طرحينودرارتباطفرهنگيايرانيانوعربها
محمدتقيكرمي الف. آيا ميتوان سخن از ضرورت ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عربها به ميان آورد؟ بسياري از متفكران ايراني و عربي، از ضرورت ارتباط فرهنگي با يك ديگر، سخن به ميان آوردهاند. ايشان براي اثبات مدعاي خود، به پارهاي از اصول عام انساني و هم چنين به پيشينههاي تاريخي مشترك، تمسّك جستهاند به عنوان مثال اين كه، ايرانيان زماني در تكوين و شكلگيري ميراث اصيل اسلامي، نقش بسيار اساسي، ايفا كردهاند. (با اين نتيجهگيري ضمني، اكنون نيز ايرانيان قادرند همان نقش پيشين خود را ايفا كنند). در مقابل، فرهنگ عربي نيز در ساخت و برآمدن فرهنگ ايراني، نقش فعالي را بر عهده داشته است. امروزه با توجه به وضعيت ويژهي حاكم بر خاورميانه، كساني از رهگذر مسايل جهاني ـ منطقهاي و تاكيد بر جنبههاي سياسي، ارتباط ايران و عربها را داراي اهميتي استراتژيك ميدانند. كافي است در اين سياق، به آخرين پژوهشهايي كه در جهان عرب و ايران صورت گرفته، نگاهي گذرا بيفكنيم. به زودي در خواهيم يافت كه كانون همهي اين پژوهشها تنها تبيين بررسي روابط سياسي و تاكيد بر منافع مشترك ميان ايرانيان و عربها است.اما هزار افسوس كه غالب انديشمندان ايران و عرب از ضرورت ارتباط پيوسته و گستردهي فرهنگي ميان «ايرانيان و عربها»، تصوير واضحي ندارند. معناي اين سخن هنگامي كاملاً آشكار ميشود كه اين مسئله؛ يعني ضرورت ارتباط ايرانيان و يا عربها با جهان غرب مقايسه شود.به جرات ميتوان گفت كه بيش از يك قرن است كه تبيين ماهيت و شيوهي رابطهي با جهان غرب، به پرسش اصلي روشنفكران ايران و عرب مبدل شده است، اما در باب ارتباط ميان ايرانيان و عربها، تا كنون كوششي جدي از طرفين به عمل نيامده است. به گفتهي حميد عنايت، براي ما غالبا بازگويي سخنان شپنگلر، توين بي، هايدگر و ماركوزه بسي با اهميتتر از آشنايي و انتقال آزمودههاي ملتهايي بوده است كه وضعيتي همانند ما در گذشته داشتهاند.1 در باب علت يا علل اين بيگانگي و جدايي از يك ديگر، هنوز تحليل درست و همه جانبهاي صورت نگرفته است و تنها ميتوان به دو عامل يا علت زير اشاره كرد:نخستين عامل در شكلگيري و سَمت دهي ارتباط دو جانبهي ايرانيان و عربها، ايدهي مسلط «غرب محوري» است؛ يعني ما و عربها به جاي اينكه در شناخت و فهم عميق يك ديگر بكوشيم، هدف غايي خود را در آشنايي و نزديك شدن به جهان غرب ميدانيم.«غرب محوري» تنها به گرايشهاي متمايل به جهان غرب و يا به اصطلاح «غرب زده» خلاصه نميشود، بلكه گرايشهاي ديگر را اعم از گرايشهاي چپ، قومي، بومي و حتي گرايشهاي ايدئولوژيكِ اسلامي را نيز در بر ميگيرد.تمام اين نظامها با گرايشهاي متنوع فكري و اجتماعي، در سمتگيري و نيز در ترسيم افق آيندهي فرهنگي خود، همواره جهان غرب را ـ به قول زبان شناسان ـدر كانون نشانهها جاي دادهاند و آن را به عنوان تنها الگوي مرجع به حساب ميآورند و تمام برنامهريزيها و فعاليتهاي فكري خود را بر اين پايه استوار كردهاند. طبيعي است كه در چنين وضعيتي، ارتباط ميان ايرانيان و عربها جدي تلقي نشود و در باب ضرورت ارتباط ميان آن دو، انديشه نشده، سخني به ميان نيايد.