تاریخ صدر اسلام در پیشدید امام (قدس) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ صدر اسلام در پیشدید امام (قدس) - نسخه متنی

صادق آئینه وند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ صدر اسلام در پيشديد امام "قدس سره الشريف"

دكتر صادق آئينه وند

دانشگاه تربيت مدرس

"ملتهاي خود را بيدار كنيد

و تاريخ صدر اسلام را براي آنها بخوانيد."

امام خميني(س)

اگر هر پژوهنده منصف، اين اصل را كه متكي به تجربه ظهور و حيات انقلاب اسلامي است و بي هيچ شك، پا در صحنه قبول جهان نيز نهاده است، پذيرفته باشد كه انقلاب اسلامي ملت‏مسلمان ايران به رهبري امام راحل ـ قدس‏سره ـ حادثه‏اي الهي بود كه بر مدار هدايتي انقلابهاي انبيا و اوصيا به ظهور پيوست، فهم سخن امام در تفسير و تجسم‏گرايي ارزشهاي تاريخ اسلام و تاكيد مكرر آن بزرگ بر بهره‏گيري از سنت و سيرت پيامبر گرامي(ص) و ياران فداكار او آسانتر خواهد نمود.

در اين مقاله اگر خداي مدد فرمايد، قصد بر آن است تا ترسيمي از حيات جهادآميز صدر نخستين را، با بيان عناصر و ابزارهاي مبارزه و همين‏سان محورهاي حركتي و هدايتي و بازشناسي و معرفي چهره‏هاي اسلام ناب محمدي، كه در مسير هدايت امامت انبيايي تاريخ سپرده‏اند، ارائه دهيم و مقوله‏هاي مدعي و اسلام‏نما كه در گذشته، انقلاب محمدي و علوي در چهره‏هاي گونه‏گون و با حربه‏هاي متفاوت پيوسته براي انحراف انديشه‏ها و تنها رها كردن امام حق و هدايت سهم داشته‏اند، باز نماييم. بديهي است اسلام ابوسفياني و شمن‏پرستان كهنه كار جزيرة‏العرب و همه كساني كه چنين مي‏نگرند و اسلام در ذهن و فهم و كردار آنها بر منوال الفت بين دنيا و دين به سود دنيا و سازش بين آن دو به مصلحت دنيا، شكل مي‏گيرد و تا عصر حاضر كه به تعبير ژرف امام راحل "اسلام امريكايي" نام مي‏گيرد در حوزه بحث خواهد بود و از آن سخن خواهد رفت.

چون درك صحيح و فهم دقيق صدر اسلام كه مورد تاكيد مكرر امام راحل بود، منوط به آگاهي درست از گروههاي موافق و معارض در انقلاب الهي محمدي و انقلاب الهي علوي و نيز محتاج به آشنايي از سخنان دوست و دشمن است، بي گفتگو روشن است كه بايد تفسيري درست از احزاب معارض و ياران موافق ـ البته در محدوده مناسب بحث و در حد نياز ـ و به تعبير ديگر همسويان ولايت الهي و جان بركفان دين نيوش و بهانه‏جويان دنياپرست دين‏فروش، به دست داد.

از اين رو، محورها و عنوانهايي از كلام امام را پس از استناد، شرح تاريخي كرده و با عصر پيامبر گرامي(ص) و امام علي(ع) مقايسه كرده و سخنان هر گروه را در آن عصر نقل مي‏كنيم تا راز اين سخنان كه از حكمت و روشن‏بيني الهي بهره‏ور و بر سنت مجرب رسالت نبوي و ولايت علوي پي سير است، بيش از پيش براي عاشقان و ارادتمندان آن امام، باز شناخته آيد.

***

الف: پرمعناترين سخن در مقوله تاريخ به عقيده نگارنده، سخني است كه بارها و به مناسبت امام بيان مي‏فرمودند: "كه ما به شرط غلبه قيام نمي‏كنيم" (1). و نيز گوشزد فرمودند كه: "در قاموس شهادت، واژه وحشت نيست." (2)

آنگاه كه انتخاب خدا براي هدايت مسلمانان و اكمال دين به مانع برخورد و اتمام نعمت انجام نشد، و عصر پرابتلاي تاويل(3) كه بلاها براي بازشناختن گوهر ديني هر مومن از زمين و زمان فرو مي‏باريد و شمشير زنان بدر، احد، خندق و خيبر شمشيرها را در غلاف برده و در لاك انزوا غلتيده و زبان حقگوي ديروز را پاسبان سَر كرده بودند، و به يك سخن، قهرمانان و مبارزان عصر تنزيل(4) با رها كردن حق و در افتادن به گرداب فتنه دين‏فروشي به سود دنياي ديگران يا دنياطلبي به زيان دين خود، ميدان را جولانگاه مسلمانان بامداد فتح كرده بودند و جز بقية‏السيفي از دين‏باوران دردمند بر جاي نمانده بود تا شبهه‏ها را بزدايد، ابهام از چهره دين خدا برگيرد و عافيت‏جويان دين پندار را از مومنان حق مدار، بازشناسد.

