تاملي در چهل حديث
ابوالفضل هدايتي در ميان آثار فكري و علمي رهبر فقيد انقلاب، كتاب چهل حديث و شماري ديگر1 ـ كه از چند و چونِ تحول و تعالي اخلاق و شخصيت، آگاه ميسازد ـ جاي گاه بلندي را به خود اختصاص داده است. امام، در يكي از وصيتهاي خود، بدين نكته اشارت داشته است:كتب خطي اين جانب را در صورت امكان طبع كنند و اگر كسي خواست طبع كند در اختيار او بگذارند؛ به طوري كه ضايع نشود، خصوصاً كتب اخلاقي را.2
عنايتِ معظمله به نوشتارهاي عرفاني و اخلاقي و نشرِ آن در جامعه، حاكي از ضرورت پرداختن به آمادهسازي روح و قلب در جهت ايفاي مسووليت خداگونگي و همراهي با پيامبران ابراهيمي است. چنان كه از گفتارهاي وي ـ پيش و پس از تاسيس نظامِ جمهوري اسلامي ـ برميآيد، تكليفِ مسلماني؛ پيروي از انبيا در مجاهده نفساني و مبارزه عدالتخواهانه اجتماعي ميباشد. از منظر ديني امام خميني، درستي هر دعوت و حركتي را بايد در ميزانِ ايمان و معرفتِ پيامبران جستوجو نمود. در حقيقت، آنان همواره الگوي رفتار و كمالجويي و عزتطلبي اجتماعي و تاريخي خواهند بود. افزون بر منشها ـ كه بايد همخواني با اخلاق الهي انبيا داشته باشد ـ روشهاي برخورد با موافقان و مخالفانِ دعوتِ ديني، ميبايست حاكي از شيوههاي معقول و مقبولِ انبيا باشد. فرعون ـ كه در فرومايگي و خودكامگي، نمادِ شناختهشدهاي از اربابِ قدرت است ـ آنگاه كه مخاطبِ وحي و هدايتگري خداوند قرار ميگيرد، بايد با وي به نرمي و آساني سخن گفت.3 چرا كه هدايت، رحمت و شفقتِ روحاني ميطلبد تا بتوان فروفتادهاي را از چاه ظلماني طبيعت و نفس دستگيري نمود. اين همه، محتاج بصيرت و سعه صدر است كه موسي كليماللّه از آن بهره داشت، و بدينگونه بود كه قومِ نادان و ماجراجوي بنياسرائيل را از پارهاي از پستيهاي روحي و كاستيهاي جمعي رهانيد. به راستي، بدون مدد گرفتن از اخلاق اللّه، چگونه ميتوان پيامبري را به انجام رسانيد و جانها را در برابر آينه حقيقت و كرامت انساني نشانيد؟ تكرارِ نام و يادِ انبيا در آثار شفاهي و مكتوب امام خميني ـ چه از موضع مرجعيت و چه از موضع زعامتِ اجتماعي و سياسي ـ در واقع نمايانگر چارچوبِ نهضت و خدمتِ صادقانه اوست.اهتمام در تحقيق و بيان مقولات عرفاني و اخلاقي، از سوي ايشان، لزوم تجهيزِ فكري و روحي و رفتاري مسلمانان را در برابر باطل و طاغوت، خاطرنشان ميسازد. اين كه امام، در ساليان پيش از نهضتِ 15 خرداد، به تدريس و تعليم مباحث اخلاقي در حوزه روي ميآورد و در كنار فقه و اصول، از معرفت و تزكيه نفس سخن ميراند، در واقع خواستار تكامل همهجانبه حركتِ ديني است. غفلت از روحيات و خلقياتِ پيامبرانه، به خصوص در سطح مديريتِ جامعه، سبب ميشود كه حقيقتها و فضيلتها از بسترِ دعوت ديني و حيات اجتماعي رخت بربندد و نابساماني هراسناكي در تمامي عرصههاي فرهنگي و سياسي و اقتصادي سايه افكند. گسستهاي نگرانكننده امروز ميان نسلها و آرمانها در روشني از لزوم استمرار روش و منش پيامبران حكايت ميكند. نظر به همين واقعيتها و خطرخيزيها بود كه رهبر فقيد انقلاب را از سويي به عدالت و قانونگرايي و از سويي ديگر به اخلاق و تهذيب نفساني خرد و كلانِ اجتماع، برميانگيخت و از او رهبري در عين حال آموزگارِ اخلاق و معنويت ساخته بود.در اينجا، طي محورهايي كه برگزيدهايم، در شناختِ اثري علمي و معنوي از امام خميني خواهيم كوشيد. شايد از اين رهگذر بتوان دغدغههاي انبيايي وي را يادآور گشت و در صراط تعالي و عزت خود و تداوم ميراثِ صالحان در عينيتِ زندگي گام برداشت.
1ـ اخلاق، مذهب و عرفان
آشنايي با خصلتهاي شايسته و ناشايسته، آنگاه كارساز است كه بتوان با توانمندي به دست آمده از معرفتهاي مذهبي و بينشهاي عرفاني، به خودشناسي و خودسازي پرداخت. مذهب، افزون بر آن كه ايمان به خداوند و آخرت را پشتوانه انديشه تحول باطني و شخصيتي ميسازد، راه و رسم چگونگي نيل به اخلاق متعالي را مينماياند. در سخنان و مواضع رفتاري پيشوايان دين، در روشني، مفاهيم و فرجامها و دستورالعملها به دست داده شده است؛ به طوري كه هر كس ميتواند در پرتو آيات قرآني و احاديث و سيره آنان، نگاهي واقعبينانه و كارآمد داشته باشد. از اينرو، مجموعه مناسبِ اخلاقي و تاثيرگذار در سرنوشت مردمان، همان است كه در ارتباط با مذهب و رهنمودهاي زندگي شمول آن بوده و از ايمانِ مذهبي سرچشمه گرفته باشد. گسست ميانِ اخلاق و مذهب، پايداري سالك و سلوك را در معرض ترديد قرار ميدهد، و افراد متمايل به دگرگوني خو و خصلتها را از دسترس به منظومه عقلاني حاكم بر نگرشها و كنشها محروم ميسازد.روشنبيني حاصل از نگرشِ حقگرايانه مذهب، فرد را در شناختها و چالشهاي رواني توانا ساخته و او را در نيل به محصولهاي اخلاقي خيرگرايانه كامياب ميدارد. پرورش يافته اخلاق ديني، چنان در تعالي روح اوج مييابد، كه انگيزههاي فردي و جمعياش يك سر، در جهت مصالح و منافع همگان است. هر خصلتي كه در صراط ايمان و مذهب تجلي ميكند، در حقيقت بسترساز خوبيها و مهروزيهاي انساني خواهد گشت. دستپروردگانِ مذهب در ابعاد اخلاقي رشد كرده و هر كدام نمادِ ارزشهاي والايي شناخته ميشوند كه پيامبران در درازناي تاريخ به منظور حاكميتِ آن كوشيدهاند. البته نبايد از نظر دور داشت كه اين همه نيازمندِ آگاهي از گوهر بنيادي دين ـ كه همانا توحيد و يكتاگرايي در عشق و پرستش است ـ و همچنين درستي آموزههاي مذهبي ـ اخلاقي ميباشد.سالكِ راه توحيد در طريق دستيابي به اخلاص و هدايت و كرامتِ اخلاقي و بهرهگيري از جلوههاي جمال و جلال حق در صفات و اعمال، و چيرگي بر سپاهيانِ جهل و تحجر، به مددِ علم و حكمت و محبت، برميخيزد. همين خواستنها ـ كه در بسترِ مذهبِ پاك به چشم ميخورد ـ زمينهساز تغيير ساختارهاي شخصيتي و اجتماعي ميشود.امام خميني در باب ارتباطِ مذهب و اخلاق، به روش و كنش پيامبران اشاره كرده و تاثيرگذاري دعوت و آموزههاي ديني آنان را در هدايتگري و كنترلِ تمايلاتِ طبيعي انسان مينماياند. در اين منظرِ توحيدي، انسانها براي نيل به خصلتهاي نيك و پرورش روحانيشان ـ چنان كه در تعاليم پارهاي از اهل تصوف و اخلاق و احاديث آمده است ـ به نفسكُشي و گريز از دنيا و زندگي و لذتهاي آن، فراخوانده نميشوند. در سير و پويه معنوي انبيا، انسانها بايد در پرتو گرايشهاي عقلاني و ايماني، به تعادل رواني و رفتاري دست يابند. افراط و تفريطهاي جاهلانه رهروانِ تعالي اخلاق، در مكتبِ نبوت، بر اساس ميزانِ خرد و فطرتِ خداجويانهشان، به عدل و احسان ـ كه فرمانِ خداوند است ـ ميگرايد. توجه به عقل و تعقل ـ كه همواره موردِ توصيه دين و پيشوايان آن است ـ تاثيرهاي ماندگاري بر روندِ سالم خودسازيها خواهد گذارد. از يك سو، در فهم و دركِ آموزههاي مذهبي و اخلاقي، و از ديگرسو در عملِ مناسب با آن همه و عدم كژروي، اين عنصر بنيادي خرد است كه به تشخيص و موضعگيري درست و كارآمد در حيات جمعي بشر، مدد ميرساند. مذهب، ضمن دعوت به خردورزي به خصوص در فرايندِ تحول اخلاقي، روشنايي خرد و فطرت انساني را افزوده و ميگسترد.