حضور ـ حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ چگونه توانست فقه شيعه را با پويايي خود البته با حفظ همؤ معيارهاي فقه سنتي حتي در جريانهاي سياسي مطرح كرده و حقانيت آن را به اثبات برساند.بسماللّه الرحمن الرحيمبا طلب توفيق و درخواست موفقيت براي شما دوستان وبقيه دوستاني كه دستاندر كار اينجور مسائل هستند و تلاش ميكنند كه ياد امام ـ سلام اللّه عليه ـ را زنده نگه دارند، پاسخ را به قدر درك و برداشت خودم از برنامههاي امام بايد خدمتتان عرض كنم ولي قبل از آن يك جملهاي را بايد تذكر دهم كه الان به ذهنم آمد و آن اينكه چند روزي است كه بنا بوده ما در خدمتتان باشيم و مصاحبهاي انجام بگيرد و چند بار به تاخير افتاد تا مصادف شد با روز ولادت حضرت مهدي موعود حجةابن الحسن(عج) و اين نحو از مسائل را نبايد با ديد اتفاق نگريست؛ چون اصل اتفاق يعني معلول بدون علت در جهان غلط است و به معناي ديگرش هم كه بگوييم حساب نشده بوده، آن هم قابل باور نسبت به امام نيست، آدم حدس ميزند يك ارتباطي هست بين اينكه مصاحبه دربارؤ امام ميافتد در روز ولادت منجي عالم بشريت حجةابن الحسن(عج)، روز نيمه شعبان سال 1411 هـ.ق. به هر حال من معتقدم اينها بيربط با هم نيست يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد كه ما سر در نميآوريم اما آن خدايي كه به امام آن همه لطفها را داشته، او اين جور مسائل را به هم ميپيوندد. راجع به اين سوال بايد عرض كرد فقه شيعه هميشه جنبه پويايي داشته به خاطر اينكه اجتهاد در فقه شيعه آزاد بوده و باب اجتهاد منفتح بوده يعني هر روز هر فرعي را و هر مسالهاي را كه مردم مورد ابتلايشان ميشده از مرجع تقليدشان، از مجتهدانشان سوال ميكردند و آنها جواب ميدادند و لذا ميبينيم فقهي كه يك روز به صورت رساله "عليابن بابويه" هست و متون روايات با اختصار آمدند امروز به صورت يك مجموعهاي بزرگ و مفيد به نام "جواهر" در ميآيد و يا كتابهاي علامؤ حلي ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ يا بزرگان ديگر يا خود امام كه در حقوق مدني و در مكاسب مفصل نوشتهاند در عبادات هم نوشتهاند اين خود گوياي پويايي و تحرك است. اما امتياز امام اين بود كه اين تحرك را در همؤ ابعاد فقه به وجود آورد و تحركي نو آورد. شما وقتي به كتب فقهيه مراجعه بفرماييد ميبينيد بيشترين تحرك، در عبادات بوده، بخصوص در باب نماز، بيشترين تحرك، در باب نماز بوده. فروع زيادي را در نماز، فقها بحث كردند، رسالهها نوشتند راجع به فروع نماز، بعد رسيده به كتاب حج، آنجا هم فقها زياد بحث كردند و پويايي و تحرك داشته در معاملات هم روي جنبه حقوق اجتماعياش و حقوق مدنياش پويايي و تحرك داشته. اما به بحث اجرائيات اسلام كه ميرسيم، به بحث سياستهاي اسلام كه ميرسيم، به مباحث مربوط به ادارؤ جامعه كه ميرسيم، ميبينيم آن پويايي نبوده، شما ميبينيد كه مسائلي را امام در كتاب الدفاع از "تحرير الوسيله" مطرح ميكنند كه اين مسائل با آن باز كردن و تكثير فروع در هيچ كجاي از كتب فقهي مطرح نبوده؛ بلكه گاهي، اصلاً كلياتش هم مطرح نبوده؛ منباب نمونه، امام ميفرمايد، اگر شركت علما و حضور علما در كنار سلاطين جور و قدرتهاي سلطهگر سبب بشود كه شئون روحانيت و شئون علما ضربه بخورد، اين حرام و معصيت است و بر علما واجب است نگذارند، روحانيان در اين جور جاها حضور پيدا كنند كه نظر مبارك امام در ايران به خاندان سلطنت پهلوي بوده و در ساير دنيا اگر روحانياني هستند كه به حكومتها ارتباط پيدا ميكنند و از ايشان تعبير ميشود به آخوندهاي درباري، واجب است بر علما كه نگذارند و جلوگيري كنند. اين را امام مطرح ميكند اما در هيچ يك از كتب فقهي اصل اين مسائل مطرح نبوده، اگر حضور و بودن روحانيان در كنار سلاطين جور سبب هدم شخصيت روحانيت ميشود، اين شركت حرام است. امام ميفرمايد، اگر حضور دشمنان اسلام در صحنههاي سياسي مملكتهاي اسلامي سبب ميشود كه سياست مملكت اسلامي را به دست بگيرند، سلطؤ سياسي پيدا كنند، بر علماي آنها واجب است، بر مردم واجب است كه جلو سلطه سياسي را بگيرند. بحث دفاع از سلطؤ سياسي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده است. بحث دفاع از سلطؤ اقتصادي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده است. بحث دفاع از سلطؤ اقتصادي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده. ما ميبينيم اما تا اينجا در تحرك و پويايي فقه پيش ميرود كه در يكي از همان مسائلي كه در تحريرالوسيله دارند كه ناظر بر يك قضيهاي بود كه در آن روز اتفاق ميافتاد، حكمش را به صورت كلي بيان ميكند و ميفرمايد: رفتن طلبهها و روحانيان در جايي كه احتمالي بدهند كه وابسته به دستگاه جبار باشد ولو به دست روحانيان، رفتن حرام است ايشان ميفرمايند: اگر يك جايي را يك روحاني تشكيل داده، اما اگر احتمال ميدهيم كه اين تشكيلات به دليل ضربه زدن به حوزههاي علميه است و براي اين است كه روحانيت را به دستگاه جبار و حكومتهاي استبدادگر، وابسته كند، ميفرمودند: احتمال هم كه بدهيم، حرام است و بر مبناي خودش مدعي بود اصالت البرائه از مهام امور منصرف است. اصالة البرائه آمده براي حفظ دين، بنابراين اگر يك جا سبب بشود دين از بين برود، آنجا اصالة البرائة نميآيد يا اركان دين متزلزل بشود، اصالة البرائة نميآيد. خلاصه به عنوان نمونه شما به كتاب الدفاع و به امر به معروف و نهي از منكر امام كه نگاه كنيد، مييابيد كه امام در آن جور مسائل اجتماعي چه پويايي را به وجود آوردند كه در كتب فقهي ديگران نبوده، ديگران هم كتاب امر به معروف و نهي از منكر داشتند، ديگران هم كتاب دفاع و جهاد داشتند اما اين نحو تحرك و اين نحو تكثير فروع در اينجور جاها ديده نميشود، به بحث اجرائيات كه ميرسيم، ميبينيم امام در اين اجرائيات ميرود سراغ ريشه همؤ مسائل اجرائي و مسائل اجرائي اسلام را ريشهاي حل ميكند.