تاملی در چهل حدیث نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاملی در چهل حدیث - نسخه متنی

ابوالفضل هدایتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











تاملي در چهل حديث

ابوالفضل هدايتي

در ميان آثار فكري و علمي رهبر فقيد انقلاب، كتاب چهل حديث و شماري ديگر1 ـ كه از چند و چونِ تحول و تعالي اخلاق و شخصيت، آگاه مي‏سازد ـ جاي گاه بلندي را به خود اختصاص داده است. امام، در يكي از وصيت‏هاي خود، بدين نكته اشارت داشته است:

كتب خطي اين جانب را در صورت امكان طبع كنند و اگر كسي خواست طبع كند در اختيار او بگذارند؛ به طوري كه ضايع نشود، خصوصاً كتب اخلاقي را.2
عنايتِ معظم‏له به نوشتارهاي عرفاني و اخلاقي و نشرِ آن در جامعه، حاكي از ضرورت پرداختن به آماده‏سازي روح و قلب در جهت ايفاي مسووليت خداگونگي و همراهي با پيامبران ابراهيمي است. چنان كه از گفتارهاي وي ـ پيش و پس از تاسيس نظامِ جمهوري اسلامي ـ برمي‏آيد، تكليفِ مسلماني؛ پيروي از انبيا در مجاهده نفساني و مبارزه عدالت‏خواهانه اجتماعي مي‏باشد. از منظر ديني امام خميني، درستي هر دعوت و حركتي را بايد در ميزانِ ايمان و معرفتِ پيامبران جست‏وجو نمود. در حقيقت، آنان همواره الگوي رفتار و كمال‏جويي و عزت‏طلبي اجتماعي و تاريخي خواهند بود. افزون بر منش‏ها ـ كه بايد همخواني با اخلاق الهي انبيا داشته باشد ـ روش‏هاي برخورد با موافقان و مخالفانِ دعوتِ ديني، مي‏بايست حاكي از شيوه‏هاي معقول و مقبولِ انبيا باشد. فرعون ـ كه در فرومايگي و خودكامگي، نمادِ شناخته‏شده‏اي از اربابِ قدرت است ـ آن‏گاه كه مخاطبِ وحي و هدايت‏گري خداوند قرار مي‏گيرد، بايد با وي به نرمي و آساني سخن گفت.3 چرا كه هدايت، رحمت و شفقتِ روحاني مي‏طلبد تا بتوان فروفتاده‏اي را از چاه ظلماني طبيعت و نفس دست‏گيري نمود. اين همه، محتاج بصيرت و سعه صدر است كه موسي كليم‏اللّه از آن بهره داشت، و بدين‏گونه بود كه قومِ نادان و ماجراجوي بني‏اسرائيل را از پاره‏اي از پستي‏هاي روحي و كاستي‏هاي جمعي رهانيد. به راستي، بدون مدد گرفتن از اخلاق اللّه، چگونه مي‏توان پيامبري را به انجام رسانيد و جان‏ها را در برابر آينه حقيقت و كرامت انساني نشانيد؟ تكرارِ نام و يادِ انبيا در آثار شفاهي و مكتوب امام خميني ـ چه از موضع مرجعيت و چه از موضع زعامتِ اجتماعي و سياسي ـ در واقع نمايان‏گر چارچوبِ نهضت و خدمتِ صادقانه اوست.

اهتمام در تحقيق و بيان مقولات عرفاني و اخلاقي، از سوي ايشان، لزوم تجهيزِ فكري و روحي و رفتاري مسلمانان را در برابر باطل و طاغوت، خاطرنشان مي‏سازد. اين كه امام، در ساليان پيش از نهضتِ 15 خرداد، به تدريس و تعليم مباحث اخلاقي در حوزه روي مي‏آورد و در كنار فقه و اصول، از معرفت و تزكيه نفس سخن مي‏راند، در واقع خواستار تكامل همه‏جانبه حركتِ ديني است. غفلت از روحيات و خلقياتِ پيامبرانه، به خصوص در سطح مديريتِ جامعه، سبب مي‏شود كه حقيقت‏ها و فضيلت‏ها از بسترِ دعوت ديني و حيات اجتماعي رخت بربندد و نابساماني هراسناكي در تمامي عرصه‏هاي فرهنگي و سياسي و اقتصادي سايه افكند. گسست‏هاي نگران‏كننده امروز ميان نسل‏ها و آرمان‏ها در روشني از لزوم استمرار روش و منش پيامبران حكايت مي‏كند. نظر به همين واقعيت‏ها و خطرخيزي‏ها بود كه رهبر فقيد انقلاب را از سويي به عدالت و قانون‏گرايي و از سويي ديگر به اخلاق و تهذيب نفساني خرد و كلانِ اجتماع، برمي‏انگيخت و از او رهبري در عين حال آموزگارِ اخلاق و معنويت ساخته بود.

در اين‏جا، طي محورهايي كه برگزيده‏ايم، در شناختِ اثري علمي و معنوي از امام خميني خواهيم كوشيد. شايد از اين رهگذر بتوان دغدغه‏هاي انبيايي وي را يادآور گشت و در صراط تعالي و عزت خود و تداوم ميراثِ صالحان در عينيتِ زندگي گام برداشت.

1ـ اخلاق، مذهب و عرفان

آشنايي با خصلت‏هاي شايسته و ناشايسته، آن‏گاه كارساز است كه بتوان با توانمندي به دست آمده از معرفت‏هاي مذهبي و بينش‏هاي عرفاني، به خودشناسي و خودسازي پرداخت. مذهب، افزون بر آن كه ايمان به خداوند و آخرت را پشتوانه انديشه تحول باطني و شخصيتي مي‏سازد، راه و رسم چگونگي نيل به اخلاق متعالي را مي‏نماياند. در سخنان و مواضع رفتاري پيشوايان دين، در روشني، مفاهيم و فرجام‏ها و دستورالعمل‏ها به دست داده شده است؛ به طوري كه هر كس مي‏تواند در پرتو آيات قرآني و احاديث و سيره آنان، نگاهي واقع‏بينانه و كارآمد داشته باشد. از اين‏رو، مجموعه مناسبِ اخلاقي و تاثيرگذار در سرنوشت مردمان، همان است كه در ارتباط با مذهب و رهنمودهاي زندگي شمول آن بوده و از ايمانِ مذهبي سرچشمه گرفته باشد. گسست ميانِ اخلاق و مذهب، پايداري سالك و سلوك را در معرض ترديد قرار مي‏دهد، و افراد متمايل به دگرگوني خو و خصلت‏ها را از دسترس به منظومه عقلاني حاكم بر نگرش‏ها و كنش‏ها محروم مي‏سازد.

روشن‏بيني حاصل از نگرشِ حق‏گرايانه مذهب، فرد را در شناخت‏ها و چالش‏هاي رواني توانا ساخته و او را در نيل به محصول‏هاي اخلاقي خيرگرايانه كام‏ياب مي‏دارد. پرورش يافته اخلاق ديني، چنان در تعالي روح اوج مي‏يابد، كه انگيزه‏هاي فردي و جمعي‏اش يك سر، در جهت مصالح و منافع همگان است. هر خصلتي كه در صراط ايمان و مذهب تجلي مي‏كند، در حقيقت بسترساز خوبي‏ها و مهروزي‏هاي انساني خواهد گشت. دست‏پروردگانِ مذهب در ابعاد اخلاقي رشد كرده و هر كدام نمادِ ارزش‏هاي والايي شناخته مي‏شوند كه پيامبران در درازناي تاريخ به منظور حاكميتِ آن كوشيده‏اند. البته نبايد از نظر دور داشت كه اين همه نيازمندِ آگاهي از گوهر بنيادي دين ـ كه همانا توحيد و يكتاگرايي در عشق و پرستش است ـ و همچنين درستي آموزه‏هاي مذهبي ـ اخلاقي مي‏باشد.

سالكِ راه توحيد در طريق دست‏يابي به اخلاص و هدايت و كرامتِ اخلاقي و بهره‏گيري از جلوه‏هاي جمال و جلال حق در صفات و اعمال، و چيرگي بر سپاهيانِ جهل و تحجر، به مددِ علم و حكمت و محبت، برمي‏خيزد. همين خواستن‏ها ـ كه در بسترِ مذهبِ پاك به چشم مي‏خورد ـ زمينه‏ساز تغيير ساختارهاي شخصيتي و اجتماعي مي‏شود.

امام خميني در باب ارتباطِ مذهب و اخلاق، به روش و كنش پيامبران اشاره كرده و تاثيرگذاري دعوت و آموزه‏هاي ديني آنان را در هدايت‏گري و كنترلِ تمايلاتِ طبيعي انسان مي‏نماياند. در اين منظرِ توحيدي، انسان‏ها براي نيل به خصلت‏هاي نيك و پرورش روحاني‏شان ـ چنان كه در تعاليم پاره‏اي از اهل تصوف و اخلاق و احاديث آمده است ـ به نفس‏كُشي و گريز از دنيا و زندگي و لذت‏هاي آن، فراخوانده نمي‏شوند. در سير و پويه معنوي انبيا، انسان‏ها بايد در پرتو گرايش‏هاي عقلاني و ايماني، به تعادل رواني و رفتاري دست يابند. افراط و تفريطهاي جاهلانه رهروانِ تعالي اخلاق، در مكتبِ نبوت، بر اساس ميزانِ خرد و فطرتِ خداجويانه‏شان، به عدل و احسان ـ كه فرمانِ خداوند است ـ مي‏گرايد. توجه به عقل و تعقل ـ كه همواره موردِ توصيه دين و پيشوايان آن است ـ تاثيرهاي ماندگاري بر روندِ سالم خودسازي‏ها خواهد گذارد. از يك سو، در فهم و دركِ آموزه‏هاي مذهبي و اخلاقي، و از ديگرسو در عملِ مناسب با آن همه و عدم كژروي، اين عنصر بنيادي خرد است كه به تشخيص و موضع‏گيري درست و كارآمد در حيات جمعي بشر، مدد مي‏رساند. مذهب، ضمن دعوت به خردورزي به خصوص در فرايندِ تحول اخلاقي، روشنايي خرد و فطرت انساني را افزوده و مي‏گسترد.

