عيسي بهنام چگونه پدران ما كه در كليه رشته هاي هنري تزييني مهارت بخرج دادهاند به سبب يكتا پرستي در فن مجسمه سازي علاقه زيادي بخرج ندادهاند. هنرمندان ايراني با اينكه در تمام ادوار تاريخي در ايجاد نقوش برجسته روي سنگ مهارت فوقالعاده از خود نشان دادهاند، منتهي علاقه زيادي به ساختن مجسمه هاي سنگين يا برنزي نداشتهاند. اگر بخواهيم پيكر تراشي ايرانيان را با همين هنر در مصر و يونان مقايسه كنيم بايد بگوييم پدران ما با وجود ذوقي كه در تمام رشتههاي هنري داشتند از ساختن مجسمه، دوري ميجستند. در حقيقت امروز صدها مجسمه سنگين و برنزي در يونان قديم تقريباً برابر آن در مصر قديم به يادگار مانده و تعداد مجسمههاي سنگي با برنزي ايران انگشت شمار است.
كم بودن مجسمه در ايران بي دليل نيست.
يونانيان، خدايان متعدد خود را بصورت مجسمه در معابد خود قرار ميدادند و آنها را پرستش مي نمودند. مجسمه هاي سنگي و برنزي بيشماري نيز از قهرمانان خود در ميدانها و معابر عمومي ميگذاشتند. مصريان عقيده داشتند كه روح هر انساني پس از مرگ به اين جهان بر مي گردد و براي اينكه آن روح سرگردان نشود مجسمههايي از سنگ يا برنز يا چوب يا گچ مي ساختند و در مكانهاي امني قرار ميدادند و چون آن مجسمه ها كاملاً شبيه اشخاصي كه مرده بودند ساخته ميشد به عقيده آنان روح به آساني ميتوانست در آنها جاي گيرد. بعلاوه مصريان نيز خدايان خود را بصورت موجوداتي در سنگ يا برنز مجسم ميكردند و در معابدشان قرار مي دادند ايرانيان قبل اسلام، هنگاميكه تمام ملل جز ملت نبود به خدايان متعدد اعتقاد داشتند و داراي مذهبي بودند كه به توحيد خيلي نزديك بود. هرودت كه ايرانيان عهد هخامنشي را به هم ميهنان خود در كتابي تحت عنوان «تاريخ» معرفي نموده تعجب مي كنم از اينكه ايرانيان براي خدايان خود معبد و مجسمه اي نمي سازند و ميگويد آنها براي انجام مراسم مذهبي خودشان روي بلنديها ميروند و خداوند خود را به اين طريق پرستش مينمايند.
شكل 1
در عهد ما هيچ مجسمهاي كه خداي ايرانيان قديم يعني اهورامزدا را به ما نشان بدهد نميشناسيم انسان بالداري كه در پيشاني آرامگاه بعضي از پادشاهان هخامنشي نقش شده اهورامزدا نيست اين فقط تقليدي از نقوشي است كه در همان زمان در آرامگاههاي پادشاهان مصر نقش ميشده و چون شاهنشاهان هخامنشي بر كشور مصر تسلط يافته بود از بسيار از رسوم مصريان تقليد نمودند. هيچ مدرك كتبي يا منطقي به ما نشان نميدهد كه اين نقش از اهورامزدا باشد. با اين حال وقتي اشكانيان خواستند رب النوع ناهيد يا آناهيتا را نشان دهند آنرا بصورت زني روي سنگ نقش كردند و به همين طريق اهورامزدا در عهد ساسانيان بصورت انساني نقش شده كه قدرت سلطنت را به پادشاهان ساساني مي دهد و مهر يا ميترا نيز بارها بر روي نقوش برجسته در دامنه كوهها بصورت انساني نشان داده شده كه اشعه متعدد، اطراف صورت او را احاطه كرده ولي هيچ يك از خدايان بصورت مجسمهاي كه بتواند روي پايه اي قرار گيرد و اطراف آن آزاد باشد