ایران زمین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ایران زمین - نسخه متنی

ارشام پارسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايران زمين گهواره عرفان , تصوف و معنويات جهان




  • ( رها کن عقل را ، ديوانه مي گرد
    چو مستان بر درميخانه مي گرد )



  • چو مستان بر درميخانه مي گرد )
    چو مستان بر درميخانه مي گرد )



خواجه شمس الدين محمد حافظ :




  • ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
    مقام اصلي ما گوشه خرابات است
    خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد



  • که خاک ميکده عشق را زيارت کرد
    خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد
    خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد



مولانا جلال الدين محمد بلخي :




  • الا اي‌ شمس‌ تبريزي‌ چنان‌ مستم‌ از اين‌ عالم‌
    که‌ جز مستي‌ و سرمستي‌ دگر چيزي‌ نمي‌دانم‌



  • که‌ جز مستي‌ و سرمستي‌ دگر چيزي‌ نمي‌دانم‌
    که‌ جز مستي‌ و سرمستي‌ دگر چيزي‌ نمي‌دانم‌



عماد خراساني :




  • پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکيست
    اينهمه جنگ و جدل حاصل کوته نظري است
    هرکسي قصه شوقش به زباني گويد
    اينهمه قصه ز سوداي گرفتاران است
    ره هر کس بفسوني زده آن شوخ ار نه
    گر ز من پرسي از آن لطف که من ميدانم
    هيچ غم نيست که نسبت به جنونم دادند
    عشق آتش بود و خانه خرابي دارد
    گر به سر حد جنونت ببرد عشق
    عماد بي وفائي و وفاداري جانانه يکيست



  • حرم و دير يکي، سبحه* و پيمانه يکيست
    گر نظر پاک کني کعبه و بتخانه يکيست
    چون نکو مينگرم حاصل افسانه يکيست
    ورنه از روز ازل دام يکي، دانه يکيست
    گريه نيمه شب و خنده مستانه يکيست
    آشنا بر در اين خانه و بيگانه يکيست
    بهر اين يک دو نفس عاقل و ديوانه يکيست
    پيش آتش دل شمع و پر پروانه يکيست
    عماد بي وفائي و وفاداري جانانه يکيست
    عماد بي وفائي و وفاداري جانانه يکيست



*سَبحَه = نوري که عرفاي بزرگ بر آن اعتقاد دارند و بر اين باورند که از سوي خداوند بر برخي انسانها مي تابد

تصاوير عرفان و تصوف در سرزمين کهن ايران زمين

مولانا جلال الدين محمد بلخي :




  • بجوشيد , بجوشيد , که ما اهل شعاريم
    درين خاک , درين خاک , درين مزرعه پاک
    چه مستيم , چه مستيم , از آن شاه که هستيم
    چه دانيم , چه دانيم , که ما دوش چه خورديم
    مپرسيد , مپرسيد , ز احوال حقيقت
    شما مست نگشتيد وز آن باده نخورديد
    نيفتيم برين خاک ستان ما نه حصيريم
    بر آييم برين چرخ که ما مرد حصاريم



  • بجز عشق , به جز عشق , دگر کار نداريم
    بجز مهر , بجز عشق , دگر تخم نکاريم
    بياييد , بياييد , که تا دست برآريم
    که امروز همه روز خميريم و خماريم
    که ما باده پرستيم نه پيمانه شماريم
    چه دانيد , چه دانيد , که ما در چه شکاريم
    بر آييم برين چرخ که ما مرد حصاريم
    بر آييم برين چرخ که ما مرد حصاريم



صائب تبريزي :




  • برق جلال عين جمال است پيش ما
    ما چشم از چکيده دل آب داده ايم
    ما را نظر به عالم ديگر گشوده اند
    در پرده غبار خط آن لعل آبدار
    در جستجو چو موج سراييم بي قرار
    روشن شده است از مي روشن سواد ما
    بر اوج اعتبار فلک هر که را رساند
    از سرنوشت صفحه ننوشته آگهيم
    از حرف سخت خلق نداريم شکوه اي
    صائب شکستگي پر و بال است پيش ما