هيچ يك از انبياي عظام ـ عليهم‏السلام ـ جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلي نگرفته‏اند و هيچ داعيِ الي اللّه تاكنون نگفته است؛ بايد "شهوت" را به كلي كُشت [و ميراند]، و نايره "غضب" را به كلي خاموش كرد، و تدبيرِ "وهم" را از دست داد! بلكه فرموده‏اند بايد جلو آن‏ها را گرفت كه در تحت ميزانِ عقل و قانون الهي انجام وظيفه دهند: زيرا اين قوا، هر يك مي‏خواهند كار خود را انجام و به مقصود خويش نايل شوند، اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... پس هر نفسي كه با قوانينِ الهيه و موازين عقليه، ملكات خود را تطبيق كرد، سعيد است.4
كاركردِ مذهب در عرصه اخلاق فردي و اجتماعي، حاكي از قانون‏گرايي و خردورزي است. بدين سان هر تحولي ـ كه چشم به راه آن در باطن‏ها و كردارها و نظام‏ها هستيم ـ در گرو پاي‏بندي سالكِ اخلاقي به قانون‏هايي مي‏باشد كه دين، هماهنگ با ساختارِ فطري بشر به دست داده است. بدون قانونمندي حركت ما در جهت تزكيه دروني و تكامل اخلاقي، نمي‏توان راهي براي برون رفت از تاريكي‏هاي نفساني و تجاوزپيشگي‏هاي نهان جست. تقوا، در حقيقت بسترسازِ معرفت و اقدامِ آگاهانه و پي‏گيرانه مومنان در راستاي قانون‏هايي است كه از توحيد و يكتاپرستي سرچشمه مي‏گيرد. درست و نادرستِ اين همه، در طي منازلِ سلوكِ معنوي انسانِ متمايل به اخلاق كريمه و سازنده، در سايه خرد و سنجش و داوري آن ممكن است. دست‏آوردهاي شگرف و تحسين‏برانگيزِ اخلاقي و تاثيرگذار بر سرنوشت ملت‏ها را ـ حتي در جمع دين‏داران ـ را بايد از بركاتِ خردها و معرفت‏هاي پالايش‏يافته دانست. سعيد يا شقي بودنِ بشر، درست از همين زاويه نگريسته مي‏شود. هر كه خرد را چراغ راه تربيت خويش برگرفت و مذهب را حامل عزت و حكمت شناخت، بي‏گمان در هنگام خشم و شهوت، چنان كه درخور مقام خليفه الهي اوست خواهد كوشيد، بي‏آن كه خود را از عناصرِ مددكار در جهت دفاع و بقاي نسل و نشاط و كمال محروم سازد.

از چيزهايي كه انسان را در اين سلوك معاونت مي‏كند و انسان بايد مواظب آن باشد، "موازنه" است و آن چنان است كه انسانِ عاقل، منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكاتِ رذيله را كه زاييده شده شهوت و غضب و واهمه است كه سرخودند و در تحت تصرف شيطان! مقايسه كند با منافع و مضار هر يك از اخلاق حسنه و فضايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده شده اين‏ها است كه در تحت تصرفِ عقل و شرعند!5
در سيرِ عقلاني سالك است كه به دست مي‏آيد؛ هيچ نقطه پاياني براي ارضاي غرايز آدمي وجود ندارد و او باز در طلب و فزون‏خواهي مي‏باشد. اين همه حاكي از فطرتِ عشق بنياد اوست. كمال‏جويي در هر كس ـ خير يا شر ـ وجود داشته و او را به اقدام صواب يا ناصواب وامي‏دارد، تا آن كه با مرگ آرام گيرد. امام خميني با بهره‏گيري از محضر عارفِ واصل، حضرت شيخ محمدعلي شاه‏آبادي (قدس‏سره) بر اين باور است كه انسان به طور فطري، شيفته چيزي است كه از آن نصيب ندارد. همين دل‏بستگي‏ها است كه باعث تجاوز و خسران، يا تقوا و رستگاري مي‏گردد. تامل و تعقل در فرجامِ بندگي نفس و خيانت‏ها و جنايت‏هاي ناشي از آن، سبب برقراري موازنه ميان نيروها و كشش‏هاي طبيعي و فطري خواهد گشت.

ميل و آرزوي ما نيز محدود به حدي نيست. مثلاً قوه شهويه در انسان، طوري است كه اگر زن‏هاي يك شهر به فرض محال به دست او بيايد، باز متوجه زن‏هاي شهر ديگر است... تنور شهوت فروزان است و انسان به آرزوي خود نرسيده و همين‏طور قوه غضب در انسان، طوري مخلوق است كه اگر مالك‏الرقابِ مطلق يك مملكت شود، متوجه مملكت ديگر مي‏شود!... پس انسان هميشه عاشق چيزي است كه ندارد و به دست او نيست! و اين فطرتي است كه مشايخ عظام و حكماي بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شيخ ما در معارفِ الهيه، جناب عارفِ كامل آقاميرزا محمدعلي شاه‏آبادي ـ روحي له الفداه ـ به [مددِ] آن، كثيري از معارف الهيه را ثابت مي‏فرمايند.6
مذهب، آن‏گاه در رشد اخلاقي مردم تاثير مي‏گذارد و زندگي و نظام اجتماعي را سامان مي‏دهد، كه آنان دايم در حال خردورزي باشند و حقيقت‏هاي ديني را فراتر از تقليد و ترس و تعصب، در جاي‏گاه نظر و تفكر نشانيده باشند. اخلاق متعالي، عقلانيتي درخور ظهور اخلاق اللّه مي‏طلبد، كه در سكوت‏ها و خلوت‏هاي تامل برانگيز فراچنگِ سالكان حق مي‏آيد.

اخبار وارده در كتب معتبره ما را كه همه علماي اماميه قبول دارند، درست مي‏داني... ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين ـ سلام‏اللّه عليهم ـ را صحيح مي‏داني... قدري تامل كن در مضمونِ آن‏ها. قدري تفكر نما در فقرات آن‏ها. لازم نيست يك دعاي طولاني را يك دفعه با عجله و شتاب بخواني و تفكر در معانيش نكني... از همه گذشته، قدري تفكر در قرآن كن.7
بي‏ترديد هنگامي سالك مي‏تواند در روشناي ايمان و دين، ره‏توشه‏هايي مناسب با حيات و ابديت به دست آورد كه به مددِ خردورزي‏هاي مستمرِ خويش و جست‏وجوي معنا و مبنا در دين و متون پيراسته آن، گام‏هايي برداشته باشد. آنان كه به ظاهرِ تكليف‏هاي ديني و ايماني بسنده كرده و زحمت انديشيدن در فلسفه آموزه‏هاي اعتقادي و اخلاقي و عبادي را بر خود هموار نمي‏سازند، چگونه تنگناي قلب را به فراخناي آن تبديل مي‏كنند؟ نظرها و رفتارهاي حاكي از معرفت و زايش‏هاي روشن و تاثيرگذار آن است كه موجب ظهور نور خدايي ايمان در جان آدمي مي‏شود. خصلت‏هاي زشت و زيان‏باري همچون حسد ـ كه عالم و عامي بدان گرفتارند ـ محصول شوم جهل و ظاهرنگري در دين و تكليف‏هاست. اين آلودگي‏هاي باطني و رواني مجالي براي باليدن ايمان در ساحتِ روح آدمي باقي نگذاشته و به تدريج دل را تيره و بيمار و دچار نابودي مي‏سازد. به ميزاني كه تجربه‏هاي مثبتِ اخلاقي و رفتاري ناشي از تعقل و تعبد بالا رود، ايمان و دين‏داري انسان، معنا و حضور مي‏يابد، و مذهب توان‏مندي خود را در دگرگوني ساختارهاي رواني و اجتماعي نشان مي‏دهد.

معلوم است؛ ايمان، نوري است الهي كه قلب را مورد تجلياتِ حق ـ جل جلاله ـ قرار دهد. چنان كه در احاديث قدسيه منقول است: "لايسعني ارضي و لاسمائي بل يسعني قلب عبدي المومن"،8 اين نورِ معنوي، اين بارقه الهيه كه قلب را وسيع‏تر از جميع موجودات قرار مي‏دهد، منافات دارد با آن تنگي و تاريكي كه در قلب از كدورتِ اين رذيله [حسد] پيدا شود. قلب محزون و افسرده، سينه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چين در چين شود. اين حالات، نور ايمان را باطل كند و قلب انساني را بميراند.9
در حوزه مذهب، بايد از كساني ياد كرد كه بر اثر بيگانگي با انديشه و عدم ژرف‏كاوي در عرصه آموزه‏ها و تجربه‏هاي ديني، با برداشت‏هاي مذهبي و علمي و فكري سالكانِ بينايي مخالفت ورزيده و آنان را بي‏محابا تكفير و تفسيق مي‏كنند. شكي نيست كه اخلاقِ به دست آمده از رهگذر جهل و تقليد و تحجرِ اين گروه مدعي علم و ديانت، نمي‏تواند الگودهي مناسبي براي زمانه و جامعه به همراه داشته باشد. چرا كه بسترِ جهل‏آلود مذهبي‏شان، قدرت زايندگي معاني را از آنان سلب كرده و آنان را در برابر اصحابِ انديشه و كاوش و روشن‏گري نشانده است. حاصلِ گريز از ميدان‏هاي معرفت و زايندگي آن، و به خصوص سوق دادن مردمان به انجام مناسك و تكليف‏هاي عاري از فكر و دانش، روحيات و خلقياتي مغاير با بعثت و نجات‏بخشي آن خواهد بود. مفاهيم بلند صبر و شكر و تقوا در اين قضاي ظلمت‏آلود، وارونه شده و به عناصري در ستيز با توحيد و كرامت انساني تبديل خواهد شد. رهبر فقيد انقلاب، در باب تفكر و لزوم آن در زندگي مومنان ـ به خصوص پيرامونِ حق و اسمأ و صفات و كمالات حضرت دوست ـ از وجودِ مصيبت‏بار ظاهربينانِ جاهلي ياد مي‏كند كه ادعاي ايمان و علم به دين دارند، و در حق كوچك و بزرگ، طعن و لعن روا مي‏دارند.

براي تفكر، فضيلت بسيار است و تفكر، مفتاح ابواب معارف و كليد خزاين كمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتميه سلوكِ انسانيت است و در قرآن شريف و احاديث كريمه، تعظيم بليغ و تجميد كامل از آن گرديد. و در كافي10ِ شريف [مرحوم شيخ كليني] سند به حضرت صادق ـ عليه‏السلام ـ رساند: "افضل العبادة ادمان التفكر في‏اللّه و في قدرته." و در حديث نبوي ـ صلي‏اللّه عليه و آله ـ است كه تفكر يك ساعت از عبادت يك سال [و در حديث ديگر، هفتاد سال] بهتر است.11
ليكن مصيبت در آن است كه در لباسِ اهل علم، بعضي جاهلان پيدا شده در قرون اخيره كه نديده و نسنجيده، و از كتاب و سنت عاري و بري بوده، مجردِ جهل خود را دليلِ بطلان علم به مبدا و معاد دانسته و براي رواج بازار خود، نظر در معارف را ـ كه غايتِ مقصد انبيا و اولياست ـ و سرتاپاي كتاب و اخبار اهل بيت ـ سـلام‏اللّه عليهـم ـ مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزايي و تهمتي را از اهل آن دريغ نداشته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدا و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه كلمه و شتاتِ جمعيت مسلمين گرديده‏اند.12
از منظر امام خميني، سلوكِ ديني ـ اخلاقـي كـه در تقوا آشكار مـي‏شود، سبب‏ساز اخلاق عارفانه و عشاقانه مي‏گردد. تا سالك در شكل‏گيري ارتباطِ اخلاق و مذهب و به تعبيرِ ديگر؛ اخلاق و ايمان توفيقي فراچنگ خويش نياورد، در نيل به منازل سلوك و مشاهده جلوه‏هاي عشق و معشوق ناكامي خواهد داشت. به سخني ديگر، عرفان و حالات عارفانه، زاييده همين قدم‏هاي كوتاه و كوچك، ولي مستمر است كه هر ايمان آورده به حق بر مي‏دارد. امام خميني، تقوا را در تركِ بدي‏ها و انجام خوبي‏ها دانسته، و اين همه را موجب ورود سالك به دايره عشق و شهود برمي‏شمارد. بدين‏سان، به هم‏آميختگي اخلاق و مذهب و عرفان را در روش حكيمانه مي‏نگريم؛ كه انبيا و اوليا همواره بدان اهتمام ورزيده‏اند.

