نوای درویش‌خان باصدای بوق اتومبیل مظفرالدین شاه گم شد؛ نخستین تصادف رانندگی ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نوای درویش‌خان باصدای بوق اتومبیل مظفرالدین شاه گم شد؛ نخستین تصادف رانندگی ایران - نسخه متنی

فاطمه علی اصغر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نواي درويش‌خان باصداي بوق اتومبيل مظفرالدينشاه گم شد

فاطمه علي‌اصغر

نخستين تصادف رانندگي ايران

در پاييز سال 1305 هجري قمري

ميان اتومبيل مظفرالدين شاه و درشكه درويش‌خان نوازنده

اتفاق افتاد

نواي درويش‌خان نوازنده در صداي بوق اتومبيل مظفرالدين شاه گم شد

صداي برخورد شيهه اسبان درشكه درويش‌خان نوازنده با چرخ‌هاي اتومبيل بنز آلماني مظفرالدين شاه، در شهر پيچيد و آرامش كوچه پس‌كوچه‌هاي پر از اقاقي تهران درهم فرو ريخت و رنگ از رخ فرفره‌هاي هشت رنگ بچه‌هاي مشغول بازي در خيابان سپه پريد.

نخستين تصادف رانندگي در پاييز سال 1305 هجري قمري به وقوع پيوست و سرانجام تكنولوژي نوين و پديده نوظهور اتومبيل نخستين قرباني خود را از ميان فرهيخته‌ترين مردان ايران گرفت. شوفر فرنگي مظفرالدين شاه كه همراه اتومبيل به ايران فرستاده شده بود بر اثر بي‌احتياطي، درويش‌خان نوازنده را محكوم كرد به سكوت ابدي.

و خيابان سپه كه جز نخستين خيابان‌هاي سنگفرش شده تهران قديم بود به خون درويش‌خان آغشته و نواي دلكش مردي كه تار او دل‌هاي خسته و عاشق را تا ملكوت مي‌برد، براي هميشه خاموش شد. هر چند اين خون‌بهاي بزرگي بود براي بنيان‌گذاري نخستين قوانين راهنمايي و رانندگي در تهران!

پس از اين واقعه بود كه سرتيپ «درگاهي» آيين‌نامه‌اي به نام نظامنامه درشكه هاي عمومي تهيه كرد و نخستين نظامنامه عبور و مرور تدوين شد.

در اين نظامنامه تمامي مقررات مربوط به رانندگي انواع وسايل نقليه درج شده بود كه تنها 20 رقم از علايم راهنمايي _ رانندگي را دربرمي‌گرفت.

در اين سال همچنين گواهينامه‌ها نيز درجه‌بندي شده و سه نوع گواهينامه صادر شد.

وزير‌الوزراء نيز بعد از آن دستور داد كه اداره پليس نظميه، شعبه‌اي به نام «وسائط ناقله» تاسيس كند كه مقرش در خيابان باب همايون بود. ايجاد اين تشكيلات در تهران همه در مقابل خون‌بهاي مردي بود كه حتي سيم‌هاي تار سنتي او قادر نبود رازهاي گلوي دل آشفته‌اش را بنوازد و از آن رو بود كه او سيمي به تارش افزود تا شايد روياهاي عاشقانه‌اش دل شب‌هاي تار را روشن كند.

مردي كه درد زمان پراضطراب خود را مي‌فهميد، اين گونه در خيابان‌هاي خلوت شهر تهران كه اتومبيل‌ها سرعت بالايي نداشتند، در يك چهارراه، كه حتي يك چراغ راهنمايي هم نداشت، مرگ را تجربه كرد.

مردي كه ضرب را وارد موسيقي يكنواخت سنتي كرد تا شايد اين تحول در موسيقي دل ايراني را براي هميشه در پيچ و خم نواي آن نگه‌ دارد، او كه آهنگ ضربي با نام پيش‌درآمد را وارد موسيقي ايران كرد سال‌ها اين آهنگ سرمشق و راهبر، نوازنده‌هاي تار بود، در شهري كه حتي 10 نفر پاسبان نداشت كه كار عبور و مرور را انجام دهند. بعد از اين واقعه نامنتظر بود كه تعداد پاسبان‌ها افزايش يافت و سرانجام‌ پاسبان‌ها در چهارراه‌ها با بازوبند سفيد و چراغ راهنمايي بر دوش ديده شدند كه با دست رنگ چراغ‌ها را تغيير مي‌دادند.

درويش‌خان حتي هنگام مرگ نيز تحول در تاريخ معاصر تهران به وجود آورد. زيرا مرگ او تلنگري براي تغيير وضع قوانين رانندگي بود تا ديگر بار مردم شاهد اين حوادث دل‌خراش نباشند.

آن زمان هيچ كس نمي‌توانست تصور كند روزي در تهران فرا خواهد رسيد كه صدها نفر بر اثر تصادف و رعايت نكردن قوانين راهنمايي و رانندگي جان خود را از دست دهند.

درويش‌خان نابغه موسيقي ايران بود كه در فضاي استبداد و بي‌قانوني زير چرخ‌هاي اتومبيل مظفرالدين شاه رفت، تا شايد با وضعيت قوانين، بنياد مرگ‌هاي ناشي از تصادف رانندگي براي هميشه در تهران ريشه‌كن شود.

او كه دغدغه‌هاي زمان پيرش كرده بود و خط سنگين شده تاريخ را از حركت به سوي صنعت و تكنولوژي درك مي‌كرد؛ خود قرباني صنعت جديد شد در حالي كه در خاطر هيچ كس خطور نمي‌كرد كه اين وسيله كه تا اين اندازه جذاب و هيجان‌آور است، بتواند مرگ را به ارمغان آورد. ولي مرگ، ارمغان تحفه فرنگ مظفرالدين شاه به درويش خان بود كه او را براي هميشه ساكن گورستان ظهيرالدوله كرد تا سمفوني سكوت را مرور كند هر شب و هر روز.

درويش‌خان تحصيل كرده دارالفنون بود و خط موسيقي و نواختن شيپور و طبل كوچك را در همين مكان و در نزد استاد حسين‌قلي‌خان فرا گرفت و خود نيز ابتكارات بسياري را در موسيقي ايراني گنجاند.

اما نتوانست هيچ‌گاه غم خود را پنهان كند از شهري كه داشت پر از چراغ‌هاي نئون مي‌شد و ترافيك چون يك گياه خزنده تمام شهر را مي‌پوشاند، چراغ موشي و بلال فروشي و نذري پزون كنار باغ‌هاي چنار از ياد مي‌رفت و جاي آن توسعه چون چتري برفراز آسمان شهر گسترده مي‌شد و دود اتومبيل‌هاي شهر، شمردن ستاره‌ها روي پشت‌بام خانه‌ها را به افسانه بدل مي‌كرد.

بدينسان بود كه شهر فرنگي آمد و درويش‌خان گاوي كه مردم كهنسال تهران هنوز به يادش مي‌آورند؛ با كشكول و منتشا و لباس درويشي كه در باغ‌هاي تهران مي‌گشت و تغييرات نامنتظر شهر را در گوش مردم زمزمه مي‌كرد؛ از يادها رفت.

او تار 6 سيمي درويش‌خان را در دست گرفته بود و مي‌خواست برود به سوي غروب سرخ فام شهر، در حالي كه پشت سر او، شهر را هجوم اتومبيل‌ها فرا گرفته بود.

كد خبر 003

/ 1