باباطاهر عریان همدانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

باباطاهر عریان همدانی - نسخه متنی

ارشام پارسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باباطاهر عريان همداني




  • عزيزون قدر يکديگر بدونيد
    اجل سنگ است و آدم مثل شيشه



  • اجل سنگ است و آدم مثل شيشه
    اجل سنگ است و آدم مثل شيشه



باباطاهر از دانايان , شعرا , صوفيان , اساتيد و دراويش نامدار ايران زمين است . وي در سده پنجم هجري زيست و دوبيتي هاي عارفانه اي از خود به جاي گذاشت . باباطاهر در همدان به دنيا آمد و با گويش زيبا و شيرين محلي لرستان سروده هاي خويش را نوشت . بسياري از واژه هاي به کار رفته شده وي از زبان کهن پهلوي ايران باستان است و امروزه دو بيتي ها وي سندي بر زبان کردي ايران به حساب مي آيد . آرامگاه وي امروزه مورد بازديد هزاران نفر علاقه مند فرهنگ غني ايران است , همچنين عارفان زيادي بر مزار وي حضور مي يابند و براي شادي روانش درود مي فرستند . همچون آرامگاه مولاناي بلخي در قونيه , صائب تبريزي , عطار نيشابوري , خيام , سعدي , حافظ , فردوسي و . . .

باباطاهر مردي وارسته و صوفي منش بود . در سال 448 هجري که سلطان طغرل سلجوقي به همدان سفر کرد و نخست به ديدار باباطاهر شتافت و بوسه بر دستان وي زد . باباطاهر نيز وي را اندرز داد و از او درخواست کرد که با مردم با داد و نيک کرداري رفتار کند تا براي هميشه نامي نيک از خود برجاي گذارد . وي علاوه بر دو بيتي واژه هاي قصاري در تصوف و عرفان و خداشناسي به زبان عربي دارد که بسيار زيباست . باباطاهر در ادبيات غني ايران به نام باباطاهر عريان شناخته مي شود و خود وي نيز اين لقب را قبول دارد ولي کسي که اين لقب را به وي داده است را نمي شناسد و دليلش را نمي داند .

روزگار باباطاهر نيز مانند روزگار ديگر بزرگان ايران روزگاري سخت , همراه با تعصبات خشک مذهبي , افراط گرايي ديني , قتل و کشتن دگر انديشان بوده است . هر انديشه اي به جز انديشه مذهبيون اسلامي خشک مقدس عرب در جامعه متمدن ايران مرتد به حساب مي آمده است . به طوريکه زندگي بر امام محمد غزالي اسلام شناس بزرگ نيز سخت آمد و کتابهاي وي آتش زدند . غزالي سخنش با مردماني بود که مي خواستند به اسلام يا هر دين ديگر بگرايند , به آنها چنين ميگفت که هر ديني را به شناخت کامل و بررسي دقيق بپذيريد و براي ظواهر , مصلحت يا هم دين بودن با پدرانتان و . . . قبول نکنيد زيرا ارزش والاي دين با چنين اعمالي خدشه دار مي شود و شما نيز شخصي ديندار به حساب نمي آييد .

عارفان و صوفيان ايران از اقشاري بودن که به عنوان دژي مستحکم در برابر تحجر و واپسگرايي ايستادگي ميکردند . به همين دليل خلفاي عرب پرست زمان آنان را مانعي در سر راه خويش مي دانستند . همانگونه که هارون الرشيد از سخنان درشت ابن سماک در هراس بود . فردوسي بزرگ نيز به دليل گفتار ايران پرستانه اش مورد غضب قرار ميگيرد و وي به مرتدي و بازگشت به دين باستاني ايران محکوم مي شود يا سخنان خيام فيلسوف که پس از صدها سال هنوز به عنوان سپري محکم در برابر افراط گرايان ديني به حساب مي آيد .

باباطاهر از چند روي با ديگر بزرگان ايران متفاوت سخن گفته است , يکي سادگي کلام , ديگري درد و سوزي که در سخنانش نهفته است و در نهايت گويش محلي زيبايي ايراني که وي از آن بهره برده است . سادگي و عاميان بودن سخنان وي صدها سال است که زبان به زبان در ميان مردن ايران در کوچه و بازار مي چرخد و همگي از آن بهره مي برند . اين درد و عشق سوزناک چنان است که پس از وي مولانا عارف بزرگ ايراني چند قرن پس از او , از باباطاهر الهام ميگرد و در سخنانش از آن بهره مي برد ولي پس از مولانا ديگر کسي چنين نمي توان بکند . باباطاهر در برخي دو بيتي هايش از عشق مجازي عبور ميکند و به اوج عرفان مي رسد که همانا حل شدن در ذات يزدان پاک است . وي بدنقشي , خرد بودن , نادرستي را از عوامل نرسيدن به کمال ميداند .

