نوشته ايمره لاكاتوش احترام انسان به معرفت، يكى از برجستهترين خصائص اوست. معرفت به زبان لاتين Scientia است و كلمه Science ( علم) به عنوان محترم ترين نوع معرفت معرفى شده است. ولى آنچه علم را از خرافات يا علم كاذب متمايز مىسازد، چيست؟ كليساى كاتوليك، پيروان كوپرنيك و حزب كمونيست، پيروان مندل را به بهانه اينكه عقايد آنها علم كاذب است، طرد كردند و آزار دادند. بنا براين ملاحظه مىشود كه مسئله حد و مرز علم و علم كاذب، صرفا يك مسئله مربوط به مشرب فلسفى نيست، بلكه داراى ارتباط و اهميتبرجسته سياسى و اجتماعى است . عده اى از فلاسفه كوشش كرده اند تا مساله تعيين حد و مرز علم را به اين صورت حل كنند كه اگر اغلب مردم، حكمى را بنحوى نسبتا جدى قبول داشته و آن را پذيرفتند، حكم مزبور مقام و منزلت علم را به دست مىآورد; ولى تاريخ تفكر به ما نشان مىدهد كه بسيارى از مردم در گذشته، به عقايد كاملا بىپايه و بىاساس سرسپردگى كامل داشتهاند. در مقابل برخى از دانشمندان حتى در مورد بهترين تئوريهاى خود بسيار به ديده شك مىنگريستند. تئورى نيوتون يكى از نيرومندترين تئوريهايى است كه علم تا كنون بوجود آورده است، ولى خود نيوتون هيچگاه باور نداشت كه اجسام از يك فاصله يكديگر را جذب مىكنند. بنابراين، هيچ درجهاى از تعهد و اعتقاد در قبال يك حكم، آن حكم را به علم تبديل نمىكند. در واقع نشانه برجسته رفتار علمى يك نوع تلقى ترديدآميز حتى نسبتبه تئوريهايى است كه شديدترين دلبستگى را به آنها داريم. اعتقاد كوركورانه به يك تئورى، يك فضيلت فكرى نيستبلكه يك خيانت فكرى است. بنابراين، حكمى ممكن است علم كاذب باشد حتى اگر كاملا موجه و حق بجانب جلوه كند، و همه به آن معتقد باشند. از سوى ديگر، حكمى ممكن است از نظر علمى ارزشمند باشد، حتى اگر باور نكردنى جلوه كند و هيچكس به آن معتقد نباشد. يك تئورى مىتواند داراى ارزش علمى بسيار عالى باشد، حتى اگر هيچكس آن را نفهمد چه رسد به اينكه آن را باور داشته باشند. ارزش معرفتى يك تئورى، هيچ ارتباطى با تاثير روانشناختىاى كه روى اذهان مردم مىگذارد ندارد. اعتقاد، تعهد، دلبستگى و فهم، از حالات ذهن انسان هستند. ولى ارزش عينى و علمى يك تئورى، مستقل از ذهن انسانى است كه آن را خلق مىكند، يا آن را مىفهمد. ارزش علمى آن فقط به پشتيبانى و حمايت عينى اى كه اين تئوريها يا حدسها در واقعيات (فاكتها) به دست مىآورند، متكى است . هيوم مىگفت: «اگر كتابى را در دستبگيريم كه حاوى هيچ استدلالى انتزاعى مرتبط با كميت و عدد يا هيچ استدلال تجربى درباره امر واقع و وجود نباشد، بايد آن را به آتش بيندازيم، زيرا جز سفسطه و فريب هيچ چيز در برندارد » ولى بايد پرسيد: استدلال تجربى چيست؟ اگر به كتب و منابع وسيع قرن هفدهم در باره سحر و جادو مراجعه كنيم، آنها را پر از گزارشهاى مشاهدات دقيق و گواهيهاى همراه با سوگند و حتى تجربيات خواهيم يافت . گلانويل فيلسوف مشهور سالهاى نخست انجمن پادشاهى انگليس، جادوگرى را عاليترين نمونه استدلال تجربى تلقى مىكرد . بنابر اين قبل از آنكه طبق نظر هيوم، كار سوزاندن كتاب را آغاز كنيم، بايد استدلال تجربى را تعريف كنيم. در استدلال علمى، تئوريها با واقعيتها مواجه مىشوند و يكى از شرايط اساسى استدلال علمى اين است كه تئوريها بايد مورد حمايت و پشتيبانى واقعيات قرار گيرند . حال بايد پرسيد كه واقعيات با چه دقتى مىتوانند از تئورى پشتيبانى كنند؟ پاسخهاى مختلفى به اين سؤال داده شده است. تصور نيوتون اين بود كه قوانين خود را از روى واقعيات ثابت كرده است . او افتخار مىكرد كه كارش بيان فرضيههاى صرف نبوده و فقط تئوريهايى را كه بر مبناى واقعيات ثابتشده عنوان كرده استبويژه مدعى بود كه قوانين خود را از پديدههاى ارائه شده توسط كپلر استنتاج كرده است. ولى فخرفروشيهاى او بىاساس بود، زيرا طبق ادعاهاى كپلر، مسير سيارات بيضى است در صورتيكه طبق تئورى نيوتون، سيارات فقط در حالتهايى خاص مسير بيضى شكل دارند كه طى حركتشان يكديگر را دچار اختلال نسازند. اما اين شرط هيچگاه صادق نيست و طبق قوانين نيوتون سيارات به طور حتم مسير يكديگر را مختل مىكنند. بنا بر اين نيوتون مجبور شد تا تئورى انحراف مدار را ابداع كند، كه از آن چنين برمى آيد كه هيچ سيارهاى در مسير بيضى حركت نمىكند. مىتوان به آسانى اثبات كرد كه ممكن نيست از تعداد محدودى از واقعيتها، يك قانون طبيعت را با منطق معتبر نتيجه گرفت، ولى هنوز كه هنوز است مرتب مىخوانيم كه تئوريهاى از روى واقعيتها ثابت مىشوند. اين چنين مقاومت در برابر منطق مقدماتى چرا رخ مىدهد؟ توضيح بسيار موجهى در اين باره وجود دارد . دانشمندان قصد دارند تئوريهاى خود را چنان قابل احترام سازند كه شايستگى عنوان «علم » يعنى معرفت اصيل را داشته باشد. از قرن هفدهم كه علم به معنى امروزىاش پديد آمد، اين تصور نزد دانشمندان وجود داشت كه علم بايد بدون هيچگونه ترديدى ثابت شود و به صورت معرفت مطمئن درآيد. دانشمند اگر بخواهد شايسته اين عنوان باشد، نبايد حدس بزند، بلكه بايد هر جمله اى را كه بيان مىكند از روى واقعيات ثابت كند. اين معيار شرافت علمى بود. تئوريهايى كه از روى واقعيات ثابت نشده باشند، به منزله علم كاذب معصيت آميز و همچون بدعت كفرآميز در جامعه تلقى مىشد. فقط فروريختگى تئورى نيوتونى در قرن حاضر بود كه دانشمندان را وادار ساخت تا درك كنند. ميزان و معيار شرافت و درستكارى علمى كه آنها براى خود ساخته بودند، جنبه تخيلى داشته است. قبل از ظهور اينشتاين، اكثر دانشمندان فكر مىكردند، نيوتون قوانين نهايى و اساسى را كه خداوند در طبيعت به وديعه گذاشته است، با اثبات آنها از روى واقعيات كشف و آشكار ساخته است. آمپر در اوايل قرن نوزدهم چنين احساس كرد كه بايد كتاب مربوط به انديشههايش در زمينه الكترومغناطيس را تئورى رياضى پديدههاى الكتروديناميك كه " بدون كوچكترين شبههاى از تجربه استنتاج شده است" نامگذارى كند. اما در آخر كتاب، تصادفا اعتراف مىكند كه بعضى از تجربيات مربوطه هيچگاه انجام نشده و حتى آلات و ابزار لازم براى انجام آنها ساخته نشده است . حال اگر كليه تئوريهاى علمى به طور مساوى اثبات نشدنى است، وجه تمايز دانستههاى علمى از جهل و علم اصيل از علم كاذب چيست؟ يك پاسخ به اين سؤال از قرن بيستم توسط منطقيون استقرايى ارائه شد. منطق استقرايى بر آن شد تا احتمالات تئوريهاى گوناگون را بر حسب كل شواهدى كه بر له آن تئوريها در دسترس است تعريف كند . اگر احتمال رياضى يك تئورى بالاباشد،در آن صورت شايسته اين است كه علمى توصيف شود. اگر اين احتمال پايين يا صفر باشد، تئورى مزبور علمى نمىباشد . بدين ترتيب معيار شرافت و تقواى علمى اين است كه هرگز چيزى را كه لااقل تا درجه بالايى محتمل نباشد، بيان نكنند. احتمالگرايى سيماى جذابى دارد. به جاى آنكه يك تمايز سادهگراى سياه و سفيد بين علم و شبهعلم ارائه دهد، يك درجه بندى پيوسته از تئوريهاى ضعيف با احتمال پايين تا تئوريهاى خوب با احتمال بالا عرضه مىكند ولى در سال 1934 كارل پوپر يكى از بانفوذترين فلاسفه عصر ما چنين استدلال كرد كه «احتمال رياضى كليه تئوريها - چه علم اصيل و چه علم كاذب - با در دستبودن هر مقدار شواهد بر له آنها، مساوى صفر است ». اگر استدلال پوپر درستباشد، تئوريهاى علمى نه تنها متساويا غير قابل اثبات هستند، بلكه نيز متساويا غير محتمل مىباشند. بدين جهت معيار جديدى تشخيص مرز بين علم و شبه علم لازم است و پوپر يك معيار پيچيدهاى پيشنهاد كرد. طبق معيار پوپر، يك تئورى مىتواند علمى باشد حتى اگر هيچگونه مدرك و دليل بر له آن موجود نباشد. برعكس مىتواند علم كاذب باشد، حتى اگر تمام مدارك و شواهد موجود بر له آن گواهى دهد. يعنى جنبه علمى يا غير علمى بودن يك تئورى مىتواند مستقل از واقعيات تعيين شود. يك تئورى «علمى» است، اگر كسى از پيش يك تجربه (يا مشاهده ) قاطع را معرفى كند كه بتواند تئورى مزبور را ابطال كند. برعكس تئورى مزبور علم كاذب يا شبه علمى خواهد بود، اگر معرفى چنين ابطال كننده بالقوهاى امكان نداشته باشد. اما اگر چنين باشد ديگر بين تئوريهاى علمى و شبه علمى، نمىتوان مرزى تعيين كرد بلكه در واقع تا حدودى روش علمى را از روش غير علمى متمايز مىسازيم. براى يك فرد معتقد به نظريه پوپر، ماركسيسم "علمى " خواهد بود اگر ماركسيستها واقعياتى را معرفى كنند كه در صورت مشاهده، آنها را وادار كند تا از ماركسيسم دستبكشند. در غير اين صورت، ماركسيسم يك علم كاذب مىشود. همواره جالب خواهد بود، از يك ماركسيستسؤال شود، چه واقعه يا حادثه قابل تصورى باعثخواهد شد كه ماركسيسم را رها كند. در صورتى كه وى به ماركسيسم متعهد باشد به طور حتم برايش غير اخلاقى خواهد بود اگر وضع امورى را معرفى كند كه بتواند ماركسيسم را ابطال سازد. بدين ترتيب يك حكم ممكن استبه يك عقيده علمى كاذب تنزل و يا به يك معرفت اصيل ارتقاء يابد، برحسب اينكه آيا شرايط قابل مشاهدهاى كه منجر به ابطال آن شود را مىتوانيم بيان كنيم يا نه . آيا در اين صورت، معيار ابطال پذيرى پوپر مىتواند راه حلى براى مساله تعيين حد و مرز بين علم از علم كاذب باشد؟ نه نمىتواند. زيرا معيار پوپر، لجاجت و سرسختى اصرارآميز تئوريهاى علمى را ناديده مىگيرد. دانشمندان پوست كلفتاند. آنها تنها به اين دليل كه واقعيات يك تئورى تناقض دارد، آن تئورى را رها نمىكنند. آنها معمولا يا يك فرضيه نجات اختراع مىكنند تا آنچه را كه بعدا يك بىقاعدگى صرف نامگذارى مىنمايند توضيح دهند و يا آنكه اگر نتوانند بىقاعدگى مزبور را توضيح دهند، آن را ناديده مىگيرند و توجه خود را به مسائل ديگرى معطوف مىدارند. دقت كنيد كه دانشمندان درباره بىقاعدگيها يا نمونههاى متمرد سخن مىگويند نه درباره ابطالها. البته تاريخ علم پر از نقل رواياتى است كه چگونه تجربيات قاطع گويا تئوريهايى را هلاك كرده است، ولى اين روايات مدت مديدى پس از كنار گذاشته شدن تئوريها، اختراع شدهاند. اگر پوپر از يك دانشمند نيوتونى پرسيده بود كه تحت چه شرايطى (شرايط تجربى) حاضر خواهد بود از تئورى نيوتونى دستبكشد، در آن صورت برخى از دانشمندان نيوتونى عينا مثل بعضى ماركسيستها حيران و ساكت مىماندند . پس نشانه اختصاصى علم چيست؟ آيا بايد بپذيريم كه يك انقلاب علمى دقيقا مانند يك تغيير غير عقلايى در تعهد ماست؟ توماس كوهن، فيلسوف علم برجسته امريكايى پس از آنكه ساده لوحى ابطال پذيرى پوپر را كشف كرد به همين نتيجه رسيد. ولى اگر حق با كوهن باشد در آن صورت هيچگونه مرزبندى روشن و صريحى بين علم و شبه علم، هيچگونه پيشرفت علمى و انحطاط فكرى، هيچگونه معيار درستكارى و شرافت علمى وجود ندارد. پس او چه معيارى براى تشخيص و تعيين مرز بين پيشرفت علمى و انحطاط فكرى مىتواند عرضه كند؟ در چند سال اخير، من از يك متدولوژى برنامههاى تحقيق علمى جانبدارى كردهام كه بعضى از مسائلى را كه هم پوپر و هم كوهن در حل آن ناموفق بودهاند، حل مىكند. نخست من مدعى هستم كه واحد توصيفى نوعى دستاورد علمى عبارت از يك فرضيه جدا و منفرد نيست، بلكه در واقع يك برنامه تحقيق است كه واحد مزبور را تشكيل مىدهد . علم عبارت از آزمايش و خطاى ساده و يك سرى حدسها و ابطالها نيست. حكم اينكه «تمام قوها سفيد هستند» ممكن استبا كشف يك قوى سياه ابطال شود. ولى چنين آزمايش و خطاى كممايه و مبتذل مقام علم را ندارد.به عنوان مثال، علم نيوتونى صرفا مجموعهاى از چهار حدس مشتمل بر سه قانون مكانيك و يك قانون جاذبه نمىباشد. اين چهار قانون فقط هسته اصلى و بنيادين برنامه نيوتونى را تشكيل مىدهند. ولى اين هسته بنيادين، توسط يك كمربند حفاظتى وسيع شامل فرضيههاى امدادى، از ابطال محافظت مىشود و حتى مهمتر از اين، برنامه تحقيق داراى يك قاعده و روال كشف (hewistic) ، يعنى يك دستگاه نيرومندحل مساله نيز مىباشد، كه با كمك تكنيكهاى پيچيده و دقيق رياضى، بىقاعدگيها و تمردها را هضم مىكنند و حتى آن را به شواهد و دلايل مثبتبر له تئورى مبدل مىسازند. به عنوان مثال، اگر سيارهاى، دقيقا آنطور كه مىبايد حركت نكند دانشمند نيوتونى حدسهاى خود را درباره انكسار اتمسفرى و انتشار نور در طوفانهاى مغناطيسى و صدها حدس ديگر كه همگى بخشى از برنامه تحقيق هستند، رسيدگى و بازنگرى مىكند. وى ممكن استحتى سيارهاى كه هيچگاه ديده نشده را اختراع و موقعيت، جرم و سرعت آن را محاسبه كند تا بىقاعدگى ملاحظه شده را توضيح دهد. حال بايد گفت تئورى جاذبه نيوتون، تئورى نسبيت اينشتاين، مكانيك كوانتيك، ماركسيسم و فرويديسم، همگى برنامههاى تحقيق هستند، هر كدام با هستههاى سفت و سخت كه مشخصه آنهاست و سرسختانه از آن دفاع مىشود و نيز هر كدام با كمربند حفاظتى انعطاف پذير و با يك دستگاه دقيق و ظريف حل مسئله. هر يك از اين تئوريها، در هر مرحله از تحول خود مسائل و بىقاعدگيهاى هضم نشدهاى دارند. اگر به اين معنى بگيريم، همه تئوريها ابطال شده به دنيا مىآيند و به همان شكل از دنيا مىروند. ولى آيا همه آنها از لحاظ خوب و يا بد بودن مساوى هستند؟ تا كنون برنامههاى تحقيق را توصيف مىكردم، ولى نگفتم چگونه مىتوان يك برنامه علمى يا پيشرونده را از يك برنامه علمنما يا انحطاط يافته تميز و تشخيص داد. برخلاف آنچه پوپر مىگويد، تفاوت مىتواند در اين باشد كه بعضى از اين برنامهها هنوز ابطال نشده باقى ماندهاند، در حاليكه برخى ديگر از آنها هم اكنون ابطال شدهاند . وقتى نيوتون اصول خود را منتشر كرد، همه مىدانستند كه اين اثر قادر نيستحتى حركت ماه را به درستى توضيح دهد. در واقع، حركت قمرى تئورى نيوتون را ابطال مىكرد. كوفمن فيزيكدان برجسته، تئورى نسبيت اينشتاين را درست در همان زمان كه منتشر شده بود ابطال كرد . ولى همه برنامههاى تحقيقى كه مورد ستايش من مىباشند يك خاصيت مشترك دارند. همه آنها واقعيتهاى تازهاى را پيشبينى مىكنند، واقعيتهايى كه يا جواب آنها در نظر هيچكس نبوده، يا آنكه با برنامههاى تحقيقى پيشين يا برنامههاى تحقيقى رقيب در تناقض واقعى بودهاند. به عنوان مثال، در سال1686، هنگامى كه نيوتون تئورى جاذبه خود را ارائه كرد، دو تئورى رايج درباره ستارههاى دنبالهدار وجود داشت. تئورى عوامانهتر، ستارههاى دنبالهدار را به منزله علامتى از سوى يك ربالنوع خشمگين مىنگريست كه هشدار مىداد بزودى ضربه خود را وارد خواهد آورد و بلا را نازل خواهد كرد . يك تئورى ديگر از كپلر كه زياد هم شناخته شده نبود، چنين مىپنداشت كه ستارههاى دنبالهدار، اجرام سماوى هستند و در خط مستقيم حركت مىكنند . حال طبق تئورى نيوتونى، بعضى از اين ستارههاى دنبالهدار مسير هذلولى يا سهمى داشتند و هيچگاه بازنمىگشتند و برخى ديگر مسيرشان بيضى معمولى بود . هالى دانشمندى كه در برنامه نيوتونى كار مىكرد، بر مبناى مشاهده يك بخش كوچك از خط مسير يك ستاره دنبالهدار محاسبه كرد كه 72 سال ديگر بازخواهد گشت. وى حتى دقيقه زمانى را كه ستاره مزبور باز در يك نقطه كاملا مشخص آسمان ديده خواهد شد، محاسبه كرد. اين باوركردنى نبود. اما 72 سال بعد، وقتى هم نيوتون و هم هالى مدتها چشم از جهان پوشيده بودند، ستاره دنبالهدار هالى، به همان صورت كه هالى پيشبينى كرده بود بازگشت. عينا به همين ترتيب دانشمندان نيوتونى وجود و حركت دقيق سيارههاى كوچكى را كه قبلا هيچگاه ديده نشده بودند، پيشبينى كردند. مىتوانيم برنامه اينشتاين را در نظر بگيريم. برنامه مزبور اين پيشبينى حيرتآور را كرد كه اگر ما فاصله دو ستاره را در شب و در روز (البته هنگامى كه در اثر كسوف مرئى هستند) اندازهگيرى كنيم، اندازهها متفاوت خواهند بود. هيچكس حتى فكر اين را نكرده بود كه قبل از برنامه اينشتاين به چنين مشاهدهاى دستبزند. بنا بر اين در يك برنامه تحقيقى پيشرونده، تئورى ما را به كشف واقعيات تازهاى كه تا كنون ناشناخته بود راهنمايى مىكند. ولى در برنامههاى منحط، تئوريها صرفا به منظور جاى دادن واقعيات معلوم ساخته و پرداخته مىشوند. به عنوان مثال آيا ماركسيسم هرگز به طور موفقيتآميز واقعيت جدى و حيرتآورى را پيشبينى كرده است؟ هرگز البته بعضى پيشبينيهاى مشهور ولى ناموفق داشته است. پيشبينى فقر مطلق طبقه كارگر، پيشبينى اينكه در جوامع سوسياليستى از انقلابها خبرى نخواهد بود، پيشبينى اينكه بين كشورهاى سوسياليستى تضاد منافع وجود نخواهد داشت. بنابر اين ملاحظه مىشود كه پيشبينهاى اوليه ماركسيسم متهورانه و حيرتانگيز بود، ولى با عدم موفقيت مواجه گرديد. ماركسيستها همه اين ناكاميابيها را توضيح دادند و سطح زندگى رو به ترقى طبقه كارگر را با ابداع تئورى امپرياليسم تبيين كردند. آنها حتى توضيح دادند كه چرا نخستين انقلاب سوسياليستى در روسيه عقبمانده از لحاظ صنعتى بوقوع پيوست. آنها حادثه برلين سال1953، بوداپستسال1956 وپراگ سال 1968 را "توضيح" دادند. آنها نزاع روسيه و چين را "توضيح " دادند، ولى فرضيههاى امدادى تماما بعد از واقعه سرهم بندى شدند تا تئورى ماركسيسم را از واقعيات محافظت كنند. مىبينيد كه برنامه نيوتونى منجر به واقعيتهاى تازه شد، ولى ماركسيسم از واقعيتها عقب افتاد و مىرود تا آنها را بگيرد . خلاصه اينكه علامت مشخصه پيشرفت تجربى، تاييدهاى پيش پا افتاده نيست. حق با پوپر است كه ميليونها از اين گونه تاييدها وجود دارد. اين موفقيتى براى تئورى نيوتون نيست كه سنگها وقتى رها مىشوند به زمين مىافتند. حال هر قدر هم اين امر تكرار شود نشانه موفقيتبيشتر نيست. اما به اصطلاح ابطالها نيز آنطور كه پوپر موعظه كرده است، نشانه مشخصه عدم موفقيت تجربى نيستند. زيرا تمام برنامهها در يك اقيانوس دائم بىقاعدگىها رشد مىكنند. آنچه واقعا به حساب مىآيد پيشبينيهاى غير منتظره و حيرتانگيز است. چند تا از آنها كافى است كه شاهين ترازو را برگرداند. وقتى تئورى از واقعيتها عقب مىافتد آنوقتبا برنامههاى تحقيقى منحط سروكار داريم. حال چگونه انقلابهاى علمى رخ مىدهند؟ اگر دو برنامه تحقيقى رقيب داشته باشيم كه يكى از آنها پيشرونده و ديگرى انحطاطى باشد، دانشمندان گرايش به اين دارند كه به برنامه پيشرونده بپيوندند. اين است دليل و موجب عقلانى انقلابهاى علمى. اما در عين اينكه شرافت علمى ايجاب مىكند كه همه سوابق و نتايج تجربى را به صورت آشكار و عمومى اعلام داريم. غير شرافتمندانه نخواهد بود اگر روى يك برنامه انحطاطى اصرار ورزيم و سعى كنيم آن را به يك برنامه پيشرونده مبدل سازيم . برخلاف نظر پوپر، متدولوژى برنامههاى تحقيق به ما يك عقلانيت لحظهاى ارائه نمىدهد. بايد ما با برنامههاى نوپا به لايمتبرخورد كنيم. ممكن است دهها سال طول بكشد كه برنامهها از لحاظ تجربى پيشرونده شوند. انتقاد عبارت از اين نيست كه يك تئورى را با ابطال سريعا به سبك پوپر بكشيم، انتقاد مهم هميشه سازنده است، بدون تئورى بهتر هيچ ابطالى وجود ندارد . كوهن در اشتباه است كه تصور مىكند انقلابهاى علمى ناگهانى و به منزله تغييرات غير عقلانى در بينش مىباشند. تاريخ علم هم نظر پوپر و هم نظر كوهن را رد مىكند. با بررسى دقيق معلوم مىشود كه هم تجربيات قاطع پوپر و هم انقلابهاى منتسب به كوهن چيزى جز افسانههايى نيستند. آنچه معمولا اتفاق مىافتد اين است كه برنامههاى تحقيق پيشرونده جايگزين برنامههاى تحقيق منحط مىشوند