ويژگيهاي عرفاني اشعار حضرت امام(س) - ویژگی های عرفانی اشعار حضرت امام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ویژگی های عرفانی اشعار حضرت امام - نسخه متنی

اسماعیل حاکمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ويژگيهاي عرفاني اشعار حضرت امام(س)

سخنراني دكتر حاكمي در سمينار جمعيت زنان

همانطور كه اعلام فرمودند عرايض بنده در زمينه ويژگيهاي شعر عرفاني حضرت امام راحل(س)است.پيش از ورود در مطلب اصلي اجازه دهيد كه به ذكر مقدمه كوتاهي درباره تقسيم بندي شعر بپردازيم سليقه‏هاي گوناگون از قديم به كار رفته و تقسيم‏بنديهاي مختلفي صورت گرفته است ولي از ميان اين نوع تقسيم‏بنديها 2گونه تقريباً پذيرفته شده و در آن اتفاق نظر هست 1ـتقسيم‏بندي زماني2ـ تقسيم‏بندي موضوعي

از نظر زماني همان‏گونه كه حضار محترم اطلاع دارند شعر فارسي به سبكهاي خراساني يا ساماني،عراقي،هندي، دورؤ بازگشت،مشروطيت،معاصر و در نهايت ادبيات انقلاب اسلامي تقسيم مي‏شود،كه البته ما فرصت كافي براي صحبت بيشتر در اين زمينه‏ها نداريم.نوع ديگر تقسيم‏بندي موضوعي است كه از ديرباز چهار شعبه اصلي در شعر پذيرفته شده است:1ـشعر غنايي يا بزمي2ـشعر حماسي يا رزمي3ـشعر تعليمي يا اخلاقي4ـشعر نمايشي.از نمونه‏هاي شعر حماسي در ميان آثار ارزنده وشاهكارهاي ادبيات فارسي آثار فراواني را مي‏شناسيم كه از آن جمله مي‏توان از شاهنامؤ فردوسي،گرشاسب نامه اسدي طوسي،اسكندر نامه نظامي،سام نامه خواجوي كرماني و حملؤ حيدري كه يك منظومه حماسي مذهبي است،ياد كرد.

از لحاظ نمونه‏هاي غنايي:غزلهاي سعدي،حافظ،مثنويهاي حكيم نظامي: خسرو و شيرين و ليلي و مجنون،يوسف و زليخاي جامي و امثال اينها را مي‏توان نام برد.

از نظر شعر تعليمي مي‏توان به آثار معروفي نظير بوستان سعدي و آثار ديگر اشاره كرد.

