تأثیر امام بر فقه شیعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تأثیر امام بر فقه شیعه - نسخه متنی

مصاحبه شونده: یوسف صانعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با آيت‏اللّه يوسف صانعي

حضور ـ حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ چگونه توانست فقه شيعه را با پويايي خود البته با حفظ همؤ معيارهاي فقه سنتي حتي در جريانهاي سياسي مطرح كرده و حقانيت آن را به اثبات برساند.

بسم‏اللّه الرحمن الرحيم

با طلب توفيق و درخواست موفقيت براي شما دوستان وبقيه دوستاني كه دست‏اندر كار اينجور مسائل هستند و تلاش مي‏كنند كه ياد امام ـ سلام اللّه عليه ـ را زنده نگه دارند، پاسخ را به قدر درك و برداشت خودم از برنامه‏هاي امام بايد خدمتتان عرض كنم ولي قبل از آن يك جمله‏اي را بايد تذكر دهم كه الان به ذهنم آمد و آن اينكه چند روزي است كه بنا بوده ما در خدمتتان باشيم و مصاحبه‏اي انجام بگيرد و چند بار به تاخير افتاد تا مصادف شد با روز ولادت حضرت مهدي موعود حجة‏ابن الحسن(عج) و اين نحو از مسائل را نبايد با ديد اتفاق نگريست؛ چون اصل اتفاق يعني معلول بدون علت در جهان غلط است و به معناي ديگرش هم كه بگوييم حساب نشده بوده، آن هم قابل باور نسبت به امام نيست، آدم حدس مي‏زند يك ارتباطي هست بين اينكه مصاحبه دربارؤ امام مي‏افتد در روز ولادت منجي عالم بشريت حجة‏ابن الحسن(عج)، روز نيمه شعبان سال 1411 هـ.ق. به هر حال من معتقدم اينها بي‏ربط با هم نيست يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد كه ما سر در نمي‏آوريم اما آن خدايي كه به امام آن همه لطفها را داشته، او اين جور مسائل را به هم مي‏پيوندد. راجع به اين سوال بايد عرض كرد فقه شيعه هميشه جنبه پويايي داشته به خاطر اينكه اجتهاد در فقه شيعه آزاد بوده و باب اجتهاد منفتح بوده يعني هر روز هر فرعي را و هر مساله‏اي را كه مردم مورد ابتلايشان مي‏شده از مرجع تقليدشان، از مجتهدانشان سوال مي‏كردند و آنها جواب مي‏دادند و لذا مي‏بينيم فقهي كه يك روز به صورت رساله "علي‏ابن بابويه" هست و متون روايات با اختصار آمدند امروز به صورت يك مجموعه‏اي بزرگ و مفيد به نام "جواهر" در مي‏آيد و يا كتابهاي علامؤ حلي ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ يا بزرگان ديگر يا خود امام كه در حقوق مدني و در مكاسب مفصل نوشته‏اند در عبادات هم نوشته‏اند اين خود گوياي پويايي و تحرك است. اما امتياز امام اين بود كه اين تحرك را در همؤ ابعاد فقه به وجود آورد و تحركي نو آورد. شما وقتي به كتب فقهيه مراجعه بفرماييد مي‏بينيد بيشترين تحرك، در عبادات بوده، بخصوص در باب نماز، بيشترين تحرك، در باب نماز بوده. فروع زيادي را در نماز، فقها بحث كردند، رساله‏ها نوشتند راجع به فروع نماز، بعد رسيده به كتاب حج، آنجا هم فقها زياد بحث كردند و پويايي و تحرك داشته در معاملات هم روي جنبه حقوق اجتماعي‏اش و حقوق مدني‏اش پويايي و تحرك داشته. اما به بحث اجرائيات اسلام كه مي‏رسيم، به بحث سياستهاي اسلام كه مي‏رسيم، به مباحث مربوط به ادارؤ جامعه كه مي‏رسيم، مي‏بينيم آن پويايي نبوده، شما مي‏بينيد كه مسائلي را امام در كتاب الدفاع از "تحرير الوسيله" مطرح مي‏كنند كه اين مسائل با آن باز كردن و تكثير فروع در هيچ كجاي از كتب فقهي مطرح نبوده؛ بلكه گاهي، اصلاً كلياتش هم مطرح نبوده؛ من‏باب نمونه، امام مي‏فرمايد، اگر شركت علما و حضور علما در كنار سلاطين جور و قدرتهاي سلطه‏گر سبب بشود كه شئون روحانيت و شئون علما ضربه بخورد، اين حرام و معصيت است و بر علما واجب است نگذارند، روحانيان در اين جور جاها حضور پيدا كنند كه نظر مبارك امام در ايران به خاندان سلطنت پهلوي بوده و در ساير دنيا اگر روحانياني هستند كه به حكومتها ارتباط پيدا مي‏كنند و از ايشان تعبير مي‏شود به آخوندهاي درباري، واجب است بر علما كه نگذارند و جلوگيري كنند. اين را امام مطرح مي‏كند اما در هيچ يك از كتب فقهي اصل اين مسائل مطرح نبوده، اگر حضور و بودن روحانيان در كنار سلاطين جور سبب هدم شخصيت روحانيت مي‏شود، اين شركت حرام است. امام مي‏فرمايد، اگر حضور دشمنان اسلام در صحنه‏هاي سياسي مملكتهاي اسلامي سبب مي‏شود كه سياست مملكت اسلامي را به دست بگيرند، سلطؤ سياسي پيدا كنند، بر علماي آنها واجب است، بر مردم واجب است كه جلو سلطه سياسي را بگيرند. بحث دفاع از سلطؤ سياسي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده است. بحث دفاع از سلطؤ اقتصادي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده است. بحث دفاع از سلطؤ اقتصادي در هيچ يك از كتب فقهي ما مطرح نبوده. ما مي‏بينيم اما تا اينجا در تحرك و پويايي فقه پيش مي‏رود كه در يكي از همان مسائلي كه در تحريرالوسيله دارند كه ناظر بر يك قضيه‏اي بود كه در آن روز اتفاق مي‏افتاد، حكمش را به صورت كلي بيان مي‏كند و مي‏فرمايد: رفتن طلبه‏ها و روحانيان در جايي كه احتمالي بدهند كه وابسته به دستگاه جبار باشد ولو به دست روحانيان، رفتن حرام است ايشان مي‏فرمايند: اگر يك جايي را يك روحاني تشكيل داده، اما اگر احتمال مي‏دهيم كه اين تشكيلات به دليل ضربه زدن به حوزه‏هاي علميه است و براي اين است كه روحانيت را به دستگاه جبار و حكومتهاي استبدادگر، وابسته كند، مي‏فرمودند: احتمال هم كه بدهيم، حرام است و بر مبناي خودش مدعي بود اصالت البرائه از مهام امور منصرف است. اصالة البرائه آمده براي حفظ دين، بنابراين اگر يك جا سبب بشود دين از بين برود، آنجا اصالة البرائة نمي‏آيد يا اركان دين متزلزل بشود، اصالة البرائة نمي‏آيد. خلاصه به عنوان نمونه شما به كتاب الدفاع و به امر به معروف و نهي از منكر امام كه نگاه كنيد، مي‏يابيد كه امام در آن جور مسائل اجتماعي چه پويايي را به وجود آوردند كه در كتب فقهي ديگران نبوده، ديگران هم كتاب امر به معروف و نهي از منكر داشتند، ديگران هم كتاب دفاع و جهاد داشتند اما اين نحو تحرك و اين نحو تكثير فروع در اينجور جاها ديده نمي‏شود، به بحث اجرائيات كه مي‏رسيم، مي‏بينيم امام در اين اجرائيات مي‏رود سراغ ريشه همؤ مسائل اجرائي و مسائل اجرائي اسلام را ريشه‏اي حل مي‏كند.

