حربه تفكير5 سيره معصومان و عالمان
در مقاله پيشين ديدگاه اسلام را درارتباط با جو تكفير و چگونگيهايش آورديم .حقايق ياد شده نشانگراين است كه اسلام براى زدودن جو بدبينى و اتهام در جامعه برترين واساسى ترين شيوه را انتخاب كرده است . اسلام با برخوردى ريشه اى در پى از بين بردن زمينه تكفير وايجاد زمينه اى مناسب براى برخورد صحيح و آراءاست . جامعه فكرى اسلام جامعه اى است كه در آن انديشيدن و نوآورى و طرح دادن نه تنها مورد پذيرش و قابل قبول است بلكه مورد تشويق و ترغيب نيز هست . آنچه در مقاله پيشين آمد نشانگر بعد نظرى مساله بوده .اينك دراين مقاله بر آن هستيم برخوردهاى عملى پيامبر[ ص] و رهبران الهى و عالمان و مبتكران و مجتهدان اسلامى را عرضه كنيم تا براى انديشه وران و پژوهندگان جامعه و نسل انديشمند اسوه اى شايسته باشد. آنچه بيشتر در اين نمونه ها مورد توجه است نشان دادن برخورد سالم همراه با سعه صدر حتى با مشركان و ملحدان و مخالفان است .اين نمونه ها بعنوان سيره عملى مى تواند به شايستگى نشان دهد كه شيوه هاى برخورد بايد چگونه باشد ازاين نمونه ها بخوبى مى توان دريافت كه اين بزرگان نه تنها با گفتار كه در عمل نيز سعى داشته اند محيط سالمى براى برخورد آراء وافكار در جامعه ايجاد نمايند بگونه اى كه همگان براحتى و بدون هيچ گونه دلهره و ترديد اظهار نظر نمايند حرف خود را بزنند و به نقد و بررسى آراء بپردازند و براى اين مقصود از هيچ كوششى دريغ نورزيده اند. بنابراين شناخت و آگاهى نسبت به اين سيره علاوه براينكه اسوه اى است شايسته براى عمل سند زنده و گويائى است بر حقانيت ادعاى اسلام در زمينه سالم سازى محيط انديشه وافكار در جامعه .البته بيان همه اين نمونه ها از حوصله يك يا چند مقاله خارج است لذا ناگزيريم كه فقط به برخى از آنهااشاره كنيم:شيوه برخوردپيامبر(ص) رسول گرامى اسلام در محيطى دعوت خويش را آغاز مى كند كه جامعه درامواج گوناگونى از جهالت و بت پرستى واديان تحريف شده غوطه ور بوداز سوئى اعراب جاهلى چنان به بت پرستى سرگرم بودند كه هيچ گونه تغمه مخالف را تحمل نمى كردند واز سوى ديگر مبلغين سرسخت يهود و نصارى سعى در گسترش مذهب خويش در ميان اعراب داشتند.در چنين قضائى آن حضرت توانست انسانهاى بى شمارى را جذب تعاليم حيات بخش اسلام نمايد واين همه براثر برخورد شايسته آن حضرت بويژه در مباحثات و مناظرات اعتقادى بااقشار مختلف جامعه آن روز بود. با علماء يهود و نصارى ساعتها به بحث و مناظره مى نشست و با سعه صدر كامل به سخنان آنان گوش مى داد و بااستفاده از مطالب و باورهاى آنان بر حقانيت رسالت خويش به اقامه برهان واستدلال مى پرداخت از سوى ديگر همانند طبيبى دلسوز به سراغ شرك و بت پرستى مى رفت و به حرفهاى مشركان گوش فرا داده و براى آنان سفاهت بت پرستى و شرك را بر ملا مى ساخت . و دراين مجالس رنج كنايه ها و برخوردهاى ناپسند مخالفين را به جان مى خريد چون اكثر مخالفتها برخاسته از جهالت و نادانى بود واميداصلاحشان مى رفت زبان به شكايت نمى گوشد بلكه مى فرمود: [اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون] بعوان نمونه برخورد آن حضرت با روساى مشركين قريش را دراينجا مى آوريم .پيامبراسلام(ص) در جمع ياران خود در كنار كعبه نشسته بود و آيات الهى را براى آنان تلاوت مى كرد. دراين هنگام جماعتى از كفار قريش مانند:ابوجهل عاص بن وائل ابوالخترى و ... تقسيم گرفتند با پيامبر محاجه كنند تا بدين وسيله شخصيت پيامبر را در بين ياران درهم بشكنند و منزلت آن حضرت را پايين آورند. براى اجراى اين هدف نزد پيامبر آمدند. سخنگوى اين گروه در يك برخورد تند از حقانيت رسالت آن حضرت سوال مى كند و مطالب مغالطه انگيز را مطرح مى كند. اما پيامبر(ص) با متانت و آرامى به سخنان وى گوش مى دهد و هرگاه سخن او تمام مى شود پيامبر با شيوه اى نرم و لين مى فرمايد: [ يا عبدالله مطلب ديگرى هم دارى ؟]اين جريان تكرار مى شود تااينكه آن شخص اعتراف مى كند كه ديگر چيزى براى گفتن ندارد. پس از آن پيامبر(ص) سوالات او را با منطق واستدلال پاسخ مى دهد. بدون اينكه در مقابل مطلب باطل او تندى و خشونت نشان دهد و يااظهار ناراحتى نمايد. 1 سيره ائمه(ع) ائمه (ع) بااينكه از جانب مخالفين و وعاظ السلاطين حكومتها به كفر و شرك و رافضى بودن متهم مى شدند لكن همواره با روحى بلند و با ديدى هدايتگر و شيوه اى بدور از هر آميزه ناپسند با آنان رفتار مى كردند بگونه اى كه نه تنهااز روياروئى با آنان اظهار كراهت نمى كردند بلكه با آغوش بازاز آنان استقبال مى كردند و به بحث و گفتگو مى پرداختند و هيچ گاه در مباحثات و مناظرات مهاراحساسات را رها نكرده و منطق واستدلال را از دست نمى دادند. واز آنجمله مى توان به دو نمونه ذيل اشارات داشت :1- برخورد على (ع) با خوراج : از زمانى كه خوارج بعنوان يك گروه ج فكر وافراطى از حكومت على (ع) كناره گرفتند و صحراى [حرورا] كه در نزديكى كوفه بود مركزاجتماع خود قرار دادند تا زمانى كه نبرد نهروان آغاز شد واجتماع بزرگ آنان از بين رفت بين على (ع) و خوارج برخوردهاى زيادى بصورت گفتگوهاى پراكنده و يا بصورت اجتماعات بوجود آمد. بااينكه خوارج دراين بحثها و گفتگوها على(ع) را متهم به شرك و كفر مى كردند ولى آن حضرت با سعه صدر و ديد وسيع اسلامى با آنان برخورد مى كرد و منطق واستدلال را وسيله پاسخگوئى به اتهامات و ناسزاهاى آنان قرار مى داد.