در چنين حالي، همانند عصر تنزيل، تنها سخن بر سر، بود و نبود دين نمي‏رفت بلكه از اين مقوله سخن مي‏آمد كه كدام دين و با تفسير كي؟ تنزيل محمدي(ص) را كي مي‏توان با تاويل ابوسفياني به بار نشاند و امت را با آن به هدايت رساند؟

گروهي از همان اصحاب كه گاه در پيچ و خم منزل هدايت لغزيده و دل به ولايت نسپرده بودند، دين را سپر بلاي دنيا كردند و دستخوش تفسير اين و آن و خود، سپر بينداختند وبرفتند.

اين سخن را به مثابه يك اصل حزبي كه: "ياران پيامبر همه ستارگانند، به هر كدام اقتدا كنيد به هدايت دست يافته‏ايد"(5)، و نيز اين سخن كه: "پيامبر مصطفاي خدا بود و معصوم، و پس از او عصمت به امت انتقال يافته است و امت در انتخاب خود بر عصمت است"(6)، متمسك دست كردند و از اين دست سخنان گفتند و بر اين قول رفتند و دمي هول دين نكردند.

جماعت "مسلمة الفتح"(7) بيش از همه، اين سخنان را وجهه همت خويش كرده تا نيش زهرآگين خود را بر پيكر دين فرو برند و انتقام ناكاميهاي عصر تنزيل را از قهرمان تاويل(8) و ياران ارجمند او، باز كشند.

چهره درخشان نام‏آورترين مومن عصر تنزيل و تاويل، وارسته از همه دامها رسته شاهين هدايت عصر علوي، سمت نماي حق، عماربن ياسر، پير بيدارگر عصر خواب خرگوشي، در اين ميدان زمزمه تحير را مي‏شكند و اصل علوي حفظ سلامت دين به بهاي از كف نهادن همه دنيا را در برابر ديگر شعارها طرح مي‏افكند: "حسبنا سلامة‏الدين"(9) از اينهمه سلامت دين ما را كفايت مي‏كند و بس.

بديهي است كه حفظ سلامت دين، امري است به بهاي از كف نهادن همه دنيا و در منطق مادي، حسابگر هر عصر كه معمولاً تحصيل اهداف و كسب خواسته‏ها را شرط تحقق پيروزي مي‏دانند، معادل شكست است.

باور شيعه در ستيز با كفر و نفاق و شرك و جور و جهل، و تلقي او از چنين حركتي، براساس احدي‏الحسنيين،(10) يكي از دو نيكوست؟ پيروزي يا شهادت در راه خدا.

از اينرو با تكيه بر چنين بينشي است كه شيعه در خطاب به همگامان و همسويان و همرزمان، بانگ هميشه بحق بلندش، "يا منصور!" پيروز است.

اين بدان مفهوم است كه هر كه مسير حق را بشناسد در آن گام نهد و در نبرد با پيشوايان كفر، در ركاب امام حق بپا خيزد و بستيزد، پيروز است و پيروزي حقيقتي است كه گاه در لباس فتح و گاه در ظرف شهادت، رخ مي‏نمايد.

اين شعار ارجمند، آنگاه كه با شعر پر از شعور شيعه همگام شود، زيباترين و والاترين شعور انساني تاريخ بشر را به نمايش مي‏گذارد، و از فحواي حياتي خدايي سخن مي‏راند كه در زيست سرفرازانه آن، سازش و شكست هرگز راه ندارد.

روشنگر حقايق اسلام ناب محمدي، مجدد بزرگ قرن و نافذ احكام نوراني آن، بيدارگر عصر و نسل، حضرت امام خميني ـ قدسنا اللّه بسره العزيز ـ پس از اوصياي الهي، تنها كسي بود كه در عصر غيبت، اين اصل را در ذهن و وجدان اين امت فرو ريخت و به باور نشاند.

او بود كه در كلام جانبخش خود، مي‏فرمود: "در قاموس شهادت واژه وحشت نيست".

دغدغه‏هاي خاطر انسان حسابگر بر محور ملاحظه‏ها و مناسبتهاي حيات دوروزين خويش مي‏چرخد، از اين رو شكست و پيروزي عرفي، گاه نسلي و امتي را كه از فلسفه هويت وبقاي حقيقت بيخبر و با منشا و مبدا قانون هستي خارج از محاسبات مادي روز بيگانه است، به ذلت و خفت كشانده است.