دومين عامل اين است كه ايرانيان و عربها به طور يكسان در حاشيهي مدرنيته قرار گرفتهاند و تمدن و فرهنگ گذشتهي خود را در رويارويي با جهان غرب، متزلزل و رنگ باخته ميبينند. اين امر سبب شده است تا هر يك از طرفين بكوشند تا تنها با چشم دوختنِ به فرهنگ مدرنِ غربي و بهرهگيري از روشهاي نو و فرآوردههاي فن آورانهي آن، وضعيت بحراني و مشوش خويش را چاره كنند و از سوي ديگر موجب شده است كه ايرانيان و عربها همواره يك ديگر را به چشم حقارت بنگرند و در بهترين صورت، نسبت به هم بي اعتنا باشند؛ به عبارت ديگر، احساس استغناي از يك ديگر، موجب شده است تا برغم تاكيد طرفين بر توجه به «پيشينهي تاريخي مشترك» و ضرورت تداوم رابطهي ميان ايرانيان و عربها، هم چنان از يك ديگر جدا بمانند.بر اين پايه ميتوان چنين نتيجه گرفت كه ارتباط ميان فرهنگهاي مختلف و استفاده از تجارب يك ديگر در رويارويي و نيز فهم جهان غرب، و هم چنين پيوند دوستي و تبادل با يك ديگر، به دلايل و انگيزههاي عيني و شفافتري ـ نياز است و صِرف عوامل تاريخي مشترك نميتواند فرهنگها را به شناخت و آگاهي از يك ديگر برانگيزاند و يا حتي باز دارد.هر يك از ما نياز داريم بدانيم براي چه و در پي برآوردن چه هدفي اقدام به ارتباط با يك ديگر ميكنيم. در غير اين صورت برپايي سمينارهاي مختلف و مشترك، راه گشا نبوده و نيست؛ چنان كه تجربه نشان داده است كه عموم اين نشستها يا سياسي بوده است و يا تابعي از متغير سياست، كه دست آخر تاثير آشكاري بر بهبود روابط ميان ايرانيان و عربها نداشته است.ب. پارهاي از موانع نظري ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عربها براي طرح واقعي مسئلهي لزوم ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عربها، پيش از هر چيز ضروري است ميزان تاثير و نقش دولتها در عرصههاي فرهنگي به دقت مشخص شود؛ زيرا در دو دههي اخير ـ همپاي سخن بر سر محدود كردن نقش دولتها در روابط فرهنگي بين الملل ـ شاهد رشد فزآيندهي دخالت نظامهاي دولتي در توليد و سَمت دهي فرهنگها بودهايم، به ويژه پس از فروپاشي رژيمهاي بزرگ ايدئولوژيكي؛ مانند نظامهاي ماركسيستي و ناسيوناليستي. اين «سياست» است كه فرهنگ ساز شده است؛ به عنوان مثال، ميتوان از اين ميان به دو نظريهي مشهور «رويارويي تمدنها» و «پايان تاريخ» اشاره كرد.بر اين پايه پيرايهزدايي سياسي از حوزهي فرهنگ، امري به غايت اساسي است. به ديگر سخن، در طرح مسايل فرهنگي به طور عام، و مسئلهي مورد نظر ما (لزوم ارتباط ميان ايرانيان و عربها) به طور خاص، بايد به تاثيرهاي منفي «دولتها» توجه اساسي كرد، در غير اين صورت سياست به زودي و با گستردگي هر چه تمام، معضلات اساسيِ فرهنگي و تمدني را به ابزاري براي بسطِ نفوذ خود در عرصهي بين الملل بدل خواهد كرد.حتي نظريهي «گفت و گوي تمدنها» كه به گونهاي رسمي نخستين بار از سوي جمهوري اسلامي ايران مطرح شد، اگر از مجراي سياسي و با دخالت دادن ملاحظات ايدئولوژيك و سياسي و زير نظر همه سويهي دولتها ارايه شود، معناي اصيل و واقعي خود را از دست خواهد داد، و به سطح ابزاري ديپلماتيك، تنزل خواهد يافت و اين همواره يكي از معضلات اساسي در راه گفت و گو و تبادل و تعامل ميان ايرانيان و عربها بوده است، به گونهاي كه ميتوان مدعي شد تلقي ما از عربها و بالعكس، هيچ گونه روند ثابت و منسجمي نداشته است، بلكه به تبع متغيرهاي سياسي و چالشهاي منطقهاي تغيير ميكرده است.