پس راه سلوك الي‏اللّه سهل و آسان شود و طريق انسانيت براي او روشن و وسيع گردد و قدم او، كم‏كم قدمِ حق شود و رياضت او رياضتِ حق گردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گريزان شود، و در خود عشق به حق مشاهده كند، و به وعده‏هاي بهشت و حور و قصور قانع نشود. و مطلوب ديگري و منظور ديگري طلب كند و از خودبيني و خودخواهي متنفر گردد.13
كوشش‏هاي اخلاقي مومنان، در حقيقت، تجلي عبوديت به شمار مي‏آيد و كارهاي عبادي محسوب مي‏شود. هر نگرش و اراده‏اي معطوف به تغيير ساختار اخلاقي خود، كه با انگيزه تقرب به خداوند صورت مي‏گيرد، همچون نماز و روزه و حج، عملي عبادي شناخته مي‏شود. عمل صالح در منظر قرآني، آن چيزي است كه زمينه متجلي شدن آثار توحيد و ايمان به غيب را در زندگي انسان پديدار سازد. حركتِ دروني و نفساني به سمت و سوي عزت‏نفس و خلق و خوي الهي ـ كه در صبر و شكر و توكل و تقوا و قناعت و تواضع و سعه صدر و محبت و صدق و صفاي باطن و كردار، آشكار مي‏شود ـ چيزي به جز عبادتِ خدا نيست. نزديكي اخلاق و مذهب در جهان‏بيني و زندگي صالحان ـ كه در واقع عينِ يگانگي آن دو مي‏باشد ـ بر اثرِ استحكام پيوندهاي ديني ـ رواني، مومنان را در آستانه نگاه‏ها و جوشش‏هاي عارفانه قرار مي‏دهد. فراگيري عمل صالح در ذهن و زبان و جانِ آدمي، صراط تعالي و روشن‏بيني عاشقان حق را هموار مي‏سازد، و آثار مثبت و جامعه‏سازانه اخلاق حسنه انبيا و اوليا را به صورت ماندگار درمي‏آورد.

امام خميني، با عنايت بدين نكته ـ كه سالكانِ اخلاق و معنويت در صراطِ عبادت حق، بينش‏ها و برداشت‏هاي گوناگون از حقيقت داشته و هركدام فراخور حال و مقام خويش نصيبي دارند ـ طريق سلوكِ حق‏جويانه را به تصوير مي‏كشد. در هر يك از اين منزل‏ها، جلوه‏هايي از حق آشكار مي‏شود و بهره‏هايي به دست داده مي‏شود كه گاه جاهلان از عرصه معرفت و الهام و تجلي را به طعن و لعنِ ديگران وامي‏دارد. فاصله‏هايي كه ميان ايمان‏ها و اخلاق‏ها و به تعبيري در وادي باورهاي تجربي و عيني مي‏افتد و برخي را فراتر از عادت و انسِ عوام مي‏برد، در واقع حاصل گذر از مرتبه‏هاي مانوس و ظاهرگرايانه‏اي است كه دين را از روح توحيدي جداساخته است. عارفان حق، همان عابدان‏اند كه از رهگذر اعتقادهاي استوار و مستمر خويش، منزل‏هاي معرفت و عبادت و تخلق به اخلاق اللّه را پشت سرگذارده و هيچ‏گاه از طلب و عشقِ پاكبازانه‏شان، غفلت نمي‏ورزند. اخلاق در اين منظر ـ كه منزل‏هاي پيموده و افق‏هاي عاشقانه را مي‏نماياند ـ عينِ عرفان و عبوديت حق تعالي است.

عابد... مي‏فهمد كه خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حركاتِ قلب و ظاهر و باطنش، همه در پيشگاه مقدس حاضرند، بلكه همه نفسِ حضورند. و اگر با قلم عقل، اين مطلب برهاني را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتياضات علميه و عمليه ايمان به اين قضيه يقينيه ايمانيه پيدا كرد، آن وقت حضور قلب در تجلي، ايماناً پيدا مي‏كند. و پس از كمالِ اين ايمان و مجاهدات و رياضات و تقواي كامل قلب، هدايتِ الهيه شامل حالش شده و بهره‏اي از تجليات افعالي بالعيان و الشهود براي قلب او حاصل شود، تا وقتي كه قلب، يك سره مرآتِ تجليات گرديد... و اگر قلبِ سالك از پرتو فيض اقدس در ازل، قابليتش بيش از اين باشد... مورد تجلياتِ اسمائيه شود و همان مراتب را طي كرده و به فناي صفاتي نايل شود و به مناسبت عينِ ثابتش، اسمي از اسمأ الهيه فاني گردد... و اگر از تجلي فيض اقدس، استعداد بيش از اين اندازه باشد... سالك به خود آيد و مورد تجلياتِ ذاتيه گردد... اجر اين سالك جز با ذات مقدس نيست. و گاه افتد كه براي سالك در اين مقام نيز افاقه حاصل آيد، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عين ثابتش، به هدايتِ خلق قيام كند: "ياايها المدثر. قم فانذر" و اگر عين ثابتش تابع اسم اعظم باشد، دايره نبوت به او ختم شود، چنان كه به رسول اكرم و نبي معظم خاتم ـ صلي‏اللّه عليه و آله ـ ختم شد.14
عارف در سلوك روشن‏اش، هرچه پيش‏تر مي‏رود، در فتوحاتِ معنوي‏اش، سرشار از معنا و رحمت مي‏گردد و فروغ عرفانِ عاشقانه‏اش بر جامعه و تاريخ بشر، سايه مهرورزانه مي‏افكند. تجلي اسماي حق در ابعادِ افعالي و صفاتي و ذاتي ـ كه محصولِ سلوك و اخلاص و بصيرت است ـ از عارف، فريادگري مي‏سازد كه همواره اندوه مردم در سينه دارد و رنج هدايت‏گري‏شان را بر خويشتن هموار مي‏سازد. مثال اعلاي چنين عرفان و عشق به حق پيوسته‏اي، همانا خاتم پيامبران است كه مامور هدايت و استقامت در صراط توحيد و اقامه قسط و عدل مي‏باشد. ديگر عارفان و سالكان، هر يك به فراخور حال خود به بهره‏هايي از عرفان آكنده از حكمت و شجاعت در ابراز حقيقت و جانب‏داري از عدالت، دست مي‏يابند. بدين‏سان، اخلاق، پاي به پاي ايمان و عرفان، مددكار سالك بوده و او را از تاريكي‏ها و تنگناهاي نفساني و اجتماعي بيرون مي‏آورد و مظهر اسماي جلال و جمالِ خداوند مي‏گرداند. سكوت‏هاي عارفانه كه دايم هماغوش بصيرت‏ها بوده و آبستن كرامت‏هاي روحي و خلقي است، بسترساز عدالت‏طلبي و حماسه‏آفريني گشته و سرنوشت مردمان را به نيكويي رقم خواهد زد.

2ـ تفسير مفاهيمِ اخلاقي

درستي و نادرستي تعبيرها و تفسيرها، به ويژه در حوزه مذهب و اخلاق، تاثيرگذاري سودمند يا زيان‏باري براي جامعه، در پي خواهد داشت. بيانِ ارزش‏هاي ديني و اخلاقي، در گرو شناخت و تجربه‏هاي كارآمدي است كه فراهم آمده است. امام خميني با ارائه تصويرهاي مناسب و معقول از آرمان‏هاي اخلاقي، نشان مي‏دهد كه قرآن و سنت پيامبر را نيك دريافته، و آموزه‏هاي وحياني را همواره به كار بسته است. البته افزون بر آن، بايد از جامعيت فكري و علمي او يادكرد، كه سبب دانايي‏اش از نظرگاه‏هاي گوناگون در تاريخ دين گشته است. مطالعه آثار قلم و مشاهده آثار قدم در ميان جماعتِ مسلمانان از فيلسوف و عارف و صوفي گرفته تا فقيه و واعظ و محدث، از رهبر فقيد انقلاب، معلمي بزرگوار و برخوردار از سعه صدر در برابر مشرب‏هاي مختلف ساخته است. برخوردِ عالمانه و رويكرد نقادانه15 او در عرصه سخن و تعليم اخلاقي و عرفاني، در عين بهره‏گيري از مجموعه گران سنگِ فرهنگ و انديشه و ادبيات،16 باعث روشني مكتب تعليمي و تربيتي‏اش شده است. اكنون پاره‏اي از تفسيرهاي امام پيرامون آموزه‏هاي اخلاقي را مي‏آوريم.

1ـ 2ـ صبر
امام خميني، با عنايت به اشارت زير: "ان الحر حر علي جميع احواله ان نابته نائبه صبرلها"،17 مقوله صبر را در ارتباط تنگاتنگ با آزادي و آزادگي وي برمي‏شمارد. صابر از اين نظرگاه، كسي است كه از سلطه نفس و طاغوت درآمده و خود را يوسف‏وار تسليم حقيقت ساخته است.