هيچ يك از انبياي عظام ـ عليهمالسلام ـ جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلي نگرفتهاند و هيچ داعيِ الي اللّه تاكنون نگفته است؛ بايد "شهوت" را به كلي كُشت [و ميراند]، و نايره "غضب" را به كلي خاموش كرد، و تدبيرِ "وهم" را از دست داد! بلكه فرمودهاند بايد جلو آنها را گرفت كه در تحت ميزانِ عقل و قانون الهي انجام وظيفه دهند: زيرا اين قوا، هر يك ميخواهند كار خود را انجام و به مقصود خويش نايل شوند، اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... پس هر نفسي كه با قوانينِ الهيه و موازين عقليه، ملكات خود را تطبيق كرد، سعيد است.4 كاركردِ مذهب در عرصه اخلاق فردي و اجتماعي، حاكي از قانونگرايي و خردورزي است. بدين سان هر تحولي ـ كه چشم به راه آن در باطنها و كردارها و نظامها هستيم ـ در گرو پايبندي سالكِ اخلاقي به قانونهايي ميباشد كه دين، هماهنگ با ساختارِ فطري بشر به دست داده است. بدون قانونمندي حركت ما در جهت تزكيه دروني و تكامل اخلاقي، نميتوان راهي براي برون رفت از تاريكيهاي نفساني و تجاوزپيشگيهاي نهان جست. تقوا، در حقيقت بسترسازِ معرفت و اقدامِ آگاهانه و پيگيرانه مومنان در راستاي قانونهايي است كه از توحيد و يكتاپرستي سرچشمه ميگيرد. درست و نادرستِ اين همه، در طي منازلِ سلوكِ معنوي انسانِ متمايل به اخلاق كريمه و سازنده، در سايه خرد و سنجش و داوري آن ممكن است. دستآوردهاي شگرف و تحسينبرانگيزِ اخلاقي و تاثيرگذار بر سرنوشت ملتها را ـ حتي در جمع دينداران ـ را بايد از بركاتِ خردها و معرفتهاي پالايشيافته دانست. سعيد يا شقي بودنِ بشر، درست از همين زاويه نگريسته ميشود. هر كه خرد را چراغ راه تربيت خويش برگرفت و مذهب را حامل عزت و حكمت شناخت، بيگمان در هنگام خشم و شهوت، چنان كه درخور مقام خليفه الهي اوست خواهد كوشيد، بيآن كه خود را از عناصرِ مددكار در جهت دفاع و بقاي نسل و نشاط و كمال محروم سازد.از چيزهايي كه انسان را در اين سلوك معاونت ميكند و انسان بايد مواظب آن باشد، "موازنه" است و آن چنان است كه انسانِ عاقل، منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكاتِ رذيله را كه زاييده شده شهوت و غضب و واهمه است كه سرخودند و در تحت تصرف شيطان! مقايسه كند با منافع و مضار هر يك از اخلاق حسنه و فضايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده شده اينها است كه در تحت تصرفِ عقل و شرعند!5
در سيرِ عقلاني سالك است كه به دست ميآيد؛ هيچ نقطه پاياني براي ارضاي غرايز آدمي وجود ندارد و او باز در طلب و فزونخواهي ميباشد. اين همه حاكي از فطرتِ عشق بنياد اوست. كمالجويي در هر كس ـ خير يا شر ـ وجود داشته و او را به اقدام صواب يا ناصواب واميدارد، تا آن كه با مرگ آرام گيرد. امام خميني با بهرهگيري از محضر عارفِ واصل، حضرت شيخ محمدعلي شاهآبادي (قدسسره) بر اين باور است كه انسان به طور فطري، شيفته چيزي است كه از آن نصيب ندارد. همين دلبستگيها است كه باعث تجاوز و خسران، يا تقوا و رستگاري ميگردد. تامل و تعقل در فرجامِ بندگي نفس و خيانتها و جنايتهاي ناشي از آن، سبب برقراري موازنه ميان نيروها و كششهاي طبيعي و فطري خواهد گشت.ميل و آرزوي ما نيز محدود به حدي نيست. مثلاً قوه شهويه در انسان، طوري است كه اگر زنهاي يك شهر به فرض محال به دست او بيايد، باز متوجه زنهاي شهر ديگر است... تنور شهوت فروزان است و انسان به آرزوي خود نرسيده و همينطور قوه غضب در انسان، طوري مخلوق است كه اگر مالكالرقابِ مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر ميشود!... پس انسان هميشه عاشق چيزي است كه ندارد و به دست او نيست! و اين فطرتي است كه مشايخ عظام و حكماي بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شيخ ما در معارفِ الهيه، جناب عارفِ كامل آقاميرزا محمدعلي شاهآبادي ـ روحي له الفداه ـ به [مددِ] آن، كثيري از معارف الهيه را ثابت ميفرمايند.6
مذهب، آنگاه در رشد اخلاقي مردم تاثير ميگذارد و زندگي و نظام اجتماعي را سامان ميدهد، كه آنان دايم در حال خردورزي باشند و حقيقتهاي ديني را فراتر از تقليد و ترس و تعصب، در جايگاه نظر و تفكر نشانيده باشند. اخلاق متعالي، عقلانيتي درخور ظهور اخلاق اللّه ميطلبد، كه در سكوتها و خلوتهاي تامل برانگيز فراچنگِ سالكان حق ميآيد.اخبار وارده در كتب معتبره ما را كه همه علماي اماميه قبول دارند، درست ميداني... ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين ـ سلاماللّه عليهم ـ را صحيح ميداني... قدري تامل كن در مضمونِ آنها. قدري تفكر نما در فقرات آنها. لازم نيست يك دعاي طولاني را يك دفعه با عجله و شتاب بخواني و تفكر در معانيش نكني... از همه گذشته، قدري تفكر در قرآن كن.7
بيترديد هنگامي سالك ميتواند در روشناي ايمان و دين، رهتوشههايي مناسب با حيات و ابديت به دست آورد كه به مددِ خردورزيهاي مستمرِ خويش و جستوجوي معنا و مبنا در دين و متون پيراسته آن، گامهايي برداشته باشد. آنان كه به ظاهرِ تكليفهاي ديني و ايماني بسنده كرده و زحمت انديشيدن در فلسفه آموزههاي اعتقادي و اخلاقي و عبادي را بر خود هموار نميسازند، چگونه تنگناي قلب را به فراخناي آن تبديل ميكنند؟ نظرها و رفتارهاي حاكي از معرفت و زايشهاي روشن و تاثيرگذار آن است كه موجب ظهور نور خدايي ايمان در جان آدمي ميشود. خصلتهاي زشت و زيانباري همچون حسد ـ كه عالم و عامي بدان گرفتارند ـ محصول شوم جهل و ظاهرنگري در دين و تكليفهاست. اين آلودگيهاي باطني و رواني مجالي براي باليدن ايمان در ساحتِ روح آدمي باقي نگذاشته و به تدريج دل را تيره و بيمار و دچار نابودي ميسازد. به ميزاني كه تجربههاي مثبتِ اخلاقي و رفتاري ناشي از تعقل و تعبد بالا رود، ايمان و دينداري انسان، معنا و حضور مييابد، و مذهب توانمندي خود را در دگرگوني ساختارهاي رواني و اجتماعي نشان ميدهد.معلوم است؛ ايمان، نوري است الهي كه قلب را مورد تجلياتِ حق ـ جل جلاله ـ قرار دهد. چنان كه در احاديث قدسيه منقول است: "لايسعني ارضي و لاسمائي بل يسعني قلب عبدي المومن"،8 اين نورِ معنوي، اين بارقه الهيه كه قلب را وسيعتر از جميع موجودات قرار ميدهد، منافات دارد با آن تنگي و تاريكي كه در قلب از كدورتِ اين رذيله [حسد] پيدا شود. قلب محزون و افسرده، سينه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چين در چين شود. اين حالات، نور ايمان را باطل كند و قلب انساني را بميراند.9
در حوزه مذهب، بايد از كساني ياد كرد كه بر اثر بيگانگي با انديشه و عدم ژرفكاوي در عرصه آموزهها و تجربههاي ديني، با برداشتهاي مذهبي و علمي و فكري سالكانِ بينايي مخالفت ورزيده و آنان را بيمحابا تكفير و تفسيق ميكنند. شكي نيست كه اخلاقِ به دست آمده از رهگذر جهل و تقليد و تحجرِ اين گروه مدعي علم و ديانت، نميتواند الگودهي مناسبي براي زمانه و جامعه به همراه داشته باشد. چرا كه بسترِ جهلآلود مذهبيشان، قدرت زايندگي معاني را از آنان سلب كرده و آنان را در برابر اصحابِ انديشه و كاوش و روشنگري نشانده است. حاصلِ گريز از ميدانهاي معرفت و زايندگي آن، و به خصوص سوق دادن مردمان به انجام مناسك و تكليفهاي عاري از فكر و دانش، روحيات و خلقياتي مغاير با بعثت و نجاتبخشي آن خواهد بود. مفاهيم بلند صبر و شكر و تقوا در اين قضاي ظلمتآلود، وارونه شده و به عناصري در ستيز با توحيد و كرامت انساني تبديل خواهد شد. رهبر فقيد انقلاب، در باب تفكر و لزوم آن در زندگي مومنان ـ به خصوص پيرامونِ حق و اسمأ و صفات و كمالات حضرت دوست ـ از وجودِ مصيبتبار ظاهربينانِ جاهلي ياد ميكند كه ادعاي ايمان و علم به دين دارند، و در حق كوچك و بزرگ، طعن و لعن روا ميدارند.براي تفكر، فضيلت بسيار است و تفكر، مفتاح ابواب معارف و كليد خزاين كمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتميه سلوكِ انسانيت است و در قرآن شريف و احاديث كريمه، تعظيم بليغ و تجميد كامل از آن گرديد. و در كافي10ِ شريف [مرحوم شيخ كليني] سند به حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ رساند: "افضل العبادة ادمان التفكر فياللّه و في قدرته." و در حديث نبوي ـ صلياللّه عليه و آله ـ است كه تفكر يك ساعت از عبادت يك سال [و در حديث ديگر، هفتاد سال] بهتر است.11