بنابراين، هر گونه نشست فرهنگي در آيندهي ميان ايرانيان و عربها، بايد به دور از سلطهي رسمي دولت و انديشههاي حاكم باشد. دولت در اين جا تنها ميتواند زمينهي مناسبي را براي متفكران آماده سازد، در غير اين صورت ـ چنان كه بارها تجربه كردهايم ـ رسمي كردن فرهنگها، دست آخر نه به سود دولتها تمام شده است و نه به نفع مسايل فرهنگي.1. ضرورت واقع نگري در مفهوم «پيشينهي تاريخي مشترك» اگر چه در وهلهي نخست تاكيد بر زمينههاي تاريخي مشترك ميان ملتها مفيد و كارآمد است، با اين همه دخالت دادن اين مسئله به عنوان عاملي اساسي در ترسيم افق آيندهي روابط ميان ملل، خطاهاي معرفتي زيادي را در خود نهفته دارد، كه ضروري است انديشمندان ايراني و عرب، ابتدا آن خطاها را آشكار كنند و موانع معرفتي آن را از ميان بردارند. به نظر ميرسد يكي از موانع نظريِ پاگير روابط ميان ايرانيان و عربها، وجود تلقي خاص و در عين حال ديرينهاي است كه طرفين از مفهوم «پيشينهي تاريخي مشترك» دارند؛ چرا كه در آن، پارهاي از عناصر ايدئولوژيكي و يا غير معرفتي، حضور فعالي دارند. قدمت پارهاي از اين عناصر ايدئولوژيكي به دورههاي اوليهي برخورد ميان ايرانيان و عربها باز ميگردد و پارهاي ديگر محصول دوران جديدند. وجود مجموعهي اين عناصر سبب ميشود تا رابطهي ميان ايرانيان و عربها، زرين، بالنده و در عين حال مستحكم تصور شود. طبيعي است كه در اين گونه استدلالها، دين اسلام به عنوان عاملي مهم در پيوند ميان طرفين معرفي شود؛ بدين معنا كه از همان آغاز تولد اسلام ايرانيان و عربها به دور از هر گونه گرايشهاي نژادي، تمدني و فرهنگ، براي دفاع از ميراث مشترك اسلامي هم پاي هم بودهاند و با دشمنان اسلام جنگيدهاند.2 افزون بر اين، نقش غير قابل انكار دانشمندان ايراني در شكلگيري و تدوين ميراث اسلامي كه اساسا با زبان و فرهنگ عربي آميخته است، خود دليل بارزي در پيوند ميان دو فرهنگ ايراني و عربي است.صرف نظر از نقش غير قابل انكار ايرانيان در تدوين ميراث اسلامي، بايد خاطر نشان كرد اين گونه تاريخ نگاري و اين گونه تمسك كردن به دلايل تاريخي براي اثبات وجود زمينههاي تاريخي مشترك، افزون بر ناديده گرفتن بسياري از عوامل خرد و كلان ديگر، صرفا گونهاي بازسازي ايدئولوژيكي است كه هدف عمدهي آن باز پس بردن ما به گذشتهي افتخار آميز و «هويت اصيل اسلامي» است، در حالي كه مفهوم «هويت اصيل اسلامي» خود از يك سو به تحليل و تبيين نياز دارد و از سوي ديگر، امروزه كسي دانشِ تاريخ را به مثابهي تودهاي انباشته از حوادث و رويدادهاي بزرگ مانند جنگها و شكستها و پيروزيها و سر آمدن و برآمدن دولتهاي مختلف نميبيند. در مفاهيم «زمان»، «روايت»، «انسان به عنوان موجودي تاريخي و فرهنگ ساز» و... دگرگوني ژرفي، رخ داده است. از اين رو در تبيين رابطهي تاريخي ميان دو قوم ايران و عرب، نميتوان پژوهش را تنها به اين چند محور محدود كرد، بلكه نقش ملل و اقوام ديگر، و هم چنين جدي گرفتن بسياري از عوامل اقتصادي، سياسي و اجتماعي، بسيار اساسي مينماياند.