  • داغ پلنگ چشم غزال است پيش ما
    ياقوت و لعل سنگ و سُفال است پيش ما
    مرگ و حيات خواب و خيال است پيش ما
    صد پرده به ز آب زلال است پيش ما
    آسودگي خيال محال است پيش ما
    جام جهان نماي سُفال است پيش ما
    چون آفتاب وقت زوال است پيش ما
    رخسار ساده پر خط و خال است پيش ما
    صائب شکستگي پر و بال است پيش ما
    صائب شکستگي پر و بال است پيش ما



فخرالدين عراقي :




  • من مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
    امروز چنان مستم از باده دوشينه
    تا هست ز نيک و بد در کيسه من نقدي
    آن رفت که مي رفتم در صومعه هر باري
    از توبه و قرايي بيزار شدم ليکن
    از دوست به هر خشمي آزرده نخواهم
    چو يار من او باشد ، بي يار نخواهم ماند
    تا دلبرم او باشد ، دل بر دگري ننهم
    چون ساخته دردم ، در حلقه نيارامم
    تا هست عراقي را در درگه او باري
    بر درگه اين و آن بسيار نخواهم شد



  • وز خواب خوش مستي ، بيدار نخواهم شد
    تا روز قيامت هم ، هشيار نخواهم شد
    در کوي جوانمردان ، عيار نخواهم شد
    جز به در ميخانه ، اين بار نخواهم شد
    از رندي و قلاشي* ، بيزار نخواهم شد
    وز يار به هر زخمي ، افگار* نخواهم شد
    چون غم خورم او باشد ، غم خوار نخواهم شد
    تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
    چون سوخته عشقم ، در نار خواهم شد
    بر درگه اين و آن بسيار نخواهم شد
    بر درگه اين و آن بسيار نخواهم شد



*قلاشي = مي پرستي - *رندي = بي قيد بودن - زيرکي - *افگار = آزرده - خسته

خواجه شمس الدين محمد حافظ :




  • من ار زانکه گردم به مستي هلاک
    به تابوتي از چوب تاکم کنيد
    نريزيد بر گور من جز شراب
    وليکن به شرطي که در ماتمم
    تو خود حافظا سر ز مستي متاب
    که سلطان نخواهد خراج از خراب



  • به آئين مستان کنيدم به خاک
    به کوي خرابات خاکم کنيد
    نياريد در ماتمم جز رباب
    ننالد به جز مطرب و چنگ زن
    که سلطان نخواهد خراج از خراب
    که سلطان نخواهد خراج از خراب



مولانا جلال الدين محمد بلخي :




  • ز خاک من اگر گندم بر آيد
    خمير و نانوا ديوانه گردد
    اگر بر گور من آيي زيارت
    ميا بي دف بر گور من برادر
    نه پي زمر و قمارم نه پي خمر و عقارم
    من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
    نه از خاکم نه ز آبم نه ازين اهل زمانم



  • از آن اگر نان پزي مستي فزايد
    تنورش بيت مستانه سرايد
    تو را خر پشته ام رقصان نمايد
    که در بزم خدا غمگين نشايد
    نه خميرم نه خمارم نه چنينم نه چنانم
    نه از خاکم نه ز آبم نه ازين اهل زمانم
    نه از خاکم نه ز آبم نه ازين اهل زمانم



عرفان و تصوف ايراني - تمدن و فرهنگ غني ايران زمين - Iran Culture & Civilization & Human - Molana

تصوف چيست؟

ابوسعيد ابوالخير گفت: تصوف دو چيز است، يک سو نگريستن و يکسان زيستن.و گفت اين تصوف عزتيست در دل، و توانگريست در درويشي، و خداونديست در بندگي، سيري است در گرسنگي، و پوشيدگي است در برهنگي، و آزاديست در بندگي، و زندگاني است در مرگ، و شيريني است در تلخي.

و در ميان مشايخ اين طايفه، اصلي بزرگ است که اين طايفه همگي يکي باشند و يکي همه - ميان جمله صوفيان عالم هيچ مضادت و مباينت و خود دوي در نباشد، هر که صوفي است، که صوفي نماي بي معني در اين داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشايخ از راه عبارت تفاوتي نمايد، معاني همه يکي باشد. چون از راه معني در نگري، چون همه يکي اند، همه دست ها يکي بود و همه نظرها يکي بود. «اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابوسعيد .

هفت وادي عرفان ايراني که از عدد مقدس هفت در ايران باستان گرفته شده است :

طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحيد، حيرت، فنا.




  • گـفـت مــا را هـفـت وادي در ره اسـت
    وا نـيـامـد در جـهـان زيــن راه کــــس
    چون نـيـامــد بــاز کــس زيــن راه دور
    چـون شدنـد آنـجـايـگـه گـم سـر بسر
    هـسـت وادي طــلــب آغــــاز کــــــار
    پـس سـيـم واديـسـت آن مـعــرفـت
    هـسـت پـنـجـم وادي تـوحـيـد پــاک
    هـفـتـمـيـن، وادي فـقـرست و فـنـا
    در کشش افـتـي، روش گـم گرددت
    گـــر بــود يــک قــطــره قــلــزم گــــرددت



  • چون گـذشـتـي هـفت وادي، درگه است
    نـيـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس
    چـون دهـنـدت آگـــهـــي اي نــــاصــبــور
    کــي خــبــر بــازت دهــد از بــي خــــبــر
    وادي عـشق اسـت از آن پـس، بي کنار
    پـس چـهـارم وادي اسـتـغـنـي صــفــت
    پـس شـشـم وادي حـيــرت صـعـب نـاک
    بــعــد از ايــن روي روش نــــبـــود تـــــرا
    گـــر بــود يــک قــطــره قــلــزم گــــرددت
    گـــر بــود يــک قــطــره قــلــزم گــــرددت



شيخ فريدالدين محمد عطار نيشابوري

عرفان چيست؟

عرفان معجوني شگفت انگيز از مکتب هاي مختلف فلسفي جهان است. عرفان نوعي زهد و عبادت و نزديکي به خداست که هفت وادي دارد . آخرين درگاه رسيدن به حضرت حق است . در عرفان عقايد برهمن ها، بودائي ها، رواقيان، نسطوريان، مهريان، عقايد مسلمانان زاهد، عقايد افلاطونيان جديد و حتي نکاتي از آئين زرتشت مي توان يافت. شايد بتوان گفت که ريشه مکتب عرفان از ايران نبوده است ولي ايرانيان اين مکتب را به نهايت زيبايي و انساني و درجه معرفت رساندند و به جهان معرفي نمودند و مشهورترين اين عرفا عطار نيشابوري - صائب تبريزي و مولاني بلخي است که و پدر همه آنان را ميتوان در نوع خود اشو زرتشت ناميد . به طوريکه امروزه ايران مهد عرفان و موسيقي عرفاني جهان ناميده مي شود .

از کلمه عرفان ميستيک يا ميستيسيزم يا گنوسيسم که با معني مرموز، پنهاني، مخفي است و به فارسي آن را عرفان ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بيني ديني خاصي مفهوم مي گردد، که امکان ارتباط مستقيم و شخصي و نزديک (و حتي پيوستن) و وصل آدمي را با خداوند، از طريق آنچه به اصطلاح: شهود و تجربه باطن و حال ناميده ميشود جايز و ممکن الحصول ميشمارد.

انديشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم ميشوند. دسته اي معتقد به حقيقت اين عالمند و مي گويند آنچه به وسيله حواس ما درک ميشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمي پذيرد. گروه ديگر به حقيقت اين عالم معتقد نيستند و مي گويند: جهان خارج، مجموعه ايست از تصورات ما؛ به عبارت ديگر: مجموعه اي از معاني ذهني است که بذات خود حقيقت ندارد و اگر وجودي دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران اين دو نظريه که يکي را پيروان مکتب اصالت ماده و ديگري را پيروان مکتب اصالت تصور ناميده اند، سرتاسر تاريخ فکر بشري را اشغال کرده است. براي تلفيق و جمع ميان اين دو نظريه، کوششهاي فراواني صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.

عارفان از بين دو نظريه بالا راه ميانين را گزيده اند. بدين معني که به ادراکات حواس که جهان آگاهي عملي از آن تکوين مي يابد اقرار مي کنند، و آن را قوه تصويرگر فکر مي دانند، ولي به وجود جهاني از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نيز قائلند، و مي گويند آن را حقيقتي است برتر از حقيقت عالم حسي.