از نتايج بزرگ و ثمرات عظيمه اين حريت و خروج از عبوديت نفس، صبر در بليات و نوائب است.18 اگر انسان مدتي در پيش‏آمدهاي ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخي ترك لذات نفسانيه به واسطه فرمان حضرت ولي‏النعم صبر كند... كم‏كم نفس عادت مي‏كند... براي نفس، ملكه راسخه نوريه پيدا مي‏شود كه به واسطه آن از مقام صبر ترقي مي‏كند و به مقامات عاليه ديگر نايل مي‏شود، بلكه صبر در معاصي، منشا تقواي نفس شود، و در صبر در طاعات، منشا انس به حق گردد و صبر در بليات، منشا رضا به قضاي الهي شود. و اين‏ها از مقامات بزرگ اهل ايمان، بلكه اهل عرفان است.19
صبر، نسبت به ايمان و مومنِ مورد نظر، مفهومي از مفاهيم خود را آشكار مي‏سازد. همان‏گونه كه شكيبايي در برابر لغزش‏ها و هوس‏ها، دشوارتر از بردباري در طريق طاعت حق است، مي‏توان گفت كه صبر در مراحل بالاتر سلوك ايماني و عرفاني، ظرفيتِ فزون‏تري را براي روح مومن مي‏طلبد. ايمان‏هايي كه از رهگذر تجربه و معرفت ديني، فراخناي شايسته خود را يافته‏اند، عرصه ديگري براي صبر پديد مي‏آورند كه مناسب با گستره و ژرفي آن مي‏باشد. صبر عابدانه و صبر عارفانه كه در زندگي ايمان‏آورندگان به چشم مي‏خورد، از تفاوت در نگرش‏ها و كنش‏هاي آنان حكايت مي‏كند. سلوكِ ايماني كه استمرار مي‏يابد و روح به سير متعالي خود ادامه مي‏دهد، صبر در مفاهيمي بالاتر و فراخ‏تر ظاهر مي‏شود و رهروان حقيقت و كرامت انساني را چنان كه انتظار مي‏رود، مدد مي‏رساند. بدين‏سان است كه صبر و ايمان به سر و كالبد انسان تشبيه شده است. به سخني ديگر، هيچ سالكي در هيچ منزلي از منازلِ سلوك و معرفت خويش، بي‏نياز از مقام صبر نيست. صبر در نردبان ايمان، از معنايي فروتر به معنايي برتر صعود مي‏نمايد و دريچه‏هاي ديگري از حكمت به روي سالكِ موحد مي‏گشايد.

براي صبر، درجات ديگري است كه راجع به اهل سلوك و كمّل و اولياست، چنان‏كه از آن [درجات] "صبر في‏اللّه" است و آن ثبات در مجاهده است و ترك مالوفات و مانوسات، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب... و مرتبه ديگر، "صبر مع‏اللّه" است و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقتِ خروج از جلبابِ بشريت و تجرد از ملابسِ افعال و صفات، و متجلي شدن قلب به تجلياتِ اسمأ و صفات، و تواردِ واردات انس و هيبت، و حفظ نفس از تلوّنات و غيبت از مقام انس و شهود. و درجه ديگر، "صبر عن‏اللّه" است و آن از درجاتِ عشاق و مشتاقين است از اهل شهود و عيان، در صورتي كه رجوع به عالَم خود كنند و به عالم كثرت و صحو برگردند و اين اشق مراتب صبر و مشكل‏ترين مقامات است. و به اين مرتبه، اشاره فرموده مولاي سالكان و پيشواي كاملان و اميرمومنان ـ عليه‏السلام ـ در دعاي شريف كميل: "فهبني يا الهي و سيدي و مولاي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك؟" ... و درجه ديگر، صبر باللّه است و آن براي اهل تمكين و استقامت است، كه بعد از حال صحو و بقأ باللّه، و پس از تخلق به اخلاق اللّه براي آن‏ها رخ دهد.20
2ـ 2ـ تقوا
پس از تعريف تقوا در لغت ـ كه همانا از وقايه بوده و مفهوم نگاه‏داري دارد ـ و ذكر تفسير پيشوايان دين كه حفظ نفس از سركشي در برابر فرمان‏هاي خداوند است، امام خميني چنين برداشت مي‏كند:

تقوا، گرچه از مدارج كمال و مقامات نيست، ولي بي‏آن نيز حصولِ مقامي امكان ندارد، زيرا مادامي كه نفس ملوّث به لوثِ محرمات است، داخل در باب انسانيت و سالك طريق آن نيست، و مادامي كه تابع مشتهيات و لذائذ نفسانيه است و حلاوت لذائذ در كام او است، اول مقام كمالات نفسانيه براي او رخ ندهد. و تا حُب و علاقه به دنيا در قلب او باقي است، به مقام متوسطين و زاهدين نرسد، و تا حب نفس در كامنِ ذات او است، به مقام مخلصين و محبين نايل نگردد. و تا كثراتِ ملك و ملكوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبين نرسد و تا كثراتِ اسمأ در باطن ذات او متجلي است، به فناي كلي نايل نگردد. و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقامِ كمالِ فنا نرسد، و تا تلوين در كار است، به مقام تكوين نرسد و ذات به مقامِ اسم ذاتي در سرِّ او، تجلي ازلي و ابدي نكند. پس تقواي عامه از محرمات است و [تقواي] خاصه از مشتهيات، و [تقواي] زاهدان از علاقه به دنيا و [تقواي] مخلصان از حبِ نفس، و [تقواي] مجذوبان از ظهور كثراتِ افعالي، و [تقواي] فانيان از كثراتِ اسمائي، و [تقواي] واصلان از توجه به فنا، و [تقواي]متمكنّان از تلوينات. "فاستقم كما امرت" و از براي هر يك از مراتب، شرحي است.21
بدين‏گونه، در مفهوم تقوا، ضرورت‏هايي نهفته است كه نمي‏توان در سير و پويه اخلاقي از آن همه چشم پوشيد و بي‏مددِ تقوا، توفيق وصول به خوبي‏ها و تداوم آن را در زندگي انتظار داشت. خويشتن باني در برابر هوس‏ها و خيال‏ها و كشش‏هاي مغاير با معراج روحاني ـ كه در طي سلوك اخلاقي رخ مي‏نمايد ـ سبب‏ساز حضور فكري و باطني پويندگان نيكي‏هاي روان و رفتار مي‏باشد. يادكردِ هر مرحله از كمال نفساني همراه با تقواي الهي، از لزوم مراقبت حكايت دارد كه ايمان در گرو آن است.

3ـ ريشه‏هاي فسادِ شخصيت و قدرت

طرح ارزش‏ها و معيارهاي اخلاقي، هنگامي سودمند مي‏افتد كه در كنار آن، از عوامل كژروي منش‏ها، سخن به ميان آيد و به روشني عناصر ظلمت‏زاي دروني را بشناسيم. غفلت از جنبه منفي و كاركرد صفاتِ اهريمني ـ كه غالباً بر اثر خودستايي‏ها و رواج روحيه چاپلوسي در جامعه مي‏باشد ـ اثربخشي صفات پسنديده و حركت تكامل‏گرايانه اخلاقي را مورد ترديد و انكار قرار مي‏دهد. با وجود ريشه‏هاي تباه‏كاري و خودخواهي در باطنِ خود، چگونه مي‏توان در باب تحول ساختاري فرد و جامعه، اطمينانِ‏خاطر به چنگ آورد؟ آفت‏شناسي اخلاقي و رفتاري، پيش از سلوك و مجاهده نفساني و در طي منزل‏هاي آن، اجتناب‏ناپذير مي‏نمايد. در پاره‏اي از حديث‏ها، در روشني بدين موارد اشارت رفته و فرجام افراد و اقوام نمايانده شده است، كه در كتاب چهل حديث آن را پي مي‏گيريم.

1ـ 3ـ خودبزرگ‏بيني (كبر)
تمامي خصلت‏ها و شيوه‏هاي ناپسند و زيان‏بار، ريشه در كبر دارد؛ چنان كه درباره شيطان ـ در قرآن، هنگام گزينش آدم به خليفة‏الهي و فرمان سجود و تعظيم مقام والاي وي ـ آمده است، او به سبب كبرورزي خود، دچار طغيان‏گري در برابر خداوند گشته و مطرودِ حق واقع شد. از امام صادق ـ عليه‏السلام ـ درباره الحاد، سوال مي‏شود، آن حضرت، پست‏ترين مرتبه آن را، خود بزرگ‏بيني انسان برمي‏شمارد.22 امام خميني زمينه اصلي پيدايش كبر در آدمي را، پندارهاي بي‏اساسي مي‏داند كه او را واداشته تا خود را برخوردار از كمال پندارد و ديگران را تحقير كند. اين حالتِ شيطاني را، در مورد هر جماعتي مي‏توان نظاره‏گر بود، ولي به نظر مي‏رسد كه خودبزرگ‏نگري در ميان اصحاب فقه و شريعت دور از انتظار بوده و سبب گمراهي و گريز مردمان از دين مي‏شود.

كبر را اسباب بسياري است كه برگشت تمام آن‏ها به اين است كه انسان در خود كمالي توهم كند كه آن باعث عُجب شود و مخلوط با حُب نفس گرديده، حجابِ كمال ديگران شده، آن‏ها را ناقص‏تر از خود گمان كند و اين سبب ترفّع قلبي يا ظاهر مي‏گردد.23
در فقها و علماي فقه و حديث و طلاب آن، نيز گاهي كسي پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و بر آن‏ها تكبر فروشي كند و خود را مستحق همه اِكرام و اِعظام داند و لازم داند كه همه مردم اطاعتِ امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند! خود را "لايسال عما يفعل و هم يسالون"24 انگارد. و جز خود و چند نفر معدودي مثل خود را اهل بهشت نداند! و اسم هر طايفه‏اي از هر علمي در ميان آيد، به آن طعن زند و جز علم خود را كه از آن نيز بهره كافي ندارد، ساير علوم را نديده و نسنجيده طرد كند و اسباب هلاك داند... اين بيچاره بي‏خبر از ديانت و علم، خلاف قول خدا و رسول كرده و آن را به صورتِ دين درآورده، با آن كه سيره سلف و خلف از علماي بزرگ، غير از اين بوده [است].25
2ـ 3ـ حسد
رشك‏ورزي آدمي، حاكي از ناداني و ناتواني وي در كسب فضيلت‏ها مي‏باشد كه او را به بدخواهي و دشمني با سالكان علم و عمل برمي‏انگيزد و جامعه را دچار گسست و انحطاط مي‏سازد. در حديثي از امام جعفر صادق(ع) از حسد به عنوان آفت دين ياد شده است.26 بدين‏سان آشكار مي‏شود كه بيشترين لطمه رشك‏ورزان متوجه ايمان و مذهب خواهد بود؛ چرا كه آنان از تقدير و نصيب پروردگار ناخرسند بوده و سعي در تضعيف و هلاكت يكديگر دارند.