ليكن مصيبت در آن است كه در لباسِ اهل علم، بعضي جاهلان پيدا شده در قرون اخيره كه نديده و نسنجيده، و از كتاب و سنت عاري و بري بوده، مجردِ جهل خود را دليلِ بطلان علم به مبدا و معاد دانسته و براي رواج بازار خود، نظر در معارف را ـ كه غايتِ مقصد انبيا و اولياست ـ و سرتاپاي كتاب و اخبار اهل بيت ـ سـلاماللّه عليهـم ـ مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزايي و تهمتي را از اهل آن دريغ نداشته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدا و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه كلمه و شتاتِ جمعيت مسلمين گرديدهاند.12
از منظر امام خميني، سلوكِ ديني ـ اخلاقـي كـه در تقوا آشكار مـيشود، سببساز اخلاق عارفانه و عشاقانه ميگردد. تا سالك در شكلگيري ارتباطِ اخلاق و مذهب و به تعبيرِ ديگر؛ اخلاق و ايمان توفيقي فراچنگ خويش نياورد، در نيل به منازل سلوك و مشاهده جلوههاي عشق و معشوق ناكامي خواهد داشت. به سخني ديگر، عرفان و حالات عارفانه، زاييده همين قدمهاي كوتاه و كوچك، ولي مستمر است كه هر ايمان آورده به حق بر ميدارد. امام خميني، تقوا را در تركِ بديها و انجام خوبيها دانسته، و اين همه را موجب ورود سالك به دايره عشق و شهود برميشمارد. بدينسان، به همآميختگي اخلاق و مذهب و عرفان را در روش حكيمانه مينگريم؛ كه انبيا و اوليا همواره بدان اهتمام ورزيدهاند.پس راه سلوك الياللّه سهل و آسان شود و طريق انسانيت براي او روشن و وسيع گردد و قدم او، كمكم قدمِ حق شود و رياضت او رياضتِ حق گردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گريزان شود، و در خود عشق به حق مشاهده كند، و به وعدههاي بهشت و حور و قصور قانع نشود. و مطلوب ديگري و منظور ديگري طلب كند و از خودبيني و خودخواهي متنفر گردد.13
كوششهاي اخلاقي مومنان، در حقيقت، تجلي عبوديت به شمار ميآيد و كارهاي عبادي محسوب ميشود. هر نگرش و ارادهاي معطوف به تغيير ساختار اخلاقي خود، كه با انگيزه تقرب به خداوند صورت ميگيرد، همچون نماز و روزه و حج، عملي عبادي شناخته ميشود. عمل صالح در منظر قرآني، آن چيزي است كه زمينه متجلي شدن آثار توحيد و ايمان به غيب را در زندگي انسان پديدار سازد. حركتِ دروني و نفساني به سمت و سوي عزتنفس و خلق و خوي الهي ـ كه در صبر و شكر و توكل و تقوا و قناعت و تواضع و سعه صدر و محبت و صدق و صفاي باطن و كردار، آشكار ميشود ـ چيزي به جز عبادتِ خدا نيست. نزديكي اخلاق و مذهب در جهانبيني و زندگي صالحان ـ كه در واقع عينِ يگانگي آن دو ميباشد ـ بر اثرِ استحكام پيوندهاي ديني ـ رواني، مومنان را در آستانه نگاهها و جوششهاي عارفانه قرار ميدهد. فراگيري عمل صالح در ذهن و زبان و جانِ آدمي، صراط تعالي و روشنبيني عاشقان حق را هموار ميسازد، و آثار مثبت و جامعهسازانه اخلاق حسنه انبيا و اوليا را به صورت ماندگار درميآورد.امام خميني، با عنايت بدين نكته ـ كه سالكانِ اخلاق و معنويت در صراطِ عبادت حق، بينشها و برداشتهاي گوناگون از حقيقت داشته و هركدام فراخور حال و مقام خويش نصيبي دارند ـ طريق سلوكِ حقجويانه را به تصوير ميكشد. در هر يك از اين منزلها، جلوههايي از حق آشكار ميشود و بهرههايي به دست داده ميشود كه گاه جاهلان از عرصه معرفت و الهام و تجلي را به طعن و لعنِ ديگران واميدارد. فاصلههايي كه ميان ايمانها و اخلاقها و به تعبيري در وادي باورهاي تجربي و عيني ميافتد و برخي را فراتر از عادت و انسِ عوام ميبرد، در واقع حاصل گذر از مرتبههاي مانوس و ظاهرگرايانهاي است كه دين را از روح توحيدي جداساخته است. عارفان حق، همان عابداناند كه از رهگذر اعتقادهاي استوار و مستمر خويش، منزلهاي معرفت و عبادت و تخلق به اخلاق اللّه را پشت سرگذارده و هيچگاه از طلب و عشقِ پاكبازانهشان، غفلت نميورزند. اخلاق در اين منظر ـ كه منزلهاي پيموده و افقهاي عاشقانه را مينماياند ـ عينِ عرفان و عبوديت حق تعالي است.عابد... ميفهمد كه خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حركاتِ قلب و ظاهر و باطنش، همه در پيشگاه مقدس حاضرند، بلكه همه نفسِ حضورند. و اگر با قلم عقل، اين مطلب برهاني را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتياضات علميه و عمليه ايمان به اين قضيه يقينيه ايمانيه پيدا كرد، آن وقت حضور قلب در تجلي، ايماناً پيدا ميكند. و پس از كمالِ اين ايمان و مجاهدات و رياضات و تقواي كامل قلب، هدايتِ الهيه شامل حالش شده و بهرهاي از تجليات افعالي بالعيان و الشهود براي قلب او حاصل شود، تا وقتي كه قلب، يك سره مرآتِ تجليات گرديد... و اگر قلبِ سالك از پرتو فيض اقدس در ازل، قابليتش بيش از اين باشد... مورد تجلياتِ اسمائيه شود و همان مراتب را طي كرده و به فناي صفاتي نايل شود و به مناسبت عينِ ثابتش، اسمي از اسمأ الهيه فاني گردد... و اگر از تجلي فيض اقدس، استعداد بيش از اين اندازه باشد... سالك به خود آيد و مورد تجلياتِ ذاتيه گردد... اجر اين سالك جز با ذات مقدس نيست. و گاه افتد كه براي سالك در اين مقام نيز افاقه حاصل آيد، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عين ثابتش، به هدايتِ خلق قيام كند: "ياايها المدثر. قم فانذر" و اگر عين ثابتش تابع اسم اعظم باشد، دايره نبوت به او ختم شود، چنان كه به رسول اكرم و نبي معظم خاتم ـ صلياللّه عليه و آله ـ ختم شد.14
عارف در سلوك روشناش، هرچه پيشتر ميرود، در فتوحاتِ معنوياش، سرشار از معنا و رحمت ميگردد و فروغ عرفانِ عاشقانهاش بر جامعه و تاريخ بشر، سايه مهرورزانه ميافكند. تجلي اسماي حق در ابعادِ افعالي و صفاتي و ذاتي ـ كه محصولِ سلوك و اخلاص و بصيرت است ـ از عارف، فريادگري ميسازد كه همواره اندوه مردم در سينه دارد و رنج هدايتگريشان را بر خويشتن هموار ميسازد. مثال اعلاي چنين عرفان و عشق به حق پيوستهاي، همانا خاتم پيامبران است كه مامور هدايت و استقامت در صراط توحيد و اقامه قسط و عدل ميباشد. ديگر عارفان و سالكان، هر يك به فراخور حال خود به بهرههايي از عرفان آكنده از حكمت و شجاعت در ابراز حقيقت و جانبداري از عدالت، دست مييابند. بدينسان، اخلاق، پاي به پاي ايمان و عرفان، مددكار سالك بوده و او را از تاريكيها و تنگناهاي نفساني و اجتماعي بيرون ميآورد و مظهر اسماي جلال و جمالِ خداوند ميگرداند. سكوتهاي عارفانه كه دايم هماغوش بصيرتها بوده و آبستن كرامتهاي روحي و خلقي است، بسترساز عدالتطلبي و حماسهآفريني گشته و سرنوشت مردمان را به نيكويي رقم خواهد زد.
