بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید شنيدم فردي ادعاهايي داشته است. معظم له سه مساله را از او سوال فرمودند (اين را من مستقيم از حضرت امام"س" نشنيدم ولي با واسطه نقل كردند) كه رابطه حادث و قديم چيست و مسايلي راجع به ايمانشان، منظور اين است كه جهان به عنوان "حادث" چگونه ارتباطي با خداوند "قديم" پيدا ميكند. (ربط حادث به قديم) اين ارتباط عالم و مخلوقات با خداوند، يكي از مسايل مهم قرآني، حديثي، عرفاني و فلسفي است؛ يعني در آيات قرآن به صورتي مطرح شده، در روايات عنوان شده، و عرفا نيز آن را بيان كردهاند، حكما و فلاسفه هم به آن پرداختهاند؛ حتي به يك معني در فقه هم بحث ميشود و اين مسالؤ بسيار مهمي است. آنجا ايشان با بياني ساده و در عين حال فوقالعاده عميق راجع به دريا و جهات ديگر مساله را بيان كردند. معالاسف در همين كتبي كه چاپ شده اغلاط زيادي وجود دارد. حتي كتابي كه يك مركز مهم آن را به چاپ رسانده، داراي اغلاطي ميباشد. فرضاً ايشان فرموده بودند بين عالم و خداوند تغايري نيست آنها تمايل خواندهاند. تمايل با تغاير وفق نميدهد. يا در جاي ديگري از ايشان راجع به ميقات حضرت موسي سلام اللّه عليه با خداوند كه از مسايل بسيار مهم است نقل شده و سفارش زيادي شده كه در شبهاي ذيحجه آيؤ شريفه 142 سوره مباركه اعراف خوانده شود، كه ميقات حضرت موسي چه بود؟ در آنجا كه خداوند ميفرمايند "كلّمه ربّه"، مراد از تكلم خداوند با حضرت موسي چه بود؟ اين يك مساله بسيار مهمي است. مساله مهم ديگر آنجاست كه خداوند به موسي فرمود "لن تراني" و حضرت موسي درخواست رويت ميكرد.اين مساله را من از خود حضرت امام(س) شنيدم و البته بعد بياني هم در ذهنم آمد، در واقع چگونه ممكن است پيامبري اولي العزم درخواست ديدن خداوند (تعالي) را بكند. براي ما پر واضح است اگر خداوند (تعالي) مثل اجسام ديدني بشود، ديگر خدا نيست. اگر قرار باشد خداوند را با چشم، همانند اجسام ببينيم (نعوذباللّه) آن ديگر خدا نيست، مخلوقي مانند خود ماست. پس چطور شد حضرت موسي ـ سلام اللّه عليه ميفرمايند: "رب ارني انظر اليك" تو خودت را به من بنما تا من به تو نگاه كنم و نظر بيفكنم و بعد جواب آمد: "لن تراني" هرگز مرا نخواهي ديد. اين را همه ميخوانند ولي چنين سوالي به اين شكل نميشود راجع به يك پيامبر باشد. حضرت امام (س) يك تفسير بسيار لطيفي داشتند كه نميشود پيامبر اولي العزمي چنين معنايي را با اين بيان سوال بكند و لذا حقيقت بالاتري در كار است. آن رويت واقعي مطلوب بوده است، و دليل ايشان اين بود كه خود قرآن در ادامه ميفرمايد: "فسوف تراني" زود باشد كه من را ببيني. البته ايشان بياني داشتند و ميفرمودند: يا موسي تا موسي هستي و با اين تعلقات ارتباط داري من را نخواهي ديد ولي وقتي از آن موسي و خوديت و انانيّت جدا شدي، "سوف تراني". اين بيان ايشان بود آنطور كه من حضوراً در ذهنم هست. ولي بنده يك بيان ديگري هم داشتم، شايد اينطور بوده كه چون قوم (كساني كه با حضرت بودهاند) گفتند: ارني... اي موسي خدا را به ما نشان بده، حضرت موسي سلام اللّه عليه هم عدهاي از قومش را به آنجا برد. و اختار موسي قومه سبعين رجلاً لميقاتنا (سورؤ 7 آيه 155) هفتاد نفر به نمايندگي ديگران رفتند كه آنجا خدا را ببينند. حضرت موسي ـ سلام اللّه عليه ـ آنجا درخواست قوم را مطرح كرد. حالا ببينيد اين وجه را ميپسنديد يا نه؟ خداوند فرمود "لن تراني يا موسي" يعني اي موسي به همراه اين قوم هرگز مرا نخواهي ديد، براي اينكه اين قوم قابليت ندارند، اينها هنوز آن مراتب كمال و آن تهذيب نفس و آن سلسله مراتب را پيدا نكردهاند، و اينها نميتوانند، لذا فرمود لن تراني، اما وقتي كه خود موسي ـ سلام اللّه عليه ـ با آن درجات عالي و مقام رفيع تنها هست و وقتي خودش بود فرمود: "سوف تراني" و لذا "كلمه ربّه" خداوند با او سخن گفت: "سوف تراني" مرا ميبيني.البته اين، رويت حسّي كه نبوده، رويت باطني و واقعي بوده؛ و خداوند هم با او كلام فرمود "كلمه ربّه" اين معنايش اين است كه حضرت موسي درجات عالي داشته كه خداوند در رابطه با او "سوف تراني" را فرموده و "لن تراني" بنظر بنده در رابطه با قوم است؛ يعني اينهايي كه با تو هستند قابليت تكلم را ندارند. نه به اين معني كه بياعتنايي باشد؛ بلكه براي اين است كه سير نكردند و درجهشان به آن حد نبوده، اينها نميتوانند طرف تكلم الهي باشند. طرف تكلم الهي قرار گرفتن احتياج به مقدمات و سير و سلوك دارد؛ آنها هنوز اسير قدم ابتدايي بودند. چون موسي ـ سلام اللّه عليه ـ آن سير و سلوك كامل را داشت، خداوند ميفرمايد: "سوف تراني" و "كلمه ربه" تكلم هم فرمود. بعد در آن آيه خداوند ميفرمايد: "من تو را براي رسالتم برگزيدم" و آن مقام صعق، اينجاست كه ما ميبينيم. جريان حضرت موسي در سورههاي متعدد قرآن كريم ذكر شده، در سورؤ انبيا، طه و اعراف متعدد آمده است. لابد حكمتي بوده كه خداوند اين داستان را متعدد ذكر نموده است؛ البته خيليها را ديده بوديم كه اگر داستانهاي ديگر را به عنوان قصص قرآن مطرح ميكردند، اين داستان را به آن صورت تعقيب نكردهاند ولي ميبينيم حضرت امام(س) با يك تيزبيني و عنايت خاصي، ريزهكاريها و سر نخ اين مسايل را به دست آورده و ريشهيابي فرموده، و به نظر من اين از اختصاصات حضرت امام است كه در زمينؤ قرآن شناسي مطرح است؛ البته در روايات، بسيار دقيق، اين مساله مطرح شده كه ما ميبينيم ايشان با آن ديدگاه خودشان آن مسايل را طرح نمودهاند و انسان متوجه ميشود كه يك دستگاه خاصي در خداشناسي و جهانبيني و ارتباط عالم با حق و اين مطالب دارند. از آن جمله مقام "صعق" "فصعق لجلاله" خيليها صعق را به معناي بيهوشي معني كردهاند.