در دوران پيش از اسلام در ايران ساخته نشده است. در كشورهاي مجاور ايران يعني هندوستان و مصر و يونان مجسمه هاي متعدد از دورانهاي قديم باقي مانده. هنديها مجسمه بودا را در معابد خود قرار مي دادند. مصريها مجسمه فراعنه را ميساختند و روميها پيكر امپراطوران و سرداران را در سنگ ميتراشيدند يا در برنز ميريختند. تنها مجسمهاي كه از شاهنشاهان قديم ايران باقيمانده پيكر شاپور دوم ميباشد كه روي تخته سنگي طبيعي كه در غازي در كنار دره شاپور قرار داشته تراشيده شده و معلوم نيست در چه زماني مورد حمله انساني قرار گرفته و به زمين انداخته شدهاست. در اين مجسمه سعي نشدهاست كه شباهتي ميان شاهنشاه و مجسمه وجود داشته باشد. و فقط از طرز آرايش مو و لباس و جزئيات ديگر تشخيص داده شد كه قصد هنرمند مجسم نمودن شاپور دوم بوده است. در اين مقاله سه مجسمه زيبا كه از دوره هخامنشي و اشكاني باقي مانده ارائه داده ميشود.
شكل 2
چند سال پيش آقاي علي سامي در تخت جمشيد سر مجسمه كوچكي را پيدا كرد كه از جنس سنگ لاجورد و تنها مجسمه قابل توجهي است كه تاكنون در تخت جمشيد پيدا شده. صورت جواني است در حدود 22 سال موهاي او مانند تمام موهائي كه در دوران هخامنشي نقش شده مجعد است و بر سر او كلاه كنگره داري است كه مخصوص پادشاهان يا وارثان بلا فصل آنها است. كنگره نماينده شهر و پايتخت است بعداً بصورت تاج كنگره دار درآمده و علامت قدرت و حكومت است. اين سر بصورت مجزي از بدن ساخته شده و روي بدن الصاق شده است. ابتدا گفته شد نقش جواني خشايارشا است. بعداً گفته شد نقش داريوش اول است. هيچ معلوم نشده به چه مناسبت بايد خشايارشا يا داريوش باشد. به هر حال تاج كنگره دار او علامت سلطنت است و چون داريوش اول وقتي به پادشاهي رسيد بيش از يك جوان معمولي سن داشت بهتر است بگوئيم اين سر مجسمه خشايارشا است. بدون شك نبايد فرض كرد كه شباهتي به شخص خشايارشا داشته باشد زيرا تمام نقوش برجسته تخت جمشيد مانند شاهنشاه و خدمتگزار و سربازان بهم شبيه است به اين معني كه سنگتراشان يك صورت خيالي براي همه در نظر گرفته و طبق آن شاه و سرباز و خدمتگزار را نقش كرده اند. تنها اختلافي كه ميان آنها وجود دارد جزئيات لباسي است كه آنها را از يكديگر متمايز مي نمايد. چون كتيبه اي همراه اين سر مجسمه نبوده نمي توان بطور قطع آن را به شاهنشاه معيني نسبت داد ولي چون خشايارشا بيش از ساير شاهنشاهان هخامنشي در تخت جمشيد اقامت داشته، احتمال دارد اين سر تصوير او باشد. جز اين سر مجسمه، پيكر ديگري كه در سنگ يا گچ تراشيده شده باشد يا در برنز ريخته شده باشد از دوره هخامنشيان در دست نيست. با اين حال در مجموعههاي خصوصي خارج از ايران چند مجسمه گلي كوچك وجود دارد كه به دوره هخامنشي نسبت داده ميشود ولي از نظر هنري به پاي سر مجسمه نامبرده در بالا نميرسد. از دوره اشكانيان مجسمههاي برنزي و گلي بسيار كوچك بدست آمده كه بعضي ديگر به سبك ايران است ولي از همه آنها مهمتر دو مجسمه است كه هر دو در