استاد بزرگ مجسمه سازي ملي ايران , ابوالحسن صديقي
استاد ابوالحسن صديقي از بزرگترين مجسمهسازان ايران در قرون اخير و خالق زيباترين مجسمه تاريخ ايران مجسمهي نادرشاه افشار در باغ نادري مشهد و مجسمههايي ابن سينا در همدان، سعدي در شيراز، خيام در پارک لاله و فردوسي در ميدان فردوسي تهران است. تنديس سنگي فردوسي بزرگ
مرحوم ابوالحسن صديقي که از شاگردان کمالالملک است علاوه بر فعاليت در مجسمهسازي در زمينه نقاشي هم صاحب آثار ارزندهاي است. فريدون صديقي، فرزند استاد ابوالحسن صديقي، خود هنرمند و مجسمهسازي قابل است که اين هنر را بطور آکادميک در اتريش فراگرفته و سالها به عنوان دستيار پدر در کارگاه ايشان در شهر رم مشغول بودهاند. تنديس سنگي حکيم فيلسوف عمر خيام نيشابوري در نيشابور
بخش اول گفتگوي ما با ابوالحسن صديقي در مورد پدر را در شماره اول دوره جديد سنگ ديديد و بخش دوم اين گفتگو را در اين شماره ميخوانيد. فريدون صديقي در اين گفتگو علاوه بر صحبت در مورد آثار و فعاليتهاي پدر به مسئله مهمي هم اشاره ميکنند. وضعيت بحراني و نامعلوم و خطر تخريب مجسمههاي فردوسي و خيام در اثر سهلانگاريهاي مجموعه شهرداري تهران. تنديس سنگي نادر شاه بزرگ در مشهد
درباره وجه مجسمهسازي استاد صحبت کرديم. اما ايشان نقاش بزرگي هم بودهاند. تا آنجايي که من اطلاع دارم يک قسمت از نقاشيهايشان به عنوان چهره رسمي در کشور ثبت شده است، مثل تصاوير سعدي و فردوسي که در کتابهاي درسي و ديگر جاها به عنوان چهره رسمي استفاده ميشود کار ايشان است. در اين مورد هم کمي صحبت کنيم. - بله، ببينيد در انجمن آثار ملي تاسيس شد و از آن سال شروع کردند راجع به مفاخر و مشاهير ملي بحث و گفتگو کردن. ايرانشناسها و باستانشناسها نشستند و صحبت کردند که آنچه تصوير از چهره اينها وجود دارد و در بين کتابهاي قديمي باقي مانده است اثر هنرمنداني است که ايراني نيستند. اکثرا هندي يا پاکستاني يا مربوط به آذربايجان شوروي هستند. مثلا خواجه نصير طوسي را يک نفر مثل هنديها کشيده بود، يک نفر عين چينيها و مغوليها کشيده بود. اين بود که بنا شد يک چهره رسمي براي اين مفاخر ملي در انجمن آثار ملي ثبت شود. سال پدرم تصويري از سعدي کشيد و به تصويب انجمن آثار رسيد و از آن به بعد هر هنرمندي که بخواهد تابلو يا مجسمهاي از آن هنرمند بسازد بايد چهرهاش هماني باشد که ثبت شده که البته متاسفانه گاهي رعايت نميشود. ابوريحان بيروني، خواجه نصير طوسي، حافظ، فردوسي، سعدي اينها کسايي بودند که پدرم چهرههايشان را کشيد و ثبت شد. پدرم تابلوهاي خيلي ارزندهاي هم دارد. دو تا از تابلوهايش در موزه سعدآباد است. يک تابلو بزرگ دارد به طول متر و ارتفاع متر در سفارت ايران در پاريس که چهره اولين ايلچي خان ايران يعني همان سفير ايران در دربار لوئي شانزدهم است. حتي موزه لوور در گزارش قرني که داد اشاره کرده که هنرمندان خارجي هم بودند که آمدند اينجا و همچين فعاليتهايي داشتند