2ـ تفسير مفاهيمِ اخلاقي
درستي و نادرستي تعبيرها و تفسيرها، به ويژه در حوزه مذهب و اخلاق، تاثيرگذاري سودمند يا زيانباري براي جامعه، در پي خواهد داشت. بيانِ ارزشهاي ديني و اخلاقي، در گرو شناخت و تجربههاي كارآمدي است كه فراهم آمده است. امام خميني با ارائه تصويرهاي مناسب و معقول از آرمانهاي اخلاقي، نشان ميدهد كه قرآن و سنت پيامبر را نيك دريافته، و آموزههاي وحياني را همواره به كار بسته است. البته افزون بر آن، بايد از جامعيت فكري و علمي او يادكرد، كه سبب دانايياش از نظرگاههاي گوناگون در تاريخ دين گشته است. مطالعه آثار قلم و مشاهده آثار قدم در ميان جماعتِ مسلمانان از فيلسوف و عارف و صوفي گرفته تا فقيه و واعظ و محدث، از رهبر فقيد انقلاب، معلمي بزرگوار و برخوردار از سعه صدر در برابر مشربهاي مختلف ساخته است. برخوردِ عالمانه و رويكرد نقادانه15 او در عرصه سخن و تعليم اخلاقي و عرفاني، در عين بهرهگيري از مجموعه گران سنگِ فرهنگ و انديشه و ادبيات،16 باعث روشني مكتب تعليمي و تربيتياش شده است. اكنون پارهاي از تفسيرهاي امام پيرامون آموزههاي اخلاقي را ميآوريم.1ـ 2ـ صبر امام خميني، با عنايت به اشارت زير: "ان الحر حر علي جميع احواله ان نابته نائبه صبرلها"،17 مقوله صبر را در ارتباط تنگاتنگ با آزادي و آزادگي وي برميشمارد. صابر از اين نظرگاه، كسي است كه از سلطه نفس و طاغوت درآمده و خود را يوسفوار تسليم حقيقت ساخته است.از نتايج بزرگ و ثمرات عظيمه اين حريت و خروج از عبوديت نفس، صبر در بليات و نوائب است.18 اگر انسان مدتي در پيشآمدهاي ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخي ترك لذات نفسانيه به واسطه فرمان حضرت وليالنعم صبر كند... كمكم نفس عادت ميكند... براي نفس، ملكه راسخه نوريه پيدا ميشود كه به واسطه آن از مقام صبر ترقي ميكند و به مقامات عاليه ديگر نايل ميشود، بلكه صبر در معاصي، منشا تقواي نفس شود، و در صبر در طاعات، منشا انس به حق گردد و صبر در بليات، منشا رضا به قضاي الهي شود. و اينها از مقامات بزرگ اهل ايمان، بلكه اهل عرفان است.19
صبر، نسبت به ايمان و مومنِ مورد نظر، مفهومي از مفاهيم خود را آشكار ميسازد. همانگونه كه شكيبايي در برابر لغزشها و هوسها، دشوارتر از بردباري در طريق طاعت حق است، ميتوان گفت كه صبر در مراحل بالاتر سلوك ايماني و عرفاني، ظرفيتِ فزونتري را براي روح مومن ميطلبد. ايمانهايي كه از رهگذر تجربه و معرفت ديني، فراخناي شايسته خود را يافتهاند، عرصه ديگري براي صبر پديد ميآورند كه مناسب با گستره و ژرفي آن ميباشد. صبر عابدانه و صبر عارفانه كه در زندگي ايمانآورندگان به چشم ميخورد، از تفاوت در نگرشها و كنشهاي آنان حكايت ميكند. سلوكِ ايماني كه استمرار مييابد و روح به سير متعالي خود ادامه ميدهد، صبر در مفاهيمي بالاتر و فراختر ظاهر ميشود و رهروان حقيقت و كرامت انساني را چنان كه انتظار ميرود، مدد ميرساند. بدينسان است كه صبر و ايمان به سر و كالبد انسان تشبيه شده است. به سخني ديگر، هيچ سالكي در هيچ منزلي از منازلِ سلوك و معرفت خويش، بينياز از مقام صبر نيست. صبر در نردبان ايمان، از معنايي فروتر به معنايي برتر صعود مينمايد و دريچههاي ديگري از حكمت به روي سالكِ موحد ميگشايد.براي صبر، درجات ديگري است كه راجع به اهل سلوك و كمّل و اولياست، چنانكه از آن [درجات] "صبر فياللّه" است و آن ثبات در مجاهده است و ترك مالوفات و مانوسات، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب... و مرتبه ديگر، "صبر معاللّه" است و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقتِ خروج از جلبابِ بشريت و تجرد از ملابسِ افعال و صفات، و متجلي شدن قلب به تجلياتِ اسمأ و صفات، و تواردِ واردات انس و هيبت، و حفظ نفس از تلوّنات و غيبت از مقام انس و شهود. و درجه ديگر، "صبر عناللّه" است و آن از درجاتِ عشاق و مشتاقين است از اهل شهود و عيان، در صورتي كه رجوع به عالَم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند و اين اشق مراتب صبر و مشكلترين مقامات است. و به اين مرتبه، اشاره فرموده مولاي سالكان و پيشواي كاملان و اميرمومنان ـ عليهالسلام ـ در دعاي شريف كميل: "فهبني يا الهي و سيدي و مولاي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك؟" ... و درجه ديگر، صبر باللّه است و آن براي اهل تمكين و استقامت است، كه بعد از حال صحو و بقأ باللّه، و پس از تخلق به اخلاق اللّه براي آنها رخ دهد.20
2ـ 2ـ تقوا
پس از تعريف تقوا در لغت ـ كه همانا از وقايه بوده و مفهوم نگاهداري دارد ـ و ذكر تفسير پيشوايان دين كه حفظ نفس از سركشي در برابر فرمانهاي خداوند است، امام خميني چنين برداشت ميكند:تقوا، گرچه از مدارج كمال و مقامات نيست، ولي بيآن نيز حصولِ مقامي امكان ندارد، زيرا مادامي كه نفس ملوّث به لوثِ محرمات است، داخل در باب انسانيت و سالك طريق آن نيست، و مادامي كه تابع مشتهيات و لذائذ نفسانيه است و حلاوت لذائذ در كام او است، اول مقام كمالات نفسانيه براي او رخ ندهد. و تا حُب و علاقه به دنيا در قلب او باقي است، به مقام متوسطين و زاهدين نرسد، و تا حب نفس در كامنِ ذات او است، به مقام مخلصين و محبين نايل نگردد. و تا كثراتِ ملك و ملكوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبين نرسد و تا كثراتِ اسمأ در باطن ذات او متجلي است، به فناي كلي نايل نگردد. و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقامِ كمالِ فنا نرسد، و تا تلوين در كار است، به مقام تكوين نرسد و ذات به مقامِ اسم ذاتي در سرِّ او، تجلي ازلي و ابدي نكند. پس تقواي عامه از محرمات است و [تقواي] خاصه از مشتهيات، و [تقواي] زاهدان از علاقه به دنيا و [تقواي] مخلصان از حبِ نفس، و [تقواي] مجذوبان از ظهور كثراتِ افعالي، و [تقواي] فانيان از كثراتِ اسمائي، و [تقواي] واصلان از توجه به فنا، و [تقواي]متمكنّان از تلوينات. "فاستقم كما امرت" و از براي هر يك از مراتب، شرحي است.21
بدينگونه، در مفهوم تقوا، ضرورتهايي نهفته است كه نميتوان در سير و پويه اخلاقي از آن همه چشم پوشيد و بيمددِ تقوا، توفيق وصول به خوبيها و تداوم آن را در زندگي انتظار داشت. خويشتن باني در برابر هوسها و خيالها و كششهاي مغاير با معراج روحاني ـ كه در طي سلوك اخلاقي رخ مينمايد ـ سببساز حضور فكري و باطني پويندگان نيكيهاي روان و رفتار ميباشد. يادكردِ هر مرحله از كمال نفساني همراه با تقواي الهي، از لزوم مراقبت حكايت دارد كه ايمان در گرو آن است.
3ـ ريشههاي فسادِ شخصيت و قدرت
طرح ارزشها و معيارهاي اخلاقي، هنگامي سودمند ميافتد كه در كنار آن، از عوامل كژروي منشها، سخن به ميان آيد و به روشني عناصر ظلمتزاي دروني را بشناسيم. غفلت از جنبه منفي و كاركرد صفاتِ اهريمني ـ كه غالباً بر اثر خودستاييها و رواج روحيه چاپلوسي در جامعه ميباشد ـ اثربخشي صفات پسنديده و حركت تكاملگرايانه اخلاقي را مورد ترديد و انكار قرار ميدهد. با وجود ريشههاي تباهكاري و خودخواهي در باطنِ خود، چگونه ميتوان در باب تحول ساختاري فرد و جامعه، اطمينانِخاطر به چنگ آورد؟ آفتشناسي اخلاقي و رفتاري، پيش از سلوك و مجاهده نفساني و در طي منزلهاي آن، اجتنابناپذير مينمايد. در پارهاي از حديثها، در روشني بدين موارد اشارت رفته و فرجام افراد و اقوام نمايانده شده است، كه در كتاب چهل حديث آن را پي ميگيريم.1ـ 3ـ خودبزرگبيني (كبر) تمامي خصلتها و شيوههاي ناپسند و زيانبار، ريشه در كبر دارد؛ چنان كه درباره شيطان ـ در قرآن، هنگام گزينش آدم به خليفةالهي و فرمان سجود و تعظيم مقام والاي وي ـ آمده است، او به سبب كبرورزي خود، دچار طغيانگري در برابر خداوند گشته و مطرودِ حق واقع شد. از امام صادق ـ عليهالسلام ـ درباره الحاد، سوال ميشود، آن حضرت، پستترين مرتبه آن را، خود بزرگبيني انسان برميشمارد.22 امام خميني زمينه اصلي پيدايش كبر در آدمي را، پندارهاي بياساسي ميداند كه او را واداشته تا خود را برخوردار از كمال پندارد و ديگران را تحقير كند. اين حالتِ شيطاني را، در مورد هر جماعتي ميتوان نظارهگر بود، ولي به نظر ميرسد كه خودبزرگنگري در ميان اصحاب فقه و شريعت دور از انتظار بوده و سبب گمراهي و گريز مردمان از دين ميشود.كبر را اسباب بسياري است كه برگشت تمام آنها به اين است كه انسان در خود كمالي توهم كند كه آن باعث عُجب شود و مخلوط با حُب نفس گرديده، حجابِ كمال ديگران شده، آنها را ناقصتر از خود گمان كند و اين سبب ترفّع قلبي يا ظاهر ميگردد.23