پيامبر(ص) فرمود: "نصرت بالرعب"(11) من از راه ترسي كه خداي از من در دل دشمنان افكند، پيروز شدم.

اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ فرمود: "الناس من خوف الذل في ذل" (12)مردم از بيم خواري در خواري به سر مي‏برند.

پس مردم يا در مصداق واقعي شكست، بر اشتباه‏اند و يا در ملاحظه تبعات و يا براي دامن فروچيدن از گرداب آن، بر خطا مي‏روند. بيمي كه از قبل اينگونه ملاحظات حاصل مي‏شود خود، عين خواري و ذلت است.

امتي كه پيروزي و شكست را نشناسد و در تعيين دقيق مرزهاي آن، عاجز ماند، طبيعي است كه آن سوي دشمنان به هر آنچه از آن مي‏هراسد، دچار شود، و هر آن بلا كه از آن گريزان است، بر آن فرو ريزند و دستخوش تطاولش كنند.

پيروزي يعني يافتن امام حق و هدايت و جهاد در ركاب او و به امر او، نتيجه يا غلبه بر او و يا شكست و شكست يعني همراه پيشوايان كفر با امام حق و هدايت به نبرد برخاستن، اگرچه به غلبه هم بينجامد.

لختي در اين كلام پير صفين عمار ياسر، بينديشيم تا بُرَندگي عزم و استواري اراده او را در ركاب امام حق دريابيم: "واللّه لو ضربونا حتي يبلغوا بنا سعفات هجر لعلمنا انا علي الحق و هم علي الباطل"(13).

"سوگند به خدا اگر با ما بجنگند تا جايي كه در خرمابنهاي هجر در يمن پراكنده شويم، باز بر اين باوريم و بر آن پاي مي‏فشاريم كه ما بر راه حقيم و آنها بر باطل".

اكنون پيروزي جز با عمار نتواند بود، زيرا او بر يقين است "نوم علي يقين خير من صلاة في شك" (14) و بر ولايت امام هدايت.

او پيرو فرهنگ قرآني است(15)، فرهنگي كه بي غل و غش، ايمانهاي برنا و دلهاي دانا مي‏پرورد كه بر صراط پروردگارشان به يقين رسيده‏اند، و از آنگاه كه به هيمنه جبروت خداوند دل باخته‏اند، بر هرچه جز اوست تاخت آورده‏اند.

در فرهنگ قرآني، ابوذر غفاري، حجربن عدي، كميت بن زيد اسدي بر مي‏آيند اما در فرهنگ اسلام امريكايي (16)، دنيا و دين با هم به معاشات مي‏پردازند و جانب هم را مرعي مي‏دارند. پرورش يافتگان اين فرهنگ كه در پهنه تاريخ بيشمارند، آنهايند كه در مناسبات دنيوي، پيوسته با تمسك به پوسته‏اي از دين، لب دنيا را گرفته‏اند و با هر نرمشي و در هر چرخشي بر مدار روزگار كج‏مدار، در گردشند و هميشه از دين براي حفظ دنياي خود، سرمايه‏گذاري كرده و سخن از دين گفته و توجيه و تفسير و تاويل ديني كرده‏اند، و به تعبير بليغ امام:

"طرفدار اسلام سرمايه‏داري، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بي درد، اسلام منافقين، اسلام راحت‏طلبان، اسلام فرصت‏طلبان و در يك كلمه، اسلام امريكايي هستند." (17) فرهنگ قرآني، داعي (18) مي‏پرورد و داعي درد دين دارد. فرهنگ اسلام امريكايي خادم (19) مي‏پرورد كه در خدمت است و از تعهد و سمت‏گيري به سوي حق در او سراغ نخواهي گرفت.

اسلام ناب محمدي را جز فرهنگ قرآني بر نتابد و فرهنگ قرآني جز داعي نپرورد و نخواهد.

ب: در فرازهاي سخن امام و در سنت مجرب آن پير خدايي، نسل جوان از مقامي درخور، بهره‏ور است. جبهه‏هايي كه به رهبري و با هدايت آن زعيم در طول دهسال با نفاق و كفر و قاعديگري (20) و مفتونين(21) گشوده شد، سربازان جان بر كف آن، چهره‏هاي درخشنده جواناني بود، كه از سر اخلاص و اطاعت، اوامر ولايت او را به جان مي‏خريدند.

