حضور ـ به نظر حضرتعالي چگونه حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ توانستند فقه شيعه را با پويايي و تحرك خود، البته با حفظ همؤ معيارهاي فقه سنتي، در بطن جريانات سياسي، اجتماعي بلكه فراتر از همه دكترينهاي سياسي در قرن بيستم مطرح و حقانيت آن را به ثبوت برسانند.بسم اللّه الرحمن الرحيمدر مورد اين سوال اولاً يك نكتهاي را لازم است تذكر بدهم كه اينجور در ذهن سوال كننده تعبير ميشود كه فقه سنتي يعني فقه جامد و فقهي كه هيچ پويايي و تحرك و انطباق بر زمان و اين حرفها را ندارد. بعضيها تصورشان اين است كه فقه سنتي يعني احكام و آرائي كه فقهاي سابق دادهاند، همان احكام را و همان فتاوي را ما هم بدهيم. اگر آنها گفتند فلان چيز واجب است ما بگوييم واجب است. اگر گفتند حرام است ما هم بگوييم حرام است. اگر بگويند مستحب است ما هم بگوييم مستحب است. معناي فقه سنتي اين نيست؛ فقه سنتي يعني آن روشي كه علماي اصوليين ما داشتهاند اينها معيارها و ضوابطي كه داشتند اين بوده كه طبق آن معيارها و ضوابط بعضي از مسائل مستحدثه را از آن منابع استفاده ميكردند. مثلاً تعليلي در روايت واقع شده حالا اگر بخواهم مثال بزنم مثلاً در زمان سابق نوعاً فقها، فتوايي دادهاند كه احتكار در شش چيز است يا هفت چيز. بعضيها نمك را هم اضافه كردهاند. الان معناي فقه سنتي اين نيست كه ما هم بگوييم احتكار در همان شش چيز يا هفت چيز است، بلكه بايد ببينيم كه مدرك علما در اين فتوا كه ميدادهاند، چه بوده است و طبق آن ضوابطي كه آنها داشتهاند، ما حالا فتوا بدهيم. ممكن است آن ضوابط الان نتيجؤ ديگري بدهد. مثلاً يك روايتي دارد كه راجع به همين احتكار ميآيد سوال ميكند، حضرت ميفرمايد كه: "ايترك الناس بلاطعام" يعني حضرت اين مطلب را به ذهن وارد ميكند كه احتكار چون باعث ميشود مردم را در آن نيازهايي كه دارند، اينها را گرفتار ميكند. كه دسترسي به آنها پيدا نميكنند كاري را كه باعث ميشود مردم بدون غذا بمانند حالا امروز و الان دوا يكي از چيزهايي است كه شايد از نان هم مثلاً اهميتش بيشتر باشد. ممكن است آدم نان نخورد، مثلاً فرض بفرماييد مدتي گندم مصرف نكند، وليكن دوايك چيزي است كه يك حالت ضروري پيدا كرده. خوب حالا آن تعليل اينجا ميآيد. (ايترك الناس بلادوا) ميشود يك دسته مريض را، مريض انفاركتوسي را، مرض چه و چه را، اينها را بدون دوا رها كرد؟ پس حالا از اين ما استنباط ميتوانيم بكينم به اينكه احتكار در هر چيزي است، كه مورد نياز مردم باشد. حالا كسي فرض بفرماييد يك چيزهاي تجملي را بيايد احتكار بكند. خوب اين به جايي لطمه نميخورد؛ فوقش اين است كه مثلاً آنهايي كه اهل تجمل هستند اين را گرانتر بخرند؛ اما اين ديگر يك مشكل و معضل اجتماعي نميشود؛ بنابراين از اين استفاده ميشود به اينكه آن چيزهايي كه مثل آن زمان مورد نياز بوده، به قول امروز از كالاهاي اساسي بوده كه نبود آنها معضل اجتماعي ميشود، احتكار آن حرام است. خوب اين به اصطلاح يك پويايي است . پويايي به معناي صحيح، چون پويايي هم دو معنا دارد، يك پويايي غلط و يك پويايي صحيح است.پويايي غلط به اين معنا كه هر چه را كه زمان ميپسندد و مكان ميپسندد ما آن جور فتوا بدهيم؛ يعني خودمان را، فقهمان را بر آنها تطبيق بدهيم، اين غلط است. ما با اين پويايي مخالفيم و اگر هم احياناً ما گفتيم به اينكه مثلاً با پويايي مخالفيم، يا امام اگر فرمودند من فقه پويا را درست نميدانم و فقه سنتي اعتقادم است، نظر ايشان اين است، يعني آني كه ما به دنبال زمان برويم و قوانين را هر روز تغيير و تبديل بدهيم همان بلا و گرفتاري را كه كشورهاي لائيك و يا مذهبي دارند و اينها مدت كوتاهي قوانينشان را تغيير ميدهند، اين معنا غلط است كه ما به دنبال زمان برويم ما ميگوييم كه احكام را در چهارچوب همين فقه سنتي و همين ضوابط و معيارهاي خودمان ميتوانيم استنباط بكنيم؛ بدون اينكه مجبور بشويم كه آنها را در هر زمان تطبيق بكنيم. خوب اين يك حقيقت و واقعيتي بود كه امام ـ رضوان اللّه عليه ـ تبيين كردند.از صدر اسلام كه سنيها گرفتار به اصطلاح فقه پويا شدند، يعني آنها ميگفتند كه ما از قياس و استقرأ و اينها احكام را استفاده ميكنيم و نتيجهاش هم اينكه در، هر موردي يك حكمي ميدادند؛ حتي در يك زمان ميديدي كه چند تا فقيه هستند، هر كدام به قول اميرالمومنين(ع) در نهجالبلاغه، يك حكمي ميداد و همهشان هم مدعي بودند كه حكم خداست و همهشان هم ميگفتند واجب الاطاعه آن جور فقه پويا با اينكه در قرن اخير، بعد از اينكه تمدن اروپا مطرح شد در كشورهاي اسلامي، اينها اين نظر را انتخاب كردند، همان نظر سنيهاست؛ منتها روي شكل جديدتري ميگفتند كه خوب ما ميخواهيم در اين زمان زندگي بكنيم و نميشود كه از اين وسايل تمدن جديد استفاده نكنيم. اما اگر يك حكمي از احكام اسلام هم بر حسب ظاهر با اينها منافات