تمام اوصاف معنويه و صوريه مومن، منافي است با آثاري كه از حسد در ظاهر و باطن پيدا شود. مومن خوش‏بين است به خداي تعالي و راضي است به قسمت‏هايي كه بين بندگانش [نموده]. حسود، غضبناك است به حق تعالي و روي‏گردان است از تقديرات او... مومن، بدي مومنين را نمي‏خواهد و آن را عزيز [مي] دارد. حسود برخلاف آن است... مومن خوف و حُزني ندارد جز از مبدا تعالي و مرجع. حسود، خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ مي‏زند. مومن، گشاده‏جبين است و بُشراي او در صورت او است. حسود، جبينش درهم و عبوس است. مومن، متواضع است. حسود تكبر كند در بسياري از اوقات، پس حسد، آفتِ ايمان است و آن را مي‏خورد؛ آن‏سان كه هيزم آتش را.27
3ـ 3ـ دنياپرستي
در تحليل رخدادهاي ناگوار و خانمان‏سوز، همواره شيفتگي به دنيا و قدرت و ثروت را، بسترساز بيدادگري‏ها مي‏نگريم. دنياطلبي، عقيده و خصلت‏ها و كردارها را از جاده خيرخواهي بيرون برده و در راستاي منفعت‏جويي‏هاي زوال‏پذير قرار مي‏دهد. از اين رو، امام صادق ـ عليه‏السلام ـ دنياپرستي را، سرآغاز زشتي‏ها و بدي‏ها و ستم‏كاري‏ها دانسته است.28
تعلق قلب و محبت دنيا، عبارت از دنياي مذموم است و هرچه دل‏بستگي به آن زيادتر باشد، حجاب بين انسان و دار كرامتِ او و پرده مابين قلب و حق، بيش‏تر و غليظتر شود و آن‏چه در بعضي از احاديثِ شريفه است كه از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجاب‏هاي ظلماني [مي] تواند همين تعلقاتِ قلبيه باشد به دنيا، و هرقدر تعلقات بيش‏تر باشد، حجاب‏ها زيادتر است، و هرچه تعلق شديدتر باشد، حجاب غليظتر و خرق آن مشكل‏تر است. 29 [علامه مجلسي] از يكي از محققان نقل فرمايد كه: دنيا و آخرتِ تو، عبارت است از دو حالت از حالاتِ قلب تو. آن‏چه نزديك است و قبل از مردن، نامش دنيا است، و آن‏چه بعد از اين آيد و پس از مردن است، نامش آخرت است.30 و از مفاسد بسيار بزرگِ [دنياطلبي] چنان كه حضرت شيخِ عارف ما [شاه‏آبادي] ـ روحي فداه ـ مي‏فرمودند، آن است كه اگر محبتِ دنيا، صورتِ قلب انسان گردد و انس به او شديد شود، در وقت مردن كه براي او كشف شود؛ كه حق تعالي او را از محبوبش جدا مي‏كند و مابين او و مطلوباتش افتراق مي‏اندازد با سخطناكي و بغض به او از دنيا برود. و اين فرمايشِ كمرشكن، بايد انسان را خيلي بيدار كند كه قلب خود را خيلي نگاه دارد.31

4ـ سلوك و خطرخيزي آن

سلوك‏هاي اخلاقي و مذهبي، در عين حال كه بشارت‏هاي بسياري به همراه خود دارد، راهي بس دشوار و خطرخيز است وبسا كه سالكاني در خم كوچه‏اي از شهر عشق و عرفان بازمانند. پيشوايان دين، در ضمن ترغيب به كمال‏جويي و تهذيب نفساني، مومنان را از آفات سلوك آگاه ساخته‏اند. محروميت از رحمت الهي براي اينان، بيش از آن است كه درباره بزه‏كاران تصور مي‏شود؛ چرا كه حجاب‏هاي فروافتاده بر ديدگان سالكانِ مغرور، مانع از ديدار حقيقت و وصول به معاني خواهد بود. در كتاب چهل حديث، با آوردن حديث‏هايي در اين باب، روشن‏گري سودمندي صورت گرفته است، كه اينك بدان مي‏پردازيم.

1ـ 4ـ عُجب (خودپسندي)
بسياري از اهل ايمان و اخلاق، به سبب مشاهده نيكي‏ها در خود و زشتي‏ها در ديگران، دچار خودبيني شده و احساس برتري بر بندگان خدا پيدا مي‏كنند و بر خدا و پيامبر منت مي‏گذارند كه ايمان و تقوا ورزيده‏اند.

رذيله عُجب، از حُب‏نفس پيدا شود... از اين جهت است كه انسان، اعمال كوچك خودش به نظرش بزرگ آيد و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد و خود را به واسطه اعمالِ ناقابل، مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلكه قبايح اعمالش، گاهي در نظرش نيكو جلوه كند. اگر از غيرِ [خودش] اعمال بهتر و بزرگ‏تر از اعمال خود ديد، چندان اهميت نمي‏دهد و هميشه كارهاي خوب مردم را تاويل و به يك مرتبه از بدي مي‏كند و كارهاي زشت و ناهنجار خود را تاويل به يك مرتبه از خوبي مي‏كند. نسبت به خلق خدا بدبين است، ولي نسبت به خودش، خوش‏بين!... اگر حق تعالي ما را به واسطه همين اعمالي كه در نظر ما حسنه است! به آتش قهر و غضب بسوزاند، به جاست و موافق عدل است.32 عُجب، خودش به نفسه از مهلكات و موبقات است و ايمان و اعمالِ انسان را بر بادِ فنا مي‏دهد و فاسد مي‏كند... اميرالمومنين ـ عليه‏السلام ـ فرموده است: من دخله العجب، هلك؛33 كسي كه راه يابد در او عُجب، هلاك شود. و صورت اين سرور در برزخ و مابعدالموت، وحشت و هولناكي سخت است كه هيچ وحشتي، شبيه آن نيست.34
به نظر مي‏رسد كه، هيچ خطري بسان خودپسندي، سلوك و سالك را تهديد نمي‏كند؛ چرا كه شخص ادعاي دين‏داري دارد و خود را در شمار مومنانِ مقرب مي‏شمارد. چنين شرايطي باعث مي‏شود كه كمترين ترديدي در صواب بودن عمل و ايمان به وجود نيايد و احتمال بازگشت به حقيقت، در طي زمان رو به كاهش رود. از اين رو، مي‏توان گفت كه وسوسه‏گري شيطان در اين حوزه ظلماني، بيش از حالات گناه و طغيان‏گري گناه‏كاران، كارگر مي‏افتد و اميدها را به ياس تبديل مي‏كند. موسي بن عمران ـ عليه‏السلام ـ از شيطان مي‏پرسد: مرا از گناهي آگاه كن كه اگر آدمي‏زادگان آن را مرتكب شوند، بر آنان سلطه خواهي يافت! شيطان پاسخ مي‏دهد: هنگامي كه آنان دچار خودپسندي شده و عمل نيك خود را بزرگ شمرده و كار زشت خود را كوچك نگرد.35
خدمتي كه اين جماعتِ خودخواه به شيطان مي‏كنند، هيچ بيدادگري در حق دين روا نمي‏دارد؛ زيرا كه ظاهرِ دين را نگاه داشته و موجب بدبيني و سلب اعتماد ديگران خواهد گشت. در حقيقت، اين متظاهرانِ به دين و ايمان و معنويت، باعث رواج روحيه رياكارانه در جامعه خواهند شد و سامان‏بخشي آن را دشوار، بل محال مي‏سازند. فرجام شوم خودپسندي در دين‏داري، بي‏گمان رياكاري است و مومنانِ مغرور به عمل و ايمانِ خود، خواه ناخواه از جاده صدق و صفا دور خواهند افتاد.

و از مفاسدِ ديگرِ [عُجب] آن كه انسان را به ريا وادار كند. زيرا كه انسان نوعاً اگر اعمالش را ناچيز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ايمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خويش، بلكه خود و همه چيز خود را زشت و پليد داند، آن‏ها را در معرض نمايش برنياورد و خودنمايي نكند. متاع فاسدِ زشت را به بازار مكاره نبرند. ولي چون خود را كامل ديد و اعمال را قابل، درصدد جلوه برآيد و خودفروش گردد.36
2ـ 4ـ ريا
رياكاران كه خود را پنهان نموده‏اند و در كار فريبِ خلق‏اند؛ در حقيقت، مشركاني‏اند كه از ايمان و هدايت‏هاي آن بي‏نصيب مانده‏اند. در اين‏باره، امام صادق ـ عليه‏السلام ـ چنين فرموده است:

"كل ريأ شرك. انه من عمل للناس كان توابه علي الناس و من عملللّه، كان توابه علي اللّه؛"37 هر ريايي شرك است. همانا كسي كه براي [خودنمايي در پيشگاه] مردم كار كند، پاداش او بر عهده آنان است. و كسي كه براي رضاي خداوند، كار و خدمت دارد، پاداش خود را از او مي‏ستاند.

رياكاري حاكي از غفلت پاره‏اي افراد از احاطه قيومي پروردگار، نسبت به انسان و جهان است. آنان كه سرگرم ربودنِ دل‏هاي عوام‏اند، گمان مي‏كنند كه مي‏توان بدون اذن خدا در عرصه تكوين تصرف نمود و توفيق دوستي قلب‏ها را از آنِ خود ساخت. وقتي كه رياكار از ضبط نفس و قلب خويش ناتوان است، چگونه مي‏تواند جان‏ها را شيفته خودساخته و در منظرِ عام جلوه‏گر شود؟ سلوكِ رياآلود، در اخلاق و شريعت، سبب فزوني ظلمات روحي مي‏شود و سالك را از دست‏يابي به كمترين بهره از روشناي حكمت بازمي‏دارد. دير يا زود، همگان پي خواهند برد كه انگيزه‏هاي پنهاني خدمت‏ها و مجاهدت‏ها و حمايت‏هاي اظهار شده از دين و مردم، رنگ شيطاني دارد، نه رنگ خدايي.

خداي تبارك و تعالي صاحبِ قلب و متصرف در او است و شما كه يك بنده ضعيفِ عاجز هستيد، نمي‏توانيد تصرف در قلوب كنيد بي‏تصرفِ حق، بلكه اراده او قاهر است بر اراده شما و همه موجودات. پس ريا و سالوسِ شما [رياكاران] اگر براي جلبِ قلوبِ عباد است و جانبِ دل‏ها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پيدا كردن، و اشتهار به خوبي يافتن است، اين [از] تصرف شما به كلي خارج و در تحت تصرفِ حق است. خداوندِ قلوب و صاحبِ دل‏ها به هركس مي‏خواهد، قلوب را متوجه مي‏فرمايد. بلكه ممكن است شما [فريب‏پيشگان] نتيجه به عكس بگيريد. ديديم و شنيديم اشخاصِ سالوسِ دورو كه قلوب آن‏ها پاك نبود، آخرِ كار رسوا شدند.38

5ـ راه‏كارهاي درماني

مقوله اخلاق به لحاظ انتظاري كه از آن مي‏رود و بايد آثار مرتبط آن حاكي از چند و چون درمان بيماري‏هاي شخصيتي افراد باشد، از ديگر مقولاتِ علمي و فرهنگي متمايز مي‏گردد. امام خميني در اين اثر و ديگر نوشتارها و گفتارهاي معنوي و اخلاقي، افزون بر ارائه تعريف‏ها، به بيان راه‏كارهاي درماني همت گمارده است. تفاوت‏هايي كه ميانِ كتاب چهل حديث و كتاب‏هايي از اين دست به چشم مي‏خورد، از همين زاويه بايد مورد بررسي قرار داد. در اين نوع آثار، معلم اخلاق در عين حال كه به تفسير كلمات و متون مي‏پردازد، چگونگي دست‏يابي نوسالكان به حقيقتِ نهفته در آن همه را مطرح مي‏كند. باليني بودن كتاب‏هاي اخلاقي همچون معراج‏السعاده ملااحمد نراقي، و نيز شماري از آثار تربيتي امام از همين جهت موردنظر مي‏باشد. وصف كردن، آن‏گاه تاثيرگذار است و سالك را از مرحله‏اي به مرحله ديگر راه‏بر است، كه طي دستورالعمل‏هاي روشن و ممكن، به تدريج آمادگي عبور از موانع كمال پديدار گردد. البته تنها كتاب‏هايي، چنين ويژگي را دارا خواهند بود كه تقرير و تحريرِ آن از سوي پيرِ سالكي صورت پذيرفته باشد، كه با منزل‏هاي عشق و سلوك آشنايي دارد. به هر حال، امام خميني در اين يادگارِ مكتوب‏اش، پس از تعريفِ واژگان اخلاقي و عرفاني، در علاج بيماري‏ها سخن مي‏راند و خواننده طالبِ معنا را روشنايي طريق مي‏بخشد. در اين‏جا، پاره‏اي راه‏كارهاي درماني را مي‏آوريم.

