فرهنگ نقد از نگاه امام خمینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ نقد از نگاه امام خمینی - نسخه متنی

ابوالقاسم یعقوبی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ نقد از نگاه امام خمينى

ابوالقاسم يعقوبى(كارگزار)

انسان موجودى است كه در نهاد نخستين او, عشق به كمال و خوشبختى پى ريزى شده است. و براى دستيابى به كمال از انگيزاننده ها و وادارنده هاى گوناگون كمك مى گيرد و بازدارنده ها را به كنار مى نهد, تا زمينه رشد و بالندگى فردى و اجتماعى خويش را فراهم سازد. از جمله انگيزه هايى كه در سير تكامل انسانى و پيدايش حيات طيبه اجتماعى او, نقشى مهم و بنيادى دارد, مسأله (نقد وانتقاد) است.

نقد كردن و نقد پذيرى, سرمايه اى ارزنده براى صلاح فرد و اصلاح اجتماع به شمار مى رود. شناخت كاستيها و تلاش براى زدودن آنها, گامى است اساسى در رسيدن به رستگارى فردى و اجتماعى. پرده پوشى بر آنچه بوده و هست و رويدادها و يا خود را به نادانى زدن, رويدادها را دگرگون نمى سازد. انسان خردمند, هماره در جست وجوى آن است كه در مسير تكاملى فردى و جمعى, آفتها, آسيبها, كم وكاستيها را بزدايد, تا به درستى راه بپيمايد. از اين روى, در منطق فرزانگان, نقد و انتقاد قدر و قداست ويژه اى دارد و يكى از برتريهاى اخلاقى و اجتماعى مهم, به شمار مى رود.

اگر فرهنگ نقد كردن و نقد پذيرفتن, به درستى بيان شود و آداب نقد و ويژگيهاى ناقدان و مرزهاى روا و نارواى انتقاد به روشنى ترسيم گردد, بسيارى از تنشها و تشنجها و كشمكشها فروكش مى كند و بسيارى از سستيها و كاستيها, زمينه ظهور نمى يابند.

اگر همگان به اين باور برسند كه: بالندگى فردى و توسعه و پيشرفت اجتماعى آنان به وسيله نقد دلسوزان و انتقاد تيزبينان رشد و شتاب بيش ترى مى يابد و هيچ كس بى نياز از يادآورى و انتقاد ديگران نيست, فضاى جامعه دگرگون مى شود و انتقادها جاى انتقامها را مى گيرند.

در چنين حال و وضعى, (اخوّت دينى)1 و (الفت ايمانى)2 بر اساس (تعاون بر نيكى)3 و (تواصى به حق)4 و (دعوت به خير)5 و (امر به معروف و نهى از منكر)6 خود را در تمام زوايا و شؤون جامعه دينى نشان مى دهد و همگان خود را در ديد و جلوه گاه پذيرش يادآوريهاى خيرخواهانه قرار مى دهند و نقد را به عنوان (هديه)7 و تحفه اى سودمند مى پذيرند.

در اين نوشتار, برآنيم: مقوله (نقد) و فرهنگ انتقاد را از ديدگاه امام خمينى به تصوير بكشيم و بر اين باوريم: نگاه نقادانه و واقع بينانه امام به مسائل فردى و اجتماعى و تجربه عينى و عملى آن عزيز در رخدادهاى سياسى و اجتماعى, سرمايه اى گرانبهاست كه از آموزه هاى اسلام ناب محمدى الهام گرفته و مى تواند بسيارى از گره هاى نابگشودنى را در زمينه مسائل سياسى, اجتماعى, و فرهنگى گشوده و راه درمان و شيوه خردمندانه را پيش روى رهروان انقلاب قرار دهد.

براى روشن تر شدن فضاى نوشتار, اشاره اى گذرا به مفهوم نقد و بايستگى و جايگاه آن خواهيم داشت, سپس به رهنمودهاى روشنگر امام راحل در زمينه فرهنگ نقد, آداب و مرزهاى آن خواهيم پرداخت.

مفهوم نقد

نقد و انتقاد, به معناى جدا كردن دينار و درهم سره از ناسره, جدا كردن كاه از گندم, به گزينى, خرده گيرى و آشكار كردن زيباييها و كاستيهاى يك اثر, به كار رفته است.8 سنجش و ارزيابى و بررسى همراه با عدل و انصاف در پديده هاى اجتماعى و نگرش دوسويه به رفتارها و عملكردها و ديدن درد و ارائه درمان, از مقوّمات مفهوم (نقد) است.

هدف از نقد, پاره كردن و دريدن و مثله كردن افكار و آرامش جامعه و مردم نيست, بلكه ارج نهادن به كار مثبت ديگران و يادآورى رواها و نارواها در كنار هم است. اين شيوه, مى تواند راه را بر پويايى و شفاف شدن جامعه هموار كند و جامعه را به سوى آفرينش گرى و ابتكار و تكامل و پيشرفت رهنمون شود.

از اين روى, وجهه ديگران را خراب كردن و دامن زدن به بدبينيها و پديدآوردن جوّ بدبينى را نمى توان و نبايد با نقد و انتقاد يكى دانست; زيرا عيب گرفتن آسان است, ولى بيان عيب به گونه اى و زبانى كه به اصلاح صاحب عيب بينجامد, كارى است بزرگ و دشوار. و چه زيبا گفته است خواجه عبدالله انصارى:

(عيب از يار بيندازند; اما يار را به عيب نيندازند.)9

شهيد مطهرى در تفسير و تعريف نقد مى نويسد:

(قوه نقادى و انتقاد كردن, به معناى عيب گرفتن نيست, معناى انتقاد, يك شىء را در محك قراردادن و به وسيله محك زدن به آن, سالم و ناسالم را تشخيص دادن است….)10

در روزگار گذشته كه دادوستد مردم, با نقره سكه زده شده انجام مى گرفت, كسانى بودند كه سرب را به گونه پول رايج سكه مى زدند و با پولهاى نقره مى آميختند. در كنار اينان افراد خبره و كارشناسى به عنوان (صرّاف) در جامعه وجود داشتند كه سكّه شناس بودند و سكه هاى طلايى و يا نقره اى خالص را از ناخالص, جدا مى كردند.11

اين واژه درباره كسى كه افكار و عملكرد افراد را مى شكافد و نقطه هاى كمال را از نقطه هاى ضعف, باز مى شناسد نيز, به كار رفت. در آموزشهاى حضرت مسيح(ع) چنين آمده است:

(خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقّاد الكلام فكم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب الله كما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموّهة, النظر الى ذلك سواء والبصراء خبراء.)12

حق و حقيقت را هر كجا و از هر كس يافتيد, بپذيريد, گرچه از اهل باطل باشد. باطل را و گرچه از زبان اهل حق بتراود, نپذيريد. همآره سخنان را مورد نقد قرار دهيد; زيرا چه بسا گمراهى به وسيله آيه اى از كتاب خدا آراسته شده باشد, مانند آميختن درهمى از مس با نقره و انسان را بفريبد و به اشتباه افكند; از اين روى, در نگاه نخست, درهمِ خالص و ناخالص, يكى مى نمايد و كارشناسان تيزهوش مى توانند سره از ناسره آن را بازشناسند.

در اين سخن, به مفهوم نقد و انتقاد و جايگاه نقّادان آگاه در جامعه اشارت شده و بايستگى آن, به روشنى بيان گرديده است.

بى گمان, نقد به عنوان عاملى اصلاحى و پيش برنده و بالنده, به برنامه ريزان, سياستگزاران و مديران و مجريان, مجال بازنگرى, همه سونگرى و واقعيت نگرى همراه با در نظر گرفتن افكار عمومى را مى بخشد و جلوى بسيارى از ريزشها و دوباره كاريها و تكرويها را مى گيرد و در نتيجه, طرحها را در راستاى سودهى و بهره مندى بهتر و بيش ترى قرار مى دهد و از اسرافها و اترافها و گاه از ريخت وپاشهاى حاشيه اى و جانبى نيز جلوگيرى مى كند.

بنابراين, در اصل نياز جامعه و مديران به نقد و بايستگى وجود نقادان تيزبين در اجتماع نمى توان ترديد كرد, لكن اين نيمى از كار است, نيم ديگر كه كامل كننده اين بخش است, مسأله (نقدپذيرى) و به كار بستن نقد ناقدان است.

نقدپذيرى

نقدپذيرى به عنوان خوى و خصلتى انسانى و اسلامى, نقش مهمى در فرونشاندن آسيبها و آفتهاى فردى و اجتماعى دارد, رواج فرهنگ نقدپذيرى در اجتماع, كمك فراوانى به پايان دادن كشمكشها و درگيريها مى كند. به همان اندازه كه نقد و نقادى مايه كمال و رشد رفتارها و عملكردهاست, نقدپذيرى نيز زمينه ساز بسيارى از خوشبينى ها و اميدواريها نسبت به اصلاح امور است. دست اندركارانى كه به پيشباز نقد مى روند و از آن بيم و ترسى ندارند, از مديريتى بهتر و كمال يافته تر برخوردارند و كم تر دچار چالش, دوباره كارى و نابسامانى مى شوند.

سرزمينى كه گود است دو بهره از باران آسمان مى برد, يكى بهره مستقيم و ديگر آن كه بارانى كه در بلندى مى بارد نيز, به سوى آن سرازير مى گردد. پذيرش نقد, نه تنها چيزى از بزرگوارى و شخصيت سياسى و اجتماعى انسان نمى كاهد, بلكه مى توان گفت: روشن ترين گواه بر شخصيت و كمال آدمى است. به گفته امام خمينى:

(… اگر يك چيزى را ديديد كه واقعاً خلاف كرديد, اعتراف كنيد و اين اعتراف شما را در نظر ملتها بزرگ مى كند, نه اين كه اعتراف به خطا شما را كوچك مى كند.)13

تلخى نخستين نقد و انتقاد, با دستآوردهاى شيرين آن از ميان مى رود. پيامدهاى سازنده و سودمند نقد, سبب مى شود كه آدمى همواره خود را در ديد نقد ديگران بگذارد و هيچ گاه كاركرد خويش را از آن بى نياز نداند. امام جواد(ع) در ضمن شمارش نيازمنديهاى هميشگى مؤمنان مى فرمايد:

(… و قبول ممّن ينصحه.)14

[مؤمن] نقد و نصيحت خيرخواهان را مى پذيرد.

امام سجاد(ع) در (رسالة الحقوق), حقوق متقابل نصيحت كننده و نصيحت شونده را اين گونه بر شمرده است:

(وحق الناصح ان تلين له جناحك و تصفى اليه بسمعك فأن أتى بالصواب حمدت الله عزّوجّل وان لم يوافق رحمته….)15

حق ناقد و نصيحت كننده آن است كه با او نرم رفتارى كنى; و به سخنان او گوش فرا دهى, اگر سخن وى درست بود, خداى را سپاس گويى و اگر سخن او نادرست بود, با او مهربان باشى [ و او را از خود دور نسازى].

به همان اندازه كه پذيرش نقد, نشانه شخصيت و خاكسارى آدمى است و ترازى براى شناختن انسانهاى با انصاف و واقع نگر, سرباز زدن و نقد ناپذيرى نشانه نوعى غرور و تكبر است كه ريشه در خودخواهى و خود برتربينى و يا خود مطلق انگارى انسان دارد. از اين روى, ديده شده است كه گاه ناب ترين نقدها و پندها بر دلهاى غبار كبر و خودبينى گرفته, اثر نمى بخشد:

(… واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالإثم…)16

وچون به او گفته شود كه از خدا بترس, او را غرور گناه بگيرد.

حب نفس, حجابى بين انسان نقد شونده و ناقد به وجود مى آورد كه نه تنها از نقد استقبال نمى كند, بلكه به ناقد نيز به ديده دشمن مى نگرد, ولى غافل از آن است كه:




  • آينه چون عيـب تو بنمـود راست
    خودشكن آينه شكستن خطاست



  • خودشكن آينه شكستن خطاست
    خودشكن آينه شكستن خطاست



امام خمينى در بيان فرهنگ نقد, به اين نكته توجه تمام داشت كه مسؤولان و دست اندركاران, هرگز نبايد خود را منّزه و مبراى از نقد بدانند, بلكه شايسته است كه سخنان و نوشته هاى نقدآميز را آويزه گوش سازند و آن را به عنوان (هديه) و ره آوردى الهى و آسمانى, به شمار آورند:

(نبايد ما ها گمان كنيم كه هر چه مى گوييم و مى كنيم, كسى را حق اشكال نيست. اشكال, بلكه تخطئه, يك هديه الهى است براى رشد انسانها.)17

به مديران نظام اسلامى سفارش مى كرد:

(شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه, بايد تحمل انتقاد را ـ چه حق و چه ناحق ـ داشته باشيم.)18

امام راحل بر اين باور بود: نپذيرفتن نقد و انتقاد, نشانه كم فروغ بودن چراغ تهذيب در درون جان است و پذيرش نقد, نشانه بزرگى روح و شرح صدر:

(اگر انسان خودش را ساخته بود, هيچ بدش نمى آمد كه يك رعيتى هم به او اشكال كند و از انتقاد بدش نمى آمد.)19

بنابراين, نقد كردن ديگران و نقد پذيرفتن از ديگران, در كنار يكديگر سازنده و سامان دهنده وضع و حال مردم و جامعه اند.

نقد خويش پيش از ديگران

آدمى, افزون بر پذيرش نقد, بايد در گام نخست, به نقد خويش بپردازد و پيش از آن كه به كاستى و عيب ديگران توجه كند, در جست وجوى زدودن عيبهاى خويش باشد. در فرهنگ دينى به اين نكته نيز سفارش فراوان شده است.

امام على(ع) مى فرمايد:

(طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.)20

خوشا به حال كسى كه پرداختن به عيب خويش, وى را از عيب ديگران باز دارد.

(من لم يسس نفسه اضاعها.)21

آن كه نفس خويش را سياست و ادب نكند, آن را تباه ساخته است.

اگر آدمى خود آينه خويش شود, از بسيارى انتقادها در امان مى ماند و اگر همگان به فكر نقد خود برآيند, زمينه نقد اجتماعى كم ترى پيدا مى شود و در نتيجه پاره اى تنشها و تشنجها, به خودى خود, از بين مى روند و جلو بسيارى از نقدهاى ويران گر گرفته مى شود.