پيدا كند، يعني اجازه ندهد كه ما از اين وسايل مثلاً از تلگراف، از تلفن استفاده بكنيم پس بايد ازش دست برداريم اين فقه پويا را خوب امام محكوم كردند، ما هم همين طور به تبعيت از امام محكوم ميكرديم. ولي امام ويژگي كه داشتند در اين جهت اين است كه آن بدي فقه پويا را ازش گرفت و بدي فقه سنتي كه همان است كه شبيه فقه اخباريين باشد، كه تحجر باشد و حتي الفاظ كه استعمال شده بدون توجه به اينكه حالا موضوع تغيير كرده همان باشد. اينها هر دو از نظر عقلي و از نظر اسلامي درست نبوده و اين است كه ايشان آمد و فرمود كه فقه سنتي صحيح است و به اين معنا كه روشمان همان روش پيشينيان باشد مانند صاحب "جواهر "و فقيه "جوهري" و امثال اينها، نه روشي كه اهل سنت داشتند و نه روشي كه الان بر دنياي متمدن امروز حاكم است كه دنياي متمدن امروز همين فقه پويا را دارد، يعني هر وقت بر حسب تغيير شرايط، احكام و قوانينشان را هم عوض ميكنند كه در حقيقت واقعيتي ندارد. اين مسالؤ تصويب و تخطئه كه ميگويند، اينها مصداق بارز مصوبه هستند؛ يعني اصلاً آنچه را كه مجلس تصويب بكند، اين را ميگويند قانون است. حكم است آني كه تصويب نكند، نيست. اما ما ميگوييم نه، خدا براي ما يك احكامي وضع كرده، ممكن است ما به آنها دسترسي پيدا بكنيم و ممكن است دسترسي پيدا نكنيم، ممكن است در استنباط اشتباه بكنيم و ممكن است اشتباه نكنيم، اين تفاوت بين ما و آنهاست. اين است كه امام آمدند و فرمودند كه خوب پس معيار همان فقه سنتي است. يعني فقه صحيح، همان فقه سنتي است و در عين حال شرايط زمان ومكان را هم ميتوانيم با همان معيارها مورد توجه قرار بدهيم نه اينكه شرايط زمان و مكان را تحكيم بدهيم و بر احكام اسلام تحميل كنيم. اين شرايط زمان و مكان به ما اين اجازه را ميدهد كه با همان معيارها حكمش را استخراج بكنيم مثل قضيؤ شطرنج كه ايشان مثال زدند و خيلي هم روي آن تاكيد داشتند كه بر اساس فقه به اصطلاح متحجر، بايد بگوييم شطرنج چون در روايات اين اسم تكيه شده كه شطرنج حرام است، ولو اينكه اصلاً موضوع به كلي عوض شود؛ يعني حالت و شرايطش در يك زمان و در يك مكان عوض بشود. مع ذالك چون اسم حرام بوده اين هميشه بايد حرام باشد. امام فرمودند نه اينجور نيست؛ براي اينكه شطرنجي حرام است كه موضوع آن قمار بوده است؛ شطرنجي كه براي بُرد و باخت وضع شده است، شطرنج با آن شرايط هميشه حرام است و تا روز قيامت هم حرام است؛ اما شطرنجي كه امروز آمده وضعش عوض شده چيز ديگري است و فقط اسمش با آن اسم سابق يكي است. شطرنج سابق آلت قمار بود. برحسب شرايط زمان و مكان و پيشرفت امروز، شطرنج ديگر آلت قمار نيست. امام ميفرمايند كه بر حسب معيارهاي فقه سنتي هم ما بايد بگوييم اين حلال است؛ براي اينكه معيارهاي فقه سنتي به ما ميگويد قمار حرام است نميگويد شطرنج حرام است. در روايات فرض بفرماييد طبق نظر مفسران قرآن و احكام الهي در آن زمان، شطرنج آلت قمار بوده. امام صادق(ع) ميفرمايند شطرنج حرام است اما امروز امام صادق ـ سلام اللّه عليه ـ اگر تشريف داشتند و شطرنج وضعيت فعلي را داشت كه ما فعلاً ميگوييم ايشان هم ميفرمودند، حلال است. امام خميني(س) فرمودند فرض مذكور معنايش اين است كه حفظ معيارهاي فقه سنتي را ميكنند و در عين حال احكامي جديد مطرح ميشود. متحجرين توجه به اين جهات و معيارهاي فقه سنتي ندارند ويژگي امام در جهت تعيين معيارهاي فقه سنتي اين بود كه اعتقاد به تعبد داشتند و ميفرمودند، بايد نوكر دليل باشيم. يعني نص روايت هر چه هست، ما بايد تعبد داشته باشيم بايد تابع ائمه ـ عليهم السلام ـ باشيم. هر چه فرمودند ما بايد روي چشممان بگذاريم ولي بحث اين است كه اينجور فرمودند؟ يعني آنكه فرموده شطرنج حرام است مطلقاً فرموده حرام است يا شطرنجي كه آلت قمار باشد، آن قيد مستتر است يعني قرينه كه در نص ولو نيست، وجود ندارد ولي قرينه مقاميت است. قرينه عقليه. اين قراين چيزهايي است كه معنا و مراد ائمه ـ عليهمالسلام ـ را مشخص ميكند بايد تابع ارادؤ ائمه باشيم نه تابع لفظ آنها كه ممكن است مطابقتي با ارادؤ آنها نداشته باشد. ويژگي مهم حضرت امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ اين بود كه بين فقه سنتي و فقه مترقي (پويا) را با هم جمع كردند و شرايط زمان و مكان را بر آن لحاظ كردند. براي علماي گذشته (پيش از حضرت امام) اين امكان وجود نداشت. ما هم اگر در همان محيط گذشته زندگي ميكرديم و درس ميخوانديم و مجتهد ميشديم و رساله مينوشتيم عرض كنم كه به اين مسائل هيچ توجه نميكرديم چون ما آن موقع فتوايي كه ميداديم در داخل اتاق خودمان مينشستيم و بعد سر و كارمان با كتاب بود. اين حديث آيا اطلاق دارد؟ آيا اطلاق ندارد؟ معارض دارد يا ندارد؟ فقط در الفاظ احاديث شناور بوديم و نتيجهگيري ميكرديم. به نظر من بزرگترين خدمت حضرت امام رضواناللّه تعالي عليه كه از تاسيس حكومت جمهوري اسلامي اهميتش به مراتب زيادتر است، جمع بين فقه سنتي و پويا و لحاظ كردن شرايط زمان و مكان بر آن بود؛ چرا كه اين جهت ضامن بقاي حكومت اسلامي است. حكومت اسلامي ايجاد بشود ولي منشا استمرار و سرايت آن به ساير كشورها كه مهم است، وقتي آن را درست نكنند خوب بالاخره يك مدتي ميگذرد و به خاموشي و به سردي ميگرايد و نتيجتاً از بين ميرود. اهميت كار امام در اين نكته نهفته است كه محور بقاو ثبات و استمرار و صدور راي حكومت به جهان است اين مساله تغيير فقه، نه به معناي تغيير ماهوي، يعني معيار فقه سنتي را ايشان تاكيد دارند به اين كه فقه سنتي هميشه هست و خواهد بود و آن مهم است. منتها اين نكتهاي كه پيشينيان نه در اثر غفلت بلكه در اثر اينكه مبتلا و متوجه به اين جهت نبودند امام متوجه آن شدند. بعد از بنيانگذاري جمهوري اسلامي امام تشخيص دادند اگر واقعاً بخواهند بر همان مسائلي كه در رساله هست اكتفا بكنند خوب در مرحلؤ عمل مشكل پيدا ميشود و اعتقاد داشتند كه اين فقه بايد يك چنين رعايتي را بكند. چيز حقي هم هست نه يك چيز من درآوردي و بدعتي نعوذباللّه. بلكه يكي از معيارهاي فقه است كه در سابق هم بوده منتها اين معياري نبوده كه مورد عمل و ممارست واقع شود. مثلاً اصل ولايت فقيه ركن جمهوري اسلامي است مهمتر از نماز و روزه و زكات و خمس است. در كتب فقهي، ما يك بابي به نام كتاب ولايت نداريم كه بعد اختيارات، كيفيت، دليل وجودي و مطلقه بودن آن را اثبات كرده باشند و همين حساب كه مورد عمل نبوده چون حكومتي نبوده و خيلي اصرار نداشتند كه حالا بروند دنبالش و كتابي بنويسند و بحث كنند و درسي بگويند. خوب همان مقداري كه در آن محدود و كوچك ـ كه حالا فقيه حكم كرد كه امشب شب اول ماه است تا همين حدود، خوب خدا پدرشان را رحمت كند كه اين منفذ را گذاشتند كه ماها بدعت گذار به حساب نياييم. ما هم همان راه آنها را داريم دنبال ميكنيم و امام همان راه را دنبال كرد و من خيلي مخالفم با اين اشخاصي كه در لباس تعريف امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ ميگويند امام چيزي را مطرح كردند كه سابقه نداشته؛ نه اين حرف غلطي است. امام چيزي را مطرح كرد كه به عقيدؤ من از زمان حضرت آدم ريشه داشته؛ نه اينكه از زمان شيخ طوسي. ولايت فقيه بايستي سرپرستي جامعه را داشته باشد و ديگران حق ندارند؛ جاهل نميتواند حكومت كند؛ فاسق هم نميتواند حكومت بكند؛ بلكه اين يك امر ضروري و بديهي است و همدوش با تمدن و زندگي اجتماعي اين ضرورت را دارد كه بايستي سرپرست جامعه هم دانا باشد و هم قوانين را بداند، عادل باشد، متجاوز نباشد، متكبر نباشد، مستبد نباشد و امثال اينها. غرض اين است كه اينها هيچكدامش بدعت نيست بلكه از اصول است، منظور اين است كه در جواب اينكه "چگونه امام توانست اين كار را بكند" براي اينكه آن هوش و ذكاوت و آن علم عميق فقهي و احاطهاي كه ايشان داشتند، باعث شد. با تشكيل حكومت اسلامي و مسائل روزمره و مشكلاتي كه پيش ميآمد بحمداللّه هم خود امام مقيد به اين جهت بودند و هم ملت ايران و حوزه علميه مقيد بودند كه همه كارها با شرع و اسلام مطابقت داشته باشد اين هنر را امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ داشتند و آن شجاعت و فهم و ادراك و احاطهاي كه داشتند مساله را به خوبي تحليل كردند و بحمداللّه مورد قبول و پذيرش شد به حدي كه در شوراي بازنگري همين چيزي كه هميشه از آن وحشت ميكردند به اينكه برخلاف قوانين رساله و احكام رساله نميتواند كسي حكمي بكند يكي از اصول قانون اساسي شد.حضور ـ به نظر شما نظر حضرت امام از جريانهايي مانند متحجران، واپس گرايان، مقدس نمايان، مرفهان بي درد، چه اقشاري از عناصر درون حوزهاي بوده است و چگونه ميتوان حوزهها را از اينگونه انديشههاي انحرافي نجات داد؛ و تضمين لازم را براي ايجاد تفكر اسلام ناب محمدي در حوزه ايجاد كرد؟ـ بهتر است كه ابتدا ضابطؤ اسلام ناب محمدي را بگوييم آن وقت آنها كه مخالف با اين طرز تفكر هستند قهراً يكي از آنها ميشوند. منتها يك قسمي هست كه اينجا فعلاً مراد نيست يعني مخالف اسلام ناب محمدي هست ولي متحجر نيست و مقدس نما نيست و شايد جزء مرفهان بيدرد هم نباشد، قسم چهارمي است مانند كفار و اينها. اينها هم خوب مخالف اسلام ناب محمدي هستند جامعشان اين است منتها متحجران و مقدس نمايان و مرفهان بيدرد يك ضابطؤ ديگري دارد. ولي اسلام ناب محمدي از همين اسمش پيداست اسلام ناب محمدي يعني آن اسلامي كه محمد(ص) از طرف خداوند تبارك و تعالي آورده و ما معتقديم كه آن اسلام، اسلامي است كه عدالت اجتماعي و عدم سازش با كفر و نفاق و با استكبار را دارد و بي تفاوتي و اينجور چيزها را رد ميكند. يعني اسلامي كه اسلام جهاد باشد. اسلامي كه حكومت تشكيل بدهد اسلامي كه براي ماديات ارزشي قائل نباشد. همچنين