بزرگداشت مولانا در سال 2007 نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بزرگداشت مولانا در سال 2007 - نسخه متنی

احمد جلالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بزرگداشت مولانا در سال 2007

دكتر احمد جلالي (نماينده ايران در يونسكو)

برگرفته از: روزنامه اطلاعات

کلمات کليدي

مولانا - يونسكو - جلالي - مولوي - تركيه - هند - افغانستان - ناجيكستان - فرانسه

به مناسبت بزرگداشت مولانا در سال 2007 - بسيار خوشحالم كه خوشبختانه اين روزها حساسيت مباركي از حانب مسئولان محترم ذيربط و نير مطبوعات در خصوص دفاع و معرفي مواريث و مفاخر كشور علي ‌العموم و حضرت مولانا جلال‌الدين محمد بلخي، ‌علي الخصوص مشاهده مي ‌شود كه اميدوارم موجب شود غفلت ‌هاي گذشته در اين قبيل موارد جبران شود. علت خاص اين توجه، تصويب قطعنامه اي است در يونسكو به سال 2005 براي بزرگداشت هشتصدمين سال تولد مولانا هر چند آنچه در معناي اين قطعنامه و كم و كيف آن در ساز و كار يونسكو در بعضي برداشتها آمده بود. دقيق نبود و خلط مبحث هايي را در ميان آورده اما در هر حال، اصل اين توجه مبارك و اميد بخش است.

بنده حدود يكماه قبل طي مصاحبه مفصلي با خبرگزاري جمهوري اسلامي موضوع بزرگداشت مولانا در يونسكو و جواب ديگر امر را توضيح دادم كه هم در در صدا و سيما و هم در مطبوعات منتشر شد.

خوب است از اين فرصت استفاده كنم و نه تنها نكاتي را دوباره درباره بزرگداشت مولانا به اطلاع خوانندگان عزيز برسانم، بلكه به اين مناسبت بخشي از حرفهاي ديگر را هم كه در دل داريم بياوريم. به رسم درد دل يك ايراني علاقه‌مند به ميراث فرهنگ و زبان و ادب ايران.




  • دل به اميد صدايي كه كه مگر در تو رسد
    ناله ‌ها كرد در اين كوه، كه فرهاد نكرد



  • ناله ‌ها كرد در اين كوه، كه فرهاد نكرد
    ناله ‌ها كرد در اين كوه، كه فرهاد نكرد



در اينجا و آنجا گفته شده كه يونسكو سال 2007 را سال مولانا اعلام كرده است، اين اطلاع درستي نيست، زيرا اساساً يونسكو هيچگاه سالي را به نام شخصيتي اعم از اينكه مولانا باشد يا شكسپير يا بتهوون يا ارسطو يا افلاطون يا....نامگذاري نكرده و نمي كند اساساً چنين رسمي در يونسكو وجود ندارد واقعيت آن است كه هر دو سال يكبار بزرگداشت تعدادي از معاريف و بزرگان علم فرهنگ طي قطعنامه اي تصويب مي شود و در سال 2005 نيز در متن يك قطعنامه واحد، بزرگداشت 63 شخصيت از مناطق مختلف جهان براي سالهاي 2006 و 2007 تصويب شده است كه در رديف 61 آن، فقط در يك سطر آمده است بزرگداشت هشتصدمين سال تولد مولانا جلال الدين بلخي رومي. ناگفته نماند كه متأسفانه مولانا در جهان غالباً به نام رومي شناخته شده و حتي در ادبيات علماي خودمان هم عنوان ملاي روم براي او به كار مي‌رود كه انتساب او را به روم (تركيه فعلي كه حتي تا زمان صفويه هم روم خوانده مي‌شد) مي‌رساند، در حالي كه نام اصلي او جلال‌الدين محمد بلخي است. در جريان تصويب قطعنامه مورد بحث تلاش شد تا در سند يونسكو نام او به عنوان جلال‌الدين بلخي رومي بيايد كه خوشبختانه چنين شد.

اين قطعنامه شامل نام اين 63 شخصيت در اجلاس 171 و 172 شوراي اجرايي يونسكو به تصويب رسيده است و سه كشور تركيه، مصر و افغانستان هم كه در اين دوره عضوو شوراي اجرايي هستند به هنگام طرح در جلسه شورا از آن حمايت كرده‌اند. ايران در اين دوره عضو شوراي اجرايي نيست. البته قطعنامه، مخالفي نداشته است كه نياز به حمايت باشد ولي رسم بر اين است كه جهت خالي نبودن عريضه، حتي وقتي مخالفي هم وجود ندارد باز چند كشور دست بلند مي‌كنند و اعلام حمايت مي‌كنند، كه در اين مورد خيلي هم كار خوبي كردند، هر چه بيشتر بهتر، و ما هم از آنها بسيار متشكريم.

همچنين بعضي رسانه‌ها خبرهايي منتشر كردند كه گويي يونسكو مصر و تركيه و افغانستان را به عنوان متوليان مولانا به رسميت شناخته و....كه به كلي و از اساس نادرست است اصلاً كار يونسكو اين نيست كه چنين اموري را به رسميت بشناسد يا نشناسد. معناي تصويب فهرست نام اين 63 شخصيت اين است كه هر كشوري كه علاقه‌ مند باشد براي اين افراد مراسم بزرگداشت بگذارد مي تواند با استناد به آن در پوسترها و دعوتنامه ها و يا آثاري كه چاپ مي كند نام و آرم يونسكو را هم بگنجاند و از اين راه اهميت بين المللي ايم مواريث را نشان دهد. چون بدون وجود قطعنامه نمي توان از نام يونسكو استفاده كرد. خود سازمان يونسكو رأساً هيچ اقدامي در بزرگداشت ها نمي كند نه متولي اين امر مي شود و نه متولي تعيين مي كند. در اين ميان، نه حقي از ايران از سوي يونسكو تضيع شده و نه حقي براي ديگران اثبات شده است. اصلاً از نظر يونسكو در اين قبيل امور متولي معنا ندارد. اساساً هدف اين قطعنامه و اين رويه در يونسكو اين است كه ملتها را تشويق كند تا براي شناخت مفاخر ديگر فرهنگها و تمدنها تلاش مي كنند و يك احساس عام جهاني و بشري مشترك براي شناخت و حرمت اين مواريث برانگيزد و از اين راه ملتها را به هم نزديك كند. اينكه شخصيتي به كدام ملت بيش از بقيه تعلق دارد اصولاً كار يونسكو نيست ما افتخار مي كنيم كه تمدن كهن ما فرزندي داشته است كه شايسته آن است كه همه جهان او را و ميراث بزرگ او به زبان فارسي را از خود بدانند.

بنابراين علاوه بر ايران و تركيه و افغانستان و تاجيكستان و دنياي فارسي زبانان كه به بزرگداشت مولانا علاقه خاص دارند، اگر هر كشور ديگري هم بخواهد مي تواند در كشور خود يا در يونسكو يا در هر جاي جهان براي مولانا مراسم بزرگداشت بگذارد. سايت اينترنتي يونسكو آماده است تا برنامه هايي را كه ما در نظر داريم اعلام كند. همچنان كه برنامه هاي ديگران را نيز اعلام مي كند. ولي اين اعلام ها به آن معني نيست كه خود يونسكو كاري مي كند، بلكه صرفاً اعلام علاقه مندي يك عضو يونسكو به اين موضوع است كه به هيچ وجه نافي علاقه مندي ديگران نيست.

هنوز نه ايران، نه تركيه و نه افغانستان هيچ برنامه اي براي بزرگداشت مولانا در يونسكو در سال 2007 ارائه نكرده اند. ميدان براي مشاركت كاملاً باز است كه بيايند و برنامه هايي اجرا كنند. مقتضي موجود و مانع مفقود است. آنچه در اين ميان لازم است همت است كه اميدواريم مسئولان محترم از تعارف كم كنند و بر مبلغ! بيفزايند. اخيراً بنده و سفراي محترم افغانستان و تركيه با هم به مشورت نشستيم تا ببنيم هر كشوري چه اقداماتي را در نظر دارد و چه همكاريهايي را مي توان سامان داد. نتيجه همفكري ما سه نفر اين شد كه هر كدام به كشور متبوع خود پيشنهاد كنيم كه در سال 2007 حداقل يك كنفرانس علمي و تحقيقي در هر يك از اين سه كشور برگزار شود كه در آن حداقل سه نفر از مولانا شناسان دو كشور ديگر و نيز از تاجيكستان و ديگر حوزه هاي نفوذ زبان فارسي و نيز محققان و اساتيد مولوي شناس همه جهان دعوت شوند و طوري برنامه ريزي شود كه حداقل 2 ماه ميان اين سه همايش فاصله باشد تا محققان اين كشورها بتوانند در همه آنها شركت كنند. و بعد حداقل يك همايش علمي هم در يونسكو با همكاري ايران و افغانستان و تركيه برگزار شود. به علاوه يك برنامه فرهنگي ـ هنري در تالار اصلي يونسكو كه هنرمندان سه كشور در قالب تئاتر و موسيقي به معرفي آثار و اشعار مولانا بپردازند. اين يك پيشنهاد مشترك است كه در صورت تصويب مقامات مربوط در سه كشور، مي تواند عملي شود. همچنين قرار شد پيشنهادهايي را كه به ذهنمان مي رسد با يكديگر در ميان بگذاريم تا موجب غناي بيشتر برنامه در هر سه كشور شود. سفير تركيه كه مرد بسيار محترمي است، من و سفير افغانستان را در جريان برنامه هاي بسيار وسيع و خوبي كه در نظر دارند انجام دهند گذاشت كه نشان دهنده اهتمام جدي و قابل تحسين آنها به بزرگداشت مولانا و ميراث اوست. اميدوارم كشور ما نيز هر چه زودتر برنامه هاي خود را مشخص كند؛ زيرا اين قبيل كارها اگر بخواهد درست و آبرومند انجام شود محتاج اراده سياسي جدي، تخصيص امكانات برنامه ريزي و قدرت اجرايي حرفه اي و كار است. بنده برنامه ها و پيشنهادهايي را در سطح ملي و نيز در مقر يونسكو در پاريس و در سطح بين المللي براي مقامات عالي نهادهاي ذيربط مسئول فرستاده ام كه اميدوارم با علاقه اي كه در آنها مشاهده مي شود بررسي شود و در تركيب با نظرات ديگر داخل كشور تكميل گردد و به تحقق بپيوندد. به خلاصه اي از آن پيشنهادها در اين مقاله اشاره خواهد شد.