موزه ايران باستان قرار دارند و قابل مطالعه ميباشد. يكي از آنها سر مجسمه مرمري است كه در حدود سي سال پيش در شوش بوسيله هيئت فرانسوي پيدا شد و باستان شناسان فرانسوي پس از مطالعه و تحقيق درباره آن اظهار كرده اند تصوير ملكه « موزا» زن فرهاد چهارم است كه نژاد او ايتاليائي بود. ملكه موزا نيز تاج كنگره داري بر سر دارد ولي احتمال دارد شباهت مجسمه در اين مورد با ملكه اشكاني كامل بوده باشد زيرا تمام جزئيات قيافه و حتي چين زير گردن نشان داده شده. احتمالاً ملكه موزا هنگامي كه شبيه او را در سنگ مي تراشيدند در حدود سي يا سي و دو سال داشته. قطعاً به تاج ملكه چيزهاي ديگري الصاق شده بوده كه امروزه از ميان رفته چون قسمت پشت سر مجسمه صيقلي نشده. اين مجسمه نيز روي بدن مجزايي قرار ميگرفت و در كنار ديوار واقع ميشده. در روي پيشاني مجسمه نام سنگ تراش بدين طريق به خط يوناني نوشته شده ( آنتينوكوس پسر درايانتوس). بنابراين تنها مجسمه مرمر قابل توجهي كه از عهد اشكانيان باقي مانده بدست سنگتراشان يوناني ساخته شده و اين فرض تأييد ميشود كه هنرمندان ايراني علاقه زياد به ساختن مجسمه نداشتهاند.
شكل 3
مجسمه سوم متعلق بدوره اشكاني و از جنس برنز است. اين مجسمه تمام قد است حتي كمي از قد معمولي انساني بزرگتر است. ميان سر و بدن كه مجزي از هم ساخته شده تناسب صحيحي موجود نيست و باز ميبينيم كه ساختن مجسمه هاي دو قطعه يعني بدن مجزي از سر در ايران مورد توجه بودهاست. هنر ساختن مجسمههاي بزرگ برنزي در ايران زياد معمول نبوده و اينطور به نظر مي رسد كه سازنده اين مجسمه آشنايي به يك مجسمه سازي برنزي يوناني داشته. با اين حال گذشته از فن برنز ريزي، ساير جزئيات پيكر سازي مربوط به اين مجسمه كاملاً ايراني است. از مطالب بالا مي توان چنين نتيجه گرفت كه، ايرانيان كه در تمام رشتههاي هنري تزئيني مانند نقاشي، سنگتراشي، منبتكاري و غيره مهارت فوق العاده بخرج دادهاند در فن مجسمه سازي علاقه زياد از خود نشان نداده اند و اين عدم علاقه به ايجاد مجسمه، در تمام ادوار تاريخي پيش از اسلام و در دوران اسلامي همچنان ادامه داشته است. مجسمه مكشوفي در شمي (از نواحي لرستان) بزرگترين مجسمهاي است كه تا كنون در خاك ايران پيدا شده، و تنها مجسمه برنزي بزرگي است كه از دورانهاي قديم ايرانيان به يادگار باقيمانده است. ولي مجسمه هاي كوچك خصوصاً از عهد اشكانيان و ساسانيان در كشور ما زياد ساخته شده و تمام خصوصيات پيكر تراشي ايران نيز در اين مجسمههاي كوچك ديده ميشود. با اين حال مجسمه بزرگي از «اوتان» پادشاه «الحضر» از مرمر تراشيدهاند و اكنون در موزه موصل محفوظ است و 20/2 متر ارتفاع دارد و حال اينكه ارتفاع مجسمه شمي از 90/1 متر تجاوز نميكند. ميگويند يكي از خصايص پيكر تراشي ايرانيان در عهد اشكانيان اين بود كه مجسمه را از مقابل ميتراشيدند و به آن حركت نميدادند . مثلاً اگر مجسمهي مرمري را كه از دوره اشكانيان است و امروز در موزه موصل محفوظ ميباشد با مجسمه