"التابعون باحسان"(22) بودند. همانها كه نه قتل عام فيضيه را ديده بودند و نه 15 خرداد 1342 را و سهل است كه در اين ايام بيشتر آنان، يا هنوز ديده به جهان نگشوده ويا اگر گشوده، در گهواره بودند. و درست امام در آن زمان ازاينان به عنوان ياوران خود ياد مي‏كرد. از ابن عباس است كه: "لقد ترك النبي الناس يوم تو في علي اربع منازل، مومنون مهاجر، والانصار، و اعرابي مومن لم يهاجر، التابعون باحسان"(23) پيامبر(ص) چون به رفيق اعلي پيوست، مردم در چهار منزلت بودند، مومن، مهاجر، انصاري، باديه نشين هجرت نكرده، و تابعين از راه احسان.

مومنان مهاجر كه دسته نخست باشند، پس از پيامبر(ص) جز عده‏اي اندك بر ثبات عصر آغازين، پايدار نماندند. بيم جان و طمع نان، ملاحظه‏هاي سياسي، موقعيت شناسي، بهره‏گيري از تنازع احزاب و دل به دنيا سپردن و موارد ديگر، همه دست به دست هم داد و آن شد كه ديديم.

بعد از اين، امام به يكي از اينان فرمود: "ارتبت و تربصت و راوغت" بر سر حفظ موضع رسالتي خود شك كردي و براي كسب مصالح كمين كردي و چون روباه راه را عوض كردي. اگر هشدار و انذار حضرت فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ نبود، بيم آن مي‏رفت كه شكافي در دين پديد آيد و بدعتي در آن افتد كه نابكاران دنيادوست، پس از چندي دين را عرصه پايمال خود كنند.

اين هشدار كه در هيات دو نطق سياسي و هدايتي جلوه نمود، سكوت مرگبار ارتداد(24) حاكم بر مومنان مهاجر را بشكست و راه هدايت الهي را از ميان ابهام و بهانه‏هاي واهي آن عصر پربلا، باز گشود: "... فقبحاً لفلول الحد و خور القناة و خطل الراي! ... اما لعمراللّه لقد لقحت فنظرة ريثما تنتج، ثم احتلبوها طلاع العقب دما عبيطا و ذعافا ممقر، يخسر المبطلون، و يعرف التالون غب؟ ما اسس الاولون. ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، واطمئنوا للفتنة جاشا، وابشروا بسيف صارم و هرج شامل و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيدا وجمعكم حصيدا".(25)

زشت باد شمشيري كه از براي خدا نبرد و نيزه‏اي كه در سينه باطل فرو نرود و انديشه‏اي كه راه فساد را هموار سازد! به خدا سوگند كردارهاي امروز روزي به بار نشيند. مهلتي تا اين اجتماع آبستن، بار نهد. آنگاه ظرف زندگي شما را از خون تازه و زهر كشنده پر كند. آنجاست كه باطلكاران زيان برند و آيندگان ثمرات تلخ كشته‏هاي گذشتگان را دريابند. سپس با دلي آرام فتنه را آماده باشيد.

شمشيرهاي برنده دشمن و هرج و مرج دامن گستر و خودسري ستمكاران بر شما بشارت باد! تا آنجا كه غنيمت شما را ـ جز اندكي كه بر جاي نهند ـ بربايند و كشتزار شما را به سود خود بدروند.

دسته دوم، يا الناصر لدين اللّه، در فقدان پيامبر(ص)، به رغم پيشدستي اي كه براي پيشگيري از بروز تجربه‏هاي تلخ گذشته و كينه‏هاي ديرينه بين خود و قريش به كار گرفتند، چون در تدبير وتمشيت امور سياسي مدينه خاتم، ناتوان و در درك و فهم اطلس قدرت و تحليل بدنه و اجزا به هم پيوسته آن، از راي صائب بي بهره بودند. با آن همه جهاد و تلاش خالصانه بدنه و قاعده، سرانش به ناگهان در يك چنبر غافلگيرانه در افتادند و سرانجام براي حفظ خويش از سقوط به حاكميت ديگران تن دادند و جماعت خود را سرگردان كردند.

ديري نپاييد كه زعيم يكي از دو شاخه نيرومند آن، كه از مدينه به ملاحظه‏هايي گريخته بود، در شام به طرز ناشناخته‏اي ترور شد.




  • مرغ دانا كه مي‏رميد از دام
    با همه زيركي به دام افتاد



  • با همه زيركي به دام افتاد
    با همه زيركي به دام افتاد



دسته سوم، با ديه نشيناني بودند كه اسلام هنوز در آنان رسوخ نكرده بود.

سالها به عنوان خفير و راهدار و باج ستان و اجير دست كاروانداران قريش همانند ابوسفيان و ابوجهل و همين سان، و ديرزماني با سمت مزدوري و نخلدار و زميندار مدينه به سر بردن و گاه به غارت پرداختن و از حضارت گريختن يهود صنعتگر؟ و در مدح بداوت سخن راندن و بر آن فخر كردن، بر دلهاي اينان پرده افكنده بود و پيام الهي و كلام قرآني به زودي در آنان كارگر نمي‏شد.