از نظر نمونه‏هاي شعر نمايشي چون سابقؤ طولاني در ايران نداشته است ما نمونه‏هاي شاخص و فراواني سراغ نداريم و شايد در ضمن بعضي از منظومه‏هاي غنايي يا در خلال بعضي از داستانهاي شاهنامه مثل بيژن و منيژه و خسرو و شيرين بتوانيم بخشهايي از شعر نمايشي ارائه بدهيم و آنچه امروزه به عنوان شعر يا آثار نمايشي ناميده مي‏شود مربوط به قرن اخير است كه با توجه به سه قسم ديگر حماسي وغنايي و تعليمي از نظر كميت قابل توجه نيست.اما شاخؤ غنايي،موضوعات فراواني را دربرميگيرد:اوصاف طبيعت، هجويه، حبسيه،شكايت نامه،اشعار عرفاني و فتح نامه‏ها و امثال اينها.اين مقدمه كوتاهي براي ورود به بحث اصلي بود.محور صحبت ما سيري كوتاه در غزلهاي عرفاني حضرت امام‏ـ قدس سره الشريف ـ است.در تعريف شعر غنايي گفته‏اند:شعر غنايي،شعري است كه شاعر خويشتن خويش را موضوع آن قرار مي دهد.در عين حال شعر غنايي جنبؤ شخصي محض ندارد بلكه شعري است كاملاً اجتماعي است.موضوعات شعر غنايي به انسان،فرد و خانواده،طبيعت،وطن، خدا،شناخت حقيقت و مانند اينها مربوط مي شود.در شعر فارسي وسيعترين افق معنوي افق شعرهاي غنايي است.و در يك نگاه اجمالي شعرهاي عاشقانه،فلسفي، عرفاني،هجا،مدح و وصف طبيعت همگي مصاديق شعر غنايي هستند.شعر عرفاني فارسي در آغاز امر،بيشتر جنبؤ ذوق و حال داشت و عبارت از ترانه‏ها يا قطعات كوتاهي همراه با عشق واشتياق بود كه بيشتر در خانقاهها بر زبان مشايخ مي‏گذشت. پرشورترين اشعاري كه در اين زمينه سروده شده ترانه‏هاي ابوسعيدابوالخير و خواجه عبداللّهانصاري است ليكن شعر عرفاني به صورت قصايد آميخته با حكمت و موعظه غزلهاي لطيف و مثنويهاي دلنشين از شاعراني مانند سنايي،عطار و مولوي است كه با مباحث اجتماعي پيوندي استوار دارد.ادب عرفاني از حيث تنوع و غنا اهميت خاص دارد.اين نوع ادب هم نظم دارد و هم نثر،هم فلسفه دارد وهم اخلاق،هم تاريخ دارد و هم تفسير،هم دعا دارد وهم مناجات،هم حديث دارد و هم مضامين پر شور و حال.عرفا شعر فارسي را رنگ خاص داده و در نقد آن بر ذوق و تاويل بيش از صنعت ادبي تكيه كرده‏اند.قصيده را از گندزار تملق به اوج رفعت وعظ و تحقيق كشانيده و غزل را از عشقهاي شهواني به شوق روحاني رسانيده‏اند و مثنوي را نيز وسيله‏اي براي تعليم عرفان واخلاق كرده‏اند.در حكمت كشف و اشراق را بر عقل و استدلال ترجيح داده و از قلمرو اسباب ظاهري گذشته و به سرحد سبب سوزيها راه‏يافته‏اند.ذكر جهر و خفي و ورد و دعاي صبح و شب را آبشخور روح خويش شناخته و در مناجات با خدا راز و نيازهاي قلبي رااز عشق و خوف، رنگ بخشيده‏اند.اما آنچه با ذوق و روح عارف سروكار دارد شعر و غزل او با ادعيه و مناجاتهايش است.ذوق و هنر مجرد عارف در غزل عرفاني او مجال ظهور مييابد و از همين رو غزلهاي عراقي و سنايي و مولوي و حافظ را از قيد و بندهاي لفظي و ظاهري جدا مي‏كند و آن را مثل روح مجرد صاف و پاك مي‏نمايد.مضامين غزل عرفاني در قالب اوزان مطلوب و دلنشين و در لباس تعبيرات و اصطلاحات خاص جلوه ديگر پيدا مي‏كند.ماخذ عمده اين اصطلاحات،قرآن كريم است كه تلاوت و ختم آن همواره نزد عرفاي متعبد رايج بوده است و اصطلاحاتي مانند ذكر،سر،قلب،مو،تجلي،خلق،امر، حق،يقين و نظاير آنها ماخوذ از قرآن كريم است.بعضي اصطلاحات ديگر هم مانند حال و مقام و محو و اثبات و صبر و فنا و ظاهر و باطن هرچند مستقيماً به قرآن كريم اختصاص نداشته ليكن ظاهراً با آنچه متكلمان و مفسران قديم از قرآن استنباط كرده‏اند ارتباط داشته است.فنا در عرفان فناي ذات و صورت نيست بلكه فناي صفات بشريت است و آنچه در نظر صوفي و عارف حجاب راه وصول است همين صفات بشري است كه تا سالك عارف از آنها فاني نشود به صفات حق تجلي نيابد و به سرچشمه بقاي به حق نرسد.باري آنكه سلوك وي منتهي به وصول و معرفت و شهود بدون واسطه مي‏شود در نظر عرفا سالك مجذوب خوانده مي‏شود.هدف اين جذبه و عنايت رباني وصول به حق است كه عرفا از آن به محبت و عشق الهي تعبير مي‏كنند. يكي از ابعاد شخصيت امام رضوان الله تعالي عليه بعد عرفاني و شعر عرفاني ايشان است.امام خود در تفسير سورؤ مباركه حمد مي‏فرمايند: "ادعيه و قرآن و اينها همه با هم هستند اين عرفا و شعراي عارف مسلك و فلاسفه و اينها همه يك مطلب را مي‏گويند مطالب مختلف نيست.تعبيرات مختلف است و زبانهاي مختلف.زبان شعر يك زباني است.حافظ خودش زبان خاصي دارد. همان مسايل را مي‏گويد كه آنها مي‏گويند و نبايد از اين بركات مردم را دور كرد،بايد مردم را به اين سفرؤ پهن الهي كه قرآن و سنت و ادعيه باشد دعوت كرد تا هركس به اندازؤ خودش استفاده كند اين مقدمه بود براي همه مسايلي كه بعدها پيش مي‏آيد اگر عمري باشد كه ما هم يك چنين تعبيراتي يك وقت احتمال داديم نگوييد كه اين تعبيرات را شما دوباره در ميدان آوريد.نخير بايد دوباره بيايد."اينها بخشي از فرموده اما بوده است كه ازنوار پياده و به صورت كتاب در تفسير سوره مباركه حمد آمده كه بخشي از آن نقل شد.سالها پيش اشعاري از امام انتشار يافته بود كه مورد توجه اديبان و صاحبنظران قرار گرفت در كتاب بررسي نهضت امام خميني(س)آمده است:امام در جواني اشعار و قصيده‏هاي جالب و زيبايي در امور ادبي، اخلاقي، اجتماعي، و سياسي سروده‏اند كه مورد تمجيد و تحسين وشگفتي آنهايي كه آن را خوانده يا شنيده‏اند قرار گرفته است مسمطي در مدح حضرت امام زمان(عج)كه سراسر ذوق و عرفان مي‏باشد و در آن منتهاي فن و هنر شعر سازي و ترانه‏نوازي به كار رفته است از ايشان نقل شده.اين مسمط داراي چند بند است كه يكي از بندهاي آن چنين است:

"مژده فروردين زنو بنمود گيتي را مسخر جيبش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق سراسر رايتش افراشت پرچم زين مقرنس چرخ اخضر گشت از فرمان وي در خدمتش گردون مقرر بر جهان و هرچه اندر اوست يكسر حكمران شد"امام در چند بند از اين شعر به شيوؤ شاعران قديم به وصف بهار و باران بهاري و گلها و پرندگان پرداخته‏اند و در بندهاي بعدي به مدح امام زمان(عج) تخلص نموده‏اند.يكي از بندهاي تخلص اين است:




  • اين اساس شادي اندر تودؤ غبرا مهياست
    خود در اين نوروز اندر هشت جنت شورو غوغاست
    قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست



  • يا كه اندر بوستانهاي زميني عشق برپاست
    قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست
    قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست



چونكه اين نوروز با ميلاد مهدي(عج) توامان شد

بعد از انتشار غزل معروف امام بامطلع:"من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم،چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم"برخي از شاعران و صاحبان ذوق آن را استقبال يا تضمين نمودند و بعضي ديگر به شرح و تفسير آن پرداختند اخيراً اشعار ديگري از معظم له در جرايد انتشار يافت و از سوي فرزند گرامي ايشان نويد چاپ آثار كامل حضرت امام(س)در آيندؤ نزديك داده شد.

بعدها مجموع هشت غزل منتشر شده در جزوؤ جداگانه‏اي از سوي انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران با عنوان سبوي عشق در تيتراژ ـ/000/200 نسخه طبع و نشر گرديد كه در مدتي اندك ناياب شد.دراين گفتار نخست نگاهي اجمالي بر غزلهاي ياد شده مي‏افكنيم و سپس به شرح وتفسير يكي از آنها مي‏پردازيم،عمدتاً غزلهاي امام از بار عرفاني بسيار قوي بهره‏مند است و از خلال آنها رايحؤ كلام شاعران بزرگي همچون عطار،مولوي،شمس مغربي،عراقي و حافظ استشمام مي‏شود.با اينهمه چاشني كلام حافظ در اشعار ايشان محسوس‏تر به نظر مي‏رسد.پيش از بحث دربارؤ ويژگيهاي اديي و عرفاني غزلهاي ياد شده لازم است يك بار معاني مجازي و رمزي و تعبيرات عرفاني مورد تاكيد قرار گيرد.غزالي درباره فهم معاني رمزي در كيمياي سعادت مي‏گويد:"كساني كه به دوستي حق تعالي مستغرق باشند اين بيتها ايشان را زيان ندارد كه ايشان از هر يكي معنيي فهم كنند كه در خور حال ايشان شد تا باشد كه از زلف ظلمت كفر فهم كنند و از نور روي،نور ايمان فهم كنند".




