نگاهی گذرا بر برخی مقوله‌ ها و ضابطه ‌های فلسفه‌ هنر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی گذرا بر برخی مقوله‌ ها و ضابطه ‌های فلسفه‌ هنر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي گذرا بر برخي مقوله‌ها و ضابطه‌هاي فلسفه‌ي هنر

فلسفه‌ي هنر ( استتيک يا زيباشناسي ) يکي از بخش‌هاي سه گانه‌ي
مجموعه ي پيوسته‌ي تاريخ هنر ، استتيک نظري و نقد هنر است ـ سه مبحثي که در پيوند ديالکتيکي با يکديگرند. با وجود استقلالي که هر يک از آن‌ها دارند، همان گونه که به چشم مي‌خورد، هر يک از آن دوي ديگر تغذيه مي‌شود و در استقلال خود بي نياز از آن دو نيست. استتيک (زيباشناسي) تاريخ خود را با تشريک مساعي تاريخ هنر ونقد ادبي امکان‌پذير است و نقد هنر به نوبه‌ي خود متکي بر دستاوردهاي تاريخ‌هنر و استتيک مي‌باشد.

پژوهش در نظريه‌هاي استتيکي ملزم به بينش همه جانبه در اين سه رشته بوده و پژوهش‌گر نه تنها با لحاظ کردن مسايل آنها موفق مي‌شود نظريه‌ي زيباشناختي تدوين کند و از آن به عنوان تئوري کلي يا فلسفه‌ي هنر سخن بگويد . بنابراين، فلسفه ي کلي هنر يا استتيک نظر ي از فرضا زبيا شناختي ادبيات يا زبيا شناسي هنرهاي تجسمي متفاوت است.

در رابطه با زمنيه‌هاي سه گانه‌ي بالا مي‌توان از يک رشته مقوله‌هاي ويژه‌ي هر يک از آن‌ها نام برد.

- در مورد اول از مقوله‌هاي : تفکر شهودي، وساطت موضوع به واسطه‌ي فعاليت سوبژه ( هنرمند‌ )، مساله‌ي عقلانيت تصوير هنري ، امر زيبا درهنر، محتوايي تاملي( باز خوردي، بازتابي) ، محاکات (ميمسيس، تقليد، روگرفت )، مناسبت زبياشناسي جامعه شناسي در هنر، ژانرهاي هنر و

- خود ويژگي يا خاصگي موضوع استتيکي ـ شکل و محتوا، شيوه‌ي وجود اثرهنري، يکتايي يا منحصر به آن ، مساله‌ي تيپ در هنر، کليت اثر هنري، اصل رئاليسم به عنوان مقوله ي اساسي و جز آن،

- محاکات، خصلت نشانه‌اي آن استتيکي ( زبياشناختي ) است، نحوه‌ي بروز (نمود) اثر هنري، اثر با توجه به خصيصه‌ي کالايي فرآورده‌هاي توليدي.

در زير به برخي مقوله‌ها و چندلايه‌گي‌هاي ناظر بر رابطه‌ي هنرمند ودريافت اثر هنري وحرکت نظري برآنها اشاره مي شود.

1-هستي شناسي (آنتولوژي) فرايندهنر- منظور فرانيد تکوين يافتن يک اثر مشخص هنري نيست، بلکه تماميت روال توليد و دريافت (به اصطلاح مصرف از جانب هنر دوست) با توجه با هيأت (گشتالت ) اثر هنري به عنوان حد وسط بين مصالح هنري ودريافت آن است. هرهستي شناسي و هستي شناسي هنر نيز، جوياي ساختارهاي با ثبات موجوديت يا هستندگي اثر هنري است (يعني جوياي همگاني‌هاي قلمروي معين ذهن وعين)؛ درآن از تاريخيت هنرها پرسش مي شود - نه تنها کنش خودويژه‌ي آثار هنري در قياس با چيزها يا فرآورده‌هاي ديگر، بلکه در عين حال پرسش بر کارکرد و جايگاه هنر در يک کليت يک جماعت فرهنگي.

2- حوزه ي هستي شناختي که پديده‌اي به نام زبيا شناسي- استتيک در آن مأوا دارد، دريافت حسي(aesthesis) است . جنبه‌ي تفسيرپذيرهيأت يک اثر معنايي است، به اين معنا که ويژگي پديده‌ي استتيکي آن است که در پيوند با موضوع في‌نفسه به يک سوبژه(عامل ذهني، انسان) که با آن سروکار دارد، برآمد مي‌کند.