همچون جد بزرگوارشان آقا ابيعبداللّه الحسين(ع) ما در تاريخ ابيعبداللّه ميخوانيم و مسلم است ـ كه او حركت كرد از مدينه براي عراق، برنامه خودش را كه بيان كرد يكي از چيزهايي را كه حضرت فرمود اين بود كه ميروم امت جدم را وضعشان را اصلاح كنم. "لطلب الاصلاح في امة جدي رسولاللّه(ص)" و دوم فرمودند: ميروم امر به معروف كنم و نهي از منكر. با فرض اينكه ابيعبداللّه(ع) در طول مسافرتشان از 27 رجب سنه 60 كه حركت ميكند تا بعدازظهر روز عاشوراي 61 كه به شهادت ميرسند، يك جا ابيعبداللّه(ع) از يك منكر جلوگيري نكرده، تاريخ ندارد كه ايشان فرموده باشند به يك كسي دروغنگو، غيبت نكن، فلان گناه را انجام نده. هيچ ندارد. در حالتي كه او حركت كرده بيايد براي نهي از منكر، سِرّ قضيه اين است كه آن منكري را كه ابيعبداللّه(ع) همش را مصروف او نموده و تلاش مورخان متوجه شود كه او را نقل كنند، از بين بردن حكومت بنياميه بود. حكومت بنياميه را ابيعبداللّه(ع) منكر ميدانست. مورخان و صاحبان اطلاعات هم ميفهميدند، ابيعبداللّه(ع) دارد ميرود كه حكومت را سرنگون كند. خودش فرمود: "و علي الاسلام سلام اذقد بليت الامة براع مثل يزيدبن معاويه" فاتحه اسلام خوانده است اگر بنياميه روي كار باشد. چون همّ ابيعبداللّه(ع) براي سرنگوني حكومت بوده، حكومت بنياميه را هم سرنگون كرد. به عنوان يك منكر، همان را مورخان و محدثان، رويش عنايت كردند. ممكن است و قاعدتاً هم بوده كه ابيعبداللّه(ع) منكرهاي ديگر را هم اگر ميديدند، جلوگيري كرده است اما هدف اصلي ابيعبداللّه(ع) از اين مسافرت اين نبوده كه در سفر اگر ديدند يك كسي دروغ ميگويد به او بفرمايند دروغ نگو؛ اگر يك كسي را ديدند فلان گناه را انجام ميدهد، دشنام ميدهد، به او بفرمايند: دشنام نده؛ نهي از منكر جزئي هم ميكردند؛ وظيفؤ الهي بوده؛ امام معصوم بودند؛ اما چون غرض نهايي اين نبوده، لذا نقل نشده؛ هدف اصلي نقل شده و مفصل هم نقل شده با تمام خصوصيات نقل شده است. امام هم مانند جد بزرگوارشان، هدف خودشان را سرنگوني حكومت پادشاهي دو هزار و پانصد سالؤ ننگين و حكومت رضاخان قداره بند و پسرش قرار دادند، هدف را او قرار دادند حكومت آنها را سرنگون كردند، حكومت اسلامي را آوردند و به دنبالش تمام اجرائيات، شد اجرائيات اسلامي. در زمان طاغوت، ما هيچ اجراي اسلامي نداشتيم؛ يعني اگر يك كسي را شلاق هم ميزدند، اگر افترا زننده و غاصب را شلاق ميزدند (شلاق حد، 75 شلاق) اين اجرا حد اسلامي نبود؛ چون اجرا حد اسلامي، اجراي حد به دست والي مسلمين است. آنجا والي مسلمين نبود. اگر بنا بود حقوق مردم گرفته ميشد و به صاحبانشان ـ فرض كنيد ـ داده ميشد كه خيلي اندك بوده، باز اين اجراي اسلامي نبود، چون اسلام قضأ را به دست ولي امر مسلمين نافذ ميداند به دست امام معصوم و بعد به دست فقيه نافذ ميداند، به دست ديگران را نافذ نميداند و همين جور ديات و همين جور گرفتن دعاوي قضائي، تمام موازين قضائي كه اجرا ميشد اگر بر طبق اسلام هم بود از نظر محتوا، چون مجري، غير الهي بود، اسلامي نبود؛ سياستها اگر سياست صحيح هم بود ـ كه سياستها صد در صد غلط بود و خلاف اسلام ـ اگر سياستش مطابق با متن اسلام، هم بود چون الهي نبود و به دست مردان خدا نبود، اسلامي نبود. امام آمدند سرنگون كردند حكومت طاغوتي را و حكومت را به دست فقيه قرار دادند. ولايت را تثبيت كردند. يك پويايي بسيار وسيعي را در فقه به وجود آوردند. يعني صدها و هزاران فرع غير اسلامي را اسلامي كردند و به دنبالش سوالها شروع شد. مجريان وقتي امور را به دست گرفتند، در مسائل به پيچيدگيها برخورد كردند، به مشكلات برخورد كردند كه خود امام در آن مسائل نظر دارند و بنابراين ديديم وقتي امور افتاد به دست مسلمانان و روحانيان، در قوانين به پيچيدگيها برخورد ميكردند و امام هر روز به نحوي حل ميكردند تا جايي كه ميبينيم در قانون كار، امام آن نظر نهايي را بعد از گذشتن چند سال دادند، وقتي ديدند جامعه ديگر حالا پذيرش پيدا كرده كه آن حكم الهي را بيان كنند، بيان كردند اول قانون كار را امام با مساله حرج و با مساله ضرر و با عناوين ثانويه و ضرورت دو سوم راي مجلس تمام كردند، باز اشكالات به وجود آمد، آمدند و نظر نهايي را فرمودند، فرمودند دولت يكطرفه ميتواند الزام كند؛ يكطرفه هم ميتواند عقد منعقده بين خود و ديگري را فسخ كند. اين يك بابي بود در باب اجرائيات و در باب حكومت كه هزاران مساله از اين باب مفتوح شد و باز شد. قانون كار رسماً بر طبق نظر امام تصويب شد و بنظر ميآيد قانون بسيار مفيد و بسيار نافعي براي كارگران و كارفرمايان باشد و نمونهاي براي قانون كار در دنيا. پويايي فقه معنايش اين است ديگران فكر ميكردند قانون كار قانون مدني كار است، امام فرمودند: قانون كار، قانون كار است و از همين يك باب امام صدها باب ديگر را مفتوح كردند و بازگذاشتند. امام راجع به مساله ادوات و آلاتي كه از بازيگري قمار ميافتد، آن نظر نهايي را دارند؛ امام نظر مباركشان اين بود كه ادوات قمار و آلاتي كه با آن قمار ميشود حتي بازي به قصد سرگرمي هم با آن حرام است. اما وقتي سوال ميشود از امام كه فلان وسيله امروز ديگر وسيلؤ سرگرمي نيست امام در پاسخ ميفرمايند فرض اينكه وسيله سرگرمي نباشد، حرام نيست و حرمتي ندارد و بعد هم براي اثباتش از راههايي كه از نظر رواني هم بسيار موثر است، تمسك ميكند و اثبات ميكند و همين جور در مسائل قيمتگذاري و همين جور در مسائل اختيارات ديگر حكومت و نظام، كه قوانين ما حدود ده سال است دارد بر همين مسائل ميچرخد و صدها فرع را امام خود جواب داده و صدها فرع هم در آينده جواب داده خواهد شد. ان شأاللّه. خلاصه كنم عرضم را، در قبل پويايي بوده اما در ابعاد عبادات بيشتر، در امور اجرائي و سياستها كمتر. چون به دست علما و فقها نبوده، امام پويايي را در همه ابعاد فقه بوجود آوردند؛ مخصوصاً در باب اجرائيات، در باب حدود، در باب دفاع، در باب ولايت فقيه اما اينكه پويايي نويي به وجود آورد. پويايي نو، به اين جهت بود كه امام با آن بينشي كه از جهان و جهان شمولي اسلام داشتند و اينكه اسلام آمده براي همه (و ما ارسلناك الا كافه للناس) لذا در پياده كردن قوانين كلي و در تطبيق فروع بر اصول، بايد گفت تطبيق كار فقها است، امام صادق(ع) يا ثامن الائمه فرمودند "علينا