مثل پيکاسو، مثل دالي و مثل ابولحسن صديقي. پدرم تابلوهاي خيلي نفيسي دارد و يکي از نفيسترين تابلوها خوشبختانه در اختيار من است. تابلويي است که از رامبراند در فلورانس کپي کرده است. يک تابلو ديگر تابلويي است که از روبنس کپي کرده که متاسفانه بر اثر سهلانگاري از بين رفت. هنگام کشيدن اين تابلو در موزه لوور بوده و وقتي کارش تمام ميشود اجازه نميدهند بيرون بيايد ميگويند شما داريد اين تابلو را ميدزديد! بعدا ميروند و ميبينند اين تابلو را تازه کشيده و آن يکي خشک شده است. يعني اينقدر دقيق کار شده بود که قابل تشخيص نبوده است. يک تابلو تمام قد فرشته دختر چشمه مال سورس دارد و چون اين تابلو خيلي عريان است آدم هر جايي نميتواند آنرا نمايش دهد! تابلويي دارد از رضا خان ايستاده بعد از تاجگذاري. پدرم چند مدال هم درست کرده است. مدال براي هزارمين سال فردوسي. البته اينها کارهاي کوچکترش است. اين کار در يونسکو هم ثبت شده است. پدر من تا مجسمه ساخت که از اين تا چهارده تا قابل بحث نيست بخاطر اينکه شخصيتهاي حکومتي هستند. واقعا خدمت کلاني به فرهنگ و ادب مملکت کرد و باعث شناسانده شدن شخصيتهاي ادبي ايراني شد. - از نظر تدريس چطور؟ چه مدت تدريس داشت؟ شاگردانش چه کساني بودند؟ کجا تدريس داشت؟
- در دانشکده هنرهاي زيبا بعد از افتتاح حدود پنج سالي درس دادند. بعد از بود که جنگ شد و اينجا هم اشغال شد. يکي دوسالي اوضاع راکد بود و دوباره در دانشگاه درس ميداد و بعد خسته شد. اصلا پدر من براي اينکار ساخته نشده بود که درس بدهد. رفت و آزاد کار خودش را کرد. البته استاد دانشگاه بود و خيلي زود خودش را بازنشسته کرد که خيالش راحت شود و رفت به مسئله هنر بپردازد. - رابطه شما با پدرتان چطور بود؟
- هميشه راجع به مسائل هنري با هم درد دل ميکرديم و به من نصيحت ميکرد که به اين مسائل کاري نداشته باش و هميشه گوشت فقط صداي چکشت را بشنود و حتي اگر کسي صدايت زد توجه نکن. ميگفت دور از حب و بغض باش و کينه کسي را به دل نگير و اگر سنگ جوابت را نداد کينه او را به دست بگير و برو و آنقدر بزن در سر سنگ تا نرم شود. اصولا مرد عجيب و غريبي بود و من به عنوان پسرش که الان با شما صحبت ميکنم ممکن است تا بيست سال پيش پدرم را به عنوان پدر دوست داشتم اما الان نه عنوان صرفا پدر بلکه به عنوان يک شخصيت والاي هنري علاقه دارم. چون چيزهايي که من از پدرم موقع کار ديديم هيچجا نديدهام. مواقعي وسط تابستان داشت کار ميکرد و عرق ميريخت. درست در موقعي که هيچ تنابندهاي نميآيد همچين کاري بکند اين شخص با يک پيراهن رکابي در آن گرماي شديد شروع ميکرد به چکش زدن و روزي چهار هزار تا، پنج هزارتا چکش ميزد. وزن هر چکشي را حداقل دو کيلو در نظر بگيريد، کار آساني نيست که بتوان همچين شاهکاري را از دل يک سنگ نتراشيده نخراشيده بيرون بياورد. الان در هنرمندان ما هيچکس نيست. هميشه هم در هر محفلي که باشم ميگويم هيچکس نيست و اين هنرمندان