلام فردي كثيرالمشاوره بود و آيه پيشگفته، اين روش را تأييد و تأكيد ميكند. البته روشن است كه اسلام مقررات مشخص و تصوير قانوني مشروحي براي نظام مشورت و كيفيت اجراي آن وضع نكرده و اين امر را به اوضاع زماني ـ مكاني واگذار كرده است.نكته شايان توجه اينكه بعضي گفتهاند مطابق اين آيه، نتيجه مشورت، يعني قبول رأي اكثريت، الزامآور نيست. حال آنكه بسياري از علما، شورا را الزامآور ميدانند و سيره پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و علي عليهالسلام نيز همين مطلب را تأييد ميكند.3. روايات: در كلمات معصومان نيز بر نظر اكثريت در مقام عمل تأكيد شده است. از آن جمله است مقبوله عمر بن حنظله كه در آن امام عليهالسلام ميفرمايند: «و يترك الشاذّ الذي ليس بمشهور عند اصحابك». امام علي عليهالسلام نيز ميفرمايند: همواره با جمعيتهاي بزرگ باشيد چرا كه دست خدا با جماعت است. پيامبر گرامي اسلام نيز به علي عليهالسلام توصيه ميفرمايند: اگر مردم بدون درگيري ولايت را به تو دادند و همه به آن راضي شدند، حكومت را قبول كن و اگر اختلاف كردند، آن را رها كن. در سخنان علي عليهالسلام نيز اين نكته به صراحت آمده است: ايشان هرگاه فردي را براي فرمانروايي ميفرستادند، به او ميفرمودند: نوشته مرا براي آنان بخوان؛ اگر راضي بودند فرمانروايي كن؛ زيرا دوست ندارم كسي را بر چيزي مجبور كنم كه نميخواهد. ايشان همچنين در توصيه به مالك اشتر، شيوه صحيح حكومتي را جلب رضايت اكثريت ميدانند نه اقليت.اشاره1. كانون ايرادهايي كه در اينجا بر دموكراسي وارد شده است، در خصوص مشروعيت رأي اكثريت است و به نظر ميرسد جديترين اشكال، همان اشكال معروف است كه چگونه ميتوان اقليت را به پيروي از اكثريت وا داشت و نيز با توجه به اين نكته كه كاركرد و شكل نهادينه دموكراسي در دنياي امروز دقيقا منطبق بر رأي اكثريت واقعي نيست و صرفا بيانگر ديدگاه اكثريت شركتكننده است، چگونه تصميم اكثريت ميتواند منشأ الزام سياسي براي اقليت باشد.از اين ديدگاه نه ميتوان گفت چون بيشتر مردم بيشتر ميفهمند، نظرشان براي ديگران الزامآور است و نه ميتوان گفت چون حكومت و مديريت تخصصي است، مردم و افراد جامعه فاقد حقِ حاكميتند. اصولاً ارجاع مسأله مشروعيت به تخصص، علم، مديريت و عناويني از اين دست، رفتن به بيراهه است.اين، نكتهاي است كه به نظر ميرسد هم بر مخالفان و هم بر بعضي مدافعان دموكراسي پنهان مانده است. پايه دموكراسي قائل شدن به حقِ برابر براي مردم است.2. با اين توضيح بايد ديد نويسنده محترم كه به دنبال توجيه مشروعيت رأي اكثريت است، چگونه در مقام توجيه برميآيد: به نظر ميرسد ديدگاه نويسنده محترم آن است كه صرفا با مباني ديني ميتوان از نظريه «رأي اكثريت» دفاع كرد؛ زيرا اگر بدون استناد به مباني ديني، اعتبار رأي اكثريت توجيهپذير بود، نيازي به تلاش فراوان ايشان در استنادهاي قرآني و روايي احساس نميشد.در گام اول وي سعي كرده است پيروي از رأي اكثريت را از جمله سيره عقلا و بنائات عقلايي بداند. نويسنده ادعا ميكند ترجيح رأي اكثريت امري معقول، و ترجيح رأي اقليت امري نامعقول است.روشن است كه تطبيق سيره عقلا بر اين مورد صرفا از آن رو صورت گرفته كه اعتبار رأي اكثريت، به سنت ديني و تأييد شارع نسبت داده شود. گذشته از اينكه نويسنده دليلي بر اين مطلب اقامه نميكند كه به فرض وجود چنين سيرهاي، اعتبار سيره از چه مأخذي تغذيه ميكند. اساسا ادعاي چنين سيرهاي محل تأمل است. آيا دورهاي كه در آن بشر توجهي به مسأله رأي اكثريت نداشته، دورهاي غير عقلاني بوده و رفتار انسانها تابع عقل نبوده است؟ اساسا به چه دليل اكثريت كمّي بر هر اقليتي ترجيح دارد؟نويسنده محترم مقاله در ابتداي مقاله ادعا ميكند كه در كشف حقيقت و نيز در امر هدايت و تربيت اخلاقي نميتوان تابع اكثريت بود.