القأالاصول و عليكم التفريع" بر ما هست كليات را بگوييم بر شما محدثان و فقها است كه تفريع كنيد. امام در اين قضيؤ تفريع هرگاه ميخواست فرعي را براي اصلي استفاده كند، يك صغرايي را براي يك كبراي فقهي پيدا كند، اصلي را بر فرعي تطبيق كند با اين ديد نگاه ميكردند كه اين قانون براي همؤ جهان اسلام بايد باشد. اين قانون بناست در تمام تاريخ مورد ابتلأ و مورد احتياج قرار بگيرد. اين زمان امروز را بايد در قانون ديد. وضع امروز را بايد در قانون ديد. من باب نمونه من عرض كنم كه ما الان يك مشكلي كه داريم، مشكل بانك اعضاي بدن است. امروز مسئولان بهداشت ما، مسئولان بهداري ما، اينها هنوز هم برايشان مشكل است كه بانك اعضا به وجود بياورند. امام به نظر بنده عقيده شان اين بوده كه مانعي ندارد. حالا عرض ميكنم كه چه جور، مانعي ندارد. امام در عين حال مصلحت نميديدند كه خيلي روشن بيان كنند، شايد هنوز جامعه را طوري نميديدند كه بتوانند، صاف اين حكم خدا را بيان كنند. در قانون كار رسيدند به جايي كه توانستند، بيان كنند. اما در مسالؤ بانك اعضا كه در دنيا يك امر رايجي است به نظر من امام، جامعه را در آن حد نميديد از نظر رشد مذهبي، جامعه كه ميگويم يعني جامعؤ محصلان و آشنايان به علوم اسلامي كه در يك حد پاييني هستند نه بزرگان و مراجع، قاعدتاً آنها بالاترند؛ اما مذهبيهايي كه با يك مقدار از مسائل اسلامي آشنا هستند، امام آنها را در اين حد نميديد و لذا صريحاً نميفرمودند؛ و اِلا چه جور ميشود گفت امام جايز نميدانستند كه يك كسي دارد از دنيا ميرود او بيايد وصيت كند حالا كه من دارم ميميرم بعد از مرگ من چشمهاي مرا در بياوريد و ببريد يك جا نگهداري كنيد، اگر يك روزي يك دختر نابينايي يك پس نابينايي كه چشم ندارد، ميشود با چشمهاي من پيوند بزنيد و چشمهاي او سالم بشود. اين را بگوييم خلاف شرع است؟ اين را بگوييم معصيت است او از دنيا رفته محترمانه هم جنازهاش را برميداريد. وقتي هم از دنيا رفت چشمهايش را در ميآورند. پزشك در ميآورد، يك وقت ميگوييم اين توهين است اما يك وقت ميگوييم پزشك در ميآورد، با رضايت ورثه درميآورد با وصيت خودش در ميآورد. خيلي هم محترمانه. بعد ميدهند به يك آدم نابينايي و آن آدم بينا ميشود. خوب بعيد است يك كسي كه يك مقدار بينشي داشته باشد نسبت به سهل و سمح بودن اسلام. اسلام دين سهل و سمح است. اسلام آمده براي هميشؤ مردم قانون بگذارد. بگوييم نه اين خلاف شرع است آن نابينا در نابينايياش زندگي كند. اين چشم مردم را ما در نياوريم، خلاف شرع است. لذا ميبينيم آنجايي كه جامعه به سر حد احتياج ميرسد، فقهاي بزرگ ما هم چيزي نميفرمايند چون ميبينند جايز است و داعي ندارند اعلام كنند خلاف شرع است، دادن كليه اين چيزي نيست كه فقيهي درش اشكال بكند. الان ميبينيد در روزنامه مينويسند كليه بدهيد فقهاي ما هم ميبينند، مراجع ما هم ببينند، اگر بنظر اينها خلاف شرع بود، بايد اعلام كنند خلاف شرع است و اصلاً اين را چرا در روزنامهها مينويسند. در روزنامه جمهوري اسلامي دارند و مينويسند، همين جور اعضاي ديگر وقتي بشود اعضايي را از انسان زندهاي يا از انسان مردهاي گرفت كه هيچ ضرري و خطري انسان زنده را تهديد نكند و هيچ بياحترامي به مرده نباشد، خوب اين از نظر موازين فقهي بايد گفت كه جايز است و اشكال ندارد و به نظر بنده نظر مبارك امام هم بر اين بوده كه جايز است. يكي از مسئولان هم يك وقت شفاهي نقل كرد كه امام فرموده، جايز است. پويايي به اين معنا كه با توجه به شرايط زمان فرع را با اصل منطبق كردن. بله ما يك وقت ميگوييم چشم مرده در آوردن، اين هتك مرده است. خوب بله حرام است. هتك مرده حرام است. چشمش را در بياوريم حرام است. اما يك وقت ميگويم چشم را پزشك بيرون ميآورد، در بين مردم اين يك خدمتي است به نابينا، ورثه هم راضي هستند، اين قالب را كه بهش داديم ميشود جايز؛ ميشود انفاق في سبيلاللّه. ميشود خدمت. اما بهش گفتيم چشمش را در ميآورند، چشم در ميآورند اين توهين است. يك آدمي ممكن است بگويد، چون در كتب سابق نوشته بوده چشم در آوردن حرام است، پس منهم الان ميگويم حرام است. يك آدمي ميگويد نه آقا شرايط زمان فرق كرده. نميگوييم چشمش را در بياورند يعني تو خيابان چشمش را در بياورند. ميگوييم مرده است با اجازؤ ورثه و با رضايت و اين احترام است و اگر بخواهيم اين پويايي تازه را بيابيم باز ميبينيم امام در مسائلي مانند مسائل جوي فرمودند ولو در باب عبادات به عنوان مسائل مستحدثه، در تحريرالوسيله آمده كه اگر كسي در كره ماه ميرود آنجا آب پيدا كرد كه وزن در آنجا مطرح نيست چه جور با توزين مقدار آب را بفهمد آيا وزن آنجا مطرح است يا مساحت مطرح است. اگر كسي امروز غروب د ر يك نقطه از زمين است به نقطه ديگري رفت هنوز آفتاب غروب نكرده آيا نماز ظهر و عصر او واجب است يا همان نماز ظهر و عصر را كه خوانده كافي است اين مسائلي را كه به عنوان مسائل مستحدثه امام فرمودهاند اينهم تازه پويايي و ابتكار در پويايي است. پس پويايي امام در همه ابعاد بوده يك راه جديدي را براي پويايي باز كردهاند و آن اينكه خود با توجه به جهان شمولي اسلام با توجه به اينكه اسلام براي همه زمانها و مكانها آمده، با توجه به اينكه اسلام دين سهل و سمح است فرمودند. شما فروع را بر اصول تطبيق كنيد، با عبارت ديگر، فقيه بايد در مسائل فقهي كرّ و مر داشته باشد، فقيه بايد بتواند، فكرش بكشد كه از يك كلياتي و معلوماتي به يك مجهولات ديگر جامعؤ امروز اسلامي برسد و توجه كند. البته اين كم و زياد دارد. امام در حد بالايي از كرّ و فرّ بودند يك فقيهي ممكن است در حد پايينتر و فقيهي ديگر در حد پايينتر تا برسد به ادني مرتبؤ فقاهت. اما اگر فقيه كرّ و فرّ نداشته باشد. اگر فقيه جرات نكند به اطراف خودش نگاه كند، جرات نكند به زمان و مكان نگاه كند، او نه تنها حكم اللّه را بيان نكرده، بلكه شبهؤ اين هم هست كه معذور نباشد چون اجتهاد استقرأ و سعي و كوشش كردن است. او اگر در اطراف مساله كوشش نكند حكم اللّه را كه بيان نكرده هيچ، تازه بعيد نيست كه تقصير هم كرده باشد نغوذباللّه و تقصيرش با خداي خود چگونه خواهد بود او خود ميداند و خدايش؛ و انشأاللّه خدا از همه ماها خواهد گذشت و همه ماها را انشأاللّه با اماممان محشور خواهد كرد.