بنابراين عارفان بدين طريق راه حل ميانه اي را پيش مي نهند که بيشتر مورد توجه دينداراني است که مي خواهند ميان دين و لوازم اخلاقي آن از يکسو، و موهبتهاي علم که از تجربه حسي حاصل شده است از ديگر سو، تلفيق کنند.

البته اين بدان معني نيست که صوفيه پيرو مکتب اصالت ماده ساده اي هستند و به عالم حس ،وجودي مطلق ارزاني مي دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروري است، زيرا آدمي تا در قيد حيات است در اين جهان محسوس زندگي مي کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا مي نهد. از سوي ديگر صوفيه پيروان خود را از اقامه برهان عقلي بر وجود خداي تعالي برحذر مي دارند و بطوري که کانت در متناقضات خود ميگويد، اين کوششي است بي نتيجه. با اين وضع آنها ميخواهند پيروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقيقت ازلي رو به رو گردند. وقتي صوفي در اين راه قدم نهد مي تواند تجربه اي مافوق اين تجربه هاي معمولي حاصل کند، و بدرک آن حقايق متعالي نائل آيد.

بهر صورت عرفان دين نيست و اگر غايت دين، ميسر ساختن رويت خداست در آخرت، عارف براي حصول اين رويت منتظر نمي ماند؛ بلکه به اعمالي متوسل ميشود که آنها را فوق فرائض ديني ميشمارد. او به سعادت اين جهان رغبتي ندارد، بلکه مي کوشد تا به سعادتي متعالي تر از آن دست يابد. همه توجه او به حقايق و ارزشهاي روحي است و هر چه را جز آن باشد بي ارج مي شمارد، و به لذتي دل بسته است که از هر لذت ديگر فراتر است.

اين نکته نيز قابل اشاره است که اين لذت نتيجه ايست که عارف بدون آنکه براي نيل به آن سعي کرده باشد فراچنگ مي آورد، و او هرگز اين لذت را مقصود غايي خود قرار نداده است، زيرا هدف غايي عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادي که همه هدفها و غايات محدود و شخصي در آن معدوم گرديده است، بديهي است اين اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهاي متفاوت بيان شده است که مستلزم بحث جداگانه اي مي باشد.

علت ظهور و رواج عرفان در ايران

علت اساسي ظهور و رواج تصوف در ايران اين است که ايرانيان در نتيجه قرنها زندگي در تمدن مادي و معنوي بالاترين پيشرفت ها را کرده و به عاليترين درجه رسيده بودند. در زيبا شناسي بر همه ملل آسيا برتري داشتند و هنرهاي زيبا مانند نقاشي، پيکر تراشي و موسيقي و هنرهاي دستي در فلز سازي و بافندگي و صنايع ديگر به حد کمال رسيده بودند. اوج معنويات و خداباوري جهان را ميتوان در ايران دانست . تضييقات و محدوديت هايي که پس از دوران ساساني در ايران پيش آمد با طبع زيبايي پسند ايراني که ذوقيات را در چند قرن از نياکان خود ارث برده بود و يادگار گرانبهايي مي دانست سازگار نبود، در پـي مـسـلـک و طريقه اي مي گشت که اين قيدها را درهم نوردد و آن آزادي ديرين را دوباره بدست آورد. تصوف بهترين راه گريز براي رسيدن به اين آزادي فکري بود، بهمين جهت از آغاز متصوفه ايران سماع و موسيقي و رقص را که ايرانيان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح ميدانستند، بلکه در برخي از فرق تصوف آنها را نوعي از عبادت و وسيله تقرب به مبدأ و تهذيب نفس و تصفيه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسايل درباره مباح بودن سماع پرداختند.

حتي متشرعان بزرگ ايران مانند غزالي در (احياء علوم الدين) و (کيمياي سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.

يکي از نخستين وسائلي که صوفيه براي استرضاي اين نگراني ايرانيان اختيار کردند از راه شعر و شاعري بود که موضوع بحث يکي از فصول تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان است.

نخستين شخص از پيشروان تصوف ايران که شعر فارسي را براي تعليمات خود پذيرفتند، ابوسعيد ابوالخير بود. متشرعاني که شعر را اغواي اجنه و مخالفت با شرع مي دانسته اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتي به دربار پادشاهي از او ناليده اند.