البته برنامه هاي مشترك سه كشور مانع از آن نخواهد شد كه ايران مستقلاً برنامه ديگري در ايران يا در هر كجاي جهان با استناد به قطعنامه يونسكو در بزرگداشت مولانا نداشته باشد. مسلماً از ايران نيز انتظار هست كه علاوه بر همكاري و اقدامات مشترك با ديگران به تنهايي نيز در اين راه پيشرو و قافله سالار باشد كه لازمه آن، چنانكه گفته شد، برنامه ريزي اساسي و حمايت هاي همه جانبه نهادهاي مربوط در ايران است.

* * *

اما در مورد اينكه مولانا اهل كجاست و به كدام ملت يا تمدن يا سرزمين تعلق دارد واقعياتي وجود دارد كه با سليقه و نظر يا تعصب اين و آن تغييري نمي كند. واقعيت آن است كه مولانا متولد بلخ است كه در آن زمان جزء خراسان بزرگ بوده كه بخشي از حوزه ايران محسوب مي شده و اكنون در در افغانستان است. مولانا در سن كودكي به دليل آنكه پدرش احساس امنيت نمي كرد بهمراه او به حجاز و شام و دمشق و در نهايت به قونيه رفته و باقي عمر را در آنجا گذرانده و در آنجا آثار بزرگ خود را آفريده و مزار او نيز در همانجا زيارتگاه عاشقان اوست. واقعيت آن است كه آثار او همه به زبان فارسي است و اگرگاهي بيتي هم به زبان ديگري سروده شده باشد در ضمن غزلها يا مثنوي فارسي اوست. هر كس در تركيه و يا در هر جاي جهان كه بخواهد روي آثار مولانا كار و تحقيق كند در قدم اول مي فهمد و مي داند كه بايد فارسي بداند و بخواند. همه مي دانند كه مولوي فرزند و فرهنگ خراسان بزرگ به عالم اسلام و همه جهان بوده است.

واقعيت آن است كه مولانا در قونيه به فارسي مي گفت و شاگرد مي پروراند و مي نوشت و مي سرود. خود اين واقعيت نزد اهل تحقيق مويد آن است كه در آن دوران زبان فارسي در قونيه و آن نواحي چه ميزان رايج بوده و نفوذ داشته است در واقع مولانا با رفتن به قونيه فرهنگ معنوي بزرگي را كه بر دوش زبان فارسي حمل مي شد بيش از پيش در آن خطه رواج داد و تثبيت كرد. پس هر چه قونيه در بزرگداشت مولوي انجام دهد در واقع بزرگداشت تأثير قدرت و بار فرهنگي زبان فارسي در آن منطقه است. همه مي دانند كه ايران كهن، سرزمين مادري بسياري از شاخه هايي از تمدن است كه در حوزه هاي بيرون از ايران كنوني حاضرند و يا در آنها تأثيري مهم داشته است. اين واقعيات، طبيعي و زيبنده است كه هم بلخ و هم قونيه، به او احساس تعلق كنند و او را بزرگ بدارند. و چه بهتر كه نه تنها تمدن ايران و خراسان بزرگ و تمدن اسلامي، كه تمدن بشري نيز او را از خود بداند. مولانا قرنهاست از جهان رفته و اگر مانده به خاطر ميراث مكتوب اوست كه همه به فارسي است. پس بزرگداشت مولانا يعني بزرگداشت ميراث زبان فارسي، به معنايي بس فراتر از مرزهاي سياسي كنوني ايران. در سايه عظمت ميراث زبان فارسي است كه حوزه تمدني ايران به شكلي ماندگار خودنمايي خواهد كرد. زبان فارسي رخش چالاك و بلند يال و قوي كوپال رستم انديشه سركش و معناپرداز و حيرت ساز و خيال انگيز و بينش خيز مولانا است. زبان فارسي خود يك مملكت است پر از زيبائيها كه البرز و هندوكش و آرارات و زاگرس و دنا را به هم پيوند داده است. فردوسي و ابن سينا و سنايي و عطار و مولانا و سعدي و حافظ و ناصرخسرو و امير خسرو و نظامي و عراقي و جامي و بلعمي و بيهقي و جويني و روزبهان و عين القضات و ميبدي و.....همه ساكنان اهل خانه زبان فارسي اند. پس هر آنچه هر كشوري در بزرگداشت مولانا انجام دهد در واقع معرفي غنا و بزرگيحوزه زبان فارسي است و اين زبان كه گنجينه عظيم معارف معنوي و انساني تمدن ما را در خود جاي داده است، مهمترين و ماندگارترين سرمايه ساري و جاري فرهنگ ماست. قند پارسي كه طوطيان هند را هم در بنگاله شكر شكن كرده بود.

* * *

و اما در عالم معنا، از تعصبات و تنگ نظري ها كه بگذريم،‌واقعيت آن است كه كه مولانا يك صداست كه در هر جاي جهان كه بهتر شنيده شود به آنجا بيشتر تعلق دارد. اگر فرضاً كسي در صحراهاي آفريقا يا در دشتهاي سيبري يا در سرزمينهاي دور آمريكاي لاتين يا آمريكاي شمالي يا در جزيره اي دور در اقيانوسيه حرف او را بهتر و عميق تر از من ايراني بفهمد و هضم كند، آنوقت مولوي در باطن بيشتر از من به او تعلق دارد. ميراث مولوي آوا و صوت نيست بلكه يك صداست، كه حامل پيامي است، كه بيش از همه به آن گوش و آن دلي تعلق دارد كه او را بهتر بفهمد و بشنود. بلا تشبيه، پيامبر ما (ص)،‌رسول عربي است اما تاريخ تمدن اسلامي نشان مي دهد كه صداي او در خارج از عربستان، و از جمله در ايران، بهتر شنيده شده است تا در مولد او، و در عين حال اين مطلب چيزي از افتخار عرب در عربي بودن رسول خدا (ص) كم نمي كند. در عالم معنا، اينجايي يا آنجايي بودن ملاكهاي ديگري دارد:




  • گفت بوي بلعجب آمد به من
    تا پيمبر گفت بر دست صبا
    از اويس و از قرن بوي عجب
    مصطفي را مست كرد و پر طرب



  • همچنان كه مصطفي را از يمن
    از يمن مي آيدم بوي خدا
    مصطفي را مست كرد و پر طرب
    مصطفي را مست كرد و پر طرب



ما اگر مولانا را بيش از ديگران به خود تعلق مي دانيم، بايد تلاش كنيم تا بيش از بقيه، هم صداي مولانا را بشنويم و هم به گوش ديگران برسانيم. در اين صورت است كه مولانا نه تنها به لحاظ تاريخي و تمدني، كه به لحاظ حضور ايجابي فعلي نيز ايران تاريخي را بيشتر تداعي خواهد كرد. مولانا يك جهان است. بايد با اقدامات ايجابي خود نشان دهيم كه اين سرزمين كهن به راستي جهاني است در يك مرز فرهنگي كهن. بيائيم از خود مولانا بپرسيم كه از كجايي.




  • گفتم ز كجايي تو، تسخر زد و گفت اي جان
    نيميم ز آب و گل، نيميم ز جان و دل
    گفتم ز صبوري كن با من كه منت خويشم
    گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه



  • نيميم ز تركستان، نيميم ز فرغانه
    نيميم لب دريا، نيمي همه دردانه
    گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه
    گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه



اودردانه است و چنان بزرگ است كه خويش از بيگانه نمي شناسد مي گويدمان كه:




  • ما ز بالائيم و بالا مي رويم
    ما ز دريائيم و دريا مي رويم



  • ما ز دريائيم و دريا مي رويم
    ما ز دريائيم و دريا مي رويم



مي گويدمان كه:




  • وه چه بي رنگ و بي نشان كه منم
    بحر من غرقه گشت اندر خويش
    اين جهان آن جهان مرا مطلب
    كاين دو گم شد در آن جهان كه منم



  • كي بينم مرا چنان كه منم؟
    بلعجب بحر بي كران كه منم
    كاين دو گم شد در آن جهان كه منم
    كاين دو گم شد در آن جهان كه منم



پس مولانا از نگاه خودش، وراي اينجا و آنجا، از همه است، به مثابه نمادي از همان خورشيدي است كه خود توصيف كرده و اگر ديوارهاي ميان خانه ها سرزمينها را از ميان برداريم، نشاني از نفس واحد واحده مؤمنان است.