همچون جد بزرگوارشان آقا ابي‏عبداللّه الحسين(ع) ما در تاريخ ابي‏عبداللّه مي‏خوانيم و مسلم است ـ كه او حركت كرد از مدينه براي عراق، برنامه خودش را كه بيان كرد يكي از چيزهايي را كه حضرت فرمود اين بود كه مي‏روم امت جدم را وضعشان را اصلاح كنم. "لطلب الاصلاح في امة جدي رسول‏اللّه(ص)" و دوم فرمودند: مي‏روم امر به معروف كنم و نهي از منكر. با فرض اينكه ابي‏عبداللّه(ع) در طول مسافرتشان از 27 رجب سنه 60 كه حركت مي‏كند تا بعدازظهر روز عاشوراي 61 كه به شهادت مي‏رسند، يك جا ابي‏عبداللّه(ع) از يك منكر جلوگيري نكرده، تاريخ ندارد كه ايشان فرموده باشند به يك كسي دروغ‏نگو، غيبت نكن، فلان گناه را انجام نده. هيچ ندارد. در حالتي كه او حركت كرده بيايد براي نهي از منكر، سِرّ قضيه اين است كه آن منكري را كه ابي‏عبداللّه(ع) همش را مصروف او نموده و تلاش مورخان متوجه شود كه او را نقل كنند، از بين بردن حكومت بني‏اميه بود. حكومت بني‏اميه را ابي‏عبداللّه(ع) منكر مي‏دانست. مورخان و صاحبان اطلاعات هم مي‏فهميدند، ابي‏عبداللّه(ع) دارد مي‏رود كه حكومت را سرنگون كند. خودش فرمود: "و علي الاسلام سلام اذقد بليت الامة براع مثل يزيدبن معاويه" فاتحه اسلام خوانده است اگر بني‏اميه روي كار باشد. چون همّ ابي‏عبداللّه(ع) براي سرنگوني حكومت بوده، حكومت بني‏اميه را هم سرنگون كرد. به عنوان يك منكر، همان را مورخان و محدثان، رويش عنايت كردند. ممكن است و قاعدتاً هم بوده كه ابي‏عبداللّه(ع) منكرهاي ديگر را هم اگر مي‏ديدند، جلوگيري كرده است اما هدف اصلي ابي‏عبداللّه(ع) از اين مسافرت اين نبوده كه در سفر اگر ديدند يك كسي دروغ مي‏گويد به او بفرمايند دروغ نگو؛ اگر يك كسي را ديدند فلان گناه را انجام مي‏دهد، دشنام مي‏دهد، به او بفرمايند: دشنام نده؛ نهي از منكر جزئي هم مي‏كردند؛ وظيفؤ الهي بوده؛ امام معصوم بودند؛ اما چون غرض نهايي اين نبوده، لذا نقل نشده؛ هدف اصلي نقل شده و مفصل هم نقل شده با تمام خصوصيات نقل شده است. امام هم مانند جد بزرگوارشان، هدف خودشان را سرنگوني حكومت پادشاهي دو هزار و پانصد سالؤ ننگين و حكومت رضاخان قداره بند و پسرش قرار دادند، هدف را او قرار دادند حكومت آنها را سرنگون كردند، حكومت اسلامي را آوردند و به دنبالش تمام اجرائيات، شد اجرائيات اسلامي. در زمان طاغوت، ما هيچ اجراي اسلامي نداشتيم؛ يعني اگر يك كسي را شلاق هم مي‏زدند، اگر افترا زننده و غاصب را شلاق مي‏زدند (شلاق حد، 75 شلاق) اين اجرا حد اسلامي نبود؛ چون اجرا حد اسلامي، اجراي حد به دست والي مسلمين است. آنجا والي مسلمين نبود. اگر بنا بود حقوق مردم گرفته مي‏شد و به صاحبانشان ـ فرض كنيد ـ داده مي‏شد كه خيلي اندك بوده، باز اين اجراي اسلامي نبود، چون اسلام قضأ را به دست ولي امر مسلمين نافذ مي‏داند به دست امام معصوم و بعد به دست فقيه نافذ مي‏داند، به دست ديگران را نافذ نمي‏داند و همين جور ديات و همين جور گرفتن دعاوي قضائي، تمام موازين قضائي كه اجرا مي‏شد اگر بر طبق اسلام هم بود از نظر محتوا، چون مجري، غير الهي بود، اسلامي نبود؛ سياستها اگر سياست صحيح هم بود ـ كه سياستها صد در صد غلط بود و خلاف اسلام ـ اگر سياستش مطابق با متن اسلام، هم بود چون الهي نبود و به دست مردان خدا نبود، اسلامي نبود. امام آمدند سرنگون كردند حكومت طاغوتي را و حكومت را به دست فقيه قرار دادند. ولايت را تثبيت كردند. يك پويايي بسيار وسيعي را در فقه به وجود آوردند. يعني صدها و هزاران فرع غير اسلامي را اسلامي كردند و به دنبالش سوالها شروع شد. مجريان وقتي امور را به دست گرفتند، در مسائل به پيچيدگيها برخورد كردند، به مشكلات برخورد كردند كه خود امام در آن مسائل نظر دارند و بنابراين ديديم وقتي امور افتاد به دست مسلمانان و روحانيان، در قوانين به پيچيدگيها برخورد مي‏كردند و امام هر روز به نحوي حل مي‏كردند تا جايي كه مي‏بينيم در قانون كار، امام آن نظر نهايي را بعد از گذشتن چند سال دادند، وقتي ديدند جامعه ديگر حالا پذيرش پيدا كرده كه آن حكم الهي را بيان كنند، بيان كردند اول قانون كار را امام با مساله حرج و با مساله ضرر و با عناوين ثانويه و ضرورت دو سوم راي مجلس تمام كردند، باز اشكالات به وجود آمد، آمدند و نظر نهايي را فرمودند، فرمودند دولت يكطرفه مي‏تواند الزام كند؛ يكطرفه هم مي‏تواند عقد منعقده بين خود و ديگري را فسخ كند. اين يك بابي بود در باب اجرائيات و در باب حكومت كه هزاران مساله از اين باب مفتوح شد و باز شد. قانون كار رسماً بر طبق نظر امام تصويب شد و بنظر مي‏آيد قانون بسيار مفيد و بسيار نافعي براي كارگران و كارفرمايان باشد و نمونه‏اي براي قانون كار در دنيا. پويايي فقه معنايش اين است ديگران فكر مي‏كردند قانون كار قانون مدني كار است، امام فرمودند: قانون كار، قانون كار است و از همين يك باب امام صدها باب ديگر را مفتوح كردند و بازگذاشتند. امام راجع به مساله ادوات و آلاتي كه از بازيگري قمار مي‏افتد، آن نظر نهايي را دارند؛ امام نظر مباركشان اين بود كه ادوات قمار و آلاتي كه با آن قمار مي‏شود حتي بازي به قصد سرگرمي هم با آن حرام است. اما وقتي سوال مي‏شود از امام كه فلان وسيله امروز ديگر وسيلؤ سرگرمي نيست امام در پاسخ مي‏فرمايند فرض اينكه وسيله سرگرمي نباشد، حرام نيست و حرمتي ندارد و بعد هم براي اثباتش از راههايي كه از نظر رواني هم بسيار موثر است، تمسك مي‏كند و اثبات مي‏كند و همين جور در مسائل قيمت‏گذاري و همين جور در مسائل اختيارات ديگر حكومت و نظام، كه قوانين ما حدود ده سال است دارد بر همين مسائل مي‏چرخد و صدها فرع را امام خود جواب داده و صدها فرع هم در آينده جواب داده خواهد شد. ان شأاللّه. خلاصه كنم عرضم را، در قبل پويايي بوده اما در ابعاد عبادات بيشتر، در امور اجرائي و سياستها كمتر. چون به دست علما و فقها نبوده، امام پويايي را در همه ابعاد فقه بوجود آوردند؛ مخصوصاً در باب اجرائيات، در باب حدود، در باب دفاع، در باب ولايت فقيه اما اينكه پويايي نويي به وجود آورد. پويايي نو، به اين جهت بود كه امام با آن بينشي كه از جهان و جهان شمولي اسلام داشتند و اينكه اسلام آمده براي همه (و ما ارسلناك الا كافه للناس) لذا در پياده كردن قوانين كلي و در تطبيق فروع بر اصول، بايد گفت تطبيق كار فقها است، امام صادق(ع) يا ثامن الائمه فرمودند "علينا القأالاصول و عليكم التفريع" بر ما هست كليات را بگوييم بر شما محدثان و فقها است كه تفريع كنيد. امام در اين قضيؤ تفريع هرگاه مي‏خواست فرعي را براي اصلي استفاده كند، يك صغرايي را براي يك كبراي فقهي پيدا كند، اصلي را بر فرعي تطبيق كند با اين ديد نگاه مي‏كردند كه اين قانون براي همؤ جهان اسلام بايد باشد. اين قانون بناست در تمام تاريخ مورد ابتلأ و مورد احتياج قرار بگيرد. اين زمان امروز را بايد در قانون ديد. وضع امروز را بايد در قانون ديد. من باب نمونه من عرض كنم كه ما الان يك مشكلي كه داريم، مشكل بانك اعضاي بدن است. امروز مسئولان بهداشت ما، مسئولان بهداري ما، اينها هنوز هم برايشان مشكل است كه بانك اعضا به وجود بياورند. امام به نظر بنده عقيده شان اين بوده كه مانعي ندارد. حالا عرض مي‏كنم كه چه جور، مانعي ندارد. امام در عين حال مصلحت نمي‏ديدند كه خيلي روشن بيان كنند، شايد هنوز جامعه را طوري نمي‏ديدند كه بتوانند، صاف اين حكم خدا را بيان كنند. در قانون كار رسيدند به جايي كه توانستند، بيان كنند. اما در مسالؤ بانك اعضا كه در دنيا يك امر رايجي است به نظر من امام، جامعه را در آن حد نمي‏ديد از نظر رشد مذهبي، جامعه كه مي‏گويم يعني جامعؤ محصلان و آشنايان به علوم اسلامي كه در يك حد پاييني هستند نه بزرگان و مراجع، قاعدتاً آنها بالاترند؛ اما مذهبيهايي كه با يك مقدار از مسائل اسلامي آشنا هستند، امام آنها را در اين حد نمي‏ديد و لذا صريحاً نمي‏فرمودند؛ و اِلا چه جور مي‏شود گفت امام جايز نمي‏دانستند كه يك كسي دارد از دنيا مي‏رود او بيايد وصيت كند حالا كه من دارم مي‏ميرم بعد از مرگ من چشمهاي مرا در بياوريد و ببريد يك جا نگهداري كنيد، اگر يك روزي يك دختر نابينايي يك پس نابينايي كه چشم ندارد، مي‏شود با چشمهاي من پيوند بزنيد و چشمهاي او سالم بشود. اين را بگوييم خلاف شرع است؟ اين را بگوييم معصيت است او از دنيا رفته محترمانه هم جنازه‏اش را برمي‏داريد. وقتي هم از دنيا رفت چشمهايش را در مي‏آورند. پزشك در مي‏آورد، يك وقت مي‏گوييم اين توهين است اما يك وقت مي‏گوييم پزشك در مي‏آورد، با رضايت ورثه درمي‏آورد با وصيت خودش در مي‏آورد. خيلي هم محترمانه. بعد مي‏دهند به يك آدم نابينايي و آن آدم بينا مي‏شود. خوب بعيد است يك كسي كه يك مقدار بينشي داشته باشد نسبت به سهل و سمح بودن اسلام. اسلام دين سهل و سمح است. اسلام آمده براي هميشؤ مردم قانون بگذارد. بگوييم نه اين خلاف شرع است آن نابينا در نابينايي‏اش زندگي كند. اين چشم مردم را ما در نياوريم، خلاف شرع است. لذا مي‏بينيم آنجايي كه جامعه به سر حد احتياج مي‏رسد، فقهاي بزرگ ما هم چيزي نمي‏فرمايند چون مي‏بينند جايز است و داعي ندارند اعلام كنند خلاف شرع است، دادن كليه اين چيزي نيست كه فقيهي درش اشكال بكند. الان مي‏بينيد در روزنامه مي‏نويسند كليه بدهيد فقهاي ما هم مي‏بينند، مراجع ما هم ببينند، اگر بنظر اينها خلاف شرع بود، بايد اعلام كنند خلاف شرع است و اصلاً اين را چرا در روزنامه‏ها مي‏نويسند. در روزنامه جمهوري اسلامي دارند و مي‏نويسند، همين جور اعضاي ديگر وقتي بشود اعضايي را از انسان زنده‏اي يا از انسان مرده‏اي گرفت كه هيچ ضرري و خطري انسان زنده را تهديد نكند و هيچ بي‏احترامي به مرده نباشد، خوب اين از نظر موازين فقهي بايد گفت كه جايز است و اشكال ندارد و به نظر بنده نظر مبارك امام هم بر اين بوده كه جايز است. يكي از مسئولان هم يك وقت شفاهي نقل كرد كه امام فرموده، جايز است. پويايي به اين معنا كه با توجه به شرايط زمان فرع را با اصل منطبق كردن. بله ما يك وقت مي‏گوييم چشم مرده در آوردن، اين هتك مرده است. خوب بله حرام است. هتك مرده حرام است. چشمش را در بياوريم حرام است. اما يك وقت مي‏گويم چشم را پزشك بيرون مي‏آورد، در بين مردم اين يك خدمتي است به نابينا، ورثه هم راضي هستند، اين قالب را كه بهش داديم مي‏شود جايز؛ مي‏شود انفاق في سبيل‏اللّه. مي‏شود خدمت. اما بهش گفتيم چشمش را در مي‏آورند، چشم در مي‏آورند اين توهين است. يك آدمي ممكن است بگويد، چون در كتب سابق نوشته بوده چشم در آوردن حرام است، پس منهم الان مي‏گويم حرام است. يك آدمي مي‏گويد نه آقا شرايط زمان فرق كرده. نمي‏گوييم چشمش را در بياورند يعني تو خيابان چشمش را در بياورند. مي‏گوييم مرده است با اجازؤ ورثه و با رضايت و اين احترام است و اگر بخواهيم اين پويايي تازه را بيابيم باز مي‏بينيم امام در مسائلي مانند مسائل جوي فرمودند ولو در باب عبادات به عنوان مسائل مستحدثه، در تحريرالوسيله آمده كه اگر كسي در كره ماه مي‏رود آنجا آب پيدا كرد كه وزن در آنجا مطرح نيست چه جور با توزين مقدار آب را بفهمد آيا وزن آنجا مطرح است يا مساحت مطرح است. اگر كسي امروز غروب د ر يك نقطه از زمين است به نقطه ديگري رفت هنوز آفتاب غروب نكرده آيا نماز ظهر و عصر او واجب است يا همان نماز ظهر و عصر را كه خوانده كافي است اين مسائلي را كه به عنوان مسائل مستحدثه امام فرموده‏اند اينهم تازه پويايي و ابتكار در پويايي است. پس پويايي امام در همه ابعاد بوده يك راه جديدي را براي پويايي باز كرده‏اند و آن اينكه خود با توجه به جهان شمولي اسلام با توجه به اينكه اسلام براي همه زمانها و مكانها آمده، با توجه به اينكه اسلام دين سهل و سمح است فرمودند. شما فروع را بر اصول تطبيق كنيد، با عبارت ديگر، فقيه بايد در مسائل فقهي كرّ و مر داشته باشد، فقيه بايد بتواند، فكرش بكشد كه از يك كلياتي و معلوماتي به يك مجهولات ديگر جامعؤ امروز اسلامي برسد و توجه كند. البته اين كم و زياد دارد. امام در حد بالايي از كرّ و فرّ بودند يك فقيهي ممكن است در حد پايين‏تر و فقيهي ديگر در حد پايين‏تر تا برسد به ادني مرتبؤ فقاهت. اما اگر فقيه كرّ و فرّ نداشته باشد. اگر فقيه جرات نكند به اطراف خودش نگاه كند، جرات نكند به زمان و مكان نگاه كند، او نه تنها حكم اللّه را بيان نكرده، بلكه شبهؤ اين هم هست كه معذور نباشد چون اجتهاد استقرأ و سعي و كوشش كردن است. او اگر در اطراف مساله كوشش نكند حكم اللّه را كه بيان نكرده هيچ، تازه بعيد نيست كه تقصير هم كرده باشد نغوذباللّه و تقصيرش با خداي خود چگونه خواهد بود او خود مي‏داند و خدايش؛ و ان‏شأاللّه خدا از همه ماها خواهد گذشت و همه ماها را ان‏شأاللّه با اماممان محشور خواهد كرد.