1ـ 5ـ غيبت
از جمله عادت‏هاي زشت و جبران‏ناپذير، همانا بدگويي در غياب ديگران است. رواج غيبت در نشست‏هاي فاميلي و شغلي و غير آن، در حقيقت موجب سلب اعتماد و سست شدن پيوندها مي‏شود و جامعه را به سمت و سوي فروپاشي و انحطاط سوق مي‏دهد. درمانِ اين بيماري، به راستي دشوار بوده و همت جمعي را مي‏طلبد كه اغلب در جنبه‏هاي مثبت كمتر مي‏توان آن را سراغ گرفت. امام خميني، از يك سو دانايي و از ديگر سو كوشش مستمر شخص را جهت رهايي از اين ورطه ضروري برمي‏شمارد.

بدان كه علاج اين خطيئه عظيمه چون خطيئات ديگر به علم نافع و عمل تواند بود. اما [به لحاظ] علمي، پس چنين است كه انسان تفكر كند در فايده مترتبه بر اين عمل، و آن را مقايسه كند با نتايج سوء و ثمرات زشتي كه بر آن مترتب است و آن را در ميزان عقل گذاشته، از آن استفتأ نمايد. البته انسان با خود دشمني ندارد، تمام معاصي از روي جهالت و ناداني و غفلت از مبادي آن و نتايج آن از انسان صادر مي‏شود. اما فايده خيالي مترتب بر آن است كه انسان [را وادار مي‏كند] ... با بذله‏گويي و هرزه‏سرايي كه ملايم با طبيعتِ حيواني يا شيطاني است، صرف وقت نموده و مجلس‏آرايي [نمايد]... اما [به لحاظ] عملي، به اين [صورت] است كه تا چندي با هر زحمت شده، كفّ‏نفس از اين معصيت كرده، مهار زبان خود را در دست گرفته، كاملاً از خود مراقبت كني و با خود قرارداد كني كه چندي مرتكب اين خطيئه نشوي... كم‏كم كار بر تو آسان مي‏شود، پس از چندي احساس مي‏كني كه طبعاً از آن منزجر و متنفري.39
2ـ 5 ـ خشم
بي‏توجهي به حالات خود در هنگام خشم، باعث پشيماني و زيان‏هاي فردي و اجتماعي خواهد شد. غلبه خشم بر وجود آدمي، او را از شنيدن و ديدن حقيقت محروم مي‏سازد و امكان تفاهم و تعاون را سلب مي‏كند. بسياري از جنايت‏ها و ستم‏ها بر اثر خشمگين بودن انسان واقع مي‏شود، و هيچ دليل عقلاني و منفعت اجتماعي ندارد. نجات از اين حالتِ شيطاني و حيواني، چندان آسان و ممكن نيست، و البته رفتار مطبوع نزديكان ـ كه حاكي از مهرورزي و حوصله و گشادگي سينه در برابر برخورد و پرخاش‏گري مي‏باشد ـ به ميزان بسياري از پيامدهاي ناگوار غضبِ شخص مي‏كاهد. امام خميني افزون بر تفكر، بر توجه و التفات شخصي خشمگين در قدم‏هاي نخست تاكيد دارد و او را به كنترل خويشتن فرامي‏خواند.

اين قوه [غضب] مثل آتش كم‏كم اشتعال پيدا مي‏كند و رو به اشتداد مي‏گذارد تا اين كه تنورش سوزان، و نائره‏اش سخت فروزان شود، و عنان را از دست انسان به كلي بگيرد، و نور عقل و ايمان را خاموش كند و چراغ هدايت را يك سره منطقي نمايد و انسان را بيچاره و ذليل كند. بايد انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زياد نشده، و نائره آن شدت پيدا نكرده، خود را به وسايلي منصرف كند، يا به رفتن از آن محلي كه اسبابِ غضب در آن جا فراهم شده و يا به تغيير حال؛ اگر نشسته است، برخيزد، و اگر ايستاده است، بنشيند. يا به ذكر خداي تعالي اشتغال پيدا كند.40
راه كار اساسي درمانِ خشمگيني، همانا نجات از خودخواهي است كه انسان را متمايل به جاه‏طلبي و تجاوزپيشگي در جامعه مي‏كند و همواره آتشِ خشم مهار گسيخته را، شعله‏ور نگاه مي‏دارد. رفتار و گفتارِ مهرورزانه، به خصوص در آزمون‏هايي ـ كه زندگي پيش روي انسان‏ها پديد مي‏آورد ـ از خيرخواهي روان‏هاي آزاده و روشن حكايت دارد. در واقع، همين مواضع مثبت و عادلانه اخلاقي و اجتماعي است كه در بسياري از جان‏ها تاثير مي‏گذارد و آنان از اسارتِ قوه غضب و خشونت مي‏رهاند.

از معالجات اساسي غضب، قلع ماده آن است به برطرف كردن اسبابِ مهيجه آن... يكي از آن‏ها حُب نفس است كه از آن، حُب مال و جاه و شرف و حُب نفوذ اراده و بسط قدرت توليد مي‏شود.41
3ـ 5 ـ آرزوهاي جاهلانه
ملامتي نيست كه آدمي، ديده به آينده دوزد و افق‏هاي روشن و نيكويي را در زندگي‏اش آرزومند باشد. كمال‏طلبي انسان كه در فطرت الهي‏اش نهفته است، او را برمي‏انگيزد كه همواره رو به فزوني كنش‏هاي مناسب با خداگونگي باشد. چنين ايده‏هايي كه رستگاري فرد و اجتماع را تامين و تضمين مي‏كند و از خودبيني‏هاي حقير، پيراسته است، بي‏گمان ضرورت اجتناب‏ناپذيرِ حيات معنوي انسان‏هاست. آن‏چه سبب سرزنشِ مردمان و نكوهش آرزوهاي آنان مي‏شود، همان جنبه خودخواهانه است، كه جامعه را به سمت و سوي هوس‏پرستي و بزه‏كاري سوق مي‏دهد. در حقيقت، آرزوهاي دور و درازي كه ناشي از ناداني است، مانع سلوكِ عقلاني و عرفاني مي‏گردد و پيوسته در كنار خواسته‏هاي منحط نفساني مشاهده مي‏شود. امام خميني، ذكر احوال معصومان را، سبب‏ساز درمان آدمي در باب آرزوگرايي‏هاي خسران‏آميز تلقي مي‏كند؛ به طوري كه انديشيدن در آن همه، حديث آرزومندي را به جاده صواب كشاند و انسان راه ابديت را بنگرد و سلوك كند.

خوب است قدري در حال آن حضرت [اميرمومنان] حضرت رسول اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ كه اشرفِ خليقه و معصوم از خطا و نسيان و لغزش و طغيان هستند، تفكر كنيم و بفهميم كه ما در چه حال هستيم و آن‏ها در چه حال بودند؟ علمِ آن‏ها به بزرگي سفرِ [ابديت] و خطر آن [از ناحيه هواي نفس و آرزوي دراز دنيوي]، از آن‏ها راحت را سلب كرده و جهلِ ما، نسيان در ما ايجاد كرده.42

6ـ اندرزهاي دلاويز

از شيوه‏هاي تاثيرگذار در مقوله اصلاح نفس و تربيتِ مطلوب اخلاقي و اجتماعي، همانا موعظه كردن است. اگر نيك نگريسته شود، فلسفه موعظه، بيدارگري در عرصه وجدانِ انساني است. اندرزها، در حقيقت، راه‏هاي كوتاه و مستقيمي‏اند كه سالك را سريع‏تر و مطمئن‏تر به هدف نايل مي‏گرداند. واعظ ـ كه خود متخلق به اخلاق خدايي است ـ قصد خودنمايي و تظاهر به خوبي نداشته و با هرگونه تحميل و اجبار در سلوك بيگانه است. او، در حقيقت، چراغ راهي را روشن نگاه مي‏دارد كه همگان به طور فطري، متمايل به آن بوده و مي‏كوشند تا بازگشت به خويش كنند. لطفي كه در اشاره‏هاي موعظه، جلوه‏گري مي‏كند و دل‏ها را مي‏ربايد و سلوك‏ها را از سهولت آكنده مي‏سازد، در واقع زاييده راستي و يگانگي زبان‏ها و روان‏هاست. در قرآن كريم و كتاب‏هاي ديگر آسماني و نيز در سيره اخلاقي انبيا و اوليا، فراوان به اندرزهايي برمي‏خوريم كه به سببِ سرشاري آن همه از صدق و صفاي باطن موعظه‏كننده و قبول خاطر مخاطب‏هاي آشنا و طالب، بسترساز تحول‏هاي نظرگير دروني بوده‏اند.

اين كه موعظه در ذهن پاره‏اي از كسان، جاي گاه بلندِ خود را نيافته و چندان بدان اهميت نمي‏دهند، از تزويرِ برخي اهل وعظ و ارشاد حكايت دارد. ولي نمي‏توان در كنار اين واعظان خودفروش، ديده از سيماي صالحاني برگرفت كه ابوذروار از حكمت پيامبر و علي‏بن ابي‏طالب(ع)، مي‏نوشيدند و جست‏وجوگران معاني را سيراب مي‏ساختند. در اين‏جا، مجال آن نيست كه به پيامدهاي پاره‏اي از مواعظِ صادقانه در سرگذشت مردمان اشاره شود. به هرحال مي‏توان گفت كه بشر در هر عصري، تشنه موعظه‏اي است كه از جان پيراسته‏اي برآيد و وجدانِ تكاپوگر آدمي را راه نمايد. امام خميني، در جاي جاي چهل حديث، جانِ حق‏جوي مخاطب‏اش را، لبِ آبِ جاري موعظه مي‏نشاند. اكنون نمونه‏هايي از آن را مي‏آوريم.