  • "گفتم بشمارم سر يك حلقؤ زلفش
    خنديد به من بر سر زلفينك مشكين
    يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"



  • تا بو كه به تفصيل سر جمله برآرم
    يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"
    يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"



چون حديث شراب و مستي بود در شعر نه آن ظاهر فهم كنند.مثلاً چون شاعر گويد:

آن فهم كنند كه كار دين به حديث و تعلم راست نيايد كه به ذوق راست آيد وآنچه از بيتهاي خرابات گويند هم چيزديگر فهم كنند مثلاً چون گويند:

هركو به خرابات نشد بي‏دين است

زيرا كه خرابات اصول دين است

ايشان از اين خرابات خرابي صفات بشريت فهم كنند كه اصول دين آن است كه اين صفات كه آبادان است خراب شود تا آنكه در گوهر آدمي ناپيدا است پيدا آيد و آبادان شود و شرح و فهم آن دراز بود كه هر كسي را در خور نظر خود فهم ديگر باشد.شيخ محمود شبستري در گلشن راز دربارؤ اينكه اين معاني مجازي انوار و پرتوهاي عالم حقيقت هستند مي‏گويد: "البته اينگونه معاني قابل فهم خواص است و عوام را بي‏حصول و احراز مقدمات امري دشوار است".




  • هرآن چيزي كه در عالم عيان است
    جهان چون زلف و خال و خط و ابروست
    تجلي گه جمال و گه جلال است
    صفات حق تعالي لطف و قهر است
    ندارد عالم معني نهايت
    چو اهل دل كند تفسير معني
    به محسوسات خاص از عرف عام است
    چه داند عام كاين معني كدام است"



  • چو عكسي زآفتاب آن جهان است
    كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
    رخ و زلف آن معاني را مثال است
    رخ و زلف بتان را زان دوبهراست
    كجا بيند مراو را چشم غايت
    به مانندي كند تعبير معني
    چه داند عام كاين معني كدام است"
    چه داند عام كاين معني كدام است"



در ميان علما مجتهدان و بزرگاني همچون ملامحسن فيض،حاج ميرزا حبيب خراساني،علامه طباطبايي و مرحوم الهي قمشه‏اي در اشعار عرفاني خود اين معاني را مدنظر داشته‏اند،اما در ميان غزلهاي منتشر شده حضرت امام اغلب آنها آنچنان كه گفته شد،يا به استقبال غزلهاي حافظ سروده شده يا متاثر از معاني ومفاهيم آنهاست مانند اين غزلها:

غزل امام با اين مطلع:




  • جز سر كوي تو اي دوست ندرام جايي
    در سرم نيست به جز خاك درت سودايي



  • در سرم نيست به جز خاك درت سودايي
    در سرم نيست به جز خاك درت سودايي



مطلع غزل حافظ:




  • در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
    خرقه جايي گروباده و دفتر جايي



  • خرقه جايي گروباده و دفتر جايي
    خرقه جايي گروباده و دفتر جايي



غزل امام با اين مطلع:




  • كاش روزي به سركوي توام منزل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



  • كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



غزل حافظ با اين مطلع:




  • ياباد آنكه سركوي توام منزل بود
    ديده را روشني از خاك درت حاصل بود



  • ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
    ديده را روشني از خاك درت حاصل بود



و غزل جامه‏داران از امام با مطلع:




  • من خواستار جام مي از دست دلبرم
    اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم



  • اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم
    اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم



و غزل حسن ختام ايشان با مطلع:




  • الا يا ايها الساقي زمي پرساز جامم را
    كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را



  • كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را
    كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را



يادآور نخستين غزل ديوان حافظ است كه برخي ابيات آن ابيات غزل خواجه را تداعي مي‏كند:




  • تو اي پيك سبكياران درياي عدم از من
    شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
    كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها



  • به دريادار آن وادي رسان مدح و سلامم را
    كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
    كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها



باز حافظ را در نظر خواننده و شنونده ترسيم مي‏كنند.در غزل خلوت مستان كه حال و هواي غزلهاي شمس مغربي و خواجه شيراز را دارد مفاهيم عرفاني كه حاكي از وارستگي و انقلاب دروني ايشان است چنان موج مي‏زند كه در اشعار عرفاني غزالي و حافظ و امثال آن محسوس و مشهود است.