حضور ـ حضرت امام از جريانهايي مانند متحجران و مقدس نمايان و مرفهان بي‏درد انتقاد داشتند و در مورد آنها تذكر دادند، مقصود حضرت امام از اينگونه افراد چه كساني بودند و چه تفسيري در اين زمينه داريد؟

ـ من فكر مي‏كنم كه معيار كلي‏اش از آن پاسخ قبلي‏ام روشن شد. يعني هر آخوندي كه در روحانيت بيايد و جلوگيري از انفتاح باب اجتهاد بكند، نگذارد يك فقيه با كمال جرات نظر خودش را بگويد. فرض كنيد امروز يك مساله مطرح است. چون من روي اين مساله عنايت دارم اينجا هم باز دارم مي‏گويم ولو يا دوارؤ امام ـ سلام اللّه عليه ـ است، اما مي‏گويم و ثوابش از آن امام؛ امروز يك مساله در جامعه ما مطرح است. مسئولان نظام به دنبال آن هستند و تلاش هم مي‏كنند، آن مساله تحديد نسل است؛ فقيهي كه ما او را شناخته‏ايم به اينكه اين فقيه است و مجتهد است و عادل، و غرض سويي هم ندارد، اعوجاج فكري هم ندارد ـ چون ممكن است يك كسي چهار تا كلمه بلد باشد اما اعوجاج فكري داشته باشد ـ هوا خواه هم نيست. ما كسي را شناختيم كه او فقيه است اعوجاج فكري هم ندارد به قول معروف شذوذ در فقه هم ندارد؛ پس به فتاواي مشهور معمولاً فتواهايش در مي‏آيد اگر هم يك جا از فتواي مشهور تخلفي مي‏شود باز با موازين فقهي است. اگر يك نحو پيشگيريها را نظرش باينجا رسيد كه جايز است و گفت فلان نحو پيشگيري جايز است فرض كنيد دستگاه گذاشتن براي اينكه زن حامله نشود به‏طور موقت را گفت جايز است و يك پله پايش را بالاتر گذاشت گفت اگر اين زن سه چهار تا بچه دارد به طور دائم هم اين زن پيشگيري كند، لوله‏هاي رحم را ببندد، جايز است ما نبايد بياييم با او در بيفتيم و او را رسوا كنيم و او را به شذوذ و انحراف فكري نسبت بدهيم براي اينكه اين سبب مي‏شود كه حكومت را در مشكلات قرار بدهد خوب او نظري داشته، فقيهي بوده اگر خداي ناخواسته هم اشتباهي كرده معذور است. وقتي معذور است ما چه ملزمي داريم براي اينكه بياييم با او درگير بشويم. از همين نمونه بياييد سراغ مسائل انقلاب و سراغ مسائل حركت. اين عزت نيست كه يك روحاني عبايش را سرش بكشد، از خانه‏اش بيايد مسجد نمازش را بخواند و بر گردد جرات نكند نگاه كند كه بغل مسجدش مشروب فروشي هست يا بغل مسجدش مشروب‏فروشي نيست. اين حلم و بردباري نيست كه يك روحاني فساد را ببيند و هيچ نگويد. يك روحاني ببيند ثروتهاي معنوي كه جوانان يك ملتند و ثروتهاي مادي كه منابع و معادن يك ملتند، آنها را ببرند و او كاري نداشته باشد. امام آمد و فرمود كه بايد مبارزه كرد. بايد عزت را به مسلمانان برگرداند. بايد زمينه فراهم كرد كه احكام اسلام پياده شود. در افتادند با امام كه نه نمي‏شود. ما كه نمي‏توانيم با شاه در بيفتيم. ما كه نمي‏توانيم سينه‏هايمان را براي گلوهاي آنها آماده كنيم. گوشت چه ارتباطي دارد با سلاح سوزنده و با شليك گلوله‏هايي كه از طرف دشمن مي‏شود. ما بايد مثل امام مجتبي(ع) زندگي كنيم ما بايد مثل امام صادق(ع) زندگي كنيم ما بايد مثل موسس حوزه علميؤ قم، مرحوم آيت‏اللّه العظيم، آقا شيخ عبدالكريم حائري زندگي كنيم. اين تحجرگرايي است. براي اينكه نزديكترين فرد به مرحوم حاج شيخ، امام امت بوده است. امامي كه نسبت به مرحوم حاج شيخ موسس حوزه آنهمه اظهار ارادت مي‏كردند. او خود، مرحوم حاج شيخ را ديده است. او مي‏داند كه شرايط زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم غير از شرايط ماهست. زمان ما غير از زمان اوست. ايشان از امام مجتبي، شناختي دارند كه با شناخت ما قابل مقايسه نيست، و آنقدر نسبت به اهل بيت علاقه‏مند و نسبت به عترت پاي‏بند هستند كه در آن وصيتنامه سياسي ـ الهي كه يك وصيتنامه‏اي است كه معلوم است بعد از فوتشان در دنيا مورد بحث در محافل علمي قرار مي‏گيرد، آنجا آغاز سخنش را از حديث ثقلين شروع مي‏كنند، "قال رسول اللّه ان تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي" از اينجا آغاز سخن مي‏كنند، اما در عين حال تحجرگران و راحت‏طلبها، آني كه از آخوندي فقط دست بوسي‏اش را مي‏خواست، آني كه از آخوندي فقط آسايشش را مي‏خواست، آنها مخالف بودند. الان هم گوشه و كنار هستند؛ منتها تحت عناوين مختلفه حركت مي‏كنند. همانهايي كه وقتي نسل جوان به مبارزه مي‏رفت و مي‏گفتند اينها جوانند و اينها خامند وبه مبارزه مي‏روند اما بعد كه ديدند انقلاب پيروز شد و نسل جوان بناست در راس امر بيايد، آن وقت هم مبارزه را طور ديگري شروع كردند گفتند نه اين جوانها خوب نمي‏توانند مسائل را حل كنند. اينها خامند. در نهضت مي‏گفتند اينها جوانند و دارند خام حركت مي‏كنند؛ بعد از پيروزي انقلاب هم مي‏گفتند اينها پخته نيستند، اينها كامل نيستند. كامل بودن را اينها به اين مي‏دانستند كه هيچ نفهمد، هيچي سرش نشود. مسائل دنيا را متوجه نشود. با وابستگان به شاه خوب باشد. همه‏اش بحث عفو اسلامي را مطرح مي‏كردند. همه‏اش رافت اسلامي را مطرح مي‏كردند همچون گروهكها، همچون افراد مختلف انجمنها، حزبها، جمعيتهايي كه نمي‏خواهم اسمشان را ببرم. چون قابل ذكر نيستند كه نامشان برده بشود. خوب توي آنها آخوند هم بود. آخوند به معناي عام. يعني آشناي به يك سري از روايات و آيات هم بود. توي حوزؤ علميه قم هم اوايل نهضت اينها مي‏خواستند جلوي نهضت امام را بگيرند منتها با شجاعت و كرامت نسل جوان حوزه كه خدايشان نگهدارد، رو به رو شدند و نتوانستند كاري را بكنند. خلاصه كنم عرضم را در اينجا، آن روحاني كه مي‏گويد من بايد راحت باشم ولو همه مسلمانان از بين بروند، اين تحجرگرايي است؛ آن روحاني كه مي‏گويد ما چرا بياييم براي اسلام، سر سالم را دستمال ببنديم، آن تحجرگرايي است؛ آن روحاني كه اجازه نمي‏دهد يك مجتهد عادلي كه شذوذ فكري ندارد يك مساله‏اي را در جامعه مطرح كند و جلوي انفتاح باب اجتهاد را مي‏گيرد، آن متحجر است؛ و او كسي است كه مانع از پيشرفت اسلام و مسلمانان است؛ منتهي اگر ناآگاه است بايد آگاه بشود و اگر آگاه است كه نظر امام با آگاهان بوده، با آنهايي كه با آگاهي اين كار را مي‏كنند، او مقصر است و او مجرم است و بر مردم است كه از او فاصله بگيرند. آن كسي كه مي‏گويد ما به سياست كار نداريم ما به دنيا كار نداريم. ما به هيچ يك از جريانها كار نداريم. ما كار داريم به ولايت اهل بيت اين همان ضد ولايت است. اين همان تحجرگرايي است. اين همان دنباله‏روي از عبدالرحمن‏بن ملجم مرادي است؛ زيرا عبدالرحمن‏بن ملجم مرادي مي‏رسد به اين كه امام را مي‏كشد، اينها آنجور جراتي ندارند با عناوين مختلفؤ ديگر و با راههاي ديگر اين حركت را شروع مي‏كنند كه حالا بعضي از خصوصياتي كه من نمي‏خواهم عرض كنم كه شايد هنوز زمينؤ گفتنش نباشد اما ان‏شأاللّه در يك فرصتي در سال آينده عرض خواهم كرد كه متحجران بعد از فوت امام هم با امام چه جور برداشتي را داشتند، منتها نتوانستند؛ امام آن عظمتش همه چيز را از بين برد و مانع شد از اينكه بتوانند آنها يك تبليغي بكنند.

