طرحي‏نودرارتباط‏فرهنگي‏ايرانيان‏وعرب‏ها - طرحی نو در ارتباط فرهنگی ایرانیان و عرب ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طرحی نو در ارتباط فرهنگی ایرانیان و عرب ها - نسخه متنی

محمدتقی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









طرحي‏نودرارتباط‏فرهنگي‏ايرانيان‏وعرب‏ها

محمدتقي‏كرمي

الف. آيا مي‏توان سخن از ضرورت ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عرب‏ها به ميان آورد؟ بسياري از متفكران ايراني و عربي، از ضرورت ارتباط فرهنگي با يك ديگر، سخن به ميان آورده‏اند. ايشان براي اثبات مدعاي خود، به پاره‏اي از اصول عام انساني و هم چنين به پيشينه‏هاي تاريخي مشترك، تمسّك جسته‏اند به عنوان مثال اين كه، ايرانيان زماني در تكوين و شكل‏گيري ميراث اصيل اسلامي، نقش بسيار اساسي، ايفا كرده‏اند. (با اين نتيجه‏گيري ضمني، اكنون نيز ايرانيان قادرند همان نقش پيشين خود را ايفا كنند). در مقابل، فرهنگ عربي نيز در ساخت و برآمدن فرهنگ ايراني، نقش فعالي را بر عهده داشته است. امروزه با توجه به وضعيت ويژه‏ي حاكم بر خاورميانه، كساني از رهگذر مسايل جهاني ـ منطقه‏اي و تاكيد بر جنبه‏هاي سياسي، ارتباط ايران و عرب‏ها را داراي اهميتي استراتژيك مي‏دانند. كافي است در اين سياق، به آخرين پژوهش‏هايي كه در جهان عرب و ايران صورت گرفته، نگاهي گذرا بيفكنيم. به زودي در خواهيم يافت كه كانون همه‏ي اين پژوهش‏ها تنها تبيين بررسي روابط سياسي و تاكيد بر منافع مشترك ميان ايرانيان و عرب‏ها است.

اما هزار افسوس كه غالب انديش‏مندان ايران و عرب از ضرورت ارتباط پيوسته و گسترده‏ي فرهنگي ميان «ايرانيان و عرب‏ها»، تصوير واضحي ندارند. معناي اين سخن هنگامي كاملاً آشكار مي‏شود كه اين مسئله؛ يعني ضرورت ارتباط ايرانيان و يا عرب‏ها با جهان غرب مقايسه شود.

به جرات مي‏توان گفت كه بيش از يك قرن است كه تبيين ماهيت و شيوه‏ي رابطه‏ي با جهان غرب، به پرسش اصلي روشنفكران ايران و عرب مبدل شده است، اما در باب ارتباط ميان ايرانيان و عرب‏ها، تا كنون كوششي جدي از طرفين به عمل نيامده است. به گفته‏ي حميد عنايت، براي ما غالبا بازگويي سخنان شپنگلر، توين بي، هايدگر و ماركوزه بسي با اهميت‏تر از آشنايي و انتقال آزموده‏هاي ملت‏هايي بوده است كه وضعيتي همانند ما در گذشته داشته‏اند.1 در باب علت يا علل اين بيگانگي و جدايي از يك ديگر، هنوز تحليل درست و همه جانبه‏اي صورت نگرفته است و تنها مي‏توان به دو عامل يا علت زير اشاره كرد:

نخستين عامل در شكل‏گيري و سَمت دهي ارتباط دو جانبه‏ي ايرانيان و عرب‏ها، ايده‏ي مسلط «غرب محوري» است؛ يعني ما و عرب‏ها به جاي اين‏كه در شناخت و فهم عميق يك ديگر بكوشيم، هدف غايي خود را در آشنايي و نزديك شدن به جهان غرب مي‏دانيم.

«غرب محوري» تنها به گرايش‏هاي متمايل به جهان غرب و يا به اصطلاح «غرب زده» خلاصه نمي‏شود، بلكه گرايش‏هاي ديگر را اعم از گرايش‏هاي چپ، قومي، بومي و حتي گرايش‏هاي ايدئولوژيكِ اسلامي را نيز در بر مي‏گيرد.

تمام اين نظام‏ها با گرايش‏هاي متنوع فكري و اجتماعي، در سمت‏گيري و نيز در ترسيم افق آينده‏ي فرهنگي خود، همواره جهان غرب را ـ به قول زبان شناسان ـدر كانون نشانه‏ها جاي داده‏اند و آن را به عنوان تنها الگوي مرجع به حساب مي‏آورند و تمام برنامه‏ريزي‏ها و فعاليت‏هاي فكري خود را بر اين پايه استوار كرده‏اند. طبيعي است كه در چنين وضعيتي، ارتباط ميان ايرانيان و عرب‏ها جدي تلقي نشود و در باب ضرورت ارتباط ميان آن دو، انديشه نشده، سخني به ميان نيايد.