  • همچو آن يك نور خورشيد سما
    ليك يك باشد همه انوارشان
    چون نماند خانه ها را قاعده
    مؤمنان باشند نفس واحده



  • صد بود نسبت به صحن خانه ها
    چون كه برداري تو ديوار از ميان
    مؤمنان باشند نفس واحده
    مؤمنان باشند نفس واحده



و همين بود كه از شهر پر شكايت گريان .ملول بود و آوارگي كوه و بيابان بي ديوار را آرزو

مي كرد و نقش بي قرار خود را در بي كرانيش در اين جهان پر نقش و صورت مي جست و چرخ زنان مي خواند:




  • كراني ندارد بيابان ما
    جهان در جهان نقش و صورت شدست
    كدام است از اين نقشها آن ما؟



  • قراري ندارد دل و جان ما
    كدام است از اين نقشها آن ما؟
    كدام است از اين نقشها آن ما؟



و نگاه بلندش بي رنگي آينه را تعقيب مي كند:




  • آينه اي رنگ تو عكس كسي است
    تو ز همه رنگ جدا بوده اي



  • تو ز همه رنگ جدا بوده اي
    تو ز همه رنگ جدا بوده اي



هر چند كه به خلاف ابن سينا، كه آثار اصلي او به زبان عربي است، همه آثار مولوي به فارسي است، اما درباره مولوي هم همان را مي توان گفت كه سالها پيش مرحوم ذكاءالملك فروغي درباره ابن سينا در مقدمه كتاب ترجمه فارسي فن سماع طبيعي از كتاب شفاي شيخ الرئيس گفته است، كه او به همه بشريت تعلق دارد و اين چيزي از ما كم نمي كند بلكه بر ما مي افزايد. فروغي در مقدمه اين كتاب آورده است كه ترجمه آن را در سال 1311 شمسي به دست گرفته و اتفاقاً در سال 1316 به پايان برده كه به سال شمسي سال نهصدم وفات شيخ الرئيس ابوعلي سيناست.

او در اين مقدمه فاضلانه به طور مستدل و ممتع، مردود بودن آراء متعصبان و نغمه سازاني را كه مي خواهند ابن سينا را غير ايراني معرفي كنند نشان مي دهد ولي در عين حال و با پختگي تمام در باب اقدامات غير ايرانيان در بزرگداشت نهصدمين سال وفات ابن سينا چنين آورده كه: به اين مناسبت دانشمندان كشورهاي اسلامي از شيخ بزرگوار ياد كردند و درباره او به تجليل و تعظيم پرداختند. ايرانيان به نگارش شرح حال شيخ و ترجمه و طبع آثار او دست بردند و به تهيه مقدمات اصلاح آرامگاه او كه در شهر همدان است مشغول شدند. دانتشگاه استانبول مجالس با شكوه به ياد او منعقد ساخت و دانشمندان تركيه به اتفاق فضلاي ملل ديگر در قدرداني او داد سخن دادند و مردم افغانستان به همين مناسبت انجمن نمودند و ابن سينا را چنانكه بايد ستودند. و دانشمندان ممالك عربي زبان نيز شيخ را فراموش نكردند و رساله درباره او پرداختند و اميدوارم مردم بخارا هم از اداي اين تكليف غفلت نورزيده باشند و اين جمله بجا و سزاوار بود و شك نيست كه ابن سينا براي كليه ممالك مشرق زمين مايه سرافرازي است.

عربي زبانان حق دارند كه از او سپاسگزار باشند چون مصنفات خود را به اقتضاي زمان به زبان عربي نگاشته و نيز مسلمان بوده و عرب در تأسيس اسلام مقامي خاص دارد كه از مفاخر كليه مسلمين از هر قوم و ملت باشند بهره مند است. بر مردم افغانستان هم رواست كه به وجود شيخ بنازند به ملاحظه اينكه اصلش از شهر بلخ است و بلخ امروز جزء دولت افغانستان. مردم بخارا نيز به همشهري بودن با ابن سينا مفتخرند، از آن رو كه تولدش در آنجا و مادرش از آن شهر بوده و زمان كودكي و آغاز جواني را در آن محل بسر برده است. مردم تركيه هم كاري بسزا كردند كه بزرگترين فيلسوف شرق را از خود بيگانه ندانستند و به تجليل او مبادرت كردند . فروغي مقدمه كتاب را با اين عبارت به پايان مي برد: حرف حسابي اين است كه ابوعلي سينا افتخار عموم مسلمانان است و همه بايد به او بنازيم و شايبسته نيست مربيان عالم انسانيت را كه براي كليه نوع بشر كار كرده اند مايه جنگ و نزاع بسازيم.

به گمان بنده اين سخن مرحوم فروغي در باب مولانا نيز عيناً مصداق دارد. مولانا نه فقط اينجايي و آنجايي بودن كه حرف و گفت و صوت را هم بر هم زد تا كه بي اين هر سه با او دم زدند».

به قافيه نه، كه به ديدار مي انديشيد:




  • قافيه انديشم و دلدار من
    حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
    تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم



  • گويدم منديش جز ديدار من
    تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم
    تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم



اين سلطان شگرف چنان ژرف در معنا گريخت و در مستي درآويخت كه صورتهاي مأنوس را ذوب كرد و صورت ادب ديگري ويژه خود برآورد:




  • در چنين مستي مراعات ادب
    حفظ صورت با چنين معناي ژرف
    نيست ممكن جز ز سلطان شگرف



  • نيست ممكن ور بود باشد عجب
    نيست ممكن جز ز سلطان شگرف
    نيست ممكن جز ز سلطان شگرف



اما از اينكه بگذريم نكته مهم اين است كه مولانا فقط اسباب افتخار ما نيست بلكه اسباب مسئوليت ما نيز هست. آنچه كه ما بايد نگران باشيم اين است كه به درستي از عهده اين مسئوليت بر نيائيم،‌كه متأسفانه، به گمان من ، آن طور كه شايسته مقام مولاناست،‌بر نيامده ايم. در عين اينكه اصلي ترين مراجع مورد مراجعه همه مولانا شناسان را اساتيد بزرگ زبان و ادب ايران پديد آورده اند، اما يادمان نرود كه اولين مصحح و مفتح مثنوي به زبان فارسي و با ترجمه كامل انگليسي و دو جلد شرح بر بعضي لغات و اصطلاحات آن، جمعاً در هشت جلد، توسط مرد بزرگي از انگلستان،‌يعني رينولد نيكلسون 34 (1868- 1945) در دانشگاه كمبريج انجام شد و متأسفانه نه در ايران. و اين دانشمند عارف حدود دو دهه از عمر خود را بر سر آن گذاشت و بينايي خود را در اثر كار زياد از دست داد. يادمان نرود كه شناخت جهان بيرون از حوزه زبان فارسي عمدتاً مرهون زحمات و خدمات غير ايرانيان است. اگر در آمريكا تيراژ فقط يك ترجمه ناقص از مولانا، 500 هزار است ناشي از اين است كه كساني مثل نيكلسون و يا آنه ماري شيمل و ديگران با زحمات خود اين هديه زبان فارسي به جهان را معرفي كردند. همچنين خدمات شيمل در معرفي فرهنگ عالم اسلام باعث شد كه در مراسم تشيع جنازه او در كليسايي در بن آلمان، كه بنده هم يونسكو را در آن نمايندگي مي كردم، اقلاً نيمي از جمعيت را علماي اسلامي تشكيل مي دادند. در اين مراسم هم انجيل خواندند و هم قرآن و در كليسا هم صداي اذان بلند شد و هم نيايش هاي كليسايي. ترك ها هم زحمات زيادي در ترجمه و نشر آثار مولانا كشيده اند كه بسيار هم، بخصوص در نشر آنها در حوزه بالكان مؤثر بوده است. انگليسي زبانها هم همينطور. مردمان ملتهاي ديگر مثل آلمان و آمريكا هم زحمت كشيده اند و يادمان نرود كه زحمات همه اين بزرگان از سراسر جهان در واقع شرح عظمت تاريخ و فرهنگ ايران اسلامي و حوزه نفوذ فرهنگي زبان فارسي است.