در فقها و علماي فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهي كسي پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آنها تكبر فروشي كند و خود را مستحق همه اِكرام و اِعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعتِ امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند! خود را "لايسال عما يفعل و هم يسالون"24 انگارد. و جز خود و چند نفر معدودي مثل خود را اهل بهشت نداند! و اسم هر طايفهاي از هر علمي در ميان آيد، به آن طعن زند و جز علم خود را كه از آن نيز بهره كافي ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند و اسباب هلاك داند... اين بيچاره بيخبر از ديانت و علم، خلاف قول خدا و رسول كرده و آن را به صورتِ دين درآورده، با آن كه سيره سلف و خلف از علماي بزرگ، غير از اين بوده [است].25
2ـ 3ـ حسد
رشكورزي آدمي، حاكي از ناداني و ناتواني وي در كسب فضيلتها ميباشد كه او را به بدخواهي و دشمني با سالكان علم و عمل برميانگيزد و جامعه را دچار گسست و انحطاط ميسازد. در حديثي از امام جعفر صادق(ع) از حسد به عنوان آفت دين ياد شده است.26 بدينسان آشكار ميشود كه بيشترين لطمه رشكورزان متوجه ايمان و مذهب خواهد بود؛ چرا كه آنان از تقدير و نصيب پروردگار ناخرسند بوده و سعي در تضعيف و هلاكت يكديگر دارند.تمام اوصاف معنويه و صوريه مومن، منافي است با آثاري كه از حسد در ظاهر و باطن پيدا شود. مومن خوشبين است به خداي تعالي و راضي است به قسمتهايي كه بين بندگانش [نموده]. حسود، غضبناك است به حق تعالي و رويگردان است از تقديرات او... مومن، بدي مومنين را نميخواهد و آن را عزيز [مي] دارد. حسود برخلاف آن است... مومن خوف و حُزني ندارد جز از مبدا تعالي و مرجع. حسود، خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ ميزند. مومن، گشادهجبين است و بُشراي او در صورت او است. حسود، جبينش درهم و عبوس است. مومن، متواضع است. حسود تكبر كند در بسياري از اوقات، پس حسد، آفتِ ايمان است و آن را ميخورد؛ آنسان كه هيزم آتش را.27
3ـ 3ـ دنياپرستي
در تحليل رخدادهاي ناگوار و خانمانسوز، همواره شيفتگي به دنيا و قدرت و ثروت را، بسترساز بيدادگريها مينگريم. دنياطلبي، عقيده و خصلتها و كردارها را از جاده خيرخواهي بيرون برده و در راستاي منفعتجوييهاي زوالپذير قرار ميدهد. از اين رو، امام صادق ـ عليهالسلام ـ دنياپرستي را، سرآغاز زشتيها و بديها و ستمكاريها دانسته است.28
تعلق قلب و محبت دنيا، عبارت از دنياي مذموم است و هرچه دلبستگي به آن زيادتر باشد، حجاب بين انسان و دار كرامتِ او و پرده مابين قلب و حق، بيشتر و غليظتر شود و آنچه در بعضي از احاديثِ شريفه است كه از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجابهاي ظلماني [مي] تواند همين تعلقاتِ قلبيه باشد به دنيا، و هرقدر تعلقات بيشتر باشد، حجابها زيادتر است، و هرچه تعلق شديدتر باشد، حجاب غليظتر و خرق آن مشكلتر است. 29 [علامه مجلسي] از يكي از محققان نقل فرمايد كه: دنيا و آخرتِ تو، عبارت است از دو حالت از حالاتِ قلب تو. آنچه نزديك است و قبل از مردن، نامش دنيا است، و آنچه بعد از اين آيد و پس از مردن است، نامش آخرت است.30 و از مفاسد بسيار بزرگِ [دنياطلبي] چنان كه حضرت شيخِ عارف ما [شاهآبادي] ـ روحي فداه ـ ميفرمودند، آن است كه اگر محبتِ دنيا، صورتِ قلب انسان گردد و انس به او شديد شود، در وقت مردن كه براي او كشف شود؛ كه حق تعالي او را از محبوبش جدا ميكند و مابين او و مطلوباتش افتراق مياندازد با سخطناكي و بغض به او از دنيا برود. و اين فرمايشِ كمرشكن، بايد انسان را خيلي بيدار كند كه قلب خود را خيلي نگاه دارد.31
4ـ سلوك و خطرخيزي آن
سلوكهاي اخلاقي و مذهبي، در عين حال كه بشارتهاي بسياري به همراه خود دارد، راهي بس دشوار و خطرخيز است وبسا كه سالكاني در خم كوچهاي از شهر عشق و عرفان بازمانند. پيشوايان دين، در ضمن ترغيب به كمالجويي و تهذيب نفساني، مومنان را از آفات سلوك آگاه ساختهاند. محروميت از رحمت الهي براي اينان، بيش از آن است كه درباره بزهكاران تصور ميشود؛ چرا كه حجابهاي فروافتاده بر ديدگان سالكانِ مغرور، مانع از ديدار حقيقت و وصول به معاني خواهد بود. در كتاب چهل حديث، با آوردن حديثهايي در اين باب، روشنگري سودمندي صورت گرفته است، كه اينك بدان ميپردازيم.1ـ 4ـ عُجب (خودپسندي) بسياري از اهل ايمان و اخلاق، به سبب مشاهده نيكيها در خود و زشتيها در ديگران، دچار خودبيني شده و احساس برتري بر بندگان خدا پيدا ميكنند و بر خدا و پيامبر منت ميگذارند كه ايمان و تقوا ورزيدهاند.رذيله عُجب، از حُبنفس پيدا شود... از اين جهت است كه انسان، اعمال كوچك خودش به نظرش بزرگ آيد و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد و خود را به واسطه اعمالِ ناقابل، مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلكه قبايح اعمالش، گاهي در نظرش نيكو جلوه كند. اگر از غيرِ [خودش] اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود ديد، چندان اهميت نميدهد و هميشه كارهاي خوب مردم را تاويل و به يك مرتبه از بدي ميكند و كارهاي زشت و ناهنجار خود را تاويل به يك مرتبه از خوبي ميكند. نسبت به خلق خدا بدبين است، ولي نسبت به خودش، خوشبين!... اگر حق تعالي ما را به واسطه همين اعمالي كه در نظر ما حسنه است! به آتش قهر و غضب بسوزاند، به جاست و موافق عدل است.32 عُجب، خودش به نفسه از مهلكات و موبقات است و ايمان و اعمالِ انسان را بر بادِ فنا ميدهد و فاسد ميكند... اميرالمومنين ـ عليهالسلام ـ فرموده است: من دخله العجب، هلك؛33 كسي كه راه يابد در او عُجب، هلاك شود. و صورت اين سرور در برزخ و مابعدالموت، وحشت و هولناكي سخت است كه هيچ وحشتي، شبيه آن نيست.34
به نظر ميرسد كه، هيچ خطري بسان خودپسندي، سلوك و سالك را تهديد نميكند؛ چرا كه شخص ادعاي دينداري دارد و خود را در شمار مومنانِ مقرب ميشمارد. چنين شرايطي باعث ميشود كه كمترين ترديدي در صواب بودن عمل و ايمان به وجود نيايد و احتمال بازگشت به حقيقت، در طي زمان رو به كاهش رود. از اين رو، ميتوان گفت كه وسوسهگري شيطان در اين حوزه ظلماني، بيش از حالات گناه و طغيانگري گناهكاران، كارگر ميافتد و اميدها را به ياس تبديل ميكند. موسي بن عمران ـ عليهالسلام ـ از شيطان ميپرسد: مرا از گناهي آگاه كن كه اگر آدميزادگان آن را مرتكب شوند، بر آنان سلطه خواهي يافت! شيطان پاسخ ميدهد: هنگامي كه آنان دچار خودپسندي شده و عمل نيك خود را بزرگ شمرده و كار زشت خود را كوچك نگرد.35
خدمتي كه اين جماعتِ خودخواه به شيطان ميكنند، هيچ بيدادگري در حق دين روا نميدارد؛ زيرا كه ظاهرِ دين را نگاه داشته و موجب بدبيني و سلب اعتماد ديگران خواهد گشت. در حقيقت، اين متظاهرانِ به دين و ايمان و معنويت، باعث رواج روحيه رياكارانه در جامعه خواهند شد و سامانبخشي آن را دشوار، بل محال ميسازند. فرجام شوم خودپسندي در دينداري، بيگمان رياكاري است و مومنانِ مغرور به عمل و ايمانِ خود، خواه ناخواه از جاده صدق و صفا دور خواهند افتاد.و از مفاسدِ ديگرِ [عُجب] آن كه انسان را به ريا وادار كند. زيرا كه انسان نوعاً اگر اعمالش را ناچيز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ايمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خويش، بلكه خود و همه چيز خود را زشت و پليد داند، آنها را در معرض نمايش برنياورد و خودنمايي نكند. متاع فاسدِ زشت را به بازار مكاره نبرند. ولي چون خود را كامل ديد و اعمال را قابل، درصدد جلوه برآيد و خودفروش گردد.36
2ـ 4ـ ريا
رياكاران كه خود را پنهان نمودهاند و در كار فريبِ خلقاند؛ در حقيقت، مشركانياند كه از ايمان و هدايتهاي آن بينصيب ماندهاند. در اينباره، امام صادق ـ عليهالسلام ـ چنين فرموده است:"كل ريأ شرك. انه من عمل للناس كان توابه علي الناس و من عملللّه، كان توابه علي اللّه؛"37 هر ريايي شرك است. همانا كسي كه براي [خودنمايي در پيشگاه] مردم كار كند، پاداش او بر عهده آنان است. و كسي كه براي رضاي خداوند، كار و خدمت دارد، پاداش خود را از او ميستاند.رياكاري حاكي از غفلت پارهاي افراد از احاطه قيومي پروردگار، نسبت به انسان و جهان است. آنان كه سرگرم ربودنِ دلهاي عواماند، گمان ميكنند كه ميتوان بدون اذن خدا در عرصه تكوين تصرف نمود و توفيق دوستي قلبها را از آنِ خود ساخت. وقتي كه رياكار از ضبط نفس و قلب خويش ناتوان است، چگونه ميتواند جانها را شيفته خودساخته و در منظرِ عام جلوهگر شود؟ سلوكِ رياآلود، در اخلاق و شريعت، سبب فزوني ظلمات روحي ميشود و سالك را از دستيابي به كمترين بهره از روشناي حكمت بازميدارد. دير يا زود، همگان پي خواهند برد كه انگيزههاي پنهاني خدمتها و مجاهدتها و حمايتهاي اظهار شده از دين و مردم، رنگ شيطاني دارد، نه رنگ خدايي.خداي تبارك و تعالي صاحبِ قلب و متصرف در او است و شما كه يك بنده ضعيفِ عاجز هستيد، نميتوانيد تصرف در قلوب كنيد بيتصرفِ حق، بلكه اراده او قاهر است بر اراده شما و همه موجودات. پس ريا و سالوسِ شما [رياكاران] اگر براي جلبِ قلوبِ عباد است و جانبِ دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پيدا كردن، و اشتهار به خوبي يافتن است، اين [از] تصرف شما به كلي خارج و در تحت تصرفِ حق است. خداوندِ قلوب و صاحبِ دلها به هركس ميخواهد، قلوب را متوجه ميفرمايد. بلكه ممكن است شما [فريبپيشگان] نتيجه به عكس بگيريد. ديديم و شنيديم اشخاصِ سالوسِ دورو كه قلوب آنها پاك نبود، آخرِ كار رسوا شدند.38