حضور ـ حضرت امام از جريانهايي مانند متحجران و مقدس نمايان و مرفهان بيدرد انتقاد داشتند و در مورد آنها تذكر دادند، مقصود حضرت امام از اينگونه افراد چه كساني بودند و چه تفسيري در اين زمينه داريد؟ـ من فكر ميكنم كه معيار كلياش از آن پاسخ قبليام روشن شد. يعني هر آخوندي كه در روحانيت بيايد و جلوگيري از انفتاح باب اجتهاد بكند، نگذارد يك فقيه با كمال جرات نظر خودش را بگويد. فرض كنيد امروز يك مساله مطرح است. چون من روي اين مساله عنايت دارم اينجا هم باز دارم ميگويم ولو يا دوارؤ امام ـ سلام اللّه عليه ـ است، اما ميگويم و ثوابش از آن امام؛ امروز يك مساله در جامعه ما مطرح است. مسئولان نظام به دنبال آن هستند و تلاش هم ميكنند، آن مساله تحديد نسل است؛ فقيهي كه ما او را شناختهايم به اينكه اين فقيه است و مجتهد است و عادل، و غرض سويي هم ندارد، اعوجاج فكري هم ندارد ـ چون ممكن است يك كسي چهار تا كلمه بلد باشد اما اعوجاج فكري داشته باشد ـ هوا خواه هم نيست. ما كسي را شناختيم كه او فقيه است اعوجاج فكري هم ندارد به قول معروف شذوذ در فقه هم ندارد؛ پس به فتاواي مشهور معمولاً فتواهايش در ميآيد اگر هم يك جا از فتواي مشهور تخلفي ميشود باز با موازين فقهي است. اگر يك نحو پيشگيريها را نظرش باينجا رسيد كه جايز است و گفت فلان نحو پيشگيري جايز است فرض كنيد دستگاه گذاشتن براي اينكه زن حامله نشود بهطور موقت را گفت جايز است و يك پله پايش را بالاتر گذاشت گفت اگر اين زن سه چهار تا بچه دارد به طور دائم هم اين زن پيشگيري كند، لولههاي رحم را ببندد، جايز است ما نبايد بياييم با او در بيفتيم و او را رسوا كنيم و او را به شذوذ و انحراف فكري نسبت بدهيم براي اينكه اين سبب ميشود كه حكومت را در مشكلات قرار بدهد خوب او نظري داشته، فقيهي بوده اگر خداي ناخواسته هم اشتباهي كرده معذور است. وقتي معذور است ما چه ملزمي داريم براي اينكه بياييم با او درگير بشويم. از همين نمونه بياييد سراغ مسائل انقلاب و سراغ مسائل حركت. اين عزت نيست كه يك روحاني عبايش را سرش بكشد، از خانهاش بيايد مسجد نمازش را بخواند و بر گردد جرات نكند نگاه كند كه بغل مسجدش مشروب فروشي هست يا بغل مسجدش مشروبفروشي نيست. اين حلم و بردباري نيست كه يك روحاني فساد را ببيند و هيچ نگويد. يك روحاني ببيند ثروتهاي معنوي كه جوانان يك ملتند و ثروتهاي مادي كه منابع و معادن يك ملتند، آنها را ببرند و او كاري نداشته باشد. امام آمد و فرمود كه بايد مبارزه كرد. بايد عزت را به مسلمانان برگرداند. بايد زمينه فراهم كرد كه احكام اسلام پياده شود. در افتادند با امام كه نه نميشود. ما كه نميتوانيم با شاه در بيفتيم. ما كه نميتوانيم سينههايمان را براي گلوهاي آنها آماده كنيم. گوشت چه ارتباطي دارد با سلاح سوزنده و با شليك گلولههايي كه از طرف دشمن ميشود. ما بايد مثل امام مجتبي(ع) زندگي كنيم ما بايد مثل امام صادق(ع) زندگي كنيم ما بايد مثل موسس حوزه علميؤ قم، مرحوم آيتاللّه العظيم، آقا شيخ عبدالكريم حائري زندگي كنيم. اين تحجرگرايي است. براي اينكه نزديكترين فرد به مرحوم حاج شيخ، امام امت بوده است. امامي كه نسبت به مرحوم حاج شيخ موسس حوزه آنهمه اظهار ارادت ميكردند. او خود، مرحوم حاج شيخ را ديده است. او ميداند كه شرايط زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم غير از شرايط ماهست. زمان ما غير از زمان اوست. ايشان از امام مجتبي، شناختي دارند كه با شناخت ما قابل مقايسه نيست، و آنقدر نسبت به اهل بيت علاقهمند و نسبت به عترت پايبند هستند كه در آن وصيتنامه سياسي ـ الهي كه يك وصيتنامهاي است كه معلوم است بعد از فوتشان در دنيا مورد بحث در محافل علمي قرار ميگيرد، آنجا آغاز سخنش را از حديث ثقلين شروع ميكنند، "قال رسول اللّه ان تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي" از اينجا آغاز سخن ميكنند، اما در عين حال تحجرگران و راحتطلبها، آني كه از آخوندي فقط دست بوسياش را ميخواست، آني كه از آخوندي فقط آسايشش را ميخواست، آنها مخالف بودند. الان هم گوشه و كنار هستند؛ منتها تحت عناوين مختلفه حركت ميكنند. همانهايي كه وقتي نسل جوان به مبارزه ميرفت و ميگفتند اينها جوانند و اينها خامند وبه مبارزه ميروند اما بعد كه ديدند انقلاب پيروز شد و نسل جوان بناست در راس امر بيايد، آن وقت هم مبارزه را طور ديگري شروع كردند گفتند نه اين جوانها خوب نميتوانند مسائل را حل كنند. اينها خامند. در نهضت ميگفتند اينها جوانند و دارند خام حركت ميكنند؛ بعد از پيروزي انقلاب هم ميگفتند اينها پخته نيستند، اينها كامل نيستند. كامل بودن را اينها به اين ميدانستند كه هيچ نفهمد، هيچي سرش نشود. مسائل دنيا را متوجه نشود. با وابستگان به شاه خوب باشد. همهاش بحث عفو اسلامي را مطرح ميكردند. همهاش رافت اسلامي را مطرح ميكردند همچون گروهكها، همچون افراد مختلف انجمنها، حزبها، جمعيتهايي كه نميخواهم اسمشان را ببرم. چون قابل ذكر نيستند كه نامشان برده بشود. خوب توي آنها آخوند هم بود. آخوند به معناي عام. يعني آشناي به يك سري از روايات و آيات هم بود. توي حوزؤ علميه قم هم اوايل نهضت اينها ميخواستند جلوي نهضت امام را بگيرند منتها با شجاعت و كرامت نسل جوان حوزه كه خدايشان نگهدارد، رو به رو شدند و نتوانستند كاري را بكنند. خلاصه كنم عرضم را در اينجا، آن روحاني كه ميگويد من بايد راحت باشم ولو همه مسلمانان از بين بروند، اين تحجرگرايي است؛ آن روحاني كه ميگويد ما چرا بياييم براي اسلام، سر سالم را دستمال ببنديم، آن تحجرگرايي است؛ آن روحاني كه اجازه نميدهد يك مجتهد عادلي كه شذوذ فكري ندارد يك مسالهاي را در جامعه مطرح كند و جلوي انفتاح باب اجتهاد را ميگيرد، آن متحجر است؛ و او كسي است كه مانع از پيشرفت اسلام و مسلمانان است؛ منتهي اگر ناآگاه است بايد آگاه بشود و اگر آگاه است كه نظر امام با آگاهان بوده، با آنهايي كه با آگاهي اين كار را ميكنند، او مقصر است و او مجرم است و بر مردم است كه از او فاصله بگيرند. آن كسي كه ميگويد ما به سياست كار نداريم ما به دنيا كار نداريم. ما به هيچ يك از جريانها كار نداريم. ما كار داريم به ولايت اهل بيت اين همان ضد ولايت است. اين همان تحجرگرايي است. اين همان دنبالهروي از عبدالرحمنبن ملجم مرادي است؛ زيرا عبدالرحمنبن ملجم مرادي ميرسد به اين كه امام را ميكشد، اينها آنجور جراتي ندارند با عناوين مختلفؤ ديگر و با راههاي ديگر اين حركت را شروع ميكنند كه حالا بعضي از خصوصياتي كه من نميخواهم عرض كنم كه شايد هنوز زمينؤ گفتنش نباشد اما انشأاللّه در يك فرصتي در سال آينده عرض خواهم كرد كه متحجران بعد از فوت امام هم با امام چه جور برداشتي را داشتند، منتها نتوانستند؛ امام آن عظمتش همه چيز را از بين برد و مانع شد از اينكه بتوانند آنها يك تبليغي بكنند.