براي ثروتمندهايي كه تنها به ثروت فكر ميكنند ارزشي قائل نباشد. خوب در نتيجه اين جملهاي كه نسبت ميدهند به حضرت سيدالشهدا(ع) كه فرموده "انما الحياة عقيدة و جهاد" اسلام ناب محمدي و همان معارف صحيح است از توحيد و از معرفت خدا و قيامت و نبوت و شناخت صحيح امام و بعد هم مبارزه كردن با افرادي كه با اين حرفها و عقايد و افكار و روش مخالف باشند. اين اسلام ناب محمدي است، قطعاً آنهايي كه اين اسلام را با اعتقاد يا عملا قبول ندارند و در صدد پياده كردنش نيستند و ايدهشان پياده كردن اين نيست در جامعه بشري اينها متحجرند. متحجر يك وصف جعلي است. اشتقاق جعلي است يعني اشتقاق كه حجر مصدرش نيست ولي اين را از آن ساختهاند متحجر يعني كسي كه كِاّنهُ مغزش سنگ است و چيزي در آن فرو نميرود، حجر است. خوب اين طبعاً افرادي است كه آن درك صحيح را ندارند. شناخت معارف اسلامي و حكومت اسلامي برايشان سنگين است. ميشود گفت كه ضعفالمعقول هستند چون عقل تنها چيزي است كه وسيله درك مسائل و مركز تفكر است وقتي كسي اين را نداشته باشد گناه هم نداشته باشد، اما همين كه عقلش نميكشد، اين متحجر هست و طبعاً با چنين اسلامي مخالف است ميشود گفت افرادي كه متعصب هستند يعني آن تعصب مانع دركشان ميشود و از چيزهايي كه انسان را به تحجر ميكشاند همان تعصب است. حالا تعصب براي يك فكري، براي يك ايدهاي، وقتي تعصب داشته باشد قهراً آن واقعيت را درست نميتواند درك بكند، نميتواند بفهمد؛ اين ميشود متحجر. حالا فرض كنيد كه اشخاصي هستند كه بايد يك مقدار سوادي داشته باشند تا بعضي از معارف غامض را بتوانند درك بكنند اينها نميتوانند درك بكنند والّا به قول امام، ولايت فقيه از بديهيات است يعني چيزي نيست كه نظري باشد يكي بگويد هست يكي بگويد نيست، قابل بحث و جدل نيست. براي اينكه معناي ولايت فقيه يعني حكومت شخص عادل كه مستبد نباشد و قانوندان باشد. خوب پيدا است كه ميخواهد يك قوانيني را در يك جامعهاي پياده كند در درجه اول بايد بداند كسي كه ميخواهد برود كسب بكند بايد مسائل حلال و حرامش را بداند، بعد برود كسب بكند كسي كه ميخواهد حكومت بكند قوانين را بايد بداند و اجرا كند. پس بايد بداند قوانين چيست تا بتواند اجرا كند. يك دسته هستند كه در جهت ضديت با اسلام ناب محمدي، با هم شريك هستند. دسته دوم مقدس نمايان هستند. آنهايي كه روي تقدس و روي زهد و تقوا، بي محتوا و مقدس نما هستند؛ يعني واقعاً مقدس نيست، بلكه مقدس نما هستند. فرضش همان خوارج نهروان بودند كه بعضي اوقات روي مطلبي خيلي اصرار و پافشاري داشتند در صورتي كه يك مطلب مهمتري با اين معارضه داشت.داستاني كه خوارج نهروان حاكم محلي را كشتند و زنش كه حامله بود شكمش را پاره كردند، بعد كه آمدند او اين خرماهايي كه از درخت افتاده بود بعضي از رفقاشان بر ميداشتند و ميخواستند بخورند، سرشان فرياد زدند كه اين حرام است. مال مردم است و چه و فلان. آن گناه به آن بزرگي را مرتكب شده بودند، هيچ كدام هيچ نگفته بودند، اما اينجا كه ميرسيدند اين نظر را داشتند. اينها قدس واقعي نيست، تقدس معنايش اين است كه هر چيزي را در جاي خودش اهميت قائل شويم. حالا با مثال عرض كنم، از چيزهايي كه امام رويش تاكيد داشتند اين بود كه هر كس عقيدهاش اين باشد كه مثلاً نماز و حج از نظام اسلامي و حكومت اسلامي اهميتش بيشتر است اين مقدس نماست، چرا براي اينكه منشا اين افكارش آن تقدسي است كه دارد. آن جنبه مذهبياش است كه ميگويد، مگر ميشود نمازي كه آن قدر دربارهاش سفارش شده، آن نمازي كه اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ در ميدان جنگ ميگويد ما اصلاً براي غير نماز نميجنگيم، امام حسين(ع) آن جور نماز را اهميت ميدهد "الصلاة لاتدرك بحال" و اينگونه مسائل كه همهاش چيزهايي است كه از امام و پيغمبر(ص) رسيده اين روي همان جنبه تقدسي و مذهبي است كه ميگويد چيزي پاي نماز نميآيد ولو نظام اسلامي باشد. اين باز ممكن است كه معذور باشد. ممكن است عقلش نكشد. فهم و دركش به اينجا نرسد. اقامؤ حكومت اسلامي از تكاليف است كه به قول امام اگر همه چيز از بين برود براي برقراري حكومت اسلامي ارزش دارد. به چه مناسبت امام حسين(ع) حاضر نميشود كه با بني اميه سازش بكند. براي اينكه ديد اگر سازش بكند دين از بين ميرود. بنابراين اسلام از خون سيدالشهدأ كه امام معصومي است مهمتر است چه برسد از خونهاي امثال ما. اسلام ناب محمدي ميگويد جهاد و مبارزه در راه معارف، در راه اسلام، در راه احكام اسلام، از اهم واجبات است؛ يعني چون حكومت از اهم واجبات است اين هم از اهم واجبات است، بنابراين مقدس نما به اصطلاح جزء افرادي است كه با تفكر اسلام ناب محمدي مخالف است و دسته سوم هم مرفهان بي درد هستند. اين مرفهان بي درد اگر بخواهيم كلاً وصف و موصوف را معنا كنيم، معنايش اين ميشود كه مرفه يعني كسي كه حفظ به رفاه