  • "در حلقؤ درويش نديدم صفايي
    در مدرسه از دوست نخوانديم كتابي
    در جمع كتب هيچ حجابي ندريديم
    در جرگه عشاق روم بلكه بيابم
    از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي



  • در صومعه از او نشنيديم ندايي
    در ماذنه از يار نديديم صدايي
    در درس صحف راه نبرديم به جايي
    از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي
    از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي



و امام محمد غزالي در يكي از رباعيات مي‏گويد:




  • ماجامه نمازي به سرخم كرديم
    شايد كه در اين ميكده‏ها دريابيم
    آن عمر كه در مدرسه‏ها گم كرديم



  • وزخاك خرابات تيمم كرديم
    آن عمر كه در مدرسه‏ها گم كرديم
    آن عمر كه در مدرسه‏ها گم كرديم



و خواجه شيراز گفته است:




  • از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
    يك چند نيز خدمت معشوق و مي‏كنم



  • يك چند نيز خدمت معشوق و مي‏كنم
    يك چند نيز خدمت معشوق و مي‏كنم



و امام همين معني را در غزل معروف"من به خال لبت اي دوست گرتفار شدم"تاييد و تاكيد مي‏كنند:




  • "در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز
    كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"



  • كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"
    كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"



منظور بيزاري ازعلوم ظاهري است.در غزلهاي امام واژه‏ها و تركيبات عرفاني فراواني وجود دارد:

صومعه،درويش،خرقه،رهرو،منزل،صوفي،عرفان،خرابات،پيرصومعه،خلوتگه زندان،شيخ،شاهد،ميكده،خرقؤ سالوس و...آنچه بيش از همه جلب توجه مي‏كند تاكيد ايشان بر دوري از سالوس و زهد ريايي است:

دست من گير و از اينم خرقؤ سالوس رهان كه در اين خرقه بجز جايگه جاهل نيست




  • جامؤ زهد و ريا كندم و برتن كردم
    خرقه پير خراباتي و هشيار شدم



  • خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
    خرقه پير خراباتي و هشيار شدم



اينك يكي از غزلهاي حضرت امام قدس سره را نقل و آن را شرح و تفسير مي‏كنيم:

اين غزل معروف با مطلع:




  • كاش روزي به سر كوي توام منزل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



  • كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



پيش از شرح ابيات غزل معاني واژه‏هاي عرفاني آن را به اختصار نقل مي‏كنيم تا راه براي فهم معاني كلي غزل هموار شود:

علم يعني نفس ناطقه،مخزن اسرار،قلب،خلوتخانه محبت خداست كه هرگاه از آلودگيهاي طبيعت پاك و منزه شود انوار الهي در آن تجلي كرده و متجلي به جلوات معبود گردد.

ظلمت:جهل و كفر و گناه

ظلمتكده يا ظلمت آباد:عالم سفلي و جهان طبيعت،كدورتهاي جهان مادي

مي‏زده:آنكه دچار غلبات عشق است،عاشق سرمست.

حجاب:پرده،آنچه مانع تجلي حقايق بود و مانع و اسباب پوشيدگي ميان فيوضات و تجليات حق و انسان باشد.

فنا:نهايت سيرالي ا...سقوط اوصاف مذمومه.تبدل صفات انسان است به صفات الهي.

عشق:ميل مفرط.مهمترين ركن طريقت كه اين مقام را تنها انسان كامل درك كند.

عشق حقيقي الفت رحماني است كه پايه و اساس زندگي و بقاي عالم است.البته اينها شرح و تفسير بيشتري دارد و من به عنوان كليد جهت آشنايي بيشتر با اين غزل به طور فهرستوار عرض كردم.

و اكنون تفسير بيت اول:




  • 1ـ كاش روزي به سر كوي توام منزل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



  • كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
    كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود



با توجه به معاني دل و توضيحاتي كه داده شد از شعر چنين برداشتي مي‏شود:

كاش اي معبود در آن روزي كه با نظر عنايتت مرا در حريم قدس و كبريايي تو آسايش و آرامش واقعي حاصل مي‏شود اين آمادگي و شايستگي را پيدا كرده باشم كه هرچه از تو به من وارد مي‏شود آن را به جان پذيرا كردم شاديها را در دل جاي دهم و غمها را به جان خريدار باشم:آنچنان كه شيخ اجل سعدي گويد:




  • "به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
    به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقي است
    غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد
    2ـ كاش از حلقؤ زلفت گرهي در كف بود
    كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود



  • عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
    به ارادت ببرم درد كه درمان هم از اوست
    ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست
    كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود
    كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود



الهي كاش پرتوي از انوار تجليات وحدت تو ظلمت سراي غيبت و تفرقؤ مرا روشن مي‏ساخت كه در آن صروت همه مشكلات به آساني حل شده پردؤ رازها به يك سو خواهد رفت.