قرآن كريم از آنان به عنوان: "الاعراب اشد كفرا و نفاقاً"(26)، نام مي‏برد.

اينان پس از پيامبر(ص)، چون احساس خلا قدرت كردند، از پذيرش حاكميت جديد تن زدند و مرتد شدند و جنگهاي ارتداد كه حدود يك سال وقت از مسلمانان گرفت، براي سركوب اينان بود.

نكته‏اي كه شايسته ذكر مي‏دانيم آن است كه مباد همانند پاره‏اي از مورخان، تمامي جريان رده(27) را يك دست دانسته و كفر و ارتداد و خروج از اسلام، همه آنها را مسلم بپنداريم. بايد دانست كه حركت ارتداد كه در سال يازده هجري به وقوع پيوست، بر سه بخش بود:

1ـ پاره‏اي چون بني تعميم به زعامت مالك بن نويره و يمنيها بر سر انتخاب پس از پيامبر(ص) سخن داشتند وحبس زكات ازسوي آنا، جنبه سياسي داشت نه ديني و ارتداد. و اينان بر دين خدا پابرجا بودند.

2ـ عده‏اي ديگر، داعيه قدرت داشتند و بر آن بودند تا در اين گيرودار خود را بركشند و شايد به ملاحظه‏اي حكومت نوپاي مدينه كه بيش از هر چيز به تمكين و اطاعت و آرامش نياز داشت، جانب آنها را مرعي دارد و در اداره حكومت سهيمشان گرداند.

3ـ دسته سوم، مرتدان و ملحدان بودند، كه از ايمان بهره‏اي نداشتند و در نفاق به سر مي‏بردند. رحلت پيامبر گرامي، زمينه بروز مكنونات آنها را فراهم ساخت. اينان چون صيت و عظمت نبوت را دريافته بودند، بر آن شدند تا با توسل به تنبّو و غيبگويي دروغين، زمينه ذهن بدويان را براي حاكميت خود، آماده كنند. از اين ميان بايد مسلمه كذاب و سجّاح را در اين دسته برشمرد.

آخرين دسته از اصناف اجتماعي و اعتقادي، تابعين از راه احسانند كه بايد گفت معظم جامعه آن روزگار را تشكيل مي‏دادند. در انقلاب علوي سال 36 هجري، اركان نظامي، سياسي، اعتقادي و فرهنگي حكومت امام(ع) اكثراً از اينان بودند.

سخن مالك اشتر نخعي، در برابر توجيه‏ها و تفسيرهاي قاعدين و فقهاي ساكت عصر تنزيل و همانان كه راه انحراف امت را مهيا كردند و تخم تحيّر را در آن پاشيدند، با تكيه بر توان اين دسته بود كه گوهر اخلاص و ايثارشان در فتوحات و رباط و در دفاع از آرمانهاي رسول خدا(ص) و حضرت اميرالمومنين علي(ع) آنسان صيقل خورده و درخشان شده بود كه هيچ كس درسكانداري اين نسل براي اداره انقلاب علوي كمترين شك به خود راه نمي‏داد.

ممكن بود ابوموسي اشعري، اشعث بن قيس كندي، عبداللّه بن عمر، اسامه بن زيد و سعدبن ابي وقاص، براي حفظ موقعيت عقيدتي و سياسي خويش به سابقه و تقدم توسل جويند، و سابقه و سن را با دينداري و دين فهمي برابر نهند و در نتيجه نسل جوان، تابعين از روي احسان را براي اداره جامعه و حضور در تعيين سرنوشت امت اسلامي، ناپخته و ناتوان قلمداد كنند.

مالك در پاسخ اينان به امام مي‏گفت: "يا اميرالمومنين، انا وان لم نكن من المهاجرين والانصار فانا من التابعين باحسان، ان القوم وان كانوا اولي بما سبقونا اليه، فليسوا باولي مما شركناهم فيه" اي پيشواي مومنان، ما اگرچه از مهاجران وانصار نيستيم ولي از تابعين از روي احسانيم. اين گروه، اگرچه در آنچه بر ما پيشي جسته‏اند (درك اسلام) پيشترند، اما در آنچه كه ما با آنها شركت جسته (فهم اسلام و جهاد در راه آن) بر ما برتري ندارند.