از جمله در مقابل شعار [لاحكم الالله] كه چماقى شده بود براى تكفير على(ع) و پيروانش حضرت با كمال متانت و آرامى همراه با برهان واستدلال به پاسخ مى پردازد و مى فرمايد:اين شعار سخن حقى است ولى در گفتن آن هدف باطلى دارندالبته حكم به معناى قانون گذارى ويژه خداونداست ولى اينان حكم را به معناى فرمانروائى تفسير مى كنند و مى گويند: [غيراز خدا فرمانروائى وجود نداردلا] در صورتيكه مردم خود را بفرمانروائى از بشر محتاج مى دانند. حال گاه آن فرمانروا نيكوكار است گاه بدكار تا در پرتو حكومت او مومن كارهاى شايسته خود راانجام دهد و بى دين و كافر از زندگى خود بهره مند گردد] 2 .در سايه همين روياروئى هاى مستدل و منطقى آن حضرت بود كه در آغاز جنگ نهروان يك گروه هشت هزار نفرى از لشكر دوازده هزار نفرى خوارج از عقيده انحرافى خود برگشتند و به لشكر على (ع) پيوستند. و اين سيره هميشگى على(ع) در برخورد با مخالفين خوداست چنانكه پيش ازاين اصحاب جمل و شورشيان بصره در برخورد با سپاهيان معاويه نيزاين چنين رفتار كرده است . قبل از آن كه به اقدام نظامى متوسل شود از زبان منطق واستدلال واتمام حجت استفاده مى كند. زيرا كه اواهميت و توجه اسلام را به هدايت انسانها بيش از همه مى داند و خود آن حضرت از پيامبر(ص) چنين روايت مى كند كه فرمود:يا على لاتقاتلن احدا حتى تدعوه الى الاسلام وايم الله لان يهدى الله عزوجل على يدك رجلا خير خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت و لك و لاوه يا على. 3 .يا على با هيچ كس پيكار نكن مگراينكه نخست او را به اسلام فراخوانى سوگند به خداى اگر خداوند بدست تو مردى را هدايت كند برتراست از آنچه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند.2- على و مرد يهودى : على (ع) فرمود:(ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى ...) ) اى مردم پيش از آنكه از ميان شما بروم هر چه مى خواهيداز من سوال كنيد تا به شما پاسخ گويم) .مردى از يهوديان زبان به جسارت گشود.اصحاب امام خشمگين شدند و به مقابله برخاستند حضرت ممانعت كردند و فرمودند:دعوه ولاتعجلوه فان العجل والطيش لايقوم به حجج ولاباعجال اسائل تظهر براهين الله تعالى 4 .او را رها كنيد و در مورد وى تعجيل نكنيد. با فشار و زور و بدون منطق و دليل حجت هاى الهى را نمى توان ثابت كرد.او به من جسارت كرد بگذاريد سئوالات خود را مطرح كند.مرد يهودى پس از طرح سوالات و دريافت پاسخ آنها زبان به مدح و ستايش آن حضرت مى گشايد و تسليم منطق على[ ع] مى گردد.اگراين برخورد سازنده نبود و على[ ع] اصحاب را در مجازات وى منع نمى كرد تندى و خشنونت جايگزين برخورداستدلالى و منطقى مى شد و سنت سيئه اى را گسترش مى داد كه بجاى تفاهم واستدلال و توجه به سخنان منتقدان هرگونه مخالفت فكرى با تندى و خشونت پاسخ داده شود. ولى آن حضرت با اين گونه برخورد سيره حسنه اى را استحكام داد كه بايد سرمشق همه مسلمانان بويژه اهل تحقيق و تدريس و تبليغ قرار گيرد شيوه برخوردائمه با ملحدان ائمه[ع] با پيروان مسلكها وانديشه هاى مختلف بسيار محترمانه و بدورا هرگونه طرد و لعن و ... برخورد مى كردندََ و در نزديك كردن آنها به سوى خود تلاش مى ورزيدند به همين جهت در مجالسى كه براى مناظره و بحث پيرامون مسائل اعتقادى تشكيل مى شد شركت مى كردند و با آنان به بحث و گفتگو مى نشستند واصحاب خود را به شركت دراين مجالس تشويق و ترغيب مى كردند.اين نشستها بارها تجديد و تكرار مى شد و صاحبان افكار وانديشه هاى الحادى و مادى در فضائى آكنده از صفا و صميميت كفرآميزترين افكار و عقائد را بيان مى كردند و پاسخ مى شنيدند و آن چنان اين برخورد با لطف و مهربانى بود كه در مناظره با خداشناس و ملحد مصرى امام صادق(ع) مى فرمايد : [اى برادر مصرى] 5و به ابن ابى العوجاء زنديق مى گويد: [اى عبدالكريم بن ابى العوجاء] 6 كه خطاب با نام و نشان و با كمال احترام است نه اهانت به مقدسات و معبود و طريقه و مكتب آنان .اين سيره عملى ائمه است كه حتى با بت پرستان و ملحدان با كلمات زنده برخورد نمى كنند براثر همين فضاى سالم فكرى و عقيدتى بود كه ملحدان و زنديقان بدون هيچ گونه ممانعت و مزاحمتى در مسجدالنبى[ ص] جمع مى شدند و به طرح مباحث الحادى و كفرآميز خود مى پرداختند.نمونه اين جو سالم و برخوردالگو گونه ائمه(ع) رااز زبان يكى از ملحدان مى شنويم :ابن ابى العوجاء با رفقاى مادى مسلكش در مسجد پيامبر نشسته بودندََ و درباره شخصيت پيامبر(ص) وانكار صانع عالم سخن مى گفتند. مفضل هم كه يكى از ياران صديق امام صادق(ع) است در گوشه اى نشسته بود و به سخنان آنان گوش مى داد. وقتى سخنان كفرآميز آنان را شنيد بر آشفت و فرياد زد: [كه اى دشمنان خدا خالق و مدبر راانكار مى كنيد؟]! ابن ابى العوجاء كه مفضل را نمى شناخت گفت:[از كدام گروهى ؟ اگر از اهل كلامى بيا به بحث بنشينيم واگراز ياران جعفر بن محمدى كه او با ما اين گونه سخن نمى گويند. گاهى حرفهاى بالاتر و تندتر و كفرآميزترازاينها را كه شنيدى در محضر وى مى گوييم ولى او با كمال بردبارى و متانت حرفهاى ما را مى شنود و صبر مى كند آنچه درانديشه داريم بگوييم تا جائى كه كلمه اى باقى نماند و در مدتى كه ما سخن مى گوييم چنان با دقت و حوصله دلائل ما را گوش مى دهد كه ما گمان مى كنيم تسليم عقيده ما شده است . سپس شروع مى كند به جواب دادن با ملايمت و با مهربانى و با جملاتى كوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما مى بندد كه قدرت فرار را از ما لب مى كند. تواگراز ياران او هستى بسان او با ما سخن بگو] 7 .در برابراين برخورد صحيح و منطق قوى بود كه ماديين سرسخت آن زمان اظهار عجز و ناتوانى مى كردند و خاضعانه سرتسليم فرود مى آوردند و يا لااقل حاضر مى شدند به سخنانى كه نفى باورهاى آنان را در پى داشت گوش فرا دهند.ابن ابى العوجاء نسبت به امام صادق[ ع] مى گويد: [او را ملكى ديدم كه هرگاه بخواهد متجسم و متجسد مى شود. ] ائمه و فرق اسلامى در زمان غالب امامان فضاى حاكم بر تفكر بسيار ناپسند بود.از سوى قدرتهاى مسلط اتهاماتى جعل مى شد تا جائى كه برخى از فرق اسلامى تحت تاثير قرار مى گرفتند وائمه و پيروان آنها را مورد طعن و لعن و تكفير قرار مى دادند. ولى در عين حال برخوردائمه(ع) و پيروان راستين آنها با ساير فرق اسلامى اغماض گونه والفت انگيز بود و حتى از عكس العمل والفت انگيز بود و حتى از عكس العمل افراطى برخى از شيعيان در برابر مخالفين جلوگيرى مى كردند و در بعضى از مواقع عملا نشان مى دادند كه برخورد با سيار فرق و مذاهب چگونه بايد باشدلا عذافير صيرفيمى گويد من با حكم عقيبه كه از روساى زبديه از فرقه بتريه بود نزدامام باقر(ع) بوديم . حضرت به وى كاملااحترام مى كرد. در همين مجلس با آن حضرت در مساله اى بناى مشاجره را گذاشت و حضرت بدون آن كه نسبت به وى تندى كند به فرزندش فرمود: [كتاب على (ع) را بياور] آن گاه مطلب رااز كتاب على(ع) كه او نيز بدان اعتراف داشت به وى نشان داد. 9 و يكى ازافتخارات مالك بن انس كه بعدا رئيس فرقه مالكى شد اين است كه مى گويد:وقتى كه به حضور جعفر بن محمد مى رسيدم به من احترام مى گذاشت خيلى خرسند مى شدم ََ و خدا را شكر مى كردم كه او به من محبت دارد. 10 اين رفتار بسيار نيكو و سالم امام صادق(ع) بود كه افراد بسيارى از فرقه هاى مختلف اسلامى را جذب آن حضرت كرده بود. تا جائى كه در مجلس درس آن حضرت حاضر مى شدند از خرمن پرفيض آن حضرت خوشه ها مى چيدند و در نتيجه فكر وانديشه امام صادق(ع) همه جا منتشر مى شد نجاشى از حسن بن على و شاء كوفى نقل مى كند:[ انى ادركت فى هذاالمسجد سبع ماه شيخ كل يقول حدثنى جعفر بن محمد]... 11 من هفتصد عالم را در مسجد كوفه ملاقات كردم كه همه از جعفر بن محمد حديث نقل مى كردند.و نيز وقتى كه در تاريخ زندگانى اصحاب آن حضرت مى نگريم عده زيادى از اصحاب و راويان احاديث او را غير شيعه واز ساير فرق اسلامى مى يابيم . 12 ائمه وتندروان بسيارى از اشخاص بخاطر شدت تعصب و تعبدى كه نسبت به دين و مسائل اسلامى دارند دچار خودبينى و خودمحورى مى گردند و احيانا افرادى را كه كمترين لغزشى از دين پيدا مى كنند تكفير كرده و مستحق شديدترين مجازات مى دانند. اين برخورد غيراصولى تازگى ندارد و در عصرائمه برخى از مسلمانان ازاين روش ناپسنداستفاده مى كردند ولى ائمه[ع] با هشدارها وانذارها مانع ازاين گونه برخوردها بودند. هشام بن البريد مى گويد: [ من و محمدبن مسلم وابوالخطاب در كنار هم نشسته بوديم كه ابوالخطاب پرسيد : [عقيده شما درباره كسى كه امرامامت را نشناسد چيست ؟] من گفتم : كافراست .ابوالخطاب گفت: [ تا حجت براو تمام نشده باشد كافر نيست]. محمدبن مسلم گفت: [ اگرامام را نشناسد و جحود وانكار هم نداشته باشد كافر نيست]. به اين صورت سه عقيده متضاد داشتيم . زمان حج كه فرا رسيد در مكه خدمت امام صادق(ع) رسيده جريان مباحثه و گفتگو را به عرض آن حضرت رسانديم و نظرامام را جويا شديم . سپس امام سئوالاتى كردند تا بدينجا كه فرمودند : [كسانى كه كعبه را طواف مى كنند و به توحيد و نبوت اقرار دارند آيااينان مانند شماامام رامى شناسند؟ گفتم نه فرمودند: عقيده شما درباره اينها چيست ؟ گفتم : به عقيده من هر كه امام را نشناسد كافراست . امام فرمودند: سبحان الله اين عقيده خوارج است . سپس امام فرمودند: تمايل داريد كه حقيقت را بگويم ؟ هشام مى دانست قضاوت امام[ع] بر ضد عقيده اوست گفت نه حضرت برآشفتند و فرمودند بسيار بداست براى شما كه چيزى را كه از ما نشنيده اند از پيش خود بگوئيد]. 13 و نظير اين برخورد راامام باقر[ ع] با زراره داشته اند. 14 سيره علماء علماء و دانشمندان متعهد و بيدار همواره بهترين ادامه دهندگان و مدافعان ازاين سيره علمى اسلام بوده اندََ و هيچ گاه اجازه نمى دادند كه در جامعه و بويژه محيط تحقيق و تعليم به اغراض واتهامات و افتراها مسموم گردد.