ويژگيهاي عرفاني اشعار حضرت امام(س)
سخنراني دكتر حاكمي در سمينار جمعيت زنانهمانطور كه اعلام فرمودند عرايض بنده در زمينه ويژگيهاي شعر عرفاني حضرت امام راحل(س)است.پيش از ورود در مطلب اصلي اجازه دهيد كه به ذكر مقدمه كوتاهي درباره تقسيم بندي شعر بپردازيم سليقههاي گوناگون از قديم به كار رفته و تقسيمبنديهاي مختلفي صورت گرفته است ولي از ميان اين نوع تقسيمبنديها 2گونه تقريباً پذيرفته شده و در آن اتفاق نظر هست 1ـتقسيمبندي زماني2ـ تقسيمبندي موضوعياز نظر زماني همانگونه كه حضار محترم اطلاع دارند شعر فارسي به سبكهاي خراساني يا ساماني،عراقي،هندي، دورؤ بازگشت،مشروطيت،معاصر و در نهايت ادبيات انقلاب اسلامي تقسيم ميشود،كه البته ما فرصت كافي براي صحبت بيشتر در اين زمينهها نداريم.نوع ديگر تقسيمبندي موضوعي است كه از ديرباز چهار شعبه اصلي در شعر پذيرفته شده است:1ـشعر غنايي يا بزمي2ـشعر حماسي يا رزمي3ـشعر تعليمي يا اخلاقي4ـشعر نمايشي.از نمونههاي شعر حماسي در ميان آثار ارزنده وشاهكارهاي ادبيات فارسي آثار فراواني را ميشناسيم كه از آن جمله ميتوان از شاهنامؤ فردوسي،گرشاسب نامه اسدي طوسي،اسكندر نامه نظامي،سام نامه خواجوي كرماني و حملؤ حيدري كه يك منظومه حماسي مذهبي است،ياد كرد.از لحاظ نمونههاي غنايي:غزلهاي سعدي،حافظ،مثنويهاي حكيم نظامي: خسرو و شيرين و ليلي و مجنون،يوسف و زليخاي جامي و امثال اينها را ميتوان نام برد.از نظر شعر تعليمي ميتوان به آثار معروفي نظير بوستان سعدي و آثار ديگر اشاره كرد.از نظر نمونههاي شعر نمايشي چون سابقؤ طولاني در ايران نداشته است ما نمونههاي شاخص و فراواني سراغ نداريم و شايد در ضمن بعضي از منظومههاي غنايي يا در خلال بعضي از داستانهاي شاهنامه مثل بيژن و منيژه و خسرو و شيرين بتوانيم بخشهايي از شعر نمايشي ارائه بدهيم و آنچه امروزه به عنوان شعر يا آثار نمايشي ناميده ميشود مربوط به قرن اخير است كه با توجه به سه قسم ديگر حماسي وغنايي و تعليمي از نظر كميت قابل توجه نيست.اما شاخؤ غنايي،موضوعات فراواني را دربرميگيرد:اوصاف طبيعت، هجويه، حبسيه،شكايت نامه،اشعار عرفاني و فتح نامهها و امثال اينها.اين مقدمه كوتاهي براي ورود به بحث اصلي بود.محور صحبت ما سيري كوتاه در غزلهاي عرفاني حضرت امامـ قدس سره الشريف ـ است.در تعريف شعر غنايي گفتهاند:شعر غنايي،شعري است كه شاعر خويشتن خويش را موضوع آن قرار مي دهد.در عين حال شعر غنايي جنبؤ شخصي محض ندارد بلكه شعري است كاملاً اجتماعي است.موضوعات شعر غنايي به انسان،فرد و خانواده،طبيعت،وطن، خدا،شناخت حقيقت و مانند اينها مربوط مي شود.در شعر فارسي وسيعترين افق معنوي افق شعرهاي غنايي است.و در يك نگاه اجمالي شعرهاي عاشقانه،فلسفي، عرفاني،هجا،مدح و وصف طبيعت همگي مصاديق شعر غنايي هستند.شعر عرفاني فارسي در آغاز امر،بيشتر جنبؤ ذوق و حال داشت و عبارت از ترانهها يا قطعات كوتاهي همراه با عشق واشتياق بود كه بيشتر در خانقاهها بر زبان مشايخ ميگذشت. پرشورترين اشعاري كه در اين زمينه سروده شده ترانههاي ابوسعيدابوالخير و خواجه عبداللّهانصاري است ليكن شعر عرفاني به صورت قصايد آميخته با حكمت و موعظه غزلهاي لطيف و مثنويهاي دلنشين از شاعراني مانند سنايي،عطار و مولوي است كه با مباحث اجتماعي پيوندي استوار دارد.ادب عرفاني از حيث تنوع و غنا اهميت خاص دارد.اين نوع ادب هم نظم دارد و هم نثر،هم فلسفه دارد وهم اخلاق،هم تاريخ دارد و هم تفسير،هم دعا دارد وهم مناجات،هم حديث دارد و هم مضامين پر شور و حال.عرفا شعر فارسي را رنگ خاص داده و در نقد آن بر ذوق و تاويل بيش از صنعت ادبي تكيه كردهاند.