ما فقط ادعا دارند که ما اينيم. از هنر فقط اين است که کلاه کج و کوله به سرشان بگذارند و ريش بلند بگذارند و قوز بکنند، يک شالي بندازند روي گردنشان و متاسفانه معتاد هم بشوند. اين برايشان يعني راه و رسم هنرمند شدن! اما پدر من تا روز آخر مرتب کت و شلوار ميپوشيد، کراوات ميزد، ريشش را ميزد و آدم مرتبي بود. خيلي از اين کارها را از کمالالملک ياد گرفته بود و هميشه هم ميگفت که کمالالملک نه تنها استاد هنري من بود، استاد زندگي من هم بود و خيلي چيزها را به من ياد داد. - خود شما هم يک مجسمه ساز هستيد. فکر ميکنيد در بين مجسمه سازان معاصر ايراني چند جريان وجود دارد و جايگاه پدر شما در بين اينها کجاست؟
- من به عنوان يک هنرمند و مجسمهساز که از گچ و سنگ و بتون مجسمه ساختهام و تجربه لازم را دارم و دستم در اين راه پينه بسته ولي نه به عنوان اينکه يک هنرمند تاپ هستم، نه يک مجسمه ساز کاملا معمولي هستم، نظر ميدهم. اگر الان بخواهم همه مجسمهسازها را بگذاريم در يک صف، نميتوانم براي پدرم جايگاه پيدا کنم. مثل فرق بين زمين تا کوثر است! پدر من تنهاست هيچ مشابهي در اين مملکت ندارد. ما هنرمندان همينطوري اينجا ميلوليم ولي ايشان يک شخصيت بالاست. وقتي پدرم فوت کرد آقاي المعيد سفير بحرين يک نامه تسليت آميز به من نوشت که ارتحال پدر شما را تسليت ميگويم، يک ستاره پرنور در کهکشان هنر ايران خاموش شد. - از نظر سبکي ايشان معمولا رئال ميساختند. يعني کارهايي که من از ايشان ديدهام رئال بوده است. غير رئال هم کار کردهاند؟
- بله. البته يکي دوبار هم غير رئال کار کرد ولي جواب نگرفت و ارضا نشد. ببينيد چون الان من درگير هستم از اوضاع هنر اطلاع دارم بگذاريد يک چيزي را به شما بگويم. يکي از مسئولين هنري مملکت به من گفت که استاد صديقي اگر دو نفر ديگر از هنرمندان مملکت باشند که اينطور حرفشان را راحت با مسئولين بزنند ما مشکلي نخواهيم داشت. اما هيچکدام اينکار را نميکنند. هنرمندان مملکت ما کارشان شده اينکه هر جوري هست يک قرارداري ببندند و يک پولي بگيرند و زندگيشان را بکنند و يک چيزي هم درست کنند بگذارند آنجا. مملکت ما براي هنر مدرن، مملکت نيست. من نميخواهم هنر مدرن را نفي کنم، من خودم يک مکتب هنري مدرن ثبت شده در اتريش دارم ولي آن جاي خودش را دارد. الان در پارکهاي مملکتمان هنرمندان ما بدون شناخت نسبت به طول و عرض پارک و بدون آشنايي به بافت پارک که در کدام منطقه تهران قرار گرفته و مردمش چطور هستند ميآيند و مجسمه مدرن درست ميکنند. الان هم که مسئله شهيد و مادرشهيد و شهيد گمنام و با نام و بينام و اينها زياد باب شده - و به درستي به اين مسائل ارزش گذاشته ميشود - مثلا يک ميداني را در جنوبيترين نقطه شهر تهران درست ميکنند به نام ميدان مادر شهيد و يک چيزي را با هزينه بالا درست ميکنند و آنجا ميگذارند که پيامي ندارد. من پنج بار رفتم آنجا و با مردمش صحبت کردم. آنجا دورهگرد هست، بزاز هست، خرازي