  • عيب كسان منگر و احساس خويش
    آينه روزى كه به گيرى به دست
    خود شكن آن روز مشو خود پرست



  • ديده فروكن به گريبان خويش
    خود شكن آن روز مشو خود پرست
    خود شكن آن روز مشو خود پرست



امام حسين(ع) فرمود:

(من دلائل العالم انتقاده لحديثه وعلمه بحقائق فنون النظر.)22

از نشانه هاى عالم آن است كه گفتار و كردار خويش را نقد كند و به تمام ريزه كاريهاى امور, آگاهى و شناخت پيدا كند.

اگر مسؤولان و دست اندركاران, هر چند گاه, به بررسى كاركرد حوزه كار خويش بپردازند, تواناييها و پسنديده ها را بگسترانند و كاستيها را اصلاح كنند, هم روند پيشرفت كارها شتاب بيش ترى مى گيرد و هم هدف نقدهاى روا و نارواى ناقدان قرار نخواهند گرفت.

انسان وارسته و خودساخته, پيش از آن كه ديگران آمار ناراستيهاى او را به رخ بكشند, آنچه انجام داده در دادگاه وجدان رديف مى كند, با بررسى و حسابرسى ضعف را شناسايى و راه درمان مى جويد. و گاه پس از حسابرسى به سرزنش نفس مى پردازد و خود ناقد و قاضى خويش مى گردد.

البته شجاعت در پذيرش اشتباه و كژ راهه رويها, شجاعتى انسانى و درخور سپاس است. به زبان آوردن اين عبارت كه اشتباه كردم, ريشه در كرامت انسانى دارد كه به دست آوردن آن كار آسانى نيست.

امام خمينى, اين نكته را در باب نقد نيز به خوبى در سخنان و سيره اش ترسيم كرده و به روشنى بيان داشته است كه در تركيب دولت موقت و سپردن دولت به دست ليبرالها و افراد غير انقلابى, اشتباه شد:

(من امروز بعد از ده سال از پيروزى انقلاب اسلامى, همچون گذشته اعتراف مى كنم كه: بعض تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمّه كشور به گروهى كه عقيده خالص و واقعى به اسلام ناب محمدى نداشته اند, اشتباهى بوده است كه تلخى آثار آن به راحتى از ميان نمى رود.)23

ييا:

(آنچه مهم است اين است كه: ما مى خواهيم مطابق شرع اسلام, مسائل را پياده كنيم. پس اگر قبلاً اشتباه كرده باشيم, بايد صريحاً بگوييم كه اشتباه نموده ايم و عدول در بين فقها از فتوايى به فتواى ديگر, درست همين معنى را دارد… فقهاى شوراى نگهبان… هم بايد اين طور باشند كه اگر در مسأله اى اشتباه كردند, صريحاً بگويند اشتباه كرديم و حرف خود را پس بگيرند… اين معنى ندارد كه من بگويم چون ديروز حرفى زده ام, بايد روى همان حرف باقى بمانم.)24

بسيارى از ريزشها در انقلاب و بريدنها از اصول, از سوى كسانى است كه در فراز و نشيبها, راه اشتباه پوييده اند و با اثرپذيرى از ديگران حرفى زده و يا موضعى ناپسند پيش گرفته اند, و امروز, گرفتار شده اند و حاضر نيستند خود و موضع گيريهاى خود را نقد كنند و با شهامت حق و حقيقت را بپذيرند. از اين روى, لازم است همه كسانى كه صاحب انديشه و قلمند, پيش از آن كه لبه تيز انتقادها را به سوى ديگران نشانه روند, انديشه هاى خود را بررسى همه جانبه بكنند و اگر نقدى بر آن ديدند, از اظهار و ابراز آن شرم نداشته باشند وگرنه, كم كم در دامى خواهند افتاد و در باتلاقى فروخواهند رفت كه هر چه بيش تر تلاش كنند, گرفتارتر مى شوند.

جايگاه نقد و نقدپذيرى در اسلام

در آموزه هاى دينى, به مقوله نقد و نقدپذيرى, اهميت فراوان داده شده است. واژه هاى: نصيحت, تذكر, موعظه, استماع قول, اتّباع احسن, تواصى به حق, دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر, هر يك به گونه اى, اهميت و جايگاه نقد و نقدپذيرى را بيان مى كنند.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

(… فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه….)25

پس بندگان مرا كه به سخن گوش فرا مى دهند, آن گاه بهترين آن را پيروى مى كنند, مژده بده….

در كلمه (استماع) نكته و نغز ويژه اى نهفته است كه در (سماع) نيست. گوش فرادادن, شنيدن سخن ديگران, غير از به گوش خوردن است.آن كه گوش فرا مى دهد, نقد و بررسى هم مى كند, تمام پيامدهاى خوب و بد و زيبا و زشت سخن را مى سنجد, آن گاه دست به گزينش مى زند. به هنگام برگزيدن نيز, ميان خوبها و خوب ترها, به گونه اى ارزيابى مى كند و در پايان با آگاهى و بررسى همه جانبه, سخن نيكوتر و پيشنهاد به واقع نزديك تر و طرح و برنامه خردمندانه تر را بر مى گزيند.

قرآن به مؤمنان فرمان مى دهد:

(وذكّر فإنّ الذكرى تنفع المؤمنين.)26

و پند ده; زيرا كه پند در مؤمنان سودمند افتد.

ييادآورى, فراموشيها و ناآگاهيها را به هشياريها و بيداريها دگر مى كند و همگان را به حضور و مراقبت همه سويه فرا مى خواند در چنين جامعه اى, كم كاريها, كندكاريها و بدكاريها, كم تر به چشم مى خورد و هر يك از مردمان وظيفه خود مى دانند كه نسبت به ديگران هشدار و يادآورى داشته باشند, تا كارها در روال و روند واقعى خود قرار گيرد. بسيارى از آيات شريف و روايات بر اين معنى دلالت دارند كه مؤمنان و باورمندان, نبايد به افراد چاپلوس و كسانى كه همواره از خوبيها سخن مى گويند و بر سستيها سرپوش مى گذارند, ميدان دهند و اينان بايد دوستانى برگزينند كه در كنار ستايش, به نقد رفتار و كاركرد آنان نيز, بپردازند. آينه گون, خوبى و بدى, شايستگى ها و كاستيها بر آنان بنماياند.27

امام صادق(ع) مى فرمايد:

(المؤمن اخوالمؤمن, عينه ودليله لايخونه ولايظلمه ولايغشه ولايعده عدة فيخلفه.)28

مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى اوست, هرگز به او خيانت نمى كند و ستم روا نمى دارد, با او غش و تقلب نمى كند و هر وعده اى به او دهد, سر بر نخواهد تافت.

امام موسى بن جعفر(ع) درباره برنامه ريزى زندگى مؤمنان و جايگاه نقد و نقدپذيرى در آن مى فرمايد:

(… و ساعة لمعاشرة الأخوان الثقات الذين يعرفون عيوبكم ويخلصون لكم فى الباطل.)29

و بخشى را براى رفت و آمد با برادران دينى مورد اعتمادى كه از كاستيها و سستيهاى شما باخبرند و بى خدعه و نيرنگ آنها را به شما گوشزد مى كنند, ويژه سازيد.

در اين سخن معصوم, چند نكته آموزنده و الهام بخش به چشم مى خورد:

1. بايستگى برنامه ريزى و سرمايه گذارى براى آسيب شناسى فردى و اجتماعى در جامعه دينى.

2. انتقاد پذيرى و پيدا كردن ناقدان خالص و مورد اعتماد.

3. ناقدان بايد دردشناس و داراى معرفت در مسائل مورد نقد باشند.

4. نقد بايد بدون خدعه و نيرنگ و خالص و ناب باشد.

در مجموع مى توان نتيجه گرفت: نقد به معناى جداسازى سستيها از تواناييها وتلاش و كوشش در جهت از بين بردن كاستيها و يا كم كردن آنهاست. نقد, جايگاه ويژه و با اهميتى دارد و پرورش يافتگان مكتب اسلام, آن را به عنوان اصل ضرورى و لازم در زندگى انسانها, و بويژه مؤمنان پذيرفته و سفارش كرده اند.

امام خمينى, تربيت يافته مكتب وحى, از چشم انداز زيبايى به نقد نگريست كه توانست زيباييهاى بسيار بيافريند. او, در سراسر زندگى معنوى خود, هم با نقدهاى علمى و اجتماعى خود, جامعه را به آبشخور اصلاح رهنمون شد و هم با نقدپذيرى, فرهنگ نوينى بنا نهاد.

او, پيش از پيروزى انقلاب, كه در حوزه در كار تدريس و نيروهاى دينى و انقلابى بود, روحيه نقد و انتقاد و اشكال و اعتراض منطقى و مستدل را در حوزه درسى فقه و اصول خود رواج مى داد و به شاگردان روش نقّادى مى آموخت و خطاب به آنان مى گفت:

(مجلس درس و بحث است, مجلس وعظ و خطابه نيست,چرا ساكت هستيد و حرف نمى زنيد.)30

او, ضمن پاسداشت جايگاه بزرگان و پيشينيان حوزوى و بهره مندى از تلاش علمى آنان, به نقد و بررسى موشكافانه ديدگاههاى آنان مى پرداخت و هيچ بزرگى, بزرگى او سبب نمى شد كه ديدگاه وى در بوته نقد قرار نگيرد. او, هميشه به شاگردان سفارش مى كرد:

(هر سخنى گفته مى شود, به نظر تنقيد بنگريد, هر چه صاحب سخن هم بزرگ باشد, انسان نبايد فوراً حرف او را بپذيرد, بلكه بايد دقت و بررسى كند.)31

امام در دانش فقه و اصول, ديدگاههاى فقيهان و عالمان بزرگى چون: ميرزاى نائينى و اصفهانى را عالمانه نقد مى كرد و به تجزيه و تحليل ديدگاههاى آنان مى پرداخت. ايشان, در مسائل سياسى و اجتماعى نيز همين روش را به كار گرفت. پديده ها را درست تجزيه و تحليل و ريشه يابى مى كرد و سپس آنها را با منطق و استدلال به نقد مى كشيد و آن را عامل رشد و بالندگى مى دانست:

(انتقاد بجا و سازنده, باعث رشد جامعه مى شود. انتقاد اگر به حق باشد, موجب هدايت دو جريان مى شود. هيچ كس نبايد خود را مبرّاى از انتقاد ببيند….)32

جامعه بالنده, مانند بچه اى است كه پس از دوران شيرخوارگى نيروهاى مغزى و استعدادهاى درونى و ذاتى اش اندك اندك شكوفا مى گردد و روحيه كنجكاوى وى, نسبت به آنچه در پيرامون او مى گذرد, بيش تر و دقيق تر مى شود. پرسشهايى براى وى پيش مى آيد و آنها را بر زبان جارى مى كند در پاسخ او نبايد گفت: ساكت باش, فضولى نكن! سن و سال او چنين مى طلبد كه بپرسد و مسايل را بكاود. و همين, نشانه سلامت فكر و قواى مغزى اوست. جامعه به معناى مجموعه انسانها در جهت زندگى مشترك و جمعى نيز, همواره رو به تكامل و پيشرفت است. طبيعى است كه در روند حركت جامعه به سوى آرمانهاى انسانى و ارزشى, زمينه هاى پرسش و نقد به وجود مى آيد و گروهى آن پرسشها را به زبان مى آورند و يا در نوشته هاى خود مطرح مى كنند. فضا و بستر جامعه بايد به گونه اى آماده شود كه همگان پذيرش نقد و انتقاد را داشته باشند.

با پيروزى انقلاب اسلامى و رخت بر بستن حاكميت استبداد, فضاى عطرآگينى به وجود آمد كه مردم مسلمان ايران ره صدساله را يك شبه پيمودند. بينشها به رشد و بالندگى رسيد و مردم, هر يك, به نوبه خود داراى تجزيه و تحليل شدند, كژيها و ناراستيها را بر نمى تافتند و نقد حاكمان و مديران انقلاب را حق اصلى و اساسى خود مى شمردند; زيرا اين بار با كوله بارى از تجربه تلخ گذشته به ميدان آمده بودند و از ورود آسيبها و آفتها به بدنه و درونِ نظام اسلامى, بيم داشتند.

در اين فضاى آماده, امام همچون ديده بانى آگاه و دورنگر, با استفاده از تجربه هاى شخصى و تاريخى و با الهام از تعاليم و آموزه هاى دينى, فرهنگ نقد را گسترش داد و با شجاعت تمام گفت:

(هر فردى حق دارد مستقيماً در برابر سايرين, زمامدار مسلمانان را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده دهد.)33

انتقادگرى و انتقاد پذيرى را امام به عنوان يك فرهنگ در جامعه دينى مطرح كرد و بر اين باور بود: نوآورى و ابتكار و رشد و حيات جامعه در سايه پرسش و پاسخ و نقد و انتقاد به دست مى آيد. از اين روى, بى تفاوتى و نظاره گرى را در جامعه دينى نمى پسنديد و همگان را به خيرخواهى و نظارت بر امور مسلمانان و اهتمام به كار مردمان فرا مى خواند:

(ما از جانب خداى تعالى مأمور ممالك اسلامى و استقلال آنها هستيم و ترك نصيحت و سكوت را در مقابل خطرهايى كه پيش بينى مى شود, براى اسلام و استقلال مملكت جرم مى دانيم, گناه بزرگ مى شماريم.)34

ويژگيهاى بايسته ناقدان

جايگاه نقد در ساماندهى امور و ساختن و به كمال رساندن مديران بر كسى پوشيده نيست. انتقادگرى و انتقادپذيرى از نشانه هاى مجموعه انسانى سالم و مديريت شايسته به شمار مى رود.

نقد, گرچه حقى است عمومى و همگانى و كسى نمى تواند مردم را از اين حق, بى جهت محروم سازد, لكن شرطهايى لازم است رعايت و توجه شود, تا نقد كامل و كارساز گردد. در اين جا نگاهى داريم به اين بايستگيها در آموزه هاى دينى و سخنان اسلام شناس ناب انديش, امام خمينى.