افكار و نظريات مختلف در مسائل اسلامى طرح مى شد بدوراز هرگونه جنجال و هياهو مورد نقد و بررسى قرار مى گرفت و سيره براين نبوده است كه كسى را بخاطر داشتن افكارواستنباطات نسبت به مساله اى از مسائل اسلام گر چه منفرد باشد مورد طرد و لعن قرار دهند و در جامعه منزوى سازند. حتى اگراين نظريه خلاف منفرد و برخلاف مشهور هم باشد در مسائل اعتقادى چنان كه در رابطه با قيام اباعبدالله الحسين(ع) سيدمرتضى معتقداست كه امام براى حكومت قيام كردند 15 و مرحوم طبرسى مى گويد: [امام حسين[ع] نمى دانست كه كشته مى شود]. و همين سخن را علامه حلى دررابطه با شهادت على(ع) دارد او مى گويد: [امام نمى دانست به شهادت مى رسد و گرنه به مسجد نمى رفت]. يا نسبت به اينكه آيا پيامبر[ص] سهو مى كند يا خير؟ مرحوم صدوق براين عقيده است كه سهو مى كند و كتابى دراين باره بنام[ سهوالنبى] نوشته است . نظيراين موارد در كتب علمى فراوان ديده مى شود.اين گونه نظريات ابراز مى شد و مورد نقد و بررسى قرار مى گرفت بدون اين كه كسى آنان را مورد لعن و تكفير و تفسيق قرار دهد. همان مطالبى كه اگر در عصر ماارائه مى شد شايد گوينده و نويسنده آن را بعضى مومنين مهدورالدم مى دانستند واو را طرد و لعن مى كردند همانگونه كه بعضى از نمونه هاى آن را شاهد بوديم . به شهادت تاريخ اين روحيه نشات گرفته از تعاليم اسلام در حوزه هاى علمى و مراكز تحقيق و تدريس فقهاء بنام شيعه بيش از همه جا حاكم بوده و گامهاى بسيار بلندى دراين زمينه برداشته اند.اگر هم گهگاهى دست اجانب از آستين عوام فريبان و مزدوران بيگانه بيرون آمده و جو تهمت وافتراء را رايج كرده و حكومتهاى موجود شيعه را رافضى و كافر و مشرك خوانده اند و جان و مال آنان را مباح دانسته و آثار آنان رااز بين مى برده اند. ولى در عين حال عالمان بيدار و آگاه شيعه تحت تاثيراين جو كاذب قرار نگرفته و آن سعه صدراسلامى را بويژه در برخورد باافكار و آراء و نظريات غيرشيعه و در محيط تحقيق از دست ندادند. سير اجمالى در آثار فقهى تفسيرى حديثى كلامى و ساير علوم اسلامى بيانگراين حقيقت است كه چگونه نظريات علماء و دانشمندان اسلام از فرق مختلف مورد بحث و بررسى قرار مى گرفته واگر مورد پذيرش نبوده به گونه اى شايسته نقد مى شده است . واز آنجمله مى توان در موضوعات ذيل پاره اى ازاين نمونه ها را يادآور شد:الف: فقه تدريس فقه مذاهب در حوزه هاى علميه و تاليف كتب فقهى جامع از آثار همين سيره است . شيخ طوسى كه از بزرگترين دانشمندان شيعه است و او را شيخ الطائفه ناميده اند. در حوزه درس به تطبيق و مقايسه آراء و نظريات فقهاءاز مذاهب گوناگون مى پردازد كه ثمره آن مباحث و تحقيقات كتاب معروف (الخلاف) است . علامه حلى نيز آثارى در همين زمينه مانند:[ تذكره الفقهاء] و[ منتهى المطالب] از خود به يادگار گذاشته است .ايشان در حوزه درس خود كه از فرق گوناگون شركت مى كرده اند آراء و نظريات علماء ديگر مذاهب را مورد بررسى و مقايسه قرار مى داده اند. همچنين مرحوم علامه بحرالعلوم در مكه فقه مذاهب رابعه - مالكى شافعى حنفى و حنبلى - را تدريس مى كرده است . 17 شهيد ثانى در بعلبك فقه را با توجه به نظريات مذاهب پنجگانه - شيعه مالكى حنفى ضافعى و حنبلى - درس مى گفته اند. 18 مساله شاگرد واستادى در بين علماء مذاهب مرسوم بوده است .از اين روازاساتيد شيخ طوسى از علماءاهل سنت افرادى را چون ابوالحسن سوارمغربى ابوعلى شاذان ابومنصور سكرى ابوالقاسم تنوخى و .... را مشاهده مى كنيم . 19 همچنين ساير علماء چون سيدمرتضى علامه حلى شهيدثانى و ... مطالبى رااز علمااهل سنت فرا گرفته اند.اين روحيه تفاهم همواره وجود داشته است .ب :اعتقادات مذهبى آنگاه كه مباحث اختلافى در عقائد مطرح مى شود با وجود حساسيت آن باز روحيه تفاهم و تحملل عقيده مخالف در محافل علمى بخوبى نمايان است .آراء و نظريات در مجيطى سالم و بدوراز تكفير و تفسيقها مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد كه نمونه اى ازاين برخورد صحيح را در آثار فلسفى و كلامى مى توان ديداز جمله: [ منظومه سبزوارى] و[ تجريد] خواجه نصرالدين طوسى كه بر تجريد خواجه بيش از سيصد شرح و تعليق نوشته اند بخش مهمى ازاين شرحها و حاشيه ها مربوط به علماءاهل سنت است .از جمهل شرح تجريد قوشجى و حاشيه تجريداز محقق جرجانى و ... حتى مساله امامت كه مهمترين مساله اختلافى بين دو طائفه شيعه و سنى مى باشد و بارها دشمنان اسلام اين مساله را زمينه براى تحريك احساسات طرفين قرار داده اند واز آن سوءاستفاده ها كرده اند لكن همين موضوع را تربيت يافتگان تعاليم اسلام بگونه اى مستدل و منطقى بيان مى كنند كه نه تنها موجب اختلاف و رنجش برادران اهل سنت نمى شود بلكه زمينه هاى وحدت و همبستگى والفت را فراهم مى كند. كتاب شريف [الغدير] از جمله اين آثاراست علامه امينى در پاسخ كسانى كه مى گفتند: [الغدير] باعث تفرقه مسلمانان مى شود مى گويد: خيراين كتاب از موجبات الفت و تفاهم و وحدت بين مسلمانان است آنگاه اعترافات دانشمندان غيرشيعى را دراين باره شاهد مى آورد.