قصيده را از گندزار تملق به اوج رفعت وعظ و تحقيق كشانيده و غزل را از عشقهاي شهواني به شوق روحاني رسانيدهاند و مثنوي را نيز وسيلهاي براي تعليم عرفان واخلاق كردهاند.در حكمت كشف و اشراق را بر عقل و استدلال ترجيح داده و از قلمرو اسباب ظاهري گذشته و به سرحد سبب سوزيها راهيافتهاند.ذكر جهر و خفي و ورد و دعاي صبح و شب را آبشخور روح خويش شناخته و در مناجات با خدا راز و نيازهاي قلبي رااز عشق و خوف، رنگ بخشيدهاند.اما آنچه با ذوق و روح عارف سروكار دارد شعر و غزل او با ادعيه و مناجاتهايش است.ذوق و هنر مجرد عارف در غزل عرفاني او مجال ظهور مييابد و از همين رو غزلهاي عراقي و سنايي و مولوي و حافظ را از قيد و بندهاي لفظي و ظاهري جدا ميكند و آن را مثل روح مجرد صاف و پاك مينمايد.مضامين غزل عرفاني در قالب اوزان مطلوب و دلنشين و در لباس تعبيرات و اصطلاحات خاص جلوه ديگر پيدا ميكند.ماخذ عمده اين اصطلاحات،قرآن كريم است كه تلاوت و ختم آن همواره نزد عرفاي متعبد رايج بوده است و اصطلاحاتي مانند ذكر،سر،قلب،مو،تجلي،خلق،امر، حق،يقين و نظاير آنها ماخوذ از قرآن كريم است.بعضي اصطلاحات ديگر هم مانند حال و مقام و محو و اثبات و صبر و فنا و ظاهر و باطن هرچند مستقيماً به قرآن كريم اختصاص نداشته ليكن ظاهراً با آنچه متكلمان و مفسران قديم از قرآن استنباط كردهاند ارتباط داشته است.فنا در عرفان فناي ذات و صورت نيست بلكه فناي صفات بشريت است و آنچه در نظر صوفي و عارف حجاب راه وصول است همين صفات بشري است كه تا سالك عارف از آنها فاني نشود به صفات حق تجلي نيابد و به سرچشمه بقاي به حق نرسد.باري آنكه سلوك وي منتهي به وصول و معرفت و شهود بدون واسطه ميشود در نظر عرفا سالك مجذوب خوانده ميشود.هدف اين جذبه و عنايت رباني وصول به حق است كه عرفا از آن به محبت و عشق الهي تعبير ميكنند. يكي از ابعاد شخصيت امام رضوان الله تعالي عليه بعد عرفاني و شعر عرفاني ايشان است.امام خود در تفسير سورؤ مباركه حمد ميفرمايند: "ادعيه و قرآن و اينها همه با هم هستند اين عرفا و شعراي عارف مسلك و فلاسفه و اينها همه يك مطلب را ميگويند مطالب مختلف نيست.تعبيرات مختلف است و زبانهاي مختلف.زبان شعر يك زباني است.حافظ خودش زبان خاصي دارد. همان مسايل را ميگويد كه آنها ميگويند و نبايد از اين بركات مردم را دور كرد،بايد مردم را به اين سفرؤ پهن الهي كه قرآن و سنت و ادعيه باشد دعوت كرد تا هركس به اندازؤ خودش استفاده كند اين مقدمه بود براي همه مسايلي كه بعدها پيش ميآيد اگر عمري باشد كه ما هم يك چنين تعبيراتي يك وقت احتمال داديم نگوييد كه اين تعبيرات را شما دوباره در ميدان آوريد.نخير بايد دوباره بيايد."اينها بخشي از فرموده اما بوده است كه ازنوار پياده و به صورت كتاب در تفسير سوره مباركه حمد آمده كه بخشي از آن نقل شد.سالها پيش اشعاري از امام انتشار يافته بود كه مورد توجه اديبان و صاحبنظران قرار گرفت در كتاب بررسي نهضت امام خميني(س)آمده است:امام در جواني اشعار و قصيدههاي جالب و زيبايي در امور ادبي، اخلاقي، اجتماعي، و سياسي سرودهاند كه مورد تمجيد و تحسين وشگفتي آنهايي كه آن را خوانده يا شنيدهاند قرار گرفته است مسمطي در مدح حضرت امام زمان(عج)كه سراسر ذوق و عرفان ميباشد و در آن منتهاي فن و هنر شعر سازي و ترانهنوازي به كار رفته است از ايشان نقل شده.اين مسمط داراي چند بند است كه يكي از بندهاي آن چنين است:"مژده فروردين زنو بنمود گيتي را مسخر جيبش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق سراسر رايتش افراشت پرچم زين مقرنس چرخ اخضر گشت از فرمان وي در خدمتش گردون مقرر بر جهان و هرچه اندر اوست يكسر حكمران شد"امام در چند بند از اين شعر به شيوؤ شاعران قديم به وصف بهار و باران بهاري و گلها و پرندگان پرداختهاند و در بندهاي بعدي به مدح امام زمان(عج) تخلص نمودهاند.يكي از بندهاي تخلص اين است:
اين اساس شادي اندر تودؤ غبرا مهياست
خود در اين نوروز اندر هشت جنت شورو غوغاست
قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست
يا كه اندر بوستانهاي زميني عشق برپاست
قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست
قدسيان را نيز در لاهوت جشني روح افزاست
"گفتم بشمارم سر يك حلقؤ زلفش
خنديد به من بر سر زلفينك مشكين
يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"
تا بو كه به تفصيل سر جمله برآرم
يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"
يك پيچ بپيچيد و غلط كرد شمارم"
هرآن چيزي كه در عالم عيان است
جهان چون زلف و خال و خط و ابروست
تجلي گه جمال و گه جلال است
صفات حق تعالي لطف و قهر است
ندارد عالم معني نهايت
چو اهل دل كند تفسير معني
به محسوسات خاص از عرف عام است
چه داند عام كاين معني كدام است"
چو عكسي زآفتاب آن جهان است
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
رخ و زلف آن معاني را مثال است
رخ و زلف بتان را زان دوبهراست
كجا بيند مراو را چشم غايت
به مانندي كند تعبير معني
چه داند عام كاين معني كدام است"
چه داند عام كاين معني كدام است"
جز سر كوي تو اي دوست ندرام جايي
در سرم نيست به جز خاك درت سودايي
در سرم نيست به جز خاك درت سودايي
در سرم نيست به جز خاك درت سودايي
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گروباده و دفتر جايي
خرقه جايي گروباده و دفتر جايي
خرقه جايي گروباده و دفتر جايي
كاش روزي به سركوي توام منزل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
ياباد آنكه سركوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
من خواستار جام مي از دست دلبرم
اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم
اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم
اين راز باكه گويم و اين غم كجا برم
الا يا ايها الساقي زمي پرساز جامم را
كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را
كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را
كه از جانم فروريزد هواي ننگ و نامم را
تو اي پيك سبكياران درياي عدم از من
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
به دريادار آن وادي رسان مدح و سلامم را
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
"در حلقؤ درويش نديدم صفايي
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابي
در جمع كتب هيچ حجابي ندريديم
در جرگه عشاق روم بلكه بيابم
از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي
در صومعه از او نشنيديم ندايي
در ماذنه از يار نديديم صدايي
در درس صحف راه نبرديم به جايي
از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي
از گلشن دلدار نسيمي،ردپايي
ماجامه نمازي به سرخم كرديم
شايد كه در اين ميكدهها دريابيم
آن عمر كه در مدرسهها گم كرديم
وزخاك خرابات تيمم كرديم
آن عمر كه در مدرسهها گم كرديم
آن عمر كه در مدرسهها گم كرديم
از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
يك چند نيز خدمت معشوق و ميكنم
يك چند نيز خدمت معشوق و ميكنم
يك چند نيز خدمت معشوق و ميكنم
"در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"
كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"
كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم"
جامؤ زهد و ريا كندم و برتن كردم
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
كاش روزي به سر كوي توام منزل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