الف. شناخت و تحليل رويدادها: شناخت رويدادها و حركت و حضور در متن آنها و پديده هاى اجتماعى, سياسى, فرهنگى و آگاهى از وجود زمينه ها و گنجاييها و بازدارنده ها و تحليل همه سويه آنها, از پيش درآمدهاى مهم و بنيادى نقد ناقدان به شمار مى رود.

در مجموعه هاى روايى براى كسانى كه مى خواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند و اين وظيفه و تكليف دينى را به شايستگى انجام دهند, ويژگيهايى بيان شده است, از جمله:

(عالم بما يؤمر و عالم بما ينهى, عادل بما يؤمر و عادل بما ينهى.)35

به آنچه فرمان مى دهد و از آنچه باز مى دارد, آگاهى داشته باشد و در هر دو مورد, عدل و داد را نگهدارد.

روشن است آن كه بدون آگاهى و شناخت واقعيتها, برنامه ها و سياست ها, مديران اجرايى را زير سؤال مى برد و از چپ و راست آنها را به نقد مى كشد, كارى نافرجام و بى اثر و يا دست كم, كم اثر انجام مى دهد و زيانى كه از سوى او به مردم وارد مى شود, بيش از سود آن خواهد بود.

امام راحل درباره شرايط آمران به معروف و ناهيان از منكر مى نويسد:

(ان يعرف الآمر والناهى ان ما تركه المكلف او ارتكبه معروف او منكر فلايجب على الجاهل بالمعروف والمنكر….)36

كسى كه امر و نهى مى كند, بايد آگاهى داشته باشد كه آنچه از معروفها كه در جامعه جامه عمل نمى پوشد چيست؟ و آنچه انجام مى گيرد از منكرها كدام است بنابراين, كسى كه چنين شناختى ندارد, بر او انجام اين دو وظيفه لازم نيست.

و مى افزايد:

(يجب تعلم شرائط الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر وموارد الوجوب والعدم والجواز و عدمه حتى لايقع فى منكر فى امره و نهيه.)37

واجب است كه [ناقدان و آمران به معروف و ناهيان از منكر] شرايط معروف و منكر را فرا گيرند و موارد واجب بودن و جز آن را بشناسند, تا اين كه در انجام اين دو فريضه, خود گرفتار منكر نشوند. از اين ديدگاه فقهى امام, چنين به دست مى آيد كه هرگونه نقد و انتقاد در مسائل سياسى, اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و… بايد از روى آگاهى و شناخت صورت بگيرد.

آن كه مى خواهد از ارزشها دفاع كند و جلو ضد ارزشها را در جامعه بگيرد, شايسته است پيش از آن خود را با سلاح آگاهى همه سويه آماده سازد, وظيفه خود را به درستى بشناسد, آن گاه دست به انجام وظيفه بزند. هر موضوعى را كه مى خواهد به نقد بكشد و امر و نهيى نسبت به آن داشته باشد, بايد تمام زواياى آن را بجويد و احتمالها را پيش روى نهد, آن گاه, با تجزيه و تحليل منطقى و روش و شيوه اى خردپسند و همسو با شريعت, نكته هاى مورد نظر خود را بيان كند.

شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:

(تفقه در دين كه در اين آيه ذكر شده است (… ليتفقّهوا فى الدين) مستلزم آن است كه انسان واقعا نقّاد باشد و كار نقّادى او به آن جا كشيده شود كه هر چيزى را كه گفته مى شود با امر دين تماس دارند, بتواند تجزيه و تحليل كند.)38

به ديگر سخن, ديندارى و دين شناسى دو مقوله است.هر ديندارى, دين شناس نيست. و سوگمندانه بيش ترين ضربه ها هم از همين گونه افراد به اسلام وارد شده و مى شود. مؤمن راستين, با زيركى و هوشمندى مسائل را پى گيرى مى كند و هرگز سوژه به بيگانگان و غيرخوديها نمى دهد.

از اين رو امام راحل با لحنى پدرانه و خيرخواهانه به ناقدان ناآگاه مى گويد:

(تقاضا اين است كه قبل از آشنايى به مسائل, به اشكال تراشى و انتقادكوبنده و فحاشى برنخيزيد و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگرى قلدرها و جهل توده ها, امروز طفلى تازه پا و وليده اى محفوف به دشمنهاى خارج و داخل, رحم كنيد.)39

آسيبى كه نظام از سوى ناقدان ناآگاه و متحجّر مى بيند, كمتر از آسيبى نيست كه از دشمنان كينه توز مى بيند. شمارى از خوديهاى غافل و يا جاهل, نسبت به پاره اى از مسائل جزيى آن چنان واكنش شتاب زده و تند نشان مى دهند و اصل نظام و مديران آن را هدف حمله هاى خود مى گيرند كه دشمنان قسم خورده هم به گرد آنان نمى رسند. اين ناقدان ساده دل و ناآگاه و زود باور و ظاهر نگر, جريان گسترده بى دينى, قلدرمآبى, ستم, حيف و ميل بيت المال,اسرافها و اترافهاى كلان, نوكرمآبى, و سيطره استعمار را از اين سرزمين از ياد برده اند و آبادانى و آزادى و عزت و سرورى كه انقلاب اسلامى و نظام مقدس جمهورى اسلامى به اين مرز و بوم به ارمغان آورده, ناديده انگاشته اند, هر روز به بهانه اى آتش كينه بر سر ملت و نظام مى ريزند. و نظام اسلامى را كه زلال ترين و ناب ترين و مردمى ترين نظام در جهان است, نظام قرون وسطايى مى خوانند مسؤولان نظام را متهم به خشونت, قانون شكنى و… مى كنند.

اين افراد, كه براى رسيدن به هدفهاى ناپاك و برنامه هاى تنفرانگيز خود لباس عوض كرده اند و خود را مصلح و خيرخواه جلوه مى دهند, با اين كه سابقه آنان روشن است بر كرسى احساس تكليف مى نشينند و لجن مى پراكنند, نه مصلحت جامعه را مى شناسند و نه قوه بازشناسى خوب از بد را دارند. حقد و كينه است كه آنان را به جوش و خروش آورده و نه احساس تكليف و گرنه هر حكومتى,حتى حكومت معصوم(ع) كاستيهايى دارد و زواياى نازيبايى شايد به چشم بخورد و خلافهاى بزرگ و كوچكى شايد انجام بگيرد و… و در حكومت علوى هم واليان و فرماندهان برجسته حكومتى, گاه به گناه بزرگ و فساد مى غلتيدند و گاه به خطا و اشتباه مى افتادند.

اين واقعيتهاى عينى و تاريخى را نبايد ناديده گرفت و با ارزيابى عملكردهاى مسؤولان نظام در مقايسه با نظام پيشين عدل و انصاف را در انتقادها بايد در نظر داشت:




  • مؤذن بانگ بى هنگام برداشت
    درازى شب از چشمان من پرس
    كه يك دم خواب در چشمم نگشته است



  • نميداند كه چند از شب گذشته است
    كه يك دم خواب در چشمم نگشته است
    كه يك دم خواب در چشمم نگشته است



رهبر معظم انقلاب, در زمان حيات امام, سخنانى دارند كه در اين بحث رهگشاست:

(امروز كه تمام چارچوب نظام بر مبناى اسلام است, در رأس اين نظام يك مجتهد عادل زكيّ تقى زاهد است… اگر يك وقت اشتباهى هم سر بزند, انگار ديگر شيعه و تنها كشور شيعه تمام شد, اصلاً نه كار مى كنند نه كمك مى كنند, نه همكارى مى كنند, نق هم مى زنند, اينها بر اثر چيست؟… بعضى بر اثر هواى نفس و اغراض و امراض است و بعضى هم بر اثر تحليل غلط و درك غلط است.)40

ب . پارسايى در نقد

چشم و گوش آدمى را دوستيها, از ديدن و شنيدن آنچه بوده و هست باز مى دارد. چشم به خاطر علاقه و محبت, عيبها و كاستيهاى محبوب را نمى بيند و گوش از شنيدن صداى حقيقت سرباز مى زند و نمى تواند و نمى خواهد سخن از كاستيهاى او را بشنود.

(حب الشىء يعمى و يصم.)41

دوستى چيزى, انسان را كور و كر مى كند.

و از سوى ديگر, دشمنى شخص با ديگرى نيز چنين است و چشم و گوش را از ديدن و شنيدن بود و هست و آنچه حقيقت دارد, باز مى دارد. دشمنى انسان با ديگرى, سبب مى شود كه انسان همواره زشتيها را ببيند و زيباييها را نبيند و هر چه خوبى است و والايى, ناديده انگارد. اگر انسان نتواند با اين خوى و ويژگى زشت مبارزه كند و آن را مهار كند, همواره در لبه پرتگاه خودستايى قرار مى گيرد. آدمى به خاطر علاقه اى كه به خود دارد, اگر خصلت خودستايى را از خود دور نسازد, نقدهاى او نيز, در حقيقت نمودى و چهره اى از خودستاييهاى او به شمار مى رود و براى طرح خود و ديگران متوجه خود كردن, به نقد ديگران روى مى آورد. تنها كسانى از اين آسيب و آفت در امانند كه پيش از آن به خوى خودستانى و تهذيب و تزكيه نفس پرداخته باشند.

امام راحل, اين مقوله مهم را در قالب واژه (مالكيت بر نفس) به تفسير نشسته و از شرايط بنيادين و نخستين ناقدان, چيرگى آنان بر نفس و مالكيت بر آن شمرده است. روشن است كسى كه مالك بر خود نيست, مانند پشه اى است در برابر باد, هميشه دستخوش اضطراب و مشكلات است و ثبات در فكر و تحليل و نقد او به چشم نمى خورد. در برابر آن كه مالك خويش است ناخدايى را مى ماند كه كشتى حيات خود و ديگران را در اقيانوس روزگار با مهارت پيش مى برد و در برابر طوفانها لنگر مى افكند و سرنشينان را به ساحل نجات رهنمون مى گردد. قرآن مجيد, هنگامى كه از شخصيت موساى كليم(ع) و روش برخورد انتقادى وى با فرعون سخن مى گويد از زبان او چنين نقل مى كند:

(انى لا املك الاّ نفسى واخى.)42

من تنها مالك خود و برادرم هستم.

امام خمينى با الهام از اين لطيفه و اشاره قرآنى, در بحث بيان بايستگيهاى ناقدان مى گويد:

(آنهايى كه مى خواهند صحبت كنند… بنشينند و باخودشان فكر كنند, ببينند اين زبان چماق است و مى خواهد بر سر يكدسته ديگر كوبيده شود, يا اين كه زبان زبان رحمت است و براى وحدت.

اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و اين امر مهم را, كه مالكيت شخص بر نفس خودش است… و مى توانند ادعايى را كه حضرت موسى پيغمبر بزرگ كرد, آنها هم بكنند كه: (لا املك الاّ نفسى واخى) [سخن بگويند و انتقاد بكنند] امّا كسى كه به اين مقام نرسيده بايد بگويد: (انى لااملك نفسى ولا اخى.)43

شخصى كه قلم به دست مى گيرد و مسائل سياسى و اجتماعى و فرهنگى را به بوته نقد مى نهد , بايد تقواى قلم و سخن داشته باشد و اين تقوا پشتوانه اى محكم و استوار مى خواهد كه نامش (مالكيت بر نفس) و زمامدارى خويشتن خويش است.

آن كه خودش در اختيار خودش نيست و هواهاى نفسانى او را به هر جا كه مى خواهد مى برد و مى كشد, چگونه مى تواند تضمين كند كه آنچه مى گويد و مى نويسد از روى خيرخواهى و اصلاح امور است و نه براى مطرح كردن خود در سطح جامعه و مردم.




  • اگر تو امربه معروف و نهى از منكر
    تو راست خانه پُر از مار و جامه پركژدم
    زروى خلق مگس رانى از تو نپسندند



  • بر اين طريق كنى بر تو اهل دل خندند
    زروى خلق مگس رانى از تو نپسندند
    زروى خلق مگس رانى از تو نپسندند



ناقد خودساخته داراى سعه صدر و دريادل است, زود از ميدان به در نمى رود به هنگام خشم, ميزان و معيار از دست نمى دهد, حق پوشى و كتمان نمى كند و در هر فضايى كه قرار گرفت به كاستيها و كمبودها و ناشايستگيها با عينك عدل و انصاف مى نگرد و ميزان داوريش من حيوانى او نيست:

(در باطن ذات همه هست كه آن كه با من خوب است, خوب است و آن كه با من بد است, بد. نه آن كه به حسب حكم خدا خوب است و به حسب واقع خوب است. نخير, آنى كه با من خوب است آن ميزان است… و آن كه براى من نباشد, فاسد است.)44

ناقد مبتلاى به اين درد نمى تواند نسخه شفابخش بپيچد و بايد به او گفت: يك قدم بر خويشتن نِه و آن دگر در كوى دوست.

به ديگر سخن, اگر كسى به اين انگيزه دست به قلم ببرد و لب به سخن بگشايد كه گرهى از دشواريها را براى رضاى خدا و آسايش مردم باز كند و بازدارنده اى را از جلو راه آنان بردارد, اين حركت, حركتى است خدا پسندانه و بخشى از جلوه هاى بندگى كه (قضاء حوائج مؤمنان)45 و (اهتمام به امور مسلمانان)46 نام دارد. و اگر خداى ناخواسته براى مطرح كردن (من) و خود حيوانى و شيطانى باشد, هر چند ظاهرى آراسته و اديبانه هم داشته باشد, انتقادى است ناسالم و زيانبار. و با همين معيار, مى توان (تشنگان قدرت) را از (شيفتگان خدمت) بازشناخت و نوشته ها و سخنرانيها را ارزيابى كرد و موضع گيريها را تشخيص داد.

در جامعه اى كه (من) ها و (منيّت)ها حكومت مى كند, ناگزير پديده هاى زشتى, مانند: چاپلوسى, تظاهر, نفاق و… زمينه رشد مى يابند, در حالى كه در حكومت الهى و دينى خشنودى خدا و اثبات حق و حقيقت ملاك و ميزان است, نه چيز ديگر. از اين روى در فضايى كه حق, محور گفتن و نوشتن و عمل كردن افراد است, فضاى فرهنگى مورد اعتمادى بين دولت و مردم و مردم با مردم به وجود مى آيد, تنشها و تشنجها كم تر ميدان ظهور مى يابند و انتقادها شفاف تر و بى غلّ وغش بيان مى شوند.