دانشمندان ما در ايران تاكنون در شناخت مولانا كم كار نكرده اند. مهمترين تصحيح ديوان شمس از مرحوم شمس از مرحوم بديع الزمان فروزانفر است همه مترجمان غزل هاي مولوي به زبان ديگر آن مرحوم براي هر كس كه بخواهد در شناخت مولانا و فكر و خاندان او كار كند جزء اصلي ترين مراجع است. پس از آن مرحوم نيز بخش مهمي از كار علمي مولوي شناسي در ايران انجام شده كه نمونه تصحيح مقالات شمس به دست آقاي دكتر محمدعلي موحد است. ساير محققان ايراني، از جمله مرحوم همايي و آقاي شفيعي كدكني و......هم آثار مهمي در شناخت مولوي پديد آورده اند. اما با اين همه ما كمتر در معرفي مولوي به عموم مردم كار كرده ايم؛ زيرا روي سخن همه اين بزرگان غالباً با محققان و دانشمندان متخصص در اين ابواب بوده است. بعضي از آثار كساني چون مرحوم دكتر زرين كوب و يا بسياري از آثار گفتاري و نوشتاري آقاي دكتر سروش نشان مي دهد كه تا چه اندازه انديشه هاي مولانا، كشش و گنجايش دارد تا به نياز بخصوص جواناني كه در رشته هاي ديگر درس مي خوانند و يا كنجكاوي دارند پاسخ دهد.

در جهان امروز پرداختن به مخاطبان وسيع در سطح جوامع بشري اهميت مضاعف دارد؛ زيرا شناساندن مفاخر و مواريث فرهنگي، نه فقط اولاد و بالذات مهم است كه ثانياً و بالعرض هم اهميت دارد. چرا كه در ايجاد مؤلفه هاي حافظ امنيت ملي ما در افكار عمومي جهانيان نقش دارد.

بسياري از مفاخر ما به نوعي به سرزمينهاي خارج از مرزهاي سياسي ايران امروز بستگي دارند، يا در آنها زاده شده يا مدفون اند. ابن سينا و امام بخاري به بخارا(يا بلخ)، سنايي به غزنه، مولوي به بلخ و قونيه، نظامي به گنجه، ناصرخسرو به قباديان، امير خسرو به هند، ابوالوفا بوزجاني به بغداد و فخرالدين عراقي به جاي ديگر و قس عليهذا. ايران به عنوان سرزمين مادر، مي بايد به وظيفه مادري اين تمدن بزرگ بيشتر بپردازد و با آغوش باز همه علاقه مندان و همه كشورهايي را كه به هر دليلي علايق به مفاخر ما دارند در دامان اين تمدن مادر جمع كند و با اقدامات ايجابي،‌واقعاً مادري كند و فرزندان اين تمدن را هم تشويق كند و قافله سالار باشد، نه اينكه خداي نخواسته از آنها عقب بيفتد. يادآوري سخن دكتر طه حسين مصري را مفيد مي دانم كه كتاب خود را به كساني هديه كرد كه خود كاري نمي كنند و از اينكه ديگران بكنند آزرده مي شوند.

در همين ده سال اخير،‌ازبكستان كه از جهت بنيه مالي و فرهنگي قابل مقايسه با ايران نيست چند كار قابل توجه براي بزرگداشت و معرفي ابن سينا انجام داد كه او متولد بخاراست. ما چه كرديم؟ هنوز شفاي ابن سينا كه در قاهره چاپ شده مورد استفاده ماست. از شخصيتهاي علمي و فرهنگي ارجمند ايران كه عمدتاً‌به تنهايي و با تكيه بر همت و دانش خود به معرفي فردوسي پرداخته و مرجع معتبر فردوسي شناسان عالم اند كه بگذريم، در سطح ملي رسمي،‌حوزه شوروي سابق و ديگران در كار بر روي شاهنامه چه كرد و ما چه كرديم؟ تاجيكها وقتي به زيارت فردوسي مي آيند كفشهاي خود را بيرون مي آورند. كه چه رفتاري مي كنيم؟ چند سال پيش در يونسكو بزرگداشت ناصرخسرو را تصويب كرديم تاجيكستان فقير كارهاي خوبي كرد و ما نكرديم. قطعنامه هايي در سال هاي اخير در بزرگداشت استادالبشر خواجه نصير طوسي و امير كبير در يونسكو تصويب شد و ايران كاري جدي نكرد و صداي من هم به جايي نرسيد. متأسفانه ما از اين ناكرده ها بسيار داريم.

همه عارفان و صوفيان عالم اسلام حلقه ذكر خود را به نام بايزيد بسطامي و سپس ابوالحسن خرقاني آعاز مي كنند. ايران مي توانست هر سال اقلاً پنج ميليون توريست فرهنگي براي زيارت اين دو بزرگ داشته باشد. به خودمان نگاه نكنيم كه بحمدالله ريشه هاي فكر ديني در ايران پر قدرت بوده و هست. نگاه كنيم به كشورهاي مسلمان استعمار زده و تاريخ معاصر آنها كه به ما نشان مي دهد. اين فكر عرفاني و تصوف بود كه اعتقادات بسياري از مردم بلاد اسلامي را در دوران سياه استعمار يا سلطه كمونيزم حفظ كرد.

از اين فرصت استفاده مي كنم و از مجموعه دولت و مجلس محترم تقاضا مي كنم به عنوان سرزمين مادر تمدن ايراني در اختصاص امكانات شايسته براي قافله سالاري در بزرگداشت مولانا دريغ نكنند. منظورم فقط امكانات مادي نيست بلكه اهتمام معنوي و پيگيري جدي كار. هر چند كه بيش از آنكه ما مولانا را شناسانده باشيم، او ما را شناسانيده است، و او برتر از متولي داشتن است. اما يادمان نرود كه احترام امامزاده را در درجه اول متولي بايد نگاه دارد. اقدامات ما مي بايد مشوق ديگر ملت ها در بزرگداشت مولانا باشد و نه در جهت طرد آنها. تاريخ به وظيفه خود عمل كرده است و اگر ما نيز به وظيفه تاريخي خود عمل كنيم مطمئن خواهيم بود كه مولانا همواره در جهان به عنوان فرزند نمونه تمدن ما و هديه اي الهي به معنويت بشر معرفي خواهد شد و اين افتخار جهاني بايد براي زبان فارسي كه حامل شايسته اي براي انديشه هاي اوست ما را همچنان سرافراز خواهد داشت. باشد كه اين اهتمام آغاز ظهور اراده ي سياسي و جدي براي معرفي و بزركداشت همه مفاخر فرهنگي ايران باشد. نمايندگي ايران در يونسكو نيز آمادگي كامل دارد كه در اين مجموعه وظيفه خود را انجام دهد.

* * *

در پايان و در حاشيه اين بخش از مقاله حاضر و قبل از كشيدن عنان سخن به كوچه اي ديگر از مقصود مي خواهم به دو نكته اشاره كنم كه ممكن است در بادي امر مستقيماً مبحث مربوطي به نظر نيايد، اما در واقع بجا مي دانم،‌هر چند به اجمال، از آن نگذرم تا تكمله اي باشد بر دو نكته اي كه پيش از اين به آنها پرداختم.

اول آنكه بي مناسبت نمي بينم عرض كنم در هر جاي دنيا متعصبان بي منطقي پيدا مي شوند كه در تحريف واقعيات تاريخي گستاخ و حريصند كه يكي از مظاهر آن تلاش براي تغيير انتساب بزرگان علم و فرهنگ و ادب به سرزمينها يا حوزه هاي تمدني است نمونه آن كارهايي است كه مخصوصاً عربها در باب بزرگان ايراني مي كنند. فروغي چنان كه گفتيم، در عين تجليل از علاقه همه ملتها به احساس تعلق به بعضي چهره هاي برجساه تاريخ ما، نمونه اي از اين نغمه سازيها شگفتي آور را در جريان بزرگداشت نهصدمين سال وفات ابن سينا در 1316 آورده و بي اساس بودن آنها را به خوبي نشان داده است. مثلاً گفتند ابن سينا اگر ايراني بود شيعه مي بود و به ياد نياوردند كه تا زمان سلطنت صفويه اكثر ايرانيها اهل تسنن بودند و الان هم كه چهارصد سال است تشيع مذهب رسمي ايران شده است باز اهل سنت در آن بسيارند. ايراني تر از شيخ سعدي كيست؟ و حال آنكه در سني بودن او شكي نيست.