دومين عامل اين است كه ايرانيان و عرب‏ها به طور يكسان در حاشيه‏ي مدرنيته قرار گرفته‏اند و تمدن و فرهنگ گذشته‏ي خود را در رويارويي با جهان غرب، متزلزل و رنگ باخته مي‏بينند. اين امر سبب شده است تا هر يك از طرفين بكوشند تا تنها با چشم دوختنِ به فرهنگ مدرنِ غربي و بهره‏گيري از روش‏هاي نو و فرآورده‏هاي فن آورانه‏ي آن، وضعيت بحراني و مشوش خويش را چاره كنند و از سوي ديگر موجب شده است كه ايرانيان و عرب‏ها همواره يك ديگر را به چشم حقارت بنگرند و در بهترين صورت، نسبت به هم بي اعتنا باشند؛ به عبارت ديگر، احساس استغناي از يك ديگر، موجب شده است تا برغم تاكيد طرفين بر توجه به «پيشينه‏ي تاريخي مشترك» و ضرورت تداوم رابطه‏ي ميان ايرانيان و عرب‏ها، هم چنان از يك ديگر جدا بمانند.

بر اين پايه مي‏توان چنين نتيجه گرفت كه ارتباط ميان فرهنگ‏هاي مختلف و استفاده از تجارب يك ديگر در رويارويي و نيز فهم جهان غرب، و هم چنين پيوند دوستي و تبادل با يك ديگر، به دلايل و انگيزه‏هاي عيني و شفاف‏تري ـ نياز است و صِرف عوامل تاريخي مشترك نمي‏تواند فرهنگ‏ها را به شناخت و آگاهي از يك ديگر برانگيزاند و يا حتي باز دارد.

هر يك از ما نياز داريم بدانيم براي چه و در پي برآوردن چه هدفي اقدام به ارتباط با يك ديگر مي‏كنيم. در غير اين صورت برپايي سمينارهاي مختلف و مشترك، راه گشا نبوده و نيست؛ چنان كه تجربه نشان داده است كه عموم اين نشست‏ها يا سياسي بوده است و يا تابعي از متغير سياست، كه دست آخر تاثير آشكاري بر بهبود روابط ميان ايرانيان و عرب‏ها نداشته است.

ب. پاره‏اي از موانع نظري ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عرب‏ها براي طرح واقعي مسئله‏ي لزوم ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و عرب‏ها، پيش از هر چيز ضروري است ميزان تاثير و نقش دولت‏ها در عرصه‏هاي فرهنگي به دقت مشخص شود؛ زيرا در دو دهه‏ي اخير ـ همپاي سخن بر سر محدود كردن نقش دولت‏ها در روابط فرهنگي بين الملل ـ شاهد رشد فزآينده‏ي دخالت نظام‏هاي دولتي در توليد و سَمت دهي فرهنگ‏ها بوده‏ايم، به ويژه پس از فروپاشي رژيم‏هاي بزرگ ايدئولوژيكي؛ مانند نظام‏هاي ماركسيستي و ناسيوناليستي. اين «سياست» است كه فرهنگ ساز شده است؛ به عنوان مثال، مي‏توان از اين ميان به دو نظريه‏ي مشهور «رويارويي تمدن‏ها» و «پايان تاريخ» اشاره كرد.

بر اين پايه پيرايه‏زدايي سياسي از حوزه‏ي فرهنگ، امري به غايت اساسي است. به ديگر سخن، در طرح مسايل فرهنگي به طور عام، و مسئله‏ي مورد نظر ما (لزوم ارتباط ميان ايرانيان و عرب‏ها) به طور خاص، بايد به تاثيرهاي منفي «دولت‏ها» توجه اساسي كرد، در غير اين صورت سياست به زودي و با گستردگي هر چه تمام، معضلات اساسيِ فرهنگي و تمدني را به ابزاري براي بسطِ نفوذ خود در عرصه‏ي بين الملل بدل خواهد كرد.

حتي نظريه‏ي «گفت و گوي تمدن‏ها» كه به گونه‏اي رسمي نخستين بار از سوي جمهوري اسلامي ايران مطرح شد، اگر از مجراي سياسي و با دخالت دادن ملاحظات ايدئولوژيك و سياسي و زير نظر همه سويه‏ي دولت‏ها ارايه شود، معناي اصيل و واقعي خود را از دست خواهد داد، و به سطح ابزاري ديپلماتيك، تنزل خواهد يافت و اين همواره يكي از معضلات اساسي در راه گفت و گو و تبادل و تعامل ميان ايرانيان و عرب‏ها بوده است، به گونه‏اي كه مي‏توان مدعي شد تلقي ما از عرب‏ها و بالعكس، هيچ گونه روند ثابت و منسجمي نداشته است، بلكه به تبع متغيرهاي سياسي و چالش‏هاي منطقه‏اي تغيير مي‏كرده است.