حضور ـ متاسفانه بستر به وجود آمدن اينگونه اقشار، حوزه بود و واقعاً اينها در حوزه رشد كردند و به وجود آمدند و...

ـ الان هم در حوزه‏ها هستند.

حضور ـ آن وقت سوال اين است كه چكار بايد كرد و چگونه مي‏شود حوزه را از اينگونه افكار انحرافي و اقشار نجات داد؟

ـ به نظر بنده آن راه عملي دارد و مربوط به قدرتمندان در حوزه است. به نظر بنده يك وقتي هم شايد خدمتتان عرض كردم با بيان نمي‏شود حل كرد. قدرتمندان حوزه بايد تصميم بگيرند و آنها حل كنند و راهش اين است كه به معيارهاي ارزشي امام ارزش بدهند. اگر ما به طلبه رنجديده ارزش داديم، اگر به طلبؤ زندان رفتؤ و شلاق خورده ارزش داديم، اگر به روحاني رنجديده براي انقلاب ارزش داديم، آن وقت كار به پيش مي‏رود اما اگر تمام ارزش را آورديم براي اقسام علم اجمالي و آن پنجاه فرعي كه مرحوم سيد در "عروه" بيان كرده و اينكه اگر خوب بتوانند آن پنجاه نوع را جواب بدهد او خيلي از نظر ما محترم است؛ اگر بد جواب بدهد او از نظر ما نامحترم است؛ ولو ده سال در جبهه بوده، اين زمينه‏ساز تحجرگرايي است ارزش دادن به تقوا، ارزش دادن به تدبير و سياست، ارزش دادن به جنگ و جبهه، ارزش دادن به علاقؤ قلبي و عملي نسبت به امام ـ سلام اللّه عليه ـ اين معنايش اين است كه با تحجرگرايي مخالفت شده. ارزش دادن به تخصص و به معلومات، كاري نداشته باشيم به بقيه جهاتش مي‏خواهد داشته باشد مي‏خواهد نداشته باشد. ارزش دادن به آشنايي به اصطلاحات، به زندان رفتن و نهضتش و به انقلابش كاري نداشته باشيم. ارزش دادن به اينكه قدش يك خورده پايين باشد، لباسهايش نامنظم باشد، كفشهايش را تا به تا پايش كند، تسبيحش خيلي بزرگ باشد، سرش را خيلي پايين بيندازد، هيچ‏كاري نداشته باشد، اين معنايش تحجرگرايي است. هر كه از ما تعريف كند او را دوستش بداريم و هر كه نقطه ضعفمان را به ما بگويد با او دشمن باشيم، اين تحجرگرايي است. افرادي را كه خلاف مشي غلط خودمان هستند در هر كجا شد، به هر نحوي بكوبيم، اين تحجرگرايي است. اينها زمينه‏هاش است كه دست قدرتمندان حوزه است كه اين كار را بكنند و ان‏شأاللّه مي‏كنند. هر كسي قدرتي پيدا كرد در حوزه هر كس در حد قدرتش، بايد به آن معيارهاي ارزشي امام ارزش بدهد به تقوا، به ورود در تدبير امور جامعه، سياست، مسالؤ جهاد و جنگ، مسالؤ جرات در فقه، اينها را بايد ارزش داد. اما اگر به اصطلاح‏يابي و به تخصص ارزش داديم، آن زمينه‏ساز تحجرگرايي است. اينجور متحجران ماندند، بيست، بيست و دو، سه سالي كه روحانيت درگير نهضت و انقلاب بود آنها ماندند و حل كردند همه فروع علم اجمالي را، البته حلشان هم حل غلطي است چون خداوند به آنها علم نمي‏دهد اما حافظه‏شان را قوي كرد چهار تا كلمه چيز بلد شدند و الا آنها آنجور هم نيست كه مُلا باشند، چيزي بلد نمي‏شوند، چون متقي نيستند خدا هم بهشان چيزي ياد نمي‏دهد علم ندارند آنها. يك حافظه‏اي داشته‏اند مثل بچه مدرسه‏اي كه يك چيزي حفظ مي‏كند، آنها هم يك چيزي حفظ كرده‏اند و تند و تند مي‏توانند جواب بدهند چهار تا اصطلاح را هم بلد هستند. اگر خداي نخواسته زمينه آنجور بشود تحجرگرايي زمينه‏اش فراهم شده.

حضور ـ حضرت امام همواره بر دو تا تعبير خيلي تكيه داشتند يكي اسلام ناب محمدي و يكي هم اسلام امريكايي. به نظر حضرتعالي وجوه تمايز بين اين دو چيست و چه تفسيري از آنها داريد؟

من عرض كردم به قدر درس خودم جواب مي‏دهم. من فكر مي‏كنم اينها از جوابهاي سابق پاسخ داده شد. اسلام آمريكايي يعني اسلامي كه مي‏گويند به ديگران كار نداشته باشيد. اسلام امريكايي مي‏گويد اگر ثروتهاي ما را ببرند، بگذار ببرند ما به دنيا علاقه‏اي نداريم. اسلام امريكايي يعني عشق و عاطفه و علاقؤ به انسانها به نام ولايت اهل بيت ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ كوبيده بشود. اسلام امريكايي يعني تمام ارزشها را بدهيم به تخصص؛ در هر رشته‏اي و هر كجا باشد، بگوييم بيشتر بلد است، محترمتر است اما به تقوا و به فداكاري و به ايثار ارزش ندهيم. اسلام امريكايي خلاصه يعني اسلامي كه جباران مي‏آورند. اسلام ناب يعني اسلامي كه اولياي امور در نظام جمهوري اسلامي در فكر پياده كردنش هستند خود امام زمينه‏اش را فراهم كرد و اوليا و اهل حل و عقد جمهوري اسلامي هم ان‏شأاللّه آن راه را دنبال مي‏كنند. من بيش از اين الان نمي‏توانم چيزي عرض كنم.

حضور ـ سوال ديگر اينكه بي‏شك امام ـ سلام اللّه عليه ـ اسوه و حجت حوزه‏هاي علميه است. براي آشنايي طلاب جوان با تفكرات آن حضرت چه راههايي را بايد طي كرد؟

ـ راهش خيلي ساده است، عمل مي‏خواهد. يك عمل مربوط به خود افراد است و يك عمل مربوط به حوزه‏هاست. عمل مربوط به خود افراد يعني اينكه خود روحانيان و طلبه‏هاي عزيز و نسل جوان تلاش كنند تاريخ نهضت و انقلاب را مطالعه كنند. نامه‏هاي امام را مطالعه كنند سخنرانيهاي امام را مطالعه كنند.