توجه خاصي که بزرگان تصوف ايران به زبان فارسي داشتند و مخصوصا مقيد بودند که تعليمات خود را به نظم و نثر فارسي ادا کنند مي رساند که خواست اکثريت مردم ايران و کساني که به زبان تازي کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهي ايشان به مراتب به توجه عوام بيش از خواص اهميت مي داده اند و ترجيح مي دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند.

برخي از اين عارفان بزرگ ايراني که در اين مقام شهرت جهاني دارند :

خواجه شمس الدين محمد حافظ

شمس تبريزي

باباطاهر عريان

مولانا جلال الدين محمد بلخي

صائب تبريزي

محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري

فروغي بسطامي

ابوسعيد ابوالخير

عرفان - تمدن و فرهنگ غني ايران زمين - Iran Culture & Civilization & Human

عارفان نامدار ايران زمين

رابعه عدويه

ابراهيم ادهم

حبيت عجمي

معروف کرخي

ابوتراب نخشبي

فضيل عياض(عارف بي پرواي ايراني)ر

بشر حافي

حاتم عصم

ابوعلي شقيق بلخي

ام علي

فاطمه نيشابوريه

بايزيد بسطامي

يحيي بن معاذ بلخي

ابوالحسين نوري

ابوعبدالله مغربي

سهل تستري

داود بلخي

احمد خضرويه بلخي

ابوحمزه خراساني

حمدون تصار

جنيد نهاوندي

ابو يعقوب کورتي

ابوبکر شبلي خراساني

حسين منصور حلاج

ابوالعباس قصاب آملي

ابونصر سراج طوسي

ابومحمد مرتعش نيشابوري

شيخ ابوالحسن خرقاني

شيخ ابوسعيد ابوالخير

محمد بن خفيف

شيخ ابواسحاق کازروني

باباکوهي شيرازي

ابوعبدالرحمن سلمي نيشابوري

خواجه عبدالله انصاري

باباطاهر همداني

شيخ حسن سکاک سمناني

ابوحامد محمد غزالي طوسي

شيخ احمد جام

ابوالقاسم قشيري نيشابوري

خواجه ابويعقوب يوسف همداني

ابوالحسن هجويري جلابي

شيخ احمد غزالي

محمد بن منور

شيخ عبدالقادر گيلاني

عين القضات همداني

شيخ روزبهان بقلي

سنائي غزنوي

شيخ ابوعلي فضل بن محمد فارمدي

شيخ نجم الدين کبري

شهاب الدين يحيي سهروردي

اوحدالدين کرماني

مجد الدين بغدادي

شيخ عطار نيشابوري

خواجه عبدالخالق غجدواني

سعدالدين محمد حموي

شيخ شهاب الدين عمرسهروردي

شمس تبريزي

رضي الدين علي لالا غزنوي

شيخ نجم الدين رازي

شمس الدين احمد افلاکي

سيد برهان الدين محقق

شيخ بهاءالدين ولد

سيف الدين باخرزي

شيخ صدرالدين قونيوي

عزيزالدين نسفي

شيخ جماالدين احمد جوزجاني

اوحدالدين بلياني

مولانا جلاالدين محمد بلخي

فخرالدين عراقي همداني

مير حسين سادات هروي

شيخ محمود شبستري

سلطان ولد

نجم الدين زرکوب

خواجه علي راميثني

نجيب الدين علي بن بزغش شيرازي

بابا افضل کاشاني

سيف الدين صوفي

شيخ نورالدين عبدالرحمن اسفرايني

صفي الدين اردبيلي

کمال خجندي

پهلوان محمود قتالي خوارزمي

(پورياي ولي)ر

اخي محمد دهستاني

ميرسيد علي همداني

شيخ علاءالدوله سمناني

اوحدالدين مراغه اي

شيخ محمود مزدقاني

کمال الدين عبدالرزاق کاشاني

خواجه بهاءالدين نقشبند

زين الدين ابوبکر تائب آبادي

شيخ تقي الدين علي دوستي سمناني

شيخ کجج تبريزي

خواجه حافظ شيرازي

ظهيرالدين خلوتي

قطب الدين عبدالکريم گيلاني

علاءالدين عطار