در اطلس رهبري و جغرافياي هدايت امام راحل، همانند حكومت اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ عناصر تابعين حضور حياتي داشتند. و اينان به نيكي، سخن امام و سنگيني رسالت او را درك و لمس مي‏كردند. وقتي كه امام از آن شكوفه خوشبوي بستان تابعين شهيد محمد حسين فهميده به عنوان اسوه و رهبر نام مي‏برد، مي‏توان ميزان عنايت امام را نسبت به حضور پاكباختگان از تابعين از روي احسان دريافت.

به واقع بايد گفت كه مركز ثقل انقلاب و حكومت امام خميني ـ قدس سره ـ بسان حكومت امام علي(ع) بر دوش جواناني بود كه از بحرانها و ابتلاهاي پشت سر نهاده پس از ظهور انقلاب كمترين اطلاعي نداشتند. و درست در برابر خيلي از قاعدين مدعي و متكي به سابقه و مسلح به اقاويل و اضاليل كه حقايق را مي‏دانستند و انقلاب را مي‏شناختند ولي از بيم از دست دادن مريدان به پاسباني خفتگان پرداختند، برپاي خاستند و از ولايت امام و اهداف و مقاصد آن با سري پرشور و دلي آكنده از اخلاص به دفاع پرداختند.

***

ج: از نكات بارز ديگري كه در حيات مبارك امام، به گونه يك سيره مجرب به بار نشست، تفسير وتبيين سياست اسلامي و تعيين مرزهاي دقيق آن و سياسي كردن امت اسلام بود براي دفاع از كيان خود، براي هميشه تاريخ. امام خود پيش از همه دريافته بود و از سر ژرفكاوي و روشن‏بيني كه خاص آن طبيب روحاني بود، پيش از همه به تجربه، بر اين باور رسيده بود كه آفت دامنگير امت اسلام، تنها ناشي از تكاثر نبود، بلكه از تجاهل و تواكل بود. امتي كه هيچ‏گاه نخواسته بود در تعيين و ترسيم سرنوشت خود سهيم باشد و ديگران هم از اين زهد سياسي استقبال كرده و رخنه در اندام آن انداخته و بتدريج از سرنوشت و مسير و آينده خود بيگانه و سرانجام به انزوايش كشانده بودند. قلمهاي دغلباز و دستهاي شوم و نفاثه‏هاي آتش افروز حكام جور پيوسته در خلق درانداخته بودند كه سياست يعني پليدي و آلودگي و دخالت در آن براي هر دينداري زيبنده نيست. نتيجه قهري اين "تز" غلط، اين بود كه هر دينداري كه در سياست افتد، آلودهاست!

قيام امام در 15 خرداد 1342 و سرانجام انقلاب الهي بهمن 1357 به رهبري آن زعيم، براي هر انسان سليم النفس و مستقل الراي كافي مي‏نمود تا به حركت رسالتي امام كه ادامه انقلابهاي الهي انبياي عظام ـ عليهم السلام ـ بود به عنوان يك تجربه عيني و ملموس و موفق سياست ديني و اسلامي كه در اين عصر حاضر به ظهور پيوسته است ايمان پيدا كند و پندارهاي خالي از واقعيت قرون گذشته را، رها كند. ولي با اينهمه بودند كساني كه پيوسته در خلق خدا مي‏دميدند كه اسلام با سياست سازگار نيست و در اغواي امت دمي نياسودند و از هر وسيله ممكن بهره جستند.

قاعدين، كه اكنون، ابزارهاي حضور و وجود خويشتن را كه به بهاي تغافل وتجاهل ساليان دراز، مردم به دست كرده بودند، از كف مي‏نهادند، به هر رطب و يا بسي و به هر متشابهي و بر مبناي هر تاويلي براي ايجاد شكاف و رخنه در صف مومنان يكدل انقلابي، چنگ زدند.

اگر در عصر امام علي(ع) ابوموسي اشعري يماني، براي خالي كردن پشت امام حق، حديث پيامبر(ص) مي‏خواند، عبداللّه بن عمر مردم را از فتنه مي‏ترسانيد و آن يكي براي جهاد با اهل قبله به جاي بصيرت و تشخيص شمشيري مي‏خواست كه حق را از باطل باز شناسد، اينان نيز حديث آوردند و ناسره معني كردند و بر خلق خواندند، كه هر علمي پيش از ...

داب امام در اداره انقلاب و هدايت امت انقلابي، آن بود كه هر جا لازم مي‏نمود تا براي تبيين و تشريح قضيه‏اي، ابتدا زمينه ذهني امت در حد مطلوب دگرگون شود، با ژرفنگري و بهره‏وري از شناخت دقيقي كه از تبليغات و حربه‏هاي استعماري در طول نيم قرن گذشته در ميان كشورهاي اسلامي داشت، عمل مي‏كرد و از آنجا كه تنها رهبري بود كه پس از انبيا و اوصيا بيشترين ياران و مومنان فداكار را در اختيار داشت، پيوسته طرحهاي انقلابي او با توفيق مقرون بود.