دستورالعملهاي يك مرجع تقليد والا و بالا، ولو بعد از فوت. به عنوان ابتدايي نتواند تقليد كند. بحث تقليد نيست اصول و كلياتش را بگيرد. كليات حركت. كليات سياست اسلامي را از بيانات امام بگيرد و بعد بنگرد كه امام در چه شرايطي حركت كرد و با توكل به خدا توانست به نتيجه نهايي برسد اين در بُعد اجتماعي، مطالعه، خواندن، توجه كه صدا و سيما بحق بايد گفت اينكار را دارد خوب انجام مي‏دهد. مجلس هم بحق اقدام خوبي كرد كه جزء برنامه‏هاي قانوني قرارداد نشر آثار امام و نشر فرهنگ امام را. در شبهاي جمعه كه تلويزيون سخنراني از امام مي‏گذارد. در روزها و تناسبهاي مختلف يا جملاتي را كه قبل از پخش اخبار صداي جمهوري اسلامي مي‏گذارد. اين كار بسيار ارزنده‏اي است كه آنها دارند مي‏كنند. نشر آثار امام هم اينكارها را خواهد كرد. اما ما هم بايد مطالعه كنيم و گوش بدهيم و دقت كنيم و اينجور نيست كه بگوييم براي بيست سال قبل براي سي سال قبل بود. ما اگر بخواهيم حرفهاي امام را بفهميم كه چه جور زنده است بايد بنگريم به حرفهاي شاگردش. شهيد مطهري حرفهايش امروز هم زنده است. شهيد مطهري وقتي امروز دارد حرف مي‏زند شما خيال مي‏كنيد براي امروز دارد صحبت مي‏كند. امام هرگاه صحبت كرده‏اند جالب است نحوي صحبت كرده‏اند كه براي هميشه مفيد است. اگر سخنراني امام را راجع به طلبه‏ها كه قبل از ماه مبارك رمضان برايشان صحبت كرده بود بگذارند، چون مال هفت سال هشت سال قبل است مي‏يابيد كه الان امام دارد با طلاب امروز صحبت مي‏كند، يك سلسله كليات و رهنمودهاي كلي است. حوزه‏ها چه بايد بكنند؟ بنده در يكي از مصاحبه‏هايم عرض كرده‏ام حوزه‏ها بايد بر كتابهاي فقهي و اصولي امام در مباحث فقهي و اصولي تكيه كنند يعني امام بايد در درسهاي حوزه مطرح باشد كه متاسفانه بسيار ناچيز مطرح است. در درسهاي سطح بايد امام براي طلاب سطح خوان، مباني‏اش مطرح باشد. ما همچنان كه مباني شيخ ـ قدس اللّه روحه ـ را مطرح مي‏كنيم مباني مرحوم ميرزاي نائيني را مطرح مي‏كنيم، ولو در سطح. زمينؤ مطرحش را پيدا مي‏كنيم و مطرح مي‏كنيم، مباني امام را هم بايد مطرح كنيم در امتحانات بايد مباني امام مطرح باشد. تا با آشنا شدن در درجه اول و به دنبالش هم عمل بيايد. ولي اگر مباني امام خداي ناخواسته در حوزه به فراموشي سپرده شود يا آنقدر معلومات بر طلبه تحميل بكنيم كه ديگر طلبه وقتش اجازه ندهد كه نوشته‏ها و تاريخ نهضت و انقلاب را مطالعه كند، ناآگاهانه ولو هم بگوييم ما طرفدار امام هستيم، ناآگاهانه ما از مسير و خط امام در دراز مدت كنار رفته‏ايم و دشمن هم هيچ‏گاه از دشمني خودش صرف‏نظر و رفع يد نخواهد كرد و نكرد. الان هم دشمني خودش را با شيوه‏هاي مختلف دارد ابراز و آشكار مي‏كند.

حضور ـ بعضي نظرشان بود كه من جمله در برنامه‏هاي درسي حوزه يا حداقل مواد امتحاني حوزه بعضي از آثار امام را بگنجانند.

ـ بله درست است. همين مطلب را تمام، من در آن مصاحبه نمي‏دانم با مجله حوزه بوده يا با روزنامه‏جمهوري اسلامي بوده عرض كردم و حق هم هست. به هر نحوي ولو با تدريس با بيان كردن با گفتن با سوال و جواب روي متون كتاب امام. امام را بايد زنده نگه‏داشت و زنده نگه داشتن علمي سبب مي‏شود كه در عمل هم زنده نگه‏داشته شود.

حضور ـ بعضيها اظهار مي‏كنند كه متاسفانه آثار فقهي و بخصوصي "اصول" حضرت امام آنچنان تنظيم شده و تدوين شده و روان نيست، اين وظيفؤ كيست كه نسبت به اين موضوع اقدام كند.

ـ بله، اين ظاهراً از يك جا سرچشمه گرفته و تمام نيست. اما به نظر ما غير از بعضي آثار خيلي كمش كه به قلم ديگران بوده و يك مقدار مشكل است. والا خود امام در اصول بسياري از مسائل را بحث كرده كه خيلي منقح و روشن است. در فقه، امام راجع به احكام الخلل در صلاة بحث دارند. راجع به تيمم و مسائل تيمم بحث دارند. راجع به دمأ ثلاثه بحث دارند. دربارؤ مكاسب و بيع و خيارات هم بحث دارند و از همه گذشته اين مباني اخير امام كه خودشان بيان كردند. امام آثار فقهي فراواني دارند كه به قلم خودشان است و جالب اين است كه امام هم صاحب بيان بودند و هم صاحب قلم. در بين بزرگان ما معروف است كه مي‏گويند بعضي از بزرگان صاحب بيان بوده‏اند ولي صاحب قلم نبوده‏اند؛ بعضي از بزرگان را مي‏گويند صاحب قلم بوده‏اند، اما صاحب بيان نبوده‏اند؛ ولي امام جالب است كه هم صاحب قلم بود و هم صاحب بيان. به نظر من امام آثار فراواني دارند. آنچه كه به قلم مباركشان نوشته شده، هم روان است و هم پر فايده و مفيد و نتيجؤ هفتاد، هشتاد سال از زحمات امام است. آني كه حضرتعالي مي‏فرماييد كه نظر دارند به بعضي از مسائل، به قلم ديگران در حوزؤ علميه نوشته شده كه زحمتشان هم البته قابل تقدير است اما به هر حال بر حسب برداشتهاي خودشان قلم مشكل شده، آن را قبول دارم اما اندك است در مقابل آن همه آثاري كه از امام باقي مانده است و بعد هم شاگردان امام بايد مباني امام را منتشر كنند و بيان كنند، آن مقدار از شاگردانش كه مانده‏اند و در حوزه‏هاي علميه، چون برخي از آنها به شهادت رسيده‏اند و برخي از آنها هم ممكن است كه در حوزؤ علميه نباشند. يك نكته هم البته هست و آن، اينكه شاگردان امام در قم، در آن زمان چون تبليغات عليه امام زياد بوده، آن عنايت را برخي از آنها نسبت به مسائل علمي امام نشان نمي‏دادند. افراد معدودي آن عنايت زياد را نشان مي‏دادند. چون تبليغات آنقدر زياد بود كه فوق‏العاده و از حد و حصر بيرون بود. دشمن نمي‏گذاشت كه امام، آن جهت علمي‏شان هم به مقام اثبات برسد و مردم هم بفهمند منتها بعد ديگر كم‏كم روشن شد كه خورشيد براي هميشه پشت ابر نمي‏ماند.

حضور ـ حضرت امام توجه داشتند و تاكيد داشتند بر وحدت حوزه و دانشگاه به نظر حضرتعالي راههاي اساسي و اصولي تحقق اين وحدت چيست و چگونه است؟