على(ع) به مالك اشتر مى فرمايد:

(ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمرّ الحق لك…)47

برگزيده ترين وزيران و همكاران تو بايد از كسانى باشد كه سخن [و انتقاد] تلخ حق را به روشنى و با صداقت با تو در ميان مى گذارد.

امام راحل بر اساس همين بينش و روش علوى, كه حق محورى اساس همه چيز است, نه من محورى, مرز انتقاد سالم و ناسالم را مى شناساند و در يك نگاه كلى مى گويد:

(نظرى كه نظر حب باشد به يك جريانى يا بغض باشد به يك جريانى, اين نظر نمى تواند سالم باشد: (حب الشىء يعمى و يصم) بغض هم همين طور است, نور عقل را خاموش مى كند… اين دو نظر را انسان مبتلا به آن هست. نظر بى طرف بسيار كم است. خود آدم هيچ وقت نمى تواند بى طرف باشد, لكن در نظر دادن حق را ببيند, حق تحت تأثير حق واقع بشود… حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذيرفت و لو بر خلاف نظر من هست.)48




  • كسى به ديده انكار اگر نگاه كند
    وگر به چشم ارادت نگه كنى در ديو
    فرشته است نمايد به چشم كروبى



  • نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى
    فرشته است نمايد به چشم كروبى
    فرشته است نمايد به چشم كروبى



اگر حق خواهى و حق طلبى بر اساس تقواى الهى محور انتقاد ناقدان قرار گيرد, درگيريها و برخورد كم تر و آثار وحدت و همسويى بيش تر مى گردد. در فضايى كه حق حاكم و محور است, همه احساس آرامش مى كنند. اگر نقدى هم نسبت به عملكرد آنان صورت بپذيرد, به جان و دل مى پذيرند. امّا اگر (من )ها و (منيّت)ها ملاك نقد و بررسى باشد و همتها در جهت حذف رقيب و قلع و قمع كسانى به كار رود كه به هر دليلى با ديگر سليقه ها همخوانى و همسانى ندارند, در چنين فضايى نقدها نه تنها راه گشايى نخواهند داشت كه هر نقدى, پاسخى نقد گونه و انتقامى به خود خواهد گرفت و التهاب و بحران و سردرگمى را در جامعه دو چندان خواهد كرد. امام راحل, انتقاد با انگيزه حق خواهى را سالم ترين انتقاد و بزرگ ترين عامل نجات و كمال مى شمرد و گويد:

(بايد اشخاصى كه مى خواهند صحبت كنند, ببينند كه آيا حق را مى خواهند براى حق, بزرگ ترين چيزى كه انسان اگر آن را داشته باشد, كمال بزرگ دارد اين است كه: حق را براى حق بخواهد. از حق خوشش بيايد براى اين كه حق است و از باطل متنفر باشد, براى اين كه باطل است.)49

اگر اين زيرساخت در انديشه و گفتار و رفتار مسلمانان شكل بگيرد و استوار گردد, انتقادها بستر مناسب خود را مى يابند و بهترين دوستان كسانى به شمار مى روند كه در كنار بر شمردن زيباييها, توانها و شايستگيها و… كاستيها را هم گوشزد مى كنند و انتقادپذيرى امرى پسنديده مى شود و پذيرفته همگان.

(حق را اگر كسى براى حق بخواهد, اگر چنانچه در ضد خودش هم هست, آن را بايد بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار كند و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد, بايد مبغوض او باشد و فرار كند.)50

دست اندركاران اداره نظام, اگر از دريچه حق جويى و حق خواهى, به پديده ها و رخدادهاى سياسى و اجتماعى ننگرند, آفتها و آسيبهاى فراوانى براى نظام و انقلاب به وجود مى آورند كه به آسانى نمى شود با آنها در افتاد و از بدنه نظام زدودشان و پيامدهاى ناگوار آنها را مهار كرد. برداشتنها و گماردنهاى پى درپى, مديريت نظام را دچار چالشى بزرگ خواهد كرد و برنامه ها و سياستهاى كلى راه به جايى نخواهند برد. و اما اگر هدف ثابت كردن و استوار ساختن حق حاكميت و قانون باشد, رقابتها و اختلاف سليقه ها نيز در خدمت آفرينشها و ابتكارها قرار مى گيرد و همگان همسو با هم, به پيش خواهند رفت.

امام امت, بيم آن را داشت كه مبادا روح منيّت و خودخواهى بر روح عبوديت و خيرخواهى و پارسايى, چيره شود و ميزان همه چيز (مَن) بشود و حق در محاق فرو رود:

(هر كارى از من صادر بشود, چون من ميزان هستم خوب است و هر كارى از رقيب من حاصل بشود بد است براى اين كه رقيب من است. هر چه هم خوب باشد كار خوب رقيب بد است و كار بد من خوب. اين يك مسأله و يك بيمارى است در انسان كه معالجه او را با زحمت مى شود كرد… انسان يك همچون موجودى است كه حاضر است سرش را ببرد كه رقيبش از بين برود…)51

شرايط زمان و مكان

نقّادى و سره از ناسره شناسى, فنّ و هنرى است كه در هر زمان و مكان شيوه و روش ويژه اى مى طلبد. چه بسا در برهه اى سخنى را به عنوان انتقاد به توان گفت كه همان سخن در شرايط ديگر روا نباشد, گاه ناقدى از روى اخلاص فرد و يا گروه و يا دولت را به نقد مى كشد كه دشمن از آن, به سود خود و به زيان جامعه اسلامى بهره مى برد و از سخن حق بهره اى تبليغاتى عليه نظام مى برد.

از اين روى, توجه به زمان و شناخت زمينه ها در طرح مسائل انتقادى نقشى كليدى و سرنوشت ساز دارد.

امام راحل, اين نكته را براساس روش اجتهادى كه در همه مقوله هاى فقهى, سياسى و اجتماعى داشت, همواره گوشزد مى كرد:

(ببيند كه آيا اين صحبت در سطح كشور يك تشنجى ايجاد مى كند… يا آرامش ايجاد مى كند؟ ببينيد اين روزنامه ها, اين قلم, آرامش در اين كشور (كه الآن لازم است) ايجاد مى كند, يا تشنج ايجاد مى كند؟)52

توجه به زمان در نقد, در اين فراز از سخنان امام, به روشنى پيداست.

امام نقّاد چيره دست, ناآرام و پراحساس بود. سراسر زندگى سياسى او را نقدهاى ناب و آگاه كننده و هشيارى آفرين فرا گرفته است به رژيم ننگين پهلوى, آمريكايى جنايتكار, هميشه و همه حال, در زير پتك انتقادهاى قوى و خردكننده او قرار داشتند. هر بى قانونى و افسارگسيختگى را, چه كوچك و چه بزرگ, بر نمى تابيد و فرياد مى زد. امّا همين امام پرشور و پراحساس و نقّاد و سره از ناسره شناس چيره دست و قوى, وقتى جمهورى اسلامى پا مى گيرد, به اقيانوس آرامى مى ماند و با ضرب آهنگ انتقاد خود, پايه هاى آن را لرزان نمى كند, بلكه شبان و روزان به تواناسازى آن همت مى گمارد او ناقدِ زمان شناس بود. برابر زمان حركت مى كرد. او با حكومت دينى, همان رفتار را نمى كرد كه با حكومت شاه مى كرد.

آقاى فلسفى, از واعظان نقّاد سرشناس كشور, او كه در رژيم گذشته گاه برفراز منبر و در مكانهاى عمومى, دولت وقت را استيضاح و انتقادهاى خود را با روشنى از زبان مردم و با تأييد آنان بيان مى كرد.53 پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پاسخ كسانى كه به او خرده مى گرفته اند: چرا در زمان جمهورى اسلامى شيوه انتقادى را پيش نمى گيرد, گفته است:

(من در زمان شاه انتقاد مى كردم, انتقاد من به ضرر شاه بود و به نفع رسول اكرم و خدا بود; اما الآن انتقاد نمى كنم براى اين كه انقلاب ما اسلامى است, اگر از سوء اعمال بعضى ها به نام دولت انتقاد كنم… آمريكا استفاده مى كند.)54

آقاى فلسفى, اين مسأله را با امام راحل در ميان مى گذارد, ايشان نيز بر مشى وى مُهر تأييد مى زند و مى گويد:

(بعضى از روزنامه ها, مطالبى خلاف واقع مى نوشتند و بد مى گفتند و من گفتم: بد نگوييد, انتقاد كنيد; اما حالا به شما مى گويم: انتقاد نكنيد; چون حساب شما از آنها جداست. در حكومت پيغمبر(ص) هم برخى كارهاى ناشايست را افرادى مرتكب مى شدند كه تك تك بد بود, ولى دولت پيغمبر(ص) بر اساس اسلام بود. بنابراين, شروع انتقاد در منابر مصلحت نيست.)55

ويژگيهاى انتقاد سالم

آنچه در فرهنگ نقد مهم است, آداب و ويژگيهايى است كه انتقاد را به دو بخش انتقاد سازنده و يا ويرانگر تقسيم مى كند. امام خمينى با آن كه نقد را در مسائل سياسى و اجتماعى امرى ضرورى و لازم مى شمرد و از آن به عنوان عامل رشد و پيشرفت ياد مى كرد, لكن همواره در سخنرانيها بر اين واژه تكيه و اصرار داشت كه انتقاد بايد انتقاد سالم باشد.

در اين بخش از نوشتار به ويژگيهاى انتقاد سالم از ديدگاه امام مى پردازيم به اين اميد كه اين معيارها و ميزانها, همچون دستورالعملى سياسى ـ اجتماعى در جامعه دينى مورد توجه قرار گيرد و مثل راه باشد و فضاى حاكم بر مطبوعات, سخنرانيها, اظهار نظرها و مناظره ها و براساس سخنان و سيره عملى امام شكل بگيرد.

روشن است كه پى ريزى (حيات طيّبه) و استوارى (اخوّت دينى) در جامعه اسلامى, آن گاه ميسّر و ميسور است كه همه به فكر اصلاح و ساماندهى امور باشيم و با انتقاد سالم و سازنده, راههاى عملى سودمند و گره گشا را پيش رو نهيم, تا اين انقلاب و دستآوردهاى آن ماندگار بماند.

انتقاد نه انتقام

انتقادهاى برخاسته از حسدها و غرض ورزيها و تسويه حسابها, نه تنها مشكلى را نمى گشايد كه وضع را بدتر مى سازد; زيرا انسان كينه توز نمى تواند به انتقاد درست دست يابد. (النصيحة من الحاسد محال)56. از اين روى, بسيارى از نقدهاى وى انتقام است.

هدف از انتقاد, بر شمردن عيبها و كاستيها نيست; بلكه پيدا كردن راههاى درمان براى دردهاى موجود و رهايى از بحران و آشفتگى و نابسامانى است.

در انتقاد سالم, عالم محضر خداست و مردمان همه آفريده هاى او. كاستيها و ضعفها, با توجه به اين بينش, به گونه اى مطرح مى شوند كه ناسازگار با آن حضور نباشد. انتقام گرفتن خويى است حيوانى, در برابر انتقاد سالم.

(انتقاد غير از انتقامجويى است. انتقاد صحيح, بايد باشد. هركس از هر كس مى تواند انتقاد صحيح بكند; اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند, براى انتقامجويى, اين همان قلم شيطان است.)57

بنابراين, قلمى كه همسو با خويهاى شيطانى است و از آن فريبندگى و وسوسه58, شبهه افكنى, ظاهر آرايى59, دعوت به فقر60 و فساد, فتنه گرى61, تشنج آفرينى و دشمن تراشى62 و مانند آن تراوش مى كند, انتقاد نيست, بلكه انتقام گرفتن از اسلام و مردم مسلمان و نظام اسلامى است.

اگر ديو كينه توزى به جاى مهرورزى و مهربانى بنشيند, پرده اى تار در پيش چشم آدمى مى كشد كه بين او و حقيقت و واقعيت فرسنگها فاصله مى اندازد. و در نتيجه نگاه او نگاهى دشمنانه و حركتهاى او هم حركتهاى براندازى خواهد شد:

(يك وقت مخاصمه هست, اين طرف مى خواهد او را بكوبد آن طرف مى خواهد او را بكوبد, اين نه راه اسلام است نه مقصد اسلامى مى تواند داشته باشد… و يك وقت مباحثه است.)63

بحث و بررسى و گفت وگو, در فضاى برادرى و تفاهم, نه تنها مانعى ندارد, بلكه كارساز و رهگشا نيز هست. اگر بحثها به درگيرى و دشمنى كشيده شود و مچ گيرى و انتقامجويى رواج يابد, نه تنها مشكلى گشوده نخواهد شد, بلكه بر مشكلها افزوده خواهد شد. امام صادق(ع) مى فرمايد:

(اياكم والمراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الأخوان و ينبت عليهما النفاق.)64

از بگومگوهاى بى حاصل و دشمنيها بپرهيزيد; زيرا اين دو مايه بيمارى دلها و زمينه ساز نفاق در ميان مؤمنان است.

امام خمينى در شرح اين حديث نورانى مى نويسد:

(بيان آن كه مراء و خصومت در مقال, قلب را مريض مى كند و انسان را به دوستان بدبين مى كند و نفاق در دل مى روياند, آن است كه پيش از اين مذكور شد كه اعمال ظاهريه را در باطن و دل آثارى است متناسب با آنها….)65

پرخاشگرى و پريدن به يكديگر و به كار گرفتن عبارتها و تعبيرهاى نيش دار و كينه توزانه, بذر بدبينى و بدخواهى را درجامعه مى افشاند و نتيجه اى جز تشنج و سلب آرامش و آسايش به دنبال ندارد.

هيچ ملت و گروهى در سايه انتقام, به آقايى و سرورى نمى رسد.

(لا سؤدد مع الأنتقام.)66

بزرگوارى و آقايى از راه انتقام به دست نمى آيد.