يک موضوع ممکن است در يک زمان يا از يک ديدگاه زيباشناختي و در وقت ديگر يا از نظرگاه متفاوت مفيد فايده ( سودمند) دريافت شود، يا اين که هم اين و هم آن ، يک اثر هنري تنها وقتي يک موضوع استتيکي است که دريافت (مصرف، مشاهده) آن توام با يگانه ارزش در خور آن يعني فقط به عنوان موضوع زيباشناختي (و نه مفيد فايده) باشد.

3-خودويژگي پديده‌ي استتيکي تنها در سايه‌ي شکل تعيين مي‌شود. شکل في‌نفسه آن رسانه‌اي است که در آن محتواي معني بر ساخت مي يابد. اگر درست است که شکل کلاً رابطه ي باروَرانسان با موجودات است ، يعني مبين فعاليت مادي ( شيِئيت‌مدار) است که انسان در سايه‌ي آن در مناسبت با جهان قرار مي‌گيرد، آن‌گاه شکل‌هاي موضوع‌هاي محض مشاهده‌ي يک چنين‌ـ‌بودن دارند که تامل عامل ذهني بر آن موجب مي‌شود که بازتاب از آن به عنوان رابطه‌ي وجودي در خود موضوع به عينه تجربه شود.

4-نگرش دريافتي ، نحوه‌ي حضور حسي مفهوم مُقـّوِم (سازا) زيباشناسي هنري است. اين امر نتيجه‌ي پيوند شکل اثر هنري با محتواي مصالحي است که هيأت‌ پذيرفته است. شکل و مصالح از يکديگر جدا شدني نيستند، زيرا شکل عنصر يا جنبه‌ي تعيّن امر هستـنده به صورت ماده مي‌باشد. فعاليت هنرمند در آن است که از مصالح شکلي را آزاد مي کند که از سرشت آن بر مي‌خيزد و با ساختار آن متناسب است ؛ شکل شيوه‌ي وجودي مصالح (ماده) است وهنرمند آن را از چشم انداز مختلف به کار گرفته و بر آن تاکيد مي‌نهد اين چشم انداز از نظر تاريخي وايدبولوژيکي متعهد است. پايندگي، تاريخيت ، سنت و سنت شکني، بازگشت و نوآوري از بارزه‌هاي فرايند توليد هنري است .

5-ساختار‌هاي هستي شناختي که اساس هر تجسم هنري مي‌باشند به همراه خصلت فرافرديتي و تاريخي پرداخت هنر، داراي وضعيت همگاني‌هايي‌اند که کليت منطقي‌شان با واقعيت هستي‌شناختي‌شان متناسب است، اين همگاني‌ها جزو خود امرند. ضمن آن که اثر هنري به عنوان يک پديده‌ي مطلقاً يکتا در تفاوت از هر موضوع ديگر وجود دارد ، در هيأت يکتايي خود در يک پيکرمندي منظم، مي تواند ماهيت يک امر، وضعيت يک امر، يک جريان را حفظ کند، وبه صورت يک تماميت منسجم جلوه کند.

6- وحدت اثر هنري يک وحدت تأليفي ماهوي است: درآن از کثرت عناصر تصادفي واقعيت، تنها خطوط ضروري و ذاتي آن برجسته و تأکيد مي‌شوند. اگر درست است که اين وحدت ترکيبي دريافت در شرايط روزمره تصافي و گذر است،در آن حد و مرز يافته و بسته مي‌شود. اثر هنري ترکيب دريافت را به شيوه‌ي مثال‌وار فراهم مي‌آورد.اين ترکيب قابل قرائت بودن محتواي معنايي که اثر هنري را وساطت مي کند را در بر مي گيرد، وآن چه دريافت شده به کلام تفسير (تأويل) شدني است. در مورد هنر مي توان به موجب قاعده‌مندي متمايز شده‌ي ساختمان‌ش از نوعي تفکر نگرشي سخن گفت، به اين معنا که در آن شکل‌هاي نافذ مشاهده ( ترکيب زيباشناختي دريافت) يک نوع تفکر است؛ يعني آن چه در مشاهده‌ي حسي تاليف گرديده در موجوديت حسي خود يک پديده‌ي يکتاست که در سايه‌ي ترکيب ذاتي تجسم هنري از اراده‌ي دريافت فردي برجستگي پيدا مي‌کند . براثر تجسم هنري، محتواي دريافتي يک معني‌اي پيدا مي کند که روبه کليت دارد: يکتايي ( فرديت ) زيسته و تجربه‌ي انساني به کليتي اعتلا پيدا مي‌کند که وساطت‌دار است.