ديسك انداز، كار «ميرون» مجسمه ساز معروف يونان در قرن چهارم پيش از ميلاد مقايسه كنيم اختلاف زياد ميان آن دو مجسمه مشاهده مي نمائيم. در مجسمه ديسك انداز يك پا عقبتر از پاي ديگر قرار داده شده و كمر بطرف جلو خم شده و دست يكي بطرف عقب و يكي بطرف جلو به حركت درآمده. در مجسمه «اوتال» پادشاه الحضر پاي چپ فقط كمي جلوتر از پاي راست قرار داده شده و كفشها كاملاً شبيه به كفشهاي مجسمه شمي است. پادشاه الحضر نيز مانند امير شمي شلوار بلند ي بر تن كرده كه تا زانويش ميرسد و روي قبا كمربندي بسته تا شمشير خود را به آن آويزان كند ولي كمربند كمي پايين تر از حد معمول بسته شده. شايد شمشير سنگيني كرده و آن را پايين آورده. «اوتال» دست چپ خود را روي قبضه شمشير گذاشته و اين عادتي است كه حتي در عصر حاضر نيز ديده مي شود. ولي دست راست خود را كاملاً بلند كرده مانند اينكه صحبتي مي كند و با اين حال دهان او بسته است .روي قبا و لباده بلندي بر تن پادشاه الحضر ديده مي شود كه آستينهاي بلندي دارد كلاه وي شباهتي به كلاه درويشان در عصر حاضر دارد. اين كلاه نيز با كمال سليقه و مهارت با نقوش زيبايي برجسته مزين گرديده. ( شكل 1) «اوتال» سبيلهاي پرپشت و ريش نسبتا بلندي دارد و موهاي بلندش از زير كلاه بيرون آمده است. ميان اين مجسمه با مجسمه شمي شباهت زياد وجود و فقط لباس آن متفاوت است . در موزه بغداد نيز سر مجسمه اي از سنگ آهكي به اندازه طبيعي تراشيده شده كه تمام خصوصيات پيكر تراشي عهد اشكاني را كه در مجسمه «اوتال» ديده مي شود در بر دارد. در اين مجسمه حركت ديده نميشود ولي احساسات او را مي توان حدس زد ريش و سبيل او بسيار منظم تراشيده شده و شانه زده است. موهاي سرش مانند موهاي نقوش برجسته عهد هخامنشي مجعد است و مثل اين است كه از زير دست آرايشگري بيرون آمده باشد. (شكل2) شكل1-مجسمه «اوتال» پادشاه «الحضر» كه در موزه موصل محفوظ است اين دومين مجسمهاي است كه از الحضر بدست آمده ولي مجسمه ديگري نيز در همين محل پيدا شدهاست كه امروز در موزه بغداد است و سر يكي از پادشاهان اشكاني را نشان مي دهد كلاه اين پادشاه همان است كه روي سكه هاي اشكاني ديده ميشود و از سوي ديگر شباهت زياد به كلاه «اوتال» پادشاه الحضر دارد ريش و سبيل وي نيز با كمال دقت تراشيده شده . (شكل3) اين سه مجسمه كه خارج از ايران هستند بانظمام مجسمه بزرگ شمي كاملاً خصوصيات هنر پيكر تراشي ايرانيان در عهد اشكاني را بما نشان ميدهند و آن را از دورههاي ديگر متمايز مينمايند ولي براي تكميل اين خصوصيات مجسمه ديگري را كه آن نيز در موزه بغداد است و در الحضر پيدا شده نشان ميدهيم. اين مجسمه نيز 20/2 متر ارتفاع دارد و از مرمر ساخته شده و صاحب آن «سناترك» پادشاه الحضر است. موهاي اين شخص مانند موهاي امير شمي با نواري بسته شده و در طرفين صورت آويزان است. وي نيز مانند «اوتال» پادشاه الحضر دست راست خود را بلند كرده و در دست چپ بجاي شمشير، يك برگ زيتون يا خرما كه علامت صلح