كسى كه به بهانه انتقاد مى خواهد انتقام شخصى و يا گروهى خود را از ديگران بگيرد, داراى روحيه خود كم بينى و حقارت نفس گرديده است, شفاى خاطر خود را در تخريب ديگران مى بيند, از اين روى, هيچ گاه نمى تواند گام اصلاحى بردارد و سخن مصلحانه و خيرخواهانه بر زبان و قلم خودجارى سازد.

اين گونه كسان, نه تنها كاستى و منكرى را بر طرف نمى كنند كه خود گرفتار كاستى و منكرند:

(مع الأسف بعضى از نويسندگان و گويندگان, به جاى انتقاد سالم و هدايت مفيد, با انتقاد كينه توزانه مى خواهند افراد جامعه را به جمهورى اسلامى بدبين كنند. اينان به جاى انتقاد سازنده به فحاشى پرداخته و به جاى نهى از منكر, خود مرتكب منكر مى شوند.)67

ييك پارچگى جامعه در گرو انتقاد سالم و سازنده است. قلم و نوشته اى كه انتقامجوست, اين وحدت و يگانگى را شيطان گونه به (عداوت و بغضاء)68 دگر مى سازد و در عمل, قلم او قيچى را مانند است كه پيوندها را مى گسلد و جامعه و ارزشهاى حاكم بر آن را مُثله و پاره پاره مى كند. امام رضا(ع) به عبدالعظيم حسنى مى فرمايد:

(… ولايشغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً…)69

[به دوستان ما بگوييد]: مبادا به خود مشغول شوند و همديگر را پاره پاره كنند!

امام بزرگوار اين ادب را در باب انتقاد به ما آموخت كه فضاى دشمنى و درگيرى را كه فضاى جهنميان است, از جامعه بزدائيم: (وانّ ذلك لحق تخاصم اهل النار)70 و فضاى بهشت و بهشتيان را در پيوندها و پيوستگيها و برخوردها و انتقادها, حاكم سازيم: (اخواناً على سرر متقابلين) 71 جالب اين است كه قرآن نيايش بهشتيان را اين گونه ترسيم مى كند:

(… ولاتجعل فى قلوبنا غلاّ للذين آمنوا…)72

[پروردگارا] در دل ما غل و غش و كينه نسبت به مؤمنان قرار مده.

اگر بخواهيم بهشت اخلاقى اسلام را در پيوندهاى فردى و معاشرتهاى اجتماعى پى بريزيم, بايد مواظب گفتار و نوشتار خود باشيم. در هر كجا و هر اداره اى كه هستيم و مسؤوليتى كه داريم, ديده بانى باشيم كه عقبه نيروها را درست گرا بدهيم و خداى ناكرده با كينه ورزيها, روشهاى انتقامى, گلوله هاى آتشين را در جبهه خودى مصرف نكنيم. مقام معظم رهبرى مى گويد:

(امام مكرراً توصيه مى فرمودند كه: در مجلس از تنازعات اجتناب شود, من هم اين توصيه را مى كنم. مجلس بايد آزاد باشد هر كسى نظر و رأى خود را ابراز كند; اما اظهار رأى غير از خصومت و تنازع و درگيرى است… روحيه خصومت و تنازع را از بين ببريد و آن را به روحيه محبت تبديل كنيد, اگر چنانچه محبّت باشد, كارايى به حد كمال خواهد رسيد.)73

پاسداشت حرمت ديگران

روح حاكم بر جامعه دينى, روح برادرى و حرمت و آبرومندى است. همگان درحفظ و پاسداشت, آبرو و شرف يكديگر مى كوشند, آبرو و شرف فردى و اجتماعى افراد در امان است و نگهداشته شده. آنچه به شخصيت شهروندان صدمه مى زند و بى حرمتى به شمار مى رود, در جامعه دينى وجود ندارد. در پيدا و پنهان, حريمهاى قانونى و ايمانى مؤمنان محترم شمرده مى شود. اين اصل اصيل مى طلبد كه انتقادها هم, در چنين فضايى به گونه اى باشد كه آبروى كسى زير سؤال نرود, موقعيت مدير و مسؤولى به ناحق دچار تزلزل نگردد. شايسته است شيوه و روش برخورد با كاستيها و كژيها, به گونه اى گزينش شود كه ناسازگارى با اين اصل اساسى, نداشته باشد.

از اين روى, در معارف دينى به اين نكته اشاره شده كه: بازگويى عيبها و نقصها تا جايى كه امكان دارد, غير مستقيم و غير علنى باشد.

امام على(ع) مى فرمايد:

(النصح بين الملأ تقريع.)74

نصيحت و خيرخواهى آشكارا و علنى نوعى سركوب به شمار مى رود.

اگر انسان بتواند عيب و كاستى كسى را به گونه اى مطرح كند كه جايگاه اجتماعى و حيثيت حقوقى و حقيقى او صدمه نبيند, بايد چنين كند و هرگز افشاگرى و در بوق و كرنا دميدن, پسنديده نيست. گرهى كه به آرامى و نرمى و با دست گشوده مى شود, چرا با سروصدا و با دندان بگشائيم. در آموزه هاى علوى آمده است:

(من قال لمسلم قولاً يريد به انتقاص مروته حبسه الله فى طينة خيال حتى يأتى مما قال لمخرج.)75

هر كه به مسلمانى سخنى بگويد و مقصودش بردن آبروى وى باشد, خداوند او را در لجنزار دوزخ زندانى كند, تا از آنچه گفته عذرى آورد.

امام خمينى با الهام از اين آموزه ها, همواره سفارش مى كرد: در انتقادها مواظب باشيم با حيثيت و آبروى كسى بازى نكنيم و كسى را از موقعيت و مسؤوليتى كه دارد, فرو نيفكنيم..

(انتقاد آزاد است, به اندازه اى كه نخواهند كسى را خفيف كنند, يا يك گروهى را خفيف كنند و از صحنه خارج كنند, انتقادات براى اصلاح امور لازم است.)76

اگر كسى خداى ناخواسته براى استوارسازى موقعيت اجتماعى خويش, به ويران گرى ديگران بپردازد, و با اشاره و با بيان روشن, سبب فرو افتادن ديگران از جايگاه اجتماعى خود گردد, دچار آفت اخلاقى بزرگى شده است كه به آسانى قابل گذشت و جبران نيست. درهم شكستن جايگاه اجتماعى افراد, كارى نيست كه با توبه و طلب بخشش قابل جبران باشد, كسى كه به وسيله قلم مسموم و زهرآگين نويسنده اى و يا با زبان نيش دار گوينده اى, خوار مى گردد, و در ديد جامعه و مردم جايگاه پست و گاه خيانت كار و خلافكار پيدا مى كند, به آسانى نمى تواند نگاههاى سرزنش آلود و بدبين را از خود برگرداند و ذهنيتها را دگرگون سازد و جايگاه ويژه خود را بيابد. از اين روى, امام امت به نمايندگان مجلس شوراى اسلامى مى گويد:

(انتقاد كنند, انتقاد سازنده, انتقاد نصيحت و انتقاد خصمانه نكنند. در نطق هاى قبل از دستور… و در صحبتهايى كه وقتى معرفى مى كنند وزرا را هتّاكى نكنند, اين از شأن آقايان به دور است… برخوردها برخوردهاى اسلامى سالم باشد, چه در مجلس و چه در خارج مجلس…)77

عيب و كاستى ديگران را فاش گفتن, مصاحبه انجام دادن, تيتر درشت برگزيدن و جوّ جنجال و غوغاسالارى آفريدن, از آداب نقد اسلامى به دور است.

امام صادق(ع) مى فرمايد:

(المؤمن مرآة لأخيه, فاذا رأيتم من اخيكم هفوة فلاتكونوا عليه اِلباً وكونوا له كنفسه وارشدوه وانصحوه وترفقوا به.)78

مسلمان, آيينه مسلمان است. اگر از برادر دينى خويش لغزشى ديديد, بر او مشوريد و براى او همچون خود او باشيد و او را هدايت و نصيحت كنيد و نسبت به او مهربان و خيرخواه باشيد.

ويژگى آيينه آن است كه بى سروصدا و با كمال آرامش عيبها و كاستيها را نشان مى دهد, هدف آن, شكستن كسى نيست, بلكه نماياندن و نشان دادن نازيباييها و كاستيهاست.

رو به رو و با صداقت عيب را با صاحب عيب مطرح مى كند و او را با انتقاد سازنده, هشيارى مى دهد:




  • اى غزالى گريزم از يارى
    مخلص آن شوم كه عيب مرا
    همچو آينه روبرو گويد



  • كه اگر بد كنم نكو گويد
    همچو آينه روبرو گويد
    همچو آينه روبرو گويد



جامعه دينى آيينه گونه, آبرومند و با صفا و صميميت مى زيد و كينه و كدورت بردار نيست. مردمان در چنين جامعه اى آن چنان صاف و شفاف و بى غلّ و غش با يكديگر برخورد مى كنند كه نه تنها يادآورى عيب و نقد يكديگر را بد نمى دانند, بلكه آن را (هديه) و تحفه اى ارزشمند به شمار مى آورند. امام راحل در پى, پى ريزى چنين فرهنگى از نقد و انتقاد بود. آن بزرگمرد به ديگران انتقاد داشت, لكن هرگز انتقادها و اظهارات او به آبرو و موقعيت ديگران خدشه و صدمه وارد نمى ساخت, مگر در مواردى كه مصلحت نظام و مسأله مهمترى از افراد مطرح بود. و اگر اقدامى از سوى شاگردان, دوستان و يا نزديكان ايشان صورت مى گرفت كه بوى تنه زدن و سست كردن جايگاه اجتماعى ديگران را داشت, از آن با شدّت جلوگيرى مى كرد.

در زمانى كه در نجف مى زيست, رياست حوزه در دست آقاى خويى بود و وى به عنوان (زعيم الحوزات العلمية) شناخته مى شد. در همان روزگار, كتاب تحريرالوسيله امام را چند تن از شاگردان ايشان به زيور طبع آراستند و روى جلد آن اين لقب را براى امام نوشته بودند. امام با ديدن اين عنوان, مسؤول چاپ كتاب را خواستند و گفتند:

(اگر اين جمله را از روى كتاب من برنداريد, دستور مى دهم تمام اين كتاب را بريزند در دجله!)79

در مورد ديگر از ايشان استفتايى شده بود: فلان شخص در فلان شهر ادعا مى كند كه در جمع آورى وجوهات شرعى و مصرف آن براى فلسطينى ها از ناحيه شما نمايندگى دارد, آيا درست است يا نه؟

امام در پاسخ نوشته بود:

(شما كلى سؤال كنيد, بگوييد آيا كسى تا به حال شخصا از طرف شما اجازه يا دستور داشته براى جمع آورى يا نه؟ و من پاسخ خواهم داد, ولى به گونه شخصى جواب نمى دهم!)80

آنان كه سنگ امام را به سينه مى زنند و براى خط و راه امام دل مى سوزانند و نگرانند, شايسته است به اين ريزه كاريهاى راه امام نيز توجه كامل داشته باشند و خداى ناخواسته در كنار سفره امام و انقلاب كارى نكنند كه به امام و آرمانهاى او كم توجهى شود.

انتقاد خيرخواهانه

واژه (نصيحت) به معناى خيرخواهى از ريشه (نُصح) به معناى خالص شدن و خالص كردن است. در زبان عرب, به عسل صاف و خالص گويند: (نصح العسل.)81

و نيز به خياط (ناصح) گويند و به نخى كه در دوختن به كار مى برد (نصاح) گفته مى شود. از اين روى, در نصيحت افزون بر خيرخواهى, نوعى پيوند دادن نيز وجود دارد. انتقاد اگر به انگيزه خيرخواهى صورت بگيرد, مى شود انتقاد سالم و سازنده و در اين گونه انتقادها, پيوند مردم با يكديگر براساس خيرخواهى و وحدت تقويت مى شود و نيروها و استعدادها در جهت شكوفايى و بالندگى به كار مى افتد.

هرگونه انتقادى كه از روى خلوص و خيرخواهى و بدون خدعه و نيرنگ انجام بگيرد, سالم و سودمند است و در برابر آن نقدى كه براساس هدفهاى شخصى و گروهى شكل مى گيرد, انتقاد ناسالم و (غشّ) نام دارد.

به همين جهت, ارباب لغت واژه (غش) را در برابر واژه (نصيحت) دانسته اند.82 آن كه از روى دلسوزى و مهرورزى و با انگيزه بهبود بخشيدن به پيوندهاى اجتماعى لب به سخن مى گشايد و دست به قلم مى زند, ناصح و خيرخواه است. از اين روى قرآن كريم در موارد بسيارى از پيامبران الهى, به عنوان (ناصح امين)83 نام برده است.

جامعه اى كه زمينه پذيرش نقد سالم و ناصحان امين در آن وجود داشته باشد, جامعه اى است عزّتمند در برابر اگر در جامعه اى زمينه پذيرش نقد وجود نداشته باشد, ناقدان و ناصحان نتوانند انتقاد سالم خود را به گوش ديگران برسانند, آن جامعه بيمار است. على(ع) مى فرمود:

(لا خير فى قوم ليسوا بناصحين ولايحبون الناصحين.)84

آن مردمى كه خيرخواه يكديگر نيستند و از خيرخواهان نيز استقبال نمى كنند, از سعادت بهروزى بى بهره اند.