اين گونه نگريستن ـ تفسير و پژوهش ـ فرهنگِ گفت و گو را از عرصهي تنگ دو قطبي انديشي، رها ميسازد و مسئله را به مثابهي شبكهاي گسترده و در هم تنيده، مطرح ميكند. ما براي فهم عميق رابطهي ايرانيان با عربها، به شناخت و فهم كامل اقوام و فرهنگهاي مجاور از جمله تركيه و... نياز داريم.در اين سياق ضروري است كه در سمينارهاي آينده، محورهاي پژوهشي در باب پيشينههاي تاريخي ايرانيان و عربها، تنها به رابطهي طرفين محدود نمانده و قلمرو پژوهشي خود را بسي گسترش دهد. اكنون زمان آن رسيده است براي فهم عميقِ رابطهي ميان عربها و ايرانيان از سطح مفهوم «پيشينههاي تاريخي مشترك» فراتر برويم.2. عناصر ناسيوناليستي حاكم بر روابط ايرانيان و عربها؛ چالش بر سر در دستگيري مرجعيت فكري يكي ديگر از موانع جدي بر سر راه گفت و گوي فرهنگي ميان ايرانيان و عربها، پارهاي از عناصر ناسيوناليستيِ راسخ در ذهن و روان آن دو است. اين دسته عناصر يا مفاهيم، اگرچه از يك سو در دوران بحران هويت، در ساختن كاخ بلند هويت ملي و يا قومي نقش موثري را ايفا كردهاند، اما از سوي ديگر در نظر آوردن اين دسته مفاهيم در ارتباط با «ديگري»، نيز نتايج نامطلوبي را به دنبال داشته است. واقعيت امر اين است كه هم ايرانيان و هم عربها، چنان در گذشتهي افتخار آميز خود فرو رفتهاند كه به تحولات و دگرديسيهاي جهاني، كمتر توجه ميكنند و در افق ارتباط فرهنگي با ديگران ـ چه در سطح خود آگاه و يا در سطح ناخودآگاه ـ هم چنان در تمناي بازگشت به دوران طلايي گذشتهاند.عربها با اين ادعا كه در گذشته توانسته بودند بخش گستردهاي از جهان را تسخير كنند و مرجعيت فكري جهان اسلام را كه از كران تا كران گسترده شده بود، به دست گيرند، اكنون نيز قادرند همانند گذشته مرجعيت فكري عالم اسلام و بلكه تمام جهان را به دست گيرند. اين خواست بارها به صورتهاي مختلف بيان شده است.3 با طلوع قرن بيستم و وقوع تحولات عظيم سياسي و فرهنگي به ويژه فروپاشي خلافت عثماني، به تدريج عربها در تصورهاي پيشين خود، اصلاحات و بازنگريهايي را روا داشتند، اما به جاي فهم عينيِ وضعيت خويش، دگرباره، ره افسانه زدند و به گونه گرايشهايي تن دادند كه اين بار سيادت عرب را نه در سطح جهاني، كه در سطح منطقهاي خواستار بود. اين گرايشها، گرايشهاي ناسيوناليستي (قومي) بودند كه با تكيه بر نژاد، فرهنگ و زبان، جهان عرب را چون پيكري واحد قلمداد ميكرد؛ تاسيس منطقهاي عربي كه مرزهاي آن از يك سو تا موريتاني و از سوي ديگر تا خليج فارس گسترده شده است. در نتيجه در جهان عرب، مفهوم «نظام منطقهاي عربيِ واحد» به محوريترين مفهوم، بدل شد. اين مفهوم، به ويژه پس از تاسيس دولت اسرائيل كه عربها آن را غاصب سرزمينهاي خود ميشمرند، در روابط بين المللي اعراب، از اعتبار ويژهاي برخوردار شد.اين امر سبب شد عربها به جز رقيب اصلي خود، يعني جهان غرب، ساير دولتهاي غير عربي را به ديدهي تحقير بنگرند و كشورهاي همسايه را، بيرون از مرزهاي عربي، برشمرند، از اين رو است كه كشورهاي عربي، ايران و تركيه را ـ چنان كه بارها به آن تصريح كردهاند ـ تنها به عنوان كشورهاي همسايه ميشمارند؛ كه حداكثر بايد با آنها راه مدارا را در پيش گرفت، به ويژه در وضعيت ايرانِ پيش از انقلاب، كه روابط نزديكي با رژيم غاصب صهيونيستي داشت، و به اين وضعيت دامن ميزد.