ظلمت:جهل و كفر و گناه
ظلمتكده يا ظلمت آباد:عالم سفلي و جهان طبيعت،كدورتهاي جهان ماديميزده:آنكه دچار غلبات عشق است،عاشق سرمست.حجاب:پرده،آنچه مانع تجلي حقايق بود و مانع و اسباب پوشيدگي ميان فيوضات و تجليات حق و انسان باشد.فنا:نهايت سيرالي ا...سقوط اوصاف مذمومه.تبدل صفات انسان است به صفات الهي.عشق:ميل مفرط.مهمترين ركن طريقت كه اين مقام را تنها انسان كامل درك كند.عشق حقيقي الفت رحماني است كه پايه و اساس زندگي و بقاي عالم است.البته اينها شرح و تفسير بيشتري دارد و من به عنوان كليد جهت آشنايي بيشتر با اين غزل به طور فهرستوار عرض كردم.و اكنون تفسير بيت اول:
1ـ كاش روزي به سر كوي توام منزل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
كه در آن شادي و اندوه مراد دل بود
"به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقي است
غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد
2ـ كاش از حلقؤ زلفت گرهي در كف بود
كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به ارادت ببرم درد كه درمان هم از اوست
ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست
كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود
كه گره باز كن عقدؤ هر مشكل بود
اي دل چو در خانه خمار گشادند
تا باز گشادند سر زلف زرخسار
ما را كه صبا كرد پريشان سر زلفين
كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند
مينوش كه از مي گره كار گشادند
از روي جهان زلف شب تار گشادند
كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند
كز بوي خوشش نافؤ تاتار گشادند
"دل سودا زدهام تيره شد از زنگ ملال
صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"
صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"
صيقلي كو كه برد از دل من زنگاري"
"چو ياد او شود مونس ز جان اندوه بنشيند
4ـ دوستان ميزده و مست و زهوش افتاده
بينصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.
چو اندوهش شود غمخور ز دل تيمار برخيزد"
بينصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.
بينصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود.
گر كسي وصف او زمن پرسد
عاشقان كشتگان معشوقند
برنيايد زكشتگان آواز
بيدل از بينشان چه گويد باز
برنيايد زكشتگان آواز
برنيايد زكشتگان آواز
"مگر بويي از عشق مستت كند
طلبكار عهد الستت كند"
طلبكار عهد الستت كند"
طلبكار عهد الستت كند"
در آينه نقش خويش بينند،
اين است تفاوت نشانها
اين است تفاوت نشانها
اين است تفاوت نشانها
علم كز تو تو را بنستاند
جهل از آن علم به بود صدبار
جهل از آن علم به بود صدبار
جهل از آن علم به بود صدبار
چو علم آموختي از حرص آگه ترس كاندرشب
7ـ عاشق از شوق به درياي فنا غوطهور است
بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود
چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا
بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود
بيخبر آنكه به ظلمتكدؤ ساحل بود
عجب است با وجودت كه وجود من بماند
توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.
توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.
توبه گفتن اندرآيي و مرا سخن بماند.
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود
باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود
باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود
عاشقان را با خود و با هيچ كس تدبير نيست
عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست
عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست
عين و شين و قاف را اندر كتب تفسير نيست