امام خمينى در بيان ويژگيهاى انتقاد سالم به اين نكته توجه تام و تمام دارد. او, به همه كسانى كه در مقام نقد و انتقاد قرار دارند و يا شغل و كارشان اقتضاى آن را دارد كه مسائل را بحث و بررسى كنند كه از آن جمله است نمايندگان مجلس مى گويد:

(مجلس بايد محيطى باشد كه با كمال تفاهم و خيرخواهى براى ملت و كشور مسائل را پيش ببرند, انتقاد مى كنند. انتقاد خيرخواهانه باشد, جواب انتقاد مى دهند, آن هم خيرخواهانه باشد.)85

امام به روزنامه نگاران و اهل قلم, اين نكته را از روى خيرخواهى يادآور مى شود: تلاش و همت شما اين نباشد كه درشت بنويسيد, بلكه بكوشيد كه درست بنويسيد. تيترها با محتوا و خبرها يكسان باشد. برخلاف واقعيت, تيترها را برجسته نكنيد. در گزينش خبرها و مطلبها, خير جامعه و نظام را در نظر بگيريد و اگر چنين نكرديد; گرفتار (غشّ) و انتقاد ناسالم و ناروا شده ايد:

(اخبارى كه مى نويسيد, تيترهايى هست, مردم اينها را در روزنامه ها مى بينند و مى فهمند كه اين تيتر, از كجا پيدا شده است و براى چه مقصدى اين تيتر را گذاشته اند… بايد توجه كنيد كه روزنامه اى تيترش چيزى نباشد كه محتوايش آن طور نباشد… اين غشّ است, درست مثل كاسب كه روى متاعش چيز خوب مى ريزد و آخرش فاسد است و اين حرام است. و اگر تيتر با محتوا نخواند, غشّ است كه شما با قلم هايتان مى كنيد.)86

اين نگاه فقيهانه امام است به مسأله نقد و انتقاد, كه هرگونه ناخالصى در برخوردهاى زبانى و قلمى را غشّ مى نامد و حكم به حرام بودن مى دهد. در فضاى جامعه دينى هرگونه غشّى با هر كسى با دوست و يا دشمن, رفيق و يا رقيب, با زبان, يا با قلم نادرست و ناپسند است.

امام على عليه السلام مى فرمايد:

(شرّ الناس من يغش الناس.)87

بدترين مردم كسى است كه با مردم غلّ و غش مى كند.

اين سخن مولى, اطلاق دارد و چشم اندازى گسترده و همه غش ها را, در همه حوزه هاى فرهنگى سياسى, اجتماعى و اقتصادى شامل مى شود. نشانه سلامت زبان و قلم انتقادگر آن است كه آن را از غشّ و خيانت خالى و خالص سازد و خير و نيكى و آرامش و آسايش شهروندان و هم كيشان خود را در نظر داشته باشد.

آن نوشته زهرآگين كه با نيش خود زندگى را بر كام همنوعان تلخ مى سازد و با تك تك واژگان, تيرى بر دل آزادگان مى زند و شعله اى در بوستان عاشقان و شيفتگان ولايت بر مى افروزد, نوشته اى است ناسالم و غش دار:

(ببينيد كه آيا اين صحبت در سطح كشور, يك تشنجى ايجاد مى كند… و يا آرامش ايجاد مى كند؟ ببينيد اين روزنامه ها, اين قلم ها آرامش در اين كشور ايجاد مى كنند, يا تشنج؟ اگر چنانچه تشنج ايجاد كرد, اين روزنامه چماق است و آن گفتار چماق و اگر آرامش ايجاد كرد اين رحمت است و اين مشكور است پيش خداى تبارك و تعالى.)88

ميزان و معيار انتقاد سالم از نگاه امام آن است كه ذهن و فكر و اعصاب مردم را به سوى آرامش و اطمينان بكشاند, اعتمادساز باشد, نه اعتماد سوز. و اگر چنين نبود و نشد, ويرانگر و ناسالم است. ترديدى نيست كه (غش) اجتماعى, از غش فردى ويران كننده تر و زيان بار تر است. آن كه جوّ و فضاى جامعه را با انتقاد ناسالم و غيرخيرخواهانه مى آلايد, كارى بس زشت تر و ناپسندتر انجام داده است.

على عليه السلام مى فرمايد:

(وانّ اعظم الخيانة خيانة الاُمة وافظع الغش غش الأئمة.)89

بزرگ ترين خيانت, خيانت به مسلمانان است و زشت ترين, فريبكارى, ناراستى كردن با امام ايشان.

نكته ديگر آن كه غش و خدعه و نيرنگ, با پيشواى جامعه, كه سكاندار كشتى امنيت مردم است, بسيار بدتر و زشتتر از غش و فريب با ديگران است; از اين روى, بر خورد مردم با رهبر جامعه ولايى بايد برخورد خيرخواهانه باشد (النصيحة لأئمة المسلمين)90, نه غش آلود.

امام على(ع) مى فرمايد:

(… فاعينونى بمناصحة خلّية من الغش سليمة من الريب…)91

پس مرا يارى كنيد به نصيحت به دور از دغل و ريب.

پرهيز از غش و نيرنگ, در انتقاد و حركت در مسير خيرخواهى امت و امام, همان آرمانى است كه امام امت همواره آن را بر زبان مى آورد و مردم را به آن فرا مى خواند و مقام معظم رهبرى نيز بر آن تأكيد و پافشارى دارد:

(مبادا كسانى در گوشه و كنار پيدا شوند و از كاهى كوه بسازند و اگر ديدند كارى در بلند مدت قابل اصلاح است, ولى در مدت كوتاهى اصلاح نشده, مورد انتقاد قرار دهند بايد زبانى و عملى و مالى و با هر وسيله اى كه مى شود دولت و مسؤولان را كمك و حمايت بكنند.)92

مرزهاى انتقاد

هر كشور و مملكتى با هر ايده و مرام و مكتبى, براى خود مرزهايى دارد و خط قرمزهايى. اين مرزها هم در مسائل جغرافيايى وجود دارد و هم در مسايل سياسى, اجتماعى و امنيتى, كه از آن به (خطوط قرمز) كشورها تعبير مى شود.

گذر از مرزها و ناديده انگاشتن خط قرمز, در همه جاى دنيا جرم است. حتى به اصطلاح, دموكراتيك ترين كشورها هم اجازه نمى دهند كه كسانى از اين خطوط قرمز بگذرند و پا را فراتر نهند. در مَثَل, ماركسيسم درنظام سرمايه دارى آمريكا, خط قرمز بود و آن زمانى كه سوسياليسم در دنيا مطرح بود, ماركسيستها در شرايط سختى در آن كشور مى زيستند و تنگناهاى ويژه اى براى آنان در نظر گرفته بودند.

اگر امروز هم در مثل, شمارى در آمريكا سخن از تجزيه آن كشور بزنند و بگويند: سياهان و يا سرخ پوستان حق حاكميت جداگانه دارند, دولت آمريكا با آنها به شدّت برخورد مى كند و آنان را از سر راه بر مى دارد. اين حالت در ساير كشورهاى جهان هم مطرح است.

مقام معظم رهبرى مى گويد:

(همه توجه داشته باشند كه يك خط قرمزى وجود دارد از اين خط قرمز هيچ كس نبايد عبور كند, نه اين كه ما اجازه نمى دهيم, در هيچ جاى دنيا اجازه نمى دهند….)93

براى آن كه به توان جامعه اى را بر سر پا نگهداشت و از گزنده ها و دست اندازيها به دورش داشت, ضرورت روشن كردن مرزهاى اصلى چاره ناپذير است. اين حدّ و حق, بايد به گونه اى روشن باشد كه تكليف وظيفه همگى با آن معلوم گردد.

اگر چنين نشود و نباشد و در جامعه مرزى و خطى وجود نداشته باشد, همه چيز به هم مى ريزد و شيرازه جامعه از هم مى گسلد. چطور مى توان درجامعه اى, حتى بدوى ترين آن, بدون مرز و خط زيست. هر واحد كوچك و بزرگ, هر قوم و قبيله, هر كشور و سرزمين براى بهروزى و ادامه زندگى, مرزهايى و خط قرمزهايى دارد. هر جامعه اى براى خود معيارهايى دارد و برابر آن معيارها, مرزهايى.

بايستگى وجود خطهاى قرمز براى روشن شدن وظيفه مردم يك كشور و وجود چهارچوب براى حركت در محدوده آن, مسأله اى است مورد تأييد همه خردمندان و خردورزان.

اگر چهار چوبها, روشن باشد, طبيعى است كه انتقادگران هم محدوده نقد خويش را خواهند شناخت و نقد سياسى و اجتماعى نيز سامان مند و اصولى خواهد شد.

ما در اين جا, براى روشن تر شدن سخن, به خطهاى قرمزى كه بايد از آنها نگذشت و پارا فراتر ننهاد, اشاره مى كنيم و از سخنان و سيره امام خمينى براى آن شاهد و نمونه ارائه مى دهيم:

* قانون اساسى

* رهبرى و محوريت نظام

* امنيّت ملى

* وحدت مردمى

* ارزشهاى پايدار دينى

قانون اساسى

قانون براى جامعه همان ضرورت را دارد كه هوا براى فرد زنده, قانون سند آبروى هر كشور و خميرمايه نظم و انضباط سياسى و اجتماعى آن است. هر كشورى, هر چند كوچك و دور افتاده, براى خود مرجع قانونى دارد و اين اصلى است مشترك و همگانى. روشن است كه داشتن قانون, به تنهايى كارگشا نيست. قانون بايد آن چنان در روح و جان مردم جا گير شود كه نفس وجود قانون آنان را از دست اندازى به مرزهاى اجتماعى و حقوق مردم, بازدارد. قانون اگر درست شناخته شود و درست اجرا گردد و به خوبى در روح و جان مردم جاى بگيرد, بسيارى از نابسامانيها رخت برخواهند بست و همگان در سايه سار آن زندگى آرام و به دور از دغدغه اى خواهند داشت.

امام خمينى مى گويد:

(قانون براى نفع ملت است, براى نفع جامعه است. براى نفع بعضى از اشخاص و بعضى گروه ها نيست. قانون توجه تام به تمام جامعه كرده است. و قانون براى تهذيب تمام جامعه است.)94

همه بايد در برابر قانون, سر فرود آورند و به هيچ روى در برابر آن نايستند. حال اگر قدرت مندان و زر اندوزان, جناحهايى با نفوذ, در برابر آن بايستند و هر جا قانون را به زيان خود ديدند, سربرتابند و گردن ننهند, جامعه دچار بيمارى مى شود و از حركت به سوى كمال باز مى ماند و بى قانونى, بسان خوره به جان جامعه مى افتد و آن را از پاى در مى آورد.

براى همين پيامدهاى ناگوار است كه امام, همگان را به قانون مدارى فرا مى خواند:

(قانون در رأس واقع شده است و همه افراد هر كشورى بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان هم حكمى كرد, بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند آن وقت است كه كشور كشور قانون مى شود.)95

هنگامى كه بيش ترين مردم, به قانون اساسى رأى دادند, همان ملاك و ميزان سياستها و برنامه ريزيها و تصميم گيريها مى شود. مبارزه با چنين قانونى, گذر از خط قرمز است و فساد در زمين:

(همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد و لو برخلاف رأى شما باشد. بايد بپذيريد براى اين كه ميزان اكثريت است. بعد از اين كه چيزى قانونى شد, ديگر نق زدن در آن اگر بخواهد مردم را تحريك بكند, مفسد فى الارض است.)96

تا زمانى كه قانون مرجع است و قانونيت دارد, گرچه برخلاف انديشه و سليقه و نظر من باشد, بايد به آن پايبند باشم. ممكن است اشكالهايى به ذهن برسد و قانون كاستيهايى داشته باشد كه نياز به اصلاح دارد, لكن تا وقتى كه قانونيت دارد بايد آن را پذيرفت و به آن گردن نهاد:

(در مقام عمل, قبول داريم; اما رأيمان اين است كه اين جورى نيست; اما در عمل هم ملتزم هستيم. اين هيچ مانعى ندارد.)97

بنابراين, بحث درباره مواد قانونى و انتقاد به پاره اى از اصول و يا تبصره هاى آن, خط قرمز نيست. آنچه مرز است و خط قرمز, اصل قانونى بودن, قانون اساسى يك كشور است.در مجموع مى توان گفت: آنانى كه با جوّسازى و غوغاسالارى, خود را اصل مى گيرند و محور و مركز همه چيز را منافع شخصى خود مى دانند و با شيوه هاى گوناگون به قانون مى تازند, به تعبير امام خمينى, ديكتاتورند.

(اگر بنا باشد كه يك جائى بخواهند, دادستان بخواهد روى قوانين عمل بكند, ما بخواهيم بگوييم كه خير ما دادستان را قبول نداريم. اين معناى ديكتاتورى است. ديكتاتورى, همين است كه نه به مجلس سر فرود مى آورد, نه به قوانين مجلس و نه به شوراى نگهبان و نه به تأييد شوراى نگهبان و نه به قوه قضائيه و نه به دادستاني….)98

(نمى شود از شما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم, غلط مى كنى قانون را قبول ندارى, قانون ترا قبول ندارد…. مردمى كه رأى دادند به قانون اساسى, منتظرند كه قانون اساسى اجرا بشود, نه هر كس از هر جا صبح بلند مى شود بگويد… من قانون اساسى را قبول ندارم.)99

نگهدارى و پاسدارى از مرزهاى قانونى, وظيفه همگانى است. همگان وظيفه دارند. با گردن نهادن به آن, دفاع از آن در برابر قدرت مندان و زراندوزان و افراد و جناحهاى با نفوذ, قانون را پاس دارند و بهترين پاسداشت, ايستادن اهل نفوذ, قدرت, با ديگران در يك صف در برابر قانون است:

(در اسلام همه كس حتى پيامبر عظيم الشأن(ص) در مقابل قانون بى امتياز در يك صف هستند.)100

روشن شد, از جمله مرزهاى انتقاد كه مى توان آن را خط قرمز ناميد, قانون اساسى است. حركت بر محور اين قانون, تكليف و وظيفه ملى و دينى است و مخالفت با اصل قانون و مصوبات قانونى, مخالفت با رأى اكثريت ملت و نامشروع به شمار مى رود. كسانى كه اهل قلم و سخن هستند, بايد همواره اين معيار و ميزان را در نوشته ها و سخنهاى خود رعايت كنند و برخلاف دين و جريان ملى و مردمى گام برندارند.

محور نظام (ولايت فقيه)

بدون نظم و نظام و ناظم, نمى توان امور كشور را سامان و سازمان داد. قانون اساسى كشورها, پشتوانه بى زبان نظامها به شمار مى روند. بايد مرجع ديگرى باشد كه از آن قانون سخن بكشد و او را به زبان آورد. رهبرى جامعه, چنين نقشى دارد. او قانون را به زبان مى آورد و راه را بر رهروان, روشن و هموار مى سازد; از اين روى, در معارف دينى ما سخن از (قرآن صامت) و (قرآن ناطق) به ميان آمده است.