و تجمل و به زندگي سرشار از جهات مادي ميانديشد و درد هم ندارد؛ اگر درد داشته باشد ولو درد مذهبي هم نباشد اما احساس نوعدوستي مثلاً داشته باشد. بشر دوستي داشته باشد، اينها به خيلي از چيزها حاضر نيستند الان مثل همين امريكا و متحدانش، اگر واقعاً اينها يك قدري درد داشتند يعني نوعدوستي داشتند، بشر دوستي داشتند دست به اين جنايات نميزدند. همين طور حالا بياييد پايينتر، يك افرادي كه فقط و فقط به فكر پول و به فكر خوش زندگي كردن، هستند و اگر افرادي جلوي چشمشان از بيدوايي و بي غذايي جان بدهد، هيچ احساس درد نميكنند اينها طبعاً كساني هستند كه با تفكر اسلام ناب محمدي هم مخالفند؛ يعني اينها نميگذارند تفكر اسلام ناب محمدي پياده بشود. براي اينكه خوب در درجؤ اول يكي از اهداف اسلام ناب محمدي از بين بردن ماده پرستي و بيدردي و بياحساسي است. علاقه به مستضعفان نداشتن اين يعني بيدردي، دلش كه نميسوزد براي اشخاص، بلكه اشخاص را مستضعف ميكند براي خاطر اينكه خودش به يك نان و نوايي برسد. همين افرادي كه احتكار ميكنند، اين افرادي كه در جامعه گرانفروشي ميكنند، هدفشان رسيدن به پول و نوايي هست، گرچه مردم از بيدوايي بميرند. اما اگر اين، حالا احساس نوعدوستي و بشر دوستي را از دست نداده باشد، ولو اينكه از زندگي خوب هم خوشش بيايد، اما هيچوقت حاضر نيست به اينكه احتكار بكند، چرا براي اينكه در احتكار طبعاً يك دستهاي ضعيف و بينوا ميشوند. اين منظور امام رحمةاللّه عليه است و البته سرايت هم دارد، حتي ممكن است يك عالمي هم همين جور باشد.من الان افرادي را سراغ دارم كه بعد از اينكه امام ـ رحمةاللّه عليه ـ فتوا دادند كه شطرنج با اين فرض اشكال ندارد، اينها ميآمدند و با من صحبت ميكردند كه امام نعوذباللّه مثلاً دينش را از دست داده، اينها طبعاً در بين اهل علم به تقواي بيمحتوا گرايش خاصي دارند. در ميان اهل علم هم ممكن است مرفهان بيدرد پيدا بشود، البته مرفهان بيدرد به اصطلاح بيشتر به پولدارها و ثروتمنداني گفته ميشود فقط به پول فكر ميكنند و دنبال اين مساله نيستند كه حالا اين به كجا ميكشد، كي بيچاره ميشود، كي از بين ميرود، اينها منظور واضح است كه متاسفانه بايد عرض كنم كه تعدادشان هم، كم نيست چون خوب بايد ساخته شده باشند.و من آنطور كه يادم ميآيد امام ـ رحمةاللّه عليه ـ از سال 1320 كه ما طلبه شديم درس اخلاقي ميگفتند و همانطور كه گفتارشان بود عملشان با دوستانشان همانجور بود و هيچگونه تناقضي نداشت. گاهي اوقات ممكن است يك افرادي واقعاً هم مقدس باشند، مقدس نما هم نباشند و زاهد هم باشند، مرفه بيدرد هم نباشند ولي همان تحجر را داشته باشند، يعني واقعاً درك نكرده، يعني به نظر من در ولايت فقيه شك هم ميكند، ضديت هم ميكند، اين يك چيز واضح و روشني است مثل آب كه خيلي روشن است و نفوذ دارد ولي خوب در سنگ نفوذ نميكند خيلي بطئي، اينها يك افرادي هستند كه يك مسائل واضح و ضروري دو دو تا چهار تا به ذهنشان نميرود. مسائل حقه و روشن را نميپذيرند، اينها البته خطرشان هم بسيار زياد است.امام ميفرمايند كه پدر پيرتان خيلي از اينها زجر ديده، واقعيت اين است كه اگر كسي خودش يك قدري مبتلا شده باشد، ميفهمد كه چقدر اينها رنجآور و درد آور است، اينقدر درك ميشود كه امام چقدر زجر ميكشيدند.حضور ـ تاكيد حضرت امام(س) مبني بر شناخت اسلام ناب محمدي و اسلام آمريكايي را چگونه ميتوان در بين امت اسلامي گسترش داد و راههاي معرفي و وجوه تمايز بين اين دو جريان، چه ميتواند باشد؟ـ اسلام امريكايي همانطور كه پيداست، مورد پسند امريكاست و امريكا با آن هيچ ضديتي ندارد؛ حتي حاضر است كه پول هم خرج كند كه اين اسلام بماند و وجه تسميهاش هم روشن است؛ براي اينكه او از آن سود ميبرد. اسلامي كه به درد امريكا بخورد چيست؟ الان يك مثالي ميزنم، يك كسي مثلاً معتقد باشد به اينكه "من احيا ارضا موا تا فهي له"، اجازه ولي فقيه نميخواهد خوب از اين عقيده ممكن است امريكا چقدر سود ببرد يعني اگر كافري هم مطابق اين فتوا بياييد يك تكه از كشورهاي اسلامي را احيا كند يا معدني را استخراج بكند، بيايد يك معدن نفتي را مثلاً استخراج بكند، اجازه امام هم نميخواهد؛ اجازه ولي فقيه هم نميخواهد؛ اجازه ساير مسلمانها را هم نميخواهد؛ آن وقت هيچ كسي حق ندارد جلويش را بگيرد الا خودش. تحجير هم اگر كرد به نحوي كه مثلاً ماشين استخراج گذاشت، اين حق برايش درست ميشود يعني با همين راه، با همين يك فتوا ممكن است يك كشور اسلامي مثل فلسطين از دست برود. ميگويند يهوديهاي فلسطين از اينجا شروع كردند كه زمينها را از اعراب ميخريدند، اينكه اشكال ندارد. هر كه مسلمان باشد يا كافر باشد ميتواند بخرد حالا فوقش اين است كه مثلاً خمس بدهد، خمسش را هم ميدهد ولي كسي جلويش را نميتواند بگيرد. خوب اگر همه يهوديها آمدند و فلسطين را به همين شكل با پول امريكا يا با پول خودشان خريدند بعد هم مردم فلسطين را بيرون كردند گفتند شما ديگر اينجا حق نداريد. خوب اين نتيجهاش چه ميشود؟ نتيجهاش اين ميشود كه ممكن است استقلال يك كشور اسلامي به طور كلي از دست برود. براي همين يك حكم كه آدم اصراري داشته باشد به اينكه هيچ اجازه ولي فقيه نميخواهد و كسي نميتواند جلوگيري بكند. اما ممكن است يك كسي از فقها در زمان غيبت كه اذن امام نميخواهد. ولي در عين حال آنها حكومت اسلامي را قائل بودند و در شرايطي كه احساس بكنند يك همچنين خطراتي ممكن است استقلال و تماميت ارضي مسلمانان را تهديد بكند، خريد و فروش را منع كند يا حتي اگر بخرد از آنها خلع يد بكند. آن ضابطه و معيار اسلام امريكايي است كه امريكا سود آن را ميبرد و يا از راهي ديگر مثلاً كسي ظاهراً مسلمان باشد ولي ربا بخورد. حاج آقايي باشد كه ربا ميخورد. خوب اين مسلمان است. خيلي هم ما سراغش را داريم، صف اول نماز جماعتها جاي همين تاجرهاي رباخوار بود كه خيلي هم ادعا داشتند و از خيلي از آخوندها و علما، خودشان را به خدا نزديكتر ميدانستند. اين اسلام امريكايي است يعني اسلامي كه با رباخواري و با سرمايهداري سازش كند و يا با امروز دنيا بخواند و با هم سازگار باشند. حتي بعد از پيروزي انقلاب بسياري بودند كه ميآمدند نزد بعضي از علما و با دادن يك مبلغي، وجوه يك ميليون و دو ميليون، ميگفتند كه آقا مثلاً از ما فلان زمين را گرفتند و ظلم كردند، دولت به ما چه كرد. دادگاه انقلاب چه كرد. نتيجه اين ميشد اين آقا را تحريك ميكردند به اينكه الان از زمان شاه بدتر است اصلاً اسلام اسمش است والا چندان اسلامي نيست و از اين قبيل حرفها، غافل از اينكه آن اسلامي كه آنها معتقد هستند، با رباخواري و با زمينخواري با سرمايهداري و اينها هيچ منافاتي با هم ديگر ندارد. اينها واقعاً براي جمهوري اسلامي مشكل ايجاد كردند.اين فشردهاي از جواب اين سوال، اما دربارؤ قسمت ديگر عرض كنم كه چه قشري از عناصر درون حوزه اينگونه هستند و چگونه ميتوان حوزه را از اينگونه انديشهها نجات داد. راه تصفيه اين است كه همانطور امام در اواخر عمر مباركشان پيشنهاد كردند كه حوزه بايد تشكيلاتي داشته باشد، وارداتش و صادراتش مشخص باشد؛ هر جاسوسي نتواند اينجا بيايد و لباس اهل علم بپوشد و در دستگاه حاضر بشود بعد هم هيچ مراقبتي بر او نباشد و بتواند با هر كحا بخواهد، تماس بگيرد. به هر كسي بخواهد، خبر بدهد. هر نقشهاي كه از ديگران ديكته ميشود، پياده و القا كند، طبعاً اينها يك زمينؤ مساعدي، براي رشد اينگونه اشخاص است. فرض بفرماييد حوزه يك تشكيلات منظم و صحيح نداشته باشد هر كسي با يك عبا و عمامه، با يك لباس و با يك ريش و با يك تسبيحي و با يك نماز جماعت و با اينگونه مسائل بتواند در حوزه براي خود يك موقعيتي، جا و مكاني پيدا بكند، طبعاً اينگونه عناصر هم حوزه را ميپوسانند، هم حكومت را و هم جامعه را و بنابر اين بهترين راه اين است كه حوزه را يك تشكيلات خيلي منظم وعميقي بدهند.طبعاً حوزهاي كه تحت مراقبت نباشد، پيدا است كه هر كس و هر گروهي ميتواند در آن وارد شود. اين هم يك نوع تحجري است كه ما الان فكر بكنيم كه حوزؤ حالا مثل حوزؤ صد سال پيش است؛ در صورتي كه حوزههاي صد سال پيش هم اين جوري بوده؛ سيد علي محمد باب مگر از حوزؤ نجف بيرون نيامد؟ مگر ديگري از قم بيرون نيامد؟ خيلي داشتيم افرادي كه در قم، مشهد، نجف، و در مراكز علمي ديگر، بودهاند كه آمدهاند ديني ساختهاند؛ دين سازان نوعاً از همين طبقه بودهاند. همه اينجوري بودند بنابراين بايد اين فكر را كه امام هم ميفرمود و بعضي وقتها اشاره ميكردند كه نظم در بينظمي است، اين حرف درستي است مخصوصاً در اين زمان، كه الان دنيا همه با ما دشمنند و ضربه را ميبينند كه از مدرسؤ فيضيه و از حوزؤ علم و از همين عمامه به سرها خوردند و ميخورند؛ بنابراين اينها درصدد هستند كه به هر جوري كه بتوانند، نفوذ پيدا بكنند و اين آسانترين و بهترين راه براي خراب كردن حوزه است.اصل ولايت فقيه را بايد به تمام معني در حوزه پياده كرد الان متاسفانه بايد عرض كنم كه حوزه، درست تحت اشراف ولي فقيه نيست و ارتباط تنگاتنگ به اصطلاح وجود ندارد و خوب، قهراً فرقه فرقه ميشوند. هر دسته مريد يك آقايي ميشود؛ اما اگر همه فكر بكنند محور در همه جا، چه در حوزه و چه در غير حوزه، ولي فقيه است طبعاً همه با هم متحد ميشوند و ديگر چند دستگي پيدا نميشود. هنوز هم زيادند افرادي كه واقعاً معنايش را درك نكردهاند و عملاً هم پايبند نيستند.ولايت فقيه يعني كسي كه مطاع باشد براي همؤ افراد؛ به قول امام حتي براي مجتهدان، اينجور وقتي نشود، اين تضاد مرجع تقليد و ولايت فقيه پيش ميآيد و اين اكر امروز هم خودش را نشان ندهد، عنقريب خود را نشان ميدهد.