راه عملي‏اش و پيدا كردنش اين است، ما مثل شهيد مطهري‏ها و شهيد مفتح‏ها و شهيد بهشتي‏ها مُلا داشته باشيم يعني آدمهايي داشته باشيم كه معلومات حوزوي فراوان داشته و به معلومات دانشگاهي هم آگاه و مسلط باشند. بر هر دو؛ نه اينكه وقتي مي‏رود در دانشگاه، حوزه را فراموش كند و نه اينكه دانشگاه را فراموش كند. اين در درجؤ اول، بايد روحانياني را داشته باشيم ملا، بيدار، آگاه به زمان و آشنا به مسائل دانشگاه؛ اما اگر ما بخواهيم يك روحاني بي‏سواد را بفرستيم دانشگاه يا يك آدمي كه چهار تا كلمه معلومات دارد اما آگاهي به مسائل زمان و دانشگاه ندارد، سليقه ندارد؛ آگاهي ندارد، اين مي‏رود آنجا و حوزه از بين مي‏رود، فرض كنيد او حالا يك سري مسائل را بلد است و نشسته در دانشگاه براي دانشجويان مرد مسائل حيض را مطرح مي‏كند. مي‏گويد بله اعلام عالم براي جاهل واجب است. بر ما واجب است احكام اسلام را نشر دهيم. حالا مسائل حيض را آنجا مطرح مي‏كند. بيچاره مرده تا مي‏رود بگويد مسائل حيض تعلمش بر ما واجب نيست. تعلم آن بر زنان واجب است اگر بر ما هم واجب است در صورتي است كه زن ما نمي‏تواند بيرون بيايد بر ما واجب است ياد بگيريم و برويم و به او بگوييم، آنهم اجمالش را خودمان از رساله‏ها مي‏گيريم آنهم خيلي لازم نيست خيلي با دقت بفهميم خيلي لازم نيست. بعد تكفيرش كند. بگويد تو كمونيست هستي، روشنفكر هستي، تو ماركسيست هستي، تو فقه پويا را مي‏خواهي بياوري. اين خطرناك است پس هم بايد علوم حوزه‏اي داشته باشد هم علوم دانشگاهي كه متاسفانه ما در اين مسير هم خيلي كمبود داريم. طلابي كه به دانشگاهها راه پيدا مي‏كنند اينها بايد جوري باشند كه از حوزه سرخوردگي نداشته باشند، به عنوان سرخوردگي از حوزه به دانشگاه نرفته باشند، متدين هم كه باشند نمي‏توانند حوزه را در دانشگاه پياده كنند چون آن سرخوردگي كه پيدا كرده از من به حساب حوزه مي‏گذارد، بغض از شخص را به حساب حوزه مي‏گذارد و نمي‏تواند پياده كند و امّا در برنامه‏هاي عمومي به نظر بنده امام غرضش اين بود كه در برنامه‏هاي عمومي هر كدام خوبيهاي ديگران را بگيرند. دانشگاه بيايد خوبيهاي حوزه را بگيرد. حوزه چندين ارزش دارد و معيار ارزش دارد كه در هيچ كجاي دنيا نيست. يك آزادي در تعليم دارد و در تعلم و در انتخاب استاد كه در هيچ يك از دانشگاههاي دنيا اين چنين چيزي به نظر من نيست. صدتا استاد هستند كه يك درس را مي‏گويند اين هر كدام را كه خواست مي‏رود، در انتخاب استاد آزاد است و بعد در انتخاب هم آزاد است نه تنها بر پايه بلد بودن، بر پايه تقوا و بر پايه دين‏داري‏اش مي‏بيند آن استاد متقي‏تر است، در حوزه بنابراين بوده است. البته حالا ممكن است خداي نخواسته در دراز مدت اين معنا ازبين برود ولي اساس حوزه‏ها بر اين بوده كه يك استاد متدين‏تر و متقي‏تر بر يك استادي كه تقوايش كمتر بوده ترجيح داشت. آزادي در انتخاب بر معيار تقوا. امتيازي ديگري كه در حوزه‏هاي علميه بوده، تعمق است. البته در دنيا تعمق هست. در مسائل تعمق هست به يك معني ولي به آن معنايي كه مي‏گوييم نيست و باز بايد بگوييم اثرهاي حوزه علميه است. در دنيا براي هر مطلبي شما هر وقت بخواهيد كتابهاي مختلفي را در اختيارتان قرار مي‏دهند با كامپيوتر راجع به يك مساله هزار تا رساله و كتاب در اختيار شما قرار مي‏دهند و در نظر عده‏اي هم اين ارزش است. بله اين كار خوبي است ولي اين مي‏شود اطلاعات نه تحقيقات تا مي‏رود آن هزار تا رساله و حرفهاي آنها را نگاه كند، خودش چيزي تراوش نمي‏كند از فكرش تحقيقي بر تحقيقات اضافه مي‏شود ولي به طور ندرت ولي در حوزه‏هاي علميه اساس بر تعمق است بر تحقيق اضافه شدن است، نه بر اطلاعات، اطلاعات به عنوان يك وسيلؤ خيلي ناقص با همان اطلاعات ناقص تحقيقات فراوان انجام مي‏گيرد.

در حوزه‏هاي علميه با تقوايي كه محصل دارد اين هم از امتيازات حوزه است كه در دانشگاهها بايد به وجود بيايد. و امتياز آخري را كه حوزه‏هاي علميه دارد اينكه حوزه‏هاي علميه علمي را كه مي‏خواند، تمرين مي‏كند و همراه با مسائل جامعه است دانشگاهها قبلاً كه اين جور بود الان شايد قطعاً اين جور نيست، منتها درجه بالا نيست، هيچ به جامعه كار نداشت. او يك سري چيزهايي را مي‏خواند براي اينكه مدرك خودش را بگيرد حالا با مردم چه ارتباطي دارد، آيا زبان دانشجو را مردم مي‏فهمند يا زبان مردم را دانشجو مي‏فهمد يا نه خيلي در سابق مهم نبود، بلكه بنا بر اين بود كه دانشگاه با مردم ارتباط نداشته باشد. روحانيت از اول ارتباط با مردم دارد چون اولين چيزي كه ياد مي‏گيرد بايد براي مردم بيان كند. اولين مساله‏اي را كه ياد مي‏گيرد بايد براي مردم بيان كند و در كنارش هم تمرين مي‏كند تمرين تحقيق، تمرين ياد دادن، تمرين فكر كردن، مطالعه تمرين فكر كردن است، مباحثؤ تمرين حرف زدن و بحث كردن است. بيان مسائل در روستاها و منبر رفتن در شهرها و روستاها و بلاد و قصبات و يا نوشتن و اهل قلم بودن تمرين تفهيم و تعليم. دانشگاهها بايد اينها را از حوزهحهاي علميه عملاً بگيرد، نه تنها با يك شعار و با يك گفتن. اما خوبيهايي را كه از دانشگاهها بايد به حوزه‏ها بيايد، دقت دانشجويان در حضور در كلاسهاي درسي ولو دقت اجباري. حفظ ارزشهاي علمي افراد، كه ما البته اين حفظ را در كنار تقوا معتقديم باشد يعني اين جور نيست كه همه در يك حد از ارزش باشند. آن كسي كه سي سال زحمت مي‏كشد در حد سي سال ارزش دارد آن كسي كه ده سال زحمت كشيده در حد ده سال ارزش دارد و در حوزه‏هاي علميه هم بايد اين را از نظر فرهنگ حوزه‏هاي علميه جا بيندازيم. هم طلبه‏ها و هم مردم، افراد را در حد معلوماتشان برايشان ارزش قائل شوند. منتها معلوماتي كه در كنارش تقوا باشد، بايد حفظ بشود. سلطؤ دانشجو بر خود و بر هواي نفس. براي اينكه در همان دانشگاههاي رژيم طاغوت بود كه دانشجويان بسيار مسلمان و پاك بيرون آمدند. همه زمينه‏هاي فساد برايشان فراهم بود اما در عين حال متقي بودند اين امتياز دانشگاه است اگر روحاني متقي هست در بعضي از امور كه زمينه ندارد اين خيلي ارزش نيست. روحانيت ارزشش به اين است كه در بعضي از امور كه زمينه داشته و متقي شده مي‏توانسته است با طاغوت بسازد و نساخته، مي‏توانسته ظلم بكند و نكرده اما در بعضي از كارهاست كه تقواي ما خيلي ارزش ندارد. بنده روحاني مشروب نمي‏خورم اين خيلي ارزش نيست چون آبرويم در خطر بوده اما دانشجو تمام زمينه‏هاي فساد در دانشگاه برايش فراهم بوده و اين دانشجويان مسلمان عزيز توانستند خودشان را حفظ كنند و نهضت را ببرند در دانشگاه و بعد به صورت انقلاب درآورند و بعد برسند به سرحد شهادت. اين ارزش را هم بايد از دانشجويان بگيريم كه اگر زمينؤ فساد هم برايمان فراهم شد، فاسد نشويم و زمينؤ بي‏تقوايي برايمان فراهم شد، بي‏تقوا نشويم و مرحله آخر اينكه ما در بيان فتوا و تطبيق فروع بر اصول بايد از دانشجويان استفاده كنيم؛ از دانشگاهها استفاده كنيم. دانشگاهها هم در تطبيق بايد از ما استفاده كنند در بيان كبري و حكم الهي از ما استفاده كنند؛ ما در پياده كردن از آنها استفاده كنيم ما بايد از آنها بپرسيم كه نحوؤ پيشگيريها مثلاً در تحديد نسل چگونه است بايد از آنها بپرسيم در محيط زيست، چي براي جامعه ضرر دارد و چي نفع دارد؟ براي جامعه ما بايد از آنها بپرسيم كه فرضاً يك قطعه زمين كشاورزي را ما نگهش داريم يا به صورت ساختمان درآوريم او از نظر معلوماتش مي‏گويد آقا زمين كشاورزي لايؤ معين دارد، زمينهاي كشاورزي محدودند در ايران همه جا را نمي‏شود كشاورزي كرد و اين لايه را اگر شما از بين برديد ديگر چيزي جايش را پر نمي‏كند بعد بايد قضاوت كنيم كه آيا زمين كشاورزي تبديلش جايز است يا جايز نيست. نمي‏دانم منابع ما چه جوري است معادن ما چه جوري است. ما تا چه حد حق داريم از معادن و منابع استفاده كنيم. براي نسلهاي آينده فكري كرده‏ايم يا براي نسل آينده فكري نكرده‏ايم موضوعات را به اصطلاح بايد از دانشگاه بگيرد. احكام را هم دانشگاه بايد از حوزه بگيرد و راهش هم ارتباط با هم است. به همديگر به ديد عظمت نگريستن است. يك روحاني، احساس كند به دانشجو نيازمند است و دانشجو هم احساس كند به روحاني نيازمند است؛ نه روحاني دانشجو را طرد كند، وقتي حرف را متوجه نمي‏شود و نه دانشجو خيال كند روحاني نعوذباللّه حرفهاي آنها را ملتفت نمي‏شود، يك كسي اگر ملتفت نشد دليل برايش نيست كه همه نمي‏فهمند. در راس همه روحانيها امام بوده، او را الگو قرار بدهد بعد شهيد مطهري‏ها، شهيد بهشتي‏ها، شهيد مفتح‏ها و دهها انسان والاي ديگري كه امروز حرفهاي دانشگاه را خوب مي‏فهمند و خوب هم تحليل مي‏كنند.