رهبرى چون برق در تن سيم است. كالبد جامعه به روح و حيات نياز دارد, تا ادامه حيات دهد. آن نيروى توانايى كه پراكندگيها را پيوند مى زند, استعدادها را شكوفا مى سازد, نيروها را بسيج و سازمان مى دهد, رهبر است.

امام على(ع) مى فرمايد:

(مكان القيم بالأمر مكان النظام من الخرز يجمعه ويضمّه, فان انقطع النظام تفرق وذهب ثم لم يجتمع بحذافيره ابداً.)101

جايگاه زمامدار در اين كار, جايگاه رشته اى است كه مهره ها را به هم فراهم آورد و برخى را ضميمه برخى ديگر دارد. اگر رشته ببرد مهره ها پراكنده شود و از ميان رود و ديگر به تمامى فراهم نيايد.

رهبرى عمود خيمه نظام است و رشته جمع كننده تك تك مردم. انتقادها و خرده گيريها تا جايى آزاد است و ميدان دارد كه نخواهد اين عمود را بشكند و آن رشته را بگسلد. اگر نقد وارد اين حريم گردد, به انگيزه سست كردن محور نظام و پاره كردن ريسمان وحدت و انسجام مردم, بى گمان خط قرمز ناديده انگاشته و از آن گذشته است.

بحث از اين نيست كه كسى درباره مسائل نظرى ولايت فقيه, تحليل و بررسى علمى نداشته باشد. اين شيوه نقد و بررسى در مسائل علمى و نظرى, همواره در ميان فقها و حوزه ها مطرح بوده و هست. كارشناسان و خبرگان در اين گونه مسائل علمى سليقه ها و برداشتهاى گوناگونى ارائه داده و در نوشته هايشان به يادگار گذاشته اند.

بحث از اين است كه اگر بر اساس قانون اساسى و با رأى مستقيم مردم, يا بارأى مردم به خبرگان رهبرى, فردى رهبرى امت را عهده دار گرديد و در رأس نظام به عنوان پيشوا و جلودار برگزيده شد, و در راستاى اختيارهاى قانونى عمل كرد, كسى حق ندارد با صراحت يا با كنايه, به اين مرز و حق بتازد و مشروع بودن آن را زير سؤال ببرد و در تصميم گيريهاى او كه براساس قانون شرع, قانون اساسى و مصلحت نظام است, چون و چرا كند. امام على(ع) مى فرمايد:

(فان اجتمعوا على رجل وسمّوه اماماً, كان ذلك لله رضى فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه الى ما خرج منه فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ماتولى.)102

پس اگر گرد مردى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند خشنودى خدا را خريدند. اگر كسى كار آنان را عيب گذارد, يا بدعتى پديد آرد, او را به جمعى كه از آن برون شده باز گردانند و اگر سرباز زد, با وى پيكار كنند ـ كه راهى ديگر را پذيرفته ـ و جز به راه مسلمانان رفته و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد.




  • اصل لشگر بى گمان سرور بود
    قـوم بى سـرور, تن بى سر بود



  • قـوم بى سـرور, تن بى سر بود
    قـوم بى سـرور, تن بى سر بود



وجه و چهره نظام اسلامى در مقام امامت و رهبرى تبلور و تجلّى مى كند و شكوه و شكوفايى انسانها در پرتو وجود او عينيّت مى يابد. رهبرى, در حقيقت هم ايدئولوك نظام است و هم زمامدار و هم پشتوانه معنوى, فرهنگى و دينى براى مديران اجرايى.

ولايت فقيه, به عنوان روح قانون اساسى و شالوده و اساس نظام اسلامى, امروز از مرحله نظريه پردازى گذشته و به مرحله قانونى رسيده است. و چون در متن قانون اساسى اين مسأله به رسميت شناخته شده و نمايندگان مردم در خبرگان قانون اساسى, آن را با حوزه اختيارى گسترده, در قانون جاى داده اند و سپس اكثريت به آن رأى داده اند, از آن پس هرگونه چون و چرا در اصل زنده و حياتى (ولايت فقيه) و زير سؤال بردن و انتقاد به آن, قانون شكنى و گذر از خط قرمز نظام و فساد در زمين به شمار مى رود.

اين كه شمارى پنداشته اند: (هيچ خط قرمزى در طرح مباحث نظرى و مسائل سياسى جز آنچه قانون اساسى به صراحت مشخص و تبيين كرده وجود ندارد و هيچ مقامى مصون از انتقاد و سؤال نيست) بايد به اين نكته توجه كنند و خود را به نادانى و غفلت نزنند كه همان قانون اساسى كه آنها آن را به عنوان خط قرمز مى شناسند, مواردى را به عنوان خط قرمز نظام تعيين كرده كه از آن جمله است: (ولايت فقيه) و رهبرى فقيه عادل و مدير و مدبّر. پوشيده نماند كه مقصود اين اشارت آن نيست كه رهبرى مصون از خطا و معصوم و از هرگونه انتقادى مبرّا و به دور است. امام على(ع) با آن كه معصوم بود خود را بى نياز از يادآورى و رايزنى نمى دانست و از مردم مى خواست كه او را در ادامه رهبرى و اداره امور يارى و مدد رسانند.103

امام خمينى نيز به روشنى مى گويد:

(هيچ كس نبايد خود را مطلق و مبرّاى از انتقاد ببيند, البته انتقاد غير از برخورد خطى و جريانى است.)104

كسانى و جريانهايى كه از آغاز با ولايت فقيه و وليّ فقيه درافتادند و زبان به انتقاد گشودند و اكنون نيز, با فضاى جديد, سوداهايى در سر مى پرورند, به خاطر قدرت و اقتدار آن بوده و هست. اينان از اين كه بتوانند اين درياى بى كران را از جوش و خروش باز ايستانند و او را به عقب نشينى وا دارند, نااميد شده اند, از اين روى هر روز به بهانه اى بر اين برج و باروى مقدس يورش مى برند. و در اين لشكر كشى, به تازگيها ترفند جديدى ساز كرده اند و آن هماهنگ نشان دادن خود با يكى از جناحهاى كشور و اين ترفند, شمارى از ساده لوحان را به سويى انداخته كه دشمن در پى آن بود و آن انتقاد كينه توزانه و غرض آلود, از ولايت فقيه و اختيارها و… است.

امنيت ملى

در هر كشورى مسأله امنيت ملى, از مهم ترين و بنيادى ترين دغدغه ها و حساسيتهاى مسؤولان آن كشور به شمار مى رود و برقرارى امنيت, درهمه جا, نشانه اقتدار دولت و نظام است. برقرارى امنيت و آسايش مردم, جلوگيرى از هرج و مرج خواهان, بر هم زنندگان امنيت و آسايش مردم و… وظيفه اساسى دولتهاست.

قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز, به اين نكته, به روشنى اشاره دارد كه شوراى عالى امنيت ملى, براى تأمين منافع ملى و پاسدارى از انقلاب اسلامى و تماميت ارضى و حاكميت ملى, تشكيل مى شود و با بهره گيرى از امكانات مادى و معنوى كشور و هماهنگ كردن فعاليتهاى سياسى, اطلاعاتى, اجتماعى, فرهنگى و اقتصادى, با تهديدهاى داخلى و خارجى مقابله مى كند.105

به كارگيرى توان مادى و معنوى براى پديدآوردن و برقراركردن امنيت ملى و پاسدارى از آن رويارويى با جريانهايى كه به آشوب و بلوا دامن مى زنند, نشانگر اين معنا است كه (امنيت ملى) جزء خطوط قرمز حكومتهاست. در نظام جمهورى اسلامى نيز, اين خط قرمز مورد توجه قرار گرفته و به هرگونه انتقاد و انتشار مطلب و يا نوشته اى كه بخواهد اين اصل را كمرنگ سازد و آرامش مردم را بر هم زند گذر از خط قرمز خواهد بود. هرگونه حركتى كه جوّ عمومى جامعه را دچار تزلزل و آلودگى روانى سازد و مردم را كلاف سر درگم كند و زمينه انتخاب و گزينشهاى درست را از آنان بگيرد, حركتى است عليه امنيت ملى.

البته اين سخن به اين معنى نيست كه آزاديهاى مشروع از بين برود و جوّ خفقان و استبداد بر انديشه ها و قلمها, حاكم گردد; اما معنى آزادى هم اين نيست كه نخاله ها و عقده ايها و رجّاله ها سر برآورند و ميدان دار آزادى بيان گردند و به نام آزادى هرگونه فكر تخريبى را القاء كنند.

نظام خوش آيند آن است كه زمينه اى فراهم سازد تا جوهره انسانى انسانها رشد يابد و اين به معناى آزاد گذاشتن فتنه انگيزى و فتنه گرى كه امنيت ملى را از بين مى برد, نيست:

(انتقاد غير از توطئه است. لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد… اين لحن آزاد نيست, توطئه آزاد نيست, انتقاد آزاد است.)106

آزادى و امنيت ملى كامل كننده يكديگرند. اگر قرار باشد آزادى بيان و قلم امنيت جامعه را به خطر بيندازد, بايد آن آزادى مهار گردد, تا كسانى به بهانه آزادى, هرگونه رطب و يا بسى را به هم نبافند و نظام و امنيت آن را زير سؤال نبرند. نبايد گذاشت آزادى ملعبه شود:

(الآن آزادى پيش بعضى از اشخاص, ملعبه شده است كه هر چه دلشان مى خواهند, بايد بنويسند و بگويند….)107

امام راحل و آينده نگر, برداشت نادرست دگرانديشان و دشمنان كينه توز را از آزادى مطرح كرده و به آن پاسخ داده است:

(آزادى مطلق بايد باشد كه آنها مى گويند اين است كه: چريك فدايى و فلان دسته منافق و فلان دسته كافر و فلان دسته اى كه هيچ اعتقاد به اسلام ندارند, اينها آزاد باشند, بيايند هر چه دلشان مى خواهند بگويند, هر كارى مى خواهند بكنند و لو فرض كنيد به ضد اسلام حرف بزنند, آزادند و لو به ضد جمهورى اسلامى حرف بزنند, آزادند و يك دسته نفهم هم مى گويند نخير بايد اين چيزها باشد… اين روزنامه ها نمى فهمند, يا فهميده عمل مى كنند چرا بايد اين روزنامه ها دامن بزنند به اختلافات… روزنامه ها را به بازى گرفته اند.)108

هشدار امام به روزنامه ها, گوياى موقعيت ويژه اى است كه روزنامه ها دارند. آنها اگر در دست ناپاكان دين به دنيا فروشان, وابستگان به قدرتها و محفلهاى خارجى و پشت كردگان به انقلاب باشد, امنيت كشور را به خطر مى اندازند و اگر در دست پاكان و انسانهاى شريف, مسلمان, انقلابى, علاقه مند به وطن و ملت باشد, امنيت مى آفرينند.

پس روزنامه هم مى تواند امنيت بيافريند و هم مى تواند تشنج آفرينى كند. كه در آشوب كوى دانشگاه ديديم, بسيارى از روزنامه هاى دگرانديش و متأسفانه پاره اى از روزنامه هايى كه با بودجه بيت المال اداره مى شوند,چگونه به آشوب دامن زدند.

اگر بررسيها,گزارشها, انتقادها, با انصاف و عدل همراه باشد و در تجزيه و تحليل هاى روزانه حقايق را كتمان نكنند و عيبهاى كوچك را بزرگ جلوه ندهند, درست نويسى را به درشت نويسى بدل نكنند, و در يك كلام, از موهبت آزادى قلم و بيان به شايستگى بهره برند, نقش مهم و بنيادى در تأمين امنيت فرهنگى و فكرى مردم دارند و اگر رفتارى غير از اين داشته باشند, و به جاى استوار ساختن باورها دست به ويرانگرى بزنند و از نعمت آزادى سوء استفاده كنند و انتقاد را به انتقام دگرسازند, برخلاف مسير مردم و قانون گام برداشته اند.

در پايان اين بخش, اصل نهم قانون اساسى را كه بيانگر مرز آزادى در پيوند با امنيت ملى است, يادآور مى شويم:

(در جمهورى اسلامى ايران, آزادى و استقلال و وحدت و تماميت ارضى كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفه دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد ياگروه يا مقامى حق ندارد به نام استفاده از آزادى, به استقلال سياسى, فرهنگى, اقتصادى و نظامى و تماميت ارضى ايران كم ترين خدشه اى وارد كند و آزاديهاى مشروع را هر چند با وضع قوانين و مقررات سلب كند.)109

وحدت ملى و روح اميد

از محورهاى بنيادى يك نظام, (وحدت ملى) آن است. آنچه مى تواند يك جامعه را در برابر آفتها و آسيبهاى گوناگون مقاوم سازد, وفاق اجتماعى و همگرايى نيروها و روح اميد و اميدوارى مردم نسبت به آينده نظام است.

امام خمينى, دو هدف اساسى را هميشه دنبال مى كرد: وحدت ملى و دميدن روح اميد به كالبد مردم و جامعه با سيرى در انديشه امام درخواهيم يافت, وحدت ملى و اميددادن به مردم, از اصول اساسى تفكر ايشان است كه هم در بيان و هم در بنان ايشان جلوه اى خاص يافته است. امام ترفندهاى دشمن را به خوبى دريافته بود كه در پى ويران كردن چه چيزهايى است. به گفته مقام معظم رهبرى:

(دشمن سه هدف مرحله يى و مقطعى را تعقيب مى كند: اول عبارت است از تخريب وحدت ملي… دوم تخريب ايمان و باورهاى كارساز در دل مردم… سوم: تخريب روح اميد و تخريب آينده در ذهن مردم… اسم اين تخريبها را هم (اصلاح) مى گذارند.)110

امام, با تمام توان در برابر اين سه هدف ويرانگر دشمن ايستاد و ديگران را نيز به ايستادگى فرا خواند. او, در مقام بيان فرهنگ نقد, همواره به اين نكته اشاره داشت كه انتقادها نبايد مردم را سست و دلسرد كند و آنان را نسبت به نظام و مسؤولان آن بدبين و بى اعتماد گرداند:

(ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم… نبايد اين مردم را سست شان كنيم… بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم.)111

انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر, وظيفه اى است دينى و همگانى; اما بايد در انجام اين دو فريضه بزرگ روشى را برگزينيم كه آن رويه و روش هم معروف و پسنديده باشد, نه منكر و ناپسند.