شيخ فخرالدين عراقي را غزلي است در همين معني:




  • اي دل چو در خانه خمار گشادند
    تا باز گشادند سر زلف زرخسار
    ما را كه صبا كرد پريشان سر زلفين
    كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند



  • مي‏نوش كه از مي گره كار گشادند
    از روي جهان زلف شب تار گشادند
    كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند
    كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند



حضرت علي ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي‏فرمايد:خداوندا آنانكه به تو دل داده‏اند انيسي مهربان و دوستي روشن مهر و نازنين يافته‏اند.الهي هر آن دم كه از وحشت تنهايي به تنگ آمدند با ياد تو سرگرم مي‏گردند و با دورنماي وصال تو خوشحال و شادمان مي‏شوند.خوشند كه شب هجران به پايان خواهد آمد و طليعه دلنواز وصل آشكار خواهد شد.

3ـدوش كزهجر تو دل حالت ظلمتكده داشت ياد تو شمع فروزندؤ آن محفل بود

دوش:يعني در گذشته و قبل از اين

تيرگي و كدورت ظلمتكده چنانكه گفته شد

تيرگي و كدورت عالم مادي و جهل

خواجه عبدالله انصاري در رساله الهي نامه مي‏گويد:

"به نام آن خداي كه نام او راحت روح است و پيغام او مفتاح فتوح است و ذكر او مرهم دل مجروح است.

داني كه زندگي خوش كدام است؟

آنكس كه برزبان ودل او ذكر حق مدام است."

شرح بيت:قبل از اين آيؤ دل كه مخزن اسرار الهي و خلوتخانه محبت حق بود بر اثر كدورتهاي عالم مادي زنگ ملال گرفته بود تنها ياد تو و نام تو بود كه زنگها را مي‏زدود وآن را روشن مي‏ساخت.استاد فقيد جلال الدين همايي در همين معني در ضمن غزلي گفته‏اند:




  • "دل سودا زده‏ام تيره شد از زنگ ملال
    صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"



  • صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"
    صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"



و فخرالدين عرفاني در همين معني گفته:




  • "چو ياد او شود مونس ز جان اندوه بنشيند
    4ـ دوستان مي‏زده و مست و زهوش افتاده
    بي‏نصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.



  • چو اندوهش شود غمخور ز دل تيمار برخيزد"
    بي‏نصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.
    بي‏نصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.



در كوي دوست دوستان همه دلباخته بودند و سرازپا نمي‏شناختند.تنها من و تني چند بي‏نصيب ديگر در جمع مستان هشيار بوديم و نظاره مي‏كرديم.

شيخ اجل سعدي در همين معني گويد:




  • گر كسي وصف او زمن پرسد
    عاشقان كشتگان معشوقند
    برنيايد زكشتگان آواز



  • بي‏دل از بي‏نشان چه گويد باز
    برنيايد زكشتگان آواز
    برنيايد زكشتگان آواز



نظاره‏گر كوي دوست در اين انديشه بودكه




  • "مگر بويي از عشق مستت كند
    طلبكار عهد الستت كند"



  • طلبكار عهد الستت كند"
    طلبكار عهد الستت كند"



و اين جمله آن است كه سالكان صاحب بصيرت را كشف شود در مقام ارائت:

"سنزيهم آياتنا في الاَّ فاق و في انفسهم"

نظاره‏گران روي خوبت چون در نگرند از كرانها




  • در آينه نقش خويش بينند،
    اين است تفاوت نشانها



  • اين است تفاوت نشانها
    اين است تفاوت نشانها



5 ـ ظلوم و جهول اشاره به انسان است.آنچنان كه قرآن كريم مي‏فرمايد:

"و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا" مي‏فرمايند: آدم ظلوم و جهول بيخبر پا به ميدان،پذيراي امانت الهي شد غافل از آنكه در علم سابق قرعه قسمت به نام او زده‏اند.