بنابراين، هر گونه نشست فرهنگي در آينده‏ي ميان ايرانيان و عرب‏ها، بايد به دور از سلطه‏ي رسمي دولت و انديشه‏هاي حاكم باشد. دولت در اين جا تنها مي‏تواند زمينه‏ي مناسبي را براي متفكران آماده سازد، در غير اين صورت ـ چنان كه بارها تجربه كرده‏ايم ـ رسمي كردن فرهنگ‏ها، دست آخر نه به سود دولت‏ها تمام شده است و نه به نفع مسايل فرهنگي.

1. ضرورت واقع نگري در مفهوم «پيشينه‏ي تاريخي مشترك» اگر چه در وهله‏ي نخست تاكيد بر زمينه‏هاي تاريخي مشترك ميان ملت‏ها مفيد و كارآمد است، با اين همه دخالت دادن اين مسئله به عنوان عاملي اساسي در ترسيم افق آينده‏ي روابط ميان ملل، خطاهاي معرفتي زيادي را در خود نهفته دارد، كه ضروري است انديش‏مندان ايراني و عرب، ابتدا آن خطاها را آشكار كنند و موانع معرفتي آن را از ميان بردارند. به نظر مي‏رسد يكي از موانع نظريِ پاگير روابط ميان ايرانيان و عرب‏ها، وجود تلقي خاص و در عين حال ديرينه‏اي است كه طرفين از مفهوم «پيشينه‏ي تاريخي مشترك» دارند؛ چرا كه در آن، پاره‏اي از عناصر ايدئولوژيكي و يا غير معرفتي، حضور فعالي دارند. قدمت پاره‏اي از اين عناصر ايدئولوژيكي به دوره‏هاي اوليه‏ي برخورد ميان ايرانيان و عرب‏ها باز مي‏گردد و پاره‏اي ديگر محصول دوران جديدند. وجود مجموعه‏ي اين عناصر سبب مي‏شود تا رابطه‏ي ميان ايرانيان و عرب‏ها، زرين، بالنده و در عين حال مستحكم تصور شود. طبيعي است كه در اين گونه استدلال‏ها، دين اسلام به عنوان عاملي مهم در پيوند ميان طرفين معرفي شود؛ بدين معنا كه از همان آغاز تولد اسلام ايرانيان و عرب‏ها به دور از هر گونه گرايش‏هاي نژادي، تمدني و فرهنگ، براي دفاع از ميراث مشترك اسلامي هم پاي هم بوده‏اند و با دشمنان اسلام جنگيده‏اند.2 افزون بر اين، نقش غير قابل انكار دانش‏مندان ايراني در شكل‏گيري و تدوين ميراث اسلامي كه اساسا با زبان و فرهنگ عربي آميخته است، خود دليل بارزي در پيوند ميان دو فرهنگ ايراني و عربي است.

صرف نظر از نقش غير قابل انكار ايرانيان در تدوين ميراث اسلامي، بايد خاطر نشان كرد اين گونه تاريخ نگاري و اين گونه تمسك كردن به دلايل تاريخي براي اثبات وجود زمينه‏هاي تاريخي مشترك، افزون بر ناديده گرفتن بسياري از عوامل خرد و كلان ديگر، صرفا گونه‏اي بازسازي ايدئولوژيكي است كه هدف عمده‏ي آن باز پس بردن ما به گذشته‏ي افتخار آميز و «هويت اصيل اسلامي» است، در حالي كه مفهوم «هويت اصيل اسلامي» خود از يك سو به تحليل و تبيين نياز دارد و از سوي ديگر، امروزه كسي دانشِ تاريخ را به مثابه‏ي توده‏اي انباشته از حوادث و رويدادهاي بزرگ مانند جنگ‏ها و شكست‏ها و پيروزي‏ها و سر آمدن و برآمدن دولت‏هاي مختلف نمي‏بيند. در مفاهيم «زمان»، «روايت»، «انسان به عنوان موجودي تاريخي و فرهنگ ساز» و... دگرگوني ژرفي، رخ داده است. از اين رو در تبيين رابطه‏ي تاريخي ميان دو قوم ايران و عرب، نمي‏توان پژوهش را تنها به اين چند محور محدود كرد، بلكه نقش ملل و اقوام ديگر، و هم چنين جدي گرفتن بسياري از عوامل اقتصادي، سياسي و اجتماعي، بسيار اساسي مي‏نماياند.