هست، سبزي فروش هست و … . ما يک ميداني را درست ميکنيم آنجا به نام ميدان مادر شهيد که خود هنرمندي که اين را ساخته است نمي داند اين چيست. پدر من هر کاري که ميکرد مطالعه زيادي در مورد آن انجام ميداد. مثلا اگر قرار بود براي يک ميدان مجسمه بسازد از زواياي مختلف از ميدان و حواشي آن عکس ميگرفت و حتي نوع خانههاي اطراف ميدان را هم در نظر ميگرفت. و بعد طرح ميداد و ماکت ميساخت و بعد مجسمه ميساخت. ما نميتوانيم در يک پارکي که يک جوان ميخواهد با يکي ديگر راه برود يک مجسمه بگذاريم که طرف گيج شود. بايد يک مجسمهاي را آنجا بگذاريم که فهمش براي من و شما راحت باشد. نميخواهم بگويم مدرن نباشد، مدرن باشد اما در جاي خودش. شما ميتوانيد در فرهنگسراي نياوران يک مجسمه مدرن بگذاري. براي ايکنه کسي که ميآيد آنجا و ميرود کنسرت پيانو ميشنود کسي است که در يک رده ديگري قرار دارد و هضم اين هنر مدرن برايش آسان است و حتي تفسير هم ميتواند بکند. ولي کسي که در جنوب شهر است و ساعت شماري مي کند که پنجشنبه بشود و برود دعاي کميل اينشخص نميتواند مدرن را بپذيرد و هضم کند. پس بايد به هر کس چيزي را بدهيم که با آن آشنايي داشته باشد و با طبيعتش بيگانه نباشد. الان جلوي دانشگاه شهيد بهشتي منومان گذاشتهاند به عنوان شخصيت شهيد بهشتي. برويد بينيد! چيزي که در آن نيست پيام يک انسان است! من کاري به اسم انسان ندارم. ولي در اين اثر هيچ پيامي نيست. اگر چشم شما را ببندند و ببرند در آن جا چشمتان را باز کنند ميبينيد سه تا چيز دراز عين مغار کنار هم گذاشتهاند! اين چه چيزي ميخواهد بگويد!؟ - خب برگرديم به مجسمههاي مرحوم ابوالحسن صديقي. کدام يک از اينها از همه مشهورتر بود و پدر شما کداميک را بيشتر از همه دوست داشتند. - ببينيد پدر من در طول زندگي عاشق سه شخصيت فرهنگي بود؛ خيام، فردوسي و سعدي. پدر من در خانه چهار تا کتاب داشت. ديوان حافظ، شاهنامه فردوسي، خيام و قرآن. بالاخره پدرم تعصب مذهبي هم داشت. پدر من شاهنامه فردوسي را حفظ بود، ديوان خيام را حفظ بود. اصلا حرف زدنش فردوسي بود. هر جا هم که صحبت ميکرد به هر حال ناخوداگاه دو تا بيت از شاهنامه فردوسي داشت. در بين کارهايش ايتالياييها خيام پدر من را مثل يک داوود ميکلانژ دوست داشتند، همين خيام پارک لاله را. چون اين مجسمه به مدت بيست و پنج روز در جلوي کارگاهي که کار ميکرد در ايتاليا در معرض ديد مردم بود و مردم ميآمدند و با آن عکس ميانداختند و روزنامههاي ايتاليا مفصلا در مورد آن نوشته بودند. پدر من همان اندازه در ايتاليا معروف است که در ايران معروف است. - خودش کدام مجسهها را بيشتر دوست داشت؟ - همين خيام پارک لاله. دومي هم فردوسي ميدان فردوسي. - يعني دو مجسمهاي که بيشتر از همه آسيب ديدهاند. حالا داستان اينها را تعريف کنيد که الان وضعيتشان چطور است و چه بلاهايي سر آن آمده است. - مجسمه فردوسي سال نصب شد. سال هم مجسمه خيام نصب شد. مجسمه ها هيچ مشکلي نداشتند تا سال . در سال در آن شلوغيها که تظاهرات ميکردند به صورت خيام سنگ زدند و با قلوه سنگ و آجر دماغ و گوش و انگشتها را شکستند. من هم يک مجسمه ابوريحان از سنگ مرمر ساخته بودم در انجمن آثار در آن شلوغ پلوغيها اصلا خردش کردند. بعد از آن سالها شهرداري منطقه بدون اينکه توجهي به اين مسئله داشته باشد يک نفر را از دانشکده هنرهاي زيبا پيدا کرد که مجسمهسازي ميخوانده و آورد که مجسمه را مرمت کند. بعد از آن ترميم نه دماغ، دماغ خيام است و نه انگشتان. يکي دو سال بعد از آن گويا رنگ روي آن پاشيدهاند. بعد اينها آمدهاند با تينر رنگ را پاک کردهاند، رنگ سياه را. بعد چون ديدند ريخت مجسمه خراب شد اينبار رنگ سفيد زدند، رنگ روغن. رنگ روغن هم روي سنگ تا يک زماني برقرار است و بعد بخاطر آب و هوا پوسته ميشود و ميريزد. بعد آمدند با يک بتونه مانند پستي بلنديهايش را صاف کردهاند! يک مقدار زيادي از خطوط چکش الان زير رنگ محو شده و معلوم نيست. بعد از مدتي دوباره کثيف شده و اينها آمدهاند رنگ زدند. مجسمه فردوسي را هم همينطور. يک روزي ديدم پوستر آويزان کردهاند و طناب پوستر را انداختهاند دور دست فردوسي! آن قسمتي که دست روي پايش قرار داده و جاي انگشت خاليست به آن طناب وصل کردهاند! پوستر - کيلويي را به آن آويزان کردهاند. بعد هم آن را کشيدهاند تا انگشت شکسته شد! يک روز ديگر آمدم ديدم انگشت سر جايش است بعد معلوم شد با چسب آنرا همينطوري چسباندهاند! تابستان و در هواي درجه سنگ به مرور در طي دو سه روز تا مغزش گرم ميشود. سنگ مرمر هم از جنسي است که اگر به آن شوک وارد شود از خودش عکسالعمل نشان ميدهد. حالا اين عکسالعمل ممکن است بصورت پوسته شدن يا ترک برداشتن باشد. آن باغباني هم که گلها را آب ميداده حواسش نبوده يا دلش سوخته به حال مجسمه که کثيف شده آب سرد را ريخته روي مجسمه و در آن اوج حرارت باعث شده که سنگ از جاهاي ضعيف ترک بخورد! سنگ مرمر مکندگياش بسيار ضعيف است و به همين صورت اينکارها باعث انهدام و آسيب ديدن مجسمه ميشود. الان دور تا دور مجسمه تا تا ترک خورده است. با يک تکان يا يخبندان شديد ترکها بيشتر هم ميشود. يکي ديگر از عواملي که بطور طبيعي به اين سنگها ضربه زده تکان خوردن بر اثر زلزله است. - حالا سرنوشت اين مجسمهها چه ميشود؟
- فعلا که اينقدر حرکت در اين سازمان زيباسازي شهرداري تهران هست و مشغول جلسه درست کردن براي کارهاي خودشان هستند که به اين جور مسائل نميرسند. از ارديبهشت ماه (سال هشتاد و سه) اين قضيه مطرح شد که سازمان ميراث فرهنگي دخالت کرد و خبر در چند روزنامه هم منعکس شد و در صدا و سيما هم بخش شد. اينها يک سال است نامه مينويسند که به داد اين مجسه برسيد. الان با يک لرزش ممکن است اين سنگ از حداقل دو جا و حداکثر چهار جا از هم جدا شود. من با نماينده زيباسازي رفتيم و مجسمه را بررسي کرديم و با چشکش به دو جاي مختلف آن که زدم دو صداي مختلف ميداد و صداي مرگ داشت. ترميم اين مجسمهها کار بسيار مشکل و دقيقي است و مراحل مختلفي دارد. اما من اينکار را ميکنم چون تخصصم است. - پس الان مشکل کجاست؟ چرا کار شروع نميشود؟