حضور ـ متاسفانه بستر به وجود آمدن اينگونه اقشار، حوزه بود و واقعاً اينها در حوزه رشد كردند و به وجود آمدند و...ـ الان هم در حوزهها هستند.حضور ـ آن وقت سوال اين است كه چكار بايد كرد و چگونه ميشود حوزه را از اينگونه افكار انحرافي و اقشار نجات داد؟ـ به نظر بنده آن راه عملي دارد و مربوط به قدرتمندان در حوزه است. به نظر بنده يك وقتي هم شايد خدمتتان عرض كردم با بيان نميشود حل كرد. قدرتمندان حوزه بايد تصميم بگيرند و آنها حل كنند و راهش اين است كه به معيارهاي ارزشي امام ارزش بدهند. اگر ما به طلبه رنجديده ارزش داديم، اگر به طلبؤ زندان رفتؤ و شلاق خورده ارزش داديم، اگر به روحاني رنجديده براي انقلاب ارزش داديم، آن وقت كار به پيش ميرود اما اگر تمام ارزش را آورديم براي اقسام علم اجمالي و آن پنجاه فرعي كه مرحوم سيد در "عروه" بيان كرده و اينكه اگر خوب بتوانند آن پنجاه نوع را جواب بدهد او خيلي از نظر ما محترم است؛ اگر بد جواب بدهد او از نظر ما نامحترم است؛ ولو ده سال در جبهه بوده، اين زمينهساز تحجرگرايي است ارزش دادن به تقوا، ارزش دادن به تدبير و سياست، ارزش دادن به جنگ و جبهه، ارزش دادن به علاقؤ قلبي و عملي نسبت به امام ـ سلام اللّه عليه ـ اين معنايش اين است كه با تحجرگرايي مخالفت شده. ارزش دادن به تخصص و به معلومات، كاري نداشته باشيم به بقيه جهاتش ميخواهد داشته باشد ميخواهد نداشته باشد. ارزش دادن به آشنايي به اصطلاحات، به زندان رفتن و نهضتش و به انقلابش كاري نداشته باشيم. ارزش دادن به اينكه قدش يك خورده پايين باشد، لباسهايش نامنظم باشد، كفشهايش را تا به تا پايش كند، تسبيحش خيلي بزرگ باشد، سرش را خيلي پايين بيندازد، هيچكاري نداشته باشد، اين معنايش تحجرگرايي است. هر كه از ما تعريف كند او را دوستش بداريم و هر كه نقطه ضعفمان را به ما بگويد با او دشمن باشيم، اين تحجرگرايي است. افرادي را كه خلاف مشي غلط خودمان هستند در هر كجا شد، به هر نحوي بكوبيم، اين تحجرگرايي است. اينها زمينههاش است كه دست قدرتمندان حوزه است كه اين كار را بكنند و انشأاللّه ميكنند. هر كسي قدرتي پيدا كرد در حوزه هر كس در حد قدرتش، بايد به آن معيارهاي ارزشي امام ارزش بدهد به تقوا، به ورود در تدبير امور جامعه، سياست، مسالؤ جهاد و جنگ، مسالؤ جرات در فقه، اينها را بايد ارزش داد. اما اگر به اصطلاحيابي و به تخصص ارزش داديم، آن زمينهساز تحجرگرايي است. اينجور متحجران ماندند، بيست، بيست و دو، سه سالي كه روحانيت درگير نهضت و انقلاب بود آنها ماندند و حل كردند همه فروع علم اجمالي را، البته حلشان هم حل غلطي است چون خداوند به آنها علم نميدهد اما حافظهشان را قوي كرد چهار تا كلمه چيز بلد شدند و الا آنها آنجور هم نيست كه مُلا باشند، چيزي بلد نميشوند، چون متقي نيستند خدا هم بهشان چيزي ياد نميدهد علم ندارند آنها. يك حافظهاي داشتهاند مثل بچه مدرسهاي كه يك چيزي حفظ ميكند، آنها هم يك چيزي حفظ كردهاند و تند و تند ميتوانند جواب بدهند چهار تا اصطلاح را هم بلد هستند. اگر خداي نخواسته زمينه آنجور بشود تحجرگرايي زمينهاش فراهم شده.حضور ـ حضرت امام همواره بر دو تا تعبير خيلي تكيه داشتند يكي اسلام ناب محمدي و يكي هم اسلام امريكايي. به نظر حضرتعالي وجوه تمايز بين اين دو چيست و چه تفسيري از آنها داريد؟من عرض كردم به قدر درس خودم جواب ميدهم. من فكر ميكنم اينها از جوابهاي سابق پاسخ داده شد. اسلام آمريكايي يعني اسلامي كه ميگويند به ديگران كار نداشته باشيد. اسلام امريكايي ميگويد اگر ثروتهاي ما را ببرند، بگذار ببرند ما به دنيا علاقهاي نداريم. اسلام امريكايي يعني عشق و عاطفه و علاقؤ به انسانها به نام ولايت اهل بيت ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ كوبيده بشود. اسلام امريكايي يعني تمام ارزشها را بدهيم به تخصص؛ در هر رشتهاي و هر كجا باشد، بگوييم بيشتر بلد است، محترمتر است اما به تقوا و به فداكاري و به ايثار ارزش ندهيم. اسلام امريكايي خلاصه يعني اسلامي كه جباران ميآورند. اسلام ناب يعني اسلامي كه اولياي امور در نظام جمهوري اسلامي در فكر پياده كردنش هستند خود امام زمينهاش را فراهم كرد و اوليا و اهل حل و عقد جمهوري اسلامي هم انشأاللّه آن راه را دنبال ميكنند. من بيش از اين الان نميتوانم چيزي عرض كنم.حضور ـ سوال ديگر اينكه بيشك امام ـ سلام اللّه عليه ـ اسوه و حجت حوزههاي علميه است. براي آشنايي طلاب جوان با تفكرات آن حضرت چه راههايي را بايد طي كرد؟ـ راهش خيلي ساده است، عمل ميخواهد. يك عمل مربوط به خود افراد است و يك عمل مربوط به حوزههاست. عمل مربوط به خود افراد يعني اينكه خود روحانيان و طلبههاي عزيز و نسل جوان تلاش كنند تاريخ نهضت و انقلاب را مطالعه كنند. نامههاي امام را مطالعه كنند سخنرانيهاي امام را مطالعه كنند.