(مع الأسف بعضى از نويسندگان و گويندگان به جاى انتقاد سالم و هدايت مفيد, با انتقاد كينه توزانه مى خواهند افراد جامعه را به جمهورى اسلامى بدبين كنند, اينان به جاى نهى از منكر, خود مرتكب منكر مى شوند.)112

روح حاكم بر انتقادها و ايرادها و خرده گيريها بايد اين باشد كه نابسامانيها سامان يابد, نارضايتيهاى مردم ريشه يابى گردد و درمان شود. دشواريها و گرفتاريهاى آنان شناسايى و از راه قانونى, براى آنها راه حل ارائه شود. شكل و شيوه انتقاد بايد به گونه اى باشد كه مردم را از صحنه انقلاب و اسلام خارج نكند, بلكه پرتو اميد در دل آنها بيفكند و خرسند از اين باشند كه كسى و كسانى براى برداشتن بازدارنده از سر راه آنان و سامان دادن نابسامانيهاى زندگى آنان دل مى سوزانند و پى گيرند:

(در جمهورى اسلامى همه بايد با انتقادها و طرح اشكالها راه را براى سعادت جامعه باز كنند.)113

اگر در انتقادهاى سياسى و اجتماعى منتقدان, اين جهت و اين هدف رعايت نشود, و نقد آلودن فضاى ذهنى و فكرى مردم و به نااميدى كشاندن و دلمرده ساختن آنان را در پى داشته باشد, اين انتقاد نيست, بلكه به گفته امام: (انتحار)114 است.

روشن است در اين گونه شيوه ها و انتقادهاى ويرانگر تر و خشك و باگناه و بى گناه, همه خواهند سوخت. هدف از انتقاد, بايد آن باشد و فكر و دل خدمتگزاران را به يكديگر نزديك كنيم و مردم را در صحنه هاى سازندگى اميدوار و پرنشاط گردانيم, نه آن كه تيشه به ريشه منافع ملى و مردمى خود بزنيم:

(در هر حال, يكى از كارهايى كه يقيناً رضايت خداوند متعال در آن است, تأليف قلوب و تلاش جهت زدودن كدورتها و نزديك ساختن مواضع خدمت به يكديگر است. بايد از واسطه هايى كه كارشان القاء بدبينى نسبت به جناح مقابل است پرهيز نمود. شما آن قدر دشمنان مشترك داريد كه بايد با همه توان در برابر آنان بايستيد.)115

در اين فراز از رهنمود امام راحل چند نكته اساسى به چشم مى خورد:

1. حركت در جهت پيوند دلها و از بين بردن كينه ها و كدورتها, كارى خدا پسندانه است.

2. هنر ناقدان و مصلحان اجتماعى, بايد آن باشد كه مواضع خدمت را به يكديگر نزديك كنند و به وحدت نيروها و همدلى آنان در پيشبرد هدفهاى نظام و خدمت به مردم, مدد رسانند.

3. در هر جامعه اى آتش بياران معركه مايه فتنه و فساد و دو دستگى هستند. آنان كه به هيچ جناحى پايبند نيستند و هدفى جز جوّسازى و بدبين كردن نيروهاى انقلابى به يكديگر ندارند, آنان را بايد شناسايى كرد و از خود دور ساخت.

4. سرگرم شدن در جبهه خودى و نقد و بررسى عملكردها, بزرگ كردن عيبهاى كوچك و كاستيهايى كه در درازمدت قابل جبران است, نبايد ما را از غيرخودى و دشمن مشترك غافل سازد. يكى از آفتهاى سياسى و اجتماعى براى يك نظام توانا و قدرت مند همين است كه در مسائل جزيى سرگرم شود و از مسائل اصلى و اصولى و دشمنيهاى بيرونى غافل بماند.

امام خمينى, با توجه به اين اصول و اين كه وحدت ملى مردم, به هيچ روى نبايد فداى چيز ديگرى بشود, مى گويد:

(ممكن است هر كس در فضاى ذهن و ايده هاى خود نسبت به عملكردها و مديريتها و سليقه هاى ديگران و مسؤولين انتقادى داشته باشد, ولى لحن و تعابير نبايد افكار جامعه و آيندگان را از مسير شناخت دشمنان واقعى و ابرقدرتها, كه همه مشكلات و نارساييها از آنان سرچشمه گرفته است, به طرف مسائل فرعى منحرف كند و خداى ناكرده همه ضعفها و مشكلات به حساب مديريت و مسؤوليت مسؤولين گذاشته شود و از آن تفسير انحصارطلبى گردد كه اين عمل, كاملاً غير منصفانه است و اعتبار مسؤولين نظام را از بين مى برد و زمينه را براى ورود بى تفاوتها و بى دردها به صحنه انقلاب, آماده مى كند.)116

باورها و ارزشهاى پايدار دينى

آخرين بخشى كه در اين نوشتار در باب مرزهاى انتقاد و خطهاى قرمز به آن مى پردازيم, برگرفته از آخرين اصل قانون اساسى است كه در ذيل آن آمده:

(محتواى اصل مربوط به اسلامى بودن نظام و ابتناى كليه قوانين و مقررات براساس موازين اسلامى و پايه هاى ايمانى و اهداف جمهورى اسلامى ايران و جمهورى بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز اداره كشور با اتكاء به آراء عمومى و دين و مذهب رسمى ايران تغيير ناپذير است.)117

روح اين اصل آن است كه در اين كشور, چند چيز از اصول پايدار و ثابت و دگرگونى ناپذيرند:

1. اسلامى بودن نظام

2. جمهورى بودن آن

3. ولايى بودن حكومت

4. مردمى بودن

هر قلمى و سخنى كه به اين اصول اساسى خدشه وارد سازد و بخواهد به حريم آنها دست اندازى كند, ناسالم است و گذر از خط قرمز.

مقام معظم رهبرى در تفسير و بيان نمونه ها و مصداقهاى خط قرمز, خطاب به دشمنان انقلاب, مى گويد:

(شما انقلاب را زير سؤال ببريد, اصل انقلاب را نفى كنيد نظام جمهورى اسلامى را نفى كنيد و كسى چيزى نگويد؟ بديهى است اين خط قرمز است. اين قابل تحمل نيست.

گزارشهاى نامربوط كه به چيز ديگرى مربوط است آن را مى كشانند به يك جايى كه به نظام ضربه بزنند, يا زير سؤال ببرند. دستگاه هم تاحالا چيزى نگفته و حرفى نزده است, ولى توجه داشته باشيد كه اينها خط قرمز است.)118

بى گمان, نظام اسلامى, و ارزشها و باورهايى كه اين نظام بر آنها استوار است و در اصل سوم قانون اساسى, به روشنى بيان شده, در حوزه نقد و انتقاد ناقدان نمى گنجد. با پذيرفتن اين اصول و در چارچوب آن باورها و ارزشها, اگر انتقادى صورت بگيرد تا زمانى كه به سست كردن نظام و ارزشهاى آن نينجامد, آزاد است و اين نكته را امام راحل, به روشنى در رهنمودها و سخنان و سيره عملى خود, ترسيم كرده است.

امام با آن كه نقد و انتقاد را مايه هدايت و رشد و تعالى مى دانست و همواره اهل سوز و درد را دعوت به خيرخواهى و نقد هدايت گرانه و سالم مى كرد, اما نسبت به باورهاى دينى و پايه هاى اعتقادى و اصول ارزشى حساسيّت ويژه داشت و غيرت دينى و شجاعت و صلابت او در اين زمينه زبانزد همگان است.

امام در مسأله عزل قائم مقام رهبرى, اين واقعيت را به اثبات رساند كه چارچوب دوستى و پيوند او با ديگران بر محور باورها و ارزشهاى پايدار دينى و مصلحت نظام اسلامى است; از اين روى به روشنى به نمايندگان مجلس شوراى اسلامى يادآور شد:

(سفارش اين موضوع لازم نيست كه دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست. در صورت تخطى, هر كس در هر موقعيت, بلافاصله به مردم معرفى مى شود.)119

و به همه كسانى كه در جامعه پايگاه و مخاطب دارند, گوشزد كرد:

(طلاب عزيز, ائمه محترم جمعه و جماعات, روزنامه ها و راديو تلويزيون, بايد براى مردم اين قضيه ساده را روشن كنند كه در اسلام مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر هر چيز است و همه بايد تابع آن باشيم.)120

پايدارى امام بر اصول پايدار, شكوفه بسيار داد, اسلام را به ژرفاى دلها برد, باورندگان به اسلام را فزونى بخشيد. البته شمارى هم تاب اين اصول مدارى امام را نداشتند و از گردونه و چرخه نظام به كنار ماندند.


1. سوره (آل عمران), آيه 103.

2. سوره (انفال), آيه 63.

3. سوره (مائده), آيه 5.

4. سوره (عصر), آيه 5.

5. سوره (آل عمران), آيه104.

6. همان.

7. (اصول كافى), ج639/2, دار صعب, بيروت.

8. (فرهنگ معين) و (لغت نامه دهخدا).

9. (مجموعه رسائل), ج20/1.

10. (اسلام و مقتضيات زمان), شهيد مطهرى285/.

11. (انسان كامل), شهيد مطهرى, 194.

12. (اثباة الهداة), حر عاملى, ج71/1, مطبعه علميه قم.

13. (صحيفه نور), مجموعه رهنمودهاى امام خمينى, ج97/14, وزارت ارشاد اسلامى.

14. (تحف العقول) 337/1, مؤسسه اعلمى, بيروت.

15. (ميزان الحكمه), رى شهرى, ج57/10, دفتر تبليغات اسلامى.

16. سوره (بقره), آيه 206.

17. (صحيفه نور), ج170/20.

18. همان مدرك201/.

19. همان مدرك, ج74/13.

20. (نهج البلاغه), صبحى صالح, خ176, ترجمه شهيدى, 185/.

21. (فهرست غرر), ج389/7.

22. (تحف العقول), 179, بيروت.

23. (صحيفه نور), ج96/21.

24. همان, ج178/18.

25. سوره (زمر), آيه 18.

26. سوره (ذاريات), آيه 55.

27. (اصول كافى), ج638/2; (فهرست غرر), ج203/7, چاپ دانشگاه.

28. (اصول كافى), ج133/2.

29. (تحف العقول), 302/, بيروت.

30. (سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى), ج25/2, پيام آزادى.

31. همان149/.

32. (صحيفه نور), ج48/21.

33. همان, ج190/4.

34. همان, ج120/1.

35. (تحف العقول), 263/, بيروت.

36. (تحريرالوسيله), ج466/1.

37. همان.

38. (اسلام و مقتضيات زمان)285/.

39. (صحيفه نور), ج180/21.

40. (حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى), ج273/1, سازمان تبليغات.

41. (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج75/70; ج165/74 (با اندك اختلافى در تعبير).

42. سوره (مائده), آيه 25.

43. (صحيفه نور), ج97/14.

44. (همان 244/.

45. (اصول كافى), ج193/2.

46. همان163/.

47. (نهج البلاغه), نامه 53/, ترجمه شهيدى328/.

48. (صحيفه نور), ج237/14 .

49. همان/ 97 .

50. همان99/.

51. همان.

52. همان.

53. (خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى), 230/, مركز اسناد انقلاب اسلامى.

54. همان234/.

55. همان.

56. (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج194/75, مؤسسة الوفاء.

57. (صحيفه نور), ج78/13.

58. سوره (ق), آيه 16.

59.سوره (انفال), آيه 48.

60. سوره (بقره), آيه 268.

61. سوره (اعراف), آيه 27.

62. سوره (مائده), آيه 91.

63. (صحيفه نور), ج29/19.

64. (اصول كافى), ج300/2.

65. (تعليم و تربيت), از مجموعه تبيان, مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى.

66. (فهرست غرر)396/.

67. (صحيفه نور), ج62/14.

68. سوره (مائده), آيه 91.

69. (بحارالانوار), ج230/74.

70. سوره (ص), آيه 64.

71. سوره (حجر), آيه 47.

72. سوره (حشر), آيه 10.

73. (حديث ولايت), مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى, ج83/2, تهيه و تنظيم دفتر مقام معظم رهبرى.

74. (بحارالانوار), ج580/75.

75. (تحف العقول)87/.

76. (صحيفه نور), ج236/14.

77. همان, ج233/19.

78. (بحارالانوار, ج97/10.

79. (سرگذشتهاى ويژه), جمعى از فضلاى حوزه, ج92/1.

80. همان75/.

81. مفردات راغب, واژه (نصح).

82. (لسان العرب), ابن منظور, واژه (نصح).

83. سوره (اعراف), آيه 68.

84. (فهرست غررالحكم), ج382/7.

85. (صحيفه نور), ج239/14.

86. همان 258/.

87. (فهرست غررالحكم)291/.

88. (صحيفه نور), ج96/14.

89. (نهج البلاغه), نامه26/, ترجمه شهيدى288/.

90. (بحارالانوار), ج66/72, مؤسسه الوفاء.

91. (نهج البلاغه), خ118, ترجمه شهيدى117/.

92. (حديث ولايت), به رهنمودهاى مقام معظم رهبرى, ج82/3.

93. روزنامه (جمهورى اسلامى), 75/2/15.

94. (صحيفه نور), ج268/14.

95. همان269.

96. همان244/.

97. همان.

98. همان269/.

99. همان244/.

100. همان145/.

101. (نهج البلاغه), خ166, ترجمه شهيدى143/.

102. همان, نامه 6, ترجمه شهيدى275/.

103. همان, خ216/.

104. (صحيفه نور), ج48/21.

105. (قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران با اصلاحات), اصل 76.

106. (صحيفه نور), ج268/17.

107. همان, ج352/13.

108. همان170/.

109. (قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران), اصل نهم.

110. روزنامه (جمهورى اسلامى), 78/9/26.

111. (صحيفه نور), ج230/14.

112. همان62/.

113. همان248/.

114. همان40/.

115. همان, ج48/21.

116. (صحيفه نور), ج94/21.

117. (قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران).

118. روزنامه (جمهورى اسلامى), 75/2/15.

119. (صحيفه نور), ج106/21.

120. همان212/.


/ 1