اين گونه نگريستن ـ تفسير و پژوهش ـ فرهنگِ گفت و گو را از عرصه‏ي تنگ دو قطبي انديشي، رها مي‏سازد و مسئله را به مثابه‏ي شبكه‏اي گسترده و در هم تنيده، مطرح مي‏كند. ما براي فهم عميق رابطه‏ي ايرانيان با عرب‏ها، به شناخت و فهم كامل اقوام و فرهنگ‏هاي مجاور از جمله تركيه و... نياز داريم.

در اين سياق ضروري است كه در سمينارهاي آينده، محورهاي پژوهشي در باب پيشينه‏هاي تاريخي ايرانيان و عرب‏ها، تنها به رابطه‏ي طرفين محدود نمانده و قلمرو پژوهشي خود را بسي گسترش دهد. اكنون زمان آن رسيده است براي فهم عميقِ رابطه‏ي ميان عرب‏ها و ايرانيان از سطح مفهوم «پيشينه‏هاي تاريخي مشترك» فراتر برويم.

2. عناصر ناسيوناليستي حاكم بر روابط ايرانيان و عرب‏ها؛ چالش بر سر در دست‏گيري مرجعيت فكري يكي ديگر از موانع جدي بر سر راه گفت و گوي فرهنگي ميان ايرانيان و عرب‏ها، پاره‏اي از عناصر ناسيوناليستيِ راسخ در ذهن و روان آن دو است. اين دسته عناصر يا مفاهيم، اگرچه از يك سو در دوران بحران هويت، در ساختن كاخ بلند هويت ملي و يا قومي نقش موثري را ايفا كرده‏اند، اما از سوي ديگر در نظر آوردن اين دسته مفاهيم در ارتباط با «ديگري»، نيز نتايج نامطلوبي را به دنبال داشته است. واقعيت امر اين است كه هم ايرانيان و هم عرب‏ها، چنان در گذشته‏ي افتخار آميز خود فرو رفته‏اند كه به تحولات و دگرديسي‏هاي جهاني، كم‏تر توجه مي‏كنند و در افق ارتباط فرهنگي با ديگران ـ چه در سطح خود آگاه و يا در سطح ناخودآگاه ـ هم چنان در تمناي بازگشت به دوران طلايي گذشته‏اند.

عرب‏ها با اين ادعا كه در گذشته توانسته بودند بخش گسترده‏اي از جهان را تسخير كنند و مرجعيت فكري جهان اسلام را كه از كران تا كران گسترده شده بود، به دست گيرند، اكنون نيز قادرند همانند گذشته مرجعيت فكري عالم اسلام و بلكه تمام جهان را به دست گيرند. اين خواست بارها به صورت‏هاي مختلف بيان شده است.3 با طلوع قرن بيستم و وقوع تحولات عظيم سياسي و فرهنگي به ويژه فروپاشي خلافت عثماني، به تدريج عرب‏ها در تصورهاي پيشين خود، اصلاحات و بازنگري‏هايي را روا داشتند، اما به جاي فهم عينيِ وضعيت خويش، دگرباره، ره افسانه زدند و به گونه گرايش‏هايي تن دادند كه اين بار سيادت عرب را نه در سطح جهاني، كه در سطح منطقه‏اي خواستار بود. اين گرايش‏ها، گرايش‏هاي ناسيوناليستي (قومي) بودند كه با تكيه بر نژاد، فرهنگ و زبان، جهان عرب را چون پيكري واحد قلمداد مي‏كرد؛ تاسيس منطقه‏اي عربي كه مرزهاي آن از يك سو تا موريتاني و از سوي ديگر تا خليج فارس گسترده شده است. در نتيجه در جهان عرب، مفهوم «نظام منطقه‏اي عربيِ واحد» به محوري‏ترين مفهوم، بدل شد. اين مفهوم، به ويژه پس از تاسيس دولت اسرائيل كه عرب‏ها آن را غاصب سرزمين‏هاي خود مي‏شمرند، در روابط بين المللي اعراب، از اعتبار ويژه‏اي برخوردار شد.

اين امر سبب شد عرب‏ها به جز رقيب اصلي خود، يعني جهان غرب، ساير دولت‏هاي غير عربي را به ديده‏ي تحقير بنگرند و كشورهاي همسايه را، بيرون از مرزهاي عربي، برشمرند، از اين رو است كه كشورهاي عربي، ايران و تركيه را ـ چنان كه بارها به آن تصريح كرده‏اند ـ تنها به عنوان كشورهاي همسايه مي‏شمارند؛ كه حداكثر بايد با آنها راه مدارا را در پيش گرفت، به ويژه در وضعيت ايرانِ پيش از انقلاب، كه روابط نزديكي با رژيم غاصب صهيونيستي داشت، و به اين وضعيت دامن مي‏زد.