"آسمان بار امانت نتوانست كشيد

قرعه فال به نام من ديوانه زدند"

برداشتن بار امانت الهي را مجموعه‏اي مي‏بايست از هر دو عالم روحاني وجسماني كه هم آلت محبت و بندگي به كمال دارد و هم آلت علم و معرفت به كمال دارد تا بار امانت مردانه و عاشقانه در سمت جان كشد. ظلومي و جهلوي از لوازم حال انسان آمد، زيرا كه بار امنت جز به قوت ظلومي و جهولي نتوان كشيد. اگر چه جز به نور و صفاي روحاني باز نتوان ديد.چون انسان مجموعه دو عالم روحاني و جسماني بود او را به كرامت حمل امانت مكّرم گردانيد."لقد كرمنا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر."

6ـ در بردلشدگان علم حجاب است حجاب از حجاب آنكه برون رفت به حق جاهل بود

علم ناسودمند حجاب را سالك است.چه علم چندان كه بيشتر خواني،چون عمل در تو نيست ناداني.علمي كه انسان را از خودپرستي بدر نبرد علم نيست همچنان كه حكيم صنايي گويد:




  • علم كز تو تو را بنستاند
    جهل از آن علم به بود صدبار



  • جهل از آن علم به بود صدبار
    جهل از آن علم به بود صدبار



آن كس كه بر هواها غالب شد و پرده‏هاي جهل و خودپرستي را پاره كرد او بحق عاقل است.علمي كه سالك را به سوي هواهاي دنيوي و حرص دنياي فريبنده سوق دهد به منزله چراغي است كه در كف دزد شب رو قرار گرفته باشد.




  • چو علم آموختي از حرص آگه ترس كاندرشب
    7ـ عاشق از شوق به درياي فنا غوطه‏ور است
    بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود



  • چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا
    بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود
    بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود



عاشق از شوق وصال معشوق محو جمال اوست و درياي فنا غوطه‏ور است باشد تا گوهر وجود محبوب فراچنگ آورد.چه بي‏توفيق است آن به ظاهر عاشقي كه در ساحلي ناز و تنعم غنوده است و در ظلمتكدؤ دنياي تاريك و محدوده تنگ انديشه‏هاي مادي و حقير خويش خود را محبوس ساخته است.خواجه عبداللّه انصاري در همين معني گويد.

اگر بسته‏اي خلاص مجوي و اگر كشتؤ عشقي قصاص مجوي كه عشق آتشي سوزان است و بحري بي‏پايان است هم جان است و هم جان را جانان است نشان محبت آن است كه غرقه جمال محبوب بود.بايد كه در مقابل دوست هستي از خود نبيند و دوست را جز به دوست نبيند.دل از جان پرسيد كه اول اين كار چيست و آخر اين كار چيست؟جان جواب داد كه اول اين كار فنا است و آخر اين كار بقا است و ثمره اين كار وفا است.

دل پرسيد كه فنا چيست و وفا چيست و بقا چيست؟

جان جواب داد كه فنا از خودي خود رستن است و وفا دوست را ميان بستن است و بقا به حق پيوستن است.

شيخ اجل سعدي گفت:حديث عشق نداند كسي كه در همه عمر،به سرنكوفته باشد در سرايي را،و هم او راست در اين معني:




  • عجب است با وجودت كه وجود من بماند
    توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.



  • توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.
    توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.



بيت آخر:




  • چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
    آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود



  • آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
    آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود



زماني كه خود را شناختم به معرفت حق نايل شدم كه "من عرف نفسه فقد عرف ربه"پس سعادت ملازمت درگاه عشق نصيبم شد آنگاه بود كه به خود آمدم و دانستم كه به جز درس عشق هرچه خوانده و شنيده‏ايم بيهوده بوده است.




  • اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
    باقي همه بي‏حاصلي و بيخبري بود



  • باقي همه بي‏حاصلي و بيخبري بود
    باقي همه بي‏حاصلي و بيخبري بود



*




  • عاشقان را با خود و با هيچ كس تدبير نيست
    عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست



  • عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست
    عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست



آنچه با ذوق و روح عارف سروكار دارد شعر و غزل او با ادعيه و مناجاتهايش است.

غزلهاي امام(س)از بار عرفاني بسيار قوي بهره‏مند است و از خلال آنها رايحؤ كلام شاعران بزرگي همچون عطار، مولوي، شمس‏مغربي، عراقي، و حافظ استشمام مي‏شود.

در غزلهاي امام(س) واژه‏ها و تركيبات عرفاني فراواني وجود دارد. آنچه بيش از همه جلب توجه مي‏كند تاكيد ايشان بر دوري از سالوس و زهد ريايي است.

/ 1