بامزه تر اينكه هر چند ايراني بودن يا تشيع ملازمه نداشته است اتفاقاً شيخ الرئيس شيعه بوده و در باره پدرش تصريح كرده اند كه اسماعيلي بود و يا گفته اند كه او آثار فارسي ندارد و حال آنكه آثار فارسي او متعدد و شناخته شده است و حتي اشعار فارسي نيز از او نقل شده است و فروغي در اين باب مستندات روشن از مآخذ عربي آورده و سپس اضافه مي كند كه گمام من اين است كساني كه ابن سينا را ايراني ندانسته اند از يك امر به اشتباه افتاده اند و آن اين است كه ابن سينا در بخارا متولد شد و بخارا در كشوري است كه اين زمان تركستان روس مي گويند. پس بخارا را جزء ‌تركستان دانسته اند و از اينرو گمان نموده اند ابن سينا ايراني نبوده است، وليكن در اين عقيده چندين خطا رفته است. اولاً فراموش كرده اند كه ابن سينا اصلاً بخارايي نيست و بلخي است؛ يعني پدرش بلخي بوده و بلخ بي شبهه از شهرهاي خراسان است. ثانياً بخارا هم در قديم تركستان نبوده بلكه يكي از مراكز ايرانيت بوده است و آن كشور را در دوره اسلامي ماوراء النهر مي گفتند و تركستان در شمال شرقي ماوراء النهر بوده است و از علماي جغرافيايي قديم هيچكس بخارا را از بلاد ترك نشمرده اند و زبان اهل بخارا را سغدي گفته اند (كتاب الاقاليم اصطخري) كه مسلماً از زبانهاي ايراني است. كتابهاي جغرافيايي اروپا هم تا صد سال پيش در باب بخارا،‌فارسي زبانان را اكثريت مردم آنجا قلمداد مي كردند و هم اكنون پس از چندين قرن تسلط ترك و مغول،‌بسياري از اهل بخارا فارسي زبانند و زماني كه ابن سينا در بخارا متولد شد سامانيان در آنجا سلطنت داشتند و بخارا پايتختشان بود و دولتشان يكي از بهترين دولتهاي ايراني بوده كه پس از انقراض ساسانيان آنها دوباره ايرانيت را زنده كردند.

مادر ابن سينا هم اهل بخارا بوده و ستاره نام داشته است كه لفظي است فارسي. در اين صورت چگونه مي توان از اهل بخارا عموماً ايرانيت را نفي كرد؟ و من باز از كلام خود ابن سينا استفاده مي كنم كه بخارا از بلاد ترك نبوده است. از جمله در كتاب شفا در فصل ششم از مقاله اول از فن پنجم؛ آنجا كه در خصايص شهرها و اقاليم و تأثير سرما و گرما گفتگو مي كند و مي فرمايد: در حال تركان نظر كنيد كه چون از سردسيرند بدنشان از سرما چندان متأثر نمي شود چنانكه حبشيان چون از گرمسيرند از گرما تألم نمي يابند.

البته چون بخارا با بلاد ترك مجاور بوده يقين است كه اهل آنجا بيش از ديگران با تركها آميزش داشته اند و زودتر از جاهاي ديگر به دست تركان افتاده و عجب ندارد كه امروز در آن جا غلبه با ترك باشد وليكن هزار سال پيش را كه به حالت امروز نبايد قياس كرد و بهترين دلي باين مدعا اينكه رودكي كه يكي از مؤسسين شعر فارسي است و عمعق كه از بزرگان شعراي ايراني است هر دو بخارايي هستند و شعراي فارسي زبان بخارا بسيارند و بر فرض كه شبهه را قوي بگيريم و بخارا را از بلاد ترك بشماريم باز دليل نمي شود كه هر كس در بخارا زاده و بزرگ شده ايراني نباشد. خلاصه اينكه معلوم است كه پدرش از جاي ديگر است و پس از كودكي، همه عمر را در بلاد ايران گذرانيده و نزد امراي ايراني به وزارت رسيده است .

حساب اين قبيل رويكردهاي غير علمي و حتي غير اخلاقي را ـ چه در باب ابن سينا بگويند يا در باب ديگر بزرگان ما ـ مي بايد از جرگه نگاه اهل علم بيرون گذاشت كه اصحاب تدبر و معرفت نيازي به اين تجاهل ها ندارند تا طرفي ببندند و نغمه اي ساز كنند.

دوم آنكه براي بيان دقيق تر مقصودم از فقره اي از سخن گذاشته ام، و نيز به نيت ثناي اهل علم، به عنوان نمونه، اشاره اي بكنم، به زحمات و خدمات گسترده يكي از اراتمندان مولانا، رينولد نيكلسون، كه ذكر وي قبلاً در ميان آمد، در راه حفظ و معرفي ميراث مكتوب معنوي ايران و زبان فارسي، بالاخص ميراث مولانا، به جهان تا خوانندگان نوجوان توجه كنند كه جاذبه ميراث معنوي آنان با شوق علمي فرزانگان چها كه نكرده است. نيكلسون پس از استادش ادوارد براون،‌كرسي استادي زبان عربي در دانشگاه كمبريج را در اختيار گرفت. او زبان و ادبيات عرب را نزد روبرتسون اسميتز و زبان و ادبيات فارسي را نزد ادوارد براون آموخته بود. به راستي درويشانه زندگي كردو عمري را به تحقيق و تتبع در تصوف و عرفان اسلامي به سر آورد. اين مرد كه آثار علمي و تحقيقي او را در مطالعه و معرفي مذهب و فرهنگ آنان وقف كرده بود، ديدار و تماس داشت.

او تنها چند سفر به خارج از انگلستان داشت. آن هم نه براي تفريح، بلكه شركت در كنفرانس هاي علمي كه براي تحقيقاتش مفيد بود. از آن جمله است سفر به هلند و آشنايي با دخويه و به استزاسبورگ و آشنايي با نولدكه. نيكلسون از دور شدن از كنار كتابهايش بيزار بود. بر خلاف ادوارد براون كه زندگي پر حادثه و پر ماجرايي داشت، زندگينامه نيكلسون خالي از آن گونه ماجراهاست. آثارش نزد عالمان معارف اسلامي معروف است و پس از مرگش در بسياري از سرزمينهاي اسلامي به يادبودش مراسم بزرگداشت تشكيل گرديد.

نيكلسون در سال 1887 به قصد ادامه تحصيلات در ادبيات كلاسيك، وارد كالج ترينيتي كمبريج شد و در اين ميدان درخشيد. به دنبال يك تحول روحي به مطالعات شرقي روي آورد و براي زنده نگاهداشتن خاطره پدر برزگش كه زبان عربي را مي دانست، به آموختن زبان عربي و فارسي پرداخت. در سال 1892 در امتحانات مخصوص زبان هاي هندي اول شد. بعداً چند سالي به مطالعه و تدريس اشعار مولانا جلال الدين رومي مشغول شد. حاصل اين دوران در 1898 به صورت اولين كتاب او به نام منتخبي از اشعار ديوان شمش تبريزي انتشار يافت. ويرايش متن فارسي اشعار منتخب، ترجمه، حواشي و مقدمه پر محتوا و فاضلانه اين كتاب، موقعيت آن را به عنوان اثري ماندني و كلاسيك تثبيت كرد. نيكلسون در مقدمه كتاب به روشني ارتباط ميان فلسفه نوافلاطوني و عرفان اسلامي را شرح داده است و در اين مهم از پيشينيان سلك خود، در وضوح و دقت، بسيار فراتر رفته است و مدخلي نو و مثمر در تحقيق و تتبع در اين ميدان گشوده است.

ترجمه اشعار مولوي در اين كتاب به نثر روان و روشن آمده است و در توضيح عمق معاني و شرح ادبيات دشوار و ذكر رموز آن، يادداشت هاي سودمند اضافه شده است. نيكلسون در مواردي، ترجمه خود را به زيور نظم و وزن و آهنگ آراسته و از عهده اين كار به خوبي برآمده است و به گواهي ادوارد براون، تنها معدودي از برگردانهاي شعر مشرق زمين به زبان انگليسي را مي توان يافت كه در عين دقت در ترجمه، از ظاهر و آهنگي چنين زيبا برخوردار باشند. بعضي از اين قطعات ترجمه نيكلسون، مكرراً در منتخبات شعر عرفاني جهان اسلام، نقل شده است.

در 1901 نيكلسون به ضرورت تأمين معاش به كراهت به لندن آمد و آموزگاري زبان فارسي در يونيورسيتي كالج دانشگاه لندن را عهده دار شد. سرو صداي لندن آزار ش مي داد، بنابراين در 1902،ريال وقتي كه ادوارد براون كرسي سرتوماس آدامز ذر عربي را اشغال كرد و جاي او به عنوان مدرس زبان فارسي خالي شد،‌ نيكلسون به كمبريج برگشت .و آموزگاري زبان و ادب فارسي را به عهده گرفت او بيست و چهار سال در اين سمت خدمت كرد. اسناد موجود در دانشگاه كمبريج نشان مي دهد كه مواجب سالانه او در اين مدت 20 سال از اين 24 سال، جمعاً حدود 50 پوند بوده است.

نيكلسون پس از اولين كتابش، مقالات عالمانه اي نوشت كه از آن ميان مي توان مقاله مفصلش در باب رساله الغفران اثر شاعر و فيلسوف نابيناي سوري ابوالعلاء معري را نام برد.

در 1906 نوشتار ارزشمند خود را تحت عنوان پژوهشي تاريخي در باب مبداء‌ و رشد تصوف به چاپ رسانيد. اثري كه او را در عمق و دقت كار در اين ميدان، در مقايسه با پيشينيانش شاخص كرد و در محافل علماي شرق و غرب مورد توجه و استفاده واقع شد. او در همين ايام سخت در كار ويرايش و تصحيح تذكرةالاوليا اثر فريدالدين عطار غرق بود. اين اثر با سال 1907 پايان يافت و با مقدمه ارزشمند استاد بزرگ ميرزا محمدخان قزويني در دو جلد به چاپ رسيد.