در مقابل، ايران نيز از ديرباز به سبب وجود پاره‏اي عوامل تاريخي ـ سياسي كه به آنها اشاره كرديم، تنها به روابط مسالمت آميز با كشورهاي جهان عرب بسنده مي‏كرد كه همين روابط محدود نيز روند ثابتي نداشته و همواره تحت تاثير تحولات سياسي منطقه بوده است.

وقوع انقلاب اسلامي در سال 1979 دولت مردان ايراني را بر آن داشت تا در باب روابط خود با كشورهاي عربي، بازنگري اساسي كنند. موضع‏گيري آشكار آنان در برابر اسرائيل ـ كه قطع كامل روابط ايران را با اسرائيل به دنبال داشت ـ سبب شد تا ايران به كشورهاي عربي ـ كه غالبا اسلامي هستند ـ چشم بدوزد و به ايجاد رابطه‏اي نو و در عين حال گسترده با آنان، اميدوار باشد.

ايران در اين دوره با تاكيد بر اصل هويت اسلامي در روابط خود با آن كشورها و طرح مفهوم نظام اسلامي واحد يا «امت اسلامي»، كوشيد اسرائيل را بيرون از اين قلمرو قرار دهد و با عنوان رژيمي غاصب، و اشغال‏گرِ سرزمين‏هاي اسلامي معرفي كند. هم چنين به موازات اين امر تلاش كرد تا بيش‏تر جريان‏ها و نهضت‏هاي رهايي بخش اسلاميِ موجود در منطقه، روابط نزديكي را برقرار سازد؛ گونه گرايش‏هايي كه طي اين دو دهه، غالبا راديكال از كار درآمدند. پس از گذشت دو دهه، خاورميانه دست خوش تحولات اساسي و خطيري شد و بسياري از مفاهيم پيشين كه در سياست‏هاي منطقه‏اي كارآمد بودند، نقش مؤثر پيشين خود را از دست دادند؛ با اين همه به نظر مي‏رسد در اين‏باره دو معضل اساسي وجود دارد.

نخست اين كه سياست خارجي ما در ارتباط با كشورهاي هم‏جوار از جمله عرب‏ها به اطلاعات علمي و تازه‏اي نياز دارد كه بتواند آنها را جايگزين مفاهيم كنوني كند؛ مفاهيمي كه در عين حالي كه عزت و استقلال را پاس مي‏دارد، بتواند همتاي تحولات جديدِ منطقه باشد؛ به عنوان مثال سياست خارجي ما نبايد از اين پس مفهوم مبهم «وحدت اسلامي» را كه غالبا با نظام‏هاي تك قطبي سازگار است، شعار و سرلوحه‏ي خود سازد؛ زيرا وضعيت جهان كنوني به گونه‏اي است كه بيش‏تر بر محور نظام‏هاي متكثر و چند قطبي مي‏چرخد. شايسته است ايرانيان و عرب‏ها، براي ايجاد زمينه‏اي مشترك به گونه‏اي به وحدت متكثر تن دهند و افق آينده را بر گونه‏اي نظام اسلاميِ چند قطبي استوار سازند؛ البته بايد از هر گونه شتاب زدگي پرهيز كرد. وحدت شامل و عميق مسلمانان، با برپايي چند گفت و گو يا كنفرانس ايجاد نمي‏شود و به جهد بليغ و همه جانبه‏ي طرفين نياز دارد. به ياد آوريم كه وحدت اروپا يا اروپاي بزرگ، پس از طي مراحل مختلف و با مشاركت جدي تمام كشورهاي اروپايي بدست آمد. آن‏ها از عرصه‏ي اقتصاد آغاز كرده، تا اين كه توانستند خود را به سطح نظام پولي واحد برسانند و به همين زودي نيز به نظام حقوقي واحدي خواهند رسيد. ايرانيان و عرب‏ها نيز بايد به تحولات تدريجي، طي يك فرآيند طولاني دل ببندند و از هر گونه تغييرات سريع و راديكال و يا ميان‏بُر زدن پرهيز كنند.

از سوي ديگر سياست خارجي ما هم چنان گرفتار چندگانگي مراكز تصميم‏گيري در داخل كشور است، و به وضوح از گرايش‏هاي مختلف و حتي سليقه‏هاي سياسي و فرهنگيِ در داخل كشور تأثير مي‏پذيرد.