دستورالعملهاي يك مرجع تقليد والا و بالا، ولو بعد از فوت. به عنوان ابتدايي نتواند تقليد كند. بحث تقليد نيست اصول و كلياتش را بگيرد. كليات حركت. كليات سياست اسلامي را از بيانات امام بگيرد و بعد بنگرد كه امام در چه شرايطي حركت كرد و با توكل به خدا توانست به نتيجه نهايي برسد اين در بُعد اجتماعي، مطالعه، خواندن، توجه كه صدا و سيما بحق بايد گفت اينكار را دارد خوب انجام ميدهد. مجلس هم بحق اقدام خوبي كرد كه جزء برنامههاي قانوني قرارداد نشر آثار امام و نشر فرهنگ امام را. در شبهاي جمعه كه تلويزيون سخنراني از امام ميگذارد. در روزها و تناسبهاي مختلف يا جملاتي را كه قبل از پخش اخبار صداي جمهوري اسلامي ميگذارد. اين كار بسيار ارزندهاي است كه آنها دارند ميكنند. نشر آثار امام هم اينكارها را خواهد كرد. اما ما هم بايد مطالعه كنيم و گوش بدهيم و دقت كنيم و اينجور نيست كه بگوييم براي بيست سال قبل براي سي سال قبل بود. ما اگر بخواهيم حرفهاي امام را بفهميم كه چه جور زنده است بايد بنگريم به حرفهاي شاگردش. شهيد مطهري حرفهايش امروز هم زنده است. شهيد مطهري وقتي امروز دارد حرف ميزند شما خيال ميكنيد براي امروز دارد صحبت ميكند. امام هرگاه صحبت كردهاند جالب است نحوي صحبت كردهاند كه براي هميشه مفيد است. اگر سخنراني امام را راجع به طلبهها كه قبل از ماه مبارك رمضان برايشان صحبت كرده بود بگذارند، چون مال هفت سال هشت سال قبل است مييابيد كه الان امام دارد با طلاب امروز صحبت ميكند، يك سلسله كليات و رهنمودهاي كلي است. حوزهها چه بايد بكنند؟ بنده در يكي از مصاحبههايم عرض كردهام حوزهها بايد بر كتابهاي فقهي و اصولي امام در مباحث فقهي و اصولي تكيه كنند يعني امام بايد در درسهاي حوزه مطرح باشد كه متاسفانه بسيار ناچيز مطرح است. در درسهاي سطح بايد امام براي طلاب سطح خوان، مبانياش مطرح باشد. ما همچنان كه مباني شيخ ـ قدس اللّه روحه ـ را مطرح ميكنيم مباني مرحوم ميرزاي نائيني را مطرح ميكنيم، ولو در سطح. زمينؤ مطرحش را پيدا ميكنيم و مطرح ميكنيم، مباني امام را هم بايد مطرح كنيم در امتحانات بايد مباني امام مطرح باشد. تا با آشنا شدن در درجه اول و به دنبالش هم عمل بيايد. ولي اگر مباني امام خداي ناخواسته در حوزه به فراموشي سپرده شود يا آنقدر معلومات بر طلبه تحميل بكنيم كه ديگر طلبه وقتش اجازه ندهد كه نوشتهها و تاريخ نهضت و انقلاب را مطالعه كند، ناآگاهانه ولو هم بگوييم ما طرفدار امام هستيم، ناآگاهانه ما از مسير و خط امام در دراز مدت كنار رفتهايم و دشمن هم هيچگاه از دشمني خودش صرفنظر و رفع يد نخواهد كرد و نكرد. الان هم دشمني خودش را با شيوههاي مختلف دارد ابراز و آشكار ميكند.حضور ـ بعضي نظرشان بود كه من جمله در برنامههاي درسي حوزه يا حداقل مواد امتحاني حوزه بعضي از آثار امام را بگنجانند.ـ بله درست است. همين مطلب را تمام، من در آن مصاحبه نميدانم با مجله حوزه بوده يا با روزنامهجمهوري اسلامي بوده عرض كردم و حق هم هست. به هر نحوي ولو با تدريس با بيان كردن با گفتن با سوال و جواب روي متون كتاب امام. امام را بايد زنده نگهداشت و زنده نگه داشتن علمي سبب ميشود كه در عمل هم زنده نگهداشته شود.حضور ـ بعضيها اظهار ميكنند كه متاسفانه آثار فقهي و بخصوصي "اصول" حضرت امام آنچنان تنظيم شده و تدوين شده و روان نيست، اين وظيفؤ كيست كه نسبت به اين موضوع اقدام كند.ـ بله، اين ظاهراً از يك جا سرچشمه گرفته و تمام نيست. اما به نظر ما غير از بعضي آثار خيلي كمش كه به قلم ديگران بوده و يك مقدار مشكل است. والا خود امام در اصول بسياري از مسائل را بحث كرده كه خيلي منقح و روشن است. در فقه، امام راجع به احكام الخلل در صلاة بحث دارند. راجع به تيمم و مسائل تيمم بحث دارند. راجع به دمأ ثلاثه بحث دارند. دربارؤ مكاسب و بيع و خيارات هم بحث دارند و از همه گذشته اين مباني اخير امام كه خودشان بيان كردند. امام آثار فقهي فراواني دارند كه به قلم خودشان است و جالب اين است كه امام هم صاحب بيان بودند و هم صاحب قلم. در بين بزرگان ما معروف است كه ميگويند بعضي از بزرگان صاحب بيان بودهاند ولي صاحب قلم نبودهاند؛ بعضي از بزرگان را ميگويند صاحب قلم بودهاند، اما صاحب بيان نبودهاند؛ ولي امام جالب است كه هم صاحب قلم بود و هم صاحب بيان. به نظر من امام آثار فراواني دارند. آنچه كه به قلم مباركشان نوشته شده، هم روان است و هم پر فايده و مفيد و نتيجؤ هفتاد، هشتاد سال از زحمات امام است. آني كه حضرتعالي ميفرماييد كه نظر دارند به بعضي از مسائل، به قلم ديگران در حوزؤ علميه نوشته شده كه زحمتشان هم البته قابل تقدير است اما به هر حال بر حسب برداشتهاي خودشان قلم مشكل شده، آن را قبول دارم اما اندك است در مقابل آن همه آثاري كه از امام باقي مانده است و بعد هم شاگردان امام بايد مباني امام را منتشر كنند و بيان كنند، آن مقدار از شاگردانش كه ماندهاند و در حوزههاي علميه، چون برخي از آنها به شهادت رسيدهاند و برخي از آنها هم ممكن است كه در حوزؤ علميه نباشند. يك نكته هم البته هست و آن، اينكه شاگردان امام در قم، در آن زمان چون تبليغات عليه امام زياد بوده، آن عنايت را برخي از آنها نسبت به مسائل علمي امام نشان نميدادند. افراد معدودي آن عنايت زياد را نشان ميدادند. چون تبليغات آنقدر زياد بود كه فوقالعاده و از حد و حصر بيرون بود. دشمن نميگذاشت كه امام، آن جهت علميشان هم به مقام اثبات برسد و مردم هم بفهمند منتها بعد ديگر كمكم روشن شد كه خورشيد براي هميشه پشت ابر نميماند.حضور ـ حضرت امام توجه داشتند و تاكيد داشتند بر وحدت حوزه و دانشگاه به نظر حضرتعالي راههاي اساسي و اصولي تحقق اين وحدت چيست و چگونه است؟