در همين زمان نيكلسون دومين اثر كلاسيك خود تاريخ ادبيات عرب را نوشت (مشابه اثري كه استادش براون درباره ادبيات فارسي نوشته بود). اين كتاب هر چند كامل و خالي از اشكال نيست، ولي در جاي خود بسيار ارزشمند است. چاپهاي متعدد از آن بيرون آمده و به زبان عربي نيز ترجمه شده است. نيكلسون درباره اشكال ترجمه و ارائه تصوير كاملي از شعر قديم عرب، سخن جالبي دارد كه شنيدني است: فرهنگ جديد بشر مي تواند فردوسي، عمرخيام، سعدي و حافظ را تحسين كند و ارج بگذارد؛ زيرا وسعت مفاهيم انساني مندرج در شعر آنها با بسياري از نقاط حساس روح تماس پيدا مي كند و مرتبط مي شود.

اما شعر كلاسيك عرب با همه شاياني و برجستگي اش، هرگز در زمانه همه گير نخواهد شد.

در فاصله سالهاي 1907- 1911 چند كتاب درسي عربي مقدماتي و در 1911 ترجمه تحسين انگيز كشف المحجوب را به انجام رسانيد و نيز در همين سال ويرايش و ترجمه همراه با شرح ترجمان الاشوق اثر محي الدين عربي را به پايان برد. اين دو كتاب و بخصوص دومي، نقطه عطف مهمي در زندگي نيكلسون محسوب مي شوند. ترجمان الاشواق به راستي ترجمان شوق انگيزي از شوق هاي محي الدين است در سفر و اقامتش در مكه.

از اين زمان به بعد، روحيه درويشانه در او تقويت مي شود و به عنوان عالمي متبحر و دل سپرده به كار علمي، بهره وري از لذات و كامجويي هاي مادي را جز در آن حد كه براي رفع ملال ضروري است به كنار مي نهد.

در 1914 ويرايش و تصحيح كتاب اللمع يكي از كهن ترين و مهمتري منابع تصوف به زبان عربي را در 472 صفحه به انجام رسانيد و خلاصه بسيار با ارزشي از آن به انگليسي فراهم آورد و اطلاعات بسيار ذيقيمت و كميابي را به همراه كتاب در دسترس گذاشت. در همين سال كتاب عرفان در اسلام را نوشت.

نيكلسون تا آخرين روزهاي عمر همچنان اميدوار بود كه بتواند تاريخ عمومي تصوف اسلامي را تدوين كند. پس از مرگش، طرح اين كتاب در ميان كاغذهايش پيدا شد. كتاب كوچك عرفان در اسلام در حقيقت مقدمه و مدخل بسيار ارزشمندي است برآن كار كه آرزويش را در سر مي پرورانيد.

در 1902 ترجمه اسرار خودي متفكر معاصر اسلامي: محمد اقبال لاهوري را چاپ كرد: اين تنها كار نيكلسون در ادبيات معاصر مشرق زمين بود. اين كتاب براي اولين بار فلسفه سياسي و ديني مشهور محمد اقبال را بيان مي داشت. نيكلسون اولين عالم غربي بود كه اهميت اجتماعي احياي فكر ديني توسط اقبال را درك كرد. قبل از شروع به ترجمه اسرار خودي براي درك روشن تر نظرياتي كه در شعر اقبال مندرج بود، با او وارد مكاتبه شد. نامه اي از اقبال كه نيكلسون در مقدمه كتاب اسرار خودي آورده است يكي از مهم ترين نوشته هاي فيلسوف، شاعر . دولتمرد مسلمان است. نيكلسون در مورد تأثير فكر ديني اقبال نوشت: بايد منتظر ماند و ديد كه بيداري فكري ناشي از كار اقبال، در كدام جهت حركت خواهد كرد. آيانسل مخاطب اقبال را، صرف رسيدن به تصوري شكوهمند اما دور از واقعيت از شهر خدا ارضاء خواهد كرد و يا اينكه آنان را در جهت نيل به غاياتي كه (در زندگي علمي و اجتماعي) منظور اقبال بوده است، به حركت در خواهد آورد؟

در 1921 دو كتاب مطالعاتي در شعر اسلامي و مطالعاتي در عرفان اسلامي از او به چاپ رسيد و در 1922 كتاب ديگرش ترجمه هايي از شعر و نثر مشرق زمين بيرون آمد و در 1923 كتاب معناي شخصيت در تصوف انتشار يافت. اين كتاب كوچك حاوي نكات نو و ارزنده اي است كه از آن جمله است ترجمه اي از روايت يك شاهد عيني از صحنه بر دار كردن حسين بن منصور حلاج به سال 9220.

اما مهمترين اثر نيكلسون كه نام او را همواره بلند و زنده نگاه داشته است تصحيح و چاپ متن كامل فارسي مثنوي معنوي و ترجمه تمام آن به انگليسي و شرح تعليقاتي است كه بدان افزوده است. نيكلسون از 1920 تحقيقات و تهيه يادداشت هاي خود را براي تدوين اين كار بزرگ آغاز كرده بود، تنها بدون هيچ كمك مالي، بيست سال از عمر خود را بر اين مهم طاقت فرسا مصروف داشت. هزينه سنگين عكس برداري از نسخ قديم و جمع آوري شروحي را كه بر مثنوي نوشته شده بود، خود مي پرداخت. سرانجام اين كار كارستان به پايان رسيد و متن ويرايش شده فارسي و ترجمه 25000 بيت مثنوي به همراه تعليقات بسيار سودمند مجموعاً در هشت جلد، در فاصله سالهاي 1925 تا 1940 انتشار يافت. سه جلد متن منقح فني فارسي، سه جلد ترجمه كامل آن به انگليسي و دو جلد توضيحات و شروح و يادداشتهاي با ارزش.

در 1913 كتاب داستان هاي عرفاني را كه حاوي ترجمه 51 داستان و مثنوي بود براي استفاده گروه وسيعتري از مخاطبان منتشر ساخت. بيشترين قسمت اين ترجمه به نثر است اما در بعضي موارد، ترجمه، صورت مثنوي نيز دارد.

سرانجام در 27 اوت 1945 عمر پر بركت و آكنده از تلاش و خلوص علمي به پايان رسيد. آخرين اثر نيكلسون رومي شاعر و عارف نام داشت كه پس از مرگش با ويراستاري شاگردش اي. جي. اري به سال 1950 انتشار يافت. مرحوم بديع الزمان فروزانفر در رثاي او شعر بلندي سرود كه ترجمه كامل آن به انگليسي در كتاب مقالات شرق شناسي اثر اربري آمده است.

* * *

«بازگرد اكنون كه ره بي راه شد»به مجراي اصلي سخن باز مي گردد و عرض مي كنم كه مولانا از آن عطرهايي است كه خود بوئيده و جهاني را معطر كرده، اما انصاف آن است كه بگوئيم عطار (يعني تاريخ ايران) در قرن گذشته و دهه هاي اخير ،‌كاري كه در خور معرفي او در سطح جهاني باشد سامان نداده است و از ظرفيت و دانش اساتيد و محققان ارجمند ايراني استفاده شايان نشده است.

اخبار زيادي از اقدامات ديگران در باب مولانا مي رسد كه درستي بعضي از آنها را مي دانم؛ هر چند كه تحقيق جامعي در صحت و دقت تمام آنها ندارم. اما اگر حتي بخشي از آنها به حقيقت بپيوندد حجم عظيمي را در بر مي گيرد هم شادي آور است و هم مسئوليت زا. نكته مهم اين است كه مخاطب عمده اين برنامه ها و اقدامات كه در سراسر جهان اجراء شده يا اجراء خواهد شد عامه مردم است. اميدوارم مركزي در ايران اين فعاليتها را لااقل رصد كند و اسناد همه را جمع بياورد. مفيد مي دانم كه ذيلاً خلاصه اي از اين اخبار را عرض كنم:

دو سال پيش يكي كارگردان هندي، كه در نظر داشت با دعوت از ستاره هاي بزرگ سينماي جهان مانند آل پاچينو و جاني دب، ساخت فيلمي براساس زندگي مولوي را براي نمايش در سالن هاي سينماي سراسر جهان بسازد و بودجه عظيمي براي اين كار در نظر گرفته بود، براي مشاوره در چگونگي امر و سناريوي فيلم نزد اين جانب آمد و من هم وقت گذاشتم. اما متأسفانه ايران هيچگاه به فكر نيفتاد كه در سطح مثلاً يك فيلم بزرگ سرمايه گذاري كند تا عامه جهان حال و هواي زندگي و انديشه مولانا را حس كنند.

مي گويند شهرداري قونيه، درصدي از كل بودجه خود را به برنامه هاي بزرگداشت مولوي در سال 2007 اختصاص داده كه يكي از اين برنامه ها، پروژه بين المللي ساخت فيلم سينمايي در هاليوود است و مي گويند شهرداري قونيه دست اندركار ترجمه مثنوي معنوي به چند زبان است و جمع كثيري از ناشران تركيه در حال تهيه كتاب هايي درباره مولوي و آثار او براي سال 2007 هستند و مي گويند كه كلمن باركس در سال 2007 كتاب يك سال با مولوي را منتشر مي كند.