5ـ راهكارهاي درماني
مقوله اخلاق به لحاظ انتظاري كه از آن ميرود و بايد آثار مرتبط آن حاكي از چند و چون درمان بيماريهاي شخصيتي افراد باشد، از ديگر مقولاتِ علمي و فرهنگي متمايز ميگردد. امام خميني در اين اثر و ديگر نوشتارها و گفتارهاي معنوي و اخلاقي، افزون بر ارائه تعريفها، به بيان راهكارهاي درماني همت گمارده است. تفاوتهايي كه ميانِ كتاب چهل حديث و كتابهايي از اين دست به چشم ميخورد، از همين زاويه بايد مورد بررسي قرار داد. در اين نوع آثار، معلم اخلاق در عين حال كه به تفسير كلمات و متون ميپردازد، چگونگي دستيابي نوسالكان به حقيقتِ نهفته در آن همه را مطرح ميكند. باليني بودن كتابهاي اخلاقي همچون معراجالسعاده ملااحمد نراقي، و نيز شماري از آثار تربيتي امام از همين جهت موردنظر ميباشد. وصف كردن، آنگاه تاثيرگذار است و سالك را از مرحلهاي به مرحله ديگر راهبر است، كه طي دستورالعملهاي روشن و ممكن، به تدريج آمادگي عبور از موانع كمال پديدار گردد. البته تنها كتابهايي، چنين ويژگي را دارا خواهند بود كه تقرير و تحريرِ آن از سوي پيرِ سالكي صورت پذيرفته باشد، كه با منزلهاي عشق و سلوك آشنايي دارد. به هر حال، امام خميني در اين يادگارِ مكتوباش، پس از تعريفِ واژگان اخلاقي و عرفاني، در علاج بيماريها سخن ميراند و خواننده طالبِ معنا را روشنايي طريق ميبخشد. در اينجا، پارهاي راهكارهاي درماني را ميآوريم.1ـ 5ـ غيبت از جمله عادتهاي زشت و جبرانناپذير، همانا بدگويي در غياب ديگران است. رواج غيبت در نشستهاي فاميلي و شغلي و غير آن، در حقيقت موجب سلب اعتماد و سست شدن پيوندها ميشود و جامعه را به سمت و سوي فروپاشي و انحطاط سوق ميدهد. درمانِ اين بيماري، به راستي دشوار بوده و همت جمعي را ميطلبد كه اغلب در جنبههاي مثبت كمتر ميتوان آن را سراغ گرفت. امام خميني، از يك سو دانايي و از ديگر سو كوشش مستمر شخص را جهت رهايي از اين ورطه ضروري برميشمارد.بدان كه علاج اين خطيئه عظيمه چون خطيئات ديگر به علم نافع و عمل تواند بود. اما [به لحاظ] علمي، پس چنين است كه انسان تفكر كند در فايده مترتبه بر اين عمل، و آن را مقايسه كند با نتايج سوء و ثمرات زشتي كه بر آن مترتب است و آن را در ميزان عقل گذاشته، از آن استفتأ نمايد. البته انسان با خود دشمني ندارد، تمام معاصي از روي جهالت و ناداني و غفلت از مبادي آن و نتايج آن از انسان صادر ميشود. اما فايده خيالي مترتب بر آن است كه انسان [را وادار ميكند] ... با بذلهگويي و هرزهسرايي كه ملايم با طبيعتِ حيواني يا شيطاني است، صرف وقت نموده و مجلسآرايي [نمايد]... اما [به لحاظ] عملي، به اين [صورت] است كه تا چندي با هر زحمت شده، كفّنفس از اين معصيت كرده، مهار زبان خود را در دست گرفته، كاملاً از خود مراقبت كني و با خود قرارداد كني كه چندي مرتكب اين خطيئه نشوي... كمكم كار بر تو آسان ميشود، پس از چندي احساس ميكني كه طبعاً از آن منزجر و متنفري.39
2ـ 5 ـ خشم
بيتوجهي به حالات خود در هنگام خشم، باعث پشيماني و زيانهاي فردي و اجتماعي خواهد شد. غلبه خشم بر وجود آدمي، او را از شنيدن و ديدن حقيقت محروم ميسازد و امكان تفاهم و تعاون را سلب ميكند. بسياري از جنايتها و ستمها بر اثر خشمگين بودن انسان واقع ميشود، و هيچ دليل عقلاني و منفعت اجتماعي ندارد. نجات از اين حالتِ شيطاني و حيواني، چندان آسان و ممكن نيست، و البته رفتار مطبوع نزديكان ـ كه حاكي از مهرورزي و حوصله و گشادگي سينه در برابر برخورد و پرخاشگري ميباشد ـ به ميزان بسياري از پيامدهاي ناگوار غضبِ شخص ميكاهد. امام خميني افزون بر تفكر، بر توجه و التفات شخصي خشمگين در قدمهاي نخست تاكيد دارد و او را به كنترل خويشتن فراميخواند.اين قوه [غضب] مثل آتش كمكم اشتعال پيدا ميكند و رو به اشتداد ميگذارد تا اين كه تنورش سوزان، و نائرهاش سخت فروزان شود، و عنان را از دست انسان به كلي بگيرد، و نور عقل و ايمان را خاموش كند و چراغ هدايت را يك سره منطقي نمايد و انسان را بيچاره و ذليل كند. بايد انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زياد نشده، و نائره آن شدت پيدا نكرده، خود را به وسايلي منصرف كند، يا به رفتن از آن محلي كه اسبابِ غضب در آن جا فراهم شده و يا به تغيير حال؛ اگر نشسته است، برخيزد، و اگر ايستاده است، بنشيند. يا به ذكر خداي تعالي اشتغال پيدا كند.40
راه كار اساسي درمانِ خشمگيني، همانا نجات از خودخواهي است كه انسان را متمايل به جاهطلبي و تجاوزپيشگي در جامعه ميكند و همواره آتشِ خشم مهار گسيخته را، شعلهور نگاه ميدارد. رفتار و گفتارِ مهرورزانه، به خصوص در آزمونهايي ـ كه زندگي پيش روي انسانها پديد ميآورد ـ از خيرخواهي روانهاي آزاده و روشن حكايت دارد. در واقع، همين مواضع مثبت و عادلانه اخلاقي و اجتماعي است كه در بسياري از جانها تاثير ميگذارد و آنان از اسارتِ قوه غضب و خشونت ميرهاند.از معالجات اساسي غضب، قلع ماده آن است به برطرف كردن اسبابِ مهيجه آن... يكي از آنها حُب نفس است كه از آن، حُب مال و جاه و شرف و حُب نفوذ اراده و بسط قدرت توليد ميشود.41
3ـ 5 ـ آرزوهاي جاهلانه
ملامتي نيست كه آدمي، ديده به آينده دوزد و افقهاي روشن و نيكويي را در زندگياش آرزومند باشد. كمالطلبي انسان كه در فطرت الهياش نهفته است، او را برميانگيزد كه همواره رو به فزوني كنشهاي مناسب با خداگونگي باشد. چنين ايدههايي كه رستگاري فرد و اجتماع را تامين و تضمين ميكند و از خودبينيهاي حقير، پيراسته است، بيگمان ضرورت اجتنابناپذيرِ حيات معنوي انسانهاست. آنچه سبب سرزنشِ مردمان و نكوهش آرزوهاي آنان ميشود، همان جنبه خودخواهانه است، كه جامعه را به سمت و سوي هوسپرستي و بزهكاري سوق ميدهد. در حقيقت، آرزوهاي دور و درازي كه ناشي از ناداني است، مانع سلوكِ عقلاني و عرفاني ميگردد و پيوسته در كنار خواستههاي منحط نفساني مشاهده ميشود. امام خميني، ذكر احوال معصومان را، سببساز درمان آدمي در باب آرزوگراييهاي خسرانآميز تلقي ميكند؛ به طوري كه انديشيدن در آن همه، حديث آرزومندي را به جاده صواب كشاند و انسان راه ابديت را بنگرد و سلوك كند.خوب است قدري در حال آن حضرت [اميرمومنان] حضرت رسول اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ كه اشرفِ خليقه و معصوم از خطا و نسيان و لغزش و طغيان هستند، تفكر كنيم و بفهميم كه ما در چه حال هستيم و آنها در چه حال بودند؟ علمِ آنها به بزرگي سفرِ [ابديت] و خطر آن [از ناحيه هواي نفس و آرزوي دراز دنيوي]، از آنها راحت را سلب كرده و جهلِ ما، نسيان در ما ايجاد كرده.42
6ـ اندرزهاي دلاويز