7-رسانه‌ي اين دگرديسي، نيروي طرح‌واره‌هايي است که ازتخيل سر مي‌زند که تحت قاعده‌ي تنظيم از جانب نگرش ما طبق مفهوم کلي، تک و کلي به يکديگر پيوند مي‌يابند، نگرش به مفهوم ارتقاء مي‌يابد بر اساس طرح‌واره‌هاي ياد شده،معني مفرد بُعد کلي مي‌يابد. هر اثر هنري يک طرح‌واره‌ي مجسم يا ايده است و مي‌تواند در مقابل واقعيت يک کارکرد هرمنويتيکي داشته باشد. براساس اين نکته مي توان براي هنر در اصول يک تناسب‌شناختي قايل شد.

8-زيباشناسي به عنوان يک رشته‌ي فلسفي با شکل‌هاي گشتالت‌گونه سر و کار دارد که با توجه به آنها موضوع زيباشناختي به عنوان شاخص مي شود. محتواي عيني فلسفي آن در سه سطح هستي‌شناختي توسعه مي يابد:

الف) در ساختار هاي پديده ي زيباشناختي ما شاهد تعين‌هاي هستي‌شناختي واقعيت‌ايم که خود را به عنوان پيشينه‌ي مادي يعني کليت برترين ماديت، قابل درک مي کند. در آثار هنري در هر مورد جنبه‌هاي خاصي از درک جهان تجلي مي يابد.

ب) يکتايي اساسي تجربه‌ي زيباشناختي و کليت اساسي معني در تجربه‌ي استتيکي ساخت يافته . جنبه‌هاي وساطت‌کننده‌اي‌اند که در آن و به توسط آن. مفرديت به صورت کلي و کليت فردي آشکار مي‌شود که با يک ديگر در هم مي‌تند و به وسيله‌ي آن ماهيت واقعيت تصوير مي‌گردد.

ج) ساخت‌يابي شکل اثر هنري توسط چشم انداز ادراکي هنرمند و شاخت‌پذيري معني‌اش توسط چشم‌انداز دريا فتي مصرف‌کننده به نحوي رخ مي‌دهد که ذهنيت هنرمند و مصرف‌کننده به عنوان اجراي اثر هنري ادراک مي گردد.اثر هنري حامل معني خود در خويش است و مي‌تواند جدا از هنرمند موضوع مصرف هنر دوست قرارگيرد، و مصرف‌کننده دريافت خود را از اثر هنري به عنوان بيان خود اثر درک مي‌کند. در اثر هنري عينيت عامل ذهني (هنرمند) خوانده شدني است . اثر هنري به عنوان يک کنش خلاق، مظهر ذهن و عين مي‌شود،ديالکتيک اين دو پديده به طور کلي.

9-موضوع زبياشناختي در تفاوت با ديگر موضوع‌ها تنها با معني خودويژه‌ي خويش تأثيربخش مي‌شود. آن عامل تأثيربخشي، يک خصلت چيزوار نيست، بلکه نقشي است که موضوع استتيکي بر مصرف کننده مي گذارد. اين ديدگاهي است که هسته‌ي نظريه‌ي تاثيرگذاري زيباشناختي در آن است. مي‌توان گفت نوعي همگاني‌هاي زيباشناختي وجود دارد که از رويکرد سودگرايانه به علاقه‌رستگي مي گرايد.

10-استتيک به عنوان رشته‌اي فلسفي در عرصه‌ي از تئوري کلي حسيت به نظريه‌ي فراگير هنرها در فضاي وساطت بين ذهن و عين آن‌گونه توسعه مي‌يابد که عامل ذهني خود در عين ( موضوع) تجسم پذير مي شود. از اين لحاظ اثرورزي زيباشناختي در کانون زيباشناختي است، حلقه‌ي وساطتي است بين زيباشناسي توليد و زيباشناسي مصرف وزيبا شناسي اثر. اثرورزي در اين مورد يعني تأثيري که از عين به ذهن ( عامل ذهني) روان مي شود، نقش خصوصيت‌هاي عين در ذهن است .

11-از اين ديدگاه ، اثرهنري خصلت يک موناد (جوهرفرد) را دارد- اثرورزي زيباشناختي درآن شيئيت يافته است، يک تفرد مطلق شده است با شيوه‌ي وجودي خاص خود: يک پديده‌ي يک باره که چشم‌انداز يک تماميت را مي‌نمايد، تماميتي که حاوي کل عالم معني در خويش است. بنابراين، امکانات درک اثر هنري هيچ گاه بسته شدني نيست.