در مقابل، ايران نيز از ديرباز به سبب وجود پارهاي عوامل تاريخي ـ سياسي كه به آنها اشاره كرديم، تنها به روابط مسالمت آميز با كشورهاي جهان عرب بسنده ميكرد كه همين روابط محدود نيز روند ثابتي نداشته و همواره تحت تاثير تحولات سياسي منطقه بوده است.وقوع انقلاب اسلامي در سال 1979 دولت مردان ايراني را بر آن داشت تا در باب روابط خود با كشورهاي عربي، بازنگري اساسي كنند. موضعگيري آشكار آنان در برابر اسرائيل ـ كه قطع كامل روابط ايران را با اسرائيل به دنبال داشت ـ سبب شد تا ايران به كشورهاي عربي ـ كه غالبا اسلامي هستند ـ چشم بدوزد و به ايجاد رابطهاي نو و در عين حال گسترده با آنان، اميدوار باشد.ايران در اين دوره با تاكيد بر اصل هويت اسلامي در روابط خود با آن كشورها و طرح مفهوم نظام اسلامي واحد يا «امت اسلامي»، كوشيد اسرائيل را بيرون از اين قلمرو قرار دهد و با عنوان رژيمي غاصب، و اشغالگرِ سرزمينهاي اسلامي معرفي كند. هم چنين به موازات اين امر تلاش كرد تا بيشتر جريانها و نهضتهاي رهايي بخش اسلاميِ موجود در منطقه، روابط نزديكي را برقرار سازد؛ گونه گرايشهايي كه طي اين دو دهه، غالبا راديكال از كار درآمدند. پس از گذشت دو دهه، خاورميانه دست خوش تحولات اساسي و خطيري شد و بسياري از مفاهيم پيشين كه در سياستهاي منطقهاي كارآمد بودند، نقش مؤثر پيشين خود را از دست دادند؛ با اين همه به نظر ميرسد در اينباره دو معضل اساسي وجود دارد.نخست اين كه سياست خارجي ما در ارتباط با كشورهاي همجوار از جمله عربها به اطلاعات علمي و تازهاي نياز دارد كه بتواند آنها را جايگزين مفاهيم كنوني كند؛ مفاهيمي كه در عين حالي كه عزت و استقلال را پاس ميدارد، بتواند همتاي تحولات جديدِ منطقه باشد؛ به عنوان مثال سياست خارجي ما نبايد از اين پس مفهوم مبهم «وحدت اسلامي» را كه غالبا با نظامهاي تك قطبي سازگار است، شعار و سرلوحهي خود سازد؛ زيرا وضعيت جهان كنوني به گونهاي است كه بيشتر بر محور نظامهاي متكثر و چند قطبي ميچرخد. شايسته است ايرانيان و عربها، براي ايجاد زمينهاي مشترك به گونهاي به وحدت متكثر تن دهند و افق آينده را بر گونهاي نظام اسلاميِ چند قطبي استوار سازند؛ البته بايد از هر گونه شتاب زدگي پرهيز كرد. وحدت شامل و عميق مسلمانان، با برپايي چند گفت و گو يا كنفرانس ايجاد نميشود و به جهد بليغ و همه جانبهي طرفين نياز دارد. به ياد آوريم كه وحدت اروپا يا اروپاي بزرگ، پس از طي مراحل مختلف و با مشاركت جدي تمام كشورهاي اروپايي بدست آمد. آنها از عرصهي اقتصاد آغاز كرده، تا اين كه توانستند خود را به سطح نظام پولي واحد برسانند و به همين زودي نيز به نظام حقوقي واحدي خواهند رسيد. ايرانيان و عربها نيز بايد به تحولات تدريجي، طي يك فرآيند طولاني دل ببندند و از هر گونه تغييرات سريع و راديكال و يا ميانبُر زدن پرهيز كنند.از سوي ديگر سياست خارجي ما هم چنان گرفتار چندگانگي مراكز تصميمگيري در داخل كشور است، و به وضوح از گرايشهاي مختلف و حتي سليقههاي سياسي و فرهنگيِ در داخل كشور تأثير ميپذيرد.