راه عملياش و پيدا كردنش اين است، ما مثل شهيد مطهريها و شهيد مفتحها و شهيد بهشتيها مُلا داشته باشيم يعني آدمهايي داشته باشيم كه معلومات حوزوي فراوان داشته و به معلومات دانشگاهي هم آگاه و مسلط باشند. بر هر دو؛ نه اينكه وقتي ميرود در دانشگاه، حوزه را فراموش كند و نه اينكه دانشگاه را فراموش كند. اين در درجؤ اول، بايد روحانياني را داشته باشيم ملا، بيدار، آگاه به زمان و آشنا به مسائل دانشگاه؛ اما اگر ما بخواهيم يك روحاني بيسواد را بفرستيم دانشگاه يا يك آدمي كه چهار تا كلمه معلومات دارد اما آگاهي به مسائل زمان و دانشگاه ندارد، سليقه ندارد؛ آگاهي ندارد، اين ميرود آنجا و حوزه از بين ميرود، فرض كنيد او حالا يك سري مسائل را بلد است و نشسته در دانشگاه براي دانشجويان مرد مسائل حيض را مطرح ميكند. ميگويد بله اعلام عالم براي جاهل واجب است. بر ما واجب است احكام اسلام را نشر دهيم. حالا مسائل حيض را آنجا مطرح ميكند. بيچاره مرده تا ميرود بگويد مسائل حيض تعلمش بر ما واجب نيست. تعلم آن بر زنان واجب است اگر بر ما هم واجب است در صورتي است كه زن ما نميتواند بيرون بيايد بر ما واجب است ياد بگيريم و برويم و به او بگوييم، آنهم اجمالش را خودمان از رسالهها ميگيريم آنهم خيلي لازم نيست خيلي با دقت بفهميم خيلي لازم نيست. بعد تكفيرش كند. بگويد تو كمونيست هستي، روشنفكر هستي، تو ماركسيست هستي، تو فقه پويا را ميخواهي بياوري. اين خطرناك است پس هم بايد علوم حوزهاي داشته باشد هم علوم دانشگاهي كه متاسفانه ما در اين مسير هم خيلي كمبود داريم. طلابي كه به دانشگاهها راه پيدا ميكنند اينها بايد جوري باشند كه از حوزه سرخوردگي نداشته باشند، به عنوان سرخوردگي از حوزه به دانشگاه نرفته باشند، متدين هم كه باشند نميتوانند حوزه را در دانشگاه پياده كنند چون آن سرخوردگي كه پيدا كرده از من به حساب حوزه ميگذارد، بغض از شخص را به حساب حوزه ميگذارد و نميتواند پياده كند و امّا در برنامههاي عمومي به نظر بنده امام غرضش اين بود كه در برنامههاي عمومي هر كدام خوبيهاي ديگران را بگيرند. دانشگاه بيايد خوبيهاي حوزه را بگيرد. حوزه چندين ارزش دارد و معيار ارزش دارد كه در هيچ كجاي دنيا نيست. يك آزادي در تعليم دارد و در تعلم و در انتخاب استاد كه در هيچ يك از دانشگاههاي دنيا اين چنين چيزي به نظر من نيست. صدتا استاد هستند كه يك درس را ميگويند اين هر كدام را كه خواست ميرود، در انتخاب استاد آزاد است و بعد در انتخاب هم آزاد است نه تنها بر پايه بلد بودن، بر پايه تقوا و بر پايه ديندارياش ميبيند آن استاد متقيتر است، در حوزه بنابراين بوده است. البته حالا ممكن است خداي نخواسته در دراز مدت اين معنا ازبين برود ولي اساس حوزهها بر اين بوده كه يك استاد متدينتر و متقيتر بر يك استادي كه تقوايش كمتر بوده ترجيح داشت. آزادي در انتخاب بر معيار تقوا. امتيازي ديگري كه در حوزههاي علميه بوده، تعمق است. البته در دنيا تعمق هست. در مسائل تعمق هست به يك معني ولي به آن معنايي كه ميگوييم نيست و باز بايد بگوييم اثرهاي حوزه علميه است. در دنيا براي هر مطلبي شما هر وقت بخواهيد كتابهاي مختلفي را در اختيارتان قرار ميدهند با كامپيوتر راجع به يك مساله هزار تا رساله و كتاب در اختيار شما قرار ميدهند و در نظر عدهاي هم اين ارزش است. بله اين كار خوبي است ولي اين ميشود اطلاعات نه تحقيقات تا ميرود آن هزار تا رساله و حرفهاي آنها را نگاه كند، خودش چيزي تراوش نميكند از فكرش تحقيقي بر تحقيقات اضافه ميشود ولي به طور ندرت ولي در حوزههاي علميه اساس بر تعمق است بر تحقيق اضافه شدن است، نه بر اطلاعات، اطلاعات به عنوان يك وسيلؤ خيلي ناقص با همان اطلاعات ناقص تحقيقات فراوان انجام ميگيرد.در حوزههاي علميه با تقوايي كه محصل دارد اين هم از امتيازات حوزه است كه در دانشگاهها بايد به وجود بيايد. و امتياز آخري را كه حوزههاي علميه دارد اينكه حوزههاي علميه علمي را كه ميخواند، تمرين ميكند و همراه با مسائل جامعه است دانشگاهها قبلاً كه اين جور بود الان شايد قطعاً اين جور نيست، منتها درجه بالا نيست، هيچ به جامعه كار نداشت. او يك سري چيزهايي را ميخواند براي اينكه مدرك خودش را بگيرد حالا با مردم چه ارتباطي دارد، آيا زبان دانشجو را مردم ميفهمند يا زبان مردم را دانشجو ميفهمد يا نه خيلي در سابق مهم نبود، بلكه بنا بر اين بود كه دانشگاه با مردم ارتباط نداشته باشد. روحانيت از اول ارتباط با مردم دارد چون اولين چيزي كه ياد ميگيرد بايد براي مردم بيان كند. اولين مسالهاي را كه ياد ميگيرد بايد براي مردم بيان كند و در كنارش هم تمرين ميكند تمرين تحقيق، تمرين ياد دادن، تمرين فكر كردن، مطالعه تمرين فكر كردن است، مباحثؤ تمرين حرف زدن و بحث كردن است. بيان مسائل در روستاها و منبر رفتن در شهرها و روستاها و بلاد و قصبات و يا نوشتن و اهل قلم بودن تمرين تفهيم و تعليم. دانشگاهها بايد اينها را از حوزهحهاي علميه عملاً بگيرد، نه تنها با يك شعار و با يك گفتن. اما خوبيهايي را كه از دانشگاهها بايد به حوزهها بيايد، دقت دانشجويان در حضور در كلاسهاي درسي ولو دقت اجباري. حفظ ارزشهاي علمي افراد، كه ما البته اين حفظ را در كنار تقوا معتقديم باشد يعني اين جور نيست كه همه در يك حد از ارزش باشند. آن كسي كه سي سال زحمت ميكشد در حد سي سال ارزش دارد آن كسي كه ده سال زحمت كشيده در حد ده سال ارزش دارد و در حوزههاي علميه هم بايد اين را از نظر فرهنگ حوزههاي علميه جا بيندازيم. هم طلبهها و هم مردم، افراد را در حد معلوماتشان برايشان ارزش قائل شوند. منتها معلوماتي كه در كنارش تقوا باشد، بايد حفظ بشود. سلطؤ دانشجو بر خود و بر هواي نفس. براي اينكه در همان دانشگاههاي رژيم طاغوت بود كه دانشجويان بسيار مسلمان و پاك بيرون آمدند. همه زمينههاي فساد برايشان فراهم بود اما در عين حال متقي بودند اين امتياز دانشگاه است اگر روحاني متقي هست در بعضي از امور كه زمينه ندارد اين خيلي ارزش نيست. روحانيت ارزشش به اين است كه در بعضي از امور كه زمينه داشته و متقي شده ميتوانسته است با طاغوت بسازد و نساخته، ميتوانسته ظلم بكند و نكرده اما در بعضي از كارهاست كه تقواي ما خيلي ارزش ندارد. بنده روحاني مشروب نميخورم اين خيلي ارزش نيست چون آبرويم در خطر بوده اما دانشجو تمام زمينههاي فساد در دانشگاه برايش فراهم بوده و اين دانشجويان مسلمان عزيز توانستند خودشان را حفظ كنند و نهضت را ببرند در دانشگاه و بعد به صورت انقلاب درآورند و بعد برسند به سرحد شهادت. اين ارزش را هم بايد از دانشجويان بگيريم كه اگر زمينؤ فساد هم برايمان فراهم شد، فاسد نشويم و زمينؤ بيتقوايي برايمان فراهم شد، بيتقوا نشويم و مرحله آخر اينكه ما در بيان فتوا و تطبيق فروع بر اصول بايد از دانشجويان استفاده كنيم؛ از دانشگاهها استفاده كنيم. دانشگاهها هم در تطبيق بايد از ما استفاده كنند در بيان كبري و حكم الهي از ما استفاده كنند؛ ما در پياده كردن از آنها استفاده كنيم ما بايد از آنها بپرسيم كه نحوؤ پيشگيريها مثلاً در تحديد نسل چگونه است بايد از آنها بپرسيم در محيط زيست، چي براي جامعه ضرر دارد و چي نفع دارد؟ براي جامعه ما بايد از آنها بپرسيم كه فرضاً يك قطعه زمين كشاورزي را ما نگهش داريم يا به صورت ساختمان درآوريم او از نظر معلوماتش ميگويد آقا زمين كشاورزي لايؤ معين دارد، زمينهاي كشاورزي محدودند در ايران همه جا را نميشود كشاورزي كرد و اين لايه را اگر شما از بين برديد ديگر چيزي جايش را پر نميكند بعد بايد قضاوت كنيم كه آيا زمين كشاورزي تبديلش جايز است يا جايز نيست. نميدانم منابع ما چه جوري است معادن ما چه جوري است. ما تا چه حد حق داريم از معادن و منابع استفاده كنيم. براي نسلهاي آينده فكري كردهايم يا براي نسل آينده فكري نكردهايم موضوعات را به اصطلاح بايد از دانشگاه بگيرد. احكام را هم دانشگاه بايد از حوزه بگيرد و راهش هم ارتباط با هم است. به همديگر به ديد عظمت نگريستن است. يك روحاني، احساس كند به دانشجو نيازمند است و دانشجو هم احساس كند به روحاني نيازمند است؛ نه روحاني دانشجو را طرد كند، وقتي حرف را متوجه نميشود و نه دانشجو خيال كند روحاني نعوذباللّه حرفهاي آنها را ملتفت نميشود، يك كسي اگر ملتفت نشد دليل برايش نيست كه همه نميفهمند. در راس همه روحانيها امام بوده، او را الگو قرار بدهد بعد شهيد مطهريها، شهيد بهشتيها، شهيد مفتحها و دهها انسان والاي ديگري كه امروز حرفهاي دانشگاه را خوب ميفهمند و خوب هم تحليل ميكنند.حضور ـ در پايان لطفاً بفرماييد چه صفات و ويژگيهايي از حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ در شما موثر بوده است؟صفات امام، چون طبيعي است روحيههاي استاد در شاگرد موثر است به هر حال ما تلاش كرديم روحيات امام را در حد توان بگيريم. اما مسالهاي كه من را سخت تحت تاثير گذاشته و خودم عنايت ميكنم آن را در زندگي خودم پياده كنم، آن صراحت امام است كه زياد هم تحت تاثير آن قرار گرفتم چون متاسفانه در روحانيان اين صراحت كمتر هست معمولاً ما با مشكلات كه روبه رو ميشويم يك جوري تو ريه ميكنيم. يك جوري رد ميكنيم قضيه را فرض يك كسي آمده پهلوي ما ميخواهد، بنويسيم اين آدم خوبي است. ما صريح به او نميگوييم آقا تو را نميشناسيم و نمينويسيم كه او آدم خوبي است. او رفته است سراغ آن آقا گفته برو بنويسند آدم خوبي هستيد، من براي تو ارزش قائل هستم. اين بر ميدارد مينويسد كه اين آقا در مجلس درس من حاضر بوده و ميدهد دست طرف. طرف برميدارد ميبرد نزد آن آقا و ميگويد اين هم مدركي كه نوشته او در مجلس درس من حاضر ميشود ميگويد خوب بله در مجلس حاضر شده اما آنكه ما ميخواستيم نبود. يك جوري حل ميكند. روحانيت اين جوري هست ديگر نميخواهم بگويم خلاف ميكند. نه من اين را خلاف ميدانم روحانيت خلاف نميكند اما صراحت آن معنا هم كه به اين آقا بگويد كه آن كه من دارم مينويسم آني نيست كه تو ميخواهي تو خواستي من بنويسم آدم خوبي هستي من نمينويسم آدم خوبي هستي كه آن بيچاره مسئول هم گرفتار نشود اين زياد بوده، اين برخوردها، اين در روحانيت هست سرّش اين بود كه روحانيت ميترسيده، مظلوم بوده ميترسيده برايش گرفتاري درست بشود يا به جهات ديگر. امام اين صراحت را در طول زندگي فردي و اجتماعي، نهضت، انقلاب همه جا داشته و هيچگاه از صراحت نگذشته براي آخرين بار كه من از صراحت امام باز تحت تاثير قرار گرفتم اين بود كه ما وقتي كه بنا شد استعفاي خودمان را از سِمَت دادستاني بدهيم و امام لطف كردند و بنا شد، بپذيرند ما خدمت امام بوديم با يكي از آقايان جناب آقاي موسوي اردبيلي، امام خيلي لطف كردند و از ما تعريف كردند من وقتي امام داشت تعريف ميكرد گريه ميكردم گريه شوق و گريه شكر بعد كه فرمايشات امام تمام شد آقاي موسوي اردبيلي گفتند خوب، شما هم چيزي بگوييد من در مقابل عظمت امام عرض كردم آقا اين همه تعريفهايي كه شما كرديد من لايقش نبودم، اما آن جمله اين گويايي را داشت و خصوصيات اين احتمال را از صد احتمال به وجود ميآورد كه من داشتم به امام عرض ميكردم كه اين همه تعريفهايي كه شما داريد از ما ميكنيد روي حساب ارادت ما به شما بوده و سبق ارادت ما و شدت ارادت ما و اين احتمال از بين صد احتمال بود. يعني تعريف امام يك احتمال از صد احتمال بود كه بنده برداشت كردم به حساب سبق ارادت است. بلافاصله امام مثل آبي كه روي آتش بريزند و آتشي را خاموش كنند، فرمودند: من آنچه گفتم به حساب اسلام بود، به حساب خودت هيچي نگفتم، من به حساب تو هيچ نگفتم. عين جملؤ امام ظاهراً اين بود، من به حساب تو هيچ نگفتم با يك عصبانيت و با يك حالت ابهت كه ما همانجا حسابي خجل شديم و شرمسار شديم و البته پيش خودمان هم گفتيم خدا خيرش بدهد آقاي موسوي اردبيلي را كه واداشت ما صحبت كنيم و اين جمله را به امام عرض كرديم اين آخرين چيزي بود كه من از صراحت امام يافتم كه از صد احتمال يك درجه احتمال ميداد كه من برداشتم اين است كه به حساب شخصي من داريد ميگوييد امام با كمال صراحت گفت من به حساب تو يك كلمه نگفتم من آنچه را گفتم به حساب اسلام گفتم. و نمونههاي زيادي از صراحت امام ديگر همه آقايان ميدانند و من هم در زندگي فردي و اجتماعي خودم سراغ دارم و بر آقايان هست كه اين صراحت را حفظ كنند، هم خودشان راحت هستند هم آن آقايان كه به آنها مراجعه ميكنند راحت هستند. مثلاً از دفتر تبليغات آمده يك نامه ميخواهد از فلان ارگان آمده يك نامه ميخواهد يا نه در درگيريها صاف بگويد آقا من تو را دوست ميدارم يا با تو دشمن هستم تعارف كردن كه حالا ببينيم چي ميشود اين را بايد گذاشت كنار؛ صراحت امام بود كه در قلب مردم جاي پيدا كرد، و امام از همان اول فرمود كه من با رژيم بدم با صراحت هم گفت با رژيم بد هستم، گفت شاه را من بيرونش ميكنم آن سخنراني آتشين مدرسه فيضيه و آخر هم به نتيجه نهايي رسيد و محبوبيت جهاني هم پيدا كرد.حضور ـ از شركت حضرتعالي در اين مصاحبه كمال تشكر را داريم.