حضور ـ در پايان لطفاً بفرماييد چه صفات و ويژگيهايي از حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ در شما موثر بوده است؟

صفات امام، چون طبيعي است روحيه‏هاي استاد در شاگرد موثر است به هر حال ما تلاش كرديم روحيات امام را در حد توان بگيريم. اما مساله‏اي كه من را سخت تحت تاثير گذاشته و خودم عنايت مي‏كنم آن را در زندگي خودم پياده كنم، آن صراحت امام است كه زياد هم تحت تاثير آن قرار گرفتم چون متاسفانه در روحانيان اين صراحت كمتر هست معمولاً ما با مشكلات كه روبه رو مي‏شويم يك جوري تو ريه مي‏كنيم. يك جوري رد مي‏كنيم قضيه را فرض يك كسي آمده پهلوي ما مي‏خواهد، بنويسيم اين آدم خوبي است. ما صريح به او نمي‏گوييم آقا تو را نمي‏شناسيم و نمي‏نويسيم كه او آدم خوبي است. او رفته است سراغ آن آقا گفته برو بنويسند آدم خوبي هستيد، من براي تو ارزش قائل هستم. اين بر مي‏دارد مي‏نويسد كه اين آقا در مجلس درس من حاضر بوده و مي‏دهد دست طرف. طرف برمي‏دارد مي‏برد نزد آن آقا و مي‏گويد اين هم مدركي كه نوشته او در مجلس درس من حاضر مي‏شود مي‏گويد خوب بله در مجلس حاضر شده اما آنكه ما مي‏خواستيم نبود. يك جوري حل مي‏كند. روحانيت اين جوري هست ديگر نمي‏خواهم بگويم خلاف مي‏كند. نه من اين را خلاف مي‏دانم روحانيت خلاف نمي‏كند اما صراحت آن معنا هم كه به اين آقا بگويد كه آن كه من دارم مي‏نويسم آني نيست كه تو مي‏خواهي تو خواستي من بنويسم آدم خوبي هستي من نمي‏نويسم آدم خوبي هستي كه آن بيچاره مسئول هم گرفتار نشود اين زياد بوده، اين برخوردها، اين در روحانيت هست سرّش اين بود كه روحانيت مي‏ترسيده، مظلوم بوده مي‏ترسيده برايش گرفتاري درست بشود يا به جهات ديگر. امام اين صراحت را در طول زندگي فردي و اجتماعي، نهضت، انقلاب همه جا داشته و هيچ‏گاه از صراحت نگذشته براي آخرين بار كه من از صراحت امام باز تحت تاثير قرار گرفتم اين بود كه ما وقتي كه بنا شد استعفاي خودمان را از سِمَت دادستاني بدهيم و امام لطف كردند و بنا شد، بپذيرند ما خدمت امام بوديم با يكي از آقايان جناب آقاي موسوي اردبيلي، امام خيلي لطف كردند و از ما تعريف كردند من وقتي امام داشت تعريف مي‏كرد گريه مي‏كردم گريه شوق و گريه شكر بعد كه فرمايشات امام تمام شد آقاي موسوي اردبيلي گفتند خوب، شما هم چيزي بگوييد من در مقابل عظمت امام عرض كردم آقا اين همه تعريفهايي كه شما كرديد من لايقش نبودم، اما آن جمله اين گويايي را داشت و خصوصيات اين احتمال را از صد احتمال به وجود مي‏آورد كه من داشتم به امام عرض مي‏كردم كه اين همه تعريفهايي كه شما داريد از ما مي‏كنيد روي حساب ارادت ما به شما بوده و سبق ارادت ما و شدت ارادت ما و اين احتمال از بين صد احتمال بود. يعني تعريف امام يك احتمال از صد احتمال بود كه بنده برداشت كردم به حساب سبق ارادت است. بلافاصله امام مثل آبي كه روي آتش بريزند و آتشي را خاموش كنند، فرمودند: من آنچه گفتم به حساب اسلام بود، به حساب خودت هيچي نگفتم، من به حساب تو هيچ نگفتم. عين جملؤ امام ظاهراً اين بود، من به حساب تو هيچ نگفتم با يك عصبانيت و با يك حالت ابهت كه ما همانجا حسابي خجل شديم و شرمسار شديم و البته پيش خودمان هم گفتيم خدا خيرش بدهد آقاي موسوي اردبيلي را كه واداشت ما صحبت كنيم و اين جمله را به امام عرض كرديم اين آخرين چيزي بود كه من از صراحت امام يافتم كه از صد احتمال يك درجه احتمال مي‏داد كه من برداشتم اين است كه به حساب شخصي من داريد مي‏گوييد امام با كمال صراحت گفت من به حساب تو يك كلمه نگفتم من آنچه را گفتم به حساب اسلام گفتم. و نمونه‏هاي زيادي از صراحت امام ديگر همه آقايان مي‏دانند و من هم در زندگي فردي و اجتماعي خودم سراغ دارم و بر آقايان هست كه اين صراحت را حفظ كنند، هم خودشان راحت هستند هم آن آقايان كه به آنها مراجعه مي‏كنند راحت هستند. مثلاً از دفتر تبليغات آمده يك نامه مي‏خواهد از فلان ارگان آمده يك نامه مي‏خواهد يا نه در درگيريها صاف بگويد آقا من تو را دوست مي‏دارم يا با تو دشمن هستم تعارف كردن كه حالا ببينيم چي مي‏شود اين را بايد گذاشت كنار؛ صراحت امام بود كه در قلب مردم جاي پيدا كرد، و امام از همان اول فرمود كه من با رژيم بدم با صراحت هم گفت با رژيم بد هستم، گفت شاه را من بيرونش مي‏كنم آن سخنراني آتشين مدرسه فيضيه و آخر هم به نتيجه نهايي رسيد و محبوبيت جهاني هم پيدا كرد.

حضور ـ از شركت حضرتعالي در اين مصاحبه كمال تشكر را داريم.

/ 1