ميپرسيم در آنجا خواهي نخواهي ترجيح مرجوح (كمّي) صورت ميگيرد و در آن گونه امور كيفيتگرايي در برابر كميتگرايي مد نظر است، چه اشكال دارد كه گفته شود در تصميمگيري، بهويژه در امور مهم، نيز ملاك كيفيت است و لذا تقديم اكثريت كمّي بر اقليت كمّي تقديم امر راجح نيست؛ چرا كه ما در مقام حل معادلهاي با يك متغير نيستيم و چه بسا متغيرهاي مختلفي در ميان هست كه نتيجه نهايي تابع همه آنهاست. از اين زاويه ديد است كه افلاطون نظريه فيلسوف ـ شاهي را مطرح ميكند و ديگران نيز به نحوي نخبهگرايي را ترجيح ميدهند. بنابراين معقول بودن تقديم رأي اكثريت محل تأمل است و وجود چنين سيره و بنايي در ميان مردم نيز معلوم نيست.3. اما دليل دوم ايشان كه استناد به آيه معروف مشورت (آلعمران: 159) است، نيز چندان استوار نيست. نويسنده محترم مقاله روشن نميكند كه ارتباط مشورت و نهادهاي مشاوره با مسأله دموكراسي و اعتبار رأي اكثريت چيست؟ گيريم كه پيامبر گرامي اسلام موظف به مشاوره باشند، آيا اين آيه جز اين كه پيامبر اكرم بايد از ديدگاههاي ديگران استفاده كند و صرفا به دانش و آگاهي خود اكتفا نكند، دلالت ديگري هم دارد؟گذشته از اين معلوم نيست از نظر نويسنده چگونه مسأله مشورت با مسأله انتخاب حاكم و رأيگيري ارتباط پيدا ميكند. مشورت در مقام تصميمگيري غير از مشورت در مقام انتخاب حاكم است. آنچه در آيه پيشگفته آمده اين است كه پيامبر گرامي اسلام موظفند تصميمات خود را به مشورت و رايزني بگذارند.ممكن است اين ايراد وارد شود كه پذيرش مشورت با جمعي بدون توجه به نظر اكثر آنان امري لغو و بيهوده است. ما نيز با اين همراه ميشويم و ميپذيريم كه با هر گروهي مشورت صورت ميگيرد، طبيعتا به معناي پذيرش رأي بيشتر است. به دليل اينكه مشورت با جمع بدون وجود ديدگاههاي مختلف معنا پيدا نميكند. با وجود اين از اين امر دريافت نميشود كه نظر اكثريت اعتباربخش خود حاكم است و بدون رأي اكثريت اساسا حكومت و حاكميتي شكل نميگيرد. چرا كه ميتوان حكومتي غيرمردمسالارانه ـ در حاكميت ـ را تصور كرد كه در مرحله رفتار و تصميمگيري از مشورت ديگران هم استفاده ميكند.4. نكته ديگري كه در ذيل بحث شورا مطرح است و نويسنده نيز به نقل از عالمان ديني آورده است، اين است كه درباره جزئيات مشورت و چگونگي كار نهاد شورا دستور خاصي از شرع وارد نشده است. مسلما اگر نظريه سياسي اسلام و شيعه اين بود كه نهاد حكومت الزاما بر مبناي رأي اكثريت باشد، به گونهاي كه تكوين حكومت به شكل ديگر نامشروع بود، وانهادن اين مهم، آن هم در اين حد اصلاً توجيهپذير نبود. چگونه ميتوان پذيرفت كه دين مبين اسلام تحقق حكومت را صرفا بر مبناي شورا بداند، ولي هيچ دستوري در اين خصوص عرضه نكرده باشد؟ مردم موظف بودند بعد از پيامبر گرامي اسلام بر اساس شورا و رأي اكثريت حاكميت را پيريزند، ولي چنين چيزي قبلاً در فرهنگ سياسي جامعه و در آموزههاي ديني وجود نداشته است. غرض مرحوم شهيد صدر، كه نويسنده محترم مقاله به گفتارشان اشاره كرده است، اين است كه نميتوان نظريه سياسي اسلام را مبتني بر شورا دانست. در حالي كه به ابعاد آن هيچ اشارهاي نشده است.15 . رواياتي كه در مقاله به آنها استناد شده است، نيز از دلالت لازم برخوردار نيست. امام صادق عليهالسلام در مقام ترجيح روايات و فتاوا ميفرمايند: بر فتوا يا روايت مشهور تكيه كن و به دست دادنِ اين شيوه در باب امارات شرعيه دليلي بر پذيرش رأي اكثريت نيست؛ همانطور كه ترجيح رواياتي كه مشتمل بر مخالفت عامه است نيز دليل آن نيست كه در مطلق تصميمات، مخالفت با فرقه مخالف ملاك است.6 . اما اينكه امام علي عليهالسلام و نيز حاكمان ايشان موظف بودهاند كه خود را بر مردم تحميل نكنند، دليل بر اعتبار رأي اكثريت نيست. جلب نظر عامه مردم و متقاعدكردن ايشان يك وظيفه است و اعتبار و مشروعيت حاكم بر مبناي رأي اكثريت هم مسأله ديگري است.1. رك. : شهيد صدر، بحث حول الولاية، ص 22 .