از جمله : [ از قول محمد عبدالغنى نقل مى كند كه مى گويد:خداوند مسالت مى كنم كه بركه آب زلال شما را سبب صلح و صفا ميان برادران شيعه و 20سنى قرار دهد كه دست به دست هم دهيم و بناءامت اسلامى را بسازيم] و نيزاز قول دكتر عبدالرحمان كيالى حلبى نقل مى كند كه مى گويد: [كتاب[ الغدير] و محتويات غنى آن چيزى است كه سزاواراست هر مسلمانى از آن آگاهى يابد. تا دنسته شود چگونه موردخان كوتاهى كرده اند و حقيقت كاست ما به اين وسيله بايد گذشته را جبران كنيم و با كوشش در راه اتحاد مسلمانان به اجر و ثواب نائل گرديم] 21 از جمله آثار ارزنده كه بيانگر حقيقت روح تعاليم اسلام و نشان دهنده اسوه حسنه اى براى رهروان راه است اثر گرانبهاى[ المراجعات] است كه نمونه عينى برخورداسلامى دو دانشمند و عالم مسلمان در يك مساله اختلاقى در عقائد را به نمايش جهانيان مى گذارد اثرى كه روح تفاهم و وحدت و همبستگى و تواضع را در آن بخوبى احساس مى كنيم . شيخ سليم دراولين نامه اش خطاب به مرحوم سيدشرف الدين چنين مى نويسد [درود و رحمت و بركت خدا بر علامه شريف سيدعبدالحسين شرف الدين موسوى در گذشته حقايق شيعه را درك نكرده ام زيرا با آنان هم صحبت نشده بودم . بسيار مايل بودم كه با بزرگان شيعه به صحبت بپردازم و با عوام شيعيان نيز صحبت كنم ..اكنون كه خدا توفيق عنايت كرده ك هبه ساحل درياى علم شما دست يابم و تشنگى خود را بزدايم اميدوارم خداى مهربان با آب خوشگوار علم شما مرا سيرآب كند].و سيدشرف الدين چنين پاسخ مى دهد:درود و رحمت و بركت خدا بر مولاى ما شيخ الاسلام مرا به نامه مهرانگيز خود آنقدر مورد لطف قرار داديد كه زبان از سپاسگزارى آن عاجزاست و نمى توانم قسمتى از وظايف خود را در تمام عمرانجام دهم . آرزوهاى خود را پيش من يافته ايد و توجه به من كرده ايد درصورتى كه خود قبله گاه اميدواران و پناه بيچارگان هستيد. من از سوريه بر پشت اسب آرزو نشستم و به منظور ديدار شما آمده ام و در پناه شما بار سفر به زمين افكندم تا از علم شمااستفاده كنم22 از آنجا كه مقصود ما دراين مقاله فقط ارائه برخى از نموه هاى عينى و عملى نشات گرفته از روح تعاليم اسلام است به همين مقدار اكتفا مى كنيم و در خاتمه توجه خوانندگان عزيز را به پاسخ از يك شبهه جلب مى كنيم :دفع شبهه برخى براين نظرند كه استفاده از حربه تهام و تكفير در صورتى كه برخاسته از هوى و هوس و جاه طلبى باشد درست نيست اما براى دفاع از حق از هر وسيله اى هر چند نامشروع از جمله : تكفير و تفسيق مى توان استفاده كرد.اين افراد مى گويند:اگر هدف خدائى بود ديگر وسيله فرق نمى كند كه چه باشد هنگامى كه راهى نزديكتر و سهل تر براى دفاع از حق و هدايت ديگران و سهل تر براى دفاع از حق و هدايت ديگران وجود دارد چه لزومى دارد كه مااز راههاى پر زحمت و مشكل كه با رنج و مشقت ما را به هدف مى رساند استفاده كنيم و به بيان ديگر وقتى با تكفير و تفسيق به مقابله با يك فكرانحرافى و خلاف حق پرداخت و بطلان آن را براى همگان اعلام كرد چرا وقت خويش را به اقامه برهان واستدلال تلف كنيم ؟ و براى مشروعيت كار خويش به روايات مبارزه با بدعت از جمله روايت پيامبراسلام استدلال مى كنند :قال رسول الله[ ص] اذارايتم اهلل ع الريب والبدع من بعدى فاظهرواالبرائه منهم واكثروا من سبهم والقول ه فيهم والوقيعه و باهتوهم كيلا يطمعوا فى الفساد فى الاسلام و يحذرهم الناس ولايتعلمون من بدعهم يكتب الله لكم بذالك الحسنات ويرفع لكم به الدرجات فى الاخره 23 هرگاه پس از من بدعت گزاران را ديديد بيزارى خويش رااز آنان آشكار كنيد و بسيار به آنان ناسزا گوئيد. و با آنان به دليل و برهان روبرو شويد تا نتوانند در دلهاى مردم ايجاد شبهه كرده و در فاسد كردن اسلام به طمع نيفتند و در نتيجه مردم از آنان دورى كنند و بدعتهاى آنان را ياد نگيرند خداوند در برابراين كار براى شما حسنات بنويسد. و درجات شما را در آخرت بالا ببرد .اينان ازاين روايت چنين استفاده كرده اند كه براى مبارزه بااهل بدعت دروغ گفتن جايزاست و هر نسبتى را كه خواستيد مى توانيد به آنها بدهيد و هر دروغى كه خواستيد به آنها ببنديد. يعنى براى كوبيدن بدعت كه هدف مقدسى است از هر وسيله اى مى توانيداستفاده كنيد. علاوه بر آن مى گويند: آياتى كه در رابطه جهاد و قتال با كفار و مشركين وارد شده است دلالت دارند كه براى گسترش اسلام و دفاع از آن مى توان حتى از سلاح زور كه بالاتراز تكفير و تفسيق است استفاده كرد.پاسخ شبهه :