در فرازي از سخنان امام كه براي تطهير ذهن جامعه از رسوبات ديرين استعمار، بيان مي‏شود، مي‏خوانيم: "بايد عرض كنم كه سياست براي روحانيون و براي انبيا و براي اولياي خدا حقي است، لكن سياستي كه آنها دارند و دامنه‏اش با سياستي كه اينها دارند، فرق مي‏كند. "(30)


1ـ ر.ك. سخنراني امام در جمع مردم استان باختران به تاريخ 28/5/1359.

2. ر.ك. پيام امام راجع به فاجعه هفتم تير به تاريخ 9/4/1360.

3و4ـ عصر تنزيل و تاويل، عصر پيامبر گرامي(ص) و پس از او را گويند، عصر نبوت و عصر امامت. در عصر تنزيل، جنگ بر سر وجود مكتب بود. وحي فرود مي‏آمد و مردم به تبعيت از رسول اكرم(ص) با چهار دشمن، شرك و نفاق و يهود و بدويت در ستيز بودند.

6ـ پيرامون امام و انتخاب امام در ميان پاره‏اي از فقهاي اهل سنت اين بحث در گرفته است كه آيا ضرورت امامت براساس عقل است، يا شرع، يا هر دو؟

7ـ مسلمة الفتح: كساني را گويند كه پس از شوكت و قدرت اسلام در سال هشتم هجري در فتح مكه، به ناچار تسليم شدند. النفوس التي اسلمت يوم فتح مكة سنة 8 من الهجرة. نام ديگرشان طلقأ است. زيرا پيامبر گرامي بر آنان منت نهاد و همه آنان را آزاد كرد و فرمود: "اذهبوا انتم الطلقأ" اينان مسلمان مخلص نبودند، اسيران اسلام بودند كه؟ تسليم قدرت آن شده بودند. به ديگر سخن انقلابي نبودند، اسيران انقلاب بودند.

8ـ قهرمان تاويل، اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ است كه چشم فتنه را كند و فرق مبارزه با باغيان و محاربين رابيان فرمود و نبرد با اهل قبله را براي نگه داشت دين از بدعت و تحريف، راهبري فرمود.

9ـ رهنمودي از اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ با ياران مخلص و بني هاشم در ابتداي هجوم فتنه‏هاي همانند پاره‏هاي شب ديجور. [عمار ياسر، صدرالدين شرف الدين، ترجمه سيدغلامرضا سعيدي، ص161].

10ـ "قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين" [بخشي از آيه شريفه 52 از سوره مباركه توبه.]

11ـ در سوره مباركه آل عمران ـ آيه 151، انفال 12، احزاب 2، حشر 2 و كهف18، كلمه رعب آمده است و نيز در صحيح بخاري، كتاب الصلاة: 438، حديث: نصرت بالرعب.

12ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، مجلد20، بخش الحكم المنسوبة، شماره 890.

13ـ ر.ك: وقعة صفين، نصربن مزاحم المنقري، تحقيق و شرح عبدالسلام محمدهارون القاهرة، مكتبة الخانجي، ص341.

14ـ هنگامي كه اميرالمومنين(ع) شنيد يكي از خوارج حرورأ به تهجْد و قرائت قرآن پرداخته است، اين كلام را فرمود.

15ـ فرهنگ قرآني: آنچه از تلاش و اخلاص كه در انديشه و كردار و در قالب تعهد و ايثار انجام مي‏پذيرد و از ظهور اسلام تا كنون، اسلام راستين را تداوم مي‏بخشد، فرهنگ قرآني نام دارد. فرهنگ قرآني، اسلام بي غل و غشي است كه در دل مومنان پاكباز، شعله مي‏افكند و جهان خارج را به نور هدايت و جهاد روشن مي‏كند. در فرهنگ قرآني، مومنان، كفر را وپلشتي را و بافته‏ها و يافته‏هاي علماني قابان را برنمي‏تابند و بدان مجال بروز نمي‏دهند، و به تعبير امام راحل در دستي قرآن دارند و در دستي شمشير و دلي پرتوانتر از دل شير.

16ـ فرهنگ اسلام امريكايي: در فرهنگ اسلام امريكايي، اسلام به عنوان مجموعه‏اي از انديشه انساني نگريسته مي‏شود كه تعهد و مسئوليت در آن راهي ندارد. خادماني در پهنه فرهنگ اسلامي مي‏زيند كه بر برخي از احكام و اصول آن، نه از سر ايمان، بل از سر قبول و تسليم كردن نهاده‏اند.

17ـ از پيام امام به مناسبت انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي [صحيفه نور، ج20، ص194].