مي گويند موزه بريتانيا از 20 تا 22 سپتامبر 2007 به مناسبت هشتصدمين سال تولد مولانا سميناري را با عنوان واژه هاي شگفت؛ هنر شعر مولانا جلال الدين رومي برگزار مي كند.

مي گويند مجموعه شعر روميات اثر گيو گوولس، شاعر شيكاگويي در ستايش مولانا جلال الدين رومي و به همان سبك اشعارمولوي سروده شده است.

مدرسه مطالعات شرقي و آفريقايي دانشگاه لندن، كتاب ساختار مثنوي مولوي را، نوشته دكتر سلمان صفوي، منتشر كرده است. من كتاب را ديده ام.

مي گويند فيلم داستاني از برخورد مولانا با شمس تبريزي و انديشه هاي عرفاني آنها توسط مارك امين، تهيه كننده ايراني ـ آمريكايي از ژوئيه در آمريكا روي پرده سينماها رفته است.

مي گويند انتشار كتاب افسانه مولوي در هند در سال جاري با استقبال بسيار خوبي مواجه شده است.

مي گويند يك مؤسسه هنري در فيلادلفيا با همكاري شاعران و مترجمان و هنرمندان دوستدار مولانا، برنامه ويژه فيلم و موسيقي براي معرفي عرفان اسلامي در آمريكا ارائه كرده است.

مي گويند نمايشگاه مكاشفه ايراني در موزه ميراث آستورياي آمريكا ارديبهشت ماه سال 85 برگزار شده و مسئولان آن موزه برآنند كه براي بزرگداشت مولوي، برنامه هاي ويژه اي از جمله خوانش اشعار مولوي و آموزش روش هاي سماع ارائه كنند.

مي گويند انجمن مولوي (رومي) ايالت ويرجينياي آمريكا، سمينارها و برنامه هاي مختلفي را با هدف بزرگداشت مولانا جلال الدين رومي و بزرگداشت مولانا جلال الدين رومي و گفتگوي ميان اديان در سال 2006 برگزار مي كند

مي گويند كليسايي در آمريكا در خردادماه 1385 به خوانش اشعاري از حافظ و مولوي توسط كلمن باركس و رابرت بلاي، شاعران آمريكايي اختصاص داشته است.

براي اينكه سطح اهتمام دولت تركيه را به اين امر نشان دهم اشاره به رئوس و كليات بعضي برنامه هاي بسيار جالب و تحسين انگيزي را كه آنها براي بزرگداشت مولانا در سال 2007 در نظر دارند مفيد و آموزنده مي دانم. بيش از 30 نهاد ذيربط در اين مجموعه همكاري خواهند داشت. به علاوه سازمانهاي غير دولتي و مردمي فراواني كه برنامه هاي خود را خواهند داشت. آنها بيشتر مايلند برنامه هاي بزرگ و آبرومند داشته باشند تا برنامه هاي متعدد و پراكنده. قرار است بزرگداشت نسل بيست و يكم مولوي كه هم اكنون در تركيه هستند بپردازند و برنامه هاي ويژه توسط آنها اجرا شود. تهيه و ارائه برنامه هاي مختلف توسط رسانه هاي عمومي به ويژه راديو و تلويزيون را مدنظر دارند. شنيده ام كه مبلغ يك ميليون دلار براي بازسازي خانه مولوي در بلخ (افغانستان)با مواد و مصالح متناسب با معماري محل، اختصاص خواهند داد. ترجمه آثار مولوي با بهترين كيفيت و با نظارت دقيق علمي، به ويژه زبان انگليسي را در نظر دارند كه كميته اي به رياست پروفسور طلعت هالمات وزير اسبق فرهنگ كشور تركيه قرار است بر آن نظارت علمي داشته باشد تا كيفيت كار و استاندارهاي علمي حفظ شود بازاريابي مناسب براي نشريات و كتابهاي مولوي جزء برنامه هاي آن هاست. براي اجراي اپراهاي مختلف در خصوص مولوي، از جمله دعوت از آهنگساز معروف لهستاني شيما نوفسكي براي اجراي يك قطعه اپرا را در نظر دارند و نيز راه اندازي يك تارنماي ويژه مولوي در قونيه كه قرار است به همين زودي آماده شود.

ايده هاي بسيار جالب ديگري هم در دست مطالعه دارند از قبيل تهيه DVD و CVD تحت نظر وزارت فرهنگ تركيه درباره مولوي، اجراي برنامه هاي آئين سماء در كشورهاي مختلف، پخش مستقيم برنامه آئين شب عروس كه هر ساله در ماه دسامبر در قونيه برگزار مي شود از شبكه هاي سراسري تركيه و شبكه بين المللي ماهواره اي اين كشور، تهيه فيلم كارتوني 52 بخشي در 36 دقيقه در خصوص مولوي و ارائه آن در فستيوال كن فرانسه در سال 2007 ميلادي، تأسيس و اعطاي جايزه صلح مولوي زير نظر هيأت داوري بين المللي در سال 2007 و حتي احتمالاً در سال 2006، تأسيس كتابنامه مولوي، برگزاري كنگره مولوي، تهيه فيلم مستند 52 دقيقه اي توسط سازمان راديو و تلويزيون تركيه و ترجمه به زبانهاي مختلف.

اينها غير از برنامه هايي است كه در مشاركت سه جانبه ايران و افغانستان و تركيه در مقر يونسكو و نيز در مقر سازمان ملل در نيويورك با موضوع گفتگو و ائتلاف ميان فرهنگها و تمدنها در سالروز تولد مولوي در 30 سپتامبر سال 2007 قرار دارد شكل بگيرد و پيش از اين به آن اشاره كردم. همچنين مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي IRCICA نيز براي همكاري مشترك با ايران و افغانستان فعاليتعهايي را در نظر دارد.

چنانچه امكانات لازم از تهران تأمين شود ما آمادگي داريم كه برنامه هاي زير را در يونسكو برگزار كنيم. تركيه و افغانستان هم چنانكه گفتم آماده همكاري اند.

1 برگزاري نمايشگاهي از كليه آثار مولوي كه به زبانهاي ديگر ترجمه شده است. تعداد اين ترجمه ها بسيار زياد است كه بعضي مانند ترجمه رينولد نيكلسون (Nickolson Raynold) ترجمه دقيق علمي دانشگاهي است و برخي مانند ترجمه هاي كلمن باركس (Coleman Basrks) در آمريكا شاعرانه و عمدتاً متأثر از تصوير سازيها و مفهوم پردازيهاي مولاناست.

2(دعوت از مترجمان مولانا و يا شاعران و هنرمنداني كه براساس تأثير پذيري از اشعار مولانا آثار مهمي خلق كرده اند و در قيد حيات هستند و معرفي كارهاي آنان.

3 (برگزاري همايشي در مقر يونسكو درباره بررسي ارجاعات قرآني و حديثي در آثار مولانا بخصوص با توجه به نام رسول اكرم(ص). حوزه هاي محترم علميه مي توانند در كنار دانشگاهها در اين باب به طور شاياني كمك كنند و مدخليت داشته باشند.

4 (معرفي انديشه ها و اشعار مولانا در قالب هنرهاي نمايشي در يونسكو.

5( به برنامه مشترك نمايندگي هاي ايران و افغانستان و تركيه در يونسكو قبلاً در بخش اول اين نامه اشاره كرده ام.

البته همه اينها منوط به اين است كه دولت بودجه ها و حمايتهاي لازم را در اولين فرصت در اختيار اين نمايندگي كشور در يونسكو بگذارد، زيرا برنامه ريزي و تداركات لازم براي اجراي اين برنامه ها بدون آن ممكن نيست و پيدا شدن پيچ و خمهاي اداري در تأمين اين بودجه زمان لازم براي تدارك و برنامه ريزي و رزرو كردن امكانات مقر يونسكو در پاريس را از ما مي گيرد.

همچنين براي بزرگداشت مولانا در سطح ملي در سال 2007 پيشنهاد مي كنم.

6 0سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري و صنايع دستي، ميراث معنوي ايران را در انواع مختلف صنايع دستي كه نياز به طراحي خاص دارد به طور نمادين منعكس كند. با توجه به اينكه شخصيت و آثار مولانا يكي از مواريث بزرگ معنوي تمدن ماست، اين سازمان مي تواند با تكيه بر كنوانسيون ميراث فرهنگي معنوي و كنوانسيون تنوع فرهنگي كه در يونسكو تصويب شده است، اقدام به طراحي و برگزاري همايش هايي كند كه ميراث مولانا را در اين دو مقوله و نيز ارتباط اين ميراث با ديگر مظاهر فرهنگي ايران را مورد بررسي و تحليل و معرفي قرار دهد.

7 ( ايران تمبر ويژه اي در بزرگداشت مولانا در سال 2007 منتشر كند با توجه به تصويب قطع نامه بزرگداشت مولانا در يونسكو مي توان از نام و آرم يونسكو نيز در آن استفاده كرد.