بنابراين آنهايي كه واقعاً دلسوز هستند از علما و مدرسان و فضلا و طلبهها بايد سعي كنند مساله ولايت فقيه را ـ كما هو حقه ـ جا بيندازند و آن توهم عاميانه كه در زمان امام ميشد، بعداً هم يكدستهاي براي منافع خودشان واقعاً دامن زدند و خيال ميكردند ولايت فقيه يعني امام مرادف با امام است كه خوب امام از مصاديقش بود و از اهم مصاديقش. از بزرگترين مصداقش اما معنايش اين نيست كه ولايت فقيه يعني امام. يعني هر كسي در هر زمان ولو هر چند از امام پايينتر باشد بالاخره مسئوليت ادارؤ كشور را وقتي به عهده ميگيرد، ولي فقيه ميشود. حوزه بايد تحت اشراف ولي فقيه باشد يك نظم و تشكيلات خاصي به آن بدهم. البته وضع حوزهها با سابق خيلي فرق كرده است؛ ولي اين كفايت نميكند. عمدؤ مراقبت و استفادؤ صحيح از افراد است. اينجور نباشد كه حالا خوب فوقش طلبهاي را ميپذيرند و دقت هم ميكنند و بعدش هم اين ميآيد درس ميخواند و با سواد ميشود. بايد ببينيم چه استفادهاي براي اسلام و نظام از اين بايد بشود.حضور ـ در ديدگاه حضرت امام رحمةاللّه عليه ـ راههاي اساسي واصولي تحقق وحدت حوزه و دانشگاه چه بوده است؟ـ از كلماتي كه خودم از امام رحمةاللّه عليه شنيدم اين است كه بايد هر كدام جايگاه خودشان را در نظام بشناسند، نه كمتر و نه بيشتر. اگر اين جهت را به اصطلاح بشناسند و بدان پايبند باشند اين وحدت، عملي است اما اگر بنابراين باشد كه مثلاً حوزه بيايد بگويد كه همه چيز به من مربوط است و آنها كارهاي نيستند و نقشي نميتوانند ايفا بكنند و يا برعكس آنها بيايند بگويند كه ما در نظام جايي يا وظيفهاي نداريم. بالاخره اين دو بال سبك و سنگين ميشوند و در نتيجه وحدت ايجاد نميشود. وحدت به اين است كه اينها جايگاه خودشان را پيدا بكنند. يعني هم بايد حوزه مسلمان و متدين و خدمتگزار نظام باشد و هم بايد دانشگاه اينجور باشد. هر كدام يك كاري را ميتوانند انجام بدهند كه ديگري نميتواند انجام بدهد. ما بايد بدانيم از نظر معارف اسلام احكام اسلام را موظفيم كه تبيين بكنيم، استنباط بكنيم، به دست بياوريم و براي مردم تبيين بكنيم. آنها هم بايد واقعاً در علوم دانشگاهي متخصص بشوند و رفع نياز جامعه را بكنند. يعني كسي كه درس پزشكي ميخواند او بايد رفع نياز جامعه را بكند. و تمهد هم ندهد ولي بايد رفع نياز جامعه را بكند. همهاش نظرش پول نباشد. آن مهندس، فيزيكدان، آن شيميدان هر كس بايد وظيفؤ خودش را انجام بدهد، پس هر دو مشتركاً براي نظام كار كنند و با وحدت، هر دو يك هدف را دنبال بكنند. با اين طرز كاري كه طلبهها ميكنند، به بهانؤ اينكه هر چه از علوم امروزي بيشتر بلد باشيم مثلاً در فتوا و در نظرمان تاثير دارد و روشنتر ميشويم، من با اين حرف مخالفم. الان اينجا عدهاي از طلبهها بين حوزه و دانشگاه در نوسان هستند هم به حوزه ميروند و هم به دانشگاه، نه اينجا مرتب ميآيند نه آنجا درست ميتوانند حاضر باشند.اينها فقط وقتشان را تلف ميكنند. فردا خداي نكرده هم گرفتار كمبود فقيه خواهيم بود و هم گرفتار كمبود متخصص علوم و فنون بايد هر كسي به آن مسئوليت و وظيفه خودش عمل بكند و علم فقه هم هيچ احتياجي به آن علوم ديگر ندارد. البته فقيهي كه ولي امر مسلمين است طبعاً بايد از هر دو قسمت سر رشته داشته باشد در حدي كه مديرشناس باشد. امام ميفرمودند كه اجتهاد اصطلاحي كفايت نميكند. حداقل در مديريت اين است كه مهرهها را بداند و در جاي خودش بگذارد. ولي خودش نميتواند هواپيما درست كند، اما براي پيشرفت اين صنعت، يك افرادي را انتخاب بكند كه آنها بتوانند آن كار را انجام بدهند. همين مقدار در او كفايت ميكند؛ واگذار كردن كارها به متخصصان.حضور ـ بي شك حضرت امام ـ سلام اللّه عليه ـ اسوؤ حوزههاي علميه است؛ براي آشنايي طلاب جوان با تفكرات آن حضرت چه راههايي را بايد طي كرد؟طبيعي است كه آشنا شدن با تفكر يك انسان والايي، يكي اين است كه اولاً نظرات او تبيين بشود، براي اينكه چيزي را كه آدم نداند جذبش نميشود، پس در درجؤ اول، اين زحمت را در اين باره همين موسسؤ تنظيم و نشر آثار امام ميتواند انجام دهد. يعني نبايد غفلت بكنند از حوزه. اينها نقش خيلي مهمي دارند در پيشبرد اسلام و صدور انقلاب و اينها بايد توجه داشته باشند كه طلاب به آثار و افكار امام دسترسي داشته باشند حالا از هر راهي، خوب امروز بحمداللّه راههاي فراوان وجود دارد تنها مساله چاپ كتاب و مقاله و اينها نيست، از راههاي مختلف ميشود اين كارها را كرد و تفكرات امام را براي طلاب و ديگران روشن كرد. خلاصه عمدهاش اين است كه همان مركزي كه متصدي يك چنين كار مهمي شده، خوراك تهيه بكند براي اينها. يك چيزي هم كه لازم است ايجاد بكند مساله جذب است. يعني واقعاً آن عشق و علاقهاي كه وقتي يك كسي پيدا بكند طبعاً ميرود دنبال اينكه چه كار كرده كه مثلاً به اين درجه رسيده، به اين مقام رسيده و ميرود دنبال افكار ايشان براي طلاب و حتي فضلا و مدرسان هم من معتقدم كه آنطوري كه امام بايد شناخته بشوند، همه جهات و جوانب امام، اصلاً شناخته نشده چون امام واقعاً يك مرد چند بُعدي بود. يك دسته از بُعد فقاهت به افكار و نظرات امام نگاه ميكنند، دسته ديگر از بُعد ديگري به امام نگاه ميكنند. در ابعاد مختلف امام آن چيزي كه خيلي جالب است اين بود كه امام فاني در مصلحت اسلام بودند يعني واقعاً تنها كسي كه اين جهت را نشان داد.