است بر دست دارد. لباس و كمر او كه داراي تزئينات فراوان است شباهت زياد به لباس سفراي كبار كشورهاي كنوني دارد. شلوار او بلند است و چين دارد بدون شك شلوار بلند چين دار كه چيزي شبيه به شلوار مردم امروزي در آذربايجان غربي ميباشد در زمان اشكانيان بسيار معمول بوده است. «سناترك» نيز مانند امير شمي گردن بندي بر گردن و گوشوارهاي بر گوش دارد. در بالاي سر او پيكر عقابي ديده مي شود كه بالهايش را گسترده و اين عقاب ما را درباره كلاه كه بر سر بعضي از صاحب منصبان عاليمقام عهد ساساني ديده ميشود روشن مينمايد. (شكل 4) شكل3-مجسمهاي كه در «الحضر» بدست آمده كه هم اكنون در موزه بغداد موجود است و سر يكي از پادشاهان اشكاني را نشان ميدهد شكل2-مجسمه اي از سنگ آهكي كه در موزه بغداد نگهداري مي شود از همه اين مجسمهها عجيبتر مجسمه دو متري است كه در سنگ آهكي تراشيده شده و از الحضر بدست آمده و امروز در موزه موصل محفوظ است. اين مجسمه يكي از افسران عالي رتبه اشكانيان را نشان ميدهد كه دست چپ را روي قبضه شمشير قرار داده و دست راست را بلند كرده است و از اين جهت شباهت به «اوتال» پادشاه الحضر پيدا مي كند . ملاحظه ميشود كه دست راست تمام مجسمهها بالا است و شايد به علامت احترام يا سلام باشد. شلوار اين افسر كاملاً شبيه به شلوار امير شمي است و چين فراوان دارد ولي شنلي كه بر دوش خود انداخته و در سمت راست سينه بوسيله تكمه آن را بسته شباهت به لباس روميها دارد. تنها نقصي كه اين مجسمه دارد اين است كه ريش او كوتاه است. (شكل5 ) شكل6صدر اعظم خشايارشا در حال عرض گزارش به حضور شاهنشاه _ نقش نيم برجسته از سنگ كه در تخت جمشيد پيدا شده و اكنون در موزه ايران باستان نگهداري ميشود شكل5-مجسمه دو متري كه در «الحضر» پيدا شده و در موزه موصل محفوظ است. اين مجسمه يكي از افسران عاليرتبه اشكانيان را نشان ميدهد شكل4-مجسمه «سنا ترك» پادشاه «الحضر» كه از مرمر ساخته شده و اينك در موزه بغداد است خوانندگان متوجه اين مطلب شدند كه تمام اين مجسمهها را الحضر بدست آمده و الحضر يكي از پايتختهاي قديم ايران در عهد اشكانيان است كه روي فرات قرار گرفته و چون در سر حد ايران و روم بود چندين بار بوسيله روميها خراب شده و اكنون خرابه هاي آن برپا است . ولي بدون شك نظاير اين مجسمه در نقاط ديگر ايران باستان يكي از نقوش برجسته عهد هخامنشي را كه گزارش بعرض شاهنشاه مي رساند نشان ميدهد ارائه ميدهيم و از آن چنين نتيجه ميگيريم كه هنر پيكر تراشي از عهد هخامنشي آل عهد اشكاني در ايران فقط تغيير مختصري كرده و خواص كلي خود را محفوظ داشته است. (شكل بالا) در دوره ساسانيان نيز مانند دو دوره تاريخي اشكاني و هخامنشي علاقه به پيكر تراشي در كشور ما چندان زياد نبود. با اينكه نمونه هاي كوچكي از مجسمه هاي ساخته شده در آن زمان وجود دارد كه، نشان ميدهد استعداد پيكر تراشي در نهاد هنرمندان ايراني خفته بود، ولي به دلايلي مكه در گفتار پيش ذكر شد علاقه به ايجاد آن نداشتهاند. تمام خصايص مجسمه شمي در نيم تنه يكي از پادشاهان ساساني كه در يك مجموعه خصوصي حفظ شده ديده ميشود.