دوم اين‏كه ، هم نوايي پاره‏اي از گرايش‏هاي ايدئولوژيكي و راديكال در كشورهاي اسلامي منطقه با برخي از گرايش‏هاي داخلي، سبب شده است، تا عرب‏ها از ايران تصويري نادرست و غير واقعي دريافت كنند.

در دهه‏ي اخير، اگرچه ايران آشكارا خود را به عنوان شريك تجاري پاره‏اي از كشورهاي عربي منطقه به ويژه عربستان معرفي كرده است، اما به نظر مي‏رسد كه اين مقدار كافي نيست. ايران ناچار است خود را به عنوان شريك فرهنگي نيز معرفي كند. يكي از پيش زمينه‏هاي گفت و گوي فرهنگي با كشورهاي عربي منطقه، تصحيح تصويري است كه عموم آنان از ايران، در ذهن خود پرورانده‏اند.

برپايه‏ي آنچه گذشت، براي ارتقاي مرتبه‏ي ارتباط از سطح تجاري به سطح فرهنگي، ضرورت دارد گفتمان‏هاي اساسي حاكم بر رفتار و انديشه‏ي متفكران ايران و عرب، مورد سنجش انتقادي قرار گيرد. ضروري است خود شيفتگي طرفين و اتكاي تام به تجربه‏هاي ويژه خود، به عرصه‏ي گفت و گو با ديگري و شناخت ديگري و در مرتبه‏ي بالاتر مسئوليت در برابر ديگري بدل شود. ضروري است كه گفت و گو بايد از سطح ضرورتي سياسي و فرهنگي به سطح ضرورت اخلاقي بدل شود. به نظر مي‏رسد براي پي ريزي چنين عرصه‏اي، به طرح مسايل گذشته و سنت تاريخي خود نياز چنداني نداريم؛ زيرا بايد اذعان كرد كه سنت‏هاي تاريخي مذهبي و ملي طرفين، بيش از آن كه بر تفاهم، عدالت و مسئوليت در برابر ديگري يا مفاهيمي از اين دست تكيه كرده باشد، بر عناصر و آموزه‏هاي گاه خصمانه و فتنه‏انگيز استوار بوده‏اند.

در عرصه دانش‏هاي مختلفي چون فقه، كلام، حديث و به طور كلي ادبيات برجاي مانده از دوران‏هاي گذشته، دلايل زيادي بر درستي اين مدعا وجود دارد. از سوي ديگر مفاهيم اخلاقي سنتي و به تبع آن فلسفه سياسي بيشتر بر كيفيت ارتباط انسان با خدا تاكيد كرده‏اند، اما در باب رابطه انسان با انسان‏هاي ديگر، به ندرت سخن به ميان آورده‏اند. بنابراين پژوهش‏هاي راهبردي ما بايد معطوف به آينده باشند، همچنين ضروري است مفاهيم موروثي به گونه‏اي عميق اصلاح و بازسازي شوند.

براي فهم درست اين مدعا كافي است در حوزه‏ي خاصي؛ يعني تقريب و گفت و گوي ميان مذاهب، به كارنامه‏ي گفت و گوي مصلحانِ شيعي و سني در صد سال گذشته، نگاهي گذرا بيفكنيم و نوشته‏هاي كساني چون سيد شرف الدين، سيد محسن امين، كاشف الغطا و سليم البشري و نيز طرح‏هايي چون «تقريب بين المذاهب» كه نخستين بار در زمان مرجعيت آيت اللّه‏ بروجردي مطرح شد، به دقت ملاحظه كنيم، به زودي در مي‏يابيم كه اين گونه نوشته‏ها و يا فعاليت‏هاي فرهنگي و غالبا متكيِ بر سنتِ گذشته، از فراهم آوردن عرصه‏اي جدّي براي تفاهم و گفت و گوي عاجز ماندند و نتيجه‏ي چنداني به بار نياوردند، ـ به گونه‏اي كه به جرات مي‏توان گفت حتي در سطح محدود گفت و گوي ميان مذاهب نيز نتوانستند راه‏گشا باشند، ـ تا چه رسد به اين كه در عرصه‏ي بين المللي گره‏گشايي كنند.