در درس و مرجعيت از همه چيز صرف نظر كرد. اين جهت خيلي مهمي است. با اين جهت اگر طلبهها خو بكنند خودشان دنبال افكار امام خواهند رفت. بايد علت جاذبيت منحصر و شايستؤ امام را به طلبهها معرفي كنيم. اگر امام مثلاً در سال 60 از دنيا رفته بودند ابعاد زيادي از حضرت امام ناشناخته ميماند و خدا خواست كه بالاخره چند سالي ديگر ايشان بمانند كه واقعاً تحولي ايجاد كرد. پس يكي مسالؤ جاذبيت است كه بايد ايجاد كرد يعني اعتنا و توجهي و انگيزهاي به وجود بيايد. مثلاً شوراي مديريت كه يك مقداري از امتحانات را مختص به آثار امام بكند و اين را در امتحان دخالت بدهند كه طبعاً آن را دنبال ميكنند. اسلام ناب محمدي در حوزه ـ كماهو حقه ـ تبيين شود، نوشته بشود، دربارهاش تدريس بشود. اينها كه خطابه نبوده اينها يك واقعياتي است كه وجود دارند هم متحجرانش و هم مقدس نماهايش و هم پيروان فقه سنتياش. مسائل مستحدثهاي است كه از نظر سيستم اقتصادي اسلام، سيستم قضائي اسلام، سيستم حكومتي اسلام و بايد درباره آنها يك امتحاناتي گذاشته بشود. مثلاً جزء مواد درسي بشود كه همان شكل درسهاي حوزوي را هم ميتواند داشته باشد. وقتي برايش بهايي قائل شدند، طبعاً طلبهها هم مايل هستند آن را دنبال كنند. حضرت امام ـ رحمةاللّه عليه ـ در زمان حياتشان با آن قدرت معنوي حرفهايشان در اعماق وجود مردم نفوذ ميكرد. الان ميبينيم مثلاً يك طلبه است، عوام است، چكاره است خوب واقعاً حرفهاي امام را درست درك نكردهاند. بعضيها كه نق هم ميزنند و اشكال هم ميكنند. شوراي مديريت، جامعه مدرسين، ولايت فقيه و مركز نشر آثار امام ميتوانند با هم يك تفاهمهايي داشته باشند كه يك همچين برنامههايي را تنظيم بكنند كه طلبهها و مردم بيشتر و بهتر با آثار امام آشنا بشوند.حضور ـ در صورت امكان شمهاي از صفات و ويژگيهاي فردي و اخلاقي حضرت امام(س) را كه در شما تاثير بخصوص داشته، بيان فرماييد.ـ از چيزهايي كه از حضرت امام در من خيلي موثر بوده و ما را مجذوب خودش كرد يكي همان ايمان و اعتقادش بود. يعني واقعاً باور كرده بود همه اين حرفها را. مثل كف دست برايش روشن بود كه خوب اين هم از عمل آدم فهميده ميشود. يعني آن شجاعتي كه يك شخصي پيدا ميكند و خودش را به آب و آتش ميزند. اجمالاً همين مسالؤ ايمان و باور كردن خدا، پيغمبر، عالم معنا، قيامت و اينها. عرض كنم كه شاخص مهم امام بود. طبعاً آنهاي ديگر از فروع است. يك جهت ديگر هم كه شايد شديداً مرتبط با اين جهت نباشد همان مسالؤ شناخت و مردم است. اين مردم را و مسلمانها را و منابع قدرت اسلام را خيلي خوب ميشناخت و اين شناخت خيلي نقش داشت در پيشرفت نهضت ايشان. من يادم است كه در يك زمان كه آقاي فلسفي با بهائيها درافتاد و آقاي بروجردي هم ـ رحمةاللّه عليه ـ پيشتيبانش بود، يكدفعه ورق برگشت. شاه شروع كرد بناي ناسازگاري گذاشتن با علما و با آقاي بروجردي. خيلي از علما را تحقير كردند. ما برايمان خيلي دشوار آمد. رفتيم خدمت ايشان فرمود اگر آقاي بروجردي به من اجازه بدهد يك روزه همه ايران را بر عليه شاه ميشورانم. اين معنايش اين است كه آقاي بروجردي يك قدرتي دارد كه خودش نميداند.امام نميگفتند من اين قدرت را دارم. ميخواستند بگويند به قدرت و پشتيباني و با اجازؤ آقاي بروجردي ميتوانم اين كار را بكنم.امام همه صفاتشان فوقالعاده بود مثلاً بعضي اوقات به مناسبت مسائل مختلفي كه پيش ميآمد و به نظرم ميآمد كه مثلاً به احكام عمل نميشود و خيلي ناراحت ميشدم، ميرفتيم خدمت امام و ميگفتيم كه خوب ديگر چه خواهيم گفت و چه جور خواهد شد وقتي ميرفتيم، ميديدم امام خيلي آرام و به قول خودش با قلبي مطمئن و آرام مثل اينكه يك آب سردي روي يك آتش بريزند اينجور همچنين آرام ميشديم و مطمئن ميشديم و بيرون ميآمديم. اين از ويژگيهاي منحصر بفردي بود.حضور ـ از شركت حضرتعالي در اين مصاحبه كمال تشكر را داريم.حوزه بايد تشكيلاتي داشته باشد وارداتش و صادراتش مشخص باشد.اسلام ناب محمدي ميگويد جهاد و مبارزه در راه اسلام از اهم واجبات است. يعني چون حكومت از اهم واجبات است اين هم از اهم واجبات است.متحجر يعني كسي كه كِانّهُ مغزش سنگ است و چيزي در آن فرو نميرود، حجر است.ولايت فقيه يعني حكومت شخص عادل كه مستبد نباشد و قانوندان باشد.امام(س) فرمودند، معيار همان فقه سنتي است و در عين حال شرايط زمان و مكان را هم ميتوانيم با همان معيارها مورد توجه قرار بدهيم.اسلام امريكايي مورد پسند امريكاست.