دوم اينكه ، هم نوايي پارهاي از گرايشهاي ايدئولوژيكي و راديكال در كشورهاي اسلامي منطقه با برخي از گرايشهاي داخلي، سبب شده است، تا عربها از ايران تصويري نادرست و غير واقعي دريافت كنند.در دههي اخير، اگرچه ايران آشكارا خود را به عنوان شريك تجاري پارهاي از كشورهاي عربي منطقه به ويژه عربستان معرفي كرده است، اما به نظر ميرسد كه اين مقدار كافي نيست. ايران ناچار است خود را به عنوان شريك فرهنگي نيز معرفي كند. يكي از پيش زمينههاي گفت و گوي فرهنگي با كشورهاي عربي منطقه، تصحيح تصويري است كه عموم آنان از ايران، در ذهن خود پروراندهاند.برپايهي آنچه گذشت، براي ارتقاي مرتبهي ارتباط از سطح تجاري به سطح فرهنگي، ضرورت دارد گفتمانهاي اساسي حاكم بر رفتار و انديشهي متفكران ايران و عرب، مورد سنجش انتقادي قرار گيرد. ضروري است خود شيفتگي طرفين و اتكاي تام به تجربههاي ويژه خود، به عرصهي گفت و گو با ديگري و شناخت ديگري و در مرتبهي بالاتر مسئوليت در برابر ديگري بدل شود. ضروري است كه گفت و گو بايد از سطح ضرورتي سياسي و فرهنگي به سطح ضرورت اخلاقي بدل شود. به نظر ميرسد براي پي ريزي چنين عرصهاي، به طرح مسايل گذشته و سنت تاريخي خود نياز چنداني نداريم؛ زيرا بايد اذعان كرد كه سنتهاي تاريخي مذهبي و ملي طرفين، بيش از آن كه بر تفاهم، عدالت و مسئوليت در برابر ديگري يا مفاهيمي از اين دست تكيه كرده باشد، بر عناصر و آموزههاي گاه خصمانه و فتنهانگيز استوار بودهاند.در عرصه دانشهاي مختلفي چون فقه، كلام، حديث و به طور كلي ادبيات برجاي مانده از دورانهاي گذشته، دلايل زيادي بر درستي اين مدعا وجود دارد. از سوي ديگر مفاهيم اخلاقي سنتي و به تبع آن فلسفه سياسي بيشتر بر كيفيت ارتباط انسان با خدا تاكيد كردهاند، اما در باب رابطه انسان با انسانهاي ديگر، به ندرت سخن به ميان آوردهاند. بنابراين پژوهشهاي راهبردي ما بايد معطوف به آينده باشند، همچنين ضروري است مفاهيم موروثي به گونهاي عميق اصلاح و بازسازي شوند.براي فهم درست اين مدعا كافي است در حوزهي خاصي؛ يعني تقريب و گفت و گوي ميان مذاهب، به كارنامهي گفت و گوي مصلحانِ شيعي و سني در صد سال گذشته، نگاهي گذرا بيفكنيم و نوشتههاي كساني چون سيد شرف الدين، سيد محسن امين، كاشف الغطا و سليم البشري و نيز طرحهايي چون «تقريب بين المذاهب» كه نخستين بار در زمان مرجعيت آيت اللّه بروجردي مطرح شد، به دقت ملاحظه كنيم، به زودي در مييابيم كه اين گونه نوشتهها و يا فعاليتهاي فرهنگي و غالبا متكيِ بر سنتِ گذشته، از فراهم آوردن عرصهاي جدّي براي تفاهم و گفت و گوي عاجز ماندند و نتيجهي چنداني به بار نياوردند، ـ به گونهاي كه به جرات ميتوان گفت حتي در سطح محدود گفت و گوي ميان مذاهب نيز نتوانستند راهگشا باشند، ـ تا چه رسد به اين كه در عرصهي بين المللي گرهگشايي كنند.3. حضور مؤثر باورهاي ديرينهي فرهنگي و وجود ذهنيت منفي از «يكديگر»، مانعي بر سر ارتباط ميان عربها و ايرانيان تصويري كه ايرانيان و عربها طي چند قرن از يك ديگر پروراندهاند، بيش از اين كه زاييدهي واقعيت زيستهي آنان باشد، آميزهي عجيبي از اوهام، خيال پردازيها، باورهاي كهن و افزون بر همهي اينها، گرايشهاي قومي و نژادي است. اين ذهنيت سبب شده است ايرانيان