نظريه‌ي زيباشناختي در واقع بازنمايي عنصر مطلق در وجود جوهري هر اثر هنري است، اساس توجيه اين نکته است که اثر هنري متضمن يک رشته‌ي بي پايان تفسير(تأويل) است.

12-زيباشناسي به عنوان نظام فلسفي- بنابه گفته‌ي کانت - تنها از طريق پايه‌گذاري تأملي‌/نظري تدوين مي‌گردد. در اين رابطه مقوله‌ي به از آن خود درآوردن ( ملکه ي خودکردن) پيش مي آيد: موضوع از لحاظ روحي ( معنوي) از انيده مي شود: خواص اش تشکيل دهنده ي مفهوم من از آن مي شوند؛ من معني آن را به ميزان باروري خود تجربه مي کنم. به اين معنا اثر هنري بازتاب رفتار مادي عامل ذهني (هنرمند) به مثابه ي يک رابطه ي فکري است، يک درنگ (تامل) متمثل (متصور) تشخص يافته است: مي توان گفت بازتاب تامل بر تامل است. بين اثر هنري ومفهوم يک شباهت ( آنالوژي) تنگاتنگ وجود دارد.

13-اگر بتوان گفت که نحوه‌ي وجود اثر هنري يک شيوه‌ي تأمل تمثيل‌يافته است، آن گاه آثار هنري خصلت رسانه‌اي را دارند که انسان به توسط آن‌ها جايگاه خود را در جهان براي خود معلوم مي‌کند.اين کارکرد را البته هنر تنها از طريق کشف صورت يک گشتالت تأملي که به طور صوري ساخت يافته اعمال مي‌کند.

موضوع و محتواهاي آن‌ها از جهاني بودن انسان مايه مي گيرد: آن‌ها هستنده‌هاي واقعي و امکان‌دار مناسبت‌‌ها در جهان‌اند. حتا ناعقلاني‌ترين توليدات تخيل‌شده به تبع مقتضيات تجسم پذيري پا به عرصه هنر مي گذارند.

حاصل اين که تصوير زيباشناختي، محمول‌هاي تعيين‌کننده‌ي خصوصيت‌هاي تصوير شده را از طريق هيأت‌بخشي خاص صوري دگرديسه مي‌کنند که به منزله‌ي يک دگرواره ((variation نوعي خصلت بيگانه‌نمايي به خود مي‌گيرند. تصوير بيگانه‌نماي جهان را به عنوان يک تماميت امکانات تحقق نايافته، لذا به عنوان عرصه تحقق‌پذيري امکانات از راه کنش انسان مطرح مي‌کند، و درآن در نسبت امر ممکن با امر واقع، اختلاف بين بايستي و هستي، بين ايدئولوژي و واقعيت. بدين گونه هنر در ضمن همواره گونه‌اي نقد است و از لحاظ اوتوپي نيز هست. و اين نه تنها با محتواهاي ابزار کرده‌ي خود، بلکه هم چنين به عنوان عرصه‌ي ايده‌آل يک تماميت موفق از آب درآمده وبه امکان بهنيه دست يافته.

14-هنر به ازاي آن که جنبه‌ي واقعيت را ثبت مي‌کند، تصوير چيز‌ي است که فقط با اين- چنين ـ اثرورزي خود وجود دارد، البته مستقل ما؛ هسته‌ي خصلت متمتيک (محاکاتي) آن در همين است. اسطوره نيز که طبيعت و مناسبات زندگي را چنين ـ اثرورزي‌اش دريافت‌پذير مي‌کند، نزديکي هستي‌شناختي با هنر دارد. والتر بنيامين مي‌گويد،در اسطوره و هنر پديده‌ي همانندي غير حسي حضور دارد، نوعي همخواني در چنين- اثرورزي . اين همساني تنها به معني برابري تقريبي کيفيتِ گشتالتي نيست، بلکه همچنين در مطابقت‌هاي برساخت يافته است. توليد همساني‌ها به عنوان توانش ميمتيک تابع شرايط تاريخي و بنابر تغيير حامل خود است. بنيامين زيباشناسي را نظريه‌ي ميمسيس وارسته از غايت مي‌داند. البته ميمسيس نه به منعي محدود ناتوراليستي که مراد از آن تقليد هستي رويداد و شيئيت پديده‌هاي محدود. هنر آن چيزهايي را رويت پذير مي کند که بدون آن مشاهده شدني نيستند.