1ـ 6ـ توبه
اي عزيز! مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند، بر تو وسوسه نمايند. اقدام بهتر است... از لطفِ خداوند مايوس مشو و از رحمتِ حق نااميد مباش كه حق تعالي اگر تو به مقدار مقدور اقدام كني، راه را بر تو سهل مي‏كند و راه نجات را به تو نشان مي‏دهد. بدان كه ياس از رحمت حق، بزرگ‏ترين گناهي است كه گمان نمي‏كنم در نفس، هيچ گناهي بدتر و پيش‏تر از آن تاثير نمايد. انسانِ مايوس از رحمت حق، چنان ظلمتي قلبش را فرا بگيرد و چنان افسار گسيخته شود كه با هيچ چيز اصلاحش نمي‏توان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوي و گناهان و تبعاتِ آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگ‏تر و به هر چيز شامل است. "دادِ حق را قابليتْ شرط نيست." ... خداوند وعده رحمت داده، وعده مغفرت فرموده. تو يك قدم پيش بيا و به سوي درگاه قدس او قدم‏گذار، او خود از تو با هر وسيله‏اي [كه] هست دست‏گيري مي‏فرمايد. و اگر نتوانستي تاديه حقوق او كني، از حقوق خود مي‏گذرد و حقوق ديگران را اگر نتوانستي تاديه نمايي، جبران مي‏فرمايد. ...اي عزيز! راه حق سهل است و آسان.43
2ـ 6ـ مناجات
عزيزم! تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر [از] بندگان ناچيز حساب كن، چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان ـ سهل است ـ با يك نفر از بيگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشي، مادام كه با او مذاكره مي‏كني، از غيرغافلي و با تمام توجه به او مشغولي، ولي در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولي النعم و پروردگار عالميان به كلي از او منصرف و غافلي و به ديگر امور متوجهي؟! آيا قدر بندگان از ذات مقدسِ حق افزون است؟ يا تكلم با آن‏ها، ارزشش از مناجات با قاضي‏الحاجات بيش‏تر است؟ آري من و [شما] مناجات با حق را نمي‏دانيم چيست. تكاليفِ الهيه را سربارِ امور مي‏دانيم. البته امري كه تحميل بر شخص شد و سربارِ زندگاني گرديد، در نظر اهميت نخواهد داشت. بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشاتِ انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود. همه بدبختي‏ها از ضعف ايمان و سستي يقين است.44
3ـ 6ـ انگيزه‏هاي خالصانه
"اي عزيز! علاج و كل‏العلاج در اين است كه انسان [در جهت الهي شدن علمِ خود]... مجاهده كند و با هر رياضت و جديتي شده، قصدِ خود را تخليص كند. سرمايه نجات و سرچشمه فيوضات، تخليصِ نيت و نيتِ خالص است." "من اخلص للّه اربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه45؛ هركس چهل روز، خويشتن را براي خداوند خالص گرداند، چشمه‏هاي حكمت از قلب او بر زبانش جاري خواهد گشت. اخلاص چهل روزه، اين است آثار و فوايدش. پس شما كه چهل سال يا بيش‏تر در جمع اصطلاحات و مفاهيم در هر علمي كوشيديد و خود را علامه در علوم مي‏دانيد! و از "جُنداللّه" محسوب مي‏كنيد و در قلب خود، اثري از حكمت، و در لسانِ خود قطره‏اي از آن نمي‏بينيد! بدانيد تحصيل و زحمت‏تان با قدم اخلاص نبوده، بلكه براي شيطان و هواي نفس كوشش كرديد... خدا مي‏داند كه اگر با اين علومِ ضايعه باطله و اين اوهام فاسده، و كدوراتِ قلبيه و اخلاق ذميمه، منتقل به آن عالم شويم! چه ابتلا و مصيبت‏هايي در دنبال داريم و چه عقبات و دركاتي در پي داريم و اين علوم و اخلاقِ [آلوده به ريا و شرك] براي ما چه ظلمت‏ها و وحشت‏ها و آتش‏ها فراهم مي‏نمايد.46
4ـ 6ـ آزادي و عزت
" اي عزيز! ...كسي را تصرفي در مملكتِ مالك الملوك نيست. پس اين‏قدر براي اين چند روزه دنيا و شهوات محدوده موقته، از خلق بي‏همه‏چيز تملق مگو و از خداي خود غافل مشو و حريت و آزادي خود را حفظ كن و قيدِ عبوديت و اسارت را از گردنِ خود بردار و در جميع احوال آزاد شو. چنان‏كه [معصوم] در حديثِ شريف فرمايد: "ان الحر حر علي جميع احواله."47 و بدان كه غنا به غناي قلب و بي‏نيازي از حالات روح است... از اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن، تا در آن عالم آزاد باشي وگرنه صورتِ اين اسارت را در آن‏جا حاضر خواهي يافت و بدان كه آن طاقت‏فرساست. اولياي خدا با آن كه... به حريت مطلقه نايل [آمده] بودند، با اين حال دل‏هاي آن‏ها چنان لرزان بود و از عاقبتِ امر چنان ناله مي‏كردند و جزع مي‏نمودند كه عقول متحير از آن است."48 "اگر توجه به ذات مقدس او پيدا كردي و دلت خاضع در محضر او گرديد، از هر دو عالم وارهي و طوق عبوديتِ مخلوق را از گردن بيرون كني." "العبوديه جوهرة كنهما الربوبية."49 بندگي خدا، گوهر گران بهايي است كه باطنِ آن آزادي و ربوبيت است. به واسطه عبوديتِ حق و توجه به نقطه واحده مركزيه، و افنأ تمام قوا و سلطنت‏ها در تحت سلطنت مطلقه الهيه، چنان حالتي در قلب پيدا شود كه قهر و سلطنت بر همه عوالم كند، و از براي روح، حالتِ عظمت و رفعتي پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت و آن‏ها كه اطاعتِ آن‏ها [معصومان] اطاعتِ ذات مقدس حق است، سر به اطاعتِ احدي ننهد."50
5ـ 6ـ نفاق‏ورزي
"اي عزيز! يكي از مراتب نفاق و دورويي و دوزباني، نفاق با خداوند متعال و دورويي كردن با مالك‏الملوك و ولي النعم است كه ما در اين عالم مبتلاي به آن هستيم و ازآن غافليم، و پرده‏هاي ضخيم جهل و ناداني و حجاب‏هاي ظلمانيِ خودخواهي و حُب دنيا و نفس، به طوري آن را به ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشفِ سراير و رفع حجب و كوچ كردن از عالم طبيعت و رخت بر بستن از دار غرور و نشاه غفلت‏انگيز بر آن تنبه پيدا كنيم... اگر از عامه خلق و عوام هستيم، دعوي اسلام و ايمان و زهد و خلوص كنيم و اگر از اهل علم و فقاهت هستيم، دعوي كمال اخلاص و ولايت و خلافتِ رسول كنيم! و متشبّث مي‏شويم به قول منقول از رسول اكرم ـ صلي‏اللّه عليه و آله ـ : "اللهم ارحم خلفايي" و قول صاحب الامر ـ روحي له الفداه ـ: "انهم حجتي" و ساير اقوال منقوله از ائمه هدي ـ سلام اللّه عليهم ـ در شان علما و فقها."
اي عزيزِ مدعي اسلام! در حديثِ شريفِ كافي از حضرت رسول ـ صلـي‏اللّه عليه و آله ـ منقول است: "المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده"51؛ مسلمان، كسي است كه مسلمانان سالم باشند از دست و زبانِ او، چه شده است كه من و تو به هر اندازه كه قدرت داشته باشيم و دستمان برسد، آزار زيردستان را روامي‏داريم... و اگر با دست نتوانستيم آزارشان كنيم، با تيغِ زبان در حضور آن‏ها وگرنه در غياب، اشتغال به كشفِ اسرار و هتكِ استار آن‏ها پيدا مي‏كنيم و به تهمت و غيبت‏شان مي‏پردازيم، پس ما كه مسلمانان، از دست و زبان‏مان سالم نيستند، دعوي اسلاميت‏مان، مخالف با حقيقت، و قلب‏مان مخالف با [ظاهر]مان است، پس در زمره منافقان و دو رويانيم.52

7ـ نيايش‏هاي روح‏انگيز

از ديگر شيوه‏هاي تعليمي كتاب چهل حديث، نيايش‏هاي كوتاهي مي‏باشد كه در حاشيه حديث‏ها و تفسيرهاي اخلاقي و عرفاني به چشم مي‏خورد. ترديدي نيست كه ياري جستن از نيروي دعا در تعليم و تهذيب‏نفس، نقش و تاثير بسياري بر سالكِ حقيقت مي‏گذارد و او را به تكاپوگري در عرصه معرفت‏آموزي و كسب معنويت برمي‏انگيزد. گفت‏و گوي عارفانه پير و مراد با پروردگار، روشن‏تر و آسان‏تر، به سبب انتقال مفاهيم انساني گشته و مخاطب را آمادگي فزون‏تري مي‏بخشد. در نيايش با معشوق سبحاني، خودخواهي‏ها و خودنمايي‏ها كمتر مجالي براي بروز مي‏يابد، و دل در واقع، گوينده و تعليم‏دهنده مخاطبانِ مشتاق مي‏باشد. در لابه‏لاي درخواست‏ها، لطافت و بصيرت موج مي‏زند. اشاره‏هايي كه در مضامينِ روح‏انگيز دعا وجود دارد، سالك را به عشق و شوقي معجزآسا مي‏كشاند و او را از دهليزهاي تنگ و تاريكِ نفس و محيط به سلامت عبور مي‏دهد. تامل در اين نيايش‏ها نشان مي‏دهد كه پيرِ دانا و سالك، پس از طرح جنبه‏هاي مثبت يا منفي و به تعبيري؛ فلاح و خسرانِ آدمي، و بهره‏گيري از قرآن و سنت و اهل بيت ـ عليهم‏السلام ـ خود و مهمان‏هاي معنوي‏اش را به ضيافتِ حضرت دوست مي‏برد و در سايه كلمات حق مي‏پرورد. گوش جان را به كلام لطيفِ دعا مي‏سپاريم، شايد كه سبب حضور باطن و بيداري وجدان و روشناي روان گردد.