و عربها از يك سو به دور از هم و در بي خبري كامل از يك ديگر زيست كنند و از سوي ديگر به سبب عدم ارتباط و شناخت مستمر، ذهنيتي كاملاً غير واقعي و در عين حال منفي نسبت به يك ديگر بپرورانند. اين امر به ويژه در عرصههاي مختلفِ ادبياتِ (عاميانه و رسمي) كاملاً نمايان است. گواه صحبت اين مدعا وقوع جنگ ميان حضور پيوستهي غرب طي دو قرن اخير در منطقه نيز، مزيد بر علت شده است و همواره به مثابهي عامل تشديد كنندهي وضعيت نابهسامانِ موجود، عمل ميكرده است طي اين دوره، هم عربها و هم ايرانيان، ميكوشيدند تنها از رهگذر فرهنگ رسانهاي غرب، از وضعيت يك ديگر آگاه شوند، البته در اين ميان گاه استاد يا دانشجويي مبادله شده است و همچنين گاه نوشتهاي به زبان عربي و يا فارسي ترجمه ميشده است، اما اين روند هرگز نتوانست در عرصهي فرهنگ به سطح مبادلهي مستمري، ارتقا يابد. اين امر نه تنها در باب ايرانيان و عربها صدق ميكند كه كشور همسايه، تركيه را نيز در بر ميگيرد. اگر به پژوهشهايي كه در باب يك ديگر صورت گرفته است نگاهي گذرا افكنده شود، در مييابيم كه غرب در اين ميان نه تنها نقش اساسي داشته، بلكه تنها كانال معتبر ارتباط ميان اين سه را تشكيل ميداده است. در مراكز پژوهشي يا كتاب خانههاي هر يك، با انبوهي از نوشتههاي غربي ـ كه به سه زبان انگليسي، فرانسوي يا آلماني منتشر شده است ـ در باب شناخت عربها، ايرانيان و تركها مواجه هستيم، در حالي كه در باب شناخت مستقيم يك ديگر، به ندرت نوشتهاي به زبان عربي، فارسي و يا تركي مييابيم. اطلاعات ما از جهان عرب بسيار اندك و كهنه است و غالبا از محدودهي محمد عبده و همكاري وي با سيد جمال الدين اسدآبادي فراتر نميرود. در مقابل نيز عربها تنها به ترجمهي چند شعر يا داستان ايراني بسنده كردهاند. ارتباطهاي رسمي ميان آنها افزون بر اين كه پيوسته تابعي از روابط سياسي بوده است، به شدت احتياط آميز و آميخته با گونهاي بي اعتنايي بوده است و بنابراين روابط ايران و عربها نتوانسته است به گونهاي اساسي، متحول شود.ضرورتهاي علمي و كارهاي راهبردي يكي از مسايل عمدهاي كه غالبا ايرانيان در گفت و گوي با عربها آن را ناديده ميگيرند و در نتيجه گفت و گوي آنان بي حاصل مانده است، عدم تفكيك ميان قلمروي سياسي از فرهنگ ايراني است. ما پيوسته كوشيدهايم از رهگذر سياست و با زبان سياست، فرهنگ ايراني را به كشورهاي عربي منتقل كنيم؛ به عبارت ديگر در گفت و گوي با عربها، همواره «صدور انقلاب اسلامي» و يا صدور ارزشهاي انقلاب اسلامي با صدور فرهنگ ايراني، يكي دانسته شده است. اين سخن هرگز به معناي نفي اصول اساسي انقلاب اسلامي نيست، بلكه بدين معنا است كه «ديگران» و از جمله عربها مايلند فضاي گفت و گو، نوعي هم انديشي و داد و ستد فكري و تمدني باشد تا نمايش اقتدار سياسي. با تأسف تجربه نشان داده است كه تاكنون شعار صدور انقلاب بيش از آن كه معناي فرهنگي داشته باشد، صبغهاي غالبا سياسي داشته است. در نتيجه عربها، ايران را نه به عنوان شريك و همپيمان، كه به چشم رقيب و يا حتي بيگانه ديدهاند.به طور حتم براي ايجاد زمينهي لازم و فضايي مناسب براي گفت و گو و تفاهم، ايرانيان ناچارند ذهنيت عربها را نسبت به خود تصحيح و باز سازي كنند.