3. حضور مؤثر باورهاي ديرينه‏ي فرهنگي و وجود ذهنيت منفي از «يك‏ديگر»، مانعي بر سر ارتباط ميان عرب‏ها و ايرانيان تصويري كه ايرانيان و عرب‏ها طي چند قرن از يك ديگر پرورانده‏اند، بيش از اين كه زاييده‏ي واقعيت زيسته‏ي آنان باشد، آميزه‏ي عجيبي از اوهام، خيال پردازي‏ها، باورهاي كهن و افزون بر همه‏ي اين‏ها، گرايش‏هاي قومي و نژادي است. اين ذهنيت سبب شده است ايرانيان و عرب‏ها از يك سو به دور از هم و در بي خبري كامل از يك ديگر زيست كنند و از سوي ديگر به سبب عدم ارتباط و شناخت مستمر، ذهنيتي كاملاً غير واقعي و در عين حال منفي نسبت به يك ديگر بپرورانند. اين امر به ويژه در عرصه‏هاي مختلفِ ادبياتِ (عاميانه و رسمي) كاملاً نمايان است. گواه صحبت اين مدعا وقوع جنگ ميان حضور پيوسته‏ي غرب طي دو قرن اخير در منطقه نيز، مزيد بر علت شده است و همواره به مثابه‏ي عامل تشديد كننده‏ي وضعيت نابه‏سامانِ موجود، عمل مي‏كرده است طي اين دوره، هم عرب‏ها و هم ايرانيان، مي‏كوشيدند تنها از رهگذر فرهنگ رسانه‏اي غرب، از وضعيت يك ديگر آگاه شوند، البته در اين ميان گاه استاد يا دانشجويي مبادله شده است و همچنين گاه نوشته‏اي به زبان عربي و يا فارسي ترجمه مي‏شده است، اما اين روند هرگز نتوانست در عرصه‏ي فرهنگ به سطح مبادله‏ي مستمري، ارتقا يابد. اين امر نه تنها در باب ايرانيان و عرب‏ها صدق مي‏كند كه كشور همسايه، تركيه را نيز در بر مي‏گيرد. اگر به پژوهش‏هايي كه در باب يك ديگر صورت گرفته است نگاهي گذرا افكنده شود، در مي‏يابيم كه غرب در اين ميان نه تنها نقش اساسي داشته، بلكه تنها كانال معتبر ارتباط ميان اين سه را تشكيل مي‏داده است. در مراكز پژوهشي يا كتاب خانه‏هاي هر يك، با انبوهي از نوشته‏هاي غربي ـ كه به سه زبان انگليسي، فرانسوي يا آلماني منتشر شده است ـ در باب شناخت عرب‏ها، ايرانيان و ترك‏ها مواجه هستيم، در حالي كه در باب شناخت مستقيم يك ديگر، به ندرت نوشته‏اي به زبان عربي، فارسي و يا تركي مي‏يابيم. اطلاعات ما از جهان عرب بسيار اندك و كهنه است و غالبا از محدوده‏ي محمد عبده و همكاري وي با سيد جمال الدين اسدآبادي فراتر نمي‏رود. در مقابل نيز عرب‏ها تنها به ترجمه‏ي چند شعر يا داستان ايراني بسنده كرده‏اند. ارتباط‏هاي رسمي ميان آن‏ها افزون بر اين كه پيوسته تابعي از روابط سياسي بوده است، به شدت احتياط آميز و آميخته با گونه‏اي بي اعتنايي بوده است و بنابراين روابط ايران و عرب‏ها نتوانسته است به گونه‏اي اساسي، متحول شود.

ضرورت‏هاي علمي و كارهاي راهبردي يكي از مسايل عمده‏اي كه غالبا ايرانيان در گفت و گوي با عرب‏ها آن را ناديده مي‏گيرند و در نتيجه گفت و گوي آنان بي حاصل مانده است، عدم تفكيك ميان قلمروي سياسي از فرهنگ ايراني است. ما پيوسته كوشيده‏ايم از رهگذر سياست و با زبان سياست، فرهنگ ايراني را به كشورهاي عربي منتقل كنيم؛ به عبارت ديگر در گفت و گوي با عربها، همواره «صدور انقلاب اسلامي» و يا صدور ارزش‏هاي انقلاب اسلامي با صدور فرهنگ ايراني، يكي دانسته شده است. اين سخن هرگز به معناي نفي اصول اساسي انقلاب اسلامي نيست، بلكه بدين معنا است كه «ديگران» و از جمله عرب‏ها مايلند فضاي گفت و گو، نوعي هم انديشي و داد و ستد فكري و تمدني باشد تا نمايش اقتدار سياسي. با تأسف تجربه نشان داده است كه تاكنون شعار صدور انقلاب بيش از آن كه معناي فرهنگي داشته باشد، صبغه‏اي غالبا سياسي داشته است. در نتيجه عرب‏ها، ايران را نه به عنوان شريك و هم‏پيمان، كه به چشم رقيب و يا حتي بيگانه ديده‏اند.

به طور حتم براي ايجاد زمينه‏ي لازم و فضايي مناسب براي گفت و گو و تفاهم، ايرانيان ناچارند ذهنيت عرب‏ها را نسبت به خود تصحيح و باز سازي كنند.