8( با توجه به اينكه در سال هاي اخير دفتر منطقه اي يونسكو در تهران تأسيس شده كه علاوه بر ايران و افغانستان، تركمنستان و پاكستان را هم زير پوشش دارد، امكان برگزاري برنامه هاي منطقه اي براي شناخت و بزرگداشت مولانا تحت نام يونسكو و در جهت معرفي نگاه مولانا براي ايجاد صلح و تفاهم و همزيستي وجود دارد.

9 (مركز پژوهش هاي مجلس شوراي اسلامي با تشكيل يك سمينار توجيهي براي همه نمايندگان محترم مجلس از آنها بخواهد كه برنامه هاي مناسب را در حوزه هاي انتخابيه خود در نظر بگيرند تا در سطح وسيع در كشور، بخصوص نسل جوان ما را با ميراث مولانا بيشتر آشنا كنند.

10 (وزارت آموزش و پرورش برنامه هايي اختصاصي براي شناخت ميراث ادبي و فرهنگي معنوي مولانا در مدارس سراسر كشور برگزار نمايد.

11 (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در جشنواره هاي فرهنگي و هنري كه در طول سال 2007 خواهد داشت به معرفي مولانا در قالب هاي موسيقيايي، تئاتر و سينما بپردازد.

12 (وزارت علوم، تحقيقات و فناوري از دانشگاههاي سراسر كشور بخواهد تا برنامه هاي ويژه در حوزه دانشگاهي و منطقه خود در نظر بگيرند.

13 ( سازمان صدا و سيماي كشور نسبت به ساختن يك سري برنامه تحت عنوان از بلخ تا قونيه اقدام كند كه طي آن سير تمدن و فرهنگ زبان فارسي را در دوران مولانا و حوزه نفوذ زبان فارسي و تأثير آن را در فرهنگ زبان و ادب آن در منطقه و جهان اسلام و جهان بشري نشان دهد.

14 (شوراي گسترش زبان فارسي در سراسر جهان مجموعه اي در قالب كتاب و CD براي معرفي ميراث مولانا تهيه كند و براي كليه مراكز و اساتيد زبان فارسي در سراسر جهان ارسال نمايد.

15 ( كتابخانه ملي ايران نمايشگاهي از كليه نسخ خطي و چاپهاي آثار مولانا كساني كه در باب او نوشته اند، اعم از خارجي و ايراني و ترجمه هاي مختلف از آثار مولانا به زبانهاي ديگر ترتيب دهد.

16 ( سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي از كليه رايزني هاي فرهنگي كشور در سراسر جهان بخواهد كه به تناسب امكانات فرهنگي حوزه كا رخود را در سال 2007 به بزرگداشت مولانا بپردازد.

17 ( برگزاري مسابقات هنري در دانشكده ها و هنرستان هاي موسيقي،‌نقاشي، گرافيك، خوش نويسي و مجسمه سازي و هنرهاي تجسمي و اهداي جوايز مناسب.

18 ( كنسرت هاي طراحي شده روي اشعار مولوي توسط برترين هنرمندان كشور و هنرمندان مستعد ديگر جهان مانند لوريس چكنواريان و شارل آزناوور و امثالهم

19 ( مسابقات شعر براي معرفي مولانا در سطحي بين المللي

20 ( سمينارهاي مولوي پژوهي با استفاده از ظرفيتها و اساتيد بزرگ كشور

21( برگزاري مراسم سماع عارفان كه به نام مولانا در جهان مشهور است. مسئولان محترم توجه دارند كه نقش اشخاص و نهادها و انجمن هاي غير دولتي در سامان دادن و پرمايه و همگاني كردن اين بزرگداشت ها چقدر مهم و با معني و كارساز است. بايد فرض را به تشويق و ترغيب مشاركت و ميدان دادن و همكاري و حمايت از آنان گذاشت كه مجموعه همت ها و ذوق و شوق و غيرت و حركت آنان بركت است و سرمايه اي ماندگار. نياز جهان كنوني به انديشه هاي مولانا ايجاب مي كند كه نهادها و شخصيت هاي فرهنگي ايران ياد اين هديه بزرگ به معارف بشري را بيش از پيش زنده كنند. نمايندگي كشورمان در يونسكو نيز به نوبه خود آمادگي دارد علاوه بر مشاركت در اين برنامه ها، مشاركت معنوي سازمان يونسكو را در اين برنامه ها سامان دهد و نتيجه اين فعاليتها را در اسناد يونسكو منعكس نمايد.

* * *

اقبال بسيار وسيع از ترجمه و معرفي آثار مولانا در سطح جهان امروز نشان مي دهد كه نوع نگاه او به انسان و زندگي و معارف معنوي مي تواند در يافتن پاسخهاي مناسب براي سؤالات و مسائل بشر امروز كارساز باشد تجربه شخصي بنده در يونسكو نيز مؤيد اين مطلب است. از روز ورودم به يونسكو در هشت سال پيش، و قبل از آنكه قطعنامه اي در باب بزرگداشت مولانا در يونسكو در ميان باشد به مناسبتهاي مختلف، از شيوه تفكر و نگاه او در موضوعات يونسكويي همواره استفاده كرده ام و از اين راه، هم به معرفي او پرداختم و هم سخنم را در آن موضوعات به مدد مولانا قوام بخشيده ام تا بدانجا كه يونسكو ييان و نمايندگان كشورها به اين روش من خو گرفته اند؛ چندان كه اگر در نطقي از مولانا ذكري نياورم، مطالبه مي كنند. تقريباً در همه نطق هاي رسمي ام در موقعيت رياست كنفرانس عمومي، رياست مجمع عمومي ميراث جهاني،‌عضو شوراي اجرايي، و در دهها اجلاس بين المللي، دانشگاه سازمان ملل در توكيو و در آنچه در مجلات علمي در باب موضوعاتي چون آموزش ديالوگ، جهاني انديشي، فلسفه و شناخت شناسي ديالوگ و....اخلاق در سياست، اخلاق در علم و يا دعوت به توجه دوباره به پيام يونسكو و از اين قبيل موضوعات نوشته يا گفته ام، تلاش كرده ام به قدر وسع خود مولانا را در قالب اهداف و كاربرد جهاني انديشه او معرفي كنم.

استقبال اين محافل از اين روش مؤيد بالقوه هاي كارساز انديشه اي او در مجامع بين المللي است. آخرين آن در دانشگاه هراكليون (Heraklion) در يونان در 27 ماه مي 2006 در كنفرانس بين المللي و دانشگاهي اخلاق و سياست بود كه بخشي از مقاله من به فلسفه ديالوگ در انديشه هاي مولانا و ارتباط آن با اخلاق در سياست اختصاص داشت كه ظاهراً براي انديشمندان حاضر نو بود. و همين طور در آكادمي برلين و آكادمي لاكوم در سال 2002 در آلمان، در پارلمان و دانشگاه ورشو در 2001 و 2003 كه حاصل آن در مجله علمي اين دانشگاه (Dialogue and universalhsm) قرار گرفت. در مجله علمي معروف و قديمي يونسكو (Diogene) به مناسبت دويستمين شماره آن در موضوع آموزش مذهب براي جوانان در سال 2002 در مقر سازمان ملل در ژنو، در دانشگاه سازمان ملل در 2002 در كنفرانس بين المللي گفتگوي تمدنها به عنوان عضو شوراي عالي علمي آن دانشگاه در كنفرانس بين المللي گفتگوي تمدنها در ونزوئلا در 2002 با حضور آقاي چاوز رئيس جمهور اين كشور و در مراسم اعطاي بالاترين نشان آموزش ونزوئلا (نشان آندرز به يو) به اينجانب، و در دهها كنفرانس ديگر در يونسكو، چين، رباط، بوداپست، كويت، مسقط، كيوتو، دهلي و....... كه شرح آن خارج از اين مقال است. در 16 نوامبر 2005 در كنسرت باشكوه مراسم رسمي بزرگداشت شصتمين سال تولد يونسكو در تالار اصلي يونسكو كه در حضور همه نمايندگان كشورهاي عضو و مقامات يونسكو برگزار شد، قطعه اي به نام سه سرود براي عشق؛ هديه اي براي يونسكو كه بر روي اشعار مولانا ساخته شده بود، اجرا شد و بسيار مورد توجه قرار گرفت آهنگساز فرانسوي Nicools Becri آهنگش را ساخت و خواننده ژاپني Rie HHamada‌ آن را خواند كه يؤي آن هم درآمد. بنده هم در ترجمه اشعار مولانا و تنظيم آن براي اجرا به اقتضاي حال و هواي كار سهم كوچكي داشتم.

ايران متأسفانه تا 20 سال پس از انقلاب، به عضويت در شوراي اجرايي يونسكو كه مركب از 58 كشور است انتخاب نشد (در اين دوره 20 ساله كمترين رأي ما 27 و بالترين آن 68 رأي بوده است) . اولين هدف مهم بنده پس از ورود به يونسكو در سال 1997، رفتن به شوراي اجرايي بود كه پس از دو سال تلاش خوشبختانه در 1999 با 142 رأي براي اولين بار پس از انقلاب به عضويت اين شورا درآمديم كه رأي بسيار بالايي بود (مثلاً فرانسه 135 رأي و ژاپن 120 رأي آوردند).

/ 1