1ـ 7ـ شرمساري
خداوندا! ما عاجزيم از شكرِ نعمِ تو. لسانِ ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناي تو. جز آن كه سرِ خجلت به پيش افكنيم و از بي‏حيايي‏هاي خويش عذر بخواهيم، چاره نداريم. ما چه هستيم كه لايقِ رحمت‏هاي تو باشيم؟ ولي سعه رحمت و عمومِ نعمتِ تو بيش از آن است كه در حوصله تقرير آيد. "انت كما اثنيت علي نفسك."53 خداوندا! سينه سوزناكي به ما عنايت فرما و از آتشِ ندامت، جذوه ندامت در قلبِ ما بيفكن و آن را به اين آتش دنيايي بسوزان و كدورتِ قلبيه ما را برطرف فرما و ما را از اين عالم، بي‏تبعاتِ معاصي ببر. انك ولي النعم و علي كل شئٍ قدير.54
2ـ 7ـ اعتراف
بارالها! تو از سريره بندگان آگاهي و قصور و تقسير ما را مطّلعي و ضعف و ناتواني ما را مي‏داني، تو ما را به رحمتِ خود غرق كردي، پيش از آن كه سوالي كنيم. نعمت‏هاي تو، ابتدايي و تفضل‏هاي تو بي‏سابقه سوال و استمداد است. ما اكنون معترف به تقصيرِ خود هستيم، كفرانِ نعمِ غيرمتناهيه تو كرديم و خود را مستحقِ عذاب اليم و دخول جحيم مي‏دانيم و پيش خود چيزي سراغ نداريم و وسيله‏اي در دست نداريم، جز آن كه تو خود را معرفي كردي به لسانِ انبيا؛ به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدين صفت شناختيم به قدر استعدادِ خود. تو با مشتي خاك چه مي‏كني جز رحمت و تفضل؟ "اين رحمتك الواسعه؟ اين اياديك الشامله؟ اين فضلك العميم؟ اين كرمك يا كريم؟55
3ـ 7ـ توفيق
خداوندا! ما را از اين خواب طولاني بيدار كن و از مستي و بي‏خودي هشيار فرما و دل ما را به نور ايمان صفا بده! و به حال ما ترحم فرما. ما مردِ اين ميدان نيستيم. تو خود ما را دست‏گيري نما و از چنگالِ شيطان و هواي نفس نجات بده. بحق اوليائك محمد و آله الطاهرين ـ صلوات‏اللّه عليهم اجمعين.56
4ـ 7ـ بينايي
خداوندا! اين نورانيتِ بصيرتِ قلوب ـ كه اوليا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانيتِ آن واصل به تو شوند ـ چه بصيرتي است؟ بارالها! اين حجبِ نور ـ كه در لسانِ ائمه معصومينِ ما متداول است ـ چيست؟ اين معدنِ عظمت و جلال و عزِّ قدس و كمال چه چيزي است كه غايتِ مقصد آن بزرگواران است و ما تا آخر از فهمِ علمي آن هم محروميم، تا چه رسد به ذوق آن و شهودِ آن؟! خداوندا! ما كه بندگانِ سيه‏روي سيه‏روزگاريم، جز خور و خواب و بغض و شهوت، از چيزِ ديگر اطلاع نداريم و در فكر اطلاع هم نيستيم. تو خود نظر لطفي به ما كن و ما را از اين خواب بيدار و از اين مستي هشيار فرما.57
5ـ 7 ـ اميد و اطمينان
خداوندا! بارالها! ما دستمان از همه چيز كوتاه [بوده] و خود مي‏دانيم كه ناقص و ناچيزيم و لايقِ درگاه تو و فراخورِ بارگاه قدس تو چيزي نداريم... ما اهل معصيت و محجوبين از ساحتِ كبريا چه بگوييم؟ جز اين كه با لقلقه لسان عرض كنيم: رجأ ما به مراحم تو است، و اميد و ثقه ما به فضل و مغفرت تو است و به جود و كرم آن ذاتِ مقدس است. چنان‏كه در لسانِ اولياي تو وارد است.58
6ـ 7ـ خداخواهي
خداوندا! تو به ما توفيق عنايت كن. تو ما را به وظايفِ خود آشنا كن. تو از انوارِ معارفِ خود كه قلوبِ عرفا و اوليا را لبريز كردي، يك نصيبي به ما عنايت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنتِ خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنيِ "الحمدللّه رب العالمين" [را] به ما بيچاره‏هاي غافل ـ كه همه محامد را به خلق نسبت مي‏دهيم ـ بفهمان. تو حقيقتِ "ما اصابك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك."59 را به ما بفهمان. تو كلمه مباركه توحيد را به قلوبِ قاسيه مكدره ما وارد كن. ما اهل حجاب و ظلمتيم و اهل شرك و نفاق. ما خودخواه و خودپسنديم. تو حُب‏نفس و حُب دنيا را از دل ما بيرون كن. تو ما را خداخواه و خداپرست كن. انك علي كل شئ قدير.60

8 ـ نقد و نظر

امام خميني در عين حال كه در جاي جاي كتابِ چهل حديث، از آرا و برداشت‏هاي بزرگانِ انديشه و دين، در حوزه‏هاي عرفاني و فلسفي و كلامي و اخلاقي بهره مي‏ستاند، نقد و نظر عالمانه را به هم مي‏آميزد. موردهايي در نقل و نقدِ گفتار امام محمد غزالي (ص 334) و ملاصدراي شيرازي (ص 334 و 533) و فقهاي گريزان از معارف نظري و تاملِ فلسفي درباره پاره‏اي از آيات و احاديث ـ به خصوص آيات مباركه سوره حديد و برخي خطبه‏هاي نهج‏البلاغه ـ، (ص 527 و 555) به چشم مي‏خورد. اين همه از انديشه‏ورزي امام خميني و تكريمِ علم و عالمان در بهره‏گيري توام با بحث و انتقاد و پالايشِ سخن‏ها، حكايت دارد. چنين شيوه محققانه‏اي سبب مي‏شود كه سخن‏ها و رهيافت‏هاي علمي و عملي در ميزان نهاده شود و ارادت‏ورزي‏هاي ابلهانه به ساحتِ فكر و فرهنگ راه نيابد و بابِ اجتهاد در گستره حيات، همواره مفتوح و گره‏گشا و روشن‏گر باشد. از ويژگي‏هاي نظرگير روشِ امام خميني در رساله چهل حديث اين است كه در عين نگاه داشتن حرمتِ دين و ايمان و متونِ مورد اعتماد و تغذيه‏كننده تفكر ديني، فراخناي عرصه انديشه آدمي را مي‏طلبد و تكفير و تفسيق‏هاي مرسوم ميان جاهلان خودپرست را حاكي از حسدورزي و خودبزرگ‏نگري مي‏شمارد. از اين نظرگاه؛ بسياري از مخالفت‏هاي فكري و مذهبي را مي‏توان شيوه فرصت‏طلباني دانست كه از رهگذر عوام‏فريبي، منفعت‏جويي خود را تضمين مي‏كنند.

رهبر فقيد انقلاب، پس از وصفِ بهشت و دوزخ در منظرهاي گوناگون ـ كه از آن به بهشت كردارهاي نيك و دوزخ كارهاي بد، بهشت و دوزخِ اخلاق و در نهايت، بهشتِ لقا و دوزخِ فراق تعبير مي‏شود ـ در شگفت است كه جماعتي ندانسته و نسنجيده، به رد و انكار اوليا و كلام‏شان مي‏پردازند. گفتار زير از روشن‏بيني و سعه صدر امام خميني حكايت دارد، كه بر اساس آن مي‏توان به حقيقت‏هاي دور از دسترسِ نادان‏ها و بي‏ادب‏ها اندك اندك نزديك و آشنا شد. بدين‏سان طرد و لعن و طعن‏هاي ناصواب ـ كـه همواره انديشه‏ها را در حصار بسته و تاريكِ تقليد و تعصب محبوس مي‏دارد ـ شايسته فضاي علمي و ديني نيست. حاصل اين همه، عقيم ماندنِ فكر و انحطاطِ تدريجي باورها و نظرها، و بيگانگي با افق‏هاي نوينِ دانش و بينش انساني است كه زمان‏ها و مكان‏ها را در مي‏نوردد. چنان كه در اين كلام حكمت‏آميز به دست مي‏آيد، بيش از آن كه مخالفت‏ها، مبناي علمي و فكري داشته باشد، متكي به سليقه‏ها و شنيده‏ها بوده و در بستر جهالت مي‏رويد.

تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض، چيزي گفت كه به سليقه شما نمي‏آيد و با ذائقه شما گوارا نيست، حمل به باطل و خيال مكن. شايد آن مطلب، منشا و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت، و عقل شما به آن بر نخورده باشد! چه فرق مي‏كند كه يك نفر فقيه، يك فتوا بدهد؛ از باب "ديات" مثلاً كه شما كم‏تر ديده‏ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را، يا آن كه يك نفر سالك الي‏اللّه يا عارف باللّه، يك حرف بزند راجع به معارفِ الهيه، يا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدركش [در متون معتبر ديني] او را رد كنيد سهل است، توهين كنيد! يا جسارت نماييد! ممكن است آن شخصي كه اهل آن وادي است و صاحبِ آن فن است، يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد، و يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن برنخورده باشيد. آن وقت شما، ردِّ خدا و رسول كرده‏ايد بدون عذر موجه. و معلوم است [عبارت‏هايي همچون] "به سليقه من درست نبود" يا "علمِ من به اين‏جا نرسيده بود" و يا "از اهل منبر برخلاف آن شنيدم" [حاكي از] عذر نيست.61
بدين‏گونه است كه مرحوم امام خميني، فراتر از كتبِ فقه و اصول رفته و با آثار و مشرب‏هاي گونه‏گون عرفاني آشنا مي‏شود. تامل در چهل حديث حاكي از انعكاس رهيافت‏هاي عارفانه ناموران عرصه ادب و عرفان، به خصوص مولانا جلال‏الدين محمد بلخي است، كه از او به "عارف مشهور" تعبير مي‏كند.

"دست تصرفِ حق باز است و تمام دايره تحقق بالحقيقة از اوست و ديگري را در آن راهي نيست. بلكه همه عالم، ظهورِ قدرت و نعمتِ اوست و رحمت او شامل هرچيز است و تمام نعم از اوست و براي كسي نعمتي نيست تا منعم باشد. بلكه هستي عالم از اوست و ديگري را هستي نيست تا به او چيزي منسوب شود، ولي چشم‏ها كور، و گوش‏ها كر، و قلب‏ها محجوب است."62 "ديده مي‏خواهم سبب سوراخ كن."63
نكته‏ها و اشاره‏هاي ديگري نيز، پيرامون كتابِ شريف حاضر وجود دارد كه مجال ديگري مي‏طلبد.


10. كتاب اصول كافي، مرحوم ثقة الاسلام كليني.

13. همان، ص 182.

14. چهل حديث، ص 366 ـ 367.

15. در اين‏جا مي‏توان از باب مثال، احيأالعلوم امام محمد غزالي را نام برد.

16. در جاي‏جاي كتاب چهل حديث و ديگر آثار عرفاني امام، ردپاي افكار مولانا و ديگر عرفا به چشم مي‏خورد.

/ 1