از شيوههاي تاثيرگذار در مقوله اصلاح نفس و تربيتِ مطلوب اخلاقي و اجتماعي، همانا موعظه كردن است. اگر نيك نگريسته شود، فلسفه موعظه، بيدارگري در عرصه وجدانِ انساني است. اندرزها، در حقيقت، راههاي كوتاه و مستقيمياند كه سالك را سريعتر و مطمئنتر به هدف نايل ميگرداند. واعظ ـ كه خود متخلق به اخلاق خدايي است ـ قصد خودنمايي و تظاهر به خوبي نداشته و با هرگونه تحميل و اجبار در سلوك بيگانه است. او، در حقيقت، چراغ راهي را روشن نگاه ميدارد كه همگان به طور فطري، متمايل به آن بوده و ميكوشند تا بازگشت به خويش كنند. لطفي كه در اشارههاي موعظه، جلوهگري ميكند و دلها را ميربايد و سلوكها را از سهولت آكنده ميسازد، در واقع زاييده راستي و يگانگي زبانها و روانهاست. در قرآن كريم و كتابهاي ديگر آسماني و نيز در سيره اخلاقي انبيا و اوليا، فراوان به اندرزهايي برميخوريم كه به سببِ سرشاري آن همه از صدق و صفاي باطن موعظهكننده و قبول خاطر مخاطبهاي آشنا و طالب، بسترساز تحولهاي نظرگير دروني بودهاند.اين كه موعظه در ذهن پارهاي از كسان، جاي گاه بلندِ خود را نيافته و چندان بدان اهميت نميدهند، از تزويرِ برخي اهل وعظ و ارشاد حكايت دارد. ولي نميتوان در كنار اين واعظان خودفروش، ديده از سيماي صالحاني برگرفت كه ابوذروار از حكمت پيامبر و عليبن ابيطالب(ع)، مينوشيدند و جستوجوگران معاني را سيراب ميساختند. در اينجا، مجال آن نيست كه به پيامدهاي پارهاي از مواعظِ صادقانه در سرگذشت مردمان اشاره شود. به هرحال ميتوان گفت كه بشر در هر عصري، تشنه موعظهاي است كه از جان پيراستهاي برآيد و وجدانِ تكاپوگر آدمي را راه نمايد. امام خميني، در جاي جاي چهل حديث، جانِ حقجوي مخاطباش را، لبِ آبِ جاري موعظه مينشاند. اكنون نمونههايي از آن را ميآوريم.1ـ 6ـ توبه اي عزيز! مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند، بر تو وسوسه نمايند. اقدام بهتر است... از لطفِ خداوند مايوس مشو و از رحمتِ حق نااميد مباش كه حق تعالي اگر تو به مقدار مقدور اقدام كني، راه را بر تو سهل ميكند و راه نجات را به تو نشان ميدهد. بدان كه ياس از رحمت حق، بزرگترين گناهي است كه گمان نميكنم در نفس، هيچ گناهي بدتر و پيشتر از آن تاثير نمايد. انسانِ مايوس از رحمت حق، چنان ظلمتي قلبش را فرا بگيرد و چنان افسار گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش نميتوان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوي و گناهان و تبعاتِ آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر و به هر چيز شامل است. "دادِ حق را قابليتْ شرط نيست." ... خداوند وعده رحمت داده، وعده مغفرت فرموده. تو يك قدم پيش بيا و به سوي درگاه قدس او قدمگذار، او خود از تو با هر وسيلهاي [كه] هست دستگيري ميفرمايد. و اگر نتوانستي تاديه حقوق او كني، از حقوق خود ميگذرد و حقوق ديگران را اگر نتوانستي تاديه نمايي، جبران ميفرمايد. ...اي عزيز! راه حق سهل است و آسان.43
2ـ 6ـ مناجات
عزيزم! تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر [از] بندگان ناچيز حساب كن، چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان ـ سهل است ـ با يك نفر از بيگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشي، مادام كه با او مذاكره ميكني، از غيرغافلي و با تمام توجه به او مشغولي، ولي در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولي النعم و پروردگار عالميان به كلي از او منصرف و غافلي و به ديگر امور متوجهي؟! آيا قدر بندگان از ذات مقدسِ حق افزون است؟ يا تكلم با آنها، ارزشش از مناجات با قاضيالحاجات بيشتر است؟ آري من و [شما] مناجات با حق را نميدانيم چيست. تكاليفِ الهيه را سربارِ امور ميدانيم. البته امري كه تحميل بر شخص شد و سربارِ زندگاني گرديد، در نظر اهميت نخواهد داشت. بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشاتِ انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود. همه بدبختيها از ضعف ايمان و سستي يقين است.44
3ـ 6ـ انگيزههاي خالصانه
"اي عزيز! علاج و كلالعلاج در اين است كه انسان [در جهت الهي شدن علمِ خود]... مجاهده كند و با هر رياضت و جديتي شده، قصدِ خود را تخليص كند. سرمايه نجات و سرچشمه فيوضات، تخليصِ نيت و نيتِ خالص است." "من اخلص للّه اربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه45؛ هركس چهل روز، خويشتن را براي خداوند خالص گرداند، چشمههاي حكمت از قلب او بر زبانش جاري خواهد گشت. اخلاص چهل روزه، اين است آثار و فوايدش. پس شما كه چهل سال يا بيشتر در جمع اصطلاحات و مفاهيم در هر علمي كوشيديد و خود را علامه در علوم ميدانيد! و از "جُنداللّه" محسوب ميكنيد و در قلب خود، اثري از حكمت، و در لسانِ خود قطرهاي از آن نميبينيد! بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده، بلكه براي شيطان و هواي نفس كوشش كرديد... خدا ميداند كه اگر با اين علومِ ضايعه باطله و اين اوهام فاسده، و كدوراتِ قلبيه و اخلاق ذميمه، منتقل به آن عالم شويم! چه ابتلا و مصيبتهايي در دنبال داريم و چه عقبات و دركاتي در پي داريم و اين علوم و اخلاقِ [آلوده به ريا و شرك] براي ما چه ظلمتها و وحشتها و آتشها فراهم مينمايد.46
4ـ 6ـ آزادي و عزت
" اي عزيز! ...كسي را تصرفي در مملكتِ مالك الملوك نيست. پس اينقدر براي اين چند روزه دنيا و شهوات محدوده موقته، از خلق بيهمهچيز تملق مگو و از خداي خود غافل مشو و حريت و آزادي خود را حفظ كن و قيدِ عبوديت و اسارت را از گردنِ خود بردار و در جميع احوال آزاد شو. چنانكه [معصوم] در حديثِ شريف فرمايد: "ان الحر حر علي جميع احواله."47 و بدان كه غنا به غناي قلب و بينيازي از حالات روح است... از اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن، تا در آن عالم آزاد باشي وگرنه صورتِ اين اسارت را در آنجا حاضر خواهي يافت و بدان كه آن طاقتفرساست. اولياي خدا با آن كه... به حريت مطلقه نايل [آمده] بودند، با اين حال دلهاي آنها چنان لرزان بود و از عاقبتِ امر چنان ناله ميكردند و جزع مينمودند كه عقول متحير از آن است."48 "اگر توجه به ذات مقدس او پيدا كردي و دلت خاضع در محضر او گرديد، از هر دو عالم وارهي و طوق عبوديتِ مخلوق را از گردن بيرون كني." "العبوديه جوهرة كنهما الربوبية."49 بندگي خدا، گوهر گران بهايي است كه باطنِ آن آزادي و ربوبيت است. به واسطه عبوديتِ حق و توجه به نقطه واحده مركزيه، و افنأ تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهيه، چنان حالتي در قلب پيدا شود كه قهر و سلطنت بر همه عوالم كند، و از براي روح، حالتِ عظمت و رفعتي پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت و آنها كه اطاعتِ آنها [معصومان] اطاعتِ ذات مقدس حق است، سر به اطاعتِ احدي ننهد."50
5ـ 6ـ نفاقورزي
"اي عزيز! يكي از مراتب نفاق و دورويي و دوزباني، نفاق با خداوند متعال و دورويي كردن با مالكالملوك و ولي النعم است كه ما در اين عالم مبتلاي به آن هستيم و ازآن غافليم، و پردههاي ضخيم جهل و ناداني و حجابهاي ظلمانيِ خودخواهي و حُب دنيا و نفس، به طوري آن را به ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشفِ سراير و رفع حجب و كوچ كردن از عالم طبيعت و رخت بر بستن از دار غرور و نشاه غفلتانگيز بر آن تنبه پيدا كنيم... اگر از عامه خلق و عوام هستيم، دعوي اسلام و ايمان و زهد و خلوص كنيم و اگر از اهل علم و فقاهت هستيم، دعوي كمال اخلاص و ولايت و خلافتِ رسول كنيم! و متشبّث ميشويم به قول منقول از رسول اكرم ـ صلياللّه عليه و آله ـ : "اللهم ارحم خلفايي" و قول صاحب الامر ـ روحي له الفداه ـ: "انهم حجتي" و ساير اقوال منقوله از ائمه هدي ـ سلام اللّه عليهم ـ در شان علما و فقها."
اي عزيزِ مدعي اسلام! در حديثِ شريفِ كافي از حضرت رسول ـ صلـياللّه عليه و آله ـ منقول است: "المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده"51؛ مسلمان، كسي است كه مسلمانان سالم باشند از دست و زبانِ او، چه شده است كه من و تو به هر اندازه كه قدرت داشته باشيم و دستمان برسد، آزار زيردستان را رواميداريم... و اگر با دست نتوانستيم آزارشان كنيم، با تيغِ زبان در حضور آنها وگرنه در غياب، اشتغال به كشفِ اسرار و هتكِ استار آنها پيدا ميكنيم و به تهمت و غيبتشان ميپردازيم، پس ما كه مسلمانان، از دست و زبانمان سالم نيستند، دعوي اسلاميتمان، مخالف با حقيقت، و قلبمان مخالف با [ظاهر]مان است، پس در زمره منافقان و دو رويانيم.52
7ـ نيايشهاي روحانگيز
از ديگر شيوههاي تعليمي كتاب چهل حديث، نيايشهاي كوتاهي ميباشد كه در حاشيه حديثها و تفسيرهاي اخلاقي و عرفاني به چشم ميخورد. ترديدي نيست كه ياري جستن از نيروي دعا در تعليم و تهذيبنفس، نقش و تاثير بسياري بر سالكِ حقيقت ميگذارد و او را به تكاپوگري در عرصه معرفتآموزي و كسب معنويت برميانگيزد. گفتو گوي عارفانه پير و مراد با پروردگار، روشنتر و آسانتر، به سبب انتقال مفاهيم انساني گشته و مخاطب را آمادگي فزونتري ميبخشد. در نيايش با معشوق سبحاني، خودخواهيها و خودنماييها كمتر مجالي براي بروز مييابد، و دل در واقع، گوينده و تعليمدهنده مخاطبانِ مشتاق ميباشد. در لابهلاي درخواستها، لطافت و بصيرت موج ميزند. اشارههايي كه در مضامينِ روحانگيز دعا وجود دارد، سالك را به عشق و شوقي معجزآسا ميكشاند و او را از دهليزهاي تنگ و تاريكِ نفس و محيط به سلامت عبور ميدهد. تامل در اين نيايشها نشان ميدهد كه پيرِ دانا و سالك، پس از طرح جنبههاي مثبت يا منفي و به تعبيري؛ فلاح و خسرانِ آدمي، و بهرهگيري از قرآن و سنت و اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ خود و مهمانهاي معنوياش را به ضيافتِ حضرت دوست ميبرد و در سايه كلمات حق ميپرورد. گوش جان را به كلام لطيفِ دعا ميسپاريم، شايد كه سبب حضور باطن و بيداري وجدان و روشناي روان گردد.1ـ 7ـ شرمساري خداوندا! ما عاجزيم از شكرِ نعمِ تو. لسانِ ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناي تو. جز آن كه سرِ خجلت به پيش افكنيم و از بيحياييهاي خويش عذر بخواهيم، چاره نداريم. ما چه هستيم كه لايقِ رحمتهاي تو باشيم؟ ولي سعه رحمت و عمومِ نعمتِ تو بيش از آن است كه در حوصله تقرير آيد. "انت كما اثنيت علي نفسك."53 خداوندا! سينه سوزناكي به ما عنايت فرما و از آتشِ ندامت، جذوه ندامت در قلبِ ما بيفكن و آن را به اين آتش دنيايي بسوزان و كدورتِ قلبيه ما را برطرف فرما و ما را از اين عالم، بيتبعاتِ معاصي ببر. انك ولي النعم و علي كل شئٍ قدير.54