قطب الدين يحيي جامي نيشابوري

امير قوام الدين سنجابي

شاه نعمت الله ولي

شمس الدين محمد مغربي

خواجه حسن عطار

خواجه ابوالفتح محمد پارسا

زين الدين ابوبکر علي تايبادي

شيخ کمال الدين حسيني کاشاني

سيد قاسم انوار

شيخ ابوالوفاي خوارزمي

يعقوب بن عثمان چرخي غزنوي

مولانا جلال الدين پوراني

خواجه سعدالدين کاشغري

سيد محمد نوربخش

شاه داعي شيرازي

مولانا نظام الدين خاموش

پير جمالي اردستاني

شيخ بهاءالدين عمر

خواجه شمس الدين محمد کوسوي

نورالدين عبدالرحمن جامي

مولانا شمس الدين محمد اسد

عبدالله قطب

خواجه حافظ الدين ابونصر پارسا

خواجه ابواسحق ختلاني

رضي الدين عبدالغفور لاري

خواجه نصيرالدين عبيدالله احرار

سيد محمد نوربخش

شيخ رشيدالدين محمد بيداوازي

شاه برهان الدين خليل الله اول

خواجه محمد هاشم

شيخ شاه علي اسفرائني

مير شاه حبيب الدين محب الله اول

خواجه عبدالوهاب عارف

امير شهاب الدين عبدالله برزش آبادي

شيخ وحيد الدين ابوالحسن محمد ميرجان

درويش محمد کارندهي

اميرابوعبدالله محمدهاشم شاه کرماني

مير شاه کمال الدين عطيةالله

سرمد کاشاني

کمال الدين حسين الهي اردبيلي

شيخ غلامعلي نيشابوري

قاضي اسد کاشاني

خواجه احمد خاني شيرازي

شيخ حاتم زراوندي خراساني

سلطان المشايخ

شيخ حاجي محمد خبوشاني

آقا ميرزا بابا

شيخ عمادالدين فضل الله مشهدي

شيخ محمد علي موذن سبزواري

وحيد الاولياء

شيخ تاج الدين حسين تبادکاني خوارزمي

درويش محمد صالح لنباني

ملامحمد صوفي مازندراني

شيخ نجيب الدين رضا تبريزي اصفهاني

رونق عليشاه کرماني

کابلي

شيخ علي نقي اصطهباناتي

آقا محمد هاشم درويش شيرازي

نظامعليشاه کرماني

سيد قطب الدين محمد نيريزي شيرازي

حسينعلي شاه اصفهاني

معطرعليشاه کرماني

ملا محمد اسماعيل کامل خراساني

نورعليشاه اصفهاني

فيض عليشاه طبسي

شيخ زاهد گيلاني

حاج ميرزا آغاسي

ملا عبدالصمد همداني

مشتاقعلي شاه تربتي

جنت عليشاه همداني

کوثر عليشاه همداني

مجذوبعلي شاه کبودرآهنگي همداني

مجذوبعلي شاه مراغه اي

ظهورعليشاه يزدي

صمدعليشاه خويي

حاج معين العلماء

ظفرعليشاه مراغه اي

مجنون عليشاه

سعادت عليشاه

رحمت عليشاه

مستعليشاه

سلطان عليشاه گنابادي

وفا عليشاه

منور عليشاه

نورعليشاه گنابادي

صفي عليشاه

صادق عليشاه

شمس العرفا تهراني

ظهيرالدوله

مطالب اين قسمت، از کتاب تاريخ عرفان و عارفان ايراني تاليف عبدالرفيع حقيقت گرفته شده است.

جستارهاي وابسته :

رقصهاي عرفاني و جهاني سماع

عطار نيشابوري عارف بزرگ ايراني

باباطاهر عريان همداني , عارف ايراني

ايران زمين گهواره عرفان و تصوق جهان

شمس الدين محمد حافظ - لسان الغيب

هفت وادي عرفان در آئين ميترائيسم يا مهر پرستي

تنبور ساز کهن ايراني از ديدگاه استاد خليل عالي نژاد

مولانا جلال الدين محمد بلخي فقط ايراني است و بس

زنده ياد استاد سيد خليل عالي نژاد عارف نامي تاريخ معاصر ايران

گذري بر زندگي مولانا جلال الدين محمد بلخي ( مولوي ) پدر عرفان جهان

ويرايش و تکميل از ارشام پارسي , پژوهش از پايگاه فرهنگسرا

/ 1