برخي ابيات باباطاهر را ميتوان شبيه به مناجات منصور عبدالله انصاري دانست , گويي اينکه مناجات انصاري بسياري ضعيف تر از دو بيتي ها باباطاهر است . باباطاهر عاشق خداوند , طبيعت و انسان بودن است . در کلامش بارها از کوهستانها , دشتها و رودخانه هاي زيباي ايران زمين , رفتار نيک و ستايش خداوند سخن مي گويد . باباطاهر انسان ها را بسيار سفارش به ارزش نهادن به زندگي ميکند . زندگي اي که در آن کمال و طي کردن درجات انسان بودن , سخن نخست را بزند . در دو بيتي ها باباطاهر مکررا سخناني ديده مي شود که شامل پند ها و اندرزهاي وي به آيندگان است . درس بزرگي که آنان آموختند و رايگان به فرزندان آينده ايران منتقل نمودند . نامورترين اندرزهاي باباطاهر عريان پيرامون زندگي درست و پايان آن چنين است :




  • مکن کاري که بر پا سنگت آيد
    چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
    بگورستان گذر کردم کم و بيش
    نه درويشي به خاکي بي کفن ماند
    نه دولتمندي برد از يک کفن بيش



  • جهان با اين فراخي تنگت آيد
    تو را زنامه خواندن ننگت آيد
    بديدم حال دولتمند و درويش
    نه دولتمندي برد از يک کفن بيش
    نه دولتمندي برد از يک کفن بيش



در جايي سخنش را بي پرده به سلاطين يا انسانهايي ميگويد که مقام و ثروت همه زندگي شان را فراگرفته به هيچ چيز ديگر جز ارتقاي ظواهر زندگي نمي انديشند :




  • اگر شيري اگر ببري اگر گور
    اگر زرين کلاهي عاقبت هيچ
    گرت ملک سليمان و نگين است در آخر
    خاک خواهي راهي عاقبت هيچ



  • سرانجامت بود جا در ته گور
    به تخت ارپادشاهي عاقبت هيچ
    خاک خواهي راهي عاقبت هيچ
    خاک خواهي راهي عاقبت هيچ



پيرامون مرام و منش خويش




  • دلي ديرم خريدار محبت
    لباسي بافتم بر قامت
    مرا نه سر نه سامان آفريدند
    پريشان خاطران رفتند در خاک
    مرا از خاک ايشان آفريدند



  • کزو گرم است بازار محبت
    دل ز پود محنت و تار محبت
    پريشانم پريشان آفريدند
    مرا از خاک ايشان آفريدند
    مرا از خاک ايشان آفريدند



در ستايش نيروي مافوق
انسانها که همانا خداوند است :




  • شب تاريک و سنگستان و موم است
    نگهدارنده اش چه نيکو نگهداشت
    خداوندا بفرياد دلم رس کس
    همه گويند طاهر کس نداره
    واي از روزي که قاضيمان خدا بو
    بنوبت بگذرند پير و جوان واي
    از آندم که نوبت زان مابو



  • قدح از دست مو افتاد و نشکست
    وگرنه صد قدح نيافتاده بشکست
    بيکس توئي من مانده بيکس
    خدا يارمنه چه حاجت به کس
    سر پل صراطم ماجرا بو
    از آندم که نوبت زان مابو
    از آندم که نوبت زان مابو



پيرامون پايان زندگي و مرگ
که هيچ گريزي از آن نيست :




  • دلا اصلا نترسي از ره دور
    دلا اصلا نمي ترسي که روزي
    خوش آنروزي که قبرم ميگيره تنگ
    د وپا در قبله و جان در بيابان
    دنيا خوان بود و مردم ميهمان
    سيه چالي کنن نامش نهن
    گور بمو واجن که اينت خانمان بود



  • دلا اصلا نترسي از ته گور
    شوي بنگاه مار و لانه مور
    ببالين سرم خشت و گل و سنگ
    تنم با مار و موران ميکره جنگ
    بي امروز لاله بي فردا خزان بي
    گور بمو واجن که اينت خانمان بود
    گور بمو واجن که اينت خانمان بود



در شکايت از بي عدالتي جهان :




  • فلک برهم زدي آخر اساسم
    اگر داري برات از قصد جانم
    اگر دستم رسد بر چرخ گردون از حق
    يکي را داده صد ناز و نعمت يکي
    را داده قرص جو آلوده در خون



  • زدي بر خمره نيلي لباسم
    بکن آخر از اين دنيا لباسم
    پرسم که اين چونست و آن چون
    را داده قرص جو آلوده در خون
    را داده قرص جو آلوده در خون



يادش گرامي , روانش شاد باد

گردآوري و پژوهش از ارشام پارسي

/ 1