(شكل زير) هنگامي كه اين پيكر نيم تنه، ساخته شد (اواخر دوره ساساني) هنوز مانند عهد اشكاني داشتن موهاي زياد كه از طرفين روي شانه مي افتاده معمول بوده و حتي به حجم آن اضافه شده است. آيا بايد تصور كنيم كه امرا و بزرگان عهد ساساني موهاي بلند داشته و آنرا روي شانه هاي خود ميانداختند؟ احتمالاً ميان بعضي از امراي ساساني ريش كوسج (ريش بزي) معمول بوده. بزرگان كشور گردنبندهاي مرواريد بر گردن ميانداختند و اين كار در عهد اشكانيان معمول بوده است. تاج سلاطين ساساني شكلهاي عجيب و غريب به خود مي گرفت طرفين آن بصورت بال پرندگان يا شاخ حيوانات درميآمد و در بالاي پيشاني ماه و ستارهاي قرار داشت و گوي بزرگي در بالاي آن جاي ميگرفت معروفترين مجسمه عهد ساسانيان پيكر شاپور دوم واقع در غار معروف در دره شاپور است. اين مجسمه از اندازه معمولي بزرگتر است. و در قرنهاي اخير بر زمين افتاده بود. اخيراً آنرا روي پاهاي سمنتي قراردادند ولي اينطور بنظر ميرسد كه وقتي بر زمين افتاده بود زيبايي بيشتري داشت چون ساق پاهاي آهني و سمنتي با قامت شاپور تناسب زياد ندارد. بنابر اين ملاحظه ميشود كه عدم علاقه به ساختن مجسمه، در عهد ساسانيان نيز ادامه داشته، و در عوض هنرمندان ايراني در رشته نقوش برجسته (حكاكي) و سنگتراشي، كه جنبه تزئيني دارند، در تمام اين ادوار پيشرفت فوقالعاده كردهاند.
شكل1-نيم تنه يكي از شاهنشاهان دودمان ساساني
يكي از نمونه هاي خوب اين سنگتراشي نقش برجستهاي است كه در ضمن كاوشهاي دكتر اسميت در قسمت شمال شرقي خزانه داريوش در تخت جمشيد از زير خاك بيرون آورده شده و امروز در موزه ايران باستان نشان داده ميشود. در اين گفتار فقط قسمتي از آن نقش برجسته را كه شامل خزانه دار است ارائه ميدهيم. داريوش روي تخت مرصعي، در زير چادر نشسته عصاي بلندي (علامت قدرت سلطنت مانند فراعنه مصر) بر دست دارد ولي عهد او خشايارشا در كنارش ايستاده است. در مقابل او خزانه دار، كه لباس مادي بر تن دارد، در حال تعظيم است و احتمال مي رود كه گزارش كارهاي خود را به شاهنشاه ميدهد. در كنار وليعهد اسلحه دار باشي و پيش خدمت مخصوص شاه ديده ميشوند عكس شماره سه فقط قسمتي از پيكر خزانه دار باشي ديده ميشود. چنين معلوم بوده است كه خزانه دارهاي شاهنشاه از اهل ماد باشند. ما در صدد برنخواهيم آمد كه اين صورت را با تصاويري مصري و يوناني مقايسه كنيم. بدون شك وجوه تشابهي با آنها دارند و نيز اختلافاتي هم دارند. وجه تشابه باهنر مصري ايران در اين است كه با اينكه خزانه دارباشي از پهلو نقش شده ولي تمام چشم او مانند ين بادام كامل ديده مي شود و در طبيعت، چنين امري ممكن نيست اتفاق بيفتد. آيا پيكر تراش ايراني متوجه اين موضوع نشده، يا از روي نقوش مصري تقليد كرده؟ با اين حال حالت او خيلي طبيعي است. ميدانسته است كه در بالاي دماغ چشمي هست و نخواسته است چشمها را ناقص كند و از نيمرخ بكشد. موهاي خزانه دار كاملاً مجعد است و همانطوريكه در بالا ديديم اين خصوصيت براي نشان دادن موهاي اشخاص در عهد ساسانيان نيز معمول بوده . خزانه دار گوشواري بر گوش دارد و از پشت كلاه نمد او نواري آويزان است. شكل3-نقش برجسته، روي سنگ كه چند سال قبل در محلي موسوم به خزانه داريوش در تخت جمشيد از زير خاك بيرون آورده شده و امروز در موزه ايران باستان نگاهداري ميشود شكل2-پيكر شاپور دوم در غار معروف به غار شاه پور در درهاي به همين نام نزديك كازرون. اين پيكر كه از سنگ تراشيده شده معلوم نيست در چه موقعي به زمين افتاده. اخيراً آنرا مجدداً تعمير كرده و به حال اول بازگردانيدهاند يرانيان همواره در ايجاد نقش حيوانات مهارت فوقالعاده داشتهاند. و شكل زير كه قسمتي از نقش برجسته كاخ اردشير سوم در تخت جمشيد است يكي از نمونه هاي خوب اين نوع سنگتراشي مي باشد. و گردن حيوان كاملاً صحيح نشان داده شده است نمونههاي زيادي از نقوش اسب وجود دارد كه هنرمند حيوان را با كمال مهارت نشان داده و يكي از زيباترين آنها مربوط به تاج گذاري شاپور اول در نقش رستم ميباشد. تربيت اسبهاي خوب يكي از افتخارات ايرانيان قديم بوده و در عهد ساسانيان بسيار اتفاق افتاده است كه شاهنشاه ايران بر روي اسب نشان داده شده است و اين سنت در دوران اسلامي نيز ادامه يافت و در كتب مصور قرن هفتم به بعد يكي از قسمتهاي آن صفحات نقاشي شده را تشكيل ميداد. در شكل زير اسب و اسب سوار هر دو با عظمت و بزرگي فوق العاده نقش شدهاند. لباس شاهنشاه فراخ است و در نتيجه وزش باد يا بر اثر سرعت حركت اسب چينهاي متعدد روي لباس شاه حاصل گرديده و اين براي سنگتراش بهانه اي شده تا سايه و روشني بوجود بياورد و به نقش برجسته تا اندازه اي عمق بدهد. فرق بزرگي كه ميان نقوش برجسته ايران با نقوش برجسته يونان و روم وجود دارد اين است كه در مغرب زمين همواره در زمينه، نقش منظره اي از طبيعت يا محل وقوع حادثه قرار مي دادند، بطوريكه نقش برجسته جنبه تاريخي به خود مي گرفت، در حاليكه زمينه نقوش برجسته ايراني در تمام ادوار تاريخي صاف و بدون برجستگي است و بعد سوم از ميان رفته است و نقش برجسته شباهت به صفحه مصور كتاب پيدا مي كند و همين روش در ظروف لعابدار و رشتههاي ديگر هنري ايراني جنبه تزئيني به خود گرفته و از حال تجسمي، كه يكي از خصوصيات هنر مغرب زمين است بيرون رفته است. شكل4-نقش برجسته، از سنگ كه بر بدنه يكي از ديوارهاي كاخ اردشير سوم در تخت جمشيد ديده شده است در كشور ما در هيچ يك از رشته هاي هنري از علم «پرسپكتيو» استفاده نشده و از اين جهت تا اندازهاي شباهت به نقاشي چيني پيدا كرده است . رابطه ميان نقوش برجسته و صفحات نقاشي و سطوح داخل و خارج ظروف لعابدار در ايران بسيار نزديك بود و اميدواريم در گفتار هاي ديگري اين رابطه را براي خوانندگان اين مجله روشن سازيم. شكل5-نقش برجسته، از سنگ كه بر بدنه يكي از ديوارهاي كاخ اردشير سوم در تخت جمشيد ديده شده است