بر اين پايه، ضروري است كارهاي زير به عنوان محورهاي اساسي گفت و گوي ايرانيان با عرب‏ها قلمداد شود:

1. لزوم تصحيح ذهنيت عرب‏ها از ما ايرانيان و بازنگري در مفاهيم مربوط به آن.

2. لزوم بازنگري در ذهنيت ما ايرانيان از عرب‏ها، كه البته خود شامل بخش‏هاي گسترده و متنوعي مي‏شود؛ بدين معنا كه پاره‏اي پژوهش‏ها بايد به بررسي پيشينه‏هاي تاريخي ما و عرب‏ها اختصاص يابد و پاره‏اي ديگر، وضعيت امروزي طرفين را بكاود.

3. ضروري است در باب تأثير مكاتب شرق‏شناسي ـ كه همواره به عنوان فرهنگ واسطه عمل مي‏كرده‏اند ـ بر صورت بندي ذهنيت و تلقي ايرانيان و عرب‏ها از يك ديگر، پژوهش‏هاي گسترده‏اي صورت پذيرد.

4. «زبان» همواره در راه تفاهم و گفت و گوي ميان ما و عرب‏ها، مشكل عمده‏اي محسوب مي‏شده است. جان كلام اين كه آموزش زبان عربي متداول ـ خواه در حوزه‏هاي ديني و خواه در سطوح دانشگاهي ـ تنها به كار قرائت متون ديني مي‏آيد و ايرانيان را قادر نمي‏سازد تا تجربه‏هاي نويِ عرب‏ها را درك و فهم كنند.

عرب‏ها نيز در وضعيت بهتري بسر نمي‏برند و هيچ گونه آشنايي جامعي با زبان و ادبيات فارسي ندارند و به تبع آن از فرهنگ ايران زمين، اطلاعي ندارند و پيوسته ايران و به ويژه تحولات كنوني آن را از دريچه‏ي پژوهش‏ها و نوشته‏هاي غربي مي‏خوانند و به تصوير مي‏كشند.

كرسي‏هاي زبان فارسي در دانشگاه‏هاي كشورهاي عربي نيز چندان كارآمد و راه‏گشا نبوده‏اند و افزون بر محدودتر شدن قلمروي فعاليت آنها، تنها به كار مدرسان و متخصصان مي‏آيد. عموم مردم و حتي نخبگان كشورهاي عربي، نه از انديشه و فرهنگ ايران طرفي بسته‏اند و نه از ادبيات غني و سرشار آن.

5. در عرصه‏ي گفت و گوي ملل و تمدن‏ها، تجربه بارها نشان داده است كه اهميت دادن به گسترش ادبيات، به ويژه سينما، رمان و شعر، بسيار موثر و كارآمد بوده است. در اين سياق ترجمه‏ي مطلوب و دقيق برخي آثار نيز، نقش به سزايي دارد، هم چنين برپايي شب‏هاي شعر و قصه خواني و... مي‏تواند ابزار مفيد و موثري باشد.

6. برپايي نمايشگاه‏هاي مختلف كالاهاي هنري و فرهنگي (چه به صورت دائمي و چه به صورت موقت) و هم چنين ايجاد انجمن‏هاي دوستي در كشور ايران و نيز در كشورها عربي، مي‏تواند گام مؤثري در نزديكي و ايجاد حس اعتماد و احترام متقابل به شمار آيند.

در خاتمه بايد اين نكته‏ي بسيار مهم را مد نظر قرار داد كه گفت و گوي تمدن‏ها و يا مشاركت در فرهنگ تمدن ديگري، امري به غايت صعب و دشوار است و به جد مي‏توان گفت يكي از دشوارترين و پيچيده‏ترين مسئله‏اي است كه انسان امروزي با آن رو به رو شده است؛ زيرا هر تمدني از پس فرآيند تاريخيِ بلند و پيچيده‏اي شكل گرفته است و به سهولت نمي‏تواند در اين حجم ستبر، روزنه‏اي به روي ديگري بگشايد. به همين ترتيب گفت و گوي ميان ايرانيان و عرب‏ها، به صبر و تحمل و روا داري و همت نياز دارد و از پي چند ارتباط دور و يا نزديك و پراكنده و غير منسجم، نتيجه‏ي مطلوب به بار نمي‏نشيند.


1. سيري در انديشه‏ي سياسي عرب، ص 15.

2. محض نمونه بنگريد به كثيري از پژوهش‏هاي منتشر شده در باب پيوند محكم ايرانيان و عربها در جنگهاي صليبي.

3. بنگريد به كتاب الخطاب العربي المعاصر، از محمد عابد الجابري كه در اين باب، انبوهي از سخنان و كتاب‏ها را نقل مي‏كند.

/ 1