18ـ داعي: آنكه به حق فرا مي‏خواند و بر نشر حقايق مكتب اسلام و ابلاغ آن خود را متعهد و ملتزم مي‏بيند. امام صادق(ع) فرمود: "كونوا دعاة الناس بغير السنتكم".

19ـ خادم: خود را ملتزم نشر و ابلاغ پيام مكتب نمي‏شناسد، راهي را مي‏گزيند و پيش مي‏رود. از اين رو چون از انحراف و دغلبازيهاي دغلكاران در دين بي بهره است، به آساني و بي هيچ ناگواري در خدمت هر صاحب قدرتي در هر كجا كه به نام دين بر مردم حكومت مي‏كند، قرار مي‏گيرد، كاخ سبز دمشق باشد، يا كاخ رياض. "الناس عبيد الدنيا والدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم، فاذا محصوا بالبلأ قل الديانون" [امام حسين ـ عليه السلام ـ در دومين روز ورود به كربلا].

20ـ قاعديگري: حزب متشكلي بود از پاره‏اي از صحابه، كه پس از واقعه سال 35 هجري و شروع خلافت امام، پيش از همه براي تنهايي امام و سقوط حكومت عدل او، زبان از كاسه سر برون كردند و از هرچه در توان داشتند براي نيل به مقصود، دريغ نكردند. قاعديگري به مثابه بادهاي ملايمي است كه زمينه وزش طوفان را فراهم كند. صداي دلنواز و چهره‏هاي ظاهرالصلاح اينان كه حتي حاضر نيستند شاهد ذبح شرعي پرنده‏اي باشند

21ـ مفتونين: به جز آن سه دسته از احزاب متشكل كه با صفت باغي و در هيات ناكث و قاسط و مارق، مسلحانه بر اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ شوريدند، چهار حزب فكري ديگر بود كه هر يك در سقوط حكومت قسط و عدل امام سهم داشته اند، مفتونين، مرتابين، متربصين و مراوغين.

22ـ مومنان باوفاي به نبوت و وصايت و ولايت، براساس انتخابي درست بي هيچ ادعا و بي هيچ توقع، اكثر نيروهاي زبده سياسي و نظامي و فرهنگي حكومت علوي را تشكيل مي‏دادند. در كلام معصوم، نويد خدمات و اخلاصها و جانبازيهاي تابعين از روي احسان، به دين مبين، فراوان بيان شده است.

23ـ ر.ك: الامة والجماعة والسلطه، دكتر رضوان السيد، ص76ـ87.

24ـ منظور از ارتداد در اين سخن، ابهام و تحير در گزينش خط هدايتي و الهي است كه گاه مسلمانان در بروز حوادث، بدان دچار مي‏شده‏اند. جامعه اسلامي دوبار در غبار ارتداد فرو رفت و تعداد كساني كه در آن غلتيدند و ره گم كردند، كم نبودند. يك بار پس از پيامبر(ص) كه نطق هدايتگرانه حضرت فاطمه ـ سلام‏اللّه عليها ـ آن را بشكست و خط هدايت را بنمود و ديگر بار پس از شهادت خاندان وحي در طف كه سخنان پيامداران آن انقلاب، امام سجاد(ع) و حضرت زينب كبري(س) آن را بزدود: "ارتدالناس بعد قتل الحسين(ع) الاثلاثة ... ثم ان الناس لحقوا و كثروا" [رجال كشي، ص123].

25. ر.ك: بحار الانوار مجلسي، ج44.

26ـ سوره مباركه توبه، آيه 97.

27ـ پس از پيامبر گرامي(ص) و در خلافت ابوبكر پاره‏اي از قبايل در جزيرة‏العرب از فرمان خلافت سر پيچيدند و از پرداخت زكات تن زدند. ابوبكر، خالدبن وليد از بني مخزوم را براي سركوبي اين شورشيان با تني چند از فرماندهان به نقاط وقوع شورشها فرستاد و در مدت يك سال (تقريباً) شورشها فرو خوابيد و مدينه بر جزيره حاكميت يافت. مورخان اين شورشها را "رده" و از جنگهايي كه براي سركوبي اينان انجام شده است، با نام "حروب الردة و فتوح الردة" ياد كرده‏اند.

28ـ ر.ك: الاخبارالطوال، دينوري، ص143.

29ـ نوجوان سيزده ساله‏اي كه نارنجك به خود بست و خود را به زير تانك دشمن افكند. تانك با سرنشين منفجر شد و او هم به فيض عظماي شهادت نايل آمد. امام راحل از اين نوجوان با عنوان رهبر ياد كرده اند.

30ـ ر.ك: صحيفه نور، ج13، ص217.

/ 1