2ـ 7ـ اعتراف
بارالها! تو از سريره بندگان آگاهي و قصور و تقسير ما را مطّلعي و ضعف و ناتواني ما را ميداني، تو ما را به رحمتِ خود غرق كردي، پيش از آن كه سوالي كنيم. نعمتهاي تو، ابتدايي و تفضلهاي تو بيسابقه سوال و استمداد است. ما اكنون معترف به تقصيرِ خود هستيم، كفرانِ نعمِ غيرمتناهيه تو كرديم و خود را مستحقِ عذاب اليم و دخول جحيم ميدانيم و پيش خود چيزي سراغ نداريم و وسيلهاي در دست نداريم، جز آن كه تو خود را معرفي كردي به لسانِ انبيا؛ به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدين صفت شناختيم به قدر استعدادِ خود. تو با مشتي خاك چه ميكني جز رحمت و تفضل؟ "اين رحمتك الواسعه؟ اين اياديك الشامله؟ اين فضلك العميم؟ اين كرمك يا كريم؟55
3ـ 7ـ توفيق
خداوندا! ما را از اين خواب طولاني بيدار كن و از مستي و بيخودي هشيار فرما و دل ما را به نور ايمان صفا بده! و به حال ما ترحم فرما. ما مردِ اين ميدان نيستيم. تو خود ما را دستگيري نما و از چنگالِ شيطان و هواي نفس نجات بده. بحق اوليائك محمد و آله الطاهرين ـ صلواتاللّه عليهم اجمعين.56
4ـ 7ـ بينايي
خداوندا! اين نورانيتِ بصيرتِ قلوب ـ كه اوليا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانيتِ آن واصل به تو شوند ـ چه بصيرتي است؟ بارالها! اين حجبِ نور ـ كه در لسانِ ائمه معصومينِ ما متداول است ـ چيست؟ اين معدنِ عظمت و جلال و عزِّ قدس و كمال چه چيزي است كه غايتِ مقصد آن بزرگواران است و ما تا آخر از فهمِ علمي آن هم محروميم، تا چه رسد به ذوق آن و شهودِ آن؟! خداوندا! ما كه بندگانِ سيهروي سيهروزگاريم، جز خور و خواب و بغض و شهوت، از چيزِ ديگر اطلاع نداريم و در فكر اطلاع هم نيستيم. تو خود نظر لطفي به ما كن و ما را از اين خواب بيدار و از اين مستي هشيار فرما.57
5ـ 7 ـ اميد و اطمينان
خداوندا! بارالها! ما دستمان از همه چيز كوتاه [بوده] و خود ميدانيم كه ناقص و ناچيزيم و لايقِ درگاه تو و فراخورِ بارگاه قدس تو چيزي نداريم... ما اهل معصيت و محجوبين از ساحتِ كبريا چه بگوييم؟ جز اين كه با لقلقه لسان عرض كنيم: رجأ ما به مراحم تو است، و اميد و ثقه ما به فضل و مغفرت تو است و به جود و كرم آن ذاتِ مقدس است. چنانكه در لسانِ اولياي تو وارد است.58
6ـ 7ـ خداخواهي
خداوندا! تو به ما توفيق عنايت كن. تو ما را به وظايفِ خود آشنا كن. تو از انوارِ معارفِ خود كه قلوبِ عرفا و اوليا را لبريز كردي، يك نصيبي به ما عنايت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنتِ خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنيِ "الحمدللّه رب العالمين" [را] به ما بيچارههاي غافل ـ كه همه محامد را به خلق نسبت ميدهيم ـ بفهمان. تو حقيقتِ "ما اصابك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك."59 را به ما بفهمان. تو كلمه مباركه توحيد را به قلوبِ قاسيه مكدره ما وارد كن. ما اهل حجاب و ظلمتيم و اهل شرك و نفاق. ما خودخواه و خودپسنديم. تو حُبنفس و حُب دنيا را از دل ما بيرون كن. تو ما را خداخواه و خداپرست كن. انك علي كل شئ قدير.60
8 ـ نقد و نظر
امام خميني در عين حال كه در جاي جاي كتابِ چهل حديث، از آرا و برداشتهاي بزرگانِ انديشه و دين، در حوزههاي عرفاني و فلسفي و كلامي و اخلاقي بهره ميستاند، نقد و نظر عالمانه را به هم ميآميزد. موردهايي در نقل و نقدِ گفتار امام محمد غزالي (ص 334) و ملاصدراي شيرازي (ص 334 و 533) و فقهاي گريزان از معارف نظري و تاملِ فلسفي درباره پارهاي از آيات و احاديث ـ به خصوص آيات مباركه سوره حديد و برخي خطبههاي نهجالبلاغه ـ، (ص 527 و 555) به چشم ميخورد. اين همه از انديشهورزي امام خميني و تكريمِ علم و عالمان در بهرهگيري توام با بحث و انتقاد و پالايشِ سخنها، حكايت دارد. چنين شيوه محققانهاي سبب ميشود كه سخنها و رهيافتهاي علمي و عملي در ميزان نهاده شود و ارادتورزيهاي ابلهانه به ساحتِ فكر و فرهنگ راه نيابد و بابِ اجتهاد در گستره حيات، همواره مفتوح و گرهگشا و روشنگر باشد. از ويژگيهاي نظرگير روشِ امام خميني در رساله چهل حديث اين است كه در عين نگاه داشتن حرمتِ دين و ايمان و متونِ مورد اعتماد و تغذيهكننده تفكر ديني، فراخناي عرصه انديشه آدمي را ميطلبد و تكفير و تفسيقهاي مرسوم ميان جاهلان خودپرست را حاكي از حسدورزي و خودبزرگنگري ميشمارد. از اين نظرگاه؛ بسياري از مخالفتهاي فكري و مذهبي را ميتوان شيوه فرصتطلباني دانست كه از رهگذر عوامفريبي، منفعتجويي خود را تضمين ميكنند.رهبر فقيد انقلاب، پس از وصفِ بهشت و دوزخ در منظرهاي گوناگون ـ كه از آن به بهشت كردارهاي نيك و دوزخ كارهاي بد، بهشت و دوزخِ اخلاق و در نهايت، بهشتِ لقا و دوزخِ فراق تعبير ميشود ـ در شگفت است كه جماعتي ندانسته و نسنجيده، به رد و انكار اوليا و كلامشان ميپردازند. گفتار زير از روشنبيني و سعه صدر امام خميني حكايت دارد، كه بر اساس آن ميتوان به حقيقتهاي دور از دسترسِ نادانها و بيادبها اندك اندك نزديك و آشنا شد. بدينسان طرد و لعن و طعنهاي ناصواب ـ كـه همواره انديشهها را در حصار بسته و تاريكِ تقليد و تعصب محبوس ميدارد ـ شايسته فضاي علمي و ديني نيست. حاصل اين همه، عقيم ماندنِ فكر و انحطاطِ تدريجي باورها و نظرها، و بيگانگي با افقهاي نوينِ دانش و بينش انساني است كه زمانها و مكانها را در مينوردد. چنان كه در اين كلام حكمتآميز به دست ميآيد، بيش از آن كه مخالفتها، مبناي علمي و فكري داشته باشد، متكي به سليقهها و شنيدهها بوده و در بستر جهالت ميرويد.تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض، چيزي گفت كه به سليقه شما نميآيد و با ذائقه شما گوارا نيست، حمل به باطل و خيال مكن. شايد آن مطلب، منشا و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت، و عقل شما به آن بر نخورده باشد! چه فرق ميكند كه يك نفر فقيه، يك فتوا بدهد؛ از باب "ديات" مثلاً كه شما كمتر ديدهايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را، يا آن كه يك نفر سالك الياللّه يا عارف باللّه، يك حرف بزند راجع به معارفِ الهيه، يا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدركش [در متون معتبر ديني] او را رد كنيد سهل است، توهين كنيد! يا جسارت نماييد! ممكن است آن شخصي كه اهل آن وادي است و صاحبِ آن فن است، يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد، و يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن برنخورده باشيد. آن وقت شما، ردِّ خدا و رسول كردهايد بدون عذر موجه. و معلوم است [عبارتهايي همچون] "به سليقه من درست نبود" يا "علمِ من به اينجا نرسيده بود" و يا "از اهل منبر برخلاف آن شنيدم" [حاكي از] عذر نيست.61 بدينگونه است كه مرحوم امام خميني، فراتر از كتبِ فقه و اصول رفته و با آثار و مشربهاي گونهگون عرفاني آشنا ميشود. تامل در چهل حديث حاكي از انعكاس رهيافتهاي عارفانه ناموران عرصه ادب و عرفان، به خصوص مولانا جلالالدين محمد بلخي است، كه از او به "عارف مشهور" تعبير ميكند."دست تصرفِ حق باز است و تمام دايره تحقق بالحقيقة از اوست و ديگري را در آن راهي نيست. بلكه همه عالم، ظهورِ قدرت و نعمتِ اوست و رحمت او شامل هرچيز است و تمام نعم از اوست و براي كسي نعمتي نيست تا منعم باشد. بلكه هستي عالم از اوست و ديگري را هستي نيست تا به او چيزي منسوب شود، ولي چشمها كور، و گوشها كر، و قلبها محجوب است."62 "ديده ميخواهم سبب سوراخ كن."63
نكتهها و اشارههاي ديگري نيز، پيرامون كتابِ شريف حاضر وجود دارد كه مجال ديگري ميطلبد.
10. كتاب اصول كافي، مرحوم ثقة الاسلام كليني.13. همان، ص 182.14. چهل حديث، ص 366 ـ 367.15. در اينجا ميتوان از باب مثال، احيأالعلوم امام محمد غزالي را نام برد.16. در جايجاي كتاب چهل حديث و ديگر آثار عرفاني امام، ردپاي افكار مولانا و ديگر عرفا به چشم ميخورد.