15-خودويژگي هنر در برابر کار را تنها مي‌توان بر پايه پيوند جنبه‌ي مادي دست‌پرداز و ايدلوژيکي / ايده‌اي در فعاليت هنرمند تعيين کرد. آن‌چه هنر را هنر مي‌کند، اين واقعيت نيست که توليدات آن در سايه‌ي دست پرداخت((artefact در جريان کار حاصل مي‌شود. هنر به برکت کنشِ معني‌آفرين شکل هنري مي گيرد؛ قدرت ميمسيس (محاکات) از جمله درآن است که موفق مي شود، تاريخ تجربي فردي هنرمند يا دريافت کننده‌ي اثر هنري را به تاريخ نوع بشر اعتلاء دهد(لوکاچ) .

16-ميمسيس به معني محاکات واقعيت. يعني توليد يک شباهت(در صورت لزوم و امکان حتا شباهت غير محسوس) است. نحوه‌ي اين فرايند توليد عبارت است از: گزينش کردن، تاکيد يا فشرده کردن، از شکل انداختن، براساس همخواني‌ها و شباهت‌ها برساختن. اين فعاليت ونحوه پرداختن از سوبژه فرا مي‌گذرد و به حکم شرايط برساخت موضوع استتيکي مي‌انجامد. آن‌چه در موضوع زيباشناختي تجربه‌ي شدني است، عينيتي است که سوبژه آن را وساطت کرده است- به درک ذهني عينيت و کليت که ذاتيِ فعاليت ذهني هنرمند متناسب با موضوع استتيکي است. نتيجه‌ي اين فعاليت از جمله‌ آن است که امر متفرد در عين حال که عنوان امر کلي متجلي مي‌شود. معني اثر هنري بستگي به کليت محتوا دارد؛ بنابراين، انتخاب تم (موضوع) موتيف براي مرتبت هنر داراي اهميت تعيين‌کننده است، شکل همواره شکل يک محتواست، محتوايي که معني و اهميت کلي دارد و بايد از لحاظ چشم‌انداز بشري مبرز تاريخ باشد تا بتواند يک اندوخته‌ي عصر خود بوده و متعلق به ميراث فرهنگي به شمار آيد.

17-تنها هنر است که ميمسيس ـ يک تصوير همزاد از جهان واقعي خلق مي‌کند، تصوير همزادي که يک جهان منسجم(coherent) مطرح مي‌کند(لوکاچ) ـ به اين معنا که جنبه‌هاي عرضي مقتضيات صرف تاريخي را به صورت يک نظام تصويري يا رفتاري بسته در مي‌آورد که هر زمان ممکن است به عنوان الگو براي ترکيب‌هاي معنايي ديگر در نظر گرفته شود، البته به قيد آن که هم‌خواني‌ها در هم‌ساني‌هاي حسي يا غير حسي نيز بتوانند برساخت‌پذير گردند. اين هم‌خواني‌ها هم‌ساني شيئيتي خود را در آن دارند که تصويرگونه درک‌شدني و متعلق به گنجينه‌ي سنتيِ دانسته‌هاي فرهنگي‌اند: تصويرهاي بنيادي تخيل (يا گهن‌الگو archetypes) اند، آن‌ها اسطوره‌هاي اساسي کلي‌ترين شکل‌هاي وجودي‌اند و جدول مقوله‌هاي تخيل (ارنست بلوخ) را مي‌سازند.از نظر اصول، در غناي امکانات به خودتحقق‌بخشي انسانيِ، هر اثر هنري گذشته تحت اين يا آن چشم‌انداز قابليت و فعليت‌پذيري دارد. انسان‌ها در هر اثر هنري به گونه‌اي خاص از نظر ذهني به خود بازتاب مي‌دهند. اثر هنري به روي تملک شدن در دوره‌هاي تاريخي و تفسير(تأويل) باز است، آن را مي‌توان از ديدگاه علمي ـ تاريخي، باستان‌شناسي(آرشيولوژي) دانش به شمار آورد. از اين رو پرداختن به هنر نوعي باستان‌شناسي وجود انسان مي‌باشد. اين گفته‌ي هگل که هنرها پديدارهاي حسي تاريخ نوع بشر بايد تلقي شوند، درست و عميق است.

18-هنر مأمن آزادي‌ است ـ نه به معناي يک آرمان هستي (شييلر)، بلکه بيشتر به معني جنبه‌ي ايده‌اي يک هنجار(Norm) واقعي ( زيرا از ماهيت انسان نشأت مي‌گيرد). بنابراين، هنر به عنوان يک بازتارب هنجارمند اجتماعي نمايان مي‌شود، به گونه‌ي يک دگرديسي محاکاتي و در عين حال بيگانه‌گون‌کننده‌ي جهان واقعي با عالم ديگر.

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

/ 1