- الان مشکل از خود ارگانهاست. ببينيد شهرداي منطقه اواخر سال هشتاد و دو اعلام ميکند که اين مجسمه خيام آسيب ديده و به دادش برسيد و اينها گفتند بسيار خوب. فروردينشان که تعطيل بود. از آن به بعد - بار با مامور سازمان زيباسازي به آنجا رفتيم تا موضوع را بررسي کنيم. آنها هم گفتند ما با شما قرارداد ميبنيم که اول تير ماه کارتان را شروع کنيد. اين همه مدت گذشته و هنوز معلوم نيست چکار ميخواهند بکنند. در اين مدت ترکها هم بزرگتر شده است. معلوم نيست وضعيت چه ميشود. ما ميخواهيم مجسمه را مرمت کنيم. مرمت اين آقايان چه بود در دو سال پيش؟ يک سطل رنگ دادند به باغباني که نيمکتها را رنگ ميزد و او قلمو را برداشت و مجسمه را رنگ زد! بعضي جاها رنگ به قطر ميل روي مجسمه است. الان در مجسمه خيام موي ريش ديده نميشود از بس که از رنگ اشباع شده است. فردوسي هم همينطور است. فردوسي را کنيتکس کردند و دوباره رنگ زدند. الان ميخواهيم مجسمه اميرکبير را هم مرمت کنيم اما در مورد اميرکبير طرف من ميراث فرهنگي است و سازمان زيباسازي نيست. يک ماه پيش من به اينها گفتم ميخواهم با مسئول مربوطه صحبت کنم. از آنروز اگر شما پشت گوشت را ديدي من هم آن مدير را ديدم! يک ماه مرتب ميرفتم و ايشان يا جلسه داشتند يا نبودند يا مرخصي بودند! يک فکري براي اينکار نميکنند. قضيه مثل زمان يکي از پادشاهان مملکت شده که آمدند گفتند محمد افغان حمله کرد، عين خيالش نبود، گفتند آمد خراسان را گرفت، باز هم به هيمنصورت، گفتند آمد تا سمنان و دامغان و رسيد به اصفهان، باز هم توجه نکرد تا رسيد به دم دروازه شهر، سردار ممکلت خونين و مالين رفت و تا خواست به پادشاه بگويد محمد افغان دارد ميآيد ديدند که پادشاه آنجا نشسته است و با يک عده صحبت ميکنند که کشمش لاي پلو حرام است يا مکروه است يا حرام! اين مملکت ماست! من هفته پيش يک نامه براي اينها نوشتم که اولا من مرمت اين مجسمه را چون کار پدرم بوده و ارزش هنري آن را ميدانم انجام ميدهم و تحت اين شرايط هم کار را انجام ميدهم؛ زمان طولانيتر و هزينه کمتر. خودشان هم محاسبه کردهاند که اگر قرار باشد همچين مجسمهاي الان ساخته بشود تا ميليون تومان هزينه آن است. حالا گيريم که همه هنرمندان هم بلدند. - هزينه مرمتش چقدر است؟
- من گرفتهام سه ميليون و پانصد هزار تومان. همين مرمت پايينتر از ميليون تومان نيست و من هم فقط بخاطر کار پدرم گرفتهام. اين هزينه هم صرف تهيه ابزار لازم براي مرمت ميشود. يک مته براي مرمت هزار تومان ميشود و فقط تعداد زيادي مته براي اينکار لازم است. براي ساخت متهها هم خوشبختانه يک تراشکار ارمني را پيدا کردهام که به کارش متعهد باشد! اينها کار نميکنند! ميخواهند کار کنند اما هيچ تکاني نميخورند! مجسمه داوود ميکلانژ را که مربوط به سال پيش است در فلورانس آوردهاند پايين که تميزش کنند، مرمتش سه سال طول کشيده، يک ميليون و هشتصدهزار دلار هم هزينهاش بود. من به اينها هم گفتم که اگر تا هفته آينده هيئت مديرهتان تشکيل شد و تصميم گرفت و ابلاغ کرد که هيچ. ولي اگر نشد من ديگر اين مجسمه را مرمت نميکنم و بدهيد به همان متخصصتان که با سطل رنگ ميزند مرمت کند! - شرايط بقيه مجسمهها به چه صورتي است؟ مثل بوعلي، نادر و بقيه. - الان مجسمه بوعلي هم خيلي وضعش بد است. اين مجسمه ساخت است. هم ترک دارد و هم جنس سنگش خوب نيست. مجسمه را به مرور جابجا هم کردهاند و صدمه ديده است. سعدي هم همينطور. فرشته عدالت هم همينطور انگشتهايش شکسته شده است. ميراث فرهنگي در فکر هست که فکري براي اينها بکند. - شما خودتان تدريس هم ميکنيد؟
- من نه. من دوسال در دانشگاه فرح پهلوي سابق که الان شده الزهرا درس دادم اما بعد از آن نه. اصلا حوصله تدريس ندارم و نميتوانم. - الان وضعيت مجسمه سازي در ايرن چطور است؟
- همه در يک خط هستند. همان اندازه که ميشود اميد داشت همان اندازه هم ميشود نا اميد بود. ببينيد شما وقتي ميخواهي که يک کاري را انجام بدهي تا زماني که عشق واقعي به کار نداشته باشي موفق نميشوي. الان همينطور است. الان مسائلي براي ما در اولويت قرار دارد که هيچ همخواني با هنر ندارد. ميآيند ميلياردها تومان خرج ميکنند براي يک برنامهاي که چند روز طول ميکشد وقتي هم که تمام شد اثري از آن باقي نميماند. آن وقت براي حفظ و احياي يک تابلو نقاشي اصيل ايراني که کار يک هنرمند ايراني است کاري نميکنند و آخرش رنگرز ميآيد و رنگ ميريزد روي آن! مگر انجمن آثار ملي چکار کرده است؟ در جايي تابلويي بود از حکيمالمک اثر کمالالملک که آنجا را ساخته بود. آنجا که آنموقع مال انجمن آثار ملي نبود. بعد آمدند يک کتابخانهاي آنجا درست کردند در جايي که آينه کاري بود. قشري به قطر سه سانتيمتر روي تمام آينهها گچ گرفته بودند! S- چند تا خاطره از پدرتان هم براي ما تعريف کنيد. - خاطره که زياد است اما يک خاطره بگويم که در ارتباط با مجسمهسازي باشد. زماني که حدود پانزده سالم بود يک روز ظهر وقتي پدرم بعد از کار روي يک مجسمه براي نهار رفته بود من آمدم چکش قلمش را برداشتم شروع کردم به تراشيدن سنگ! آنموقع علاقه داشتم به مجسمهسازي و گاهي هم نقاشي ميکشيدم ولي کار مجسمهسازي نکرده بودم براي من هم مهم نبود که کجاي سنگ را ميتراشم و چکار ميکنم فقط مهم اين بود که سنگ را بتراشم و ببينم که چطور است! يک دفعه ديدم گوش من گرفته شد و يک کشيده محکم خورد توي گوشم! ديدم پدرم است و گفت چکار داري ميکني؟ گفتم سنگ ميتراشم! او هم خيلي محکم به من گفت تو غلط کردي که داري همچين کاري ميکني! مگر نميبيني پدرت با چه بدبختي مجسمه ميتراشد؟ تو ميخواهي از من هم بدبختتر بشوي!؟ بلدشو و برو! الان هم هر وقت روي سنگ کار ميکنم ياد آن روز ميافتم! گردآوري از ارشام پارسي , بن مايه از مشاهير ايران