اين تفكر[ كه اگر هدفى مقدس باشد براى ترويج و دفاع از آن هر وسيله اى گر چه نامشروع مى توان استفاده كرد]از نظراسلام مردوداست و با روح تعاليم اسلام سازگار نيست . كافى است همين اندازه بدانيم اين همان اصطلاح متجددين است كه مى گويند[ هدف وسيله را توجيه مى كند] و شيوه تفكرى است كه از گذشته هاى دور در ميان برخى از دوستان نادان رايج بوده و پيروانى نيز داشته است هم چنانكه كراميه 24 با همين باور دست به جعل حديث مى زدند. به همين جهت در بين مسلمانان مطرود گشتند. آنان معتقد بودند كه دستورات اسلامى نبايد متروك واقع شود و براى اين هدف مقدس احاديثى جعل كردند تا مردم را به انجام وظائف و دستورات اسلامى ترغيب و تشويق نمايند.ابى ابن كعب از جمله اين افراداست . وى براى اينه مردم را به خواندن قرآن تشويق نمايد براى هر سوره اى از قرآن ثوابى از قول پيامبر[ص] نقل مى كند. وقتى ازاو سوال مى كنند چطور شده اين حديث را فقط تواز پيامبر نقل مى كنى ؟ در پاسخ مى گويد:من اين حديث را براى رضاى خدا جعل كرده ام . چون ديدم مردم در مجالس وقت خود را به نقل قضايا وافسانه هاى جاهليت صرف مى كنند براى ترك كارهاى لغو و بيهوده و وادار كردن آنان به تلاوت قرآن اين حديث را جعل كردم و به پيامبر نسبت دادم 25 .اين گونه تفكرها نه تنها با روح تعاليم اسلامى مخالف است بلكه ضربه اى محكم بر پيكره اسلام مى باشد گر چه به نام دفاع ازاسلام انجام گيرد.استاد شهيد مرتضى مطهرى دراين زمينه چنين مى گويند: يكى از راههائى كه به دين از جنبه هاى مختلف ضربه زده رعايت نكردن اين اصل است كه ما همانطور كه بايد هدفمان مقدس باشد وسايلى كه براى اين هدف استخدام مى كنيم نيز بايد مقدس باشد. دروغ نبايد بگوئيم تهمت نبايد بزنيم نه فقط براى خودمان كه به نفع دنى هم نبايد چنين كنيم . چون اين كارها بى دينى است واين كارها را به نفع دين 26كردن به نفع دين بى دينى كردن است پاسخ به احاديث بدعت اما استدلال به احاديث بدعت كه مهمترين دليل آنان است از چند جهت مورد اشكال است :1-همانگونه كه از عنوان اين روايات پيداست مورداين روايات مبارزه با بدعت بدعت گزاران است . يعنى كسانى كه خود گمراه و در پى گمراهى مردمند آگاهانه واز روى غرض به اسلام و فرهنگ اسلامى ضربه وارد مى كنند.اينان مسائلى را كه جزء دين نيست به نام دين ارائه مى دهند. و يا برخى از مسائل اسلامى را از پيكراسلام جدا مى سازند.مسلم است كه بايد در برابراين اين اغواگران ايستاد و آنان را در جامعه منزوى كرد[ فاظهرواالبرائه منهم] و بايد چهره واقعى آنان را براى مردم افشاء كرد. لكن همه اينها نسبت به بدعت گزاران در دين است .ازاين روايات مشروعيت استفاده از سلاح تكفير و تفسيق و اتهام براى كوبيدن هر فكر و نظر مخالفى فهميده نمى شود.2- علاوه براينكه مورد روايت خاص است بايد توجه داشت كه اهل بدعت را هم نمى توان به آن چه در آنان نيست نسبت داد و هر پيرايه اى را برآنان بست . واگر روايت مى گويد: [واكثروا من سبهم والقول فيهم والوقيعه] مقصوداحترامى است كه اسلام براى مومن قائل است لا مانند: حفظ اسرار احترام به شخصيت او عيب پوشى حرمت غيبت و ... كه انسان بدعت گزار از چنين حقوقى برخوردار نيست . شهيدثانى در معناى جمله فوق مى گويد : [ويصح مواجهتهم بمايكون نسبته اليهم حقا لابالكذب]. 27 مقابله و مواجهه با آنان به آنچه در آنها هست باشد نه اينكه به آنها نسبت دروغ داده شود. .3 -مبارزه اصولى واساسى بااهل بدعت از راه منطق واستدلال و تبيين مواضع فكرى آنان است واگر ناسزا گفتن - به همان معنى كه ذكر شد اجازه داده شده نبايد به عنوان راه حل اساسى براى مبارزه با بدعت تلقى گردد. بلكه اين گونه برخورد بيشتر جنبه هشدار و زنگ خطرى است براى عموم مردم كه از آنان بر حذر باشند[ ويحذرهم الناس] و راه حل اساسى مقابله به آنان برهان واستدلال است . به همين جهت است كه مسووليت اصلى مبارزه بااهل بدعت به عهده عالمان دين گذاشته شده و گرنه ناسزا گفتن غيبت كردن و ...از ديگران هم ساخته است ازاين رو در روايت مورداستدلال جمله[ و باهتوهم] آمده است معناى آن مبهوت و محكوم كردن است . چنان كه اين واژه در داستان محاجه حضرت ابراهيم با نمرود به همين معنى آمده است . وقتى نمرود در مقابل منطق حضرت ابراهيم بزانو در مى آيد قرآن مى گويد : [فبهت الذى كفر] 28 بنابراين روايت مى خواهد بگويد پس از آنكه آنان راافشاء كرديد با دليل منطق روشن چنان با آنان مقابله كنيد كه دست ازاعمال زشت خود بردارند و يا حداقل مردم بفهمند كه اينان اهل بدعتند و دروغ مى گويند. گر چه [باهتوهم] به معناى بهتان هم احتمال داده شده است امااين معنى با روح اسلام كه دين منطق واستدلال است سازگار نيست . لذا علامه مجلسى در ذيل اين روايت پس از آنكه هر دواحتمال را ذكر مى كند احتمال اول را ترجيح مى دهد و چنين مى گويد :[ الظاهران المراد بالمباهته الزامهم بالحجج القاطعه وجعلهم متحيرين لايحيرون و جوابا كما قال تعالى فبهت الذى كفر و يحتمل ان يكون من البهتان للمصلحه فان كثيرا من المساوى بعدهااكثرالناس محاسن خصوصا العقائد الباطلعه والاول اظهر]. 29 مقصوداز مباهته آن است كه بدعت گزاران را باادله و براهين محكم آن چنان متحير و مبهوت ساخته كه پاسخى نداشته باشند. همانگونه كه خداوند متعال در قرآن مى گويد: [فبهت الذى كفر] واحتمال هم دارد كه مقصود بهتان باشد چون بيشتر مردم قدرت تشخيص خوبيها واز بديها را ندارند بويژه نسبت به عقائد باطله مصلحت اقتضاء مى كند كه بهتان جايز باشد ولى احتمال اول ظاهرتر به نظر مى رسد.استاد شهيد مرتضى مطهرى نيز همين احتمال را تقويت كرده است . 30 سيره و عمل ائمه چنين بوده است . كه درمقابل بدعت گزاران و منحرفين اعتقادى عصر خودشان مانند: مجبره مفوضه مجسمه و غلاه تنها وسيله دفاعشان افشاى چهره آنان نبوده بلكه با بيانات مستدل و محكم بطلان افكار وانديشه هاى آنان رانيز نمايانده اند و همچنين علماء وقتى كه با فرقه هاى بدعت گزار و منحرفى همچون : بابيها بهائيها قاديانيها و ... مواجه مى شوند همانگونه كه چهره آنان راافشاء مى كنند به نوشتن كتابهاى علمى و سخنرانيهاى مستدل نيز مى پردازند.4- نكته مهمى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه چه كسى بايد بااهل بدعت به مبارزه برخيزد؟ آيااين يك وظيفه همگانى است ؟ هر شخصى مى تواند بعنوان مبارزه با بدعت وارد ميدان شود؟ يا خير شرايطى دارد و واجدين شرايط مى توانند به مبارزه با بدعت بپردازند طبيعى است كه واجدين شرايط بايد به اين مهم بپردازند كسانى كه بدعت شناس واز هوى و هوس بدور باشند تا در مرحله عمل حد و مرزها و آبروى افراد جامعه محفوظ بماند و بى دليل مسلمانى لكه دار نشود به همين جهت پيامبراسلام(ص) اين وظيفه مهم و حياتى را بر عهده علماء و دانشمندان امت اسلامى گذاشته است .اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهرالعالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنه الله. 31 وقتى كه در ميان امت من بدعتها پديدار گشت بر عالم است كه علم خويش را آشكار كند و هر كس اين وظيفه راانجام ندهد لعنت خدا براوباد.روشن است كه چرااين امر مهم بر دوش عالمان گذاشته شده است زيرااين عالمان دين هستند كه مى توانند بطلان مواضع فكرى بدعت گزاران را براى همگان روشن سازند تا مردم بوسيله سخنان آنان در گمراهى و ضلالت نيفتند واز سوى ديگر سوءاستفاده ازاين دستور مهم اسلامى را منع مى كند تا هركسى نتواند به آسانى شخصى ديگرى را متهم به بدعت گزارى كند.كوتاه سخن اينكه اين روايت وامثال آن مربوط به بدعت گزاران در دين است و مشروعيت استفاده از سلاح تكفير تفسيق واتهام در مقابله با مخالفين ازاين سرى روايات استنباط نمى شود.اسلام بااينكه مسلمانان را مامور به بايكوت و عدم مصاحبت 32 و ديد و بازديد 33 بدعت گزاران مى كند ولى مسووليت اصلى مبارزه را بر دوش عالمان دين گذاشته است كه با سلاح استدلال و منطق دربرابر بدعت گزاران بايستند و بى پايه گى ادعاهايشان را برهمگان روشن سازند پاسخ دليل دوم امااينكه مى گويند:[ اسلام براى دفاع از حق و ترويج آن اجازه جهاد واستفاده از زور و قدرت را داده است . بدون ترديد در صورت كارآيى حربه تكفير در دفاع از حق آن را نيز مشروع و مورد قبول قرار مى دهد].اين سخن بسيار بى پايه و بى اساس است . زيرا دين مقدس اسلام به هيچ وجه اكراه واجبار و سلاح زور را در راه تبليغ دين وارشاد مردم تجويز نكرده است واصولااين نكته بر كسى پوشيده نيست كه عقيده را با زور واجبار و قوه قهريه نمى توان تحميل كرد زيرا قلمرو واجبار واراه اعمال ظاهريه وافعال و حركات بدنيه انسان مى باشد و عقيده يك حالت روحى است بنام ايمان . هر چه راانسان حق بداند مى پذيرد و هر چه را خلاف حق بداند و يا در حق و باطل بودن آن شك داشته باشد نمى تواند قبول كند بنابراين تحميل عقيده امكان پذير نيست . خداوند در اين زمينه مى گويد[ لااكراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى] 34 در اين هيچ اكراه واجبارى نيست زيرا حق از باطل روشن شده است .مرحوم علامه طباطبائى مى گويد:[ اكراه واجبار منفى درآيه اگراخبار باشد خبرازامر تكوينى مى دهد كه امور قلبيه اجبار بردار نيست واگر هم از نواهى تشريعى باشد باز دلالت بر حرمت اكراه مردم در عقائد دارد. واين نهى ريشه در تكوين دارد]. 35 بنابراين مبلغ دين نبايد در راه ارشاداز سلاح زوراستفاده كند بلكه بايد دراين جهت به سيره پيامبر[ ص] وائمه اطهار[ ع] اقتدا كند و با برهان حق و باطل را بيان نمايد. قرآن دراينباره مى گويد:ادع الى سبيل ه ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن 36 تشريع مساله جهاد دراسلام به منظوراز بين بردن فتنه گران و كسانى است كه مانع از آزادى مردم براى انتخاب اسلام مى شوند نه براى تحميل عقيده .كسانى كه استفاده از سلاح زور فشار و تكفير را بعنوان راه حل انتخاب كرده و مى كنند بايد بدانند كه اگر در راه دعوت وارشاداز وسايل غيرمعقول استفاده شود علاوه بر مفاسد واثرات منفى كه بيان شده از نظر روانى باعث ايجاد عقده در طرف مقابل گشته و عواطف منفى كه بيان شد از نظر روانى باعث ايجاد عقده در طرف مقابل گشته و عواطف منفى او را بر مى انگيزاند بطورى كه اگر حق را هم بفهمد نه تنهااز قبول آن خوددارى مى كند بلكه با آن به ستيز و مبارزه بر مى خيزد.ازاين رو قرآن به مسلمانان دستور داده است كه از دشنام و بدگوئى بتهاى مشركين خوددارى كنند.لاتسبواالذين يدعون من دون الله فيسبواالله عدوا بغير علم 37 شما به بتهاى آنان كه غير خدا را مى خوانند فحش ندهيد زيرا حس انتقامجوئى در آنان تحريك مى شود و بدون علم و دليل از راه دشمنى به خدا دشنام مى دهند.با توجه به آن چه ك هگذشت به اين نتيجه قطعى دست مى يابيم كه تنها راه دعوت به اسلام اقامه دلايل محكم و مستدل است چه ازاين راه افكار مردم بيدار و پايه هاى حق محكم و پايه هاى باطل متزلزل مى گردد. كسانى كه از روش هاى صحيح براى پيشرفت اسلام بهره گيرى نمى كنند دانسته و يا ندانسته به رشد فكر مخالف كمك مى كنند. واسلام را منزوى مى كنند. تاريخ شاهدى است گويا براين مدعى كه بايد براى تمام مسلمانان درس عبرتى باشد. بعنوان نمونه : برخورد غيراصولى كليسا در قرون وسطى با علوم جديد و تكفير دانشمندان به نام دين كشاندن آنها به دادگاههاى فرمايشى تفتيش عقايد و در نتيجه بوجود آمدن [رنسانس] و روگردانى نسل جديداروپااز كليسا و زدگى آنان از دين آثار منفى بهره گيرى از روشهاى نامعقول در راه تبليغ دين را بخوبى مى نماياند.نتيجه بحث :