بر اين پايه، ضروري است كارهاي زير به عنوان محورهاي اساسي گفت و گوي ايرانيان با عربها قلمداد شود:1. لزوم تصحيح ذهنيت عربها از ما ايرانيان و بازنگري در مفاهيم مربوط به آن.2. لزوم بازنگري در ذهنيت ما ايرانيان از عربها، كه البته خود شامل بخشهاي گسترده و متنوعي ميشود؛ بدين معنا كه پارهاي پژوهشها بايد به بررسي پيشينههاي تاريخي ما و عربها اختصاص يابد و پارهاي ديگر، وضعيت امروزي طرفين را بكاود.3. ضروري است در باب تأثير مكاتب شرقشناسي ـ كه همواره به عنوان فرهنگ واسطه عمل ميكردهاند ـ بر صورت بندي ذهنيت و تلقي ايرانيان و عربها از يك ديگر، پژوهشهاي گستردهاي صورت پذيرد.4. «زبان» همواره در راه تفاهم و گفت و گوي ميان ما و عربها، مشكل عمدهاي محسوب ميشده است. جان كلام اين كه آموزش زبان عربي متداول ـ خواه در حوزههاي ديني و خواه در سطوح دانشگاهي ـ تنها به كار قرائت متون ديني ميآيد و ايرانيان را قادر نميسازد تا تجربههاي نويِ عربها را درك و فهم كنند.عربها نيز در وضعيت بهتري بسر نميبرند و هيچ گونه آشنايي جامعي با زبان و ادبيات فارسي ندارند و به تبع آن از فرهنگ ايران زمين، اطلاعي ندارند و پيوسته ايران و به ويژه تحولات كنوني آن را از دريچهي پژوهشها و نوشتههاي غربي ميخوانند و به تصوير ميكشند.كرسيهاي زبان فارسي در دانشگاههاي كشورهاي عربي نيز چندان كارآمد و راهگشا نبودهاند و افزون بر محدودتر شدن قلمروي فعاليت آنها، تنها به كار مدرسان و متخصصان ميآيد. عموم مردم و حتي نخبگان كشورهاي عربي، نه از انديشه و فرهنگ ايران طرفي بستهاند و نه از ادبيات غني و سرشار آن.5. در عرصهي گفت و گوي ملل و تمدنها، تجربه بارها نشان داده است كه اهميت دادن به گسترش ادبيات، به ويژه سينما، رمان و شعر، بسيار موثر و كارآمد بوده است. در اين سياق ترجمهي مطلوب و دقيق برخي آثار نيز، نقش به سزايي دارد، هم چنين برپايي شبهاي شعر و قصه خواني و... ميتواند ابزار مفيد و موثري باشد.6. برپايي نمايشگاههاي مختلف كالاهاي هنري و فرهنگي (چه به صورت دائمي و چه به صورت موقت) و هم چنين ايجاد انجمنهاي دوستي در كشور ايران و نيز در كشورها عربي، ميتواند گام مؤثري در نزديكي و ايجاد حس اعتماد و احترام متقابل به شمار آيند.در خاتمه بايد اين نكتهي بسيار مهم را مد نظر قرار داد كه گفت و گوي تمدنها و يا مشاركت در فرهنگ تمدن ديگري، امري به غايت صعب و دشوار است و به جد ميتوان گفت يكي از دشوارترين و پيچيدهترين مسئلهاي است كه انسان امروزي با آن رو به رو شده است؛ زيرا هر تمدني از پس فرآيند تاريخيِ بلند و پيچيدهاي شكل گرفته است و به سهولت نميتواند در اين حجم ستبر، روزنهاي به روي ديگري بگشايد. به همين ترتيب گفت و گوي ميان ايرانيان و عربها، به صبر و تحمل و روا داري و همت نياز دارد و از پي چند ارتباط دور و يا نزديك و پراكنده و غير منسجم، نتيجهي مطلوب به بار نمينشيند.1. سيري در انديشهي سياسي عرب، ص 15.2. محض نمونه بنگريد به كثيري از پژوهشهاي منتشر شده در باب پيوند محكم ايرانيان و عربها در جنگهاي صليبي.3. بنگريد به كتاب الخطاب العربي المعاصر، از محمد عابد الجابري كه در اين باب، انبوهي از سخنان و كتابها را نقل ميكند.