با توجه به متون اسلامى و سيره پيامبر[ص] وائمه اطهار[ ع] و مطالبى كه بيان شده شك و ترديدى نداريم كه براى هدفى مقدس اگر چه بالاترين هدف باشداجازه نداريم كه از وسائل نامشروع همچون تكفير تهمت تفسيق و ... بهره ببريم .اسلام نه براى رسيدن به حقى استفاده از روش باطل را تجويز كرده است . و نه براى كوبيدن باطل به مااجازه داده است كه از باطل ديگرى استفاده كنيم .على[ ع] درپاسخ پيشنهاد مسامحه و سازش و تن دادن موقت به خواستهاى بى جاى مخالفين مى گويد:اتامرونى ان اظلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ه والله لااطور به ماسمر سمير وماام نجم فى السماء نجما آيااز من مى خواهيد كه پيروزى رابه قيمت تبعيض و ستمگرى بدست آورم ! خير سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنياست چنين كارى نخواهم كرد.كسانى كه به وسائل غيراصولى براى نشر دين متوسل شده و مى شوند بخاطراين است كه از منطق و دانش قوى برخوردار نبوده و نيستند و گر نه اسلام دين برهان و منطق است . به هيچ وجه به پيروان خوداجازه نمى دهد راههاى غيرصحيح را براى ارائه دين انتخاب كنند. دراينجا برخورد صحيح و منطقى استاد شهيد مرتضى مطهرى - كه يكى از شاگردان برجسته مكتب اسلام است - را باافكار مخالف مى آوريم تا روشن شود كه پيروان اسلام چگونه بايد با مخالفين خويش برخورد داشته باشند. ّ استاد مى گويد:من به همه دوستان غيرمسلمان اعلام مى كنم از نظراسلام تفكر آزاداست شما هر جور مى خواهيد بينديشيد هر جور مى خواهيد عقيده خودتان راابراز كنيد به شرطى كه فكر واقعى خودتان باشد ابراز كنيد هر طور كه مى خواهيد بنويسد بنويسيد هيچ كس ممانعت نخواهد كرد. من در همين دانشكده چند سال پيش نامه اى نوشتم به شوراى دانشكده و در آن تذكر دادم يگانه دانشكده اى كه صلاحيت دارد يك كرسى رااختصاص بدهد به ماركسيسم همين دانشكده الهيات است . ولى نه اينكه ماركسيسم را يك استاد مسلمان تدريس كند. بلكه استادى كه واقعا ماركسيسم را شناخته و به آن مومن باشد. مخصوصا به خدااعتقاد نداشته باشد. مى بايد به هر قيمتى شداز چنان فردى دعوت كرد تا دراين دانشكده مسائل ماركسيسم را تدريس كند. بعد ما هم مى آئيم و حرفهاى مان را مى زنيم . منطق خودمان را مى گوئيم هيچ كس هم مجبور نيست منطق ما را بپذيرد. نبايداين گونه فكر كرد كه چون اينجا دانشكده الهيات است نبايد در آن ماركسيسم تدريس شود. خير ماركسيسم بايد تدريس شود آن هم توسط استادى كه معتقد به ماركسيسم است . فقط بايدجلوى دروغ و حقه بازى را گرفت يعنى ديگر يك ماركسيست نبايد تمسك به آيه قرآن بكند و بگويد فلان آيه قرآن اشاره به فلان اصل ماركسيسم است . ما بااين شيوه مخالفيم .اين خيانت به قرآن است. 39 تاكنون دراين چند مقاله آثار سوء و ريشه هاى جواتهام و تكفير در جامعه و نيز موضع نظرى و عملى اسلام رابيان كرديم كه در نتيجه مخالفت اصولى اسلام نسبت هب چنين جوى روشن گرديد. حال چه بايد كرد؟ گامهاى عملى كدام است ؟ مسووليت ما چيست و .... مباحثى است كه انشاءالله درمقاله هاى آينده پى خواهيم گرفت .والسلام 1. احتجاج طبرسى ج 1.262. نهج البلاغه فيض خطبه 40.3. وسائل الشيعه ج 11.30.4. بحارالانوار ج 10.126.5. احتجاج طبرسى ج 2.74.6. همان مدرك .76.7. بحارالانوار ج 3.153.8. الامام الصادق والمذاهب الاربعه ج 1.55.9. تاسيس الشيعه .279.10. بيست گفتار.127.11. رجال نجاشى .31.12. سكونى فضيل بن عياض سليمان بن حالد عمار ساباطى على بن حسن به فضال ابوالبخترى و...13. اصول كافى ج 2.401.14. اصول كافى ج 2.382.15. تنزيه الانبياء.179و 182.16. مجمع البيان ج 1 سوره بقره ذيل آيه 195.17. وحيد بهبانى .176.18. قصص العلماء .259.19. مرزها.90.20. الغدير ج 1..21. الفديرج 4..22. المراجعات .29و 30.23. اصول كافى ج 2.375.24. كراميه فرقه اى است كه در باب عقائد و كلام و تفسير و فقه . عقائدى مخصوص و شاذ دارنداز جمله اينكه كراميه جعل و ساختن حديث را به منظور ترغيب مردم نسبت به اسلام مطلقا جايز مى دانستند و سيوطى در باره احمد بن عبدالله سيبانى گفته است او هزاران حديث به نفع كراميه ساخته است . الغدير ج 10.20 مترجم25. سيره نبوى .63.26. همان مدرك .73.27. مرآه العقول ج 11.80.28. سوره بقره .258.29. مرآه العقول ج 11.681.30. سيره نبوى .66.31.اصول كافى ج 1.70 مترجم .32. وسائل الشيعه ج 11.503.33. وسائل الشيعه ج 11.508
34. سوره بقره .257.35. الميزان ج 2.361.36. سوره نحل .126.37. سوره انعام